بیژن الهی: تفاوت میان نسخهها
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
آقای مستقیم (بحث | مشارکتها) صفحهای تازه حاوی «{{جعبه اطلاعات شاعر و نویسنده |نام = بیژن الهی |تصویر = Bijan...» ایجاد کرد |
آقای مستقیم (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۴: | خط ۴: | ||
|توضیح تصویر = '''''' | |توضیح تصویر = '''''' | ||
|نام اصلی = | |نام اصلی = | ||
|زمینه فعالیت = سرایش، نقاشی، | |زمینه فعالیت = سرایش، نقاشی، ترجمه | ||
|ملیت = | |ملیت = | ||
|تاریخ تولد = ۱۶ تیر ۱۳۲۴ | |تاریخ تولد = ۱۶ تیر ۱۳۲۴ | ||
خط ۲۱: | خط ۲۱: | ||
|لقب = | |لقب = | ||
|بنیانگذار = | |بنیانگذار = | ||
|پیشه = شاعر، | |پیشه = شاعر، نقاش، مترجم | ||
|سالهای فعالیت = | |سالهای فعالیت = | ||
|سبک نوشتاری = | |سبک نوشتاری = | ||
خط ۷۱: | خط ۷۱: | ||
}} | }} | ||
'''بیژن الهی''' شاعر، | '''بیژن الهی''' شاعر، نفاش و مترجم ابرانی بود.{{سخ}} | ||
<center>* * *</center> | <center>* * *</center> | ||
==داستانک== | |||
===خرابههای ری نزدیک تهران است=== | |||
محسن صبا، دوست صمیمی بیژن، که با او هممدرسهای نیز بوده است، چنین نقل میکند: | |||
{{گفتاورد تزیینی|فکر میکنم یکی دو هفته بیشتر طول نکشید که بیژن صبحها در نهایت آراستگی، با شعری ماشینشده، از راه میرسید؛ من را به کناری میکشید و با لحن خاص دلچسپاش آن را می]واند. یک روز تصمیم گرفتم یکی از آن شعرها را در روزنامهٔ دیواری مدرسه بیاورم. عجیب این بود که خودش هم استقبال کرد ـ این شاید نخستین نشانههای حادثهجویی پیشتازاهاش بودـ بعد حتا جند بیتی هم از صائب، لابد برای زمینهچینی ذهن خوانندگان احتمالی مدرسه، زینت روزنامه کرد. این ماجرایی است از دورهٔ شانزده سالگی بیژن. در آن روزنامه دیواری به هر حال ضمانت صائب هم افاقه نکرد. بچههای مدرسه، از سر خشم، روزنامهٔ دیواری را قیمهقیمه کردند و روی دیوار هم هر چه بدوبیراه بود حوالهٔ شاعر جوان. در عوض او چنان از این ناهمگون بودنِ خودش به شوق آمده بود که قردای آن روز دو تا از نقاشیهایش را به من هدیه داد. اما شعری که بیژن برای روزنامهٔ دیواری مدرسه به من داده بود هنوز دو سطری از آن به یادم مانده است: | |||
{{شعر|سبک=color: darkred}}{{ب|فرزندِ خونِ من راه تو آن است|خرابههای ری نزدیک تهران است<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = صبا|نام = محسن|عنوان = دو گفتار|صص=۴۰ و ۴۱}}</ref>}} | |||
{{پایان شعر}} | |||
}} | |||
===چشم ژالهبار=== | |||
مسعود کیمیاییِ فیلمساز که از نوجوانی با بیژن الهی دوست صمیمی بود، در مصاحبهای داستان ازدواج الهی با ژاله کاظمی را چنین توصیف کرده است: | |||
{{گفتاورد تزیینی|من غزاله علیزاده که بعدها همسر بیژن شد را نمیشناختم ولی هم شاهد عقدش بودم هم طلاقش. طلاق خیلی تلخی هم بود. اما ماجرای ازدواجش با ژاله کاظمی کاملاًاز طریق من صورت گرفت. ماجرا اینطور بود که یک روز بیژن به من تلفن کرد و گفت من عاشق شدم، عاشق کسی شدم که تو میشناسیش و دست توست. گفتم کیه؟ که گفت و من هم تلفن کردم به ژاله و ماجرا را برایش تعریف کردم. زمانی که می خواست با ژاله ازدواج کند من و «شمیم بهار» شاهدش بودیم. یعنی ما دو نفر بودیم. بعدها گاه گداری موضوعات شان را حل می کردم. در ازدواج دومش با ژاله اصلامن فکر نمی کردم که آنقدر ژاله را دوست داشته باشد. شبی که ژاله فوت شد دو شب بعدش بیژن فهمید تلفن زد به من، واقعا صدایش به سقف می چسبید آنقدر بلند گریه می کرد. آنجا من فهمیدم خیلی ژاله را دوست داشت اما نمی گفت: یعنی آنقدر نمی گفت.<ref name= "kimiaei">{{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی۱= اکبری |نام۱= مینا|عنوان= جواب آن تنهایی را چه کسی میدهد؟}}</ref>}} | |||
===غروبها=== | |||
مسعود کیمیایی در رابطه با سالهای آخر زندگی بیژن الهی چنین گفته است: | |||
{{گفتاورد تزیینی|بیژن این اواخر خیلی حال روحی بدی داشت. خیلی از عصرهای خودش میترسید. به دلیل اینکه من خیلی با او نزدیک بودم اصلاً نمیشود یک چیزهایی را گفت. برای اینکه زندگی به طور قطع صددرصد خصوصی او است. خیلی روزهای بدی را می گذراند. از غروب به بعد، از ساعت ۴ بعدازظهر به بعد واقعا یک مشت رطیل و عقرب در جانش بود تا فرضاً بشود ۱۲ و نیمهشب بگذرد تا یواشیواش آرام میشد. میآمد پهلوی من در مدرسه. بعد از اینکه بچه ها میرفتند، میز بیلیارد آنجا بود که بچهها بازی میکردند و مینشست و سرش گرم بود. مینشست نگاه میکرد. هیچکاری نمیتوانستم بکنم... در آن روز عصر هر چه کردم نماند. میگفت: مسعود از غروب می ترسم. انگار در شنزار روی سنگهای داغ بدوی. همه کار کردم به خانهام بیاید. برایش ماشین گرفتم اما آمد و زود رفت. پسفردا عصر به یادش بودم. پیش خودم فکر می کردم نکنه بترسد. رسیدم به مدرسه که به او تلفن بزنم دیدم یکی از دستیارام میخواهد چیزی بگوید، اما می ترسد- نه از من- از اینکه دروغ باشد، از اینکه ناخوشی قلب من بالا بزند. اما گفت...<ref name= "kimiaei"/>}} | |||
==زندگی و تراث== | |||
===کودکی و نوجوانی، جوانی، پیری=== | |||
===شخصیت و اندیشه=== | |||
===زمینهٔ فعالیت=== | |||
===یادمان و بزرگداشتها=== | |||
===از نگاه دیگران (چند دیدگاه مثبت و منفی)=== | |||
===نظرات فرد دربارهٔ خودش و آثارش=== | |||
===تفسیر خود از آثارش=== | |||
===موضعگیریهای او دربارهٔ دیگران=== | |||
===همراهیهای سیاسی=== | |||
===مخالفتهای سیاسی=== | |||
===نامههای سرگشاده=== | |||
===نامهای دستهجمعی=== | |||
===بیانیهها=== | |||
===جملهٔ موردعلاقه در کتابهایش=== | |||
===جملهای از ایشان=== | |||
===نحوهٔ پوشش=== | |||
===تکیهکلامها=== | |||
===خلقیات=== | |||
===منزلی که در آن زندگی میکرد (باغ و ویلا)=== | |||
===گزارش جامعی از سفرها(نقشه همراه مکانهایی که به آن مسافرت کرده است)=== | |||
===برنامههای ادبی که در دیگر کشورها اجرا کرده است=== | |||
===ناشرانی که با او کار کردهاند=== | |||
===بنیانگذاری=== | |||
===تأثیرپذیریها=== | |||
===استادان و شاگردان=== | |||
===علت شهرت=== | |||
===فیلم ساخته شده براساس=== | |||
===حضور در فیلمهای مستند دربارهٔ خود=== | |||
===اتفاقات بعد از انتشار آثار=== | |||
===نام جاهایی که به اسم این فرد است=== | |||
===کاریکاتورهایی که دربارهاش کشیدهاند=== | |||
===مجسمه و نگارههایی که از او کشیدهاند=== | |||
===ده تا بیست مطلب نقلشده از نمونههای فوق از مجلات آن دوره=== | |||
===برگههایی از مصاحبههای فرد=== | |||
==آثار و منبعشناسی== | |||
===سبک و لحن و ویژگی آثار=== | |||
===کارنامه و فهرست آثار=== | |||
===جوایز و افتخارات=== | |||
===منبعشناسی (منابعی که دربارهٔ آثار فرد نوشته شده است)=== | |||
===بررسی چند اثر=== | |||
===ناشرانی که با او کار کردهاند=== | |||
===تعداد چاپها و تجدیدچاپهای کتابها=== | |||
==نوا، نما، نگاه== | |||
===خواندنی و شنیداری و تصویری و قطعاتی از کارهای وی (بدون محدودیت و براساس جذابیت نمونههای شنیداری و تصویری انتخاب شود)=== | |||
== پانویس == | |||
{{پانویس|۲}} | |||
== منابع == | |||
#{{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی۱= اکبری |نام۱= مینا|تاریخ= ۴ دی ۱۳۹۲|عنوان= جواب آن تنهایی را چه کسی میدهد؟|ژورنال= اعتماد|دوره= |شماره=۲۸۵۹ |صفحات= |تاریخ بازبینی= ۱۱مرداد۱۳۹۸}} | |||
#{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = صبا|نام = محسن|عنوان = دو گفتار|ناشر =آوانوشت|شهر = تهران|سال =۱۳۹۴|شابک=۹۷۸۶۰۰۷۰۲۴۱۱۳}} | |||
==پیوند به بیرون== |
نسخهٔ ۱۲ مرداد ۱۳۹۸، ساعت ۱۶:۳۱
بیژن الهی | |
---|---|
' | |
زمینهٔ کاری | سرایش، نقاشی، ترجمه |
زادروز | ۱۶ تیر ۱۳۲۴ تهران |
پدر و مادر | علیمحمد الهی و قدسیخانم |
مرگ | ۹ آذر ۱۳۸۹ تهران، خیابان شیراز |
محل زندگی | تهران، لندن، پاریس زعفرانیه، تهران |
علت مرگ | ایست قلبی |
جایگاه خاکسپاری | بیجده نو، مرزنآباد |
پیشه | شاعر، نقاش، مترجم |
همسر(ها) | غزاله علیزاده، ژاله کاظمی |
فرزندان | سلمی |
استاد | جواد حمیدی |
دلیل سرشناسی | شعر برف |
اثرپذیرفته از | نیما یوشیج،فریدون رهنما، آرتور رمبو، کنستانتین کاوافی و... |
بیژن الهی شاعر، نفاش و مترجم ابرانی بود.
داستانک
خرابههای ری نزدیک تهران است
محسن صبا، دوست صمیمی بیژن، که با او هممدرسهای نیز بوده است، چنین نقل میکند:
« | فکر میکنم یکی دو هفته بیشتر طول نکشید که بیژن صبحها در نهایت آراستگی، با شعری ماشینشده، از راه میرسید؛ من را به کناری میکشید و با لحن خاص دلچسپاش آن را می]واند. یک روز تصمیم گرفتم یکی از آن شعرها را در روزنامهٔ دیواری مدرسه بیاورم. عجیب این بود که خودش هم استقبال کرد ـ این شاید نخستین نشانههای حادثهجویی پیشتازاهاش بودـ بعد حتا جند بیتی هم از صائب، لابد برای زمینهچینی ذهن خوانندگان احتمالی مدرسه، زینت روزنامه کرد. این ماجرایی است از دورهٔ شانزده سالگی بیژن. در آن روزنامه دیواری به هر حال ضمانت صائب هم افاقه نکرد. بچههای مدرسه، از سر خشم، روزنامهٔ دیواری را قیمهقیمه کردند و روی دیوار هم هر چه بدوبیراه بود حوالهٔ شاعر جوان. در عوض او چنان از این ناهمگون بودنِ خودش به شوق آمده بود که قردای آن روز دو تا از نقاشیهایش را به من هدیه داد. اما شعری که بیژن برای روزنامهٔ دیواری مدرسه به من داده بود هنوز دو سطری از آن به یادم مانده است:
|
» |
چشم ژالهبار
مسعود کیمیاییِ فیلمساز که از نوجوانی با بیژن الهی دوست صمیمی بود، در مصاحبهای داستان ازدواج الهی با ژاله کاظمی را چنین توصیف کرده است:
« | من غزاله علیزاده که بعدها همسر بیژن شد را نمیشناختم ولی هم شاهد عقدش بودم هم طلاقش. طلاق خیلی تلخی هم بود. اما ماجرای ازدواجش با ژاله کاظمی کاملاًاز طریق من صورت گرفت. ماجرا اینطور بود که یک روز بیژن به من تلفن کرد و گفت من عاشق شدم، عاشق کسی شدم که تو میشناسیش و دست توست. گفتم کیه؟ که گفت و من هم تلفن کردم به ژاله و ماجرا را برایش تعریف کردم. زمانی که می خواست با ژاله ازدواج کند من و «شمیم بهار» شاهدش بودیم. یعنی ما دو نفر بودیم. بعدها گاه گداری موضوعات شان را حل می کردم. در ازدواج دومش با ژاله اصلامن فکر نمی کردم که آنقدر ژاله را دوست داشته باشد. شبی که ژاله فوت شد دو شب بعدش بیژن فهمید تلفن زد به من، واقعا صدایش به سقف می چسبید آنقدر بلند گریه می کرد. آنجا من فهمیدم خیلی ژاله را دوست داشت اما نمی گفت: یعنی آنقدر نمی گفت.[۲] | » |
غروبها
مسعود کیمیایی در رابطه با سالهای آخر زندگی بیژن الهی چنین گفته است:
« | بیژن این اواخر خیلی حال روحی بدی داشت. خیلی از عصرهای خودش میترسید. به دلیل اینکه من خیلی با او نزدیک بودم اصلاً نمیشود یک چیزهایی را گفت. برای اینکه زندگی به طور قطع صددرصد خصوصی او است. خیلی روزهای بدی را می گذراند. از غروب به بعد، از ساعت ۴ بعدازظهر به بعد واقعا یک مشت رطیل و عقرب در جانش بود تا فرضاً بشود ۱۲ و نیمهشب بگذرد تا یواشیواش آرام میشد. میآمد پهلوی من در مدرسه. بعد از اینکه بچه ها میرفتند، میز بیلیارد آنجا بود که بچهها بازی میکردند و مینشست و سرش گرم بود. مینشست نگاه میکرد. هیچکاری نمیتوانستم بکنم... در آن روز عصر هر چه کردم نماند. میگفت: مسعود از غروب می ترسم. انگار در شنزار روی سنگهای داغ بدوی. همه کار کردم به خانهام بیاید. برایش ماشین گرفتم اما آمد و زود رفت. پسفردا عصر به یادش بودم. پیش خودم فکر می کردم نکنه بترسد. رسیدم به مدرسه که به او تلفن بزنم دیدم یکی از دستیارام میخواهد چیزی بگوید، اما می ترسد- نه از من- از اینکه دروغ باشد، از اینکه ناخوشی قلب من بالا بزند. اما گفت...[۲] | » |
زندگی و تراث
کودکی و نوجوانی، جوانی، پیری
شخصیت و اندیشه
زمینهٔ فعالیت
یادمان و بزرگداشتها
از نگاه دیگران (چند دیدگاه مثبت و منفی)
نظرات فرد دربارهٔ خودش و آثارش
تفسیر خود از آثارش
موضعگیریهای او دربارهٔ دیگران
همراهیهای سیاسی
مخالفتهای سیاسی
نامههای سرگشاده
نامهای دستهجمعی
بیانیهها
جملهٔ موردعلاقه در کتابهایش
جملهای از ایشان
نحوهٔ پوشش
تکیهکلامها
خلقیات
منزلی که در آن زندگی میکرد (باغ و ویلا)
گزارش جامعی از سفرها(نقشه همراه مکانهایی که به آن مسافرت کرده است)
برنامههای ادبی که در دیگر کشورها اجرا کرده است
ناشرانی که با او کار کردهاند
بنیانگذاری
تأثیرپذیریها
استادان و شاگردان
علت شهرت
فیلم ساخته شده براساس
حضور در فیلمهای مستند دربارهٔ خود
اتفاقات بعد از انتشار آثار
نام جاهایی که به اسم این فرد است
کاریکاتورهایی که دربارهاش کشیدهاند
مجسمه و نگارههایی که از او کشیدهاند
ده تا بیست مطلب نقلشده از نمونههای فوق از مجلات آن دوره
برگههایی از مصاحبههای فرد
آثار و منبعشناسی
سبک و لحن و ویژگی آثار
کارنامه و فهرست آثار
جوایز و افتخارات
منبعشناسی (منابعی که دربارهٔ آثار فرد نوشته شده است)
بررسی چند اثر
ناشرانی که با او کار کردهاند
تعداد چاپها و تجدیدچاپهای کتابها
نوا، نما، نگاه
خواندنی و شنیداری و تصویری و قطعاتی از کارهای وی (بدون محدودیت و براساس جذابیت نمونههای شنیداری و تصویری انتخاب شود)
پانویس
منابع
- اکبری، مینا. «جواب آن تنهایی را چه کسی میدهد؟». اعتماد، ش. ۲۸۵۹ (۴ دی ۱۳۹۲).
- صبا، محسن (۱۳۹۴). دو گفتار. تهران: آوانوشت. شابک ۹۷۸۶۰۰۷۰۲۴۱۱۳ مقدار
|شابک=
را بررسی کنید: checksum (کمک).