نیما یوشیج: تفاوت میان نسخهها
آقای مستقیم (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
آقای مستقیم (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۹۹: | خط ۹۹: | ||
===کتکخوردن نیما=== | ===کتکخوردن نیما=== | ||
نیما در طول اقامتش در آستارا، در مدرسهٔ حکیم نظامی تدریس میرد. در پی مشاجرههایی که هر روز با مدیر مدرسه داشت، روزی کار به درگیری فیزیکی کشید. به روایت یوسف کلانتری، یکی از معلمان مدرسهٔ حکیم نظامی: | نیما در طول اقامتش در آستارا، در مدرسهٔ حکیم نظامی تدریس میرد. در پی مشاجرههایی که هر روز با مدیر مدرسه داشت، روزی کار به درگیری فیزیکی کشید. به روایت یوسف کلانتری، یکی از معلمان مدرسهٔ حکیم نظامی: | ||
{{گفتاورد تزیینی| نیما به علت کمبود هیزم و خاموشبودن بخاری کلاساش، آن روز با حکیمی مشاجره کرد و آخر سر نیز نردبان چوبی مدرسه را شکست و سوزاند. حکیمی که کلی عصبانی شده بود، حرفهای رکیکی به نیما زد و چنین بود که مشاجرات لفظی نیما با حکیمی بالا گرفت. بالاخره نیما به والی آذربایجان، یعنی ادیب سمیعی، که مردی شعردوست بود و با نیما روابط دوستانهای داشت، متوسل شد. آقای والی نیز نیما را به دکتر احمد محسنی، مدیرکل معارف آذربایجان توصیه نمود. بلافاصله از سوی مدیرکل، رییس معارف رضاییه به عنوان بازرس به آستارا اعزام شد. نامبردهه پس از ورود به آستارا تمام معلمین را در دفتر جمع کرد و از آنها توضیح خواست. اغلب معلمین به طرفداری رییس معارف که مدیر مدرسه هم بود، برخاستند. من حق را به جانب نیما داده و از او طرفداری نمودم که اینکار من باعث تیرگی روابط من با اداره شد<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = اسلامیه|نام = مصطفی|عنوان = زندگینامهٔ نیما یوشیج؛ بهکجای این شب تیره|ص=۱۵۴}}</ref>}} | {{گفتاورد تزیینی| نیما به علت کمبود هیزم و خاموشبودن بخاری کلاساش، آن روز با حکیمی مشاجره کرد و آخر سر نیز نردبان چوبی مدرسه را شکست و سوزاند. حکیمی که کلی عصبانی شده بود، حرفهای رکیکی به نیما زد و چنین بود که مشاجرات لفظی نیما با حکیمی بالا گرفت. بالاخره نیما به والی آذربایجان، یعنی ادیب سمیعی، که مردی شعردوست بود و با نیما روابط دوستانهای داشت، متوسل شد. آقای والی نیز نیما را به دکتر احمد محسنی، مدیرکل معارف آذربایجان توصیه نمود. بلافاصله از سوی مدیرکل، رییس معارف رضاییه به عنوان بازرس به آستارا اعزام شد. نامبردهه پس از ورود به آستارا تمام معلمین را در دفتر جمع کرد و از آنها توضیح خواست. اغلب معلمین به طرفداری رییس معارف که مدیر مدرسه هم بود، برخاستند. من حق را به جانب نیما داده و از او طرفداری نمودم که اینکار من باعث تیرگی روابط من با اداره شد.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = اسلامیه|نام = مصطفی|عنوان = زندگینامهٔ نیما یوشیج؛ بهکجای این شب تیره|ص=۱۵۴}}</ref>}} | ||
===پیرمرد چشم ما بود=== | |||
[[جلال آلاحمد]] در کتاب ارزیابی شتابزده، از اولین دیدار خود با نیما چنین میگوید: | |||
{{گفتاورد تزیینی|بار اول که پیرمرد را دیدم در کنگرهٔ نویسندگانی بود که خانهٔ «وکس» در تهران علم کردهبود. تیرماه ۱۳۲۵. زبر و زرنگ میآمد و میرفت. دیگر شعرا کاری بهکار او نداشتند. من هم که شاعر نبودم و علاوه بر آن جوانکی بودم و توی جماعت بُر خورده بودم. شبی که نوبت شعر خواندن او بود-یادم است- برق خاموش شد. و روی میز خطابه شمعی نهادند و او در محیطی عهدبوقی «[[آی آدمها]]»یش را خواند. سر بزرگ و تاسش برق میزد و گودی چشمها و دهان عمیق شدهبود و خودش ریزهتر مینمود. و تعجب میکردی که این فریاد از کجای او در میآید.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = جلالی پندری|نام = یدالله|عنوان =گزینه اشعار نیما یوشیج| ص=۱۲۳}}</ref>}} | |||
==زندگی و تراث== | ==زندگی و تراث== | ||
خط ۱۴۷: | خط ۱۵۰: | ||
در ۶ اردیبهشت سال ۱۳۰۴، نیما با عالیه جهانگیر که خواهرزادهٔ میرزاجهانگیرخان صوراسرافیل بود، آشنا شد، او را به عقد درآورد و یک سال بعد، با او ازدواج کرد. ازدواج آنها مصادف با فوت پدر نیما، میرزا ابراهیم، شد. چنین بود که مجلس عروسی آن دو بسیار مختصر و ساده بر پا شد. در ابتدای زندگی آنها، عالیه که هنوز با طبع ایلیاتی نیما آگاه نبود، بسیار با وی مشاجره میکرد.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = اسلامیه|نام = مصطفی|عنوان = زندگینامهٔ نیما یوشیج؛ بهکجای این شب تیره| صص=۶۰-۸۹}}</ref>{{سخ}} | در ۶ اردیبهشت سال ۱۳۰۴، نیما با عالیه جهانگیر که خواهرزادهٔ میرزاجهانگیرخان صوراسرافیل بود، آشنا شد، او را به عقد درآورد و یک سال بعد، با او ازدواج کرد. ازدواج آنها مصادف با فوت پدر نیما، میرزا ابراهیم، شد. چنین بود که مجلس عروسی آن دو بسیار مختصر و ساده بر پا شد. در ابتدای زندگی آنها، عالیه که هنوز با طبع ایلیاتی نیما آگاه نبود، بسیار با وی مشاجره میکرد.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = اسلامیه|نام = مصطفی|عنوان = زندگینامهٔ نیما یوشیج؛ بهکجای این شب تیره| صص=۶۰-۸۹}}</ref>{{سخ}} | ||
نیما و عالیه در سال ۱۳۰۷ به سبب انتقال کار عالیه به بارفروش(اکنون بابل)، به آن شهر رفتتند. در آنجا نیما «[[سفرنامهٔ بارفروش]]» را به رشتهٔ تحریر درآورد. سال بعد، یعنی ۱۳۰۸، مجددا به سبب انتقال عالیه آنها به رشت مهاجرت کردند. در همین اسبابکشیها بود که رمان «[[آیدین]]» که نیما بسیار برروی آن زحمت کشیدهبود، گم شد. در این سالها او همجنان بیکار بود و گهگاه شعری در نشریهای چاپ میکرد. در مهر سال ۱۳۰۹ به آستارا نقل مکان کردند و نیما در آنجا در مدرسهٔ متوسطهٔ حکیم نظامی به عنوان معلم مشغول به کار شد. پس از یکماه و نیم از آغاز به کار نیما در آن مدرسه، مشکلاتی به وجود آمد. مشکل اصلی، لجاجت مدیر مدرسه، فتحالله حکیمی با نیما بود. طوری که به زدوخورد انجامید.. پس از درگیریهای قضایی بسیار، نهایتا نیما و عالیه به تهران بازمیگردند و در خانهٔ پدری عالیه ساکن میشوند.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = اسلامیه|نام = مصطفی|عنوان = زندگینامهٔ نیما یوشیج؛ بهکجای این شب تیره| صص=۹۱-۱۶۸}}</ref>{{سخ}} | نیما و عالیه در سال ۱۳۰۷ به سبب انتقال کار عالیه به بارفروش(اکنون بابل)، به آن شهر رفتتند. در آنجا نیما «[[سفرنامهٔ بارفروش]]» را به رشتهٔ تحریر درآورد. سال بعد، یعنی ۱۳۰۸، مجددا به سبب انتقال عالیه آنها به رشت مهاجرت کردند. در همین اسبابکشیها بود که رمان «[[آیدین]]» که نیما بسیار برروی آن زحمت کشیدهبود، گم شد. در این سالها او همجنان بیکار بود و گهگاه شعری در نشریهای چاپ میکرد. در مهر سال ۱۳۰۹ به آستارا نقل مکان کردند و نیما در آنجا در مدرسهٔ متوسطهٔ حکیم نظامی به عنوان معلم مشغول به کار شد. پس از یکماه و نیم از آغاز به کار نیما در آن مدرسه، مشکلاتی به وجود آمد. مشکل اصلی، لجاجت مدیر مدرسه، فتحالله حکیمی با نیما بود. طوری که به زدوخورد انجامید.. پس از درگیریهای قضایی بسیار، نهایتا نیما و عالیه به تهران بازمیگردند و در خانهٔ پدری عالیه ساکن میشوند.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = اسلامیه|نام = مصطفی|عنوان = زندگینامهٔ نیما یوشیج؛ بهکجای این شب تیره| صص=۹۱-۱۶۸}}</ref>{{سخ}} | ||
از سالهای ۱۳۱۱ و ۱۳۱۲، از نیما اثر خاصی در دست نیست. او در سال ۱۳۱۳ قلعهٔ سقریم را سرود. از آن سال، تا سال ۱۳۱۶، نیما به خاطر مشکلات زندگی و دیگر مشکلات روحی، حال خوشی نداشت و به قول [[مهدی اخوان ثالث]]، «در خانهٔ خود گویی به چله نشسته بود.» در سال ۱۳۱۶ تا ۱۳۱۹ اما نیما دست به قلم برد و ققنوس، لاشخورها، خانهٔ سریویلی و آثار دیگری را سرود. | از سالهای ۱۳۱۱ و ۱۳۱۲، از نیما اثر خاصی در دست نیست. او در سال ۱۳۱۳ قلعهٔ سقریم را سرود. از آن سال، تا سال ۱۳۱۶، نیما به خاطر مشکلات زندگی و دیگر مشکلات روحی، حال خوشی نداشت و به قول [[مهدی اخوان ثالث]]، «در خانهٔ خود گویی به چله نشسته بود.» در سال ۱۳۱۶ تا ۱۳۱۹ اما نیما دست به قلم برد و ققنوس، لاشخورها، خانهٔ سریویلی و آثار دیگری را سرود. پس از ورود متفقین و سقوط رضاشاه، فضای سیاسی کشور باز شد و احزابی مثل حزب توده سر برآوردند. از آن پس نزدیکیای بین نیما و حزب توده به وجود آمد. اما او هیچگاه عضو آن نشد، همیشه استقلال خود را از آن حزب حفظ کرد و مانند بسیاری دیگر، او نیز پس از چندی از آن حزب سر خورده گشت. در دوران نخستوزیری محمد مصدق، نیما با انتشار اشعاری، همدلی خود را با مصدق و جنبشش نشان داد. نمونهٔ آن شعر «[[مرغ آمین]]» است که در نشریهٔ «اتمک» که نشریهای طرفدار جنبش ملیشدن صنعت نفت بود، منتشر شد. همچنین نیما شعر «[[دل فولادم]]» را برای دکتر مصدق سرود.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = اسلامیه|نام = مصطفی|عنوان = زندگینامهٔ نیما یوشیج؛ بهکجای این شب تیره| صص=۱۶۸-۲۳۳}}</ref>{{سخ}} | ||
نیما در سال ۱۳۲۲، همسایهٔ جلال آلاحمد در تجریش شد. در سالهای پس از کودتا، نیما خانهنشین شد و با معدودی افرادی، مثل آلاحمد، [[سیمین دانشور]]، ابراهیم ناعم نشستوبرخاست داشت و تنها با «بهمن محصص» که در ایتالیا بود، نامهنگاری میکرد. او در سال ۱۳۳۵، وصیتنامهاش را نوشت و در آن دکتر[[محمد معین]] را قیّم خود اعلام کرد. نیما در شبانگاه چهارشنبه، ۱۳ دی ماه سال ۱۳۳۸ به علت بیماری ذاتالریه چشم از جهان فرو بست و ابتدا در قبرستان ابنبابویه خاک شد و سپس بازمانده جسد او در سال ۱۳۷۰، به یوش منتقل شد.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = طاهباز|نام = سیروس|عنوان =کماندار بزرگ کوهساران|صص =۲۶۷-۲۷۴}}</ref> | |||
خط ۱۸۵: | خط ۱۸۹: | ||
===نیما و سیاست=== | ===نیما و سیاست=== | ||
نیما فعالیت سیاسی نداشت، اما دارای اندیشههای سیاسی و اجتماعی مخالف حاکمیت موجود و نوشتهها و سرودهایی بود که عقاید آزادیخوانهاش را بازتاب میداد. او عمیقا سوسیالیست بود و برادرش، لادبن، از ترس دیکتاتوری رضاشاه به شوروی گریخته بود تا برای پایداری و گسترش سوسیالیسم بجنگد. خانهٔ نیما در هر کجا که بود، انبوهی از آثار، نامهها و سرودهایی را در خود داشت که هر برگاش، گواه مخالفت سرسختانهٔ او با نظام موجود و محکومیتاش از نظر دستگاه رضاشاهی بود، سرودههایی مثل «شهید گمنام» که در آن با اشاره به تعقیب و تفتیشهای رعبانگیز مشابه گفته بود: «چه هراسی است، چه کسی در پی ما است؟ ما بمیریم که یک ابله شاست؟» یا منظومهٔ بلند سرباز پولادین، سوگنامهای در شرح و اعتراض به اعدام سرهنگ احمد پولادین به فرمان رضاشاه، با این پیام که «با هر خلاف جستن راهی به زندگی است، بیذرهای مخالفت آیین بندگی است، جز مرده هیچکس تسلیم محض نیست.»<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = اسلامیه|نام = مصطفی|عنوان = زندگینامهٔ نیما یوشیج؛ بهکجای این شب تیره| ص= ۱۴۱}}</ref> | نیما فعالیت سیاسی نداشت، اما دارای اندیشههای سیاسی و اجتماعی مخالف حاکمیت موجود و نوشتهها و سرودهایی بود که عقاید آزادیخوانهاش را بازتاب میداد. او عمیقا سوسیالیست بود و برادرش، لادبن، از ترس دیکتاتوری رضاشاه به شوروی گریخته بود تا برای پایداری و گسترش سوسیالیسم بجنگد. خانهٔ نیما در هر کجا که بود، انبوهی از آثار، نامهها و سرودهایی را در خود داشت که هر برگاش، گواه مخالفت سرسختانهٔ او با نظام موجود و محکومیتاش از نظر دستگاه رضاشاهی بود، سرودههایی مثل «شهید گمنام» که در آن با اشاره به تعقیب و تفتیشهای رعبانگیز مشابه گفته بود: «چه هراسی است، چه کسی در پی ما است؟ ما بمیریم که یک ابله شاست؟» یا منظومهٔ بلند سرباز پولادین، سوگنامهای در شرح و اعتراض به اعدام سرهنگ احمد پولادین به فرمان رضاشاه، با این پیام که «با هر خلاف جستن راهی به زندگی است، بیذرهای مخالفت آیین بندگی است، جز مرده هیچکس تسلیم محض نیست.»<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = اسلامیه|نام = مصطفی|عنوان = زندگینامهٔ نیما یوشیج؛ بهکجای این شب تیره| ص= ۱۴۱}}</ref> | ||
===نیما و حزب توده=== | |||
ارتباط نیما با حزب توده، با انتشار شعر [[امید پلید]]»، در روزنامهٔ «نامهٔ مردم» که متعلق به حزب توده بود، آغاز شد. این شعر با مقدمهای از [[احسان طبری]] چاپ رسید. سپس حزب توده با همکاری «انجمن روابط فرهنگی ایران-شوروی» از تاریخ ۴ تیرماه تا ۱۲ تیرماه ۱۳۲۵، نخستین کنگرهٔ نویسندگان ایران را برپا کرد که نیما نیز در آن حاضر بود و در سخنرانی خود شرح مختصری از دوران کودکی، جوانی و دلدادگیاش داد و به توضیح شیوهٔ نوآورانهاش پرداخت.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = اسلامیه|نام = مصطفی|عنوان = زندگینامهٔ نیما یوشیج؛ بهکجای این شب تیره| صص= ۱۹۱ و ۲۰۴}}</ref> {{سخ}} | |||
حزب توده برای آشنایی بیشتر اعضای خود و دیگر افرادی که عضو نبودند(مثل نیما) با کشورهای سوسیالیستی، گهگاهی مقدمات سفری به آن کشورها فراهم میکرد. در اواخر بهار ۱۳۳۲ حزب سفری را به رومانی تدارک دید که نیما در آن ثبتنام کرد. [[جلال آلاحمد]] که تازه از حزب جدا شدهبود، پس از آگاهی از این اتفاق، در نامهای به نیما تاخت. این در حالی بود که نیما فقط برای شرکت در جشنوارهای با موضوع شعر قصد این کار را کرده بود.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = اسلامیه|نام = مصطفی|عنوان = زندگینامهٔ نیما یوشیج؛ بهکجای این شب تیره| ص=۲۰۵}}</ref> {{سخ}} | |||
نیما همچنین در جایی راجعبه ارتباطش با حزب توده مینویسد: | |||
{{گفتاورد تزیینی| من کمونیست نیستم. میدانم که بعضی از افکار من به آنها نزدیک میشود، اما میدانم که آنها بسیار زیاد نقطههای ضعف دارند، و عمده مادیت غلیظ آنهاست. خود منطق ماتریالیسم دیالکتیک هم با این مادیت جور در نمیاید-دنیا حسابهایی دارد و علوم پیشرفتهایی و پابهپای علوم، فلسفه یعنی عقل حاصلشده از علوم نیز پیشرفتهایی دارد.{{سخ}} | |||
من بزرگتر و منزهتر از این هستم که تودهای باشم. یعنی یک فرد متفکر محال است که تحت حکم فلان جوانک که دلال و کارچاقکن دشمن شمالی ماست، برود و فکرش را محدود به فکر او کند. این تهمت دارد مرا میکشد. من دارم دق میکنم از دست مردم.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = طاهباز|نام = سیروس|عنوان =کماندار بزرگ کوهساران|ص=۲۷۰}}</ref>}} | |||
===نامههای سرگشاده=== | ===نامههای سرگشاده=== | ||
خط ۲۳۷: | خط ۲۴۷: | ||
===کارنامه و فهرست آثار=== | ===کارنامه و فهرست آثار=== | ||
====شعر==== | |||
#«آب در خوابگاه مورچگان»(رباعیات)، تهران، امیرکبیر، ۱۳۴۶ | |||
#«افسانه»، تهران، بروخیم، ۱۳۰۳ | |||
#«افسانه و رباعیات»(۲۶۱ رباعی)، تهران، کیهان، ۱۳۳۹ | |||
#«حکایات و خانوادهٔ سرباز»، تهران، امیرکبیر، ۱۳۵۴ | |||
#«شعر من»(۲۱ شعر)، تهران، جوانه، ۱۳۴۵ | |||
#«شهر شب و شهر صبح»، تهران، مروارید، ۱۳۴۶ | |||
#«فریادها»، تهران، خیام، ۱۳۰۵ | |||
#«فریادهای دیگر و عنکبوت رنگ»، تهران، جوانه، ۱۳۵۰ | |||
#«قصهٔ رنگ پریده، خون سرد»، تهران، مطبعهٔ سعادت، ۱۳۰۱ | |||
#«قلمانداز»، تهران، دنیا، ۱۳۴۹ | |||
#«ماخ اولا»، تبریز، شمس، ۱۳۴۴ | |||
#«مانلی»، تهران، صفیعلیشاه، ۱۳۳۶ | |||
#«مانلی و خانهٔ سریویلی»، تهران، امیرکبیر، ۱۳۵۲ | |||
#«ناقوس»، تهران، مروارید، ۱۳۴۶ | |||
#«مجموعهٔ کامل اشعار نیما یوشیج»(فارسی و طبری)، تهران، نگاه، ۱۳۷۰ | |||
====برگزیدهٔ اشعار==== | |||
#جلالی پندری،یدالله، «گزیدهٔ اشعار نیما یوشیج»، تهران، مروارید، ۱۳۷۴ | |||
#جنتی عطایی، ابوالقاسم، «نیما، زندگانی و آثار او»، تهران، صفیعلیشاه،۱۳۳۴ | |||
#جنتی عطایی، ابوالقاسم، «نیما یوشیج کیست؟ چیست؟»، تهران، احمد ناصحی، ۱۳۳۴ | |||
#طاهباز، سیروس، «برگزیدهٔ اشعار نیما یوشیج»، تهران، جیبی، ۱۳۴۲ | |||
#طاهباز، سیروس، «برگزیدهٔ آثار نیما یوشیج»، تهران، بزرگمهر، ۱۳۶۸ | |||
#طاهباز، سیروس، «برگزیدهٔ شعرهای نیما یوشیج»، تهران، نگاه، ۱۳۷۶ | |||
#طاهباز، سیروس، «دنیا خانهٔ من است»، تهران، کمیسیون ملی یونسکو، ۲۵۲ | |||
#طاهباز، سیروس، «نمونههایی از شعر نیما یوشیج»، تهران، جیبی، ۱۳۵۲ | |||
====دربارهٔ شعر==== | |||
#«ارزش احساسات و پنج مقاله در شعر و نمایش»، تهران، گوتنبرگ، ۱۳۵۱ | |||
#«حرفهای همسایه»، تهران، دنیا، ۱۳۵۱ | |||
#«دربارهٔ شعر و شاعری»، تهران، دفترهای زمانه، ۱۳۶۸ | |||
#«یادداشتهای و مجموعهٔ اندیشه»، تهران، امیرکبیر، ۱۳۴۸ | |||
====نامهها==== | |||
#«دو نامه»(نامههای نیما یوشیج و شین پرتو)، تهران | |||
#«دنیا خانهٔ من است»، تهران، توس، ۱۳۵۴ | |||
#«کشتی و طوفان»، تهران، امیرکبیر | |||
#«مجموعهٔ کامل نامههای نیما یوشیج»، تهران، انتشارات علم، ۱۳۷۶ | |||
#«نامهها»(از مجموعهٔ آثار نیما یوشیج)، تهران، دفترهای زمانه، ۱۳۶۸ | |||
#«نامههای نیما»(از مجموعهٔ آثار نیما یوشیج)، تهران، نگاه، ۱۳۷۶ | |||
#«نامههای نیما یوشیج به...»، تهران، نشر آبی، ۱۳۶۳ | |||
#«نامههای نیما به همسرش عالیه»، تهران، آگاه، ۱۳۵۴ | |||
====داستانها==== | |||
#«آهو و پرندهها»، تهران، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، ۱۳۴۹ | |||
#«آیدین»(یک فصل از کتاب)، تهران، شفق سرخ، ۱۳۰۴ | |||
#«توکایی در قفس»، تهران، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، ۱۳۵۰ | |||
#«داستانک حسنک، وزیر غزنه»(دو فصل از کتاب)، تهران، شفق سرخ، ۱۳۰۵ | |||
#«غول و زنش و ارّابهاش»، هفتهنامهٔ مصلحت، ۱۳۳۲ | |||
#«غول و نقاش»، تهران، نشر ماهریز، ۱۳۷۹ | |||
#«کندوهای شکسته»، تهران، نیل، ۱۳۵۰ | |||
#«فاخته چه گفت»(برگزیدهٔ آثا نیما یوشیج)، تهران، بزرگمهر، ۱۳۶۹ | |||
#«مرقد آقا»، تهران، کلالهٔ خاور، ۱۳۲۳ | |||
#«نفتخواره»، دانستنیها، ۱۳۳۰ | |||
====نمایشنامه==== | |||
#«کفش حضرت غلمان»(در برگزیده آثار نیما یوشیج)، تهران بزرگمهر، ۱۳۶۹ | |||
====نقد==== | |||
#«جعفرخان از فرنگ برگشته»(در ارزش احساسات و پنج مقاله در شعر و نمایش)، تهران، گوتنبرگ، ۱۳۵۱ | |||
#«نقد داستانهای صادق هدایت»(در نامه از مجموعه آثار نیما یوشیج)، تهران، دفترهای زمانه، ۱۳۶۸ | |||
#«نقد رمان صنعتیزاده»(در نامهها از مجموعه آثار نیما یوشیج) | |||
#«نقد شعرهای شین پرتو»، دونامه، تهران، ۱۳۲۹ | |||
#«نقد نوشتهی احسان طبری بر شعر امید پلید»، تهران، آرش، ۱۳۲۹ | |||
====یادداشتهای روزانه==== | |||
#«از دفتر یادداشتهای روزانه»(در نامهها از مجموعهٔ آثار نیما یوشیج)، تهران، بزرگمهر، ۱۳۶۹ | |||
#«سفرنامهٔ بارفروش، اثری نویافته از نیما یوشیج»، تهران، سازمان اسناد ملی ایران، ۱۳۷۵ | |||
#«دو سفرنامه از نیما یوشیج»، تهران، سازمان اسناد ملی ایران، ۱۳۷۹ | |||
====مقالات تحقیقی==== | |||
#«ارزش احساسات»، تهران، صفیعلیشاه، ۱۳۳۵ | |||
#«ارزش احساسات و پنج مقاله در شعر و نمایش»، تهران، گوتنبرگ، ۱۳۵۱ | |||
====ترجمه==== | |||
#شکسپیر، ویلیام،«اتتلو»، ترجمهٔ عبدالحسین نوشین، برگردان شعرها از نیما یوشیج، تهران، امیرکبیر، ۱۳۵۷ | |||
===جوایز و افتخارات=== | ===جوایز و افتخارات=== | ||
===منبعشناسی (منابعی که دربارهٔ آثار فرد نوشته شده است)=== | ===منبعشناسی (منابعی که دربارهٔ آثار فرد نوشته شده است)=== | ||
#آل احمد، جلال،«نیما چشم جلال بود(مجموعهٔ مقالات)»، تهران، کتاب سیامک، نشر میترا، ۱۳۷۶ | |||
#آیتی، عبدالحمید، «شرح منظومهٔ مانلی و پانزذه قطعهٔ دیگر از نیما یوشیج»، تهران، نشر فرزان، ۱۳۷۵ | |||
#اخوان ثالث، مهدی، «بدعتهای و بدایع نیما یوشیج»، تهران، توکا، ۱۳۵۷ | |||
#اخوان ثالث، مهدی، «عطا و لقای نیما»، تهران، دماوند، ۱۳۶۱ | |||
#پورنامدارین، تقی، «خانهام ابری است، شعر نیما از سنت تا تجدد»، تهران، سروش، ۱۳۷۷ | |||
#ترابی، ضیاءالدین، «نیمایی دیگر»، تهران، نشر دنیای نو-نشر مینا، ۱۳۷۵ | |||
#تهرانی، خسرو، «نوگرایی نیما یوشیج»، تبریز، ۱۳۵۷ | |||
#ثروتیان، بهروز، «اندیشه و هنر در شعر نیما»، تهران، نگاه، ۱۳۵۷ | |||
#حسنی، حمید، «موسیقی و شعر نیما» تهران، زمان، ۱۳۷۱ | |||
#خامهای، انور، «چهار چهره»، تهران، کتابسرا، ۱۳۶۸ | |||
#دستغیب، عبدالعلی، «نیما یوشیج، نقد و بررسی» تهران، فرزین، ۱۳۵۱ | |||
#شارق، بهمن، «نیما و شعر پارسی»، تهران، طهوری،۱۳۵۰ | |||
#صمدی، حسن، «کتابشناسی نیما یوشیج»، تهران، ۱۳۶۹ | |||
#طاهباز، سیروس، «یادمان نیما یوشیج(مجموعهٔ مقالات)»، تهران، گسترش هنر، ۱۳۶۸ | |||
#طاهباز، سیروس، «یوش»، تهران، مؤسسهٔ مطالعات و تحقیقات اجتماعی دانشگاه تهران، ۱۳۴۲ | |||
#طاهباز، سیروس، «پردرد کوهستان، دربارهٔ زندگی و هنر نیما یوشیج»، از مجموعهٔ زندگی و هنر هنرمندان برجستهٔ ایران، تهران، زریاب، ۱۳۷۵ | |||
#طاهباز، سیروس، «کماندار بزرگ کوهساران»، تهران، ثالث، ۱۳۸۰ | |||
#عبدعلی، محمد، «فرهنگ اشعار نیما»، تهران، فکر روز، ۱۳۷۴ | |||
#فلکی، محمود، «نگاهی به شعر نیما»، تهران، مروارید، ۱۳۷۳ | |||
#کسرایی، سیاوش، «چهرهٔ مردمی شعر نیما»، دانشگاه سیستان و بلوچستان، ۱۳۵۴ | |||
#«میتراود مهتاب(مجموعهٔ مقالات)»، نشر ارغنون، ۱۳۷۳ | |||
#میرانصاری، علی، «اسنادی دربارهٔ نیما یوشیج»، تهران، سازمان اسناد ملی ایران، ۱۳۷۵ | |||
#میرانصاری، علی، «کتابشناسی نیما یوشیج»، تهران، کمیسیون ملی یونسکو در ایران و سازمان اسناد ملی ایران، ۱۳۷۵ | |||
===بررسی آثار=== | ===بررسی آثار=== | ||
====[[افسانه]]==== | ====[[افسانه]]==== | ||
خط ۲۷۹: | خط ۳۷۸: | ||
#{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = جمشیدی|نام = رمضان|عنوان = گلانبار|ناشر = مؤلف|شهر = تهران|سال =۱۳۷۷}} | #{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = جمشیدی|نام = رمضان|عنوان = گلانبار|ناشر = مؤلف|شهر = تهران|سال =۱۳۷۷}} | ||
#{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = جلالی پندری|نام = یدالله|عنوان =گزینه اشعار نیما یوشیج|ناشر = مروارید|شهر = تهران|سال =۱۳۸۴|شابک=۹۷۸۹۶۴۶۰۲۶۳۷۷}} | #{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = جلالی پندری|نام = یدالله|عنوان =گزینه اشعار نیما یوشیج|ناشر = مروارید|شهر = تهران|سال =۱۳۸۴|شابک=۹۷۸۹۶۴۶۰۲۶۳۷۷}} | ||
#{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = طاهباز|نام = سیروس|عنوان =کماندار بزرگ کوهساران|ناشر = ثالث|شهر = تهران|سال =۱۳۹۶|شابک=۹۷۸۹۶۴۷۲۳۰۴۰۷}} | |||
==پیوند به بیرون== | ==پیوند به بیرون== |
نسخهٔ ۲۳ تیر ۱۳۹۸، ساعت ۱۸:۰۱
نیما یوشیج | |
---|---|
تنهای دگر منم که چشمم طوفان سرشک میگشاید.[۱] | |
نام اصلی | علی اسفندیاری |
زمینهٔ کاری | سرایش، نویسندگی و نظریهپردازی ادبی |
زادروز | ۲۱ آبان ۱۲۷۶ ه. ش. یوش |
پدر و مادر | ابراهیم نوری و طوبی مفتاح |
مرگ | ۱۳ دی ۱۳۳۸ ه. ش. تجریش، تهران |
محل زندگی | یوش، تهران، آستارا |
علت مرگ | بیماری ذاتالریه |
جایگاه خاکسپاری | امامزاده عبدالله، سپس یوش |
در زمان حکومت | قاجار و پهلوی |
رویدادهای مهم | انقلاب مشروطه، جنگ اول جهانی، جنبش جنگل، جنگ دوم جهانی و کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ |
لقب | پدر شعر نو |
بنیانگذار | شعر نیمایی |
پیشه | شاعر و معلم |
سالهای نویسندگی | از ۱۲۹۹ تا ۱۳۳۸ |
سبک نوشتاری | مدرنیسم ادبی |
کتابها | افسانه، آب در خوابگه مورچگان و... |
تخلص | نیما |
همسر(ها) | عالیه جهانگیر |
فرزندان | شراگیم |
مدرک تحصیلی | دیپلم |
استاد | نظام وفا |
دلیل سرشناسی | انقلاب در شعر کلاسیک فارسی |
اثرگذاشته بر | مهدی اخوان ثالث، احمد شاملو، فروغ فرخزاد، منوچهر آتشی و... |
اثرپذیرفته از | آرتور رمبو، شارل بودلر، پل ورلن و... |
نیما یوشیج شاعر و نظریهپرداز معاصر ایرانی بود. همچنین او را پدر شعر نو ایران میدانند.
داستانک
تسخرزدن بر نیما
اسماعیل شاهرودی در مصاحبهای با روزنامهٔ اطلاعات که در کتاب یادمان نیما از آن نقل شده است، چنین شرح میدهد که:
« | نیما تعریف میکرد که در «کنگرهٔ نویسندگان» وقتی شعر میخواند بدیعالزمان فروزانفر را دیدهبود که زیر میز رفته و میخندد. فروزانفر گفت:« چهطور این مرد نمیفهمد که شعرش وزن و قافیه ندارد؟»[۲] | » |
گزارشی از ازدواج
نیما در یادداشتهایش، ازواج با عالیه جهانگیر را چنین شرح میدهد:
« | برای اینکه به خیالهای مشوش و شبگردیهای خودم که قلبم را خسته کردهبود، خاتمه بدهم، به اینکار را اقدام کردهام و چون این مواصلت از روی علاقه و میل مفرط طرفین بوده، یعنی به طرف توانسته بودم مثل شیطان بیرحم با کلمات مرتّب خود افسون بدمم، خیلی ارزان و بیتکلف صورت گرفت. اگر یک نگارنده مکالمات شاعر داماد را در حجلهٔ عروسی، وقتی به تنهایی با هم نشسته بودند، به تحریر میآورد، معلوم است غیر از مکالمات هر عروس و دامادی بود... این دختر، باهوش، محجوب و فاضل است. در یکی از مدرسههای دخترانه درس میدهد، سنش از ۲۵ سال متجاوز است. جهانگیرخان صوراسرافیل، دایی او محسوب میشود. قامت کشیده و رسا، موی بور و طلایی دارد. دیشب با هم روبرو شدیم. خیلی مجلس عقد شاعر به سادگی صورت گرفت.[۳] | » |
داستان چاپ آثار
نیما در وصیتنامهاش، دکتر محمد معین را وصی خویش اعلام کرد و اشاره به این کرد که در چاپ آثارش، در کنار دکتر معین، جلال آلاحمد و ابوالقاسم جنتی عطایی نیز کمک دست او باشند. آلاحمد پس از مرگ نیما در یادداشتی چاپ آثار نیما و ورود سیروس طاهباز را به این کار، چنین شرح میدهد:
« | یک سال پس از مرگش -۱۳۳۹- «افسانه و رباعیات» در یک جلد درآمد. در نشریات کیهان. به نظارت استادم محمد معین و داریوش و جنتی و آن یکی دیگر(و این سومین بار بود که چاپ میشد) و رباعیات را ما دو تن دیگر. و دکتر معین فقط سرپرستی میکرد. و بعد هرکدام ما به علتی سرخوردیم، یکی به علت ولنگاری این دوست در فلان رنگیننامه و دیگری به علت مشاغلی که داشت و سومی به وحشتی که از «قائمیانبازی» میکرد- دکتر محمدمعین هم همان کار «لغتنامه» کافی بود از پا بیندازدش. ناچار عالیه خانم به دست و پا افتاد. و چه شوری میزد! تا یک روز جمع شدیم با «آزاد» و «ساعدی» و «طاهباز» که تعهد کنیم نشر الباقی آثار پیرمرد را. و حال آنکه هر کداممان یک سر و هزار سودا. تا عاقبت طاهباز داوطلب شد. و قرارمان بر اینکه عالیه خانم همهٔ کارها را بسپارد به طاهباز تا به کمک خودش و شراگیم نظمی بدهند به دفترها و آن یکی دیگر هم دست طاهباز را بگذارد در دست دکتر معین که اگر ما همت نداشتیم، این دارد. و این کار را کردیم. و طاهباز راه افتاد. [۴] | » |
نیمای بهانهگیر
عالیه جهانگیر، همسر نیما، دربارهٔ بهانهگیربودن نیما و قهرکردن مداوم او خاطرهای را شرح میدهد:
« | یکی از شبها سبزیپلو داشتیم، باز دیر آمد. همه شام خورده، خوابیده بودند. من آهسته در را باز کردم و شام را از پایین آوردم به بالا. وقتی شام را زمین گذاشتم به بهانهٔ اینکه این غذا دستخورده و کثیف است، ظرف پلو را روی فرش ریخت و قهر کرد. اثاثیهٔ خود را که عبارت بود از چندین جلد کتاب در چادرشبی پیچید و روی دوش خود گذاشت و از در بیرون رفت. من پشت در حیاط ماندم و در را باز گذاشتم تا کسی در نزند اهل خانه بیدار شوند. مدتی که گذشت از ته کوچه صدایی آمد که ته کوچه دو نفر با هم حرف میزنند. صدا نزدیک شد. تا آمدند در بزنند من در را باز کردم و گفتم با کی کار دارید؟ از شکاف در لباس پاسبان به چشمم خورد. |
» |
دیدار با برادر
لادبن پس از قریب یازده سال دوری، در سال ۱۳۱۰ پنهانی به ایران سفر کرده بود و پس از ارتباط با حزب کمونیست ایران و دیدار با شخصیتهای چون دکتر تقی ارانی در راه بازگشت به شوروی به دیدار برادرش آمده بود. عالیه خانم، جزییات این دیدرا ناگهانی و پرمخاطره را، که آخرین دیدار دو برادر بود، چنین بازگفته است:
« | یک شب سروکلهٔ لادبن پیدا شد، با یک لباس دهاتی از یوش آمده بود. چند روزی در خانهٔ ما در آستارا مخفی بود و بالاخره یک شب بعد از خوردن شام، من و نیما و لادبن به نزدیک رودخانهٔ مرز ایران و شوروی رفتیم و نیما و لادبن، یکدیگر را بغل کردند و بوسیدند.[...] لادبن کفشهایش را درآورد و از رودخانه گذشت. در آن طرف آب ما سایهٔ سیاهش را در تاریکی میدیدیم که کفشهایش پوشید و در لابلای درختان انبوه در دل سیاه شب ناپدید شد.[۶] | » |
نیمای دبیر
انور خامهای، نیما را به عنوان معلم چنین توصیف میکند:
« | آنها(شاگردان نیما) میگفتند او اصلاً به برنامهٔ درسی و کتاب درسی کاری ندارد، در کلاس مانند یک دوست کنار شاگردان مینشیند و با آنها به گپزدن و درد دلکردن میپردازد. گاهی هم داستانها یا شعرهایی از خود یا شعرای دیگری را میخواند. همهٔ آنها از او به نیکی و احترام یادمیکردند. [۷] | » |
کتکخوردن نیما
نیما در طول اقامتش در آستارا، در مدرسهٔ حکیم نظامی تدریس میرد. در پی مشاجرههایی که هر روز با مدیر مدرسه داشت، روزی کار به درگیری فیزیکی کشید. به روایت یوسف کلانتری، یکی از معلمان مدرسهٔ حکیم نظامی:
« | نیما به علت کمبود هیزم و خاموشبودن بخاری کلاساش، آن روز با حکیمی مشاجره کرد و آخر سر نیز نردبان چوبی مدرسه را شکست و سوزاند. حکیمی که کلی عصبانی شده بود، حرفهای رکیکی به نیما زد و چنین بود که مشاجرات لفظی نیما با حکیمی بالا گرفت. بالاخره نیما به والی آذربایجان، یعنی ادیب سمیعی، که مردی شعردوست بود و با نیما روابط دوستانهای داشت، متوسل شد. آقای والی نیز نیما را به دکتر احمد محسنی، مدیرکل معارف آذربایجان توصیه نمود. بلافاصله از سوی مدیرکل، رییس معارف رضاییه به عنوان بازرس به آستارا اعزام شد. نامبردهه پس از ورود به آستارا تمام معلمین را در دفتر جمع کرد و از آنها توضیح خواست. اغلب معلمین به طرفداری رییس معارف که مدیر مدرسه هم بود، برخاستند. من حق را به جانب نیما داده و از او طرفداری نمودم که اینکار من باعث تیرگی روابط من با اداره شد.[۸] | » |
پیرمرد چشم ما بود
جلال آلاحمد در کتاب ارزیابی شتابزده، از اولین دیدار خود با نیما چنین میگوید:
« | بار اول که پیرمرد را دیدم در کنگرهٔ نویسندگانی بود که خانهٔ «وکس» در تهران علم کردهبود. تیرماه ۱۳۲۵. زبر و زرنگ میآمد و میرفت. دیگر شعرا کاری بهکار او نداشتند. من هم که شاعر نبودم و علاوه بر آن جوانکی بودم و توی جماعت بُر خورده بودم. شبی که نوبت شعر خواندن او بود-یادم است- برق خاموش شد. و روی میز خطابه شمعی نهادند و او در محیطی عهدبوقی «آی آدمها»یش را خواند. سر بزرگ و تاسش برق میزد و گودی چشمها و دهان عمیق شدهبود و خودش ریزهتر مینمود. و تعجب میکردی که این فریاد از کجای او در میآید.[۹] | » |
زندگی و تراث
سالنامهٔ زندگی تیما یوشیج
به نقل از کتاب «زندگینامهٔ نیما یوشیج؛ بهکجای این شب تیره»[۱۰] و خاطرات نیما و دیگران، سالشمار زندگی نیما به شرح زیر است:
- ۱۲۷۶: تولد در ۲۱ آبان، در یوش.
- ۱۲۸۳ تا ۱۲۸۸: تحصیلات در مکتبخانهٔ یوش. همراهی با پدر در ییلاق و قشلاقهای روستاییان و شبانان. آموختن سوارکاری و تیراندازی نزد پدر. آشنایی با صفورا، دختری از چادرنشینان ایل کوشکک
- ۱۲۸۸: سفر به تهران و آغاز تحصیل در مدرسهٔ حیات جاویدان.
- ۱۲۹۰: بازگشت به یوش. دیدارهای دوباره با صفورا.
- ۱۲۹۱ تا ۱۲۹۶: تحصیل در مدرسهٔ کاتولیک سنلویی. آشنایی با رسام ارژنگی در نگارستان و کارگاه او. نیما در این دوره عاشق دختری بهنام هلن میشود.
- ۱۲۹۶:پایان تحصیل در مدرسهٔ سنلویی و بازگشت به شوش. ناکامی در ازدواج با صفورا.
- ۱۲۹۸: بازگشت به تهران. استخدام در ادارهٔ مالیه.
- ۱۲۹۹: پایان سرودن «قصهٔ رنگپریده، خون سرد»
- ۱۳۰۰: چاپ «قصهٔ رنگپریده، خون سرد». ترک خدمت در ادارهٔ مالیه برای پیوستن به جنبش جنگل .
- ۱۳۰۱: سرودن قطعهٔ «ای شب» و چاپ آن در هفتهنامهٔ نوبهار. پایان سرودن «افسانه» در دی ماه. چاپ نخستین بخش آن در روزنامهٔ «قرن بیستم».
- ۱۳۰۳: چاپ بخشهای دیگری از «افسانه» در منتخبات آثار به کوشش محمدضیاء هشترودی.
- ۱۳۰۴: دعوت برای شرکت در مجلس مؤسسان برای اصلاح قانون اساسی و تغییر سلطنت، عدم پذیرش نیما. آشنایی با «عالیه جهانگیر» . ازدواج با او.
- ۱۳۰۵: چاپ فصلی از رمان «آیدین» در روزنامهٔ «شفق سرخ». نامههای عاشقانه به عالیه. مرگ میرزابراهیم، پدر نیما.
- ۱۳۰۶: سرودن منظومهٔ«سرباز پولادین» در اسفندماه همان سال.
- ۱۳۰۷: سفر به بارفروش(بابل) همراه عالیه. نگارش «سفرنامهٔ بارفروش». بازنویسی و تکمیل رمان «آیدین».
- ۱۳۰۸: همراهی با عالیه به رشت و لاهیجان. گم شدن رمان «آیدین» در اسبابکشیها.
- ۱۳۰۹ تا ۱۳۱۱: اقامت در آستارا بهعنوان معلم مدرسهٔ «حکیم نظامی». درگیری او با مدیر مدرسه و نمایندهٔ معارف آستارا.
- ۱۳۱۲: سرودن «قلعهٔ سقریم»
- ۱۳۱۵: نامهٔ صادق هدایت در نقد و بررسی برخی از آثار او.
- ۱۳۱۶: سرودن«ققنوس» در بهمن.
- ۱۳۱۸: همکاری با مجلهٔ «موسیقی». سرودن سوگنامهٔ «وای بر من».
- ۱۳۱۹: سرودن منظومهٔ «خانهٔ سریویلی»
- ۱۳۲۲: چاپ «امید پلید» در «نامهٔ مردم». نامه به احسان طبری در پاسخ به نقد او.
- ۱۳۲۵: برپایی نخستین «کنگرهٔ نویسندگان ایران».
- ۱۳۳۰: سرودن «مرغ آمین» و چاپ آن در هفتهنامهٔ ادبی و خبری «اتمیک»، از نشریات هوادار ملی شدن صنعت نفت و دکتر مصدق.
- ۱۳۳۲: سرودن «دل فولادم» پس از کودتای ۲۸ مرداد. همسایگی با جلال آلاحمد و سیمین دانشور در محلهٔ شمیران، تجریش.
- ۱۳۳۸: سفر به یوش در زمستان، ابتلا به بیماری ذاتالریه و درگذشت در ۱۳ دی. خاکسپاری در گورستان ابنبابویه.
- ۱۳۷۰: انتقال بارماندهٔ پیکر نیما به یوش.
زندگینامهٔ پیرمرد
علی نوری اسفندیاری که بعدتر اسم خود را به نیما یوشیج تغییر داد، در ۲۱ آبان ۱۲۷۶، در یوش که دهی سردسیر و دورافتاده و کوهستانی بود و از توابع نور مازندران محسوب میشد، به دنیا آمد. پدر وی میرزا ابراهیم نوری اسفندیاری، ملقب به اعظامالسلطنه، مالکی بلند قامت و تفنگدار بود و مادر وی طوبی مفتاح نام داشت. نیما، برادران و خواهرانی بهنامهای بهجت، ناکیتا، ثریا و رضا(لادبن) داشت.[۱۱]
سالهای نخست کودکی او در یوش سپری شد. در خانهٔ اعیانی با اتاقهای تودرتو. پدرش در همان سالها غایب شد و تفنگ بر دوش گذاشت و همراه دیگر تفنگداران یوش و در کنار دیگر مازندرانیها برای جنبش نوپای مشروطه به جنگ رفت. همان موقعها بود که پدرش به وی سوارکاری و تیراندازی را آموخت و هر خطایی را که از نیما در یادگیری سرمیزد، با شلاق پاسخ میداد.[۱۲]
نیمای تازه به نوجوانی رسیده، در میان غوغای نوجوانی و شور آن سنین، عاشق صفورا میشود. صفورا دختری چادرنشین و کوهستانی از اهالی ایل کوشکک بود. پدر صفورا، ایلبیگی علیجانبیگ نام داشت و با پدر نیما نشست و برخاست داشت. نیما هر بار که فرصت دست میداد و پدرش به صرف ناهار با ایلبیگی علیجانبیگ دعوت میشد، همراه میشد تا به بهانهٔ ناهار، صفورا را ملاقات کند. نیما به هر بهانهای از درس مکتبخانه میگریخت و به اردوگاه ایل کوشکک سر میکشید.[۱۳]این روال تا جایی ادامه داشت که نیما در یوش بود. در سال ۱۲۸۸ نیمای ۱۲ساله به همراه با خانواده به تهران مهاجرت کرد تا در مدرسهٔ «حیات جاویدان» ادامهٔ تحصیل دهد. آنان در روبهروی مسجد شاه خانهای تهیه کردند تا روزگار نوجوانی نیما در آنجا سپری شود. نیما پس از پایان دورهٔ ابتدایی در مدرسهٔ «حیات جاویدان»، همراه پدر به یوش بازگشت و صفورا را مجددا ملاقات کرد. نیما، همراه برادرش لادبن، به اصرار پدر برای ادامهٔ تحصیل به تهران بازگشت. پدر سپرده بود تا آنها در بهترین مدرسهٔ تهران ثبتنام شوند. چنین شد که نیما و لادبن در مدرسهٔ کاتولیکی سنلویی به ادامهٔ تحصیل پرداختند. مدرسهای که توسط فرانسویها در سال ۱۲۴۱ در کوچهٔ نکیسا، بین خیابان لالهزار و فردوسی، تأسیس شدهبود و در آن زبانهای فرانسوی، عربی، فارسی، علوم، تاریخ، جغرافیا، حساب و خوشنویسی و نقاشی تدریس میشد. در دوران تحصیل نیما در آن مدرسه، او با شعرای رمانتیک فرانسوی، از جمله «لامارتین» آشنا شد. روزها به همین منوال برای نیما میگذشت تا اینکه جنگ اول جهانی آغاز شد و نیما بیقرار شد و سفری چند ماهه به یوش کرد.[۱۴] جنگ در ایران قحطی و هرجومرج بهوجود آورد. در این بحبوحه نیما با عباس رسام ارژنگی، نقاش و مجسمهساز آشنا شد و دوستی عمیقی بین آنها بهوجود آمد. رسام ارژنگی هنرجویی بهنام هلن داشت که نیما پس از چندی به او دلباخته شد و چند ماهی با او دوست بود. حاصل این دوستی برای نیما چیزی جز سرشکستگی و سرگشتگی نداشت. چراکه هلن ارمنی بود و هنگامی که خبر کشتار ارامنه بهدست ترکهای عثمانی شنیدهشد، همراه با خانواده و دیگر ارمنیهای تهران، به شهرستانهای دور گریختند و چنین شد که عشق نیما به هلن نافرجام گشت. [۱۵]
نیما پس از پایان تحصیل با دو مدرک، یکی از وزارت معارف و دیگری از مدرسهٔ سنلویی، به یوش بازگشت و قصد ازدواج با صفورا را کرد. پدر نیما و پدر صفورا با این ازدواج موافق بودند. پدر نیما اما یک شرط داشت و آن اینکه نیما و صفورا باید به تهران مهاجرت کنند و زندگی شهری داشته باشند، نه روستایی و با درآمد کشاورزی و دامداری. ولی صفورا که ایلیاتی بود نمیتوانست از ایل و چراگاه دل بکند و در نتیجه راضی به قبول این شرط نشد. لذا ازدواج رخ نداد و سرخوردگی دیگری برای نیما آفرید.[۱۶] داستان عاشقی نیما و صفورا تا آن حد آشنا و سرزبانها بود که رمضان جمشیدی، شاعری که مثل نیما از اهالی یوش بود، بعد از مرگ نیما چنین سرود:[۱۷]
ای صبا یک دمی از ره لطف، بر سر قبر نیما گذر کن | گو به آن شاعر خفته در خاک، خیز بر زادگاهت نظر کن | |
گو به نیما مگر شد فراموش در دل نیمه شبهای مهتاب | گفتوگو داشتی با صفورا روی گلهای صحرا لب آب | |
کوه و صحرا گل و لالهٔ یوش انتظار تو دارد | انتظار تو دارد صفورا، تنگهٔ ماخاولا را نظر کن |
نیما پس از ناکامیاش در ازدواج با صفورا به تهران برگشت و در وزارت مالیه استخدام شد. با امضای قرارداد ننگین ۱۹۱۹، شرایط کشور مجددا بحرانی شد و نیما برای رهایی از این وضعیت، به یوش بازگشت. در آنجا «قصهٔ رنگپریده، خون سرد» را منتشر کرد. سپس همراه با پدر و دیگر شمالیها به جنبش جنگل پیوست و تا ۱۳۰۰ که جنبش کاملا در هم پاشید، با میرزاکوچکخان همراه بود. سپس به تهران بازگشت و مجددا در ادارهٔ مالیه مشغول به کار شد. او در دی ماه سال ۱۳۰۱، بخشی از شعر «افسانه» را به دوستاش، میرزاده عشقی داد تا در روزنامهاش، «قرن بیستم»، انتشار دهد. انتشار افسانه مخالفتهای بسیاری از سوی قدماییها برانگیخت و اتهامات بسیاری بر نیما وارد شد. [۱۸]
در ۶ اردیبهشت سال ۱۳۰۴، نیما با عالیه جهانگیر که خواهرزادهٔ میرزاجهانگیرخان صوراسرافیل بود، آشنا شد، او را به عقد درآورد و یک سال بعد، با او ازدواج کرد. ازدواج آنها مصادف با فوت پدر نیما، میرزا ابراهیم، شد. چنین بود که مجلس عروسی آن دو بسیار مختصر و ساده بر پا شد. در ابتدای زندگی آنها، عالیه که هنوز با طبع ایلیاتی نیما آگاه نبود، بسیار با وی مشاجره میکرد.[۱۹]
نیما و عالیه در سال ۱۳۰۷ به سبب انتقال کار عالیه به بارفروش(اکنون بابل)، به آن شهر رفتتند. در آنجا نیما «سفرنامهٔ بارفروش» را به رشتهٔ تحریر درآورد. سال بعد، یعنی ۱۳۰۸، مجددا به سبب انتقال عالیه آنها به رشت مهاجرت کردند. در همین اسبابکشیها بود که رمان «آیدین» که نیما بسیار برروی آن زحمت کشیدهبود، گم شد. در این سالها او همجنان بیکار بود و گهگاه شعری در نشریهای چاپ میکرد. در مهر سال ۱۳۰۹ به آستارا نقل مکان کردند و نیما در آنجا در مدرسهٔ متوسطهٔ حکیم نظامی به عنوان معلم مشغول به کار شد. پس از یکماه و نیم از آغاز به کار نیما در آن مدرسه، مشکلاتی به وجود آمد. مشکل اصلی، لجاجت مدیر مدرسه، فتحالله حکیمی با نیما بود. طوری که به زدوخورد انجامید.. پس از درگیریهای قضایی بسیار، نهایتا نیما و عالیه به تهران بازمیگردند و در خانهٔ پدری عالیه ساکن میشوند.[۲۰]
از سالهای ۱۳۱۱ و ۱۳۱۲، از نیما اثر خاصی در دست نیست. او در سال ۱۳۱۳ قلعهٔ سقریم را سرود. از آن سال، تا سال ۱۳۱۶، نیما به خاطر مشکلات زندگی و دیگر مشکلات روحی، حال خوشی نداشت و به قول مهدی اخوان ثالث، «در خانهٔ خود گویی به چله نشسته بود.» در سال ۱۳۱۶ تا ۱۳۱۹ اما نیما دست به قلم برد و ققنوس، لاشخورها، خانهٔ سریویلی و آثار دیگری را سرود. پس از ورود متفقین و سقوط رضاشاه، فضای سیاسی کشور باز شد و احزابی مثل حزب توده سر برآوردند. از آن پس نزدیکیای بین نیما و حزب توده به وجود آمد. اما او هیچگاه عضو آن نشد، همیشه استقلال خود را از آن حزب حفظ کرد و مانند بسیاری دیگر، او نیز پس از چندی از آن حزب سر خورده گشت. در دوران نخستوزیری محمد مصدق، نیما با انتشار اشعاری، همدلی خود را با مصدق و جنبشش نشان داد. نمونهٔ آن شعر «مرغ آمین» است که در نشریهٔ «اتمک» که نشریهای طرفدار جنبش ملیشدن صنعت نفت بود، منتشر شد. همچنین نیما شعر «دل فولادم» را برای دکتر مصدق سرود.[۲۱]
نیما در سال ۱۳۲۲، همسایهٔ جلال آلاحمد در تجریش شد. در سالهای پس از کودتا، نیما خانهنشین شد و با معدودی افرادی، مثل آلاحمد، سیمین دانشور، ابراهیم ناعم نشستوبرخاست داشت و تنها با «بهمن محصص» که در ایتالیا بود، نامهنگاری میکرد. او در سال ۱۳۳۵، وصیتنامهاش را نوشت و در آن دکترمحمد معین را قیّم خود اعلام کرد. نیما در شبانگاه چهارشنبه، ۱۳ دی ماه سال ۱۳۳۸ به علت بیماری ذاتالریه چشم از جهان فرو بست و ابتدا در قبرستان ابنبابویه خاک شد و سپس بازمانده جسد او در سال ۱۳۷۰، به یوش منتقل شد.[۲۲]
شخصیت و اندیشه
زمینهٔ فعالیت
یادمان و بزرگداشتها
نیما در نگاه دیگران
منوچهر آتشی
« | نیما در این دیار هنوز ناشناس است. قالب نیمایی را شناختهاند، یعنی سهلالوصول یافتهاند، اما معنای کار و انقلاب نیما را نفهمیدهاند. فیالمثل هنوز درنیافتهاند که چرا نیمای سنتشکن، خود شعر بیوزن نسرودهاست. آیا از ناتوانی و نادانی بودهاست؟ بیتردید: نه. او میدانسته به چه مهمی دست یازیده است. او شاعری پارسیگوی و وارث شاعران پارسیگوی بوده، که کوشیده خود و ادبیات دیار خود را با جهان پیشرفته هماهنگ کند. او سنت نشکسته تا با گذشته دشمنی کند، بلکه سنت شکسته تا سنتی نو پی بریزد. سنتی که همیشه آبستن سنتی تازهتر باشد. نیما ظرفیتهای تازه و تازهتر زبان شعر پارسی را پیش روی ما گذاشتهاست.[۲۳] | » |
یحیی آرینپور
« | کار نیما، برخلاف دیگر رفقایش، عجولانه و نسنجیده نبود. او نمیخواست مخالفان را در همان قدم اول یکسره و یکباره از خود رویگردان کند. چنان است که گویی استنباط کرده بود هموطنان وی به شکل و قالب شعر و الفاظی که در آن بهکار میرود بیشتر دلبستگی دارند تا به مضمون آنها. کار نیما در نخستین قدم هنوز شکستن و فروریختن نبود. او از اصول جاریهٔ شعر فارسی منحرف نشد و شعرهای اولیهٔ خود را در همان قالبهای معمول و معهود ریخت. وزن و قافیه را بهجای خود گذاشت و قافیهها را برای آن که پشت سر هم و علی غیرالنهایه تکرار نشود، با یک مصرع فاصله داد و دیگر پیرامون قافیهای که آورده بود نگشت تا از تأثیر یکنواخت و نامطلوب قافیههای مسلسل و مکرر بکاهد و بدین ترتیب غزل یا تغزل نوینی با مفردات خوب و ترکیب درست پدید آورد که دردها و غمهای شاعر-یا به عبارت بهتر- دردهای جامعه را ترنم میکرد. [۲۴] |
» |
فریدون توللی
« | نیما یوشیج از چشم من به بتشکن جسوری میمانست که چکش بهدست، اصنام دیرین بتکدهای کهنسال را بر خاک ریزد و بیآنکه سخنی چند در ناپیدایی خداوند و یکتایی وی بازگوید، پرستندگان آن هیاکل دیرباز را به دامن بهتی عظیم رها کند. من در آن هنگام ویرانگری نیما را که وجه اشتراکی هم با احساس من داشت کاری پر ارج برمیشمردم. ولی نمونههای شعری او را که به کلامی سست و ابیاتی معلول و پیوندی خارج از دستور زبان سروده شده بود، شایستهٔ آن نمیدانستم که در برافراشتن کاخ رفیع شعر امروز، طرح تجدید بنا قرار گیرد. [۲۵] | » |
پرویز ناتل خانلری
« | تأثیر نیما در شعر پارسی کاملاً واضح و نمایان است. او در تحول و تجدد شعر فارسی تأثیر بهسزایی داشته است. اما آنها که به شعر نیما رویآوردهاند و آنها را از حفظ کردهاند و میخوانند خیلی زیاد نیستند. این مسلم است که در اشعار او دیگر مضامینی که حافظ، سعدی و یا جامی بهکار بردهاند، وجود ندارد. البته از این جنبه شعر نیما دارای تازگیهایی است، اما در عین حال آنچه را هم که ما از یک شعر لیریک توقع داریم نمیتوانیم در شعر نیما پیدا کنیم. این اشعار را نمیشود از حفظ کرد و در خاطر نگه داشت. اشعاری نیستند که کسی گاهگاه بخواند و از آن لذت ببرد، این اشعار از آنهایی نیستند که بتوانند همانند اشعار شاعران کهن به ما لذت بدهند. [۲۶] | » |
نصرت رحمانی
« | تنها و غریب از پشت کوهها به اینجا آمد، تنها و غریب در مقابل خیل انبوه قرمانبرداران قوانین کهن سینه سپر کرد، تنها و غریب تا دورترین مرز سرزمین کجاندیشان و سیاهکیشان پیش تاخت و تنها و غریب در پهنهٔ وسیع فتوحاتش شمشیر به دست جان داد. او نه تنها بدعتگذار، بلکه شاعر بزرگی بود که تاریخ ادبیات ما تا کنون به خود ندیده است، بلکه انسانی غریب و تنها بود که به ما آموخت قلبهایمان را بر سر دستهایمان نگه داریم و با شعرهایمان زندگی کنیم. او به ما آموخت شعر اسلحه است.[۲۷] | » |
سیمین دانشور
« | نیما همسایهٔ ما بود و به خانهٔ ما میآمد. قیافهٔ پیامبرانهای داشت با موهای سفید و چشمهای درشت و سیاهش و حالت طنزی که در قیافهاش بود. شعرهایش را میخواند و جوری میخواند که انگار همهٔ هستیاش را نثارمان میکرد و من چشم میدوختم به شعلههای آتش و میاندیشیدم که شعرهای آتشناک نیما با آن شعلهها به بام برمیشود. شعر محبوب دیگر نیما«در فروبند» بود. شعرهایش را جوری میخواند که انگار آنها همان آن، از ذهنش ببیرون تراویدهاند. به گمان من «مرغ آمین» و «پادشاه فتح» دو تا از بهترین شعرهای او هستند. ولی راستش خودش خیلی آنها را نمیخواند. حتی آنها را ازبرنبود. بهگمانم از این جهت که این دو شعر ابهامآمیز بودند، مخصوصا «پادشاه فتح»، و نیما خودش را محتاج به توضیح میدید. وقتی اصرار میورزیدیم این دو شعر را بخواند، از روی نوشته میخواند. [۲۸] | » |
احمد شاملو
« | همزمانی بهار و نیما از تصادفهای آموزندهٔ تاریخ شعر فارسی است. همزمانی دو چهره از دیدنیترین چهرههای ادب و شعر این مرز و بوم که یکی مظهری از پیروزی و نامآوری است و دیگری نمونهای درخشان از پایمردی و شهادت(که همچنان که خود میگفت: در هنر، آنکه به کاری تازه دست میزند میباید مقامی نظیر مقام شهادت را بپذیرد!) و جالب اینکه، آن یک، با خیلی از ستایندگان، مجموعهٔ قطور سرودهایش بهجز این حاصلی بهبار نیاورد که چیزی به قطر کتاب کهنی بیافزاید، و این یک درحالیکه سفیهش میخواندند و در رفتار و کردار و حتی چگونگی لباس پوشیدنش نشانههای جنون میجستند، شهامت و آزادمردیاش را به دیوانگی تشبیه میکردند و راه نفسش را بسته بودند و به زمانی دراز جایی برای نشر سرودههای خویش نمییافت و به ماهی یکصد و سی تومان حقوق انتظار خدمت معلمی ساخته بود همینقدر که جایی برای نشر یکی دو شعر و مجالی برای تنفسکی یافت، دم معجزهآسای مسیحاییاش به یکی کرشمه، گورستان کویری را جنگلی پربار و بر کرد! [۲۹] | » |
محمدحسین شهریار
« | نیما، موقعی که بنده تنها غزلساز بودم و رسیده بودم به حافظ و در حافظ مستغرق، به من رسید. آن موقع -خدا بیامرزد- مرحوم ضیاء هشترودی کتاب «منتخابات آثار»ش را چاپ کرد. دراین کتاب من برای اولین دفعه با اسم نیما و «افسانهٔ» نیما آشنا شدم. من «افسانهٔ» نیما را آنقدر که هست دیدهام و تفصیلی دارد که من وقتی این را خواندم «افسانهٔ» نیما مرا از حافظ متصرف ساخت. یک ماه، دو ماه من غرق در این «افسانه» بودم. [۳۰] | » |
داریوش آشوری
« | او بالفطره شاعر است و شاعر بزرگی هم هست. از این جهت که ذهن و حس تند و سرکشی داشت، در نسل خودش آدم بینظیری است. چو او در نسل خودش شاید فقط بشود صادق هدایت را بهعنوان مثال ذکر کرد-البته در قلمرو دیگری- دلیل این توفیق او هم شاید این باشد که او به حوزهٔ ادبیات سنتی ما تعلق نداشته است، چراکه از مازندران میآید و به مدرسهٔ فرانسویها قدم میگذارد، البته در این میانه با ادبیات فارسی آشنایی پیدا میکند، اما این آشنایی در او آنقدر قوی نیست که رسوخ کامل خود را اعمال کند. جسارتهای شخصی او و همین عدم تعلق به حوزهٔ ادبیات فارسی به وی این اجازه را میدهد که دست به ادبیات عجیب و غریب و تندی بزند. البته این تجربیات در بعضی از موارد خیلی افراطی به نظر میرسد.[۳۱] | » |
نظرات فرد دربارهٔ خودش و آثارش
تفسیر خود از آثارش
افسانه
در شمارهٔ چهارم دورهٔ دوم روزنامهٔ قرن بیستم، به تاریخ چهارشنبه، ۲۴ اسفند، نیما در نامهای به دوستی خیالی «افسانه» را چنین شرح میدهد:
« | این ساختمانی که «افسانهٔ» من در آن جای گرفتهاست و یک طرز مکالمهٔ طبیعی و آزاد را نشان میدهد، شاید برای دفعهٔ اول پسندیدهٔ تو نباشد... اما چیزی که مرا به رعایت این ساختمان تازه معتقد کرده است، همانا رعایت معنی و طبیعت است و هیچ حسنی برای شعر و شاعر بالاتر از این نیست که بهتر بتواند طبیعت را تشریح کند. وقتی که نمایش خود را تمام کردم و به این سبک به صحنه دادم نشان خواهم داد چهطور. حالا شاید بعضی تصورات کوچک کوچک نتواند به تو مدد دهد تا تفاوت این ساختمان را با ساختمانهای کهنه بشناسی. نظریات مرا در دیباچهٔ نمایش آیندهٔ من خواهیدید. این «افسانه» فقط نمونهای است. [۳۲] | » |
موضعگیریهای او دربارهٔ دیگران
نیما و سیاست
نیما فعالیت سیاسی نداشت، اما دارای اندیشههای سیاسی و اجتماعی مخالف حاکمیت موجود و نوشتهها و سرودهایی بود که عقاید آزادیخوانهاش را بازتاب میداد. او عمیقا سوسیالیست بود و برادرش، لادبن، از ترس دیکتاتوری رضاشاه به شوروی گریخته بود تا برای پایداری و گسترش سوسیالیسم بجنگد. خانهٔ نیما در هر کجا که بود، انبوهی از آثار، نامهها و سرودهایی را در خود داشت که هر برگاش، گواه مخالفت سرسختانهٔ او با نظام موجود و محکومیتاش از نظر دستگاه رضاشاهی بود، سرودههایی مثل «شهید گمنام» که در آن با اشاره به تعقیب و تفتیشهای رعبانگیز مشابه گفته بود: «چه هراسی است، چه کسی در پی ما است؟ ما بمیریم که یک ابله شاست؟» یا منظومهٔ بلند سرباز پولادین، سوگنامهای در شرح و اعتراض به اعدام سرهنگ احمد پولادین به فرمان رضاشاه، با این پیام که «با هر خلاف جستن راهی به زندگی است، بیذرهای مخالفت آیین بندگی است، جز مرده هیچکس تسلیم محض نیست.»[۳۳]
نیما و حزب توده
ارتباط نیما با حزب توده، با انتشار شعر امید پلید»، در روزنامهٔ «نامهٔ مردم» که متعلق به حزب توده بود، آغاز شد. این شعر با مقدمهای از احسان طبری چاپ رسید. سپس حزب توده با همکاری «انجمن روابط فرهنگی ایران-شوروی» از تاریخ ۴ تیرماه تا ۱۲ تیرماه ۱۳۲۵، نخستین کنگرهٔ نویسندگان ایران را برپا کرد که نیما نیز در آن حاضر بود و در سخنرانی خود شرح مختصری از دوران کودکی، جوانی و دلدادگیاش داد و به توضیح شیوهٔ نوآورانهاش پرداخت.[۳۴]
حزب توده برای آشنایی بیشتر اعضای خود و دیگر افرادی که عضو نبودند(مثل نیما) با کشورهای سوسیالیستی، گهگاهی مقدمات سفری به آن کشورها فراهم میکرد. در اواخر بهار ۱۳۳۲ حزب سفری را به رومانی تدارک دید که نیما در آن ثبتنام کرد. جلال آلاحمد که تازه از حزب جدا شدهبود، پس از آگاهی از این اتفاق، در نامهای به نیما تاخت. این در حالی بود که نیما فقط برای شرکت در جشنوارهای با موضوع شعر قصد این کار را کرده بود.[۳۵]
نیما همچنین در جایی راجعبه ارتباطش با حزب توده مینویسد:
« | من کمونیست نیستم. میدانم که بعضی از افکار من به آنها نزدیک میشود، اما میدانم که آنها بسیار زیاد نقطههای ضعف دارند، و عمده مادیت غلیظ آنهاست. خود منطق ماتریالیسم دیالکتیک هم با این مادیت جور در نمیاید-دنیا حسابهایی دارد و علوم پیشرفتهایی و پابهپای علوم، فلسفه یعنی عقل حاصلشده از علوم نیز پیشرفتهایی دارد. من بزرگتر و منزهتر از این هستم که تودهای باشم. یعنی یک فرد متفکر محال است که تحت حکم فلان جوانک که دلال و کارچاقکن دشمن شمالی ماست، برود و فکرش را محدود به فکر او کند. این تهمت دارد مرا میکشد. من دارم دق میکنم از دست مردم.[۳۶] |
» |
نامههای سرگشاده
نامهای دستهجمعی
بیانیهها
جملهٔ موردعلاقه در کتابهایش
جملهای از ایشان
نحوهٔ پوشش
تکیهکلامها
خلقیات
منزلی که در آن زندگی میکرد (باغ و ویلا)
گزارش جامعی از سفرها(نقشه همراه مکانهایی که به آن مسافرت کرده است)
برنامههای ادبی که در دیگر کشورها اجرا کرده است
ناشرانی که با او کار کردهاند
بنیانگذاری
تأثیرپذیریها
استادان و شاگردان
علت شهرت
فیلم ساخته شده براساس
حضور در فیلمهای مستند دربارهٔ خود
اتفاقات بعد از انتشار آثار
نام جاهایی که به اسم این فرد است
کاریکاتورهایی که دربارهاش کشیدهاند
مجسمه و نگارههایی که از او کشیدهاند
ده تا بیست مطلب نقلشده از نمونههای فوق از مجلات آن دوره
برگههایی از مصاحبههای فرد
آثار و منبعشناسی
سبک و لحن و ویژگی آثار
کارنامه و فهرست آثار
شعر
- «آب در خوابگاه مورچگان»(رباعیات)، تهران، امیرکبیر، ۱۳۴۶
- «افسانه»، تهران، بروخیم، ۱۳۰۳
- «افسانه و رباعیات»(۲۶۱ رباعی)، تهران، کیهان، ۱۳۳۹
- «حکایات و خانوادهٔ سرباز»، تهران، امیرکبیر، ۱۳۵۴
- «شعر من»(۲۱ شعر)، تهران، جوانه، ۱۳۴۵
- «شهر شب و شهر صبح»، تهران، مروارید، ۱۳۴۶
- «فریادها»، تهران، خیام، ۱۳۰۵
- «فریادهای دیگر و عنکبوت رنگ»، تهران، جوانه، ۱۳۵۰
- «قصهٔ رنگ پریده، خون سرد»، تهران، مطبعهٔ سعادت، ۱۳۰۱
- «قلمانداز»، تهران، دنیا، ۱۳۴۹
- «ماخ اولا»، تبریز، شمس، ۱۳۴۴
- «مانلی»، تهران، صفیعلیشاه، ۱۳۳۶
- «مانلی و خانهٔ سریویلی»، تهران، امیرکبیر، ۱۳۵۲
- «ناقوس»، تهران، مروارید، ۱۳۴۶
- «مجموعهٔ کامل اشعار نیما یوشیج»(فارسی و طبری)، تهران، نگاه، ۱۳۷۰
برگزیدهٔ اشعار
- جلالی پندری،یدالله، «گزیدهٔ اشعار نیما یوشیج»، تهران، مروارید، ۱۳۷۴
- جنتی عطایی، ابوالقاسم، «نیما، زندگانی و آثار او»، تهران، صفیعلیشاه،۱۳۳۴
- جنتی عطایی، ابوالقاسم، «نیما یوشیج کیست؟ چیست؟»، تهران، احمد ناصحی، ۱۳۳۴
- طاهباز، سیروس، «برگزیدهٔ اشعار نیما یوشیج»، تهران، جیبی، ۱۳۴۲
- طاهباز، سیروس، «برگزیدهٔ آثار نیما یوشیج»، تهران، بزرگمهر، ۱۳۶۸
- طاهباز، سیروس، «برگزیدهٔ شعرهای نیما یوشیج»، تهران، نگاه، ۱۳۷۶
- طاهباز، سیروس، «دنیا خانهٔ من است»، تهران، کمیسیون ملی یونسکو، ۲۵۲
- طاهباز، سیروس، «نمونههایی از شعر نیما یوشیج»، تهران، جیبی، ۱۳۵۲
دربارهٔ شعر
- «ارزش احساسات و پنج مقاله در شعر و نمایش»، تهران، گوتنبرگ، ۱۳۵۱
- «حرفهای همسایه»، تهران، دنیا، ۱۳۵۱
- «دربارهٔ شعر و شاعری»، تهران، دفترهای زمانه، ۱۳۶۸
- «یادداشتهای و مجموعهٔ اندیشه»، تهران، امیرکبیر، ۱۳۴۸
نامهها
- «دو نامه»(نامههای نیما یوشیج و شین پرتو)، تهران
- «دنیا خانهٔ من است»، تهران، توس، ۱۳۵۴
- «کشتی و طوفان»، تهران، امیرکبیر
- «مجموعهٔ کامل نامههای نیما یوشیج»، تهران، انتشارات علم، ۱۳۷۶
- «نامهها»(از مجموعهٔ آثار نیما یوشیج)، تهران، دفترهای زمانه، ۱۳۶۸
- «نامههای نیما»(از مجموعهٔ آثار نیما یوشیج)، تهران، نگاه، ۱۳۷۶
- «نامههای نیما یوشیج به...»، تهران، نشر آبی، ۱۳۶۳
- «نامههای نیما به همسرش عالیه»، تهران، آگاه، ۱۳۵۴
داستانها
- «آهو و پرندهها»، تهران، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، ۱۳۴۹
- «آیدین»(یک فصل از کتاب)، تهران، شفق سرخ، ۱۳۰۴
- «توکایی در قفس»، تهران، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، ۱۳۵۰
- «داستانک حسنک، وزیر غزنه»(دو فصل از کتاب)، تهران، شفق سرخ، ۱۳۰۵
- «غول و زنش و ارّابهاش»، هفتهنامهٔ مصلحت، ۱۳۳۲
- «غول و نقاش»، تهران، نشر ماهریز، ۱۳۷۹
- «کندوهای شکسته»، تهران، نیل، ۱۳۵۰
- «فاخته چه گفت»(برگزیدهٔ آثا نیما یوشیج)، تهران، بزرگمهر، ۱۳۶۹
- «مرقد آقا»، تهران، کلالهٔ خاور، ۱۳۲۳
- «نفتخواره»، دانستنیها، ۱۳۳۰
نمایشنامه
- «کفش حضرت غلمان»(در برگزیده آثار نیما یوشیج)، تهران بزرگمهر، ۱۳۶۹
نقد
- «جعفرخان از فرنگ برگشته»(در ارزش احساسات و پنج مقاله در شعر و نمایش)، تهران، گوتنبرگ، ۱۳۵۱
- «نقد داستانهای صادق هدایت»(در نامه از مجموعه آثار نیما یوشیج)، تهران، دفترهای زمانه، ۱۳۶۸
- «نقد رمان صنعتیزاده»(در نامهها از مجموعه آثار نیما یوشیج)
- «نقد شعرهای شین پرتو»، دونامه، تهران، ۱۳۲۹
- «نقد نوشتهی احسان طبری بر شعر امید پلید»، تهران، آرش، ۱۳۲۹
یادداشتهای روزانه
- «از دفتر یادداشتهای روزانه»(در نامهها از مجموعهٔ آثار نیما یوشیج)، تهران، بزرگمهر، ۱۳۶۹
- «سفرنامهٔ بارفروش، اثری نویافته از نیما یوشیج»، تهران، سازمان اسناد ملی ایران، ۱۳۷۵
- «دو سفرنامه از نیما یوشیج»، تهران، سازمان اسناد ملی ایران، ۱۳۷۹
مقالات تحقیقی
- «ارزش احساسات»، تهران، صفیعلیشاه، ۱۳۳۵
- «ارزش احساسات و پنج مقاله در شعر و نمایش»، تهران، گوتنبرگ، ۱۳۵۱
ترجمه
- شکسپیر، ویلیام،«اتتلو»، ترجمهٔ عبدالحسین نوشین، برگردان شعرها از نیما یوشیج، تهران، امیرکبیر، ۱۳۵۷
جوایز و افتخارات
منبعشناسی (منابعی که دربارهٔ آثار فرد نوشته شده است)
- آل احمد، جلال،«نیما چشم جلال بود(مجموعهٔ مقالات)»، تهران، کتاب سیامک، نشر میترا، ۱۳۷۶
- آیتی، عبدالحمید، «شرح منظومهٔ مانلی و پانزذه قطعهٔ دیگر از نیما یوشیج»، تهران، نشر فرزان، ۱۳۷۵
- اخوان ثالث، مهدی، «بدعتهای و بدایع نیما یوشیج»، تهران، توکا، ۱۳۵۷
- اخوان ثالث، مهدی، «عطا و لقای نیما»، تهران، دماوند، ۱۳۶۱
- پورنامدارین، تقی، «خانهام ابری است، شعر نیما از سنت تا تجدد»، تهران، سروش، ۱۳۷۷
- ترابی، ضیاءالدین، «نیمایی دیگر»، تهران، نشر دنیای نو-نشر مینا، ۱۳۷۵
- تهرانی، خسرو، «نوگرایی نیما یوشیج»، تبریز، ۱۳۵۷
- ثروتیان، بهروز، «اندیشه و هنر در شعر نیما»، تهران، نگاه، ۱۳۵۷
- حسنی، حمید، «موسیقی و شعر نیما» تهران، زمان، ۱۳۷۱
- خامهای، انور، «چهار چهره»، تهران، کتابسرا، ۱۳۶۸
- دستغیب، عبدالعلی، «نیما یوشیج، نقد و بررسی» تهران، فرزین، ۱۳۵۱
- شارق، بهمن، «نیما و شعر پارسی»، تهران، طهوری،۱۳۵۰
- صمدی، حسن، «کتابشناسی نیما یوشیج»، تهران، ۱۳۶۹
- طاهباز، سیروس، «یادمان نیما یوشیج(مجموعهٔ مقالات)»، تهران، گسترش هنر، ۱۳۶۸
- طاهباز، سیروس، «یوش»، تهران، مؤسسهٔ مطالعات و تحقیقات اجتماعی دانشگاه تهران، ۱۳۴۲
- طاهباز، سیروس، «پردرد کوهستان، دربارهٔ زندگی و هنر نیما یوشیج»، از مجموعهٔ زندگی و هنر هنرمندان برجستهٔ ایران، تهران، زریاب، ۱۳۷۵
- طاهباز، سیروس، «کماندار بزرگ کوهساران»، تهران، ثالث، ۱۳۸۰
- عبدعلی، محمد، «فرهنگ اشعار نیما»، تهران، فکر روز، ۱۳۷۴
- فلکی، محمود، «نگاهی به شعر نیما»، تهران، مروارید، ۱۳۷۳
- کسرایی، سیاوش، «چهرهٔ مردمی شعر نیما»، دانشگاه سیستان و بلوچستان، ۱۳۵۴
- «میتراود مهتاب(مجموعهٔ مقالات)»، نشر ارغنون، ۱۳۷۳
- میرانصاری، علی، «اسنادی دربارهٔ نیما یوشیج»، تهران، سازمان اسناد ملی ایران، ۱۳۷۵
- میرانصاری، علی، «کتابشناسی نیما یوشیج»، تهران، کمیسیون ملی یونسکو در ایران و سازمان اسناد ملی ایران، ۱۳۷۵
بررسی آثار
افسانه
عاشق منظومهٔ افسانه، در واقع همان عاشق رنجکشیده و بدبین قصهٔ رنگپریده است که از زندگی بیزارتر و در زیر ضربهٔ غم و ناکامیها سرسختتر و آبدیدهتر شدهاست. شاعر در این یادگار دورهٔ جوانی، گوشههای دل خود را میکاود. قصهٔ عشق و ناکامی و سرخوردگی خویش را بازمیجوید. بدبینی و مرارتهای زندگی خود را طرح میکند. دریافت خود از ناپایداری و زودگذری عمر و فریب رنگها و هوسها و آرزوها را بیان میکند و هر جا فرصت مییابد، صحنهها و منظرههای زیبایی از گذشته و دوران جوانی خود، از شبزندهداری شبانان در کنار آتش، از لطافت بهار در میان درهها و دامان کوهها - صحنههایی که با اندوه و حسرت دوری از آن عهد و زمان نابود در هم آمیخته - تصویر میکند. [۳۷]
منظومهٔ خانهٔ سریویلی
نیما منظومهٔ بلند سریویلی را در تابستان ۱۳۱۹ به شیوهای متفاوت با سرودههای پیشینش سرود و در مقدمه نوشت:
«این شعرهای آزاد، آرام و شمرده و با رعایت نقطهگذاری و به حال طبیعی خوانده میشوندـ همانطور که یک قطعهٔ نثر را میخوانند.
سریویل اسم دهکدهای است در به کجور نزدیک به هزارخال، این دو کلمه از دو جز ترکیب شدهاست: سری(خانه) و ویل(محل).
سریویلی شاعر، با زنش و سگش در دهکدهٔ ییلاقی ناحیه جنگلی زندگی میکردند. تنها خوشی سریویلی به این بود که توکاها در موقع کوچکردن از ییلاق به قشلاق در صحن خانهٔ با صفای او چند صباحی اتراق کرده، میخواندند. اما در یک شب طوفانی وحشتناک شیطان به پشت در خانهٔ او آمده، امان میخواهد.
سریویلی مایل نیست آن محرک کثیف را در خانهٔ خود راه بدهد و بین آنها جرّوبحث درمیگیرد. بالاخره شیطان راه مییابد و در دهلیز خانهٔ او میخوابد و موی و ناخن خود را کنده، بستر میسازد. سریویلی خیال میکند دیگر به واسطهٔ آن مطرود، روی صبح را نخواهد دید.
به عکس، صبح از هر روز دلگشاتر درآمد، ولی موی و ناخن شیطان تبدیل به ماران و گزندگان میشوند و سریویلی به جاروبکردن آنها میپردازد. او همینطور تمام ده را پر از ماران و گزندگان میبیند و برا ینجات ده میکوشد.
در این وقت کسان سریویلی خیال میکنند پسر آنها دیوانه شدهاست و جادوگران رابرای شفای او میآورند. باقی داستان، جنگ بین سریویلی و اتباع شیطان و شیطان است.
خانهٔ سریویلی خراب میشود و سالها میگذردو مرغان صبح، گل با منقار خود از کوهها آورده خانهٔ او را دوباره میسازند.
سریویلی دوباره با زنش و سگش به خانهٔ خود بازمیگردد. اما افسوس دیگر توکاهای قشنگ در صحن خانهٔ او نخواندند و او برای همیشه غمگین ماند.» [۳۸]
ناشرانی که با او کار کردهاند
تعداد چاپها و تجدیدچاپهای کتابها
نوا، نما، نگاه
خواندنی و شنیداری و تصویری و قطعاتی از کارهای وی (بدون محدودیت و براساس جذابیت نمونههای شنیداری و تصویری انتخاب شود)
پانویس
- ↑ یوشیج، نیما. نیما یوشیح؛ مجموعهٔ کامل اشعار. ص. ۶۸۰.
- ↑ لاهوتی، محمدرضا. یادمان نیما. ص. ۱۶۳.
- ↑ لاهوتی، محمدرضا. یادمان نیما. ص. ۴۰.
- ↑ جنتی عطایی، ابوالقاسم. نیما یوشیج؛زندگانی و آثار او. ص. ۵.
- ↑ اسلامیه، مصطفی. زندگینامهٔ نیما یوشیج؛ بهکجای این شب تیره. ص. ۶۴.
- ↑ اسلامیه، مصطفی. زندگینامهٔ نیما یوشیج؛ بهکجای این شب تیره. ص. ۱۶۷.
- ↑ جلالی پندری، یدالله. گزینه اشعار نیما یوشیج. ص. ۲۱.
- ↑ اسلامیه، مصطفی. زندگینامهٔ نیما یوشیج؛ بهکجای این شب تیره. ص. ۱۵۴.
- ↑ جلالی پندری، یدالله. گزینه اشعار نیما یوشیج. ص. ۱۲۳.
- ↑ اسلامیه، مصطفی. زندگینامهٔ نیما یوشیج؛ بهکجای این شب تیره.
- ↑ اسلامیه، مصطفی. زندگینامهٔ نیما یوشیج؛ بهکجای این شب تیره. ص. ۱۶.
- ↑ اسلامیه، مصطفی. زندگینامهٔ نیما یوشیج؛ بهکجای این شب تیره. ص. ۱۷.
- ↑ اسلامیه، مصطفی. زندگینامهٔ نیما یوشیج؛ بهکجای این شب تیره. ص. ۱۷.
- ↑ اسلامیه، مصطفی. زندگینامهٔ نیما یوشیج؛ بهکجای این شب تیره. صص. ۲۲ و ۲۳.
- ↑ اسلامیه، مصطفی. زندگینامهٔ نیما یوشیج؛ بهکجای این شب تیره. صص. ۲۵ و ۲۶.
- ↑ اسلامیه، مصطفی. زندگینامهٔ نیما یوشیج؛ بهکجای این شب تیره. ص. ۲۷.
- ↑ جمشیدی، رمضان. گلانبار. ص. ۱۶۲.
- ↑ اسلامیه، مصطفی. زندگینامهٔ نیما یوشیج؛ بهکجای این شب تیره. صص. ۴۱-۵۵.
- ↑ اسلامیه، مصطفی. زندگینامهٔ نیما یوشیج؛ بهکجای این شب تیره. صص. ۶۰-۸۹.
- ↑ اسلامیه، مصطفی. زندگینامهٔ نیما یوشیج؛ بهکجای این شب تیره. صص. ۹۱-۱۶۸.
- ↑ اسلامیه، مصطفی. زندگینامهٔ نیما یوشیج؛ بهکجای این شب تیره. صص. ۱۶۸-۲۳۳.
- ↑ طاهباز، سیروس. کماندار بزرگ کوهساران. صص. ۲۶۷-۲۷۴.
- ↑ آتشی، منوچهر. گزینهٔ اشعار منوچهر آتشی. ص. ۳۶.
- ↑ آرینپور، یحیی. از صبا تا نیما. دوم. ص. ۴۷۰.
- ↑ توللی، فریدون. شگرف. ص. ۱۸.
- ↑ حریری، ناصر. هنر و ادبیات امروز. صص. ۹۰ و ۹۱.
- ↑ لاهوتی، محمدرضا. یادمان نیما. صص. ۱۶۵ و ۱۶۶.
- ↑ حریری، ناصر. هنر و ادبیات امروز. صص. ۴۸ و ۴۹.
- ↑ شاملو، احمد. از مهتابی به کوچه. ص. ۱۱۲.
- ↑ لاهوتی، محمدرضا. یادمان نیما. ص. ۹۹.
- ↑ حریری، ناصر. هنر و ادبیات امروز. صص. ۹۵ و ۹۶.
- ↑ حریری، ناصر. هنر و ادبیات امروز. صص. ۹۵ و ۹۶.
- ↑ اسلامیه، مصطفی. زندگینامهٔ نیما یوشیج؛ بهکجای این شب تیره. ص. ۱۴۱.
- ↑ اسلامیه، مصطفی. زندگینامهٔ نیما یوشیج؛ بهکجای این شب تیره. صص. ۱۹۱ و ۲۰۴.
- ↑ اسلامیه، مصطفی. زندگینامهٔ نیما یوشیج؛ بهکجای این شب تیره. ص. ۲۰۵.
- ↑ طاهباز، سیروس. کماندار بزرگ کوهساران. ص. ۲۷۰.
- ↑ آرینپور، یحیی. از صبا تا نیما. صص. ۴۷۲ و ۴۷۳.
- ↑ یوشیج، نیما. نیما یوشیح؛ مجموعهٔ کامل اشعار. صص. ۳۶۱-۳۶۲.
منابع
- یوشیج، نیما (۱۳۹۵). نیما یوشیج؛ مجموعهٔ کامل اشعار. تهران: نگاه. شابک ۹۷۸۹۶۴۶۱۷۴۰۲۳.
- آتشی، منوچهر (۱۳۶۵). گزینهٔ اشعار منوچهر آتشی. تهران: مروارید. شابک ۹۷۸۹۶۴۸۸۳۸۷۳۲.
- آرینپور، یحیی (۱۳۵۷). از صبا تا نیما. تهران: شرکت سهامی کتابهای جیبی. شابک ۹۷۸۹۶۴۴۰۱۰۰۷۱.
- توللی، فریدون (۱۳۵۳). شگرف. تهران: انتشارات جاویدان.
- حریری، ناصر (۱۳۶۶). هنر و ادبیات امروز. بابل: کتابسرای بابل.
- لاهوتی، محمدرضا (۱۳۶۸). یادمان نیما. تهران: چاپ نیما.
- شاملو، احمد (۱۳۵۷). از مهتابی به کوچه. تهران: توس.
- اسلامیه، مصطفی (۱۳۹۱). زندگینامهٔ نیما یوشیج؛ بهکجای این شب تیره. تهران: نیلوفر. شابک ۹۷۸۹۶۴۴۴۸۵۱۳۸.
- جنتی عطایی، ابوالقاسم (۱۳۴۶). نیما یوشیج؛زندگانی و آثار او. تهران: صفی علیشاه.
- جمشیدی، رمضان (۱۳۷۷). گلانبار. تهران: مؤلف.
- جلالی پندری، یدالله (۱۳۸۴). گزینه اشعار نیما یوشیج. تهران: مروارید. شابک ۹۷۸۹۶۴۶۰۲۶۳۷۷.
- طاهباز، سیروس (۱۳۹۶). کماندار بزرگ کوهساران. تهران: ثالث. شابک ۹۷۸۹۶۴۷۲۳۰۴۰۷.