رضا امیرخانی: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی‌ادبیات
پرش به ناوبری پرش به جستجو
جز ویرایش کیکاوس وُشْمْگیر (بحث) به آخرین تغییری که طراوت بارانی ا...
برچسب: واگردانی
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۷۴: خط ۷۴:
===دیدار===
===دیدار===
نه سالش بود که از سربالایی محلهٔ قدیمی تهران بالا رفت. نهال انقلاب در خاک مملکت ریشه، سفت کرده بود. پیچید. از سرِ پیچ، هیبت مرد پیدا بود. می‌گوید آنچه دیده بود «نور» بود؛ نوری که سوسوی یقین را در همه گذرگاه‌های شک‌دار زندگی‌اش حفظ می‌کرد. نزدیک شد. دست خمینی را بوسید.
نه سالش بود که از سربالایی محلهٔ قدیمی تهران بالا رفت. نهال انقلاب در خاک مملکت ریشه، سفت کرده بود. پیچید. از سرِ پیچ، هیبت مرد پیدا بود. می‌گوید آنچه دیده بود «نور» بود؛ نوری که سوسوی یقین را در همه گذرگاه‌های شک‌دار زندگی‌اش حفظ می‌کرد. نزدیک شد. دست خمینی را بوسید.
شب‌های شعر حلّی
سرود:« شمسِ من اينک مسجدالاقصاست، ای دوست، در ناصره، در صور، در صيداست، ای دوست، هر جا شهيدي رفت شمسِ من همان‌جاست، هر جا دلي مي‌تفت شمسِ من همان‌جاست.» و البته شعرهای دیگر هم گفت. اما ساکن سرزمین شعر نماند. به توصیه علی معلم به داستان‌نویسی روی آورد.
===کتاب اوّل===
ارمیا را نوشت و به دوستی سپرد تا بخواند و دیدگاهش را بگوید. ۲۲ ساله بود. سفری پیش آمد. وقتی بازگشت کتاب منتشر شده بود. به همّت همان دوست.
===استاد یا استاذ===
تنها مصطفی ملکیان را استاد می‌نامید. چنان که ملکیان او را شاگرد خود می‌داند. امّا استاد دیگری نداشت، اما استاذ یا پیرِ دیر یا راهنمای راه یا دوستِ معمّر همانی بود که خطاب به او نوشت: «آخرین تیر ترکش خداوند.» [آیت‌الله] سید علی گلپایگانی.
===رقابت در ادبیات===
معلّم جلسه‌های کتاب‌خوانی راه انداخت. جلسه‌های معلّم را خوش نداشت. او با کَل انداخت. همیشه جلوتر بود و بیشتر می‌خواند. صدها کتاب در یک سال خواند. همان حس رقابت او را به ملک ادبیات رساند. جذب شد و ماند.
===از رهبر===
در سفر بلوچستان و سیستان حاضر بود و رهبر را در آغوش کشید. «وه چه نحیف است...» و بعد در جلسه‌های خاطره‌گویی رهبر هم حاضر بود و در فیلم معروف عیادت هنرمندان هم. در جلسه‌ها، سخنانی را از قول رهبر نقل می‌کند؛ هم‌چون تأکیدات معظم له بر وحدت بین شیعه و سنّی.
===سایت لوح===
نوشت: «صبح به صبح عمو، دست مي‌كشد توي لانه‌ها و تخمِ مرغ‌ها را توي سبدش مي‌گذارد. "لوح" تخمِ دو زرده‌اي هم نيست. مالِ بد بيخِ ريشِ صاحبش. اما مي‌دانيد كه تخمِ كبوتر جان مي‌دهد براي زبان باز كردنِ بچه... عمو سامِ عزيز! اين طفل، بدجوري شرور است، بي‌ادبي‌اش را ببخش... بگذر تا بگذريم، آخر گذشت كارِ بزرگان است.اصحابِ ل و ح، لشوشِ ويلانِ حوزه‌ي هنري، آمده‌اند تا ل و ح، لانه‌ي وسيعِ حواصيل را پر كنند...»
===حمایت از شهردار تهران===
احمدی‌نژاد تازه شهردار شده بود. از آن کوه یخ تنها قلّه‌اش پیدا بود. به جلسهٔ هیأت دولت راهش ندادند. امیرخانی نوشت:‌ «پرواضح است كه اگر فرداروز مثلا وزيرِ تعاون اعلام كند كه وزارتِ متبوع و بل مطبوعش از بيخ تعطيل مي‌شود، هيچ تغييري در زنده‌گيِ بنده و شما رخ نخواهد داد و واضح‌تر است كه اگر شهردارِ تهران اعلام كند كه جمعه‌ها شهرداري تا ظهر باز است، بر نرخِ مسكن در تهران -و به تبع ايران تاثير خواهد گذاشت. چه‌گونه بود كه شهردارِ مفنگي در جلساتِ كابينه جا داشت، اما نوبت به اين بنده‌خدا كه رسيد، آسمان تپيد؟ ...
درست كه ما اهلِ سياست نيستيم، اما چيزهايي هست كه بيش از آن‌چه سياسي باشند، فرهنگي‌اند. فرهنگي كه بايستي مادرِ سياست باشد و نه فرزند خوانده‌ي او... به هر رو، نقشِ غلط مبين كه همان "لوح"ِ ساده‌ايم.»


===داستانک‌های انتشار===
===داستانک‌های انتشار===

نسخهٔ ‏۲۰ خرداد ۱۳۹۸، ساعت ۱۵:۱۳

رضا امیرخانی

در سفر خارگ به سال ۱۳۹۳
نام اصلی محمدرضا امیرخانی
زمینهٔ کاری داستان
جستار
مستندنویسی
زادروز ۲۷ اردیبهشت ۱۳۵۲[۱]
تهران
پدر و مادر محمدعلی امیرخانی (پدر)
محل زندگی تهران
رویدادهای مهم برنده یازدهمین دوره جایزه ادبی جلال
بنیانگذار وب‌سایت ادبی لوح خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد
سال‌های نویسندگی از ۱۳۷۴ خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد
سبک نوشتاری هویت‌اندیشی
کتاب‌ها منِ او، داستان سیستان، بیوتن و...
همسر(ها) خانم چینی‌فروشان (از ۱۳۸۴)
فرزندان علی و حنیف
مدرک تحصیلی مهندسی مکانیک (کارشناسی) خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد
دانشگاه دانشگاه صنعتی شریف
وب‌گاه رسمی http://ermia.ir

رضا امیرخانی داستان‌نویس، مستندنگار، جستارنویس، روزنامه‌نگار، خلبان، مدیر فرهنگی، کارآفرین و مدیر اجرایی است. او یکی از پروفروش‌ترین نویسنده‌های ادبیات امروز ایران و از برندگان جایزهٔ ادبی جلال است.

* * * * *

بیشتر چهره‌های تیزهوش و موفق مملکت به دانشگاه صنعتی شریف یا دانشگاه تهران یا دیگر مراکز آموزش عالی برگزیده نسبت داده می‌شوند. با این‌همه، از دانش‌آموختگان دو دبیرستان در تهران کمتر سخنی به‌میان آورده می‌شود: علامه حلّی و فرزانگان. تالار افتخارات این دو دبیرستان دیده‌ها را به خود جلب می‌کند؛ میرزاخانی ریاضی‌دان، مرادی شطرنج‌باز، فشنگ‌چی فوتبالیست، شریعتی سیاست‌مدار، پورنادرِ ویکی‌نویس و شخص ویژه‌ٔ دیگر: رضا امیرخانیِ نویسنده.

نخستین موفقیت امیرخانی نه در جذب مخاطبان ادبیات داستانی که در تصاحب رتبهٔ نخست جشنواره خوارزمی بود. در سال ۱۳۶۹؛ آن‌هم به‌دلیل اجرای برنامهٔ پژوهشی «طراحی و ساختنِ هواپيمای يک نفرهٔ غدير-۲۴ در چهارمين جشنوارهٔ اختراعات و ابتکاراتِ خوارزمی» که به تعبیر امیرخانی «اول شدنِ در آن کمترين فايدهٔ آن پروژه بود.»

سال بعد در دانشگاه صنعتی شریف پذیرفته شد؛ اما خاک ادبیات برایش «کَش» داشت و این چهره جوان علمی را به‌همراه خود برد. از میانهٔ دههٔ هفتاد، اندک‌اندک ادبیات حرفهٔ امیرخانی شد و بعد از انتشار رمان منِ او به سال ۱۳۷۸ در ادبیات داستانی نام یافت و به تعبیر امیرحسین فردی از آینده‌داران ادبیات داستانی مملکت خوانده شد.

در انتهای دههٔ هفتاد به آمریکا سفر کرد؛ رهاوردْ دو کتاب به نام‌های نشت نشا و بیوتن به‌همراه نشر مقاله‌هایی در وب‌گاه ادبی لوح بود. مسئولیت انجمن قلم ایران را تجربه کرد و از چهره‌های مؤثر جریان ادبی موسوم به جریان متعهد شد. در گفت‌وگو با هابیل خود را آنارشیست و آرمان‌گرا نامید و به نقد جریان‌های فرهنگی حاکمیت پرداخت. جستار نوشت و با جلال آل‌احمد مقایسه شد؛ به ستایش یا به طعن.

هرگز چهره‌ای سیاسی نبود و نیست؛ اما از سیاست برکنار هم. مواضعش در سال قهر غضب دید. در آشفته‌بازار آن سال، صفار هرندی او را از رویش‌های انقلاب اسلامی نامید؛ این اظهارِنظر هم نمی‌توانست او را از میدان گریز از مرکز ریزش‌گری دور بدارد. در جانستان کابلستان تحلیلی از وقایع آن سال ارائه کرد. او همچنان از منتقدان محمود احمدی‌نژاد است؛ سفرنامه سیدعلی خامنه‌ای به سیستان‌وبلوچستان را نوشته و در حیات و ممات اکبر هاشمی رفسنجانی از او به نیکویی نام برده است. به بیشتر دولت‌های بعد از انقلاب، نقد وارد و تأکید می‌کند از دریچه فرهنگ به سیاست می‌نگرد که «فرهنگ مادر سیاست است» و مباد «فرزندی مادرش را بزاید.»

در سال‌های میانی دههٔ هفتاد به‌دلیل نوشتن رمان ارمیا جایزهٔ بیست‌سال داستان‌نویسی دفاع مقدس را دریافت کرد. بعدها در جایزهٔ ادبی شهید حبیب غنی‌پور قدر دید و در سال‌های میانی دههٔ نود، پس از دو دهه حضور فعال و مستمر و مؤثر در دنیای ادبیات، دوباره از سوی کارگزاران فرهنگی دولت به جایگاه جایزه و تجلیل فراخوانده شد. نشان درجهٔ یک هنری گرفت. برای نوشتن نفحات نفت، منتخب ده سال ادبیات اقتصادی در دهمین دورهٔ جایزهٔ ادبی جلال شد. در دورهٔ یازدهم جایزهٔ ادبی جلال، جایزه بخش رمان را تصاحب کرد.

داستانک‌ها

امیرخانی در سال ۶۹
وقتی که نفر اول جشنواره خوارزمی در بخش پژوهش شد.

شیرکاکائو سرِ مزرعه

مزرعه شخم و شاید هم دیسک زده شده و خاک نرم و قهوه‌ای به رو آمده است. کودک سرِ‌ ذوق می‌آید و کنار زمین می‌نشیند. ذوقش از دیدن آن‌همه کاکائو است و «کلّی» شیرکاکائو که با این‌همه کاکائوی تازه درست خواهد شد. ذوق را با پدر درمیان می‌گذارد. پدر، حرف کودک را تأیید می‌کند. این تأیید خلّاقانه را می‌توان نخستین پرواز پرندهٔ خیال در سرزمینی دانست که بعدها برای امیرخانی، داستان نام یافت.

حساب‌کتاب

پدر فرستادش تا چک بانکی را پاس کند. قد پسر به پیشخوان نمی‌رسید. بانکی دستی را می‌دید که روی پیشخوان آمده است و چکی را نگه داشته است. دریافت که پسرکی حامل چک است. او را برگرداند تا با پدرش بیاید. پدر امّا بانکی را ملامت کرد که چرا چک پسر را نپذیرفته؛ کجای قانون نوشته که پسرش نمی‌تواند چک نقد کند؟ بانکی جوابی ندارد و رضا خوش‌حال بود از اعتمادی که یافته بود.

دیدار

نه سالش بود که از سربالایی محلهٔ قدیمی تهران بالا رفت. نهال انقلاب در خاک مملکت ریشه، سفت کرده بود. پیچید. از سرِ پیچ، هیبت مرد پیدا بود. می‌گوید آنچه دیده بود «نور» بود؛ نوری که سوسوی یقین را در همه گذرگاه‌های شک‌دار زندگی‌اش حفظ می‌کرد. نزدیک شد. دست خمینی را بوسید. شب‌های شعر حلّی سرود:« شمسِ من اينک مسجدالاقصاست، ای دوست، در ناصره، در صور، در صيداست، ای دوست، هر جا شهيدي رفت شمسِ من همان‌جاست، هر جا دلي مي‌تفت شمسِ من همان‌جاست.» و البته شعرهای دیگر هم گفت. اما ساکن سرزمین شعر نماند. به توصیه علی معلم به داستان‌نویسی روی آورد.

کتاب اوّل

ارمیا را نوشت و به دوستی سپرد تا بخواند و دیدگاهش را بگوید. ۲۲ ساله بود. سفری پیش آمد. وقتی بازگشت کتاب منتشر شده بود. به همّت همان دوست.

استاد یا استاذ

تنها مصطفی ملکیان را استاد می‌نامید. چنان که ملکیان او را شاگرد خود می‌داند. امّا استاد دیگری نداشت، اما استاذ یا پیرِ دیر یا راهنمای راه یا دوستِ معمّر همانی بود که خطاب به او نوشت: «آخرین تیر ترکش خداوند.» [آیت‌الله] سید علی گلپایگانی.

رقابت در ادبیات

معلّم جلسه‌های کتاب‌خوانی راه انداخت. جلسه‌های معلّم را خوش نداشت. او با کَل انداخت. همیشه جلوتر بود و بیشتر می‌خواند. صدها کتاب در یک سال خواند. همان حس رقابت او را به ملک ادبیات رساند. جذب شد و ماند.

از رهبر

در سفر بلوچستان و سیستان حاضر بود و رهبر را در آغوش کشید. «وه چه نحیف است...» و بعد در جلسه‌های خاطره‌گویی رهبر هم حاضر بود و در فیلم معروف عیادت هنرمندان هم. در جلسه‌ها، سخنانی را از قول رهبر نقل می‌کند؛ هم‌چون تأکیدات معظم له بر وحدت بین شیعه و سنّی.

سایت لوح

نوشت: «صبح به صبح عمو، دست مي‌كشد توي لانه‌ها و تخمِ مرغ‌ها را توي سبدش مي‌گذارد. "لوح" تخمِ دو زرده‌اي هم نيست. مالِ بد بيخِ ريشِ صاحبش. اما مي‌دانيد كه تخمِ كبوتر جان مي‌دهد براي زبان باز كردنِ بچه... عمو سامِ عزيز! اين طفل، بدجوري شرور است، بي‌ادبي‌اش را ببخش... بگذر تا بگذريم، آخر گذشت كارِ بزرگان است.اصحابِ ل و ح، لشوشِ ويلانِ حوزه‌ي هنري، آمده‌اند تا ل و ح، لانه‌ي وسيعِ حواصيل را پر كنند...»

حمایت از شهردار تهران

احمدی‌نژاد تازه شهردار شده بود. از آن کوه یخ تنها قلّه‌اش پیدا بود. به جلسهٔ هیأت دولت راهش ندادند. امیرخانی نوشت:‌ «پرواضح است كه اگر فرداروز مثلا وزيرِ تعاون اعلام كند كه وزارتِ متبوع و بل مطبوعش از بيخ تعطيل مي‌شود، هيچ تغييري در زنده‌گيِ بنده و شما رخ نخواهد داد و واضح‌تر است كه اگر شهردارِ تهران اعلام كند كه جمعه‌ها شهرداري تا ظهر باز است، بر نرخِ مسكن در تهران -و به تبع ايران تاثير خواهد گذاشت. چه‌گونه بود كه شهردارِ مفنگي در جلساتِ كابينه جا داشت، اما نوبت به اين بنده‌خدا كه رسيد، آسمان تپيد؟ ... درست كه ما اهلِ سياست نيستيم، اما چيزهايي هست كه بيش از آن‌چه سياسي باشند، فرهنگي‌اند. فرهنگي كه بايستي مادرِ سياست باشد و نه فرزند خوانده‌ي او... به هر رو، نقشِ غلط مبين كه همان "لوح"ِ ساده‌ايم.»


داستانک‌های انتشار

داستانک عشق

داستانک استاد

داستانک شاگرد

داستانک مردم

ده تا بیست مطلب از مجلات دورهٔ خود

داستانک‌های دشمنی

داستانک‌های دوستی

داستانک‌های قهر

داستانک‌های آشتی‌ها

داستانک نگرفتن جوایز

داستانک حرفی که در حین گرفتن جایزه زده است

داستانک‌های مذهب و ارتباط با خدا

داستانک‌های عصبانیت، ترک مجلس، مهمانی‌ها، برنامه‌ها، استعفا و مشابه آن

داستانک نحوهٔ مرگ، بازتاب خبر مرگ در روزنامه‌ها و مجلات و نمونه‌هایی از آن

داستانک‌های دارایی

داستانک‌های زندگی شخصی

داستانک برخی خاله‌زنکی‌های شیرین (اشک‌ها و لبخندها)

داستانک شکایت‌هایی از دیگران کرده به محاکم و شکایت‌هایی که از او شده

داستانک‌های مشهور ممیزی

داستانک‌های مربوط به مصاحبه‌ها، سخنرانی‌ها و حضور رادیو یا تلویزیون یا فضای مجازی همراه ارايه نمونه‌هایی از آن برای بخش شنیداری و تصویری

عکس سنگ‌قبر و داستانکی از تشییع جنازه و جزيیات آن

داستان‌های دیگر

زندگی و تراث

کودکی و نوجوانی، جوانی، پیری

شخصیت و اندیشه

زمینهٔ فعالیت

یادمان و بزرگداشت‌ها

از نگاه دیگران (چند دیدگاه مثبت و منفی)

نظرات فرد دربارهٔ خودش و آثارش

تفسیر خود از آثارش

موضع‌گیری‌های او دربارهٔ دیگران

همراهی‌های سیاسی

مخالفت‌های سیاسی

نامه‌های سرگشاده

نام‌های دسته‌جمعی

بیانیه‌ها

جملهٔ موردعلاقه در کتاب‌هایش

جمله‌ای از ایشان

نحوهٔ پوشش

تکیه‌کلام‌ها

خلقیات

منزلی که در آن زندگی می‌کرد (باغ و ویلا)

گزارش جامعی از سفرها(نقشه همراه مکان‌هایی که به آن مسافرت کرده است)

برنامه‌های ادبی که در دیگر کشورها اجرا کرده است

ناشرانی که با او کار کرده‌اند

بنیان‌گذاری

تأثیرپذیری‌ها

استادان و شاگردان

علت شهرت

فیلم ساخته شده براساس

حضور در فیلم‌های مستند دربارهٔ خود

اتفاقات بعد از انتشار آثار

نام جاهایی که به اسم این فرد است

کاریکاتورهایی که درباره‌اش کشیده‌اند

مجسمه و نگاره‌هایی که از او کشیده‌اند

ده تا بیست مطلب نقل‌شده از نمونه‌های فوق از مجلات آن دوره

برگه‌هایی از مصاحبه‌های فرد

آثار و منبع‌شناسی

سبک و لحن و ویژگی آثار

کارنامه و فهرست آثار

جوایز و افتخارات

منبع‌شناسی (منابعی که دربارهٔ آثار فرد نوشته شده است)

بررسی چند اثر

ناشرانی که با او کار کرده‌اند

تعداد چاپ‌ها و تجدیدچاپ‌های کتاب‌ها

نوا، نما، نگاه

خواندنی و شنیداری و تصویری و قطعاتی از کارهای وی (بدون محدودیت و براساس جذابیت نمونه‌های شنیداری و تصویری انتخاب شود)

پانویس

  1. «امیرخانی از زبان خودش». وب‌سایت رسمی رضا امیرخانی. بازبینی‌شده در ۷ بهمن ۱۳۹۷. 


منابع


پیوند به بیرون