محمد ایوبی: تفاوت میان نسخهها
طراوت بارانی (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
|||
خط ۳۶: | خط ۳۶: | ||
| دانشگاه = | | دانشگاه = | ||
| حوزه = | | حوزه = | ||
| شاگرد = مسعود آلیمحمودی و احسان اسکندری | | شاگرد = مسعود آلیمحمودی و احسان اسکندری | ||
| استاد = | | استاد = | ||
| علت شهرت = | | علت شهرت = | ||
خط ۱۱۴: | خط ۱۱۴: | ||
اوایل سال ۱۳۸۴ بود که ۱۵۰هزار تومان پرداختی کانون اهل قلم به محمد ایوبی قطع شد. در آن زمان زندگی مانند سایر نویسندگان مستقل بر محمد ایوبی نیز سخت شد؛ ولی با کمال تعجب بر فعالیت ادبی خود افزود. وقتی از ایشان منشا این همه انگیزه و تلاش را جویا شدند صرفاً به بیان یک عبارت بسنده کرد: '''بمیر و بنویس''' | اوایل سال ۱۳۸۴ بود که ۱۵۰هزار تومان پرداختی کانون اهل قلم به محمد ایوبی قطع شد. در آن زمان زندگی مانند سایر نویسندگان مستقل بر محمد ایوبی نیز سخت شد؛ ولی با کمال تعجب بر فعالیت ادبی خود افزود. وقتی از ایشان منشا این همه انگیزه و تلاش را جویا شدند صرفاً به بیان یک عبارت بسنده کرد: '''بمیر و بنویس''' | ||
==== | ====هنگامی که گریه میدهد ساز==== | ||
نوشته احمد بیگدلی پس از مرگ محمد ایوبی برای او: | نوشته احمد بیگدلی پس از مرگ محمد ایوبی برای او: | ||
<ref>خبرگزاری ایسنا</ref>احمد بيگدلي نوشتن جملههاي بسيار طولاني را ميراثي از محمد ايوبي ميداند که براي او مانده است. اين داستاننويس در پي درگذشت محمد ايوبي، يادداشتي را با عنوان «هنگام که گريه ميدهد ساز» در اختيار بخش ادب خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، گذاشته كه متن آن در پي ميآيد: «ساعت نزديک به ده صبح است؛ صبح روز نوزدهم ديماه همين سال؛ سالي که در آن هستيم، سالي که آمده است تا خيليها را با خودش ببرد. ميآيم مينشينم پشت ميز توي اتاقم. شب را خوب خوابيدهام و سر حالم (کمتر سابقه داشته). اتاقم پر از بوي گل نرگس است. بچهها ديروز عصر از توي باغچه چيدهاند و گذاشتهاند توي گلدان، توي اتاقم. سر ميان گلها فرو ميکنم و نفس ميکشم تا از عطرِ نرگس لبريز بشوم. پرده را کنار ميزنم. آسمان هم امروز به شدت آبي است، آنقدر آبي که فراموش ميکني چشم از آن برداري. (عجيب است. نيست؟) هيچ به فکرم نميرسيد که اين همه، بايد نشانهي اتفاقي باشد که نزديک است خبرش را بشنوم. همين بيخياليهاست که امورات آدم را در اين دنيا ميگذارند. تلفن زنگ ميزند. سلام. صدا غمگين است. صدا را ميشناسم: دختري از ايسنا که هميشه وقت با من تماس ميگيرد و شاداب است. آنقدر عاطفي است که باورت نميشود و حالا صدايش سرشار از اندوه است و من توي باغ نيستم. ميپرسد: با نوشتههاي محمد ايوبي چقدر آشنا هستيد؟ فکر ميکنم لابد قرار بزرگداشتي گذاشتهاند و بايد دربارهاش چيزي بنويسم. اما با دلواپسي ناب خود، ميپرسم: چطور؟ ميگويد: محمد ايوبي مرد؛ ديشب در بيمارستان. از خودم انتظار دارم به شدت گريه کنم. عجيب است، بغض آمده و گريهاي در کار نيست. دارد خفهام ميکند. فکر ميکنم رشتهي الفت سيوهشت سال ميان ما را چطور مرگ به اين آساني پاره کرده است، بدون اينکه مرا در جريان گذاشته باشد؟ لااقل بايد خوابش را ميديدم، يا اينکه آسمان اينطور صاف و زلال نبود. يا گل نرگس با اين بوي غريب و... . ياد بورخس ميفتم در داستان الف: «بئاتريس ويتربو در يک بامداد سوزان ماه فوريه، پس از آنکه توفان درد را شجاعانه تحمل کرد و حتا براي لحظهاي ضعف يا ترس به خود راه نداد، مرد». بورخس بيآنکه خواسته باشد، ناگهان با اين حقيقت مواجه ميشود که هيچ چيز در اطرافش تغيير نکرده است. همه چيز سر جايش است. حتا سيگار جديدي را در تابلوي اعلانات تبليغ کردهاند و از اينروست که غمگين ميشود. من بورخس نيستم، در اطرافم چيزي که خبر از تغيير ناگهاني بعد از مرگ ايوبي را بدهد، نيست. اما تغيير عجيبي در درونم هست، من تغيير کردهام. بغضي که ميآيد تا نگذارد گريه کنم، دارد خفهام ميکند. چه بيخيالانه شب را به صبح رساندهام. حال آنکه ايوبي در بيمارستان روي تخت دراز کشيده بود و داستان نانوشتهي مرگش را مينوشت: تولد 1321، اهواز؛ مرگ: 19 ديماه. با ايوبي از سال 1350 آشنا شدم. اما پيشتر داستانهايش را خوانده بودم. زماني که اولين داستانم سال 1347 در «فردوسي» چاپ شد، محمد ايوبي چهرهي شناختهشدهاي داشت. آشنايي ما در تابستان و در کرمانشاه بود، کلاسهاي فوق ديپلم. شبهاي داستانخوانياش را در خرمشهر با اشتياق تمام بيدار مينشستم و صبح روز بعد با يک خورجين کتابهايي که او برايم نسخهپيچ کرده بود، برميگشتم هفت تپه، بعد شوش، بعد ذفول و بعد اهواز و بعد تهران. اولين نمايشنامهي تلويزيونياش را با نام «هنگام که گريه ميدهد ساز» به کارگراني علي صيادي در تلويزيون ديدم. تشويقم کرد که من هم با لهجهي دزفولي تلهتئاتر بنويسم، نوشتم و از آن پس، بيشتر نمايشنامه نوشتم تا داستان. محمد ايوبي يادآور داستاننويسان جنوب است؛ بهرام حيدري، اصغر عبدالهي، محمد بهارلو، علي گلزاده، قاضي ربيحاوي، پرويز مسجدي، ناصر مؤذن، نسيم خاکسار، عدنان غريفي، شهرنوش پارسي پور و... . در «فردوسي»، «خوشه» و در بسياري از نشريات ادبي آن روزگار داستان چاپ کرده است، داستانهاي زياد. آيا کسي هست که حوصله بکند و آنها را جمعآوري کند؟ سالها پيش جُنگي به نام «خزه» را در اهواز منتشر کرد و حالا وبلاگي دارد به نام خزه. همسر نخست ايوبي، شريک انديشهها و نحوهي تفکرش هم بود. دوازده سال پيش يا کمي کمتر، به علت بيماري سرطان درگذشت. مرگ او، ضربهي سنگيني بود به روحيهي محمد ايوبي. نيما و صنم، که چقدر اين دختر وابسته به پدرش هست (بود)، يادگار اين دورهي خوش زندگي اوست. اين سالهاي آخر را به دخترعمويش گذراند، زني بغايت صبور. راه و رسم داستانهاي کوتاهش را دوست داشتم؛ اما شيوه و روش نوشتنش را در رمان نه. از آن لذت ميبرم؛ اما حوصلهام نميگيرد. آخر من هفتماهه به دنيا آمدهام. هرچند نوشتن جملههاي بسيار طولانيام ميراث اوست که برايم مانده. از نوشتههاي ايوبي آنچه يادم ميآيد، اينهاست: «جنوب سوخته»، «طيف باطل»، «راه شيري» (که گفتوگوي اوست با همسر از دسترفتهاش و به ياد آوردن خاطرات بسيار)، «پايي براي دويدن»، «مراثي بيپايان»، «شکفتن سنگ» و نمايشنامهي «همزادان ماه». فکر کنم اين اواخر يکي دو تا رمان ديگر نيز از او چاپ شده باشد. دلم نميخواست بميرد. حالا زود بود. قلبش و ريهاش امانش را بريد. مرد و حالا فقط ياد و خاطرهاش براي من مانده، براي کسي که سي سال ايوبي را در خاطرهاش محفوظ نگه داشته بود و از اين پس ناچار است بدون او نگه بدارد.» | <ref>خبرگزاری ایسنا</ref>احمد بيگدلي نوشتن جملههاي بسيار طولاني را ميراثي از محمد ايوبي ميداند که براي او مانده است. اين داستاننويس در پي درگذشت محمد ايوبي، يادداشتي را با عنوان «هنگام که گريه ميدهد ساز» در اختيار بخش ادب خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، گذاشته كه متن آن در پي ميآيد: «ساعت نزديک به ده صبح است؛ صبح روز نوزدهم ديماه همين سال؛ سالي که در آن هستيم، سالي که آمده است تا خيليها را با خودش ببرد. ميآيم مينشينم پشت ميز توي اتاقم. شب را خوب خوابيدهام و سر حالم (کمتر سابقه داشته). اتاقم پر از بوي گل نرگس است. بچهها ديروز عصر از توي باغچه چيدهاند و گذاشتهاند توي گلدان، توي اتاقم. سر ميان گلها فرو ميکنم و نفس ميکشم تا از عطرِ نرگس لبريز بشوم. پرده را کنار ميزنم. آسمان هم امروز به شدت آبي است، آنقدر آبي که فراموش ميکني چشم از آن برداري. (عجيب است. نيست؟) هيچ به فکرم نميرسيد که اين همه، بايد نشانهي اتفاقي باشد که نزديک است خبرش را بشنوم. همين بيخياليهاست که امورات آدم را در اين دنيا ميگذارند. تلفن زنگ ميزند. سلام. صدا غمگين است. صدا را ميشناسم: دختري از ايسنا که هميشه وقت با من تماس ميگيرد و شاداب است. آنقدر عاطفي است که باورت نميشود و حالا صدايش سرشار از اندوه است و من توي باغ نيستم. ميپرسد: با نوشتههاي محمد ايوبي چقدر آشنا هستيد؟ فکر ميکنم لابد قرار بزرگداشتي گذاشتهاند و بايد دربارهاش چيزي بنويسم. اما با دلواپسي ناب خود، ميپرسم: چطور؟ ميگويد: محمد ايوبي مرد؛ ديشب در بيمارستان. از خودم انتظار دارم به شدت گريه کنم. عجيب است، بغض آمده و گريهاي در کار نيست. دارد خفهام ميکند. فکر ميکنم رشتهي الفت سيوهشت سال ميان ما را چطور مرگ به اين آساني پاره کرده است، بدون اينکه مرا در جريان گذاشته باشد؟ لااقل بايد خوابش را ميديدم، يا اينکه آسمان اينطور صاف و زلال نبود. يا گل نرگس با اين بوي غريب و... . ياد بورخس ميفتم در داستان الف: «بئاتريس ويتربو در يک بامداد سوزان ماه فوريه، پس از آنکه توفان درد را شجاعانه تحمل کرد و حتا براي لحظهاي ضعف يا ترس به خود راه نداد، مرد». بورخس بيآنکه خواسته باشد، ناگهان با اين حقيقت مواجه ميشود که هيچ چيز در اطرافش تغيير نکرده است. همه چيز سر جايش است. حتا سيگار جديدي را در تابلوي اعلانات تبليغ کردهاند و از اينروست که غمگين ميشود. من بورخس نيستم، در اطرافم چيزي که خبر از تغيير ناگهاني بعد از مرگ ايوبي را بدهد، نيست. اما تغيير عجيبي در درونم هست، من تغيير کردهام. بغضي که ميآيد تا نگذارد گريه کنم، دارد خفهام ميکند. چه بيخيالانه شب را به صبح رساندهام. حال آنکه ايوبي در بيمارستان روي تخت دراز کشيده بود و داستان نانوشتهي مرگش را مينوشت: تولد 1321، اهواز؛ مرگ: 19 ديماه. با ايوبي از سال 1350 آشنا شدم. اما پيشتر داستانهايش را خوانده بودم. زماني که اولين داستانم سال 1347 در «فردوسي» چاپ شد، محمد ايوبي چهرهي شناختهشدهاي داشت. آشنايي ما در تابستان و در کرمانشاه بود، کلاسهاي فوق ديپلم. شبهاي داستانخوانياش را در خرمشهر با اشتياق تمام بيدار مينشستم و صبح روز بعد با يک خورجين کتابهايي که او برايم نسخهپيچ کرده بود، برميگشتم هفت تپه، بعد شوش، بعد ذفول و بعد اهواز و بعد تهران. اولين نمايشنامهي تلويزيونياش را با نام «هنگام که گريه ميدهد ساز» به کارگراني علي صيادي در تلويزيون ديدم. تشويقم کرد که من هم با لهجهي دزفولي تلهتئاتر بنويسم، نوشتم و از آن پس، بيشتر نمايشنامه نوشتم تا داستان. محمد ايوبي يادآور داستاننويسان جنوب است؛ بهرام حيدري، اصغر عبدالهي، محمد بهارلو، علي گلزاده، قاضي ربيحاوي، پرويز مسجدي، ناصر مؤذن، نسيم خاکسار، عدنان غريفي، شهرنوش پارسي پور و... . در «فردوسي»، «خوشه» و در بسياري از نشريات ادبي آن روزگار داستان چاپ کرده است، داستانهاي زياد. آيا کسي هست که حوصله بکند و آنها را جمعآوري کند؟ سالها پيش جُنگي به نام «خزه» را در اهواز منتشر کرد و حالا وبلاگي دارد به نام خزه. همسر نخست ايوبي، شريک انديشهها و نحوهي تفکرش هم بود. دوازده سال پيش يا کمي کمتر، به علت بيماري سرطان درگذشت. مرگ او، ضربهي سنگيني بود به روحيهي محمد ايوبي. نيما و صنم، که چقدر اين دختر وابسته به پدرش هست (بود)، يادگار اين دورهي خوش زندگي اوست. اين سالهاي آخر را به دخترعمويش گذراند، زني بغايت صبور. راه و رسم داستانهاي کوتاهش را دوست داشتم؛ اما شيوه و روش نوشتنش را در رمان نه. از آن لذت ميبرم؛ اما حوصلهام نميگيرد. آخر من هفتماهه به دنيا آمدهام. هرچند نوشتن جملههاي بسيار طولانيام ميراث اوست که برايم مانده. از نوشتههاي ايوبي آنچه يادم ميآيد، اينهاست: «جنوب سوخته»، «طيف باطل»، «راه شيري» (که گفتوگوي اوست با همسر از دسترفتهاش و به ياد آوردن خاطرات بسيار)، «پايي براي دويدن»، «مراثي بيپايان»، «شکفتن سنگ» و نمايشنامهي «همزادان ماه». فکر کنم اين اواخر يکي دو تا رمان ديگر نيز از او چاپ شده باشد. دلم نميخواست بميرد. حالا زود بود. قلبش و ريهاش امانش را بريد. مرد و حالا فقط ياد و خاطرهاش براي من مانده، براي کسي که سي سال ايوبي را در خاطرهاش محفوظ نگه داشته بود و از اين پس ناچار است بدون او نگه بدارد.» | ||
خط ۱۲۴: | خط ۱۲۴: | ||
===زمینهٔ فعالیت=== | ===زمینهٔ فعالیت=== | ||
رمان، داستانبلند و داستان کوتاه سه حوزهٔ مهم داستاننویسیِ ایوبی بودو نگارش مقاله و نوشتن متونی در باب نقد نیز در فهرست آثارش جا دارد. | |||
===یادمان و بزرگداشتها=== | ===یادمان و بزرگداشتها=== | ||
خط ۱۹۴: | خط ۱۹۴: | ||
===جوایز و افتخارات=== | ===جوایز و افتخارات=== | ||
ٰرمان [[صورتکهای تسلیم]] نامزد بخش داستانیِ دومين دورهٔ [[جایزه جلال|جایزهٔ ادبی جلال آلاحمد]] معرفی شده بود. | |||
===منبعشناسی (منابعی که دربارهٔ آثار فرد نوشته شده است)=== | ===منبعشناسی (منابعی که دربارهٔ آثار فرد نوشته شده است)=== | ||
خط ۱۹۹: | خط ۲۰۱: | ||
===بررسی چند اثر=== | ===بررسی چند اثر=== | ||
=== | ===ناشرانی که با او کار کردهاند=== | ||
===تعداد چاپها و تجدیدچاپهای کتابها=== | ===تعداد چاپها و تجدیدچاپهای کتابها=== |
نسخهٔ ۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۸، ساعت ۰۱:۰۹
محمد ایوبی | |
---|---|
زادروز | ۱۳۲۰ اهواز |
مرگ | ۱۹دی۱۳۸۸ (۶۷سالگی) بیمارستان ابنسینا در تهران |
محل زندگی | تهران محله صادقیه |
علت مرگ | نارسایی ریه |
جایگاه خاکسپاری | قطعه هنرمندان بهشتزهرا |
بنیانگذار | یکی از بنیانگذاران مکتب داستاننویسیِ جنوب |
پیشه | داستاننویس |
همسر(ها) | نسرین ایوبیفر |
فرزندان | صنم و نیما |
مدرک تحصیلی | کارشناسی زبان و ادبیات فارسی |
شاگرد | مسعود آلیمحمودی و احسان اسکندری |
اثرگذاشته بر | داستان معاصر فارسی |
اثرپذیرفته از | نثر کلاسیک فارسی و رمان نو |
محمد ایوبی سال ۱۳۲۱ در اهواز بهدنیا آمد و بعدها كارشناسی زبان و ادبیات فارسی گرفت و به كار تدریس در دبیرستانها پرداخت. ایوبی در جایی گفته است: دههٔ ۴۰، دوران پارادوكسیكال حیرت است كه بر نویسندگان جوان دههٔ ۴۰ جنوب بهخصوص خوزستان تحمیل میشود و این سلطهٔ اقلیمی خاص است كه خواهناخواه نویسندگان را جذب خود میكند. [۱]
ایوبی در رمان طیف باطل كه سال ۱۳۵۳ آن را منتشر كرد با بهتصویركشیدن سقوط خاندان سرهنگ اقتداری، میلیتاریسم را هجو میكند و آن را بهاستهزاء میگیرد. ایوبی در این رمان فصلهایی را بهصورت مونولوگ درونی سرهنگ اقتداری با همزاد خودش نوشت؛ شيوهای كه در اغلب داستانها با اين مضمون رایج است. ایوبی بعدها رمانها و داستانهای متعددی نوشت كه از آن میان میتوان به رمان راه شیری (۱۳۷۸) اشاره كرد. او در این رمان تداعیهای شكلگرفته در ذهن شخصیت رمان را براساس خاطرات پراكنده روایت كرد و صورت داستانی به آن بخشید. یک سال پس از انتشار اين رمان نیز مجموعه پایی برای دویدن را منتشر كرد كه داستانهای ایوبی دربارهٔ جنگ هشتسالهٔ عراق و ایران است. از دیگر داستانها و رمانهای او میشود از آواز طولانی جنوب، غمزهٔ مردگان، سفر سقوط و زیتون تلخ خرمای گس نام برد. ایوبی همچنين در سال ۱۳۷۰ نمایشنامهای را نيز با نام همزادان ماه منتشر كرد؛ ولی هرگز نمایشنامهنویسی بر داستاننویسی او سایه نیانداخت. علاوهبر داستاننویسی كه دلمشغولی اصلی او بود در برههای از زندگی خود به انتخاب شعرهای نیما یوشیج دست زد كه آنها را با شرح و تفسیر منتشر كرد. در سال ۱۳۸۸ انتشارات ققنوس در روزهای نمایشگاه كتاب تهران رمان زیر چتر شیطان را از او منتشر كرد كه ایوبی بهگفته خودش بیش از ۱۳ سال روی آن كار كرده بود. [۲] همچنین دو رمان راه گراز و صورتکهای تسلیم آخرین آثار منتشرشدهٔ این نویسنده است كه توسط نشر افراز منتشر شدند. صورتکهای تسلیم در سال ۱۳۸۸ نامزد دریافت دومین جایزهٔ ادبی جلال آلاحمد بود. وی رمان دیگری با نام مرد تشویش همیشه در دست نشر داشت. ایوبی در دههٔ هفتاد مدتی مسئول صفحهٔ ادبی روزنامه سلام بود که مجموعه مقالات او در آن روزنامه، بعدها در قالب کتاب جان شکر گردآوری و منتشر شد. زندهیاد ایوبی مجموعه داستان جنوب سوخته و رمان طیف باطل را نیز پیش از انقلاب سال اسلامی ایران نوشته بود که بهگفته خود او هر دو به دست ممیزان دوران به مقوا بدل گشت. رمان با خلخالهای طلایم خاکم کنید، نوشتهٔ محمد ایوبی نیز در سالهای اخیر موفق به دریافت مجوز از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ایران نشد و نهایتاً در وبگاه رادیو زمانه منتشر شد. محمد ایوبی شعاری عجیب را سرلوحهٔ کار خود قرار داده بود و همواره به شاگردان خود نیز گوشزد میکرد: بمیر و بنویس. نویسنده او داستانی نیز با همین عنوان در سایت خزه [۳] که خود سردبیری آن را برعهده داشت، منتشر کرد. ایوبی دو بار ازدواج کرد و صاحب دو فرزند بنامهای نیما و صنم شد. در طول عمر بابرکت خویش، شاگردان بسیاری را پروراند که مسعود آلیمحمودی، احسان اسکندری و احسان رضایی کلج از آن جملهاند.
داستانک
داستانکهای انتشار
داستانک عشق
داستانک استاد
داستانک شاگرد
داستانک مردم
ده تا بیست مطلب از مجلات دورهٔ خود
داستانکهای دشمنی
داستانکهای دوستی
داستانکهای قهر
داستانکهای آشتیها
داستانک نگرفتن جوایز
داستانک حرفی که در حین گرفتن جایزه زده است
داستانکهای مذهب و ارتباط با خدا
داستانکهای عصبانیت، ترک مجلس، مهمانیها، برنامهها، استعفا و مشابه آن
[۴] محمد ایوبی به دلیل شکستگی لگن در بیمارستان اب سینای تهران بستری شد ولی پیش از عمل چراحی و به دلیل نارسایی ریه در ساعت ۱:۳۰ دقیقه ۱۹ دی ماه سال ۱۳۸۸ درگذشت. داریوش معمار پس از مرگ او افزود: محمد ايوبي نويسندهاي بود که هميشه در آثارش ميتوانستيم بخش مهمي از ميراث ادبي، ذهني و نوستالژي جنوب را احساس کنيم. علاقهمندي وي به داستاننويسان جوان و علاقهمندياش به مطالعهي آثار ايشان و پيگيري انتشار آن نيز از مواردي بود که خاطرهاي خوب از اين نويسنده در ذهن علاقهمندان ادبيات داستاني به جاي گذاشته است. اگر بخواهم به چند مشخصهي مهم محمد ايوبي اشاره کنم، بايد بگويم، محمد ايوبي شخصي بود که ميتوانست ساعتها با شما در مورد گذشتهي داستاننويسي جنوب، حوادث آن، آدمهاي آن و آثاري که در آن دوران خلق شده بود، با جزييات صحبت کند. ديگر اينكه گفتههاي محمد ايوبي در طي اين سالها در مورد داستاننويسان جنوب و داستاننويسي جنوب بيشتر از هر فرد ديگري به حقيقت داستاننويسي اين خطه نزديک بود. اين موضوع را بر اساس تجربهي شخصي خود از اينگونه نقل و روايتگريها به عنوان يک روزنامهنگار در گفتوگو با افراد مختلف در خصوص داستاننويسي اين خطه ميگويم. از سوي ديگر، او در خواندن آثار نويسندگان جوان جنوبي و قبول دعوت ايشان براي حضور در برنامهها و نشستهاي ادبي و اظهارنظر در خصوص آثار ايشان، داستاننويسي بيادعا و پرمايه بود. همچنين صراحت بيان محمد ايوبي در بيان نظرات و عقايدش در مورد گذشتهي داستاننويسي جنوب، صادقانه، نقادانه و قابل اعتناست. نكتهي آخر اينكه آثار داستاني محمد ايوبي هرچند نميتواند در زمرهي آثار تجربي و نوآورانهي ادبيات داستاني جنوب قرار گيرد، اما در گروه مهمترين آثار واقعگرايانهي خلقشده در تاريخ ادبيات داستاني جنوب است.»
داستانکهای دارایی
داستانکهای زندگی شخصی
داستانک برخی خالهزنکیهای شیرین (اشکها و لبخندها)
داستانک شکایتهایی از دیگران کرده به محاکم و شکایتهایی که از او شده
داستانکهای مشهور ممیزی
داستانکهای مربوط به مصاحبهها، سخنرانیها و حضور رادیو یا تلویزیون یا فضای مجازی همراه ارايه نمونههایی از آن برای بخش شنیداری و تصویری
عکس سنگقبر و داستانکی از تشییع جنازه و جزيیات آن
داستانهای دیگر
شخصیت خاکستری
در رمان زیر چتر شیطان شخصیتی است به نام عیصو که دایی راوی است. عیصو جوانی لاابالی است و حضورش باعث دردسر. یکی از نکات برجستهٔ نویسنده، زیستن با شخصیتهای داستانش است و این نکته بارها در زندگی محمد ایوبی مشهود بود. یکی از سهشنبههای نقد داستان که در منزل ایشان برگزار میشد، صالح تسبیحی پرسید: «مگه نمیگید که شخصیتها باید خاکستری باشند؟ پس چرا عیصو اینقدر سیاهه؟» ایوبی به جایی دوردست خیره بود. پُک عمیقی به سیگارش زد و دودش را پرت کرد در فضا و بعد با دست محکم کوبید روی میز و با خشم گفت: «آخه تو نمیدونی چقدر این آدم بده.»
بمیر و بنویس
اوایل سال ۱۳۸۴ بود که ۱۵۰هزار تومان پرداختی کانون اهل قلم به محمد ایوبی قطع شد. در آن زمان زندگی مانند سایر نویسندگان مستقل بر محمد ایوبی نیز سخت شد؛ ولی با کمال تعجب بر فعالیت ادبی خود افزود. وقتی از ایشان منشا این همه انگیزه و تلاش را جویا شدند صرفاً به بیان یک عبارت بسنده کرد: بمیر و بنویس
هنگامی که گریه میدهد ساز
نوشته احمد بیگدلی پس از مرگ محمد ایوبی برای او: [۵]احمد بيگدلي نوشتن جملههاي بسيار طولاني را ميراثي از محمد ايوبي ميداند که براي او مانده است. اين داستاننويس در پي درگذشت محمد ايوبي، يادداشتي را با عنوان «هنگام که گريه ميدهد ساز» در اختيار بخش ادب خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، گذاشته كه متن آن در پي ميآيد: «ساعت نزديک به ده صبح است؛ صبح روز نوزدهم ديماه همين سال؛ سالي که در آن هستيم، سالي که آمده است تا خيليها را با خودش ببرد. ميآيم مينشينم پشت ميز توي اتاقم. شب را خوب خوابيدهام و سر حالم (کمتر سابقه داشته). اتاقم پر از بوي گل نرگس است. بچهها ديروز عصر از توي باغچه چيدهاند و گذاشتهاند توي گلدان، توي اتاقم. سر ميان گلها فرو ميکنم و نفس ميکشم تا از عطرِ نرگس لبريز بشوم. پرده را کنار ميزنم. آسمان هم امروز به شدت آبي است، آنقدر آبي که فراموش ميکني چشم از آن برداري. (عجيب است. نيست؟) هيچ به فکرم نميرسيد که اين همه، بايد نشانهي اتفاقي باشد که نزديک است خبرش را بشنوم. همين بيخياليهاست که امورات آدم را در اين دنيا ميگذارند. تلفن زنگ ميزند. سلام. صدا غمگين است. صدا را ميشناسم: دختري از ايسنا که هميشه وقت با من تماس ميگيرد و شاداب است. آنقدر عاطفي است که باورت نميشود و حالا صدايش سرشار از اندوه است و من توي باغ نيستم. ميپرسد: با نوشتههاي محمد ايوبي چقدر آشنا هستيد؟ فکر ميکنم لابد قرار بزرگداشتي گذاشتهاند و بايد دربارهاش چيزي بنويسم. اما با دلواپسي ناب خود، ميپرسم: چطور؟ ميگويد: محمد ايوبي مرد؛ ديشب در بيمارستان. از خودم انتظار دارم به شدت گريه کنم. عجيب است، بغض آمده و گريهاي در کار نيست. دارد خفهام ميکند. فکر ميکنم رشتهي الفت سيوهشت سال ميان ما را چطور مرگ به اين آساني پاره کرده است، بدون اينکه مرا در جريان گذاشته باشد؟ لااقل بايد خوابش را ميديدم، يا اينکه آسمان اينطور صاف و زلال نبود. يا گل نرگس با اين بوي غريب و... . ياد بورخس ميفتم در داستان الف: «بئاتريس ويتربو در يک بامداد سوزان ماه فوريه، پس از آنکه توفان درد را شجاعانه تحمل کرد و حتا براي لحظهاي ضعف يا ترس به خود راه نداد، مرد». بورخس بيآنکه خواسته باشد، ناگهان با اين حقيقت مواجه ميشود که هيچ چيز در اطرافش تغيير نکرده است. همه چيز سر جايش است. حتا سيگار جديدي را در تابلوي اعلانات تبليغ کردهاند و از اينروست که غمگين ميشود. من بورخس نيستم، در اطرافم چيزي که خبر از تغيير ناگهاني بعد از مرگ ايوبي را بدهد، نيست. اما تغيير عجيبي در درونم هست، من تغيير کردهام. بغضي که ميآيد تا نگذارد گريه کنم، دارد خفهام ميکند. چه بيخيالانه شب را به صبح رساندهام. حال آنکه ايوبي در بيمارستان روي تخت دراز کشيده بود و داستان نانوشتهي مرگش را مينوشت: تولد 1321، اهواز؛ مرگ: 19 ديماه. با ايوبي از سال 1350 آشنا شدم. اما پيشتر داستانهايش را خوانده بودم. زماني که اولين داستانم سال 1347 در «فردوسي» چاپ شد، محمد ايوبي چهرهي شناختهشدهاي داشت. آشنايي ما در تابستان و در کرمانشاه بود، کلاسهاي فوق ديپلم. شبهاي داستانخوانياش را در خرمشهر با اشتياق تمام بيدار مينشستم و صبح روز بعد با يک خورجين کتابهايي که او برايم نسخهپيچ کرده بود، برميگشتم هفت تپه، بعد شوش، بعد ذفول و بعد اهواز و بعد تهران. اولين نمايشنامهي تلويزيونياش را با نام «هنگام که گريه ميدهد ساز» به کارگراني علي صيادي در تلويزيون ديدم. تشويقم کرد که من هم با لهجهي دزفولي تلهتئاتر بنويسم، نوشتم و از آن پس، بيشتر نمايشنامه نوشتم تا داستان. محمد ايوبي يادآور داستاننويسان جنوب است؛ بهرام حيدري، اصغر عبدالهي، محمد بهارلو، علي گلزاده، قاضي ربيحاوي، پرويز مسجدي، ناصر مؤذن، نسيم خاکسار، عدنان غريفي، شهرنوش پارسي پور و... . در «فردوسي»، «خوشه» و در بسياري از نشريات ادبي آن روزگار داستان چاپ کرده است، داستانهاي زياد. آيا کسي هست که حوصله بکند و آنها را جمعآوري کند؟ سالها پيش جُنگي به نام «خزه» را در اهواز منتشر کرد و حالا وبلاگي دارد به نام خزه. همسر نخست ايوبي، شريک انديشهها و نحوهي تفکرش هم بود. دوازده سال پيش يا کمي کمتر، به علت بيماري سرطان درگذشت. مرگ او، ضربهي سنگيني بود به روحيهي محمد ايوبي. نيما و صنم، که چقدر اين دختر وابسته به پدرش هست (بود)، يادگار اين دورهي خوش زندگي اوست. اين سالهاي آخر را به دخترعمويش گذراند، زني بغايت صبور. راه و رسم داستانهاي کوتاهش را دوست داشتم؛ اما شيوه و روش نوشتنش را در رمان نه. از آن لذت ميبرم؛ اما حوصلهام نميگيرد. آخر من هفتماهه به دنيا آمدهام. هرچند نوشتن جملههاي بسيار طولانيام ميراث اوست که برايم مانده. از نوشتههاي ايوبي آنچه يادم ميآيد، اينهاست: «جنوب سوخته»، «طيف باطل»، «راه شيري» (که گفتوگوي اوست با همسر از دسترفتهاش و به ياد آوردن خاطرات بسيار)، «پايي براي دويدن»، «مراثي بيپايان»، «شکفتن سنگ» و نمايشنامهي «همزادان ماه». فکر کنم اين اواخر يکي دو تا رمان ديگر نيز از او چاپ شده باشد. دلم نميخواست بميرد. حالا زود بود. قلبش و ريهاش امانش را بريد. مرد و حالا فقط ياد و خاطرهاش براي من مانده، براي کسي که سي سال ايوبي را در خاطرهاش محفوظ نگه داشته بود و از اين پس ناچار است بدون او نگه بدارد.»
زندگی و تراث
کودکی و نوجوانی، جوانی، پیری
شخصیت و اندیشه
زمینهٔ فعالیت
رمان، داستانبلند و داستان کوتاه سه حوزهٔ مهم داستاننویسیِ ایوبی بودو نگارش مقاله و نوشتن متونی در باب نقد نیز در فهرست آثارش جا دارد.
یادمان و بزرگداشتها
از نگاه دیگران (چند دیدگاه مثبت و منفی)
نظرات فرد دربارهٔ خودش و آثارش
تفسیر خود از آثارش
موضعگیریهای او دربارهٔ دیگران
همراهیهای سیاسی
مخالفتهای سیاسی
نامههای سرگشاده
نامهای دستهجمعی
بیانیهها
جملهٔ موردعلاقه در کتابهایش
جملهای از ایشان
نحوهٔ پوشش
تکیهکلامها
خلقیات
منزلی که در آن زندگی میکرد (باغ و ویلا)
گزارش جامعی از سفرها(نقشه همراه مکانهایی که به آن مسافرت کرده است)
برنامههای ادبی که در دیگر کشورها اجرا کرده است
ناشرانی که با او کار کردهاند
بنیانگذاری
تأثیرپذیریها
استادان و شاگردان
علت شهرت
فیلم ساخته شده براساس
حضور در فیلمهای مستند دربارهٔ خود
اتفاقات بعد از انتشار آثار
نام جاهایی که به اسم این فرد است
کاریکاتورهایی که دربارهاش کشیدهاند
مجسمه و نگارههایی که از او کشیدهاند
ده تا بیست مطلب نقلشده از نمونههای فوق از مجلات آن دوره
برگههایی از مصاحبههای فرد
آثار و منبعشناسی
سبک و لحن و ویژگی آثار
کارنامه و فهرست آثار
جوایز و افتخارات
ٰرمان صورتکهای تسلیم نامزد بخش داستانیِ دومين دورهٔ جایزهٔ ادبی جلال آلاحمد معرفی شده بود.
منبعشناسی (منابعی که دربارهٔ آثار فرد نوشته شده است)
بررسی چند اثر
ناشرانی که با او کار کردهاند
تعداد چاپها و تجدیدچاپهای کتابها
نوا، نما، نگاه
خواندنی و شنیداری و تصویری و قطعاتی از کارهای وی (بدون محدودیت و براساس جذابیت نمونههای شنیداری و تصویری انتخاب شود)
پانویس
منابع
پیوند به بیرون
- «جهان داستان، معرفیِ ایوبی». وبگاه ادبی و هنری خزه، ۹اردیبهشت۱۳۸۳.