بزرگ علوی: تفاوت میان نسخهها
شریف پرندی (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
شریف پرندی (بحث | مشارکتها) |
||
خط ۱۱۶: | خط ۱۱۶: | ||
===کودکی و نوجوانی، جوانی، پیری=== | ===کودکی و نوجوانی، جوانی، پیری=== | ||
بزرگ علوی همراه با برادر بزرگترش مرتضی در سال ۱۲۹۰ جهت تحصیل روانهٔ آلمان شد و دوران دبیرستان را در شهرهای مختلف از جمله شهری که که امروزه در لهستان قرار گرفته گذراند<ref name=''زندگینامهٔ بزرگ''>{{یادکرد وب|نشانی = http://www.akairan.com/biography/shoara/bozorg-alavi.html/|عنوان =زندگینامهٔ بزرگ علوی|ناشر = آکاایران |تاریخ بازدید = ۲۱ فروردین ۱۳۹۸|تاریخ = ۲۴ شهریور ۹۲}}</ref>. مرتضی یک کمونیست و فعال سیاسی بوده و در جراید فارسی زبان آلمان بر ضد پادشاه ایران مقاله مینوشته اما بعد از مدتی بر پایهٔ قانون «اهانت به اعلیحضرت» متهم شناخته شده و از برلین اخراج میشود و به مسکو میرود. در سال ۱۳۰۶ پدر بزرگ علوی یک شکست بزرگ تجاری را تاب نیاورده و خودکشی کرد. یک سال پس از این واقعه علوی از دانشگاه مونیخ فارغالتحصیل شد اما نتوانست تاب بیاورد و به ایران بازگشت و در شیراز به عنوان معلم شروع به خدمت کرد. در آن سالیان علوی ناآرام بود و به شهرهای مختلفی میرفت و مدتی هم به تهران آمد و سرانجام با استخدام معلمی در هنرستان صنعتی تهران در این شهر ماندگار شد. علوی با دختر یک دندانپزشک آلمانی که همراه پدرش و با توصیهنامهای از جمالزاده به ایران پناهنده شدهبود ازدواج کرد ولی این ازدواج با دستگیری علوی منجر به طلاق شد. او در سال ۱۳۱۵ به اتهام داشتن افکار سوسیالیستی، با جمعی دیگر از همفکارانش که ۵۲ نفر بودند به زندان افتاد و تا برکنار شدن رضاشاه در سال ۱۳۲۰ در زندان ماند. در آن دوران او با «تقی ارانی» همکاری میکرد. ارانی با مرتضی آشنایی داشته و در یک سفر مرتضی را در مسکو ملاقات میکند و او را از همکاری با بزرگ علوی باخبر میسازد. داستان پنجاهوسه نفر را که علوی در کتابی به همین نام آورده نشأت گرفته از همین دوران است. بزرگ علوی در سال ۱۳۳۲ (۱۹۵۳ میلادی) پنج ماه پیش از وقایع ۲۸ مرداد، برای دریافت مدال طلای صلح جهانی که نهادی چپ محسوب میشد به مجارستان رفت و سپس به عنوان مهمان به چند کشور سوسیالیستی دیگر از جمله به چکسلواکی رفت. از آنجاییکه بازگشت او به ایران به عنوان یک تودهای، در آن شرایط خطرناک بود، او به برلین شرقی رفت و در آنجا کارش را با تدریس زبان فارسی آغاز کرد. او در سال ۱۳۳۵ ازدواج کرد و در سال ۱۳۳۷ (۱۹۵۹) کرسی استادی در دانشگاه هوموبولت گرفت و تا سال ۱۳۴۳ (۱۹۶۵) در این دانشگاه به تحقیق و تدریس پرداخت. او در سال ۱۳۴۱ (۱۹۶۳) رئیس بخش ایرانشناسی گردید و در سال ۱۳۴۷ (۱۹۶۹) از ریاست این بخش برکنار شد. او دلیلش را که میتواند خصومتهای درون حزبی به سرکردگی کیانوری باشد اینگونه بیان میکند: «امروز نامهای دریافت داشتم که از اول سپتامبر دیگر رئیس شعبهٔ ایرانشناسی نیستم، خشک و خالی. چند کلمه تشکر هم نداشت.» همزمان با شروع تدریس علوی در دانشگاه هومبولدت، حزب سرپرستی خانوادههای افسران معدوم سازمان نظامی حزب توده که به آلمان شرقی پناهنده شدهبودند را به او واگذار کرد که این وظیفه پس از مدتی به شخص دیگری محول شد.همکاری علوی با سران کمیتهٔ مرکزی به مرور زمان کمرنگ شده و حتی به خصومت کشیده میشود و او در سال ۱۳۴۶ (۱۹۶۸) از کمیتهٔ مرکزی استعفا میدهد. در انتقادهای علوی به سران حزب توده محتوی سیاسی دیده نمیشود و بیشتر جنبهٔ شخصی دارد. او در یکی از یادداشتهایش مینویسد: « دو سه سال زندگی ارزش ندارد که آدم تسلیم ایرج اسکندی دلقک و کیانوری دیوانهٔ ابله شود.» سرانجام در سال ۱۳۵۶ (۱۹۷۷)، علوی از حزب توده اخراج میشود. او در سال ۱۳۵۸ به تهران میآید و با دوستان خود دیدار میکند. در یکی از یادداشت هایش مینویسد: «ظهر منزل شاملو بودم. ساعدی هم آنجا بود. گفتم: یک سال دیگر برمیگردم، بهشرط اینکه کشوری باشد که بتوان نفس آزاد کشید. شاملو جواب داد: یا ما دیگر نیستیم و یا شما میتوانید بیایید نفس آزاد بکشید.» علوی بعد از مدتی دوباره به آلمان برگشت. در اواخر عمر به دلیل نقل مکان به یک خانهٔ کوچکتر ناچار شد کتابخانهٔ خود را بفروشد. بزرگ علوی سرانجام به علت سکتهٔ قلبی در بیمارستان فردریش هاین برلین بستری شد و چند روز بعد درگذشت.<ref name=''یادداشتهای بزرگ''/> <ref name=''داستان بزرگ''>{{یادکرد وب|نشانی = http://www.irna.ir/fa/News/81940012/|عنوان =بیوگرافی بزرگ علوی؛ داستاننویسی واقعگرا|ناشر = ایرنا |تاریخ بازدید = ۲۱ فروردین ۱۳۹۸|تاریخ = ۹ بهمن ۱۳۹۴}}</ref> | بزرگ علوی همراه با برادر بزرگترش مرتضی در سال ۱۲۹۰ جهت تحصیل روانهٔ آلمان شد و دوران دبیرستان را در شهرهای مختلف از جمله شهری که که امروزه در لهستان قرار گرفته گذراند<ref name=''زندگینامهٔ بزرگ''>{{یادکرد وب|نشانی = http://www.akairan.com/biography/shoara/bozorg-alavi.html/|عنوان =زندگینامهٔ بزرگ علوی|ناشر = آکاایران |تاریخ بازدید = ۲۱ فروردین ۱۳۹۸|تاریخ = ۲۴ شهریور ۹۲}}</ref>. مرتضی یک کمونیست و فعال سیاسی بوده و در جراید فارسی زبان آلمان بر ضد پادشاه ایران مقاله مینوشته اما بعد از مدتی بر پایهٔ قانون «اهانت به اعلیحضرت» متهم شناخته شده و از برلین اخراج میشود و به مسکو میرود. در سال ۱۳۰۶ پدر بزرگ علوی یک شکست بزرگ تجاری را تاب نیاورده و خودکشی کرد. یک سال پس از این واقعه علوی از دانشگاه مونیخ فارغالتحصیل شد اما نتوانست تاب بیاورد و به ایران بازگشت و در شیراز به عنوان معلم شروع به خدمت کرد. در آن سالیان علوی ناآرام بود و به شهرهای مختلفی میرفت و مدتی هم به تهران آمد و سرانجام با استخدام معلمی در هنرستان صنعتی تهران در این شهر ماندگار شد. علوی با دختر یک دندانپزشک آلمانی که همراه پدرش و با توصیهنامهای از جمالزاده به ایران پناهنده شدهبود ازدواج کرد ولی این ازدواج با دستگیری علوی منجر به طلاق شد. او در سال ۱۳۱۵ به اتهام داشتن افکار سوسیالیستی، با جمعی دیگر از همفکارانش که ۵۲ نفر بودند به زندان افتاد و تا برکنار شدن رضاشاه در سال ۱۳۲۰ در زندان ماند. در آن دوران او با «تقی ارانی» همکاری میکرد. ارانی با مرتضی آشنایی داشته و در یک سفر مرتضی را در مسکو ملاقات میکند و او را از همکاری با بزرگ علوی باخبر میسازد. داستان پنجاهوسه نفر را که علوی در کتابی به همین نام آورده نشأت گرفته از همین دوران است. بزرگ علوی در سال ۱۳۳۲ (۱۹۵۳ میلادی) پنج ماه پیش از وقایع ۲۸ مرداد، برای دریافت مدال طلای صلح جهانی که نهادی چپ محسوب میشد به مجارستان رفت و سپس به عنوان مهمان به چند کشور سوسیالیستی دیگر از جمله به چکسلواکی رفت. از آنجاییکه بازگشت او به ایران به عنوان یک تودهای، در آن شرایط خطرناک بود، او به برلین شرقی رفت و در آنجا کارش را با تدریس زبان فارسی آغاز کرد. او در سال ۱۳۳۵ ازدواج کرد و در سال ۱۳۳۷ (۱۹۵۹) کرسی استادی در دانشگاه هوموبولت گرفت و تا سال ۱۳۴۳ (۱۹۶۵) در این دانشگاه به تحقیق و تدریس پرداخت. او در سال ۱۳۴۱ (۱۹۶۳) رئیس بخش ایرانشناسی گردید و در سال ۱۳۴۷ (۱۹۶۹) از ریاست این بخش برکنار شد. او دلیلش را که میتواند خصومتهای درون حزبی به سرکردگی کیانوری باشد اینگونه بیان میکند: «امروز نامهای دریافت داشتم که از اول سپتامبر دیگر رئیس شعبهٔ ایرانشناسی نیستم، خشک و خالی. چند کلمه تشکر هم نداشت.» همزمان با شروع تدریس علوی در دانشگاه هومبولدت، حزب سرپرستی خانوادههای افسران معدوم سازمان نظامی حزب توده که به آلمان شرقی پناهنده شدهبودند را به او واگذار کرد که این وظیفه پس از مدتی به شخص دیگری محول شد.همکاری علوی با سران کمیتهٔ مرکزی به مرور زمان کمرنگ شده و حتی به خصومت کشیده میشود و او در سال ۱۳۴۶ (۱۹۶۸) از کمیتهٔ مرکزی استعفا میدهد. در انتقادهای علوی به سران حزب توده محتوی سیاسی دیده نمیشود و بیشتر جنبهٔ شخصی دارد. او در یکی از یادداشتهایش مینویسد: « دو سه سال زندگی ارزش ندارد که آدم تسلیم ایرج اسکندی دلقک و کیانوری دیوانهٔ ابله شود.» سرانجام در سال ۱۳۵۶ (۱۹۷۷)، علوی از حزب توده اخراج میشود. او در سال ۱۳۵۸ به تهران میآید و با دوستان خود دیدار میکند. در یکی از یادداشت هایش مینویسد: «ظهر منزل شاملو بودم. ساعدی هم آنجا بود. گفتم: یک سال دیگر برمیگردم، بهشرط اینکه کشوری باشد که بتوان نفس آزاد کشید. شاملو جواب داد: یا ما دیگر نیستیم و یا شما میتوانید بیایید نفس آزاد بکشید.» علوی بعد از مدتی دوباره به آلمان برگشت. در اواخر عمر به دلیل نقل مکان به یک خانهٔ کوچکتر ناچار شد کتابخانهٔ خود را بفروشد. بزرگ علوی سرانجام به علت سکتهٔ قلبی در بیمارستان فردریش هاین برلین بستری شد و چند روز بعد درگذشت.<ref name=''یادداشتهای بزرگ''/> <ref name=''داستان بزرگ''>{{یادکرد وب|نشانی = http://www.irna.ir/fa/News/81940012/|عنوان =بیوگرافی بزرگ علوی؛ داستاننویسی واقعگرا|ناشر = ایرنا |تاریخ بازدید = ۲۱ فروردین ۱۳۹۸|تاریخ = ۹ بهمن ۱۳۹۴}}</ref> | ||
[[پرونده:Morteza.b.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|مرتضی علوی. برادر بزرگ علوی]] | |||
===شخصیت و اندیشه=== | ===شخصیت و اندیشه=== |