داوود غفارزادگان: تفاوت میان نسخهها
محمد ایذجی (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
طراوت بارانی (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۲: | خط ۲: | ||
| نام = داوود غفارزادگان | | نام = داوود غفارزادگان | ||
| تصویر = | | تصویر = | ||
| زمینه فعالیت = | | زمینه فعالیت = نویسندگی، تدریس و داوری | ||
| ملیت = ایرانی | | ملیت = ایرانی | ||
| تاریخ تولد = | | تاریخ تولد = ۱۱مهر۱۳۳۸ <ref>{{یادکرد وب|نشانی = https://www.revolvy.com/page/Davud-Ghaffarzadegan|عنوان=آشنایی با داوود غفارزادگان}}</ref><ref>{{یادکرد وب|نشانی = https://en.wikipedia.org/wiki/Davud_Ghaffarzadegan|عنوان=معرفی غفارزادگان}}</ref> | ||
| محل تولد = اردبیل | | محل تولد = اردبیل | ||
| والدین = | | والدین = | ||
| محل زندگی = | | محل زندگی = اردبیل و تهران | ||
| پیشه = معلم | | پیشه = داستاننویس و معلم و داور جشنوارههای ادبی | ||
|سبک نوشتاری = رئالیسم | |سبک نوشتاری = رئالیسم | ||
|کتابها = ''[[ما سه نفر هستیم]]''، ''[[دختران دلریز]]''، ''[[بینام اعترافات]]'' و... | |کتابها = ''[[ما سه نفر هستیم]]''، ''[[دختران دلریز]]''، ''[[کتاب بینام اعترافات]]'' و... | ||
| همسر = | | همسر = | ||
| فرزندان = | | فرزندان = | ||
|تحصیلات = | |تحصیلات = | ||
خط ۲۰: | خط ۲۰: | ||
| جوایز = جایزه متفاوت داستان (واو) | | جوایز = جایزه متفاوت داستان (واو) | ||
|گفتاورد = | |گفتاورد = | ||
|امضا | |امضا = | ||
}} | }} | ||
'''داوود غفارزادگان''' | '''داوود غفارزادگان''' داستاننویس، مدرس، برندهٔ جوایز و داور جشنوارههای ادبی است. | ||
<center>* * * * *</center> | |||
داوود غفارزادگان، نوشتن داستان را از سالهای میانی دههٔ شصت آغاز کرد و در تمام دههٔ هفتاد پیگرفت. حضور فعال و هوشیار وی در این دهههای موجخیز، سبب شد که در دو اردو و با دو دست شمشیر بزند؛ با یک دست در اردوی انقلاب و با دست دیگر در اردوی جنگ و البته با چند پا نیز در حوزههای گوناگون گام برمیدارد. حضوری چنین پرشور و با این مایهها از وی نویسندهای پایبند به ارزشهای ملی ساخت. | |||
{{سخ}}غفارزادگان تمام سوژهها و مایههای داستانیاش را در حوزهٔ واقعگرایی ساخته و پرداخته است. رئالیسم مدنظر وی ریشه در ناتورالیسم دارد و در سطح گزارش طبیعت شناور میماند. داستانهایش براساس زمینه و درونمایه در پنچ دسته قرار میگیرد:{{سخ}}۱. انقلاب؛ ۲. جنگ؛ ۳. آیینی؛ ۴. زندگی بومی و ۵. عمومی.{{سخ}} | |||
حاصل تلاشهای مجدانهٔ داوود غفارزادگان، دریافت '''جایزهٔ ۲۰ سال ادبیات داستان (بزرگسالان)''' برای مجموعهداستان '''[[ما سه نفر هستیم]]''' شد.{{سخ}} | |||
از او تکقصههایی بهزبانهای مختلف ترجمه شده است؛ نظیر [[رمان فال خون]] که پروفسور «قانونپرور»، آن را به انگلیسی ترجمه کرد و در دانشگاه تگزاس امریکا به چاپ رسانید. | |||
===داستاننویسیام اینگونه آغاز شد=== | |||
دوره کودکی ما دوره زیاد خوبی نبود. هم درس میخواندم، هم کار میکردم. تقریباً بازی از دوره کودکیام حذف شده بود. وقتی فرصت پیدا میکردم، بیشتر کتاب میخواندم. در کلاس اول راهنمایی یک دفتر ۲۰۰یا۳۰۰برگی داشتم. نمیدانم بعد چکارش کردم. هر چیزی که به ذهنم میرسید مثلاً بهشکل داستان، در آن مینوشتم. تنها چیزی که از آن دفتر در خاطرم مانده، عنوان آذری یک قصه است: '''قارقا گلین آپاره''' یعنی '''''کلاغها عروس میبرند'''''. | |||
===معلم شدم=== | |||
من بچهٔ پنجمی خانوادهٔ دهنفری بودم. نه یا ده ساله بودم که پدرم فوت کرد. انگار زمانی در ایران رسم بود هرکس پدرش میمرد، میرفت معلم میشد و هرکس هم معلم میشد سر از نویسندگی درمیآورد! مثل قطار در فیلمهای هندی، یک چیز کلیشهای و تکراری. در سن پایین رفتم دانشسرای مقدماتی و هنوز ۱۸سالم نشده بود که شدم معلم روستایی. چهاردهپانزده سالی از عمرم به معلمی در روستاها گذشت. | |||
===شبیهخوانی کردم=== | |||
من در اردبیل بزرگ شدم. یک دورهای شبیهخوان بودم. قرار بود علیاکبرخوان شوم. اسب از من رم میکرد و من از اسب. دفعه دیگر نقش امام زینالعابدین را به من دادند. بایستی توی چادری دراز میکشیدم تا پایان قضایا. بعد قمهزنها برخاستند؛ چادر را آتش زدند و من زیر دست و پا ماندم... . | |||
===گیرافتادن سر انشاهای کلاسی=== | |||
سر کلاس مدرسه قصه مینوشتم و زنگ انشا منجی همکلاسیها بودم. انشاهای طولانی ۱۰تا۱۲صفحهای مینوشتم و وقتی میخواندم کل وقت کلاس گرفته میشد و بچهها نفس راحت میکشیدند. راهش را هم یاد گرفته بودند. تا معلم انشا وارد کلاس میشد همه یکصدا میگفتند: آقا، فلانی بیاد انشا بخونه. معلمها هم بدشان نمیآمد. یه چیزهایی در مایهٔ طنز و هجو مینوشتم و چند باری هم سر همین انشاها گیر افتادم. | |||
===اولینها=== | |||
اوایل انقلاب چند تایی داستان با اسم مستعار چاپ کردم که نه نسخهای ازشان دارم و نه قصههاش یادمه. اولین داستانی که با اسم خودم چاپ کردم عنوانش بود ''«خاطرات خانه اموات»''. داستانی تلخ و عصبی و هجویهای دربارهٔ کتاب و کتابخوانی. اولین رمانی هم که برای نوجوانان نوشته بودم سال ۶۹ یا ۷۰ بود؛ تجربهٔ مستقیم من از دوران معلمی. با چه شور و اشتیاقی هم نوشتمش و کتاب هم خوب خوانده شد. حتی فیلم و سریال هم از روی آن ساختند. بخشی از خوانندگان آثار بزرگسال امروز من همان خوانندههای نوجوان کتابهای کودک و نوجوانم هستند. انگار من با این بچهها بزرگ شدم و تجربه اندوختم. | |||
===قصهٔ جنگی نوشتنم=== | |||
طی دوران جنگ، خواهرزاده و پسرخالههایم شهید شدند. یک برادر نظامی هم داشتم که زندگیاش از هم پاشید؛ کوچکترین برادرم که دانشجوی پیراپزشکی بود. خود من هم شاهد بودم که هر روز شاگردهایم میروند و دیگر برنمیگردند یا اینکه بدن تکهپارهشان برمیگشت. همه اینها جلو چشم من اتفاق میافتاد و توی جسم و جانم حک میشد. بعد هم به داستانهایم نشست تاجاییکه اولین داستانی که برای کودک نوشتم داستانی جنگی بود. | |||
===انصراف از مسابقهٔ ادبی=== | |||
وقتی غفارزادگان انصرافش از یازدهمین دورهٔ جایزهٔ منتقدان و نویسندگان مطبوعات را اعلام کرد، حرف حسابش این بود که به فضای این روزهای ادبیات اعتراض دارد. احمد غلامی، دبیر جایزه، با او تماس گرفت و ضمن تأیید نظراتش، از او درخواست کرده که از انصرافِ خود صرفنظر کند. غفارزادگان اما تصمیم نهایی را بر عهدهٔ غلامی گذاشت. این حالی است که رمان [[کتاب بینام اعترافات]] این نویسنده، یکی از نامزدهای بهترین کتاب سال این جایزه اعلام شده است. | |||
==== | ==زندگی و تراث== | ||
===مروری بر دوران زندگی=== | |||
یازدهم مهرماه۱۳۳۸، همزمان شد با آغاز چشمگشایی داوود غفارزادگان در خانوادهایی از اهالی اردبیل. کودکی، نوجوانی و حتی جوانیاش، یعنی از شروع زندگی و سالهای نخست تحصیل گرفته تا فوقدیپلمش همگی در اردبیل سپری شد و پس از آن نیز در روستاهای همان استان چندین سالی آموزگار بود. در سال ۱۳۵۹ اولین اثرش را در مطبوعات بهچاپ رساند و سرانجام سال ۱۳۶۸ به تهران آمد و در دفتر انتشارات کمکآموزشی مشغول بهکار شد و دبیری طرح ۲۰۰جلدی تدوین زندگینامه مفاخر برای نوجوانان را برعهده گرفت.{{سخ}} | |||
غفارزادگان بیش از دو دهه، داستانهایی با موضوعات متنوع، برای مخاطبان گوناگون نوشت. توجهاش به عرصههای مختلف و خلق آثار واقعگراییانه او را در فهرست پرکارترین نویسندگان معاصر قرار میدهد. برخی از آثارش صبغهای دینی دارد که گاه با موضوع جنگ ایران و عراق پیوند خورده است. در حوزه ادبیات عاشورایی نیز دستی بر آتش دارد.{{سخ}} | |||
اولین داستانش '''«هوای دیگر»''' را انتشارات برگ در سال ۱۳۶۸ منتشر کرد. مقایسهٔ آثار بعدی غفارزادگان با ''هوای دیگر''، از حرکتی روبهرشد در داستاننویسی او خبر میدهد، تاجاییکه از نویسندگان تکنیکی و بامطالعه در ادبیات کودکونوجوان بهشمار میرود.{{سخ}} | |||
مجموعهداستانها و تکداستانهایش بارها برای وی افتخار و جوایز بههمراه داشته و توفیق چاپ بهزبانهای دیگر و انتشار در ممالک دیگر. در «جشنواره بزرگ برگزیدگان ادبیات کودک و نوجوان» بهعنوان یکی از نویسندگان برترِ دو دههٔ بعد از انقلاب از طرف «انجمن نویسندگان کودکونوجوان» نشان طلا دریافت کرد. جوایزی دیگری نیز در این حوزه از آن خود کرده است. همچنین مجموعهداستانهای [[دختران دلریز]]، [[راز قتل آقامیر]]، [[ایستادن زیر دکل فشار قوی]] و رمان '''[[کتاب بینام اعترافات]]''' از دیگر آثار مهم اوست که اثر اخیر برندهٔ جایزه '''ادبی متفاوت (واو)''' شد. | |||
داوود غفارزادگان غیر از نوشتن داستان کوتاه و بلند، بازنویسیِ متون کهن و کلاسیک ادبیات فارسی را نیز در کارنامهٔ خود دارد: ''ناز و نیاز''، ''بهرنگ طاووس، بهرنگ كلاغ'' و ''امروز و دگر روز و روز سوم'' | |||
{{سخ}}در این سه اثر، كلمهای به متن اضافه نشده و فقط گزیدهای از قطعهها با آرایشی جدید و براساس نگاهی داستانی در كنارهم قرار گرفته است. در قرائتِ داوود غفارزادگان از ادبیات کلاسیک، به توصیفها و حالتها و فضاها و گفتوگوها توجه شده و معنای واژهها و تعبیرهای دشوار آمده است تا خواندنِ متون کهن با آسانی و لذّت بیشتری همراه باشد.{{سخ}} | |||
پهنای مسیری داوود غفارزادگان طی میکند، گویی گذشته و حال و شرق و غرب را درمینوردد و راهی است که همچنان ادامه دارد. در این گذری پرعبور همواره کوشیده تا درخلال آموزشهای گوناگون که ساحت تدریس برایش فراهم میآورد، بلدی باشد برای طی طریق و گذر از جادهٔ ابریشم ادبیات را به علاقهمندانی نیز بیاموزاند. | |||
===دیدگاه دیگران=== | |||
===دیدگاه دیگران | |||
====زهیر توکلی==== | ====زهیر توکلی==== | ||
بسیاری از نویسندگان یکی دو دههٔ گذشته نثرهایشان شبیه به یکدیگر است و نمیتوان تمایز ویژهای را میان نثرهای آنها قائل شد؛ اما نثر غفارزادگان، نثری اسلوبمند است. او این توانایی را دارد که نثر خود را در زمانهای لازم تغییر دهد، در جایی از نثر گفتاری و تند استفاده میکند و در جای دیگر از نثر شاعرانه استفاده میکند. او این توانایی را دارد که باتوجهبه روایتهای داستانیاش، نثر خاصی را شکل دهد. غفارزادگان به یک زبانِ شاعرانه در آثارش رسیده که در نثرش بهچشم نمیآید و برای اینکه مخاطب، این شاعرانگی را درک کند، باید دقت زیادی داشته باشد؛ زیرا تکانههای شاعرانه در نثر غفارزادگان حل شده است. | |||
====یوسف انصاری==== | ====یوسف انصاری==== | ||
بسیاری از منتقدان و نویسندگان میگویند که ما داستاننویس خوب نداریم و داستانهای خوب نوشته نمیشود؛ اما از طرفی نویسندهای مثل داوود غفارزادگان را در ادبیات خودمان داریم که آثارش خوانده نشده و از سوی هیچکس، چه مخاطبان و چه منتقدان توجهی به او نشده است؛ بااینکه او بیش از دو دههٔ پیش تاکنون بالغبر ۲۰ مجموعه داستان منتشر کرده است. واقعاً داستانهای غفارزادگان از سطح داستاننویسیِ ما فراتر است؛ ولی داستانهایش بهنوعی به دام توطئه سکوت افتاد. | |||
====حسن میرعابدینی==== | |||
====[[حسن میرعابدینی]]==== | |||
غفارزادگان در برخی از داستانهای کوتاهش با پوشیدگی و ایجاز، سهمی هم برای تخیل خواننده قائل شده است. | غفارزادگان در برخی از داستانهای کوتاهش با پوشیدگی و ایجاز، سهمی هم برای تخیل خواننده قائل شده است. | ||
=== | ===نظرات غفارزادگان=== | ||
====رضا امیرخانی==== | ====[[رضا امیرخانی]]==== | ||
شباهت میان دنیای داستانی من با دنیای داستانی | شباهت میان دنیای داستانی من با دنیای داستانی رضا امیرخانی مثل شباهت میان زبان فارسی و زبان چینی است. من هرچه از امیرخانی میخوانم هیچ شباهتی میان او و خود نمیبینم. از فرم و محتوا بگیر تا هر آنچه مربوط به قصه است. من عاشق زبان فارسیام. رضا فارسی را خوب و پاکیزه مینویسد و دایره واژگانی گستردهای دارد؛ اما فارسی را جوری مینویسد که من نمینویسم. امیرخانی نویسندهای است کاربلد. تکنیک را خوب میشناسد؛ اما اجرای او با اجرای من زمین تا آسمان تفاوت دارد. دغدغههای داستانی امیرخانی هیچ ربطی به دغدغههای داستانی من ندارد. امیرخانی با شهرتش و با تیراژ بالای کتابهایش هیچ وقت چیزی از من کم نکرده است. او دنیا را از دریچهای میبیند که من قادر یا مایل به دیدنش نیستم. او نویسندهای است از میان ما متشابهها بهدر جسته. ساز متفاوت خود را میزند. نه تکنیکالنویس است که مرعوب کند، نه زبانآوری که شیفته سازد. امیرخانی حرفهای مینویسد. حرفهای کتاب چاپ میکند و حرفهای برای کتابش کار روابط عمومی انجام میدهد. تمام چیزهایی که من متشابه ازش بینصیبم. هر کتابی را که به عرصه میرساند، برنامه برای کتاب بعدیاش دارد. اهل سفر است و ماجرا. ماجراجو هم هست زیاده. آنقدر که دوستان و اطرافیان را گاهگاهی نگران سازد، و رفیق باز و بامرام. به بازار و سیاست هم نیمنگاهی دارد البته؛ با چاشنیای از عرفان آغشته به تفقه. | ||
====اسم و رسم سانسور==== | |||
دستگاه سانسوری درست کردهاند که از دو طرف نانخور دارد؛ از این طرف تعداد زیادی کارمند و دفتر و دستک که بابتش از خزانه بیتالمال پول پرداخت میشود یا مثلاً سوژه میشود برای از میدانبهدر کردن و بهزمینزدن رقبای سیاسی و از آن طرف کلی آدم کوتوله که نه حرفی برای گفتن دارند و نه اصلاً کاری انجام میدهند؛ اما مدام دربارهاش حرف میزنند و این وسط تنها چیزی که آسیب میبیند کلیت فرهنگوهنر و ادبیات کشور است. سانسور میدان را برای کوتولهها آبوجارو میکند و هنر اصیل و نجیب و دلسوخته را خانهنشین میسازد. بزرگترین آسیب سانسور کوتولهپروری است. سانسوری که چند سالی است گویا یک بخش از آن دیجیتالی هم شده است، چون اخیراً جایی دیدم برای کتابی در ارشاد گفتهاند از جملهٔ «دست رد بر سینهاش زد» کلمه «سینه» را بردارند. احتمالاً باید کامپیوتر چنین حرفی زده باشد وگرنه کدام آدم عاقلی چنین چیزی میگوید؟ بهفرض، حافظ که فرموده «سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی» بهجای سینه باید میگفت کجایش مالامال درد است ای دریغا مرهمی؟ | |||
====ادبیات کودک؛ اجداد خوب، وراث بد==== | |||
در ادبیات کودکونوجوان منهای آثار چند نویسنده و شاعر، ابتذال کامل جاری است. راستش ما چیز دندانگیری به اسم ادبیات کودکونوجوان نداریم. البته شروع خوبی داشتیم؛ اما ادامهدهندگان بسیار بدی بودیم و حالا پوکهٔ خالیای که به اسم ادبیات کودکونوجوان بر زمین مانده، یک جریان ناسالم و رانتخوار اقتصادی و سیاسی که ملعبه دست اینوآن شده است. | |||
*ادبیات کارش انسان و زندگی است و انسان هم در بیزمانی و بیمکانی | ====ادبیات، نوشتن و چند چیز دیگر==== | ||
* مشکل عمدهٔ نویسندگان این است که حتی جرئت ندارند خودشان را در داستانهایشان ببینند؛ یعنی نویسندگان ما معمولاً از متن جدا میشوند و این مسئله بر کیفیت کارشان تأثیر منفی گذاشته است. | |||
* اگر آثار نویسندگان مطرح غربی مانند سلین یا حتی نویسندگان مطرح ایرانی مانند هدایت، ساعدی، بهرام صادقی و... را بررسی کنیم، میبینیم که نوشتن برای آنها امری جوششی بود. آنها با نوشتن به نیازهای درونی خود و مشترکات انسانی در جامعه پاسخ میدادند، نهاینکه دنبال جوابگویی به نیازهای بازار باشند. | |||
* ادبیات را باید در حیطه خودش دید، ادبیات تبلیغکننده و مدیرپسند نیست. یک امر مستقل است و صدای بخشی از مردم است. وقتی نویسنده نتواند حرفش را بزند، نویسندهنما جای او را میگیرد و خیلی هم خوب بلد است که چگونه مردم را با خود همراه کند؛ مانند اقبال بیشتر عموم مردم به یک فیلم هندی تا یک اثر هنری. | |||
* ما همانند سایر حوزههای دیگر، در فرهنگ هم دلمان برای خودمان نسوخت، نگاه کنید که ما از حافظ و سعدی به کجا رسیدیم؟ جامعه نیازمند این است که صداهای مختلف را تحمل کند؛ اما متأسفانه شاهد آن هستیم که این اتفاق رخ نمیدهد. | |||
* در یک کشور ۷۰تا۸۰ میلیونی، تیراژ ۱۱۰۰ نسخه حتی سایه آن ملت هم محسوب نمیشود. کشوری که نه مردمش کتاب میخوانند و نه مسئولانش تمایل دارد که دیوار بیاعتمادی میان خود و هنرمندانش را از میان بردارند یا بهحداقل برساند، اوضاعش در حوزه هنر بهتر از این نمیشود! | |||
* این بد است که رمان را در برابر داستان کوتاه علم کنیم یا خاطرات را در برابر رمان جنگ علم کنیم. | |||
* به نظرم ما در سطح دنیا در داستان کوتاه حرف داریم و هیچکس هم نمیتواند منکر این موضوع بشود. | |||
* ما حکایتنویسان بسیار بزرگی داریم. سعدی را داریم که در این عرصه بسیار نامی و مشهور است. ما در غزل، دوبیتی، فرش، معماری و... سرآمد هستیم. حال آمدهایم با دست خودمان، این امکان را از خودمان میگیریم و فقط میگوییم که رمان مینویسیم. البته رماننوشتن بسیار خوب است؛ اما شرط اول آن این است که جامعهٔ مدنی دربارهٔ فردیت افراد مقبول باشد. بااینحال، وقتی شروع به رماننوشتن میکنیم، میبینیم که درنهایت رمان بیرون نیامد و چیزی شبیه به دلنوشته است. | |||
* متأسفانه باید بگویم که ما در کتابخانه مدارس خود، کتاب مناسب برای بچهها بسیار کم داریم و در این حوزهها کمبود شدیدی حس میشود. به نظرم اگر میخواهیم کاری انجام بدهیم، باید از آموزشوپرورش شروع کنیم. | |||
* ادبیات یعنی تلفیق خیال و واقعیت. نویسنده مصالح جهان داستانیاش را از ویرانههای جهان واقعی تدارک میبیند. یعنی با مصالح اسقاطی جهان واقعی، جهان داستانی خودش را از نو میسازد و درمعرض نمایش میگذارد یا به نوعی پیشنهاد میدهد. | |||
* ادبیات آزادگیاش از این بابت است که حق گناه و اشتباه را بهرسمیت میشناسد و قضاوت نمیکند و حرف توی دهن مخاطب نمیگذارد. پیشنهاد تأمل و تفکر و عادلانهبودن میکند. نگاه ادبیات به هستی پیش از آنکه فلسفی یا سیاسی و اجتماعی باشد، زیباشناسانه است. | |||
* ادبیات کارش انسان و زندگی است و انسان هم در بیزمانی و بیمکانی سرنمیکند. جنگ و صلح در آن تأثیر میگذارد. نویسنده هم تافتهٔ جدابافتهای نیست. هر نویسندهای نمایندهٔ بخشی از جامعه است و البته نویسندههای بزرگ اغلب نمایندهٔ جامعه خود و جامعه بشریاند. | |||
* نوشتن یک نقیصه جسمی و روحی است. برای رهایی از این نقصان است که مینویسی. حین نوشتن است که شفا پیدا میکنی. قلم را که زمین میگذاری انگار چیزی کم داری. ناچار باز مینویسی، تا دم مرگ مینویسی. و شفا پیدا میکنی و نمیکنی. تو پیامبری هستی بر خودانگیخته. نه مصلحی، نه خطیبی، نه اقتصاددان و سیاستمداری، نه حکومت عوض کنی، نه توجیهگر گندکاریهای این و آنی نه هیچ چیز دیگر. قصهگویی... از فرط تنهایی بلندبلند برای خودت قصه میگویی و گاه که سر بالا میآوری میبینی تنهاتر از «تو» هم هستند که دورت جمع شده باشند. تو وصلکنندهای نه فصلکننده. چون در جهان داستان بر نادان و گناهکار هم حقی است. چون قصه ابزار نفرت پراکنی و داوری نیست. این جوری بار جهان بهتنهایی روی دوشات نمیافتد. سبیلت را از غضب نمیجوی یا گیست را از درد نمیکنی. دوستداشتنتیتر و تودلبروتر هم میشوی. برای اینکه ساده و بیشیلهپیلهای و حماقت از جبینات تتق میزند. | |||
====دربارهٔ خود==== | |||
من معلمم و شغلم این است. همیشه خود را معلم میدانم و سپس نویسنده. در زمانی که من دانشآموز بودم، وقتی میپرسیدند که دوست داری چه کاره شوی؟ در پاسخ میگفتم که دوست دارم معلم و نویسنده شوم؛ گرچه تبعات این انتخاب را نمیدانستم. کار من معلمی است و در سن کم، معل شدم. خاطرم هست که اولین بار وارد روستایی شدم تا آموزش بدهم درحالیکه در آن زمان، سن بسیار کمی داشتم. در سال ۱۳۶۷ وارد کار معلمی شدم و به تهران آمدم.{{سخ}} | |||
==== | کار ما ادامه یافت و در آموزشوپرورش، با حقوق معلمی، یک کار ۲۰۰جلدی انجام دادیم و وقتی که بازنشسته شدم، تنها ۴۸ سال داشتم. در طبقهای که من حضور داشتم، هیجکس نبود که من با او خداحافظی کنم؛ چراکه همشان دررفته بودند و منتظر بودند که من بروم. نوشتن آن ۲۰۰ جلد نیز، یک کار آموزشی بود. وقتی بازنشسته شدم، دیدم که با حقوق معلمی نمیتوان زندگی کرد؛ بنابراین تصمیم گرفتیم که کلاس خصوصی داستان راه بیندازیم. من معلمی را از ابتدا دوست داشتم و اکنون نیز همین هست. | ||
من | |||
کار ما ادامه یافت و در | |||
===سبک و لحن آثار=== | ===سبک و لحن آثار=== | ||
خط ۱۵۵: | خط ۱۴۴: | ||
ما سه نفر هستیم، سگ، آشوب، گودال، باد و انتظار، نی مرداب، ماه نگار، مگس، زخم، چکه، شب شهربند عناوین داستانهای این کتاب هستند. | ما سه نفر هستیم، سگ، آشوب، گودال، باد و انتظار، نی مرداب، ماه نگار، مگس، زخم، چکه، شب شهربند عناوین داستانهای این کتاب هستند. | ||
==== | ====بهرنگ طاووس بهرنگ کلاغ==== | ||
غفارزادگان، در هر اثر بي آنكه كلمهای به متن-اسرارالتوحید- بيفزايد، گزيدهاي از قطعهها را با آرايشي جديد و براساس نگاهی داستاني در كنار هم قرار میدهد. در اين قرائت، به توصيفها، حالات، فضاسازی، گفتوگوها و ايجاز زبان توجه شده است. | غفارزادگان، در هر اثر بي آنكه كلمهای به متن-اسرارالتوحید- بيفزايد، گزيدهاي از قطعهها را با آرايشي جديد و براساس نگاهی داستاني در كنار هم قرار میدهد. در اين قرائت، به توصيفها، حالات، فضاسازی، گفتوگوها و ايجاز زبان توجه شده است. | ||
خط ۱۷۹: | خط ۱۶۸: | ||
لازم به ذکر است این کتاب در سال ۲۰۰۸ میلادی، انتشارات تگزاس این اثر را با عنوان Fortune told in blood و با ترجمه محمدرضا قانونپرور، به انگلیسی منتشر کرد. | لازم به ذکر است این کتاب در سال ۲۰۰۸ میلادی، انتشارات تگزاس این اثر را با عنوان Fortune told in blood و با ترجمه محمدرضا قانونپرور، به انگلیسی منتشر کرد. | ||
=== | ===کارنامهٔ فعالیت=== | ||
====کودک و نوجوان==== | ====کودک و نوجوان==== | ||
خلبان | # خلبان کوچولو، داستان کودک | ||
پرواز | # پرواز درناها، رمان نوجوان، چاپ اول برگ، چاپهای بعدی منادی تربیت | ||
# خوب و بد، داستان کودک | |||
خوب و | # قصه نهنگها، داستان کودک | ||
# غول سنگی، چند قصه برای کودکونوجوان | |||
قصه | # قصه نقاشی ناتمام، کودک | ||
# گلی برای ساقه سبز، داستان کودک | |||
غول | # نخلها و نیزهها، داستان بلند نوجوان | ||
# کبوترها در قفس بهدنیا میآیند، مجموعهداستان نوجوان | |||
قصه نقاشی | # بیهقی، زندگینامه داستانی ابوالفضل بیهقی، آدم برفی گمشده، داستان کودک | ||
# سنگاندازان غار کبود، رمان نوجوان | |||
گلی برای ساقه | # یک مثل، سه افسانه، نوجوان | ||
# آواز نیمهشب، رمان نوجوان | |||
نخلها و | # کلاغ آبی، کودکونوجوان، نایاب | ||
# موفرفری، مجموعهداستان | |||
کبوترها در قفس | # هشت پهلوان پیر هفت پسر جوان، داستان نوجوان | ||
# کلاغها هم میمیرند، تکداستان | |||
# هزارپا، مجموعهداستان نوجوان | |||
# صد مثل، صد حکایت | |||
سنگاندازان غار | # چرا دم خرس کوتاه شد؟ | ||
# چه کسی قویتر است؟ | |||
یک مثل، سه | # خروس نیمهشب و یک داستان دیگر، مجموعهداستان برای نوجوانان | ||
# خلبان کوچولو | |||
آواز | # مرد ماهی | ||
# یادها نزدیک لحظهها دور | |||
کلاغ | |||
هشت پهلوان پیر هفت پسر | |||
کلاغها هم | |||
صد مثل، صد حکایت | |||
چرا دم خرس کوتاه شد؟ | |||
چه کسی قویتر است؟ | |||
خروس | |||
خلبان کوچولو | |||
مرد ماهی | |||
یادها نزدیک لحظهها دور | |||
====بزرگسال==== | ====بزرگسال==== | ||
هوایی | # هوایی دیگر، مجموعهداستان | ||
# سایهها و شب دراز، داستان بلند | |||
سایهها و شب | # شب ایوب (زخمه)، داستان بلند | ||
# فال خون، رمان، تا چاپ سه قدیانی، چاپهای بعدی سوره مهر، ترجمهٔ انگلیسی، انتشارات دانشگاه تگزاس | |||
شب ایوب (زخمه) | # ما سه نفر هستیم، مجموعهداستان، نشر آرمین، چاپ جدید نشر ثالث زمستان ۹۰ | ||
# راز قتل آقامیر، مجموعهداستان | |||
فال | # دختران دلریز، مجموعهداستان، نشرافق، چاپ جدید نشر چشمه | ||
# گزیده داستان | |||
ما سه نفر | # ۲۱ داستان | ||
# کتاب بینام عترافات، رمان، روزنه، چاپ جدید افراز | |||
راز قتل | # ایستادن زیر دکل برق فشار قوی، مجموعهداستان | ||
# کابوسخانه، مجموعهداستان | |||
دختران | |||
گزیده داستان | |||
۲۱ داستان | |||
کتاب بینام | |||
ایستادن زیر دکل برق فشار | |||
====متون کهن==== | ====متون کهن==== | ||
ناز | * ناز و نیاز (مقالات شمس تبریزی) | ||
* بهرنگ طاووس، بهرنگ کلاغ (اسرارالتوحید ابوالخیر) | |||
* امروز و دگر روز و سوم روز (تذکرةالأولیا، عطار نیشابوری) | |||
امروز و دگر روز و سوم روز | |||
====گردآوری و بازنویسی==== | ====گردآوری و بازنویسی==== | ||
شبهای | * شبهای بمباران، ۲۲ دفتر، خاطرات کودانونوجوانان از بمباران شهرها، کاری مشترک با محمدرضا بایرامی، (گزیدهها در یک مجلد) | ||
====بازآفرینی==== | ====بازآفرینی==== | ||
شبی که ستارهها گم شد | # شبی که ستارهها گم شد (کودک و نوجوان) | ||
# شب اما آفتاب (تکداستان نوجوان) | |||
شب اما آفتاب | # تا هزار بار (تکداستان نوجوان) | ||
# فراموشان (داستان شش اپیزودی) | |||
تا هزار بار | # زیر شمشیر غمش (بزرگسال) | ||
# مقتل (نوجوانوجوان) | |||
فراموشان | # خرگوشهای کاغذی | ||
زیر شمشیر غمش | |||
مقتل | |||
خرگوشهای کاغذی | |||
===انتشاراتیهایی که با او کار کردهاند=== | ===انتشاراتیهایی که با او کار کردهاند=== | ||
غفارزادگان در نوشتن معطوف به انتشارات خاصی | غفارزادگان در نوشتن معطوف به انتشارات خاصی نبوده و بسته به موضوع و تجربهای که با آن نسبت برقرار میکند، مینویسد. بههمیندلیل با انتشارات خاصی بهطور دائمی کار نکرده و این نشان میدهد که در امر نوشتن معلول دانش و تجربهاش از دنیای بیرون است و نه موضوعات خاص انتشاراتها و ارگانهای دولتی. | ||
*قدیانی *منادی تربیت *برگ *پروانه *حوزه هنری *مدرسه *سروش *سوره مهر *صریر *کانون پرورش فکری کودک و نوجوان *سبز خامه *تکا (توسعه کتاب ایران) *آرمین *ثالث *روزگار *افق *چشمه *نیستان *روزنه *افراز *دفتر هنر و ادبیات مقاومت *صریر همگی از انتشاراتی هستند که با او کار کردهاند. | |||
*قدیانی | |||
*منادی تربیت | |||
*برگ | |||
*پروانه | |||
*حوزه هنری | |||
*مدرسه | |||
*سروش | |||
*سوره مهر | |||
*صریر | |||
*کانون پرورش فکری کودک و نوجوان | |||
*سبز خامه | |||
*تکا (توسعه کتاب ایران) | |||
*آرمین | |||
*ثالث | |||
*روزگار | |||
*افق | |||
*چشمه | |||
*نیستان | |||
==پانویس== | |||
{{پانویس|۲}} | |||
==منابع== | |||
* | ==پیوند به بیرون== | ||
* {{یادکرد وب|نشانی= https://www.revolvy.com/page/Davud-Ghaffarzadegan|عنوان=آشنایی با داوود غفارزادگان| ناشر=Revolvy| تاریخ انتشار= |تاریخ بازبینی=۲۲فروردین۱۳۹۸}} | |||
* {{یادکرد وب|نشانی = https://en.wikipedia.org/wiki/Davud_Ghaffarzadegan|عنوان=معرفی غفارزادگان|| ناشر= ویکیپدیای انگلیسی| تاریخ انتشار= |تاریخ بازبینی=۲۲فروردین۱۳۹۸}} |
نسخهٔ ۲۲ فروردین ۱۳۹۸، ساعت ۰۶:۲۳
داوود غفارزادگان | ||||
---|---|---|---|---|
زمینهٔ کاری | نویسندگی، تدریس و داوری | |||
زادروز | ۱۱مهر۱۳۳۸ [۱][۲] اردبیل | |||
ملیت | ایرانی | |||
محل زندگی | اردبیل و تهران | |||
پیشه | داستاننویس و معلم و داور جشنوارههای ادبی | |||
سبک نوشتاری | رئالیسم | |||
کتابها | ما سه نفر هستیم، دختران دلریز، کتاب بینام اعترافات و... | |||
|
داوود غفارزادگان داستاننویس، مدرس، برندهٔ جوایز و داور جشنوارههای ادبی است.
داوود غفارزادگان، نوشتن داستان را از سالهای میانی دههٔ شصت آغاز کرد و در تمام دههٔ هفتاد پیگرفت. حضور فعال و هوشیار وی در این دهههای موجخیز، سبب شد که در دو اردو و با دو دست شمشیر بزند؛ با یک دست در اردوی انقلاب و با دست دیگر در اردوی جنگ و البته با چند پا نیز در حوزههای گوناگون گام برمیدارد. حضوری چنین پرشور و با این مایهها از وی نویسندهای پایبند به ارزشهای ملی ساخت.
غفارزادگان تمام سوژهها و مایههای داستانیاش را در حوزهٔ واقعگرایی ساخته و پرداخته است. رئالیسم مدنظر وی ریشه در ناتورالیسم دارد و در سطح گزارش طبیعت شناور میماند. داستانهایش براساس زمینه و درونمایه در پنچ دسته قرار میگیرد:
۱. انقلاب؛ ۲. جنگ؛ ۳. آیینی؛ ۴. زندگی بومی و ۵. عمومی.
حاصل تلاشهای مجدانهٔ داوود غفارزادگان، دریافت جایزهٔ ۲۰ سال ادبیات داستان (بزرگسالان) برای مجموعهداستان ما سه نفر هستیم شد.
از او تکقصههایی بهزبانهای مختلف ترجمه شده است؛ نظیر رمان فال خون که پروفسور «قانونپرور»، آن را به انگلیسی ترجمه کرد و در دانشگاه تگزاس امریکا به چاپ رسانید.
داستاننویسیام اینگونه آغاز شد
دوره کودکی ما دوره زیاد خوبی نبود. هم درس میخواندم، هم کار میکردم. تقریباً بازی از دوره کودکیام حذف شده بود. وقتی فرصت پیدا میکردم، بیشتر کتاب میخواندم. در کلاس اول راهنمایی یک دفتر ۲۰۰یا۳۰۰برگی داشتم. نمیدانم بعد چکارش کردم. هر چیزی که به ذهنم میرسید مثلاً بهشکل داستان، در آن مینوشتم. تنها چیزی که از آن دفتر در خاطرم مانده، عنوان آذری یک قصه است: قارقا گلین آپاره یعنی کلاغها عروس میبرند.
معلم شدم
من بچهٔ پنجمی خانوادهٔ دهنفری بودم. نه یا ده ساله بودم که پدرم فوت کرد. انگار زمانی در ایران رسم بود هرکس پدرش میمرد، میرفت معلم میشد و هرکس هم معلم میشد سر از نویسندگی درمیآورد! مثل قطار در فیلمهای هندی، یک چیز کلیشهای و تکراری. در سن پایین رفتم دانشسرای مقدماتی و هنوز ۱۸سالم نشده بود که شدم معلم روستایی. چهاردهپانزده سالی از عمرم به معلمی در روستاها گذشت.
شبیهخوانی کردم
من در اردبیل بزرگ شدم. یک دورهای شبیهخوان بودم. قرار بود علیاکبرخوان شوم. اسب از من رم میکرد و من از اسب. دفعه دیگر نقش امام زینالعابدین را به من دادند. بایستی توی چادری دراز میکشیدم تا پایان قضایا. بعد قمهزنها برخاستند؛ چادر را آتش زدند و من زیر دست و پا ماندم... .
گیرافتادن سر انشاهای کلاسی
سر کلاس مدرسه قصه مینوشتم و زنگ انشا منجی همکلاسیها بودم. انشاهای طولانی ۱۰تا۱۲صفحهای مینوشتم و وقتی میخواندم کل وقت کلاس گرفته میشد و بچهها نفس راحت میکشیدند. راهش را هم یاد گرفته بودند. تا معلم انشا وارد کلاس میشد همه یکصدا میگفتند: آقا، فلانی بیاد انشا بخونه. معلمها هم بدشان نمیآمد. یه چیزهایی در مایهٔ طنز و هجو مینوشتم و چند باری هم سر همین انشاها گیر افتادم.
اولینها
اوایل انقلاب چند تایی داستان با اسم مستعار چاپ کردم که نه نسخهای ازشان دارم و نه قصههاش یادمه. اولین داستانی که با اسم خودم چاپ کردم عنوانش بود «خاطرات خانه اموات». داستانی تلخ و عصبی و هجویهای دربارهٔ کتاب و کتابخوانی. اولین رمانی هم که برای نوجوانان نوشته بودم سال ۶۹ یا ۷۰ بود؛ تجربهٔ مستقیم من از دوران معلمی. با چه شور و اشتیاقی هم نوشتمش و کتاب هم خوب خوانده شد. حتی فیلم و سریال هم از روی آن ساختند. بخشی از خوانندگان آثار بزرگسال امروز من همان خوانندههای نوجوان کتابهای کودک و نوجوانم هستند. انگار من با این بچهها بزرگ شدم و تجربه اندوختم.
قصهٔ جنگی نوشتنم
طی دوران جنگ، خواهرزاده و پسرخالههایم شهید شدند. یک برادر نظامی هم داشتم که زندگیاش از هم پاشید؛ کوچکترین برادرم که دانشجوی پیراپزشکی بود. خود من هم شاهد بودم که هر روز شاگردهایم میروند و دیگر برنمیگردند یا اینکه بدن تکهپارهشان برمیگشت. همه اینها جلو چشم من اتفاق میافتاد و توی جسم و جانم حک میشد. بعد هم به داستانهایم نشست تاجاییکه اولین داستانی که برای کودک نوشتم داستانی جنگی بود.
انصراف از مسابقهٔ ادبی
وقتی غفارزادگان انصرافش از یازدهمین دورهٔ جایزهٔ منتقدان و نویسندگان مطبوعات را اعلام کرد، حرف حسابش این بود که به فضای این روزهای ادبیات اعتراض دارد. احمد غلامی، دبیر جایزه، با او تماس گرفت و ضمن تأیید نظراتش، از او درخواست کرده که از انصرافِ خود صرفنظر کند. غفارزادگان اما تصمیم نهایی را بر عهدهٔ غلامی گذاشت. این حالی است که رمان کتاب بینام اعترافات این نویسنده، یکی از نامزدهای بهترین کتاب سال این جایزه اعلام شده است.
زندگی و تراث
مروری بر دوران زندگی
یازدهم مهرماه۱۳۳۸، همزمان شد با آغاز چشمگشایی داوود غفارزادگان در خانوادهایی از اهالی اردبیل. کودکی، نوجوانی و حتی جوانیاش، یعنی از شروع زندگی و سالهای نخست تحصیل گرفته تا فوقدیپلمش همگی در اردبیل سپری شد و پس از آن نیز در روستاهای همان استان چندین سالی آموزگار بود. در سال ۱۳۵۹ اولین اثرش را در مطبوعات بهچاپ رساند و سرانجام سال ۱۳۶۸ به تهران آمد و در دفتر انتشارات کمکآموزشی مشغول بهکار شد و دبیری طرح ۲۰۰جلدی تدوین زندگینامه مفاخر برای نوجوانان را برعهده گرفت.
غفارزادگان بیش از دو دهه، داستانهایی با موضوعات متنوع، برای مخاطبان گوناگون نوشت. توجهاش به عرصههای مختلف و خلق آثار واقعگراییانه او را در فهرست پرکارترین نویسندگان معاصر قرار میدهد. برخی از آثارش صبغهای دینی دارد که گاه با موضوع جنگ ایران و عراق پیوند خورده است. در حوزه ادبیات عاشورایی نیز دستی بر آتش دارد.
اولین داستانش «هوای دیگر» را انتشارات برگ در سال ۱۳۶۸ منتشر کرد. مقایسهٔ آثار بعدی غفارزادگان با هوای دیگر، از حرکتی روبهرشد در داستاننویسی او خبر میدهد، تاجاییکه از نویسندگان تکنیکی و بامطالعه در ادبیات کودکونوجوان بهشمار میرود.
مجموعهداستانها و تکداستانهایش بارها برای وی افتخار و جوایز بههمراه داشته و توفیق چاپ بهزبانهای دیگر و انتشار در ممالک دیگر. در «جشنواره بزرگ برگزیدگان ادبیات کودک و نوجوان» بهعنوان یکی از نویسندگان برترِ دو دههٔ بعد از انقلاب از طرف «انجمن نویسندگان کودکونوجوان» نشان طلا دریافت کرد. جوایزی دیگری نیز در این حوزه از آن خود کرده است. همچنین مجموعهداستانهای دختران دلریز، راز قتل آقامیر، ایستادن زیر دکل فشار قوی و رمان کتاب بینام اعترافات از دیگر آثار مهم اوست که اثر اخیر برندهٔ جایزه ادبی متفاوت (واو) شد.
داوود غفارزادگان غیر از نوشتن داستان کوتاه و بلند، بازنویسیِ متون کهن و کلاسیک ادبیات فارسی را نیز در کارنامهٔ خود دارد: ناز و نیاز، بهرنگ طاووس، بهرنگ كلاغ و امروز و دگر روز و روز سوم
در این سه اثر، كلمهای به متن اضافه نشده و فقط گزیدهای از قطعهها با آرایشی جدید و براساس نگاهی داستانی در كنارهم قرار گرفته است. در قرائتِ داوود غفارزادگان از ادبیات کلاسیک، به توصیفها و حالتها و فضاها و گفتوگوها توجه شده و معنای واژهها و تعبیرهای دشوار آمده است تا خواندنِ متون کهن با آسانی و لذّت بیشتری همراه باشد.
پهنای مسیری داوود غفارزادگان طی میکند، گویی گذشته و حال و شرق و غرب را درمینوردد و راهی است که همچنان ادامه دارد. در این گذری پرعبور همواره کوشیده تا درخلال آموزشهای گوناگون که ساحت تدریس برایش فراهم میآورد، بلدی باشد برای طی طریق و گذر از جادهٔ ابریشم ادبیات را به علاقهمندانی نیز بیاموزاند.
دیدگاه دیگران
زهیر توکلی
بسیاری از نویسندگان یکی دو دههٔ گذشته نثرهایشان شبیه به یکدیگر است و نمیتوان تمایز ویژهای را میان نثرهای آنها قائل شد؛ اما نثر غفارزادگان، نثری اسلوبمند است. او این توانایی را دارد که نثر خود را در زمانهای لازم تغییر دهد، در جایی از نثر گفتاری و تند استفاده میکند و در جای دیگر از نثر شاعرانه استفاده میکند. او این توانایی را دارد که باتوجهبه روایتهای داستانیاش، نثر خاصی را شکل دهد. غفارزادگان به یک زبانِ شاعرانه در آثارش رسیده که در نثرش بهچشم نمیآید و برای اینکه مخاطب، این شاعرانگی را درک کند، باید دقت زیادی داشته باشد؛ زیرا تکانههای شاعرانه در نثر غفارزادگان حل شده است.
یوسف انصاری
بسیاری از منتقدان و نویسندگان میگویند که ما داستاننویس خوب نداریم و داستانهای خوب نوشته نمیشود؛ اما از طرفی نویسندهای مثل داوود غفارزادگان را در ادبیات خودمان داریم که آثارش خوانده نشده و از سوی هیچکس، چه مخاطبان و چه منتقدان توجهی به او نشده است؛ بااینکه او بیش از دو دههٔ پیش تاکنون بالغبر ۲۰ مجموعه داستان منتشر کرده است. واقعاً داستانهای غفارزادگان از سطح داستاننویسیِ ما فراتر است؛ ولی داستانهایش بهنوعی به دام توطئه سکوت افتاد.
حسن میرعابدینی
غفارزادگان در برخی از داستانهای کوتاهش با پوشیدگی و ایجاز، سهمی هم برای تخیل خواننده قائل شده است.
نظرات غفارزادگان
رضا امیرخانی
شباهت میان دنیای داستانی من با دنیای داستانی رضا امیرخانی مثل شباهت میان زبان فارسی و زبان چینی است. من هرچه از امیرخانی میخوانم هیچ شباهتی میان او و خود نمیبینم. از فرم و محتوا بگیر تا هر آنچه مربوط به قصه است. من عاشق زبان فارسیام. رضا فارسی را خوب و پاکیزه مینویسد و دایره واژگانی گستردهای دارد؛ اما فارسی را جوری مینویسد که من نمینویسم. امیرخانی نویسندهای است کاربلد. تکنیک را خوب میشناسد؛ اما اجرای او با اجرای من زمین تا آسمان تفاوت دارد. دغدغههای داستانی امیرخانی هیچ ربطی به دغدغههای داستانی من ندارد. امیرخانی با شهرتش و با تیراژ بالای کتابهایش هیچ وقت چیزی از من کم نکرده است. او دنیا را از دریچهای میبیند که من قادر یا مایل به دیدنش نیستم. او نویسندهای است از میان ما متشابهها بهدر جسته. ساز متفاوت خود را میزند. نه تکنیکالنویس است که مرعوب کند، نه زبانآوری که شیفته سازد. امیرخانی حرفهای مینویسد. حرفهای کتاب چاپ میکند و حرفهای برای کتابش کار روابط عمومی انجام میدهد. تمام چیزهایی که من متشابه ازش بینصیبم. هر کتابی را که به عرصه میرساند، برنامه برای کتاب بعدیاش دارد. اهل سفر است و ماجرا. ماجراجو هم هست زیاده. آنقدر که دوستان و اطرافیان را گاهگاهی نگران سازد، و رفیق باز و بامرام. به بازار و سیاست هم نیمنگاهی دارد البته؛ با چاشنیای از عرفان آغشته به تفقه.
اسم و رسم سانسور
دستگاه سانسوری درست کردهاند که از دو طرف نانخور دارد؛ از این طرف تعداد زیادی کارمند و دفتر و دستک که بابتش از خزانه بیتالمال پول پرداخت میشود یا مثلاً سوژه میشود برای از میدانبهدر کردن و بهزمینزدن رقبای سیاسی و از آن طرف کلی آدم کوتوله که نه حرفی برای گفتن دارند و نه اصلاً کاری انجام میدهند؛ اما مدام دربارهاش حرف میزنند و این وسط تنها چیزی که آسیب میبیند کلیت فرهنگوهنر و ادبیات کشور است. سانسور میدان را برای کوتولهها آبوجارو میکند و هنر اصیل و نجیب و دلسوخته را خانهنشین میسازد. بزرگترین آسیب سانسور کوتولهپروری است. سانسوری که چند سالی است گویا یک بخش از آن دیجیتالی هم شده است، چون اخیراً جایی دیدم برای کتابی در ارشاد گفتهاند از جملهٔ «دست رد بر سینهاش زد» کلمه «سینه» را بردارند. احتمالاً باید کامپیوتر چنین حرفی زده باشد وگرنه کدام آدم عاقلی چنین چیزی میگوید؟ بهفرض، حافظ که فرموده «سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی» بهجای سینه باید میگفت کجایش مالامال درد است ای دریغا مرهمی؟
ادبیات کودک؛ اجداد خوب، وراث بد
در ادبیات کودکونوجوان منهای آثار چند نویسنده و شاعر، ابتذال کامل جاری است. راستش ما چیز دندانگیری به اسم ادبیات کودکونوجوان نداریم. البته شروع خوبی داشتیم؛ اما ادامهدهندگان بسیار بدی بودیم و حالا پوکهٔ خالیای که به اسم ادبیات کودکونوجوان بر زمین مانده، یک جریان ناسالم و رانتخوار اقتصادی و سیاسی که ملعبه دست اینوآن شده است.
ادبیات، نوشتن و چند چیز دیگر
- مشکل عمدهٔ نویسندگان این است که حتی جرئت ندارند خودشان را در داستانهایشان ببینند؛ یعنی نویسندگان ما معمولاً از متن جدا میشوند و این مسئله بر کیفیت کارشان تأثیر منفی گذاشته است.
- اگر آثار نویسندگان مطرح غربی مانند سلین یا حتی نویسندگان مطرح ایرانی مانند هدایت، ساعدی، بهرام صادقی و... را بررسی کنیم، میبینیم که نوشتن برای آنها امری جوششی بود. آنها با نوشتن به نیازهای درونی خود و مشترکات انسانی در جامعه پاسخ میدادند، نهاینکه دنبال جوابگویی به نیازهای بازار باشند.
- ادبیات را باید در حیطه خودش دید، ادبیات تبلیغکننده و مدیرپسند نیست. یک امر مستقل است و صدای بخشی از مردم است. وقتی نویسنده نتواند حرفش را بزند، نویسندهنما جای او را میگیرد و خیلی هم خوب بلد است که چگونه مردم را با خود همراه کند؛ مانند اقبال بیشتر عموم مردم به یک فیلم هندی تا یک اثر هنری.
- ما همانند سایر حوزههای دیگر، در فرهنگ هم دلمان برای خودمان نسوخت، نگاه کنید که ما از حافظ و سعدی به کجا رسیدیم؟ جامعه نیازمند این است که صداهای مختلف را تحمل کند؛ اما متأسفانه شاهد آن هستیم که این اتفاق رخ نمیدهد.
- در یک کشور ۷۰تا۸۰ میلیونی، تیراژ ۱۱۰۰ نسخه حتی سایه آن ملت هم محسوب نمیشود. کشوری که نه مردمش کتاب میخوانند و نه مسئولانش تمایل دارد که دیوار بیاعتمادی میان خود و هنرمندانش را از میان بردارند یا بهحداقل برساند، اوضاعش در حوزه هنر بهتر از این نمیشود!
- این بد است که رمان را در برابر داستان کوتاه علم کنیم یا خاطرات را در برابر رمان جنگ علم کنیم.
- به نظرم ما در سطح دنیا در داستان کوتاه حرف داریم و هیچکس هم نمیتواند منکر این موضوع بشود.
- ما حکایتنویسان بسیار بزرگی داریم. سعدی را داریم که در این عرصه بسیار نامی و مشهور است. ما در غزل، دوبیتی، فرش، معماری و... سرآمد هستیم. حال آمدهایم با دست خودمان، این امکان را از خودمان میگیریم و فقط میگوییم که رمان مینویسیم. البته رماننوشتن بسیار خوب است؛ اما شرط اول آن این است که جامعهٔ مدنی دربارهٔ فردیت افراد مقبول باشد. بااینحال، وقتی شروع به رماننوشتن میکنیم، میبینیم که درنهایت رمان بیرون نیامد و چیزی شبیه به دلنوشته است.
- متأسفانه باید بگویم که ما در کتابخانه مدارس خود، کتاب مناسب برای بچهها بسیار کم داریم و در این حوزهها کمبود شدیدی حس میشود. به نظرم اگر میخواهیم کاری انجام بدهیم، باید از آموزشوپرورش شروع کنیم.
- ادبیات یعنی تلفیق خیال و واقعیت. نویسنده مصالح جهان داستانیاش را از ویرانههای جهان واقعی تدارک میبیند. یعنی با مصالح اسقاطی جهان واقعی، جهان داستانی خودش را از نو میسازد و درمعرض نمایش میگذارد یا به نوعی پیشنهاد میدهد.
- ادبیات آزادگیاش از این بابت است که حق گناه و اشتباه را بهرسمیت میشناسد و قضاوت نمیکند و حرف توی دهن مخاطب نمیگذارد. پیشنهاد تأمل و تفکر و عادلانهبودن میکند. نگاه ادبیات به هستی پیش از آنکه فلسفی یا سیاسی و اجتماعی باشد، زیباشناسانه است.
- ادبیات کارش انسان و زندگی است و انسان هم در بیزمانی و بیمکانی سرنمیکند. جنگ و صلح در آن تأثیر میگذارد. نویسنده هم تافتهٔ جدابافتهای نیست. هر نویسندهای نمایندهٔ بخشی از جامعه است و البته نویسندههای بزرگ اغلب نمایندهٔ جامعه خود و جامعه بشریاند.
- نوشتن یک نقیصه جسمی و روحی است. برای رهایی از این نقصان است که مینویسی. حین نوشتن است که شفا پیدا میکنی. قلم را که زمین میگذاری انگار چیزی کم داری. ناچار باز مینویسی، تا دم مرگ مینویسی. و شفا پیدا میکنی و نمیکنی. تو پیامبری هستی بر خودانگیخته. نه مصلحی، نه خطیبی، نه اقتصاددان و سیاستمداری، نه حکومت عوض کنی، نه توجیهگر گندکاریهای این و آنی نه هیچ چیز دیگر. قصهگویی... از فرط تنهایی بلندبلند برای خودت قصه میگویی و گاه که سر بالا میآوری میبینی تنهاتر از «تو» هم هستند که دورت جمع شده باشند. تو وصلکنندهای نه فصلکننده. چون در جهان داستان بر نادان و گناهکار هم حقی است. چون قصه ابزار نفرت پراکنی و داوری نیست. این جوری بار جهان بهتنهایی روی دوشات نمیافتد. سبیلت را از غضب نمیجوی یا گیست را از درد نمیکنی. دوستداشتنتیتر و تودلبروتر هم میشوی. برای اینکه ساده و بیشیلهپیلهای و حماقت از جبینات تتق میزند.
دربارهٔ خود
من معلمم و شغلم این است. همیشه خود را معلم میدانم و سپس نویسنده. در زمانی که من دانشآموز بودم، وقتی میپرسیدند که دوست داری چه کاره شوی؟ در پاسخ میگفتم که دوست دارم معلم و نویسنده شوم؛ گرچه تبعات این انتخاب را نمیدانستم. کار من معلمی است و در سن کم، معل شدم. خاطرم هست که اولین بار وارد روستایی شدم تا آموزش بدهم درحالیکه در آن زمان، سن بسیار کمی داشتم. در سال ۱۳۶۷ وارد کار معلمی شدم و به تهران آمدم.
کار ما ادامه یافت و در آموزشوپرورش، با حقوق معلمی، یک کار ۲۰۰جلدی انجام دادیم و وقتی که بازنشسته شدم، تنها ۴۸ سال داشتم. در طبقهای که من حضور داشتم، هیجکس نبود که من با او خداحافظی کنم؛ چراکه همشان دررفته بودند و منتظر بودند که من بروم. نوشتن آن ۲۰۰ جلد نیز، یک کار آموزشی بود. وقتی بازنشسته شدم، دیدم که با حقوق معلمی نمیتوان زندگی کرد؛ بنابراین تصمیم گرفتیم که کلاس خصوصی داستان راه بیندازیم. من معلمی را از ابتدا دوست داشتم و اکنون نیز همین هست.
سبک و لحن آثار
تخیل در آثار داوود غفارزادگان عنصر بسیار فعالی است. تخیلات شخصیتهای داستانی او از ویژگیهای خاصی برخوردار است. بیشتر تصاویر تخیلی این شخصیتها، از نوع تصاویر ترسناک محسوب میشوند. در تخیل شخصیتهای داستانی او، تاریکی نماد است. تاریکی با ترس، حیوان، خون، کابوس، وحشت، سرما، سکوت، تنهایی و با مرگ در پیوند است. در حقیقت این تصاویر سیاه نشانهای از اضطراب درونی و عمیق شخصیتهای داستانی غفارزادگان است. در واقع مرگ، سقوط، ترس با یکدیگر در پیوند هستند. مرگ تمام حواس و تخیل شخصیتهای داستانی را به خود مشغول میکند و آنگاه به «عادت» تبدیل میکند. در تخیل این شخصیتهای داستانی، مرگ همچون مالیخولیا آنها را در بر میگیرد و تمام فکر آنها را به خود مشغول میکند. با اینحال شخصیتهای داستانی غفارزادگان اجازه نمیدهند که ترس و و مرگ، آنها را در چنگال خود بگیرد. آنها در اوج ناامیدی، تلاش میکنند که زنده بمانند و از تاریکی بگریزند. زبان یکی دیگر از عوامل و مولفههای بررسی در آثار غفارزادگان است. غفارزادگان کتابهاش را در قالب زبانی شخصی تجربه کرده، زبانی که مثل آن تا پیش از این، در ادبیات ما نبوده است، مثلاً کاربرد کلمات کهن و تاثیرپذیری از متون کلاسیک ادبیات فارسی، چیزی که برای اولینبار به طور مشخص او در «کتاب بینام اعترافات» از آن استفاده کرده است. مهمترین عنصرِ زبانی در کتاب، سیالیت است. هم واژگان و هم لحن، میان گفتار و نوشتار در لغزش است. لغزشی که رعایت دقیق و به قاعدهاش در کتابهای مختلف نشان از آگاهی نویسنده نسبت به عملاش دارد. استفادهی نویسنده از زبانِ گفتار در نوشتار، از تکرارها و لغزشهای سطحی فراتر رفته است. حذف فعلهای ناگهانی، ایجاز گفتاری در نوشتار و خلق ترکیبات تازه از اصلیترین تاثیرات چنین رویکردیست.
ده فرمان نوشتن غفارزادگان برای نویسندگان
به گمانم هر نویسندهای ده فرمان خودش را برای نوشتن خودش باید پیدا کند... نمیشود هم گفت ده فرمان هر نویسنده به درد عمهاش میخورد و دیگران از آن نمیتوانند استفاده کنند. برای اینکه یک سری تجربهها، تجربههای عملی و کاربردیست. مثلن وقتی همینگوی – به گمانم – میگوید «داستانت را جایی قطع کن که فردا که دوباره نشستی پشت میز مثل ابلهها به سفیدی دیوار خیره نمانی»؛ میداند چه میگوید. چون تا بیایی چند سطر از دیروز مانده را بنویسی، دوباره با کله خواهی افتاد توی جهان قصویات که زمین تا آسمان با جهانی که از هواش تنفس میکنی، فرق دارد. به قول رؤسا یک سری پیش نیاز هست که لازمهی شروع هرکاریست. این پیش نیازها مثل گرم کردن ورزشکارها قبل از ورود به میدان بازیست که هر چند در ظاهر مهم به نظر نمیرسد، اما در تعین نتیجه بیتاثیر نیست. من ده نکته کلی و بدیهی میخواهم بگویم. بعضیهاشان هم البته جزییست اما از فرط آشکارهگی دیده نمیشوند و به حساب نمیآیند.
اما ده فرمان :
۱.عقد اخوت باسطل زباله… خیلیها از این راه نویسنده شدهاند. چون میدانستند هیچ مرغی تخم طلا نمیکند.
۲.موقع نوشتن هر چه را که یاد گرفتی بریز دور. مثل مولانا بگو مفتعلن مفتعلن کشت مرا. بزن به سیم آخر...
۳. دوپینگ نکن. به عبارتی موقع نوشتن چیزی نخوان. مبادا شیطان برود زیر جلدت کتابهای نویسندههای دلخواهت را برداری که ببینی آنها خوب نوشتهاند یا تو بهتر مینویسی...
۴. تا راوی درست داستانت را پیدا نکردهای کارت سر و سامان نخواهد گرفت. اما راویات فقط دهانی برای گفتن نیست و مثل هر آدم دیگری پنج حس دارد....
۵. صدای خودت را پیدا کن... به گمانم سختترین جای کار همینجاست. چون کمتر نویسندهای موفق به پیدا کردن صدای خودش در میان هزاران صدا میشود...
۶. هنرمندانه زندگی کن... مثل یک مومن آداب و سلوک نوشتن را رعایت کن. هر کسی آداب خودش را دارد. تو هم آداب خودت را پیداکن. این جا نباید مقلد بود. باید اجتهاد کنی خودت برای خودت...
۷. بگویم برای خدا بنویس می شود دعوت به امر محال... لااقل برای جشنواره ها ننویس. برای هیچ کس دیگر ننویس. برای خودت بنویس. این توصیه غیرحرفه ای را جدی بگیر.
۸. ...اگر مجبور شدی به خاطر نوشتن بجنگی، بجنگ! از گوشه دنج نوشتنات چهار چنگولی دفاع کن.
۹. ... نوشتن شفاست. سر کسی منت نگذار. تو برای این مینویسی که خودت را شفا بدهی...
۱۰. و آخر: روزی سه بار دندان هایت را مسواک بزن. ورزش کن. خوب بپوش. مسافرت برو. کتاب بخوان، موسیقی گوش بده. فیلم ببین. تئاتر برو. یادداشت بردار. دنبال مخدرات نرو. زبان خارجی یاد بگیر و…و…و… تا از این کوه یخی که تو باشی آن نه حصه زیر آب باشد و همین یک حصه بیرون…
دختران دلریز
در این مجموعه شانزده داستان کوتاه که هر یک از دنیایی غریب حرف میزنند کنار هم چیده شده است. داستانهایی که هیچکدام تکرار دیگری نیستند و نشان میدهند که نویسنده قصهگویی قهار است. پدر گیاهشناس من، دختران دلریز، بود و نبود، درخت جارو، دیوار، خروس، شهود، و... از جمله عناوین داستانهای کتاب است.
درخت جارو
درخت جادو گزيدهاي از داستانهايي است كه در مجموعههاي قبلي منتشر شده است. مجموعهی اخير 12 داستان كوتاه را شامل ميشود. غفارزادگان در اين مجموعه که گزيدهاي از داستانهاي قبلي اوست، به دنبال نشان دادن تجربههاي متنوع بوده است. مثلا داستان «سنگ يادبود» داراي يک ريتم کند است و در آن يک اتفاق ساده را روايت ميکند و يا داستاني مثل «راز قتل آقامير» يک داستان جنايي است و «درخت جارو» داراي مايههاي سياسي است و يا برخي از داستانهاي ديگر داراي تمهاي رمانتيک است.
ما سه نفر هستیم
کتاب متشکل از داستانهای کوتاهی است که غفارزادگان آنها را در سالهای پایانی دهه ۶۰ و اوایل دهه ۷۰ نوشته است. عنوان این کتاب نیز برگرفته از یکی از داستانهای این کتاب است که به جد بهترین داستان این کتاب محسوب میشود و انتشار این کتاب جایزه بیست سال داستان نویسی را برای این نویسنده به ارمغان آورد. یکی از ویژگیهای مهم این داستانها فضای تعلیقی است که بر سراسر داستانها سایه افکنده و خواننده را تا پایان بردن هر یک از این داستانها بر جای خود مینشاند. فضای تعلیقی که غفارزادگان به خوبی به آن پرداخته و در هیچ جایی از کتاب بیرون نزده است. ... بیرون، شب بود و باد و برف…. زن، شب یخ زده را پشت در بویید…آهسته گفت: «میلرزی.» باد، پوفههای برف را از لای در نیمه باز ریخت تو انبار. زن لرزان گفت: «میترسم». مرد از لای در چشم به بیرم دوخت. فکر کر؛ زن را باید همانجا توی اتاق میگذاشت. گفت: «امشب کار را یکسره میکنم.» ما سه نفر هستیم، سگ، آشوب، گودال، باد و انتظار، نی مرداب، ماه نگار، مگس، زخم، چکه، شب شهربند عناوین داستانهای این کتاب هستند.
بهرنگ طاووس بهرنگ کلاغ
غفارزادگان، در هر اثر بي آنكه كلمهای به متن-اسرارالتوحید- بيفزايد، گزيدهاي از قطعهها را با آرايشي جديد و براساس نگاهی داستاني در كنار هم قرار میدهد. در اين قرائت، به توصيفها، حالات، فضاسازی، گفتوگوها و ايجاز زبان توجه شده است.
ناز و نیاز
ناز و نیاز بازنویسی مقالات شمس تبریزی است و به زندگی و آثار او میپردازد.
امروز و دگر روز و روز سوم
امروز و دگر روز و روز سوم هم بازنویسی تذكرةالاولیای عطار نیشابوری است. غفارزادگان، در هر اثر بیآنکه کلمهای به متن بیفزاید، گزیدهای از قطعهها را با آرایشی جدید و براساس نگاهی داستانی در کنار هم قرار میدهد. در این قرائت، به توصیفها، حالات، فضاسازی، گفتوگوها و ایجاز زبان توجه شده است. پارهای از واژهها و تعابیر دشوار نیز معنا شدهاند تا خوانندگان جوانتر، دشوارهای زبانی را بهتر پشت سر بگذارند و از مطالعهٔ متون، بیشتر لذت ببرند.
کتاب بینام اعترافات
رمان «كتاب بینام اعترافات» رمانی ستودنی است؛ نه فقط از آن جهت كه رمانی تكنیكی است و خوشساخت است بلكه از آن جهت كه به معنای واقعی كلمه رمان است. دستكم بخش زیادی از این رمان كموبیش وامدار رمانهای دهه ۴۰ ایران است و در عین حال به بازی گرفتن همین رمانهای سیاستزده دهه چهلی است كه نویسندگانشان داعیه و تصور باطل تغییر دنیا و كائنات را داشتند. «غفارزادگان» از همین رمانها آشناییزدایی میكند و بازیگوشانه به بازیشان میگیرد و سرخوشانه هزل و نقدشان میكند. به گمان من كل كار راوی داستان «كتاب بینام اعترافات» مستقیم و غیرمستقیم به نویسندگان نامآشنایی اشاره میكند و در مقام یك منتقد نقدشان میكند.... شاید به همین دلیل خواننده برای فهم رمان «غفارزادگان» و درگیر شدن بیشتر با داستانش نیاز به حضور ذهن و تعمق و دقت دارد و حتی نیاز به بازخواندن و بازخواندن. بازخوانیای كه به درستی منجر به تاویل و تعبیر شخصی خواننده میشود، تاویلی كه محصول خوانش هر متن است.
آواز نیمهشب
کتاب آواز نیمه شب در دوازده فصل تنظیم شده است. آغاز داستان با ترسیم حالات روحی اعضای یک خانواده در شرایط اعلام وضعیت قرمز و حمله هوایی دشمن است که از زبان دختر خانواده (آسیه) روایت میشود. از خصلتهای مهم شخصیت اصلی این داستان، درک صحیح و اصولی از تحولات درونی خود اوست. و با توجه به سن کمش، تا حدودی خود را میشناسد و از احساسات ناب خودآگاه است. البته غفارزادگان تنها فقط در یک مورد از ضمیر ناخودآگاه راوی داستان خبر میدهد. زمانی که آسیه وارد دنیای تخیل شده و اجازه میدهد تا جریان سیال ذهن، او را با صحنههای ناخوشایند مواجه سازد. چون ادبیات معمولاً محملی برای به تصویر کشیدن تاثیرات واقعی جنگ است و از آنجا که قصههای جنگی همیشه پرخشونت و تلخند، غفارزادگان در این اثر برای جذاب کردن آن برای مخاطب نوجوان از رگههای ظریف طنز هم استفاده کرده است. به طور کلی شخصیتهای زن این داستان کلیشهای نیستند. خواننده به راحتی میتواند با آنها ارتباط برقرار کند. نویسنده درعین حال که زن نیست به خوبی توانسته احساس بسیار ظریف زنان را به تصویر کشد، گویی یک زن خالق این اثر است. به همین دلیل میتوان ادعا کرد که این اثر با قاعده اصل زن محور همخوانی دارد؛ هرچند که نویسنده این اثر زن نیست. در مجموع، کتاب آواز نیمه شب بیانگر فضای حاکم بر شهرها در دوران دفاع مقدس است که در آن واکنش شهروندان به این واقعه با زبان خیال انگیز داستان نشان داده شده است.
فال خون
«فال خون» داستانی با موضوع جنگ ایران و عراق است با این تفاوت که اینبار داستان از زبان یک سرباز عراقی روایت میشود که همراه با ارشد خود، برای دیدهبانی و شناسایی اجساد، به ارتفاعات غرب ایران به نام «هور» اعزام شدهاست. فال خون روایت افراد تنها و منزوی دنیای مدرن است که در سردرگمی و یاس به سرمیبرند. شخصیتهایی که دیگر قهرمان نیستند بلکه تنها افراد منزوی، بی ثبات و متزلزلی هستند که با ترس و دلهره از مرگ زندگی میکنند. فال خون روایت زندگی چهار روزه سربازی است که مرگ و چگونه مردن دغدغه ذهنیاش شده است. سرباز مدام از خود میپرسد «آیا من شبیه جسدام خواهم بود؟» لازم به ذکر است این کتاب در سال ۲۰۰۸ میلادی، انتشارات تگزاس این اثر را با عنوان Fortune told in blood و با ترجمه محمدرضا قانونپرور، به انگلیسی منتشر کرد.
کارنامهٔ فعالیت
کودک و نوجوان
- خلبان کوچولو، داستان کودک
- پرواز درناها، رمان نوجوان، چاپ اول برگ، چاپهای بعدی منادی تربیت
- خوب و بد، داستان کودک
- قصه نهنگها، داستان کودک
- غول سنگی، چند قصه برای کودکونوجوان
- قصه نقاشی ناتمام، کودک
- گلی برای ساقه سبز، داستان کودک
- نخلها و نیزهها، داستان بلند نوجوان
- کبوترها در قفس بهدنیا میآیند، مجموعهداستان نوجوان
- بیهقی، زندگینامه داستانی ابوالفضل بیهقی، آدم برفی گمشده، داستان کودک
- سنگاندازان غار کبود، رمان نوجوان
- یک مثل، سه افسانه، نوجوان
- آواز نیمهشب، رمان نوجوان
- کلاغ آبی، کودکونوجوان، نایاب
- موفرفری، مجموعهداستان
- هشت پهلوان پیر هفت پسر جوان، داستان نوجوان
- کلاغها هم میمیرند، تکداستان
- هزارپا، مجموعهداستان نوجوان
- صد مثل، صد حکایت
- چرا دم خرس کوتاه شد؟
- چه کسی قویتر است؟
- خروس نیمهشب و یک داستان دیگر، مجموعهداستان برای نوجوانان
- خلبان کوچولو
- مرد ماهی
- یادها نزدیک لحظهها دور
بزرگسال
- هوایی دیگر، مجموعهداستان
- سایهها و شب دراز، داستان بلند
- شب ایوب (زخمه)، داستان بلند
- فال خون، رمان، تا چاپ سه قدیانی، چاپهای بعدی سوره مهر، ترجمهٔ انگلیسی، انتشارات دانشگاه تگزاس
- ما سه نفر هستیم، مجموعهداستان، نشر آرمین، چاپ جدید نشر ثالث زمستان ۹۰
- راز قتل آقامیر، مجموعهداستان
- دختران دلریز، مجموعهداستان، نشرافق، چاپ جدید نشر چشمه
- گزیده داستان
- ۲۱ داستان
- کتاب بینام عترافات، رمان، روزنه، چاپ جدید افراز
- ایستادن زیر دکل برق فشار قوی، مجموعهداستان
- کابوسخانه، مجموعهداستان
متون کهن
- ناز و نیاز (مقالات شمس تبریزی)
- بهرنگ طاووس، بهرنگ کلاغ (اسرارالتوحید ابوالخیر)
- امروز و دگر روز و سوم روز (تذکرةالأولیا، عطار نیشابوری)
گردآوری و بازنویسی
- شبهای بمباران، ۲۲ دفتر، خاطرات کودانونوجوانان از بمباران شهرها، کاری مشترک با محمدرضا بایرامی، (گزیدهها در یک مجلد)
بازآفرینی
- شبی که ستارهها گم شد (کودک و نوجوان)
- شب اما آفتاب (تکداستان نوجوان)
- تا هزار بار (تکداستان نوجوان)
- فراموشان (داستان شش اپیزودی)
- زیر شمشیر غمش (بزرگسال)
- مقتل (نوجوانوجوان)
- خرگوشهای کاغذی
انتشاراتیهایی که با او کار کردهاند
غفارزادگان در نوشتن معطوف به انتشارات خاصی نبوده و بسته به موضوع و تجربهای که با آن نسبت برقرار میکند، مینویسد. بههمیندلیل با انتشارات خاصی بهطور دائمی کار نکرده و این نشان میدهد که در امر نوشتن معلول دانش و تجربهاش از دنیای بیرون است و نه موضوعات خاص انتشاراتها و ارگانهای دولتی.
- قدیانی *منادی تربیت *برگ *پروانه *حوزه هنری *مدرسه *سروش *سوره مهر *صریر *کانون پرورش فکری کودک و نوجوان *سبز خامه *تکا (توسعه کتاب ایران) *آرمین *ثالث *روزگار *افق *چشمه *نیستان *روزنه *افراز *دفتر هنر و ادبیات مقاومت *صریر همگی از انتشاراتی هستند که با او کار کردهاند.
پانویس
منابع
پیوند به بیرون
- «آشنایی با داوود غفارزادگان». Revolvy. بازبینیشده در ۲۲فروردین۱۳۹۸.
- «معرفی غفارزادگان». ویکیپدیای انگلیسی. بازبینیشده در ۲۲فروردین۱۳۹۸.