داوود غفارزادگان: تفاوت میان نسخهها
محمد ایذجی (بحث | مشارکتها) |
محمد ایذجی (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۸۲: | خط ۸۲: | ||
در ادبیات کودک و نوجوان منهای آثار چند نویسنده و شاعر، ابتذال کامل وجود دارد. راستش ما چیز دندانگیری به اسم ادبیات کودک و نوجوان نداریم. البته شروع خوبیداشتیم، اما ادامهدهندگان بسیار بدی بودیم و حالا پوکه خالیای که به اسم ادبیات کودک و نوجوان بر زمین مانده، یک جریان ناسالم و رانتخوار اقتصادی و سیاسی که ملعبه دست اینوآن شده است. | در ادبیات کودک و نوجوان منهای آثار چند نویسنده و شاعر، ابتذال کامل وجود دارد. راستش ما چیز دندانگیری به اسم ادبیات کودک و نوجوان نداریم. البته شروع خوبیداشتیم، اما ادامهدهندگان بسیار بدی بودیم و حالا پوکه خالیای که به اسم ادبیات کودک و نوجوان بر زمین مانده، یک جریان ناسالم و رانتخوار اقتصادی و سیاسی که ملعبه دست اینوآن شده است. | ||
====درباره | ====درباره ادبیات، نوشتن و چند چیز دیگر==== | ||
*مشکل عمده نویسندگان این است که حتی جرأت ندارند خودشان را در داستانهایشان ببینند؛ یعنی نویسندگان ما معمولا از متن جدا هستند و این مساله روی کیفیت کار آنها تاثیر کذاشته است. | *مشکل عمده نویسندگان این است که حتی جرأت ندارند خودشان را در داستانهایشان ببینند؛ یعنی نویسندگان ما معمولا از متن جدا هستند و این مساله روی کیفیت کار آنها تاثیر کذاشته است. | ||
خط ۱۰۶: | خط ۱۰۶: | ||
*ادبیات کارش انسان و زندگی است و انسان هم در بیزمانی و بیمکانی سر نمیکند. جنگ و صلح در آن تاثیر میگذارد. نویسنده هم تافته جدابافتهای نیست. هر نویسندهای نماینده بخشی از جامعه است و البته نویسندههای بزرگ اغلب نماینده جامعه خود و جامعه بشری اند. | *ادبیات کارش انسان و زندگی است و انسان هم در بیزمانی و بیمکانی سر نمیکند. جنگ و صلح در آن تاثیر میگذارد. نویسنده هم تافته جدابافتهای نیست. هر نویسندهای نماینده بخشی از جامعه است و البته نویسندههای بزرگ اغلب نماینده جامعه خود و جامعه بشری اند. | ||
*نوشتن یک نقیصه جسمی و روحیست. برای رهایی از این نقصان است که مینویسی. در حین نوشتن است که شفا پیدا میکنی. قلم را که زمین میگذاری انگار چیزی کم داری. ناچار باز مینویسی. تا دم مرگ مینویسی. و شفا پیدا میکنی و نمیکنی. تو پیامبری هستی بر خودانگیخته. نه مصلحی، نه خطیبی، نه اقتصاددان و سیاستمداری، نه حکومت عوض کنی، نه توجیهگر گند کاریهای این و آنی نه هیچ چیز دیگر. قصهگویی.. از فرط تنهایی بلند بلند برای خودت قصه میگویی و گاه که سر بالا میآوری میبینی تنهاتر از “تو”انی هم هستند که دورت جمع شده باشند. تو وصلکنندهای نه فصلکننده. چون در جهان داستان بر نادان و گناه کار هم حقیست. چون قصه ابزار نفرت پراکنی و داوری نیست. این جوری بار جهان به تنهایی روی دوشات نمیافتد. سبیلات را از غضب نمیجوی یا گیسات را از درد نمیکنی. دوست داشتنتیتر و تودل بروتر هم میشوی. برای اینکه ساده و بیشیلهپیلهای و حماقت از جبینات تتق میزند. | |||
====درباره خود==== | ====درباره خود==== | ||
من معلم هستم و شغلم این است. همیشه خود را معلم میدانم و سپس نویسنده. در زمانی که من دانشآموز بودم، وقتی از من میپرسیدند که دوست داری چه کاره شوی؟ در پاسخ میگفتم که دوست دارم معلم و نویسنده شوم؛ اگر چه تبعات این انتخاب را نمیدانستم. کار من معلمی است و در سن کم، معلم شدم. خاطرم هست که اولین بار وارد روستایی شدم تا آموزش بدهم در حالیکه در آن زمان، سن بسیار کمی داشتم. در سال ۱۳۶۷ وارد کار معلمی شدم و به تهران آمدم. | من معلم هستم و شغلم این است. همیشه خود را معلم میدانم و سپس نویسنده. در زمانی که من دانشآموز بودم، وقتی از من میپرسیدند که دوست داری چه کاره شوی؟ در پاسخ میگفتم که دوست دارم معلم و نویسنده شوم؛ اگر چه تبعات این انتخاب را نمیدانستم. کار من معلمی است و در سن کم، معلم شدم. خاطرم هست که اولین بار وارد روستایی شدم تا آموزش بدهم در حالیکه در آن زمان، سن بسیار کمی داشتم. در سال ۱۳۶۷ وارد کار معلمی شدم و به تهران آمدم. | ||
کار ما ادامه یافت و در آموزش و پرورش، با حقوق معلمی، یک کار ۲۰۰ جلدی انجام دادیم و وقتی که بازنشسته شدم، تنها ۴۸ سال داشتم. در طبقهای که من حضور داشتم، هیج کس نبود که من با او خداحافظی کنم چرا که همشان دررفته بودند و منتظر بودند که من بروم. نوشتن آن ۲۰۰ جلد نیز، یک کار آموزشی بود. وقتی بازنشسته شدم، دیدم که با حقوق معلمی نمیتوان زندگی کرد بنابراین تصمیم گرفتیم که کلاس خصوصی داستان راه بیندازیم. من معلمی را از ابتدا دوست داشتم و اکنون نیز همین هست. | کار ما ادامه یافت و در آموزش و پرورش، با حقوق معلمی، یک کار ۲۰۰ جلدی انجام دادیم و وقتی که بازنشسته شدم، تنها ۴۸ سال داشتم. در طبقهای که من حضور داشتم، هیج کس نبود که من با او خداحافظی کنم چرا که همشان دررفته بودند و منتظر بودند که من بروم. نوشتن آن ۲۰۰ جلد نیز، یک کار آموزشی بود. وقتی بازنشسته شدم، دیدم که با حقوق معلمی نمیتوان زندگی کرد بنابراین تصمیم گرفتیم که کلاس خصوصی داستان راه بیندازیم. من معلمی را از ابتدا دوست داشتم و اکنون نیز همین هست. | ||
===سبک و لحن آثار=== | |||
به گمانم هر نویسنده ای ده فرمان خودش را برای نوشتن خودش باید پیدا کند یا درست ترش ده فرمانش بر او نازل شد. نمیشود هم گفت ده فرمان هر نویسنده به درد عمهاش می خورد و دیگران از آن نمیتوانند استفاده کنند. برای اینکه یک سری تجربهها، تجربههای عملی و کاربردیست. مثلن وقتی همینگوی – به گمانم – میگوید «داستانت را جایی قطع کن که فردا که دوباره نشستی پشت میز مثل ابلهها به سفیدی دیوار خیره نمانی»؛ میداند چه میگوید. چون تا بیایی چند سطر از دیروز مانده را بنویسی، دوباره با کله خواهی افتاد توی جهان قصویات که زمین تا آسمان با جهانی که از هواش تنفس میکنی، فرق دارد. | |||
به قول رؤسا یک سری پیش نیاز هست که لازمهی شروع هرکاریست. این پیش نیازها مثل گرم کردن ورزشکارها قبل از ورود به میدان بازیست که هر چند در ظاهر مهم به نظر نمیرسد، اما در تعین نتیجه بیتاثیر نیست. من ده نکته کلی و بدیهی میخواهم بگویم. بعضیهاشان هم البته جزییست اما از فرط آشکارهگی دیده نمیشوند و به حساب نمیآیند. | |||
اما ده فرمان : | |||
۱.عقد اخوت باسطل زباله… خیلیها از این راه نویسنده شدهاند. چون میدانستند هیچ مرغی تخم طلا نمیکند. | |||
۲.موقع نوشتن هر چه را که یاد گرفتی بریز دور. مثل مولانا بگو مفتعلن مفتعلن کشت مرا. بزن به سیم آخر... | |||
۳. دوپینگ نکن. به عبارتی موقع نوشتن چیزی نخوان. مبادا شیطان برود زیر جلدت کتابهای نویسندههای دلخواهت را برداری که ببینی آنها خوب نوشتهاند یا تو بهتر مینویسی... | |||
۴. تا راوی درست داستانت را پیدا نکردهای کارت سر و سامان نخواهد گرفت. اما راویات فقط دهانی برای گفتن نیست و مثل هر آدم دیگری پنج حس دارد.... | |||
۵. صدای خودت را پیدا کن... به گمانم سختترین جای کار همینجاست. چون کمتر نویسندهای موفق به پیدا کردن صدای خودش در میان هزاران صدا میشود... | |||
۶. هنرمندانه زندگی کن... مثل یک مومن آداب و سلوک نوشتن را رعایت کن. هر کسی آداب خودش را دارد. تو هم آداب خودت را پیداکن. این جا نباید مقلد بود. باید اجتهاد کنی خودت برای خودت... | |||
۷. بگویم برای خدا بنویس می شود دعوت به امر محال... لااقل برای جشنواره ها ننویس. برای هیچ کس دیگر ننویس. برای خودت بنویس. این توصیه غیرحرفه ای را جدی بگیر. | |||
۸. ...اگر مجبور شدی به خاطر نوشتن بجنگی، بجنگ! از گوشه دنج نوشتنات چهار چنگولی دفاع کن. | |||
۹. ... نوشتن شفاست. سر کسی منت نگذار. تو برای این مینویسی که خودت را شفا بدهی... | |||
۱۰. و آخر: روزی سه بار دندان هایت را مسواک بزن. ورزش کن. خوب بپوش. مسافرت برو. کتاب بخوان، موسیقی گوش بده. فیلم ببین. تئاتر برو. یادداشت بردار. دنبال مخدرات نرو. زبان خارجی یاد بگیر و…و…و… تا از این کوه یخی که تو باشی آن نه حصه زیر آب باشد و همین یک حصه بیرون… | |||
====دختران دلریز==== | ====دختران دلریز==== |
نسخهٔ ۲۱ فروردین ۱۳۹۸، ساعت ۱۲:۵۶
داوود غفارزادگان | ||||
---|---|---|---|---|
زمینهٔ کاری | داستاننویس | |||
زادروز | ۱۳۳۸ اردبیل | |||
ملیت | ایرانی | |||
محل زندگی | اردبیل، تهران | |||
پیشه | معلم | |||
سبک نوشتاری | رئالیسم | |||
کتابها | ما سه نفر هستیم، دختران دلریز، بینام اعترافات و... | |||
همسر(ها) | [[]] | |||
|
داوود غفارزادگان داستاننویس، مدرس داستاننویسی، برندهٔ جوایز و داور جشنوارههای ادبی، متولد ۱۳۳۸ در اردبیل است.
فوق دیپلمش را در اردبیل تمام کرد و در روستاهای اردبیل چند سالی به کار معلمی پرداخت. در سال ۱۳۵۹ اولین اثرش را در مطبوعات به چاپ رساند. در سال ۱۳۶۸ به تهران منتقل شد و در دفتر انتشارات کمکآموزشی مشغول به کار گردید و دبیری طرح ۲۰۰ جلدی تدوین زندگینامه مفاخر برای نوجوانان را بر عهده گرفت. داوود غفارزادگان، نوشتن داستان را از سالهای میانی دهه شصت آغاز کرد و در دهه هفتاد پی گرفت. حضور فعال و هوشیار وی در این دهههای موجخیز، سبب شد که در دو اردو و با دو دست شمشیر بزند؛ با یک دست در اردوی انقلاب و با دست دیگر در اردوی جنگ و البته با چند پا نیز در حوزههای گوناگون گام برمیدارد. حضوری اینگونه و با این مایهها، از وی نویسندهای پایبند به ارزشهای ملی قرار میدهد. غفارزادگان همه سوژهها و مایههای داستانیاش را را در حوزه واقعگرایی ساخته و نوشته است. رئالیسم مورد استفاده غفارزادگان ریشه در ناتورالیسم دارد و در سطح گزارش طبیعت شناور میماند. غفارزادگان بیش از دو دهه داستانهایی با موضوعات متنوع، برای مخاطبان متنوع نوشته است. برخی از آثارش صبغهای دینی دارد که گاه با موضوع جنگ ایران و عراق پیوند خورده است. در حوزه ادبیات عاشورایی نیز آثاری دارد. داستانهای غفارزادگان را بر اساس زمینهها و درونمایههای به کار گرفته شده در آنها، میتوان به چند زمینه تقسیم کرد: ۱. زمینه انقلاب ۲. زمینه جنگ ۳. زمینههای آیینی ۴. زمینههای زندگی بومی ۵. زمینههای عمومی.
اولین داستانش با نام «هوای دیگر» توسط انتشارات برگ در سال ۱۳۶۸ منتشر شد. مقایسه آثار بعدی غفارزادگان با هوای دیگر، از حرکتی رو به رشد در داستانهای او نشان دارد. او یکی از تکنیکیترین و با مطالعهترین نویسندگان امروز ادبیات کودک و نوجوان است.
جایزهي ۲۰ سال ادبیات داستان (بزرگسالان) به خاطر مجموعه داستان «ما سه نفر هستیم» به او تعلق گرفت.
از این نویسنده تک قصههایی به زبانهای مختلف ترجمه شده است. «رمان فال خون» او توسط پروفسور «قانونپرور» ترجمه و در دانشگاه تگزاس امریکا چاپ شده است.
در «جشنواره بزرگ برگزیدگان ادبیات کودک و نوجوان» به عنوان یکی از نویسندگان برتر دو دهه بعد از انقلاب از طرف «انجمن نویسندگان کودک و نوجوان» نشان طلا دریافت کرد. جوایزی دیگری نیز در این حوزه دریافت کرده است.
همچنین مجموعه داستانهای «دختران دلریز»، «راز قتل آقامیر»، «ایستادن زیر دکل فشار قوی» و رمان «کتاب بینام اعترافات» از دیگر آثار مهم او هستند. او به خاطر کتاب بینام اعترافات برنده جایزه ادبی متفاوت (واو) شده است.
داوود غفارزادگان غیر از نوشتن داستان کوتاه و بلند، بازنویسیِ متون کهن و کلاسیک ادبیات فارسی با عنوانهای ناز و نیاز، به رنگ طاووس به رنگ كلاغ و امروز و دگر روز و روز سوم هم انجام داده است. در این سه اثر، كلمهای به متن اضافه نشده و فقط گزیدهای از قطعهها با آرایشی جدید و براساس نگاهی داستانی در كنار هم قرار داده است. در قرائتِ داوود غفارزادگان از ادبیات کلاسیک فارسی، به توصیفها و حالتها و فضاها و گفتوگوها توجه شده و همچنین، معنای واژهها و تعبیرهای دشوار آمده است تا خواندنِ متون کهن با آسانی و لذّت بیشتری همراه باشد.
داستانک شروع نوشتن داستان
دوره کودکی ما، دوره زیاد خوبی نبود. هم درس میخواندم، هم کار میکردم. تقریبا بازی از دوره کودکیام حذف شده بود. وقتی فرصت پیدا میکردم، بیشتر کتاب میخواندم. در کلاس اول راهنمایی یک دفتر ۲۰۰-۳۰۰ برگی داشتم. نمیدانم بعد چکارش کردم. هر چیزی که به ذهنم میرسید مثلا به شکل داستان، در آن مینوشتم. تنها چیزی که از آن دفتر در خاطرم مانده عنوان آذری یک قصه است: قارقا گلین آپاره یعنی کلاغها عروس میبرند.
داستانک معلم شدن
من بچه پنجمی از یک خانواده ده نفری بودم. نه-ده ساله بودم که پدرم فوت کرد. انگار زمانی در ایران رسم بود هرکس پدرش میمرد میرفت معلم میشد، هرکس هم معلم میشد سر از نویسندگی در میآورد! مثل قطار در فیلمهای هندی، یک چیز کلیشهای و تکراری. در سن پایین رفتم دانشسرای مقدماتی و هنوز ۱۸ سالم نشده بود که شدم معلم روستایی. چهارده پانزده سالی از عمرم به معلمیدر روستاها گذشت.
داستانک شبیهخوان شدن
من در اردبیل بزرگ شدهام. یک دورهای شبیهخوان بودم. قرار بود علی اکبرخوان بشوم. اسب از من رم میکرد و من از اسب. دفعه دیگر نقش امام زین العابدین را به من دادند. بایستی توی چادری دراز میکشیدم تا پایان قضایا. بعد قمهزنها برخاستند؛ چادر را آتش زدند، و من زیر دست و پا ماندم...
داستانک گیر افتادن
سر کلاس مدرسه قصه مینوشتم و زنگ انشا منجی همکلاسیها بودم. انشاهای مطول ۱۰ -۱۲ صفحهای مینوشتم و وقتی میخواندم کل وقت کلاس گرفته میشد و بچهها نفس راحت میکشیدند. راهش را هم یاد گرفته بودند. تا معلم انشا وارد کلاس میشد همه یک صدا میگفتند: آقا فلانی بیاید انشا بخواند. معلمها هم بدشان نمیآمد. یه چیزهایی در مایه طنز و هجو مینوشتم و چند باری هم سر همین انشاها گیر افتادم.
داستانک اولینها
اوایل انقلاب چند تایی داستان با اسم مستعار چاپ کردم که نه نسخهای ازشان دارم و نه قصهها یادم مانده. اولین داستانی که با اسم خودم چاپ کردم عنوانش بود «خاطرات خانه اموات.» داستانی تلخ و عصبی و هجویهای در مورد کتاب و کتاب خوانی. اولین رمانی هم که برای نوجوانان نوشته بودم سال ۶۹ یا ۷۰ بود؛ تجربه مستقیم من از دوران معلمی. با چه شور و اشتیاقی هم نوشتمش و کتاب هم خوب خوانده شد. حتی فیلم و سریال هم از روی آن ساختند. بخشی از خوانندگان آثار بزرگسال امروز من همان خوانندههای نوجوان کتابهای کودک و نوجوانم هستند. انگار من با این بچهها بزرگ شدم و تجربه اندوختم.
داستانک جنگی نوشتن
در طول دوره جنگ خواهرزاده و پسرخالههایم شهید شدند. یک برادر نظامی هم داشتم که زندگیاش از هم پاشید؛ کوچکترین برادرم که دانشجوی پیراپزشکی بود. خود من هم شاهد بود که هر روز شاگردهایم میروند و دیگر برنمیگردند یا اینکه بدن تکه پارهشان برمیگشت. همه اینها جلو چشم من اتفاق میافتاد و توی جسم و جانم حک میشد. و بعد هم به داستانهایم نشست تا جایی که اولین داستانی که برای کودک نوشتم داستانی جنگی بود.
دیدگاه دیگران درباره غفارزادگان
زهیر توکلی
بسياري از نويسندگان يکي دو دهه گذشته نثرهايشان شبيه به يکديگر است و نميتوان تمايز ويژهاي را ميان نثرهاي آنها قائل شد؛ اما نثر غفارزادگان، نثري اسلوبمند است. او اين توانايي را دارد که نثر خود را در زمانهاي لازم تغيير دهد، در جايي از نثر گفتاري و تند استفاده ميکند و در جاي ديگر از نثر شاعرانه استفاده ميکند. او اين توانايي را دارد که با توجه به روايتهاي داستانياش، نثر خاصي را شکل دهد. غفارزادگان به يک زبان شاعرانه در آثارش رسيده که در نثرش به چشم نميآيد و براي اينکه مخاطب اين شاعرانگي را درک کند، بايد دقت زيادي داشته باشد؛ زيرا تکانههاي شاعرانه در نثر غفارزادگان حل شده است.
یوسف انصاری
بسياري از منتقدان و نويسندگان ميگويند که ما داستاننويس خوب نداريم و داستانهاي خوب نوشته نميشود؛ اما از طرفي نويسندهاي مثل داوود غفارزادگان را در ادبيات خودمان داريم که آثارش خوانده نشده و از سوي هيچکس، چه مخاطبان و چه منتقدان توجهي به او نشده است؛ با اينکه او بيش از دو دهه پيش تا کنون بيش از 20 مجموعه داستان منتشر کرده است. واقعا داستانهاي غفارزادگان از سطح داستاننويسي ما بالاتر است؛ ولي داستانهايش به نوعي مورد توطئه سکوت قرار گرفت.
حسن میرعابدینی
غفارزادگان در برخی از داستانهای کوتاهش با پوشیدگی و ایجاز، سهمی هم برای تخیل خواننده قائل شده است.
درباره دیگران
رضا امیرخانی
شباهت میان دنیای داستانی من با دنیای داستانی الگو:رضا امیرخانی مثل شباهت میان زبان فارسی و زبان چینیست. من هرچه از امیرخانی میخوانم هیچ شباهتی میان او و خود نمیبینم. از فرم و محتوا بگیر تا هر آن چه مربوط به قصه است. من عاشق زبان فارسیام. رضا فارسی را خوب و پاکیزه مینویسد و دایره واژگانی گستردهای دارد. اما فارسی را جوری مینویسد که من نمینویسم. امیرخانی نویسندهایست کار بلد. تکنیک را خوب میشناسد. اما اجرای او با اجرای من زمین تا آسمان تفاوت دارد. دغدغههای داستانی امیرخانی هیچ ربطی به دغدغههای داستانی من ندارد. امیرخانی با شهرتش و با تیراژ بالای کتابهایش هیچ وقت چیزی از من کم نکرده است. او دنیا را از دریچهای میبیند که من قادر یا مایل به دیدنش نیستم. او نویسندهایست از میان ما متشابهها بهدر جسته. ساز متفاوت خود را میزند. نه تکنیکالنویس است که مرعوب کند، نه زبانآوری که شیفته سازد. امیرخانی حرفهای مینویسد. حرفهای کتاب چاپ میکند و حرفهای برای کتابش کار روابط عمومی انجام میدهد. – تمام چیزهایی که من متشابه ازش بینصیبم – هر کتابی را که به عرصه میرساند، برنامه برای کتاب بعدیاش دارد. اهل سفر است و ماجرا. ماجراجو هم هست زیاده. آنقدر که دوستان و اطرافیان را گاه گاهی نگران سازد. و رفیق باز و بامرام. به بازار و سیاست هم نیمنگاهی دارد البته؛ با چاشنیای از عرفان آغشته به تفقه.
انصراف از مسابقه ادبی
در پی اعلام انصراف داوود غفارزادگان از یازدهمین دورهی جایزهی منتقدان و نویسندگان مطبوعات در اعتراض به فضای این روزهای ادبیات، احمد غلامی، دبیر جایزه، با او تماس گرفته و ضمن تأیید نظراتش در مورد فضای موجود ادبیات این روزهای ما، از او درخواست کرده که از انصرافِ خود صرفنظر کند. داوود غفارزادگان نیز تصمیم نهایی در این باره را به عهدهی احمد غلامی گذاشته است. رمان «کتاب بینام اعترافات» این نویسنده یکی از نامزدهای بهترین کتاب سال این جایزه اعلام شده است.
دیدگاه غفارزادگان درباره سانسور
دستگاه سانسوری درست کردهاند که از دو طرف نانخور دارد؛ از این طرف تعداد زیادی کارمند و دفتر و دستک که بابتش از خزانه بیتالمال پول پرداخت میشود یا مثلا سوژه میشود برای از میدان به در کردن و به زمین زدن رقبای سیاسی و از آن طرف کلی آدم کوتوله که نه حرفی برای گفتن دارند و نه اصلا کاری انجام میدهند. اما مدام در موردش حرف میزنند و این وسط تنها چیزی که آسیب میبیند کلیت فرهنگ و هنر و ادبیات کشور است. سانسور میدان را برای کوتولهها آب و جارو میکند و هنر اصیل و نجیب و دلسوخته را خانهنشین میسازد. بزرگترین آسیب سانسور کوتولهپروری است. سانسوری که چند سالی است گویا یک بخش از آن دیجیتالی هم شده است، چون اخیرا جایی دیدم برای کتابی در ارشاد گفتهاند از جمله «دست رد بر سینهاش زد» کلمه «سینه» را بردارند. احتمالا باید کامپیوتر چنین حرفی زده باشد وگرنه کدام آدم عاقلی چنین چیزی میگوید؟ به فرض، حافظ که فرموده «سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی» به جای سینه باید میگفت کجایش مالامال درد است ای دریغا مرهمی؟
نظر غفارزادگان درباره ادبیات کودک
در ادبیات کودک و نوجوان منهای آثار چند نویسنده و شاعر، ابتذال کامل وجود دارد. راستش ما چیز دندانگیری به اسم ادبیات کودک و نوجوان نداریم. البته شروع خوبیداشتیم، اما ادامهدهندگان بسیار بدی بودیم و حالا پوکه خالیای که به اسم ادبیات کودک و نوجوان بر زمین مانده، یک جریان ناسالم و رانتخوار اقتصادی و سیاسی که ملعبه دست اینوآن شده است.
درباره ادبیات، نوشتن و چند چیز دیگر
- مشکل عمده نویسندگان این است که حتی جرأت ندارند خودشان را در داستانهایشان ببینند؛ یعنی نویسندگان ما معمولا از متن جدا هستند و این مساله روی کیفیت کار آنها تاثیر کذاشته است.
- اگر آثار نویسندگان مطرح غربی مانند سلین یا حتی نویسندگان مطرح ایرانی مانند هدایت، ساعدی، بهرام صادقی و ... را مورد بررسی قرار دهیم، میبینیم که نوشتن برای آنها، امری جوششی بوده است. آنها با نوشتن به نیازهای درونی خود و مشترکات انسانی در جامعه خود پاسخ میدادند، نه اینکه دنبال جوابگویی به نیازهای بازار باشند.
- ادبیات را باید در حیطه خودش دید، ادبیات تبلیغ کننده و مدیر پسند نیست، یک امر مستقل است و صدای بخشی از مردم است. وقتی نویسنده نتواند حرفش را بزند، نویسندهنما جای او را میگیرد و خیلی هم خوب بلد است که چگونه مردم را با خود همراه کند. مانند اقبال بیشتر عموم مردم به یک فیلم هندی تا یک اثر هنری.
- ما همانند سایر حوزههای دیگر در فرهنگ هم دلمان برای خودمان نسوخت، نگاه کنید که ما از حافظ و سعدی به کجا رسیدیم؟ جامعه نیازمند این است که صداهای مختلف را تحمل کند اما متاسفانه شاهد آن هستیم که این اتفاق رخ نمیدهد.
- در یک کشور ۷۰-۸۰ میلیونی تیراژ ۱۱۰۰ نسخه حتا سایه آن ملت هم محسوب نمیشود. کشوری که نه مردمش کتاب میخوانند و نه مسؤولانش تمایل دارد که دیوار بیاعتمادی میان خود و هنرمندانش را از میان بردارد یا به حداقل برساند، اوضاعش در حوزه هنر بهتر از این نمیشود!
- این بد است که رمان را در برابر داستان کوتاه علم کنیم یا خاطرات را در برابر رمان جنگ علم کنیم.
- به نظرم ما در سطح دنیا، در داستان کوتاه حرف داریم و هیچ کس هم نمیتواند منکر این موضوع بشود.
- ما حکایت نویسان بسیار بزرگی داریم. برای مثال ما سعدی را داریم که در این عرصه بسیار نامی و مشهور است. ما در غزل، دوبیتی، فرش، معماری و ... سرآمد هستیم. حال آمدهایم با دست خودمان، این امکان را از خودمان میگیریم و فقط میگوییم که رمان مینویسیم. البته رمان نوشتن بسیار خوب است اما شرط اول آن این است که جامعه مدنی در مورد فردیت افراد مورد قبول واقع شود. با این حال، وقتی شروع به رمان نوشتن نیز میکنیم، میبینیم که در نهایت رمان بیرون نیامد و چیزی شبیه به دلنوشته است.
- متاسفانه باید بگویم که ما در کتابخانه مدارس خود، کتاب مناسب برای بچهها بسیار کم داریم و در این حوزهها کمبود وجود دارد. به نظرم اگر میخواهیم کاری انجام بدهیم، باید از آموزش و پرورش شروع کنیم.
- ادبیات یعنی تلفیق خیال و واقعیت. نویسنده مصالح جهان داستانیاش را از ویرانههای جهان واقعی تدارک میبیند. یعنی با مصالح اسقاطی جهان واقعی جهان داستانی خودش را از نو میسازد و در معرض نمایش میگذارد یا به نوعی پیشنهاد میدهد.
- ادبیات آزادگیاش از این بابت است که حق گناه و اشتباه را به رسمیت میشناسد و قضاوت نمیکند و حرف توی دهن مخاطب نمیگذارد. پیشنهاد تامل و تفکر و عادلانه بودن میکند. نگاه ادبیات به هستی پیش از آن که فلسفی یا سیاسی و اجتماعی باشد. زیباشناسانه است.
- ادبیات کارش انسان و زندگی است و انسان هم در بیزمانی و بیمکانی سر نمیکند. جنگ و صلح در آن تاثیر میگذارد. نویسنده هم تافته جدابافتهای نیست. هر نویسندهای نماینده بخشی از جامعه است و البته نویسندههای بزرگ اغلب نماینده جامعه خود و جامعه بشری اند.
- نوشتن یک نقیصه جسمی و روحیست. برای رهایی از این نقصان است که مینویسی. در حین نوشتن است که شفا پیدا میکنی. قلم را که زمین میگذاری انگار چیزی کم داری. ناچار باز مینویسی. تا دم مرگ مینویسی. و شفا پیدا میکنی و نمیکنی. تو پیامبری هستی بر خودانگیخته. نه مصلحی، نه خطیبی، نه اقتصاددان و سیاستمداری، نه حکومت عوض کنی، نه توجیهگر گند کاریهای این و آنی نه هیچ چیز دیگر. قصهگویی.. از فرط تنهایی بلند بلند برای خودت قصه میگویی و گاه که سر بالا میآوری میبینی تنهاتر از “تو”انی هم هستند که دورت جمع شده باشند. تو وصلکنندهای نه فصلکننده. چون در جهان داستان بر نادان و گناه کار هم حقیست. چون قصه ابزار نفرت پراکنی و داوری نیست. این جوری بار جهان به تنهایی روی دوشات نمیافتد. سبیلات را از غضب نمیجوی یا گیسات را از درد نمیکنی. دوست داشتنتیتر و تودل بروتر هم میشوی. برای اینکه ساده و بیشیلهپیلهای و حماقت از جبینات تتق میزند.
درباره خود
من معلم هستم و شغلم این است. همیشه خود را معلم میدانم و سپس نویسنده. در زمانی که من دانشآموز بودم، وقتی از من میپرسیدند که دوست داری چه کاره شوی؟ در پاسخ میگفتم که دوست دارم معلم و نویسنده شوم؛ اگر چه تبعات این انتخاب را نمیدانستم. کار من معلمی است و در سن کم، معلم شدم. خاطرم هست که اولین بار وارد روستایی شدم تا آموزش بدهم در حالیکه در آن زمان، سن بسیار کمی داشتم. در سال ۱۳۶۷ وارد کار معلمی شدم و به تهران آمدم. کار ما ادامه یافت و در آموزش و پرورش، با حقوق معلمی، یک کار ۲۰۰ جلدی انجام دادیم و وقتی که بازنشسته شدم، تنها ۴۸ سال داشتم. در طبقهای که من حضور داشتم، هیج کس نبود که من با او خداحافظی کنم چرا که همشان دررفته بودند و منتظر بودند که من بروم. نوشتن آن ۲۰۰ جلد نیز، یک کار آموزشی بود. وقتی بازنشسته شدم، دیدم که با حقوق معلمی نمیتوان زندگی کرد بنابراین تصمیم گرفتیم که کلاس خصوصی داستان راه بیندازیم. من معلمی را از ابتدا دوست داشتم و اکنون نیز همین هست.
سبک و لحن آثار
به گمانم هر نویسنده ای ده فرمان خودش را برای نوشتن خودش باید پیدا کند یا درست ترش ده فرمانش بر او نازل شد. نمیشود هم گفت ده فرمان هر نویسنده به درد عمهاش می خورد و دیگران از آن نمیتوانند استفاده کنند. برای اینکه یک سری تجربهها، تجربههای عملی و کاربردیست. مثلن وقتی همینگوی – به گمانم – میگوید «داستانت را جایی قطع کن که فردا که دوباره نشستی پشت میز مثل ابلهها به سفیدی دیوار خیره نمانی»؛ میداند چه میگوید. چون تا بیایی چند سطر از دیروز مانده را بنویسی، دوباره با کله خواهی افتاد توی جهان قصویات که زمین تا آسمان با جهانی که از هواش تنفس میکنی، فرق دارد. به قول رؤسا یک سری پیش نیاز هست که لازمهی شروع هرکاریست. این پیش نیازها مثل گرم کردن ورزشکارها قبل از ورود به میدان بازیست که هر چند در ظاهر مهم به نظر نمیرسد، اما در تعین نتیجه بیتاثیر نیست. من ده نکته کلی و بدیهی میخواهم بگویم. بعضیهاشان هم البته جزییست اما از فرط آشکارهگی دیده نمیشوند و به حساب نمیآیند. اما ده فرمان : ۱.عقد اخوت باسطل زباله… خیلیها از این راه نویسنده شدهاند. چون میدانستند هیچ مرغی تخم طلا نمیکند.
۲.موقع نوشتن هر چه را که یاد گرفتی بریز دور. مثل مولانا بگو مفتعلن مفتعلن کشت مرا. بزن به سیم آخر...
۳. دوپینگ نکن. به عبارتی موقع نوشتن چیزی نخوان. مبادا شیطان برود زیر جلدت کتابهای نویسندههای دلخواهت را برداری که ببینی آنها خوب نوشتهاند یا تو بهتر مینویسی...
۴. تا راوی درست داستانت را پیدا نکردهای کارت سر و سامان نخواهد گرفت. اما راویات فقط دهانی برای گفتن نیست و مثل هر آدم دیگری پنج حس دارد....
۵. صدای خودت را پیدا کن... به گمانم سختترین جای کار همینجاست. چون کمتر نویسندهای موفق به پیدا کردن صدای خودش در میان هزاران صدا میشود...
۶. هنرمندانه زندگی کن... مثل یک مومن آداب و سلوک نوشتن را رعایت کن. هر کسی آداب خودش را دارد. تو هم آداب خودت را پیداکن. این جا نباید مقلد بود. باید اجتهاد کنی خودت برای خودت...
۷. بگویم برای خدا بنویس می شود دعوت به امر محال... لااقل برای جشنواره ها ننویس. برای هیچ کس دیگر ننویس. برای خودت بنویس. این توصیه غیرحرفه ای را جدی بگیر.
۸. ...اگر مجبور شدی به خاطر نوشتن بجنگی، بجنگ! از گوشه دنج نوشتنات چهار چنگولی دفاع کن.
۹. ... نوشتن شفاست. سر کسی منت نگذار. تو برای این مینویسی که خودت را شفا بدهی...
۱۰. و آخر: روزی سه بار دندان هایت را مسواک بزن. ورزش کن. خوب بپوش. مسافرت برو. کتاب بخوان، موسیقی گوش بده. فیلم ببین. تئاتر برو. یادداشت بردار. دنبال مخدرات نرو. زبان خارجی یاد بگیر و…و…و… تا از این کوه یخی که تو باشی آن نه حصه زیر آب باشد و همین یک حصه بیرون…
دختران دلریز
در این مجموعه شانزده داستان کوتاه که هر یک از دنیایی غریب حرف میزنند کنار هم چیده شده است. داستانهایی که هیچکدام تکرار دیگری نیستند و نشان میدهند که نویسنده قصهگویی قهار است. پدر گیاهشناس من، دختران دلریز، بود و نبود، درخت جارو، دیوار، خروس، شهود، و... از جمله عناوین داستانهای کتاب است.
درخت جارو
درخت جادو گزيدهاي از داستانهايي است كه در مجموعههاي قبلي منتشر شده است. مجموعهی اخير 12 داستان كوتاه را شامل ميشود. غفارزادگان در اين مجموعه که گزيدهاي از داستانهاي قبلي اوست، به دنبال نشان دادن تجربههاي متنوع بوده است. مثلا داستان «سنگ يادبود» داراي يک ريتم کند است و در آن يک اتفاق ساده را روايت ميکند و يا داستاني مثل «راز قتل آقامير» يک داستان جنايي است و «درخت جارو» داراي مايههاي سياسي است و يا برخي از داستانهاي ديگر داراي تمهاي رمانتيک است.
ما سه نفر هستیم
کتاب متشکل از داستانهای کوتاهی است که غفارزادگان آنها را در سالهای پایانی دهه ۶۰ و اوایل دهه ۷۰ نوشته است. عنوان این کتاب نیز برگرفته از یکی از داستانهای این کتاب است که به جد بهترین داستان این کتاب محسوب میشود و انتشار این کتاب جایزه بیست سال داستان نویسی را برای این نویسنده به ارمغان آورد. یکی از ویژگیهای مهم این داستانها فضای تعلیقی است که بر سراسر داستانها سایه افکنده و خواننده را تا پایان بردن هر یک از این داستانها بر جای خود مینشاند. فضای تعلیقی که غفارزادگان به خوبی به آن پرداخته و در هیچ جایی از کتاب بیرون نزده است. ... بیرون، شب بود و باد و برف…. زن، شب یخ زده را پشت در بویید…آهسته گفت: «میلرزی.» باد، پوفههای برف را از لای در نیمه باز ریخت تو انبار. زن لرزان گفت: «میترسم». مرد از لای در چشم به بیرم دوخت. فکر کر؛ زن را باید همانجا توی اتاق میگذاشت. گفت: «امشب کار را یکسره میکنم.» ما سه نفر هستیم، سگ، آشوب، گودال، باد و انتظار، نی مرداب، ماه نگار، مگس، زخم، چکه، شب شهربند عناوین داستانهای این کتاب هستند.
به رنگ طاووس به رنگ کلاغ
غفارزادگان، در هر اثر بي آنكه كلمهای به متن-اسرارالتوحید- بيفزايد، گزيدهاي از قطعهها را با آرايشي جديد و براساس نگاهی داستاني در كنار هم قرار میدهد. در اين قرائت، به توصيفها، حالات، فضاسازی، گفتوگوها و ايجاز زبان توجه شده است.
ناز و نیاز
ناز و نیاز بازنویسی مقالات شمس تبریزی است و به زندگی و آثار او میپردازد.
امروز و دگر روز و روز سوم
امروز و دگر روز و روز سوم هم بازنویسی تذكرةالاولیای عطار نیشابوری است. غفارزادگان، در هر اثر بیآنکه کلمهای به متن بیفزاید، گزیدهای از قطعهها را با آرایشی جدید و براساس نگاهی داستانی در کنار هم قرار میدهد. در این قرائت، به توصیفها، حالات، فضاسازی، گفتوگوها و ایجاز زبان توجه شده است. پارهای از واژهها و تعابیر دشوار نیز معنا شدهاند تا خوانندگان جوانتر، دشوارهای زبانی را بهتر پشت سر بگذارند و از مطالعهٔ متون، بیشتر لذت ببرند.
کتاب بینام اعترافات
رمان «كتاب بینام اعترافات» رمانی ستودنی است؛ نه فقط از آن جهت كه رمانی تكنیكی است و خوشساخت است بلكه از آن جهت كه به معنای واقعی كلمه رمان است. دستكم بخش زیادی از این رمان كموبیش وامدار رمانهای دهه ۴۰ ایران است و در عین حال به بازی گرفتن همین رمانهای سیاستزده دهه چهلی است كه نویسندگانشان داعیه و تصور باطل تغییر دنیا و كائنات را داشتند. «غفارزادگان» از همین رمانها آشناییزدایی میكند و بازیگوشانه به بازیشان میگیرد و سرخوشانه هزل و نقدشان میكند. به گمان من كل كار راوی داستان «كتاب بینام اعترافات» مستقیم و غیرمستقیم به نویسندگان نامآشنایی اشاره میكند و در مقام یك منتقد نقدشان میكند.... شاید به همین دلیل خواننده برای فهم رمان «غفارزادگان» و درگیر شدن بیشتر با داستانش نیاز به حضور ذهن و تعمق و دقت دارد و حتی نیاز به بازخواندن و بازخواندن. بازخوانیای كه به درستی منجر به تاویل و تعبیر شخصی خواننده میشود، تاویلی كه محصول خوانش هر متن است.
آواز نیمهشب
کتاب آواز نیمه شب در دوازده فصل تنظیم شده است. آغاز داستان با ترسیم حالات روحی اعضای یک خانواده در شرایط اعلام وضعیت قرمز و حمله هوایی دشمن است که از زبان دختر خانواده (آسیه) روایت میشود. از خصلتهای مهم شخصیت اصلی این داستان، درک صحیح و اصولی از تحولات درونی خود اوست. و با توجه به سن کمش، تا حدودی خود را میشناسد و از احساسات ناب خودآگاه است. البته غفارزادگان تنها فقط در یک مورد از ضمیر ناخودآگاه راوی داستان خبر میدهد. زمانی که آسیه وارد دنیای تخیل شده و اجازه میدهد تا جریان سیال ذهن، او را با صحنههای ناخوشایند مواجه سازد. چون ادبیات معمولاً محملی برای به تصویر کشیدن تاثیرات واقعی جنگ است و از آنجا که قصههای جنگی همیشه پرخشونت و تلخند، غفارزادگان در این اثر برای جذاب کردن آن برای مخاطب نوجوان از رگههای ظریف طنز هم استفاده کرده است. به طور کلی شخصیتهای زن این داستان کلیشهای نیستند. خواننده به راحتی میتواند با آنها ارتباط برقرار کند. نویسنده درعین حال که زن نیست به خوبی توانسته احساس بسیار ظریف زنان را به تصویر کشد، گویی یک زن خالق این اثر است. به همین دلیل میتوان ادعا کرد که این اثر با قاعده اصل زن محور همخوانی دارد؛ هرچند که نویسنده این اثر زن نیست. در مجموع، کتاب آواز نیمه شب بیانگر فضای حاکم بر شهرها در دوران دفاع مقدس است که در آن واکنش شهروندان به این واقعه با زبان خیال انگیز داستان نشان داده شده است.
فال خون
«فال خون» داستانی با موضوع جنگ ایران و عراق است با این تفاوت که اینبار داستان از زبان یک سرباز عراقی روایت میشود که همراه با ارشد خود، برای دیدهبانی و شناسایی اجساد، به ارتفاعات غرب ایران به نام «هور» اعزام شدهاست. فال خون روایت افراد تنها و منزوی دنیای مدرن است که در سردرگمی و یاس به سرمیبرند. شخصیتهایی که دیگر قهرمان نیستند بلکه تنها افراد منزوی، بی ثبات و متزلزلی هستند که با ترس و دلهره از مرگ زندگی میکنند. فال خون روایت زندگی چهار روزه سربازی است که مرگ و چگونه مردن دغدغه ذهنیاش شده است. سرباز مدام از خود میپرسد «آیا من شبیه جسدام خواهم بود؟» لازم به ذکر است این کتاب در سال ۲۰۰۸ میلادی، انتشارات تگزاس این اثر را با عنوان Fortune told in blood و با ترجمه محمدرضا قانونپرور، به انگلیسی منتشر کرد.
کتابشناسی داوود غفارزادگان
کودک و نوجوان
خلبان کوچولو/ داستان کودک/ قدیانی
پرواز درناها/ رمان نوجوان/ چاپ اول برگ/ چاپهای بعدی منادی تربیت
خوب و بد/ داستان کودک/ پروانه
قصه نهنگها/ داستان کودک/ پروانه
غول سنگی/ چند قصه برای کودک و نوجوان
قصه نقاشی ناتمام/ کودک/ حوزه هنری
گلی برای ساقه سبز/ داستان کودک/ قدیانی
نخلها و نیزهها/ داستان بلند نوجوان/ مدرسه
کبوترها در قفس بدنیا میآیند/ مجموعه داستان نوجوان/ سروش
بیهقی/ زندگینامه داستانی ابوالفضل بیهقی/ مدرسه
آدم برفی گمشده/ داستان کودک/ پروانه
سنگاندازان غار کبود/ رمان نوجوان/ سوره مهر
یک مثل، سه افسانه/ نوجوان/ تربیت
آواز نیمهشب/ رمان نوجوان/ تربیت
کلاغ آبی/ کودک و نوجوان/ صریر/ نایاب
موفرفری/ مجموعه داستان/ کانون پرورش فکری کودک و نوجوان
هشت پهلوان پیر هفت پسر جوان/ داستان نوجوان/ سبز خامه
کلاغها هم میمیرند/ تک داستان/ سبز خامه
هزار پا/ مجموعه داستان نوجوان/ تربیت
صد مثل، صد حکایت/ تربیت
چرا دم خرس کوتاه شد؟/ سوره مهر
چه کسی قویتر است؟/ سوره مهر
خروس نیمه شب و یک داستان دیگر/ مجموعه داستان برای نوجوانان/ تکا (توسعه کتاب ایران)
خلبان کوچولو/ قدیانی
مرد ماهی/ منادی تربیت
یادها نزدیک لحظهها دور/ سوره مهر
بزرگسال
هوایی دیگر/ مجموعه داستان/ برگ
سایهها و شب دراز/ داستان بلند/ مدرسه
شب ایوب (زخمه)/ داستان بلند/ سوره مهر
فال خون/ رمان/ تا چاپ سه قدیانی/ چاپهای بعدی سوره مهر/ ترجمه انگلیسی شده/ انتشارات دانشگاه تگزاس
ما سه نفر هستیم/ مجموعه داستان/ نشر آرمین/ چاپ جدید نشر ثالث زمستان ۹۰
راز قتل آقامیر/ مجموعه داستان/ روزگار
دختران دلریز/ مجموعه داستان/ افق/ چاپ جدید نشر چشمه
گزیده داستان/ نیستان
۲۱ داستان/ روزنه
کتاب بینام اتعترافات/ رمان/ روزنه/ چاپ جدید افراز
ایستادن زیر دکل برق فشار قوی/ مجموعه داستان/ چشمه
کابوسخانه/ مجموعه داستان/ نیستان
متون کهن
ناز ونیاز/ مقالات شمس تبریزی/ افق
به رنگ طاووس، به رنگ کلاغ/ اسرارالتوحید ابوالخیر/ افق
امروز و دگر روز و سوم روز/ تذکره الویا عطار/ افق
گردآوری و بازنویسی
شبهای بمباران/ ۲۲ دفتر/ خاطرات کودان و نوجوانان از بمباران شهرها/ کاری مشترک با محمدرضا بایرامی/ دفتر هنر و ادبیات مقاومت/ (گزیدهها در یک مجلد)
بازآفرینی
شبی که ستارهها گم شد/ کودک و نوجوان
شب اما آفتاب/ تک داستان نوجوان/ مدرسه
تا هزار بار/ تک داستان نوجوان/ مدرسه
فراموشان/ داستان شش اپیزودی/ قدیانی
زیر شمشیر غمش/ بزرگسال/ مدرسه
مقتل/ نوجوان و جوان/ مدرسه
خرگوشهای کاغذی/ مدرسه