صمد بهرنگی: تفاوت میان نسخهها
جزبدون خلاصۀ ویرایش |
جزبدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۲۰۶: | خط ۲۰۶: | ||
===کودکیِ سخت، نوجوانیِ در اندوه و جوانیِ نیمهکاره=== | ===کودکیِ سخت، نوجوانیِ در اندوه و جوانیِ نیمهکاره=== | ||
کودکی: صمد فرزند چهارم خانواده بود. بعد از دو دختر و یک پسر. دوران کودکی صمد با کار و رنج و محرومیت توام بود. ده ساله بود که پدرشان به قفقاز رفت. تکه نانی برایشان به جا گذاشت گاه استگان چایای. و یک وصیت که درس بخوانند و کارمند شوند تا حقوقبگیر باشند تا خیالشان راحت باشد که آخر ماه چندرغازی دستشان را میگیرد.<ref name=https://www.noormags.ir/view/fa/articlepage/129286>|نگاهی-به-زندگی-و-آثار-صمد-بهرنگی</ref> | |||
شخصیت بهرنگی از آغاز تولد با سختی و فقر شکل گرفته بود، اما اوج رنج بهرنگی ِ هفده ساله با کوچ کردن به دهکورههای دهخوارقان(آذرشهر) آذربایجان آغاز شد. آموزگاری صمد با آگاهی از وضعیت اسف بار روستاها، با آغازی بنبستگونه روبهرو شد. او حتی اگر برای توضیح دادن واژههای ناآشنا به مصادیق عینی نیاز داشت، در مضیقه بود. از سوی دیگر کودکان آذری زبان و ناآشنا با زبان فارسی، بهرنگی را با چالش روبهرو میکردند و او برای آموزش به قصّهگویی پناه میبرد . بهرنگی در مدرسهای مجاور گورستان با کلاسهای کاهگلیِ سرد، قصّهگویی را آغاز کرد. شاگردانی که اگر به نامهایی مثل سینما، مجله، مأمور راهنمایی و کارت تبریک برمیخوردند، هاجوواج به او خیره میشدند. شاید قصّهگویی تنها روش تربیتی در کلاس بود که نقشهٔ جغرافیا حکم کیمیا را داشت.<ref>{{یادکرد وب|نشانی =file:///C:/Users/MDR%2032322170/Downloads/Documents/JCLS_Volume%206_Issue%202_Pages%2047-72.pdf|مجلهٔ علوم پژوهشی هطالعات ادبيات كودك دانشگاه شيراز، سال ششم، شمارهی دوم، پایيز و زمستان ۹۴}}</ref> | نوجوانی: غلامحسین ساعدی در مصاحبهای گفته: «آشنایی من با صمد بهرنگی در سطحی است که من او را از بچگی میشناختم. صمد محصل دانشسرای مقدماتی بود و من اصلاً نمیشناختمش، مثل هزاران نفر دیگر، توی کتابخانه آمد با ترس و لرز، من آنجا بودم دیدم یک بچهی جوانی آمد و لباس ژندهای تنش است و «چه باید کرد» چرنیشفسکی را میخواهد…کتابفروشی «معرفت» بود. یارو گفت همچین کتابی نیست. من تعجب کردم که این بچه چه جوری میخواهد این را. بعد صدایش کردم، ترسید. من یک مقداری از کتابهایم را از قبل از ۲۸ مرداد قایم کرده بودم توی صندوق و توی یک باغ چال کرده بودیم. گفتم من دارم و با من راه افتاد و آمد.»<ref>http://ishiq.net/danisiq/13035/%D8%B5%D9%85%D8%AF-%D8%A8%D9%87%D8%B1%D9%86%DA%AF%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D9%85%D8%B5%D8%A7%D8%AD%D8%A8%D9%87-%D8%A8%D8%A7-%D8%BA%D9%84%D8%A7%D9%85%D8%AD%D8%B3%DB%8C%D9%86-%D8%B3%D8%A7.htmlایشیق | شناسه خبر : 13035 | تاریخ انتشار : ۰۶ شهریور ۱۳۹۴-ایشیق-</ref> | ||
جوانی: شخصیت بهرنگی از آغاز تولد با سختی و فقر شکل گرفته بود، اما اوج رنج بهرنگی ِ هفده ساله با کوچ کردن به دهکورههای دهخوارقان(آذرشهر) آذربایجان آغاز شد. آموزگاری صمد با آگاهی از وضعیت اسف بار روستاها، با آغازی بنبستگونه روبهرو شد. او حتی اگر برای توضیح دادن واژههای ناآشنا به مصادیق عینی نیاز داشت، در مضیقه بود. از سوی دیگر کودکان آذری زبان و ناآشنا با زبان فارسی، بهرنگی را با چالش روبهرو میکردند و او برای آموزش به قصّهگویی پناه میبرد . بهرنگی در مدرسهای مجاور گورستان با کلاسهای کاهگلیِ سرد، قصّهگویی را آغاز کرد. شاگردانی که اگر به نامهایی مثل سینما، مجله، مأمور راهنمایی و کارت تبریک برمیخوردند، هاجوواج به او خیره میشدند. شاید قصّهگویی تنها روش تربیتی در کلاس بود که نقشهٔ جغرافیا حکم کیمیا را داشت.<ref>{{یادکرد وب|نشانی =file:///C:/Users/MDR%2032322170/Downloads/Documents/JCLS_Volume%206_Issue%202_Pages%2047-72.pdf|مجلهٔ علوم پژوهشی هطالعات ادبيات كودك دانشگاه شيراز، سال ششم، شمارهی دوم، پایيز و زمستان ۹۴}}</ref> | |||
خط ۴۹۷: | خط ۴۹۹: | ||
*{{یادکرد وب|نشانی = روزنامه ايران > شماره 6674 3/10/96 > صفحه 22 (فرهنگ و هنر)]}} | *{{یادکرد وب|نشانی = روزنامه ايران > شماره 6674 3/10/96 > صفحه 22 (فرهنگ و هنر)]}} | ||
*{{یادکرد وب|نشانی = مجلهٔ علوم پژوهشی هطالعات ادبيات كودك دانشگاه شيراز، سال ششم، شمارهی دوم، پایيز و زمستان ۹۴}} | *{{یادکرد وب|نشانی = مجلهٔ علوم پژوهشی هطالعات ادبيات كودك دانشگاه شيراز، سال ششم، شمارهی دوم، پایيز و زمستان ۹۴}} | ||
{{یادکرد وب|نشانی = https://www.noormags.ir/view/fa/articlepage/129286|نگاهی-به-زندگی-و-آثار-صمد-بهرنگی}} |