امیرحسین فردی: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱۸۶: | خط ۱۸۶: | ||
این داستان در مورد اسماعيل جوانى از طبقات پايين جامعه است. در نوجوانى، پدرش را از دست میدهد. و او میماند با مادرش، اكرم و محبوب، برادر كوچكش. در جوانى به استخدام بانك در میآيد. در اين ميان عاشق دخترى به نام سارا میشود و به او پيشنهاد ازدواج میدهد. پدر سارا كه آن دو را در پاركى مشغول صحبت میبیند، عصبانى میشود و اسماعيل را به سختى كتك میزند و در كلانترى از او تعهد میگیرد. كه ديگر به سراغ سارا نرود. اين موضوع باعث خرد شدن اسماعيل پيش خودش میشود به گونهای كه شروع به سرزنش خود میکند تا اينكه وارد مسجدى میشود. و اين آغاز يك تحول در اسماعيل است. | این داستان در مورد اسماعيل جوانى از طبقات پايين جامعه است. در نوجوانى، پدرش را از دست میدهد. و او میماند با مادرش، اكرم و محبوب، برادر كوچكش. در جوانى به استخدام بانك در میآيد. در اين ميان عاشق دخترى به نام سارا میشود و به او پيشنهاد ازدواج میدهد. پدر سارا كه آن دو را در پاركى مشغول صحبت میبیند، عصبانى میشود و اسماعيل را به سختى كتك میزند و در كلانترى از او تعهد میگیرد. كه ديگر به سراغ سارا نرود. اين موضوع باعث خرد شدن اسماعيل پيش خودش میشود به گونهای كه شروع به سرزنش خود میکند تا اينكه وارد مسجدى میشود. و اين آغاز يك تحول در اسماعيل است. | ||
در مسجد با جواد، كتابدار كتابخانه مسجد كه جوانى مذهبى و ضدرژيم پهلوى است، آشنا میشود و رفتهرفته او نيز مذهبى میشود و به تدریج وارد ميدان مبارزه با حكومت میشود. شبى كه مردم زیادی برای دیدن نمایشنامه «حٌر» در مسجد جمع میشوند، نيروهاى نظامى به مسجد میریزند و افسرى خادم پير مسجد را به بهانهای، كتك میزند. اسماعيل با افسر درگير میشود و او را مجروح میکند و بلافاصله از مسجد فرار میکند. مردم متفرق میشوند و جواد نيز دستگير میشود. اسماعيل به خانه میرود و کتابها و اعلامیة ضدرژيم را در گودالى پنهان میکند و نامههای عاشقانه سارا را میسوزاند. مأموران به خانه میآیند و او موفق به فرار میشود و به امامزاد هاى پناه میبرد و در آنجا وقتى میخواهد فرار كند با شكستن شاخه درختى به حفره گورى ويرانه سقوط میکند. | در مسجد با جواد، كتابدار كتابخانه مسجد كه جوانى مذهبى و ضدرژيم پهلوى است، آشنا میشود و رفتهرفته او نيز مذهبى میشود و به تدریج وارد ميدان مبارزه با حكومت میشود. شبى كه مردم زیادی برای دیدن نمایشنامه «حٌر» در مسجد جمع میشوند، نيروهاى نظامى به مسجد میریزند و افسرى خادم پير مسجد را به بهانهای، كتك میزند. اسماعيل با افسر درگير میشود و او را مجروح میکند و بلافاصله از مسجد فرار میکند. مردم متفرق میشوند و جواد نيز دستگير میشود. اسماعيل به خانه میرود و کتابها و اعلامیة ضدرژيم را در گودالى پنهان میکند و نامههای عاشقانه سارا را میسوزاند. مأموران به خانه میآیند و او موفق به فرار میشود و به امامزاد هاى پناه میبرد و در آنجا وقتى میخواهد فرار كند با شكستن شاخه درختى به حفره گورى ويرانه سقوط میکند. | ||
====سیاه چمن==== | |||
رمان سیاه چمن در مورد خانواده خيرمحمد در منطقه زهكلوت و در كپر زندگي میکنند و سالهاست كه گله و دام خود را براي چرا به سياه چمن ميبرند. آن سال خشكسالي است و سيفالله خان اجازه نميدهد كه گله خيرمحمد به سياه چمن بيايد اما او دام خود را به آنجا ميبرد. همين كار، آغازگر كينه و نفرت ميان دو خانواده ميشود. ميرداد، پسر سيف الله خان؛ امانداد كه پسر خيرمحمد است در سياه چمن به باد كتك ميگيرد و ميخواهد تا گله را به جاي ديگري ببرد. سرانجام خيرمحمد پسرانش را وادار ميكند تا گله را به كوهپايه ببرند ولي گله در اثر گرسنگي در ميانه راه تلف ميشود. يارمحمد، پسر بزرگتر خيرمحمد، ميرداد را در سياه چمن ميبيند و تلافي كتككاري او با برادرش را درميآورد و او را زخمي ميكند. به بهانه انتقام از اين عمل، سیفالله خان به كپر خيرمحمد حمله ميكند و با گلولهاي او را ميكشد. كپرها را آتش ميزنند و همه چيز نابود ميشود. يارمحمد تصميم ميگيرد به كهنوج برود و نيروهاي اسلامي را در جريان بگذارد. يارمحمد كه در راه فرار به كهنوج با عزيز، پسر عمويش همراه است، ناگهان نقشة آتش زدن كپرهاي خان به ذهنش خطور ميكند. ولي قبل از هر اقدامي افراد خان به تعقيب آنها ميپردازند و در اين تعقيب و گريز گلولهاي به عزيز اصابت ميكند و ميميرد. يارمحمد به جنگل ميگريزد، در حالی که يك پايش در اثر برخورد با جيپ خان آسيب ديده است. صبح روز بعد با كمك دادعباس و پدرش قادر كه يكي از آشنايان قديمي است، حال بهتري مييابد و به كپر آنها ميرود. او شرح مصائبي را كه بر خود و خانوادهاش رفته، بازگويي ميكند و همراه قادر به سمت كهنوج ميرود. آنها وارد قهوهخانهاي ميشوند تا شب را به صبح برسانند كه نيمههاي شب صداي ميرداد و هليل، نوكرخان را ميشنوند كه به آنجا آمدهاند تا براي فروش گله خان، ماشين اجاره كنند. در قهوه خانه ميان آنها درگيري پيش ميآيد و سرانجام جمعه كه شاگرد قهوهچي است، نيروهاي اسلامي را خبر ميكند و ماجرا فيصله مييابد. يارمحمد به همراه پاسداران به زهكلوت برميگردد و به خانه سيفالله خان رفته و ضمن درگيري، سيفالله خان، يارمحمد را زخمي كرده و خودش هم به دست پاسداران كشته ميشود. | |||
====آشیانه در مه==== | |||
رمان آشیانه در مه در مورد پسر جوانی به نام شکور است که كه همراه مادر و خواهرش، ستاره به روستا ميروند تا تعطيلات تابستان را در آنجا بگذرانند. يك روز كه شكور از آبتني برميگردد، جمشيد پسر ارباب را ميبيند كه يك قرقي را نشانه گرفته و او را ميزند. شكور از ديدن اين صحنه به شدت متأثر ميشود و بالاي درختي كه آشيانه قرقي است ميرود و يكي از جوجهها را كه زنده است برميدارد و با خود به خانه ميبرد. كمكم ميان شكور و مونس، بچه قرقي، دوستي و انس برقرار ميشود و پرنده دستآموز ميشود. جمشيد كه به اين موضوع حسادت ميكند، مترصد فرصتي است تا تلافي كند. سرانجام روزي كه قرقي پرواز كرده و به خانه نيامده است، آن را مييابد و پاهايش را با سنگ زخمي ميكند. وقتي شكور موضوع را ميفهمد به سراغ جمشيد ميرود. در باغ، جمشيد را ميبيند كه حاجي لكلك را نشانه رفته است. شكور با او گلاويز ميشود تا جمشيد به حاجي لكلك شليك نكند. جمشيد حاجي لكلك را بغل ميكند و در همين گيرودار حاجي لكلك با نوكش پيشاني او را زخمي و پرواز ميكند. جمشيد به سرعت به خانهشان ميرود تا اين ماجرا را به گردن شكور بيندازد. كدخدا غروب آن روز به خانه شكور ميآيد و جريان را به مادر میگويد. مادر از كدخدا ميخواهد تا با ارباب صحبت كند و ماجرا را فيصله دهد. شب هنگام و در باد و سرما، مادر همراه شكور، جوجه قرقي را كه در اثر زخم پاها به حالت مرگ افتاده است به لانهاش ميبرند تا در آنجا راحتتر باشد. | |||
نسخهٔ ۱۸ اسفند ۱۳۹۷، ساعت ۱۷:۳۰
امیرحسین فردی | |
---|---|
نام اصلی | امیرحسین فردی |
زمینهٔ کاری | داستان |
زادروز | ۵ مهر ۱۳۲۸ روستای قرهتپه، اردبیل |
مرگ | پنج اردیبهشت ۱۳۹۲ (۶۴ سال) تهران |
ملیت | ایرانی |
محل زندگی | تهران |
علت مرگ | عارضه تنفسی |
بنیانگذار | جایزه ادبی شهید غنی نژاد |
پیشه | *سردبیر و مدیر مسئول کیهان بچهها
|
کتابها | اسماعیل، آشیانه در مه، سیاه چمن، مهمان ملائک، یک دنیا پروانه، کوچک جنگلی |
وبگاه رسمی | www.amirhosseinfardi.ir |
امیرحسین فردی(زاده ۱۳۲۸ روستای قرهتپه اردبیل - درگذشته ۵ اردیبهشت ۱۳۹۲ تهران)نویسنده، مدیر مسئول نشریات کیهان بچهها، کیهان علمی و مدیر مرکز آفرینش های هنری و عضو حوزه اندیشه و هنر اسلامی بوده است.
فردی از اولین نویسندگان ادبیات انقلاب اسلامی است که آثاری داستانی با موضوع انقلاب نوشته است. همچنین با حضور فعال در حوزه هنری، مطبوعات و فعالیتهای فرهنگی در مساجد، شاگردان زیادی را تربیت کرده است.
فردی به خاطر شغل پدرش که نظامی بود، به چندین شهر مهاجرت کرده و در نهایت در نوجوانی ساکن تهران میشود. پس از خدمت سربازی شروع به فعالیت انقلابی در مسجد میکند. با به پیروزی رسیدن انقلاب به فعایتهایش در مسجد جوادالائمه و کیهان بچهها ادامه داد. نخستین کتابش نمایشنامه میرزا کوچک خان جنگلی و اولین رمانش سیاه چمن در دههٔ شصت منتشر شد.
رمان اسماعیل که حوادثش در بستر انقلاب اسلامی اتفاق میافتد معروف ترین اثر این نویسنده است.
داستانکها
کتابهای مورد علاقه در کودکی
جنگها حضرت على را به زبان تركى میخواندم، همينطور منظومه دلكش كوراوغلى را، كه آن هم به تركى بود. مدرسه كه رفتم، اميرارسلان، حسين كرد شبسترى، مختارنامه و شاهنامه را خواندم. كتاب كه نبود، مگر اينكه سالى ماهى، در بعضى از لوازم التحرير فروشیها، يا بساطیهاى كنار پيادهروها به كتابى بر میخوردم، آن هم اگر پولش را داشتم، میخريدم. سالها گذشت و من بسيارى از آثار بزرگ و جذاب ادبى را كه میبايست در آن سنين میخواندم، نتوانستم بخوانم. دوره دبيرستان، جسته و گريخته چند اثر بالزاک و داستایوسکی خواندم.
انقلاب اسلامی و شروع نوشتن
فردی در یاداشتهایش به نقش انقلاب اسلامی در نویسنده شدنش اشاره میکند و ضمن این که خاطراات زمان انقلاب سال ۱۳۵۷ را شیرین ترین خاطرات عمرش میداند،و دروصف آن میگوید: «براي من و نسل من، چنين پديدهاي، مثل يک آرزوي دور و دراز و دست نيافتني مينمود. ابتدا دستيابي و تحقق آن را از محالات ميدانستيم، ولي در عين حال، از سر تکليف و اطاعت امر ولي و امام انقلاب به اندازه توش و تواني که داشتيم، بر سر پيمان ايستاده بوديم و براي وقوع آن انقلاب تلاش ميکرديم که در کمال ناباوري آن اتفاق افتاد. ما آزاد شديم. سرزمينمان، ايران عزيز آزاد شد. از گلدستهها و منارهها بانگ اللهاکبر برخاست. اشک شوق بر گونهها جاري شد. و من همان سال، سال نزول رحمت الهي، سال برکت و سال معجزه، نويسنده شدم. اعتماد به نفس پيدا کردم. همه تابوها و طاغوتهاي ذهني را شکستم و قلم به دست گرفتم و اولين داستان کوتاهم را نوشتم که در مجله «عروهالوثقي» سال 58 چاپ شد.»
جدایی از حوزه هنری
«ما یک کارگاه گرافیک داشتیم. یک روز دیدم از محوطه صدای عربده و فریاد میآید. دیدم محسن مخملباف معرکهای گرفته و فریاد میکشد و فحش میدهد… رفتم جلو و گفتم محسن چی شده؟ گفت: بهت تبریک میگم. بعد به سمت یک جوان دست دراز کرد و فریاد کشید کار به جایی رسیده که به خاطر مدیریت شما این پسر دارد در این حوزه با این خانم حرف میزنه! ... از این به بعد یا جای من است یا جای این جور کارها… من با خونسردی دلداریاش دادم اما گفتم: ما برنامههایمان را تغییر نمیدهیم، به خاطر یک داد و بیداد. مخملباف وسایلش را جمع کرد و رفت اما حدود ۱۰ روز بعد خودش برگشت ولی رفاقتمان مغشوش شده بود. بعدها که هفتهای یک روز برای تعطیل نشدن کیهان بچهها قول داده بودم و به مجله میرفتم. بعد آمدن آقای زم، مخملباف یک روز کودتا کرد و بدون اینکه به نام من اشاره کند، معرکه گرفت که بعضیها چند شغله هستند ولی به من اشاره میکرد. من هم واقعاً بدون اینکه به آنها بگویم از خانهای که دوستش داشتم رفتم و این غیبت من دقیقاً ۲۰ سال طول کشید. تا زمانی که به دعوت و اصرار دکتر رحماندوست برای تدریس کارگاه قصه و رمان» [۱]
دل نرمی
حمید محمدی محمدی در مورد جلسهای با فردی در دفترش در کیهان بچهها اینگونه نقل میکند: « فردی هنوز داشت در مورد چخوف حرف میزد که حشرهای به به چنگم افتاد. دستهایم را به هم مالیدم. کلامش را قطع کرد. گویی رشته بحث از دستش خارج شده باشد. گفتم: داشتید میگفتید که چخوف ... اجازه نداد ادامه دهم. خیلی جدی گفت: پشهها توی اتاق من در امنیت کامل هستند. طوری که شک ندارم که برای پشه مقتول دلش به درد آمد!
سه گانه ناتمام
راضیه تجار ر مورد قصد این نویسنده برای نوشتن سه گانه انقلاب اینگونه میگوید: «ایشان قصد داشت سهگانه رمان انقلاب اسلامیاش را به چاپ برساند و تا جایی که میدانم بعد از رمان «اسماعیل» که رمان نخست بود، «گرگ سالی» (دومین رمان) را به تازگی تمام کرده بود، اما افسوس که این سهگانه ناتمام ماند.» [۲]
نامه به محسن مخلملباف
فردی پس از انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۸۸ در نامهای سرگشاده منتشر شده در روزنامه کیهان در بیست و هشتم تیر ماه همان سال خطلاب به محسن مخملباف نوشت: «... هنوز هم بوي گند آن كفش هاي پت و پهن كهنه و جوراب هاي پاره پوره و كثيفت كه ماه به ماه نمي شستي، توي خانه ما مانده است...ايد بگويي كه من به خاطر همين مردم دست به آژان كشي زدم و افتادم زندان شاه و لقب چريك نوجوان را بهم دادند، حالا اين حق من است كه از مردم طلب كار باشم...هيچ وقت نتوانستم تو را جدي بگيرم، چه آن زمان كه جماعتي پشت سرت راه مي افتادند و هي برادر مخملباف، برادر مخملباف بهت مي گفتند، و نه حالا كه شده اي موسيو مخملباف...چون فكر مي كني فاميلت مخملباف است، پس مي تواني انقلاب مخملي در ايران راه بياندازي...» [۳]
زندگی و تراث
کودکی و نوجوانی
امیرحسین فردی در تاریخ پنجم مهر 1328 در روستای «قره تپه»، واقع در دامنه جنوبى كوه سبلان از توابع شهرستان نير در استان اردبيل به دنيا آمد. بخشهايى از دوران كودكى و نوجوانى خود را در دامنههاى سبلان گذراند. پدرش نظامی بود و مجبور به انجام ماموریت در شهرهای مختلف. امیر در همان سالهای پیش از دبستان از روستا مهاجرت کرد و مدتی در شهرهای کرمان و دلیجان زندگی کرد. سال 1334، درشش سالگى همراه خانواده به تهران مهاجرت کرد و برای همیشه ساکن تهران شدند، تا پايان دوران دبيرستان در مدارس جنوب شهر تهران دبستان و دبیرستان «اتابکی» ادامه تحصيل داد، و در بيست و يك سالگى ديپلم طبيعى گرفت.
اولین تجربههای نوشتن
معلم دبیرستانش اکبر رادی در سوق دادن او به نوشتن موثر است و اولین تجربههای نوشتن فردی در این دوره اتفاق میافتد: « یک داستان چهارصد صفحهای نوشته بودم. یک روز آن را گذاشتم توى ساكم و آوردم دبيرستان و سر كلاس دادم به آقاى رادى. سبك سنگين كرد و برد. بعد از خواندن آن، خيلى تشويقم كرد. براى اولين بار، آقاى رادى راهنمايیام كرد تا آثار جلال آل احمد و غلامحسين ساعدى را بخوانم. خبر مرگ جلال را هم از زبان آقاى رادى شنيدم. يادم هست، روزى كه او اين خبر را سر كلاس به ما داد، پيراهن سياه پوشيده بود. نمیدانم چهلم جلال بود يا به خاطر فوت ديگرى لباس سياه پوشيده بود. به هر حال اندوهى كه آن روز در صداى آقاى رادى بود، هيچ وقت فراموشم نمیشود.
مسجد جواد الائمه (ع)
از سال ۱۳۵۶ فردی از کار دولتیاش در بانک صادرات استعفا داد و تمرکز خود را بر فعالیتهای انقلابی بر علیه رژیم شاه گذاشت. پس از پیروزی انقلاب در بهمن ماه سال ۱۳۵۷، فعالیت فرهنگی اعضای مسجد جواد الائمه (ع) ادامه پیدا کرد. پس از تاسیس حوزه اندیشه و هنر اسلامی در آبان ۱۳۵۸، فردی و دیگر دوستانش به فعالیت در آن پرداختند: « وقتی که از تشکیل حوزه اندیشه و هنر اسلامی با خبر شدیم به آنجا رفتیم قرار شد حوزه در شاخههاى مختلف هنرى فعاليت داشته باشد، در اينجا هم سهم ما ادبيات داستاني شد. جلسههاي قصه نويسي از همان سال با تعداد اندكي تشكيل ميشد. آن موقع محل، حوزه در خيابان فلسطين بود. اعضاي اصلي و دايمي جلسات قصه حوزه شهيد حسن جعفر بيگلو، محسن مخملباف و بنده بوديم. مخملباف يك موتور كوچك داشت، صبحها در خانه ما میآمد، سه نفرى سوار موتور میشديم و به حوزه میرفتيم. در واقع همه موجوديت ادبيات داستانى حوزه آن زمان ترك يك موتور كوچك در شهر جابهجا میشد.»
دیگر فعالیتهای ادبی و مطبوعاتی
در شهریور ماه سال 1361، امیرحسین فردی به عنوان مدیر نشریه «کیهان بچهها» آغاز به کار میکند. كيهان بچهها سرآغاز فعاليت حرفهاى اميرحسين فردى در حوزه ادبيات كودك و روزنامه نگارى حرفهاى است. فردى درباره آن سالها و آمدن به كيهان بچهها میگويد: « آمدنم به کیهان، دلخواه خودم نبود. آدم جایی را درست میكند و به پايش زحمت میكشد، به آنجا علاقهمند میشود و در واقع دل میبندد. حوزه براى من چنين جايى بود، اما ناگهان در حوزه حوادث تازهاى اتفاق افتاد. حوزه انديشه و هنر اسلامى، زير نظر سازمان تبليغات اسلامى رفت، اسمش را كردند حوزه هنرى سازمان تبليغات اسلامى و بعد ارزيابى شكاكانه و بدبينانهاى از فعاليتهاى گذشته شد. آقايى كه بعدها نماينده مجلس شد، آمد و ما را جمع كرد و فرمود كه احتمالاً حوزه به منافقين و گروههاى چپ گرايش پيدا خواهد كرد و از اين جور تو ذوق زدنها و دلشكستنها. بنيانگذاران اصلى حوزه نماندند. آنها به كيهان رفتند. اما من ماندم، چراكه با بدنه مديريت جديد آشنا بودم و برخى از آنها را از دوران فعاليت در مسجد جوادالائمه (ع) میشناختم و از دوستانم بودند. كمك كردم تا دوران انتقال انجام گرفت.
روزى از كيهان با من تماس گرفتند و براى ادامه انتشار كيهان بچهها كمك خواستند. گويا سردبير وقت مجله میخواست برود. حرفشان را زمين نينداختم و رفتم، با اين شرط كه هفتهاى چند روز باشم و فعاليت اصلیام را در حوزه ادامه بدهم. ديدم كيهان نقطه مقابل حوزه هنرى است. زمانى كه آن دسته از دوستان سابق حوزه ای ام كه هنوز خانه تكانى روحى نكرده بودند، به بنده تكليف كردند كه از ميان حوزه و كيهان يكى را انتخاب كنم، من هم كيهان را انتخاب کردم و ماندم.» در سال ۶۸ با همکاری احمد بیرشک اولین مجله علمی کودکان و نوجوانان با عنوان کیهان علمی را راه اندازی کرد پیدا کرد.این مجله پس از ۵ سال فعالیت، به دلیل مشکلات مالی موسسه کیهان تعطیل شد. در دهه ۶۰ جلسات داستان نویسی مسجد جوادالائمه را هر هفته به طور منظم در کتابخانه مسجد، تشکیل داد. در این جلسات که به صورت کارگاهی اداره می شد، رمانهای بزرگ جهان و داستانهای نوشته شده اعضا خوانده و مورد بحث و نقد قرار می گرفت. در سال ۱۳۷۵، با به راه اندازی جشنواره کتاب سال شهید حبیب غنی پور جنبه گسترده تری به فعالیت های ادبی مسجد داد. در سال ۱۳۸۱ برای حضور مجدد در حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی از او دعوت به عمل آمد. بدین ترتیب او بعد از بیست سال جدایی از حوزه، با عنوان مدیر کارگاه قصه و رمان به خانه حوزه بازگشت. در سال ۱۳۸۷، موفق به دریافت نشان درجه یک هنری از وزارت ارشاد دولت وقت شد. در شهریور ماه سال ۱۳۸۹ به مدیریت دفتر آفرینش های ادبی حوزه هنری منصوب و تا پایان عمر در این مرکز مشغول به کار بود. در سال ۱۳۹۱ در اولین جشنواره پیش نگاران مطبوعات از وی به عنوان یکی از پیشکسوتان عرضه مطبوعات، تقدیر به عمل آمد. در غروب روز پنجم اردیبهشت ماه ۱۳۹۲ فوت کرد.
از زبان خود
امیرحسین فردی در یاداشتهای شخصیاش مینویسد: «آنچه که اين روزها دغدغه اصليم است، اينکه من چه کردهام. چه ميزان تابيدهام. تا چه شعاعي نور افکندهام؟ براي ديگران چه کردهام؟ چه خدمتي؟ و بالاتر از همه، چهقدر توانستهام با خالق خود ارتباط برقرار کنم؟ چقدر خودم را به او نزديک کردهام؟»
از نگاه دیگران
دیدگاه هدایتالله بهبودی
«در مدتی که تصدی مرکز آفرینشهای ادبی حوزه هنری را بهعهده داشت از نزدیک شاهد بودم که با چه عشق و علاقهای بهویژه برای پیشرفت ادبیات انقلاب اسلامی تلاش و کوشش میکرد. چه در زمینه داستانهای کوتاه و بلند و چه در مورد جشنوارههایی که درباره ادبیات انقلاب و چه در مورد شعر انقلاب که با پیگیریهای ایشان برگزار میشد. بهرغم اینکه سال گذشته عمل قلب باز انجام داده بودند، اما از هیچ تلاشی در این راه فروگذار نمیکرد.» [۴]
دیدگاه محمدرضا سنگری
«تلاش بیوقفه ایشان بهرغم بیماریای که داشت، ستودنی بود و حتی بیش از اندازه کار میکرد. فردی کسی بود که من همیشه در توصیف ایشان میگفتم که در هفته هشت روز کار میکند. واقعا برای انجام امور وقت میگذاشت و کار میکرد.» [۵]
دیدگاه یوسفعلی میرشکاک
« من تمامی آثار این نویسنده پیشکسوت را مطالعه کردهام و معتقدم که صفا و صمیمتی که در آثار مرحوم فردی به چشم میخورد، نشأت گرفته از صفا و صمیمیت شخص نویسنده بود. میرشکاک افزود: وی هیچ گاه خودبینی و تکبری که برخی از نویسندگان با خود دارند، را نداشت و یکی از دلایلی که شاید نسل جدید کمتر وی را بشناسند، در این بود که اصلاً اهل جلوه کردن نبود، فردی مرد خدا بود و به خدا پیوست.» [۶]
دیدگاه ناصر فیض
«درباره اعتقاداتش بهقول معروف با کسی شوخی نداشت، حتی اگر آن شخص از عزیزترین دوستانش بود. از وقتی او را میشناختم همان فردی بود که یک روز قبل از مرحوم شدنش برای بار آخر در طبقه سوم حوزه هنری دیدمش. شادی و غمش هر دو از ته دل بود.» [۷]
دیدگاه مصطفی رحماندوست
رحماندوست میگوید: «آقای فردی از آن نویسندهها بود که دارای تفکر و سلیقهی خاص سیاسی بود. از این خصیصهاش بعضیها خوششان نمیآمد. بعضیها هم خیلی خوششان میآمد. در کارش هم با کسانی بود که گاهی همسلیقه اش بودند و گاهی هم نه. در طول سالهای فعالیت، در نشریات مختلف حضور داشتند و نقدهای زیادی به چاپ رساندند، اما من در تمام این سالها ندیدم که به کسی بیاحترامی یا نقد شخصیتی کند. چه موافق فکر ایشان بودند و چه مخالف.» [۸]
دیدگاه خسرو باباخانی
خسرو باباخانی که اولین بار سال 64 با فردی ملاقات کرد میگوید: «آقای فردی بسیار آرام و منطقی بود و جلساتی که در مسجد جوادالائمه برگزار میشد با جاذبهای که داشت ما را به خود جذب کرد. یادم نمیآید که فردی هیچ وقت قصه خوانده باشد. او خیلی منصفانه نقد میکرد و در ذوق افراد نمیزد. از آن جمع تنها 3 یا 4 نفر نویسنده شدند، آقای فردی جاذبه زیادی داشت. شخصیت ایشان باعث شد پایبند جلسات شدم.» [۹]
پیام تسلیت رهبری به مناسبت درگذشت فردی
«این هنرمند مؤمن و سختکوش، از پیشکسوتان در عرصهی فعالیتهای ادبی دوران انقلاب و از بنیانگذاران هستههای جوانان هنرمند انقلابی و در شمار برجستگانی بود که نهال پرطراوت هنر انقلاب را در برابر دشمنان عَنود و همراهان سستعنصر، با انگیزه و ایمان راسخ خویش پاسداری کردند و به شکوفایی و باروری امروز رساندند.» [۱۰]
آثار و منبعشناسی
کتابشناسی
نمایشنامه میرزا کوچکخان جنگلی (۱۳۶۰)
سوره: بچههای مسجد (۱۳۶۱)
سیاه چمن (۱۳۶۶)
آشیانه در مه (۱۳۶۸)
یک دنیا پروانه (۱۳۷۰)
افسانه اصلان (۱۳۷۵)
کوتاه روزی که تو آمدی (۱۳۷۵)
سفرنامه هامون، زهکلوت و آن حوالی (۱۳۷۶)
آشنا با موج: خاطراتی از زندگی سردار سرتیپ پاسدار شهید حاج یدالله کلهر (۱۳۷۶)
میهمان ملائک (۱۳۷۷)
امام خمینی (۱۳۷۸)
ملاقات با آفتاب (۱۳۷۸)
روح الله (۱۳۷۸)
کوچک جنگلی (۱۳۸۰)
میرزا کوچکخان (۱۳۸۰)
تختی افسانه نبود (۱۳۸۲)
بقعه شیخ صفی الدین اردبیلی (۱۳۸۲)
امام اول (۱۳۸۲)
یک سبد گل سرخ (۱۳۸۴)
اسماعیل (۱۳۸۶)
آغاز یک مرد (۱۳۸۶)
قصههای گل بهار (۱۳۸۸)
چتهها (۱۳۸۸)
حضرت ابراهیم (ع) (۱۳۸۹)
گرگ سالی (۱۳۹۳)
آخرین مسافر یک اتوبوس (۱۳۹۶)
در رویاهای مهتابی آن نقاش چینی (۱۳۹۶)
قصه باغی که باغبانش رفته باشد (۱۳۹۶)
کاش میتوانستم با مورچهها حرف بزنم (۱۳۹۶)
لبخند زیبای پسر کوهستان (۱۳۹۶)
وقتی پلکها سنگین میشوند (۱۳۹۶)
اسماعیل
اسماعیل رمانی است که فردی برای مخاطبان بزرگسال نوشته است. اين رمان كه حوادث انقلاب را در مركز توجه خود دارد، اثرى دنبالهدار است جلد دوم آن «گرگسالی» پس از مرگ فردی منتشر شده است. این داستان در مورد اسماعيل جوانى از طبقات پايين جامعه است. در نوجوانى، پدرش را از دست میدهد. و او میماند با مادرش، اكرم و محبوب، برادر كوچكش. در جوانى به استخدام بانك در میآيد. در اين ميان عاشق دخترى به نام سارا میشود و به او پيشنهاد ازدواج میدهد. پدر سارا كه آن دو را در پاركى مشغول صحبت میبیند، عصبانى میشود و اسماعيل را به سختى كتك میزند و در كلانترى از او تعهد میگیرد. كه ديگر به سراغ سارا نرود. اين موضوع باعث خرد شدن اسماعيل پيش خودش میشود به گونهای كه شروع به سرزنش خود میکند تا اينكه وارد مسجدى میشود. و اين آغاز يك تحول در اسماعيل است. در مسجد با جواد، كتابدار كتابخانه مسجد كه جوانى مذهبى و ضدرژيم پهلوى است، آشنا میشود و رفتهرفته او نيز مذهبى میشود و به تدریج وارد ميدان مبارزه با حكومت میشود. شبى كه مردم زیادی برای دیدن نمایشنامه «حٌر» در مسجد جمع میشوند، نيروهاى نظامى به مسجد میریزند و افسرى خادم پير مسجد را به بهانهای، كتك میزند. اسماعيل با افسر درگير میشود و او را مجروح میکند و بلافاصله از مسجد فرار میکند. مردم متفرق میشوند و جواد نيز دستگير میشود. اسماعيل به خانه میرود و کتابها و اعلامیة ضدرژيم را در گودالى پنهان میکند و نامههای عاشقانه سارا را میسوزاند. مأموران به خانه میآیند و او موفق به فرار میشود و به امامزاد هاى پناه میبرد و در آنجا وقتى میخواهد فرار كند با شكستن شاخه درختى به حفره گورى ويرانه سقوط میکند.
سیاه چمن
رمان سیاه چمن در مورد خانواده خيرمحمد در منطقه زهكلوت و در كپر زندگي میکنند و سالهاست كه گله و دام خود را براي چرا به سياه چمن ميبرند. آن سال خشكسالي است و سيفالله خان اجازه نميدهد كه گله خيرمحمد به سياه چمن بيايد اما او دام خود را به آنجا ميبرد. همين كار، آغازگر كينه و نفرت ميان دو خانواده ميشود. ميرداد، پسر سيف الله خان؛ امانداد كه پسر خيرمحمد است در سياه چمن به باد كتك ميگيرد و ميخواهد تا گله را به جاي ديگري ببرد. سرانجام خيرمحمد پسرانش را وادار ميكند تا گله را به كوهپايه ببرند ولي گله در اثر گرسنگي در ميانه راه تلف ميشود. يارمحمد، پسر بزرگتر خيرمحمد، ميرداد را در سياه چمن ميبيند و تلافي كتككاري او با برادرش را درميآورد و او را زخمي ميكند. به بهانه انتقام از اين عمل، سیفالله خان به كپر خيرمحمد حمله ميكند و با گلولهاي او را ميكشد. كپرها را آتش ميزنند و همه چيز نابود ميشود. يارمحمد تصميم ميگيرد به كهنوج برود و نيروهاي اسلامي را در جريان بگذارد. يارمحمد كه در راه فرار به كهنوج با عزيز، پسر عمويش همراه است، ناگهان نقشة آتش زدن كپرهاي خان به ذهنش خطور ميكند. ولي قبل از هر اقدامي افراد خان به تعقيب آنها ميپردازند و در اين تعقيب و گريز گلولهاي به عزيز اصابت ميكند و ميميرد. يارمحمد به جنگل ميگريزد، در حالی که يك پايش در اثر برخورد با جيپ خان آسيب ديده است. صبح روز بعد با كمك دادعباس و پدرش قادر كه يكي از آشنايان قديمي است، حال بهتري مييابد و به كپر آنها ميرود. او شرح مصائبي را كه بر خود و خانوادهاش رفته، بازگويي ميكند و همراه قادر به سمت كهنوج ميرود. آنها وارد قهوهخانهاي ميشوند تا شب را به صبح برسانند كه نيمههاي شب صداي ميرداد و هليل، نوكرخان را ميشنوند كه به آنجا آمدهاند تا براي فروش گله خان، ماشين اجاره كنند. در قهوه خانه ميان آنها درگيري پيش ميآيد و سرانجام جمعه كه شاگرد قهوهچي است، نيروهاي اسلامي را خبر ميكند و ماجرا فيصله مييابد. يارمحمد به همراه پاسداران به زهكلوت برميگردد و به خانه سيفالله خان رفته و ضمن درگيري، سيفالله خان، يارمحمد را زخمي كرده و خودش هم به دست پاسداران كشته ميشود.
آشیانه در مه
رمان آشیانه در مه در مورد پسر جوانی به نام شکور است که كه همراه مادر و خواهرش، ستاره به روستا ميروند تا تعطيلات تابستان را در آنجا بگذرانند. يك روز كه شكور از آبتني برميگردد، جمشيد پسر ارباب را ميبيند كه يك قرقي را نشانه گرفته و او را ميزند. شكور از ديدن اين صحنه به شدت متأثر ميشود و بالاي درختي كه آشيانه قرقي است ميرود و يكي از جوجهها را كه زنده است برميدارد و با خود به خانه ميبرد. كمكم ميان شكور و مونس، بچه قرقي، دوستي و انس برقرار ميشود و پرنده دستآموز ميشود. جمشيد كه به اين موضوع حسادت ميكند، مترصد فرصتي است تا تلافي كند. سرانجام روزي كه قرقي پرواز كرده و به خانه نيامده است، آن را مييابد و پاهايش را با سنگ زخمي ميكند. وقتي شكور موضوع را ميفهمد به سراغ جمشيد ميرود. در باغ، جمشيد را ميبيند كه حاجي لكلك را نشانه رفته است. شكور با او گلاويز ميشود تا جمشيد به حاجي لكلك شليك نكند. جمشيد حاجي لكلك را بغل ميكند و در همين گيرودار حاجي لكلك با نوكش پيشاني او را زخمي و پرواز ميكند. جمشيد به سرعت به خانهشان ميرود تا اين ماجرا را به گردن شكور بيندازد. كدخدا غروب آن روز به خانه شكور ميآيد و جريان را به مادر میگويد. مادر از كدخدا ميخواهد تا با ارباب صحبت كند و ماجرا را فيصله دهد. شب هنگام و در باد و سرما، مادر همراه شكور، جوجه قرقي را كه در اثر زخم پاها به حالت مرگ افتاده است به لانهاش ميبرند تا در آنجا راحتتر باشد.
منبع شناسی
کتاب «امیرحسین فردی»، نوشته علیرضا متولی، (۱۳۹۲)
پانویس
- ↑ «امیرحسین فردی در گفتگو با روزنامه جوان». سایت امیرحسین فردی.
- ↑ «افردی ستون خيمه ادبيات داستاني انقلاب بود». سایت امیرحسین فردی.
- ↑ «امتن نامه اميرحسين فردي به محسن مخملباف». سایت اخبرگزاری فارس.
- ↑ «ااستاد به روایت دیگران». سایت امیرحسین فردی.
- ↑ «ااستاد به روایت دیگران». سایت امیرحسین فردی.
- ↑ «ااستاد به روایت دیگران». سایت امیرحسین فردی.
- ↑ «ااستاد به روایت دیگران». سایت امیرحسین فردی.
- ↑ «ااستاد به روایت دیگران». سایت امیرحسین فردی.
- ↑ «ااستاد به روایت دیگران». سایت امیرحسین فردی.
- ↑ «اپیام تسلیت رهبر معظم انقلاب به مناسبت درگذشت امیرحسین فردی». همشهری آنلاین.