صمد بهرنگی: تفاوت میان نسخه‌ها

پرش به ناوبری پرش به جستجو
ناهیدپنا (بحث | مشارکت‌ها)
بدون خلاصۀ ویرایش
ناهیدپنا (بحث | مشارکت‌ها)
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۸۵: خط ۸۵:
====مرگ صمد بهرنگی از زبان تنها شاهد ماجرا====
====مرگ صمد بهرنگی از زبان تنها شاهد ماجرا====


نوشته زیر را به نقل از کتاب «خاطرات آقای حمزه فراهتی» در پائیز سال ۱۳۸۵ با عنوان “از آن سال‌ها و سال‌های دیگر” توسط انتشارات فروغ در کشور آلمان چاپ شده است. آنچه که در روایت موضوع مرگ صمد، با عنوان (او) [سوم شخص] مطرح است خود حمزه فراهتی می‌باشد:
نوشته زیر به نقل از کتاب «خاطرات آقای حمزه فراهتی» در پائیز سال ۱۳۸۵ با عنوان «از آن سال‌ها و سال‌های دیگر» توسط انتشارات فروغ در کشور آلمان چاپ شده است. آنچه با عنوان (او) مطرح است خود حمزه فراهتی می‌باشد:
 
...به مناسبت جشن‌های تاجگذاری، آتابای، معاون وزیر دربار، ده راس اسب اصیل از مجارستان خریده بود که جفت به جفت، طوری شبیه به هم بودند که تشخیص‌شان مشکل می‌نمود. از آنجا که علاقه‌ی او به سوارکاری و سروکله زدن با اسبهای چموش ارتش برسر زبانها افتاده بود، سرلشکر رئیسیان، فرمانده لشکر ۲ تبریز ماموریت حمل اسبها از جلفا تا تهران را به او واگذار کرد. حمل سالم این اسبها چنان اهمیت داشت که سرلشکر، علیرغم تمام یال و کوپالش به دست و پا افتاده بود: «دکتر، مثل تخم چشمت از آنها مراقبت کن. اگر یکی از این اسبها خراش بردارد، با دربار طرف هستیم و این برای هیچکداممان خوب نیست.» ماموریت به همراهی گروهی سرباز و درجه‌دار، بدون دردسر و با موفقیت انجام گرفت و پس از آن که اسبها را در تهران تحویل شکارگاه سلطنتی داد، نامه‌ای از آتابای گرفت که در آن از فرمانده لشکر و او تقدیر شده بود. برایش کاملا روشن بود که تقدیرنامه مزبور چه اهمیتی برای فرمانده لشکر دارد. بنابراین یک ماه تمام در تهران خورد و خوابید و پس از بازگشت به تبریز، یکراست به دفتر فرمانده لشگر رفت و تقدیرنامه را تحویل داد. سرلشکر مثل بچه‌ها ذوق زده شده بود. حتی نپرسید یک ماه گذشته را در کجا بوده است. بلافاصله به آجودانش دستور تشویق او در دستور لشکری را داد و از رئیس دارایی خواست که «همین الان فوق‌العاده و سیصد تومان پاداش به دکتر فراهتی می‌دهی!» دستور فرمانده لشکر چنان بی‌چون و چرا بود که رئیس دارایی فورا تمامی‌مبلغ را پرداخت کرد.
...به مناسبت جشن‌های تاجگذاری، آتابای، معاون وزیر دربار، ده راس اسب اصیل از مجارستان خریده بود که جفت به جفت، طوری شبیه به هم بودند که تشخیص‌شان مشکل می‌نمود. از آنجا که علاقه‌ی او به سوارکاری و سروکله زدن با اسبهای چموش ارتش برسر زبانها افتاده بود، سرلشکر رئیسیان، فرمانده لشکر ۲ تبریز ماموریت حمل اسبها از جلفا تا تهران را به او واگذار کرد. حمل سالم این اسبها چنان اهمیت داشت که سرلشکر، علیرغم تمام یال و کوپالش به دست و پا افتاده بود: «دکتر، مثل تخم چشمت از آنها مراقبت کن. اگر یکی از این اسبها خراش بردارد، با دربار طرف هستیم و این برای هیچکداممان خوب نیست.» ماموریت به همراهی گروهی سرباز و درجه‌دار، بدون دردسر و با موفقیت انجام گرفت و پس از آن که اسبها را در تهران تحویل شکارگاه سلطنتی داد، نامه‌ای از آتابای گرفت که در آن از فرمانده لشکر و او تقدیر شده بود. برایش کاملا روشن بود که تقدیرنامه مزبور چه اهمیتی برای فرمانده لشکر دارد. بنابراین یک ماه تمام در تهران خورد و خوابید و پس از بازگشت به تبریز، یکراست به دفتر فرمانده لشگر رفت و تقدیرنامه را تحویل داد. سرلشکر مثل بچه‌ها ذوق زده شده بود. حتی نپرسید یک ماه گذشته را در کجا بوده است. بلافاصله به آجودانش دستور تشویق او در دستور لشکری را داد و از رئیس دارایی خواست که «همین الان فوق‌العاده و سیصد تومان پاداش به دکتر فراهتی می‌دهی!» دستور فرمانده لشکر چنان بی‌چون و چرا بود که رئیس دارایی فورا تمامی‌مبلغ را پرداخت کرد.
رسیدگی به اسبهای نوار مرزی هم که بنا به گزارشات رسیده مدام مریض می‌شدند، یکی از همین ماموریت‌ها بود. نوار مرزی شمال آذربایجان، منطقه‌ای کاملا کوهستانی است و از آنجا که در آن زمان جاده‌های ارتباطی بین پاسگاه‌های ژاندارمری هنوز ماشین‌رو نبودند، اسب تنها وسیله‌ی حمل و نقل ژاندارمری محسوب می‌شد و مراقبت از آنها اهمیتی جدی و حیاتی داشت.
رسیدگی به اسبهای نوار مرزی هم که بنا به گزارشات رسیده مدام مریض می‌شدند، یکی از همین ماموریت‌ها بود. نوار مرزی شمال آذربایجان، منطقه‌ای کاملا کوهستانی است و از آنجا که در آن زمان جاده‌های ارتباطی بین پاسگاه‌های ژاندارمری هنوز ماشین‌رو نبودند، اسب تنها وسیله‌ی حمل و نقل ژاندارمری محسوب می‌شد و مراقبت از آنها اهمیتی جدی و حیاتی داشت.
خط ۱۱۴: خط ۱۱۵:


===ماهی سیاه کوچولو===
===ماهی سیاه کوچولو===
[[ماهی سیاه کوچولو]]داستان حکایت زندگی و سرگذشت ماهی سیاه کوچولویی است که خسته از تکراری بیهوده که دیگرانِ قصه، بر آن نام زندگی نهاده‌اند، راه دریا را پیش می‌گیرد و تمامی طول جویبار را از پی هدفش طی می‌کند، همراه با اتفاقات و گرفتاری‌هایی که در طول سفر برایش پیش می‌آید. از ماجرای حمله همسایگان به او برای اینکه معتقدند حرفهای گنده گنده می‌زند و بچه‌های دیگر را از راه به در می‌برد، و مخالفت مادرش برای تصمیمی که اتخاذ کرده و حکایت درس آموزی‌های مارمولک دانا که او را از خطرات راه آگاه می‌کند و در حد توان به او راه‌کارهایی برای نجات نشان می‌دهد تا حیله‌گر‌ی‌های خرچنگ، و خطرات مرغ ماهی‌خوار، که دشمن درجه یک او و ماهی‌های دیگر است. <ref>http://www.haftmag.ir</ref>
[[ماهی سیاه کوچولو]]داستان حکایت زندگی و سرگذشت ماهی سیاه کوچولویی است که خسته از تکراری بیهوده که دیگرانِ قصه، بر آن نام زندگی نهاده‌اند، راه دریا را پیش می‌گیرد و تمامی طول جویبار را از پی هدفش طی می‌کند، همراه با اتفاقات و گرفتاری‌هایی که در طول سفر برایش پیش می‌آید. از ماجرای حمله همسایگان به او برای اینکه معتقدند حرفهای گنده گنده می‌زند و بچه‌های دیگر را از راه به در می‌برد، و مخالفت مادرش برای تصمیمی که اتخاذ کرده و حکایت درس آموزی‌های مارمولک دانا که او را از خطرات راه آگاه می‌کند و در حد توان به او راه‌کارهایی برای نجات نشان می‌دهد تا حیله‌گر‌ی‌های خرچنگ، و خطرات مرغ ماهی‌خوار، که دشمن درجه یک او و ماهی‌های دیگر است. <ref>مجله اینترنتی هفت</ref>




خط ۱۳۴: خط ۱۳۵:
*{{یادکرد وب|نشانی = یادی-از-یک-نویسنده}}
*{{یادکرد وب|نشانی = یادی-از-یک-نویسنده}}
*{{یادکرد وب|نشانی = مجله اینترنتی هفت}}
*{{یادکرد وب|نشانی = مجله اینترنتی هفت}}
*{{یادکرد وب‌نشانی = مرگ-صمد-بهرنگی-از-زبان-تنها-شاهد-ماجرا.}}
*{{یادکرد وب|نشانی = مرگ-صمد-بهرنگی-از-زبان-تنها-شاهد-ماجرا.}}