ر.اعتمادی: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی‌ادبیات
پرش به ناوبری پرش به جستجو
چیروکا (بحث | مشارکت‌ها)
صفحه‌ای تازه حاوی «رجبعلی اعتمادی نویسنده، روزنامه‌نگار و رمان‌نویس معاصر است. نام مستعار او...» ایجاد کرد
 
چیروکا (بحث | مشارکت‌ها)
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱: خط ۱:
{{جعبه زندگینامه
|نام_شخص= رجبعلی اعتمادی
|نام_تصویر=
|عرض_تصویر=
|توضیح_تصویر= دبیر اخبار شهرستان‌های روزنامه اطلاعات
|نام کامل=
|لقب‌ها= ر.اعتمادی
|ملیت= ایرانی
|اهل= شیراز
|کتاب‌ها= عالیجناب عشق، کفش‌های غمگین عشق، آبی عشق
|دوره=
|سال‌های فعالیت=
|محل زندگی= تهران
|مذهب= اسلام. شیعه
|نهاد=
|همسر= متاهل
|فرزندان= دو دختر
|والدین=
|آرامگاه=
|مدفن=
|نقش‌های برجسته=
|پیشه= نویسنده، رمان‌نویس و روزنامه‌نگار
|وبگاه=
|زمینۀ فعالیت=
|منصب=
|سبک=
|مکتب=
|آثار=
|تاریخ_تولد= بهمن ۱۳۱۲
|محل_تولد= لار، شیراز
|تاریخ_مرگ=
|محل_مرگ=
|گفتاورد=
|imdb_id =
|Soure_id =
|امضا=
}}
رجبعلی اعتمادی نویسنده، روزنامه‌نگار و رمان‌نویس معاصر است. نام مستعار او «ر.اعتمادی» است.  
رجبعلی اعتمادی نویسنده، روزنامه‌نگار و رمان‌نویس معاصر است. نام مستعار او «ر.اعتمادی» است.  


سبک داستان‌هایش اغلب عاشقانه، عارفانه و اجتماعی است. منتقدان او را رمان‌نویس عامه‌پسند می‌گویند؛ ولی او خودش می‌گوید درست نیست که شاعر یا نویسنده‌ای را عوام‌پسند بنامند؛ بلکه نویسنده مخاطب دارد.  
سبک داستان‌هایش اغلب عاشقانه، عارفانه و اجتماعی است. منتقدان او را رمان‌نویس عامه‌پسند می‌گویند؛ ولی او خودش می‌گوید درست نیست که شاعر یا نویسنده‌ای را عوام‌پسند بنامند؛ بلکه نویسنده مخاطب دارد.
نام رجبعلی را پدر برایش انتخاب کرد که هم‌نام پدربزرگش باشد. خانواده رجبعلی تا وقتی او دوازده ساله بود، در شیراز زندگی می‌کردند؛ که به خاطر امرار معاش پدر به تهران کوچ کردند. از کودکی به کتاب خواندن علاقه داشت. هر کتابی که به دستش می‌رسید می‌خواند. به خانه همسایه‌ها می‌رفت، کتاب‌هایشان را قرض می‌گرفت و می‌خواند. وقتی که کلاس چهارم بود؛ اشعار حافظ و سعدی را به راحتی می‌خواند. انشاهایی که در مدرسه می‌نوشت، همیشه مورد توجه و تحسین معلم‌ها و هم‌کلاسی‌هایش قرار می‌گرفت.
نام رجبعلی را پدر برایش انتخاب کرد که هم‌نام پدربزرگش باشد. خانواده رجبعلی تا وقتی او دوازده ساله بود، در شیراز زندگی می‌کردند؛ که به خاطر امرار معاش پدر به تهران کوچ کردند. از کودکی به کتاب خواندن علاقه داشت. هر کتابی که به دستش می‌رسید می‌خواند. به خانه همسایه‌ها می‌رفت، کتاب‌هایشان را قرض می‌گرفت و می‌خواند. وقتی که کلاس چهارم بود؛ اشعار حافظ و سعدی را به راحتی می‌خواند. انشاهایی که در مدرسه می‌نوشت، همیشه مورد توجه و تحسین معلم‌ها و هم‌کلاسی‌هایش قرار می‌گرفت.
 
زمان نوجوانی‌اش در تهران روزی پنج ریال پول تو جیبی داشت و قیمت مجله هم پنج ریال بود. او صبر می‌کرد وقتی مجله‌ها کهنه می‌شدند، آنها را به قیمت یک ریال می‌خرید و به جای یک مجله، پنج مجله داشت. در دوران دبیرستان عضو کتابخانه ملی شد. وقتی که از مدرسه تعطیل می‌شد، بلافاصله خود را به کتابخانه می‌رساند تا مطالعه کند.
 
یکی از معلم‌های دبیرستانش به نام دکتر حیدریان، او را به خواندن کتاب‌های بیشتر و نوشتن تشویق کرد و همین شد که او در سال سوم دبیرستان برای روزنامه‌ها مقاله می‌نوشت. در اوایل روزنامه‌نگاری‌اش که چهارده یا پانزده سال بیشتر نداشت، به شدت ملی‌گرا بود و برای نشریه مقالات حماسی می‌نوشت. او به همراه پدرش طرفدار دکتر مصدق بود، جریانات مربوط به ملی شدن صنعت نفت را دنبال می‌کرد و در تظاهراتی که به طرفداری از مصدق برگزار می‌شد، شرکت می‌کرد. اعتمادی این دوران را سیاسی‌ترین دوره زندگی خود می‌داند و می‌گوید: «این دوره در حقیقت سیاسی‌ترین دوره زندگی‌ام بود. من در این دوره یک ملی‌گرای بسیار پرشور بودم، اما بعد از شکست دکتر مصدق تمایلم به مسائل سیاسی کم شد.»
 
رجبعلی در سال ۱۳۳۵ بعد از پایان خدمت سربازی در آزمون ورودی روزنامه اطلاعات شرکت کرد و در حالی که فقط پانزده نفر پذیرفته می‌شدند، به عنوان نفر ششم به روزنامه اطلاعات راه پیدا کرد.
 
کار در روزنامه اطلاعات را با نوشتن گزارش از شهرستان‌ها و تنظیم گزارش‌ها آغاز کرد و پس از آن از سال‌های ۱۳۳۷ تا ۱۳۳۹ خبرنگار ویژه اطلاعات هفتگی شد و شهرت او از همان‌جا آغاز شد.
 
اولین داستانی که نوشت مربوط می‌شود به خاطره‌ای که از دوران خدمت سربازی در آستارا داشت. در آن‌جا عاشق دختری شده بود. نام داستان را ''گور پریا'' گذاشت. بعد از نوشتن داستان بدون این‌که به کسی بگوید، کاغذش را روی میز سردبیر گذاشت و فکر می‌کرد قابل چاپ نباشد. ولی بعد از چند هفته داستان گور پریا در مجله «داستان هفتگی» کنار نام بزرگان چاپ شد. او سردبیر نخستین مجله از نشریه مؤسسه اطلاعات، ویژه مخاطب نسل جوان بود که با پاورقی‌های وزین رجبعلی در سال‌های ۱۳۴۵ تا ۱۳۵۹ محبوب‌ترین و پرفروش‌ترین مجله شناخته شد، به طوری که تیراژ مجله را به شصت هزار عدد رساند.
 
او از سال ۱۳۵۹ به بعد به خاطر اتهامات دروغینی که بدخواهان به او بستند، ممنوع‌القلم شد. بعد از دوازده سال به خااطر این‌که نه قبل از انقلاب و نه بعد از انقلاب طرفدار هیچ جناح خاصی نبود، رفع اتهام شد.
 
وقت‌هایی که او به آمریکا یا اروپا سفر می‌کرد، از دلتنگی فوراً به ایران بازمی‌گشت. او می‌گوید: «نویسنده مثل یک درخت است که ریشه‌هایش در یک زمین کاشته می‌شود و آنجاست که می‌تواند نیرو بگیرد و شاخ و برگ بدهد.»
 
اغلب رمان‌های وی بر اساس شخصیت‌های واقعی هستند، به عنوان مثال شهرزاد که شخصیت داستان ''شب ایرانی'' است بر اساس خبری در روزنامه بیلد آلمان بوده است.
 
رمان ''عالیجناب عشق'' در سال ۸۱ توسط نشر شادان چاپ شد و در سال ۹۱ به چاپ پانزدهم رسید.

نسخهٔ ‏۱۸ دی ۱۳۹۷، ساعت ۱۵:۴۲

رجبعلی اعتمادی
زادروزبهمن ۱۳۱۲
لار، شیراز
محل زندگیتهران
ملیتایرانی
پیشهنویسنده، رمان‌نویس و روزنامه‌نگار
لقبر.اعتمادی
مذهباسلام. شیعه
همسرمتاهل
فرزنداندو دختر


رجبعلی اعتمادی نویسنده، روزنامه‌نگار و رمان‌نویس معاصر است. نام مستعار او «ر.اعتمادی» است.

سبک داستان‌هایش اغلب عاشقانه، عارفانه و اجتماعی است. منتقدان او را رمان‌نویس عامه‌پسند می‌گویند؛ ولی او خودش می‌گوید درست نیست که شاعر یا نویسنده‌ای را عوام‌پسند بنامند؛ بلکه نویسنده مخاطب دارد.

نام رجبعلی را پدر برایش انتخاب کرد که هم‌نام پدربزرگش باشد. خانواده رجبعلی تا وقتی او دوازده ساله بود، در شیراز زندگی می‌کردند؛ که به خاطر امرار معاش پدر به تهران کوچ کردند. از کودکی به کتاب خواندن علاقه داشت. هر کتابی که به دستش می‌رسید می‌خواند. به خانه همسایه‌ها می‌رفت، کتاب‌هایشان را قرض می‌گرفت و می‌خواند. وقتی که کلاس چهارم بود؛ اشعار حافظ و سعدی را به راحتی می‌خواند. انشاهایی که در مدرسه می‌نوشت، همیشه مورد توجه و تحسین معلم‌ها و هم‌کلاسی‌هایش قرار می‌گرفت.

زمان نوجوانی‌اش در تهران روزی پنج ریال پول تو جیبی داشت و قیمت مجله هم پنج ریال بود. او صبر می‌کرد وقتی مجله‌ها کهنه می‌شدند، آنها را به قیمت یک ریال می‌خرید و به جای یک مجله، پنج مجله داشت. در دوران دبیرستان عضو کتابخانه ملی شد. وقتی که از مدرسه تعطیل می‌شد، بلافاصله خود را به کتابخانه می‌رساند تا مطالعه کند.

یکی از معلم‌های دبیرستانش به نام دکتر حیدریان، او را به خواندن کتاب‌های بیشتر و نوشتن تشویق کرد و همین شد که او در سال سوم دبیرستان برای روزنامه‌ها مقاله می‌نوشت. در اوایل روزنامه‌نگاری‌اش که چهارده یا پانزده سال بیشتر نداشت، به شدت ملی‌گرا بود و برای نشریه مقالات حماسی می‌نوشت. او به همراه پدرش طرفدار دکتر مصدق بود، جریانات مربوط به ملی شدن صنعت نفت را دنبال می‌کرد و در تظاهراتی که به طرفداری از مصدق برگزار می‌شد، شرکت می‌کرد. اعتمادی این دوران را سیاسی‌ترین دوره زندگی خود می‌داند و می‌گوید: «این دوره در حقیقت سیاسی‌ترین دوره زندگی‌ام بود. من در این دوره یک ملی‌گرای بسیار پرشور بودم، اما بعد از شکست دکتر مصدق تمایلم به مسائل سیاسی کم شد.»

رجبعلی در سال ۱۳۳۵ بعد از پایان خدمت سربازی در آزمون ورودی روزنامه اطلاعات شرکت کرد و در حالی که فقط پانزده نفر پذیرفته می‌شدند، به عنوان نفر ششم به روزنامه اطلاعات راه پیدا کرد.

کار در روزنامه اطلاعات را با نوشتن گزارش از شهرستان‌ها و تنظیم گزارش‌ها آغاز کرد و پس از آن از سال‌های ۱۳۳۷ تا ۱۳۳۹ خبرنگار ویژه اطلاعات هفتگی شد و شهرت او از همان‌جا آغاز شد.

اولین داستانی که نوشت مربوط می‌شود به خاطره‌ای که از دوران خدمت سربازی در آستارا داشت. در آن‌جا عاشق دختری شده بود. نام داستان را گور پریا گذاشت. بعد از نوشتن داستان بدون این‌که به کسی بگوید، کاغذش را روی میز سردبیر گذاشت و فکر می‌کرد قابل چاپ نباشد. ولی بعد از چند هفته داستان گور پریا در مجله «داستان هفتگی» کنار نام بزرگان چاپ شد. او سردبیر نخستین مجله از نشریه مؤسسه اطلاعات، ویژه مخاطب نسل جوان بود که با پاورقی‌های وزین رجبعلی در سال‌های ۱۳۴۵ تا ۱۳۵۹ محبوب‌ترین و پرفروش‌ترین مجله شناخته شد، به طوری که تیراژ مجله را به شصت هزار عدد رساند.

او از سال ۱۳۵۹ به بعد به خاطر اتهامات دروغینی که بدخواهان به او بستند، ممنوع‌القلم شد. بعد از دوازده سال به خااطر این‌که نه قبل از انقلاب و نه بعد از انقلاب طرفدار هیچ جناح خاصی نبود، رفع اتهام شد.

وقت‌هایی که او به آمریکا یا اروپا سفر می‌کرد، از دلتنگی فوراً به ایران بازمی‌گشت. او می‌گوید: «نویسنده مثل یک درخت است که ریشه‌هایش در یک زمین کاشته می‌شود و آنجاست که می‌تواند نیرو بگیرد و شاخ و برگ بدهد.»

اغلب رمان‌های وی بر اساس شخصیت‌های واقعی هستند، به عنوان مثال شهرزاد که شخصیت داستان شب ایرانی است بر اساس خبری در روزنامه بیلد آلمان بوده است.

رمان عالیجناب عشق در سال ۸۱ توسط نشر شادان چاپ شد و در سال ۹۱ به چاپ پانزدهم رسید.