فیروز زنوزی جلالی: تفاوت میان نسخهها
محمد ایذجی (بحث | مشارکتها) صفحهای تازه حاوی «فیروز زنوزی جلالی (۱ آبان ۱۳۲۹ در خرمآباد - ۵ اردیبهشت ۱۳۹۶ در تهران) داستان...» ایجاد کرد |
محمد ایذجی (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱: | خط ۱: | ||
فیروز زنوزی جلالی (۱ آبان ۱۳۲۹ در خرمآباد - ۵ اردیبهشت ۱۳۹۶ در تهران) داستاننویس، نمایشنامهنویس، فیلمنامهنویس، کارگردان تئاتر و سینما، مدرس و منتقد ادبی بود. | فیروز زنوزی جلالی (۱ آبان ۱۳۲۹ در خرمآباد - ۵ اردیبهشت ۱۳۹۶ در تهران) داستاننویس، نمایشنامهنویس، فیلمنامهنویس، کارگردان تئاتر و سینما، مدرس و منتقد ادبی بود. | ||
پدر وی نظامی بود. همین باعث شد او سالهای کودکی را در خرمآباد و پس از آن در شهرهای بروجرد و سپس تهران بگذراند. علاقهی او به دریانوردی در سن هیجده او را به شهر بوشهر و نیروی دریایی کشاند. فضای غمگین و آرام بوشهر و بندر و همچنین شرایط او در هنگام حضور در نیروی دریایی او را به ادبیات نزدیک کرد. به گفتهی خود او: «شهر تفیده و گویا پرتابشده در لبهی آخر دنیا، شهری پاک بریده از همه شور زندگی. نه بوشهر امروز که بوشهر آن زمان. تبعیدگاه صرف. با آن هوای سنگین بختکوار. بگو تنوری داغ و تنسوز. پر شرجی. بیآّب و علف. یک سر برشته و سوخته. و همانوقت و در همانجا بود که از رنج واقع تن به سحر قلم و تخیل سپردم.» | پدر وی نظامی بود. همین باعث شد او سالهای کودکی را در خرمآباد و پس از آن در شهرهای بروجرد و سپس تهران بگذراند. علاقهی او به دریانوردی در سن هیجده او را به شهر بوشهر و نیروی دریایی کشاند. فضای غمگین و آرام بوشهر و بندر و همچنین شرایط او در هنگام حضور در نیروی دریایی او را به ادبیات نزدیک کرد. به گفتهی خود او: «شهر تفیده و گویا پرتابشده در لبهی آخر دنیا، شهری پاک بریده از همه شور زندگی. نه بوشهر امروز که بوشهر آن زمان. تبعیدگاه صرف. با آن هوای سنگین بختکوار. بگو تنوری داغ و تنسوز. پر شرجی. بیآّب و علف. یک سر برشته و سوخته. و همانوقت و در همانجا بود که از رنج واقع تن به سحر قلم و تخیل سپردم.» |
نسخهٔ ۱۷ دی ۱۳۹۷، ساعت ۱۱:۵۵
فیروز زنوزی جلالی (۱ آبان ۱۳۲۹ در خرمآباد - ۵ اردیبهشت ۱۳۹۶ در تهران) داستاننویس، نمایشنامهنویس، فیلمنامهنویس، کارگردان تئاتر و سینما، مدرس و منتقد ادبی بود.
پدر وی نظامی بود. همین باعث شد او سالهای کودکی را در خرمآباد و پس از آن در شهرهای بروجرد و سپس تهران بگذراند. علاقهی او به دریانوردی در سن هیجده او را به شهر بوشهر و نیروی دریایی کشاند. فضای غمگین و آرام بوشهر و بندر و همچنین شرایط او در هنگام حضور در نیروی دریایی او را به ادبیات نزدیک کرد. به گفتهی خود او: «شهر تفیده و گویا پرتابشده در لبهی آخر دنیا، شهری پاک بریده از همه شور زندگی. نه بوشهر امروز که بوشهر آن زمان. تبعیدگاه صرف. با آن هوای سنگین بختکوار. بگو تنوری داغ و تنسوز. پر شرجی. بیآّب و علف. یک سر برشته و سوخته. و همانوقت و در همانجا بود که از رنج واقع تن به سحر قلم و تخیل سپردم.»