ایجاد مدخل: تفاوت میان نسخهها
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
Mshahangi1 (بحث | مشارکتها) صفحهای تازه حاوی «تپه جاویدی و راز اشلو» ایجاد کرد |
Mshahangi1 (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱: | خط ۱: | ||
تپه جاویدی و راز اشلو | '''تپه جاویدی و راز اشلو''' | ||
== سرآغاز (شناسه) == | |||
[[پرونده:Jeld arabi raz.jpg|بندانگشتی|358x358پیکسل|'''تصویر جلد کتاب ترجمه شده به عربی''']] | |||
کتاب «تپه جاویدی و راز اشلو» به قلم [[اکبر صحرایی]]، زندگینامه مستند داستانی شهید مرتضی جاویدی است که اولینبار در سال ۱۳۸۹ توسط انتشارات ملک اعظم مشهد به چاپ رسید. این کتاب با موضوع جنگ عراق علیه ایران در سال ۱۳۹۰ برگزیده کتاب سال یازدهمین جشنواره شهید حبیب غنیپور شده است.[https://www.ibna.ir/news/287700/%D9%86%D8%B4%D8%A7%D8%B7-%D9%88%D8%AC%D9%87-%D9%85%D8%B4%D8%AA%D8%B1%DA%A9-%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D8%AA%D9%BE%D9%87-%D8%AC%D8%A7%D9%88%DB%8C%D8%AF%DB%8C-%D9%88-%D8%B1%D8%A7%D8%B2-%D8%A7%D8%B4%D9%84%D9%88-%D8%A8%D8%A7-%DA%A9%D8%AA%DB%8C%D8%A8%D9%87-%DA%98%D9%86%D8%B1%D8%A7%D9%84نشاط وجه مشترک کتاب «تپه جاویدی و راز اشلو» با «کتیبه ژنرال» است.». ] | |||
=== '''وای به روزی که بگندد نمک''' === | |||
سکوت محض اتوبوس عازم شیراز را گرفته بود و کسی دل و دماغ حرف زدن نداشت. در فکر دوستان شهیدم بودم که مرتضی اتوبوس را نگه داشت. سن و سالش کمتر از من بود اما شده بود فرمانده، صدایم کرد. محمد بلاغی بیا پایین. پیاده شدم. مرتضی کارتن بزرگی پرتقال خرید و با هم بالا آوردیم و بین بچهها تقسیم کردیم. پوست کندن پرتقال که تمام شد صدای راننده بلند شد، آخ سرم، خدا ذلیلتون کنه … نزنید….<ref>«مرتضی جاویدی (اشلو)». [بخشی از مصاحبه شهید]. حماسه سازان گردان فجر. 21 خرداد 1397</ref> | |||
{{جعبه اطلاعات کتاب|نام=تپه جاویدی و راز اشلو|تصویر=jeld arabi raz.jpg|تاریخ_نشر=1389|نوبت چاپ=سیزدهم 1400}} |
نسخهٔ ۲۹ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۲۰
تپه جاویدی و راز اشلو
سرآغاز (شناسه)
کتاب «تپه جاویدی و راز اشلو» به قلم اکبر صحرایی، زندگینامه مستند داستانی شهید مرتضی جاویدی است که اولینبار در سال ۱۳۸۹ توسط انتشارات ملک اعظم مشهد به چاپ رسید. این کتاب با موضوع جنگ عراق علیه ایران در سال ۱۳۹۰ برگزیده کتاب سال یازدهمین جشنواره شهید حبیب غنیپور شده است.[۱]
وای به روزی که بگندد نمک
سکوت محض اتوبوس عازم شیراز را گرفته بود و کسی دل و دماغ حرف زدن نداشت. در فکر دوستان شهیدم بودم که مرتضی اتوبوس را نگه داشت. سن و سالش کمتر از من بود اما شده بود فرمانده، صدایم کرد. محمد بلاغی بیا پایین. پیاده شدم. مرتضی کارتن بزرگی پرتقال خرید و با هم بالا آوردیم و بین بچهها تقسیم کردیم. پوست کندن پرتقال که تمام شد صدای راننده بلند شد، آخ سرم، خدا ذلیلتون کنه … نزنید….[۱]
تپه جاویدی و راز اشلو | |
---|---|
تاریخ نشر | 1389 |
چاپ | سیزدهم 1400 |
- ↑ «مرتضی جاویدی (اشلو)». [بخشی از مصاحبه شهید]. حماسه سازان گردان فجر. 21 خرداد 1397