محمدعلی اسلامی ندوشن: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۳۰۹: | خط ۳۰۹: | ||
به مجموعه این اخلاقیات میگوییم؛ اخلاقباور. انسان اخلاقی کسی است که در مرحله باورآوردن یا باورنیاوردن، رو کردن به یک باور یا پشتکردن به یک باور هم اخلاق را رعایت کند. اقتضای اخلاقباور این است که پیشداوری نداشته باشم، جزم و جمود نداشته باشم، تعصب نداشته باشم، انحصارطلبی نداشته باشم، نسبت به باورهای دیگر بیمدارایی نداشته باشم، استدلالگرا باشم، آرزواندیش نباشم. | به مجموعه این اخلاقیات میگوییم؛ اخلاقباور. انسان اخلاقی کسی است که در مرحله باورآوردن یا باورنیاوردن، رو کردن به یک باور یا پشتکردن به یک باور هم اخلاق را رعایت کند. اقتضای اخلاقباور این است که پیشداوری نداشته باشم، جزم و جمود نداشته باشم، تعصب نداشته باشم، انحصارطلبی نداشته باشم، نسبت به باورهای دیگر بیمدارایی نداشته باشم، استدلالگرا باشم، آرزواندیش نباشم. | ||
===جواد عباسی=== | |||
جواد عباسی دانشآموختۀ دکتری تاریخ ایران اسلامی دانشگاه تهران، 1379، دانشیار گروه تاریخ دانشگاه فردوسی مشهد و متخصص تاریخ ایران در دورۀ فرمانروایی مغولان و تیموریان درباره اسلامی ندوشن معتقد است: | |||
اگر پیش آید که نگاهی بر تاریخ بیفکنیم و نگاهی دیگر بر سراسر جهان، ایران را کشوری میبینیم با سرگذشتی خاص، متفاوت با دیگران.[1] | |||
ایران مانند معشوق غزل فارسی است که هم همۀ عوامل ستمگری را با خود دارد و هم نمیتوان از او دل برگرفت.[2] | |||
در هر دیداری که در سالهای اخیر با استاد اسلامی ندوشن در بلاد غربت داشتهام، هیچگاه نشد که از ”احوال ایران،“ و در ادامه از خراسان و مشهد و توس، نپرسد. گویی اینها برای او از هر چیز یا کس دیگری مهمترند و یا شاید در نظر او وضعیت همۀ چیزها و کسان را هم میتوان ذیل حال و بار وطن جستوجو کرد. در شنیدن پاسخ هم، مانند پدری نگران،[3] بحث را با ابراز ترکیبی از بیم و امید دنبال میکند. کسی که استاد اسلامی را نشناسد، در نگاه نخست ممکن است فکر کند این ”احوالپرسی“ از ایران به اقتضای دوری ناخواسته از وطن و دلتنگی است، اما وقتی نوشتهها و سخنان قدیم و جدید او در طی بیش از شصت سال را مرور کند به روشنی درمییابد که فکر کردن به ایران برای او حکایتی کهن است که در طول عمر علمی همواره آن را با خود به همراه داشته است و هیچگاه او را به حال خود نگذاشته است. در واقع، نگاهی به زندگی و آثار اسلامی ندوشن چیزی جز اندیشیدن به ایران و کوشیدن برای آن را نشان نمیدهد. | |||
عنوانِ بیش از سی نوشتۀ او نام ”ایران“ را در خود دارد و نوع عباراتی که برای آنها برگزیده شده نیز گویای همین اهتمام و دلبستگی است؛[4] دلبستگیای، که چنانکه در این نوشتار خواهیم دید، با چشمان باز و همراه با نقد و آموزندگی است و نه احساسی، جانبدارانه و بنابراین گمراهکننده.[5] تقریباً در تمامی نوشتههای دیگر او هم اشارهای به ایران هست. یادداشت ”به ایران بیندیشیم“ در آخرین مجموعۀ منتشرشده از او[6] را هم میتوان آخرین برگ و نشان این دغدغهمندی شصتساله برای ایران دانست. از اینجاست که اگر ادعا شود واژههای ”ایران“ و ”ایرانی“ پر بسامدترین واژگان در میان نامهای خاص در آثار اسلامی ندوشناند، گزاف نخواهد بود.[7] این هم که در اشاره به ایران گاه از ضمیر ”او،“ به جای آن، استفاده میکند نشان از نگاه ویژۀ او به موضوع دارد. | |||
شاید در روزگاری که ایران و ایرانی دچار انواع تلاطمها و مُلک و ملت دچار سرگشتگیهای فراوان و گوناگوناند و بسیاری، بهخصوص نسل جوان، حتی در شناخت ایران و ایرانیّت سردرگم و گاه نسبت به آیندۀ آن ناامید و واگرا شدهاند، شناختِ ریشهدار و عمیق کسانی مانند اسلامی ندوشن بتواند با کنار زدن لایههای احساس و پرتو افکندن بر لایههای زنگارگرفته و گمگشته در هیاهوهای زمانه و تعصبات، چراغی باشد تا کمک کند ایران و ایرانی از این گذرگاه حساس تاریخی نیز به سلامت عبور کنند یا مرهمی باشد بر رنجهایی که روزگار کنونی بر ایران و ایرانی روا داشته است. با چنین فرضی، کوشش بر آن است تا در یادداشت پیش رو شناخت اسلامی ندوشن از ایران از خلال آثار او-که حاصل بیش از نیم قرن مطالعه و تأمل اوست-به خوانندگان عرضه شود. | |||
ایران، سرزمین ”تنها“ | |||
ایران به نهاد خود معما دارد | |||
بس معرکۀ نهان و پیدا دارد | |||
هم کوه یخ است و نیز هم شعله تاک | |||
آتشکدهای درون دریا دارد[8] | |||
در نگاه اسلامی ندوشن، ایران سرزمینی با ویژگیهای متفاوت و گاه خنثیکنندۀ اثر یکدیگر است. در جایی آن را ”کشور آفتاب درخشان، آسمان پاک، واقع در ناف کرۀ زمین و کمباران“ میخواند که البته همین در ناف کرۀ زمین بودن آن را تبدیل به کشوری حادثهخیز و قرارگرفته در حالت دفاعی کرده است.[9] در جایی دیگر هم با قلم خاص خود اثر جغرافیا بر سرنوشت ایران را این میداند که ”آب خوش از گلوی مردمش پایین نرود.“[10] چنین پیداست که او در سخن از ایران و سرگذشت آن همچون بسیاری دیگر به نوعی به ایدۀ جبر جغرافیایی نزدیک میشود: ”یک نگاه کوتاه بر گذشتۀ ایران و نگاهی دیگر بر نقشۀ جغرافیا باید قاعدتاً ما را به تأمل وادارد که با سرزمین کموبیش استثنائی سروکار داریم. ایران به کشور دیگری کم شبیه بوده است . . . این وضع خاص از مردم او معجون عجیبی ترتیب داده، تهنشینشدۀ حوادث و فرسودۀ روزگار، و از این رو باید از آنها خیلی بااحتیاط سخن گفت.“[11] اگرچه برای او موقعیت مکانی ایران بیش از هر چیز جلب توجه میکند اما از اثر وضع طبیعی آن (کوهستانی بودن، محصور در میان دریا و کوه و کمآبی) نیز غافل نمیماند.[12] | |||
تقریباً هر جا که کار به تحلیل تاریخ و فرهنگ ایران میرسد، برجستگی عامل جغرافیایی در نظر اسلامی ندوشن قابل ردیابی است. چنانکه پیدایش امپراتوری ایران برای دفاع در برابر هجومها و ”ناآزاد“ بودن ایرانیان در نظر یونانیان و شاه محوری آنان به جای مجلس و شور و رأی را هم به موقعیت خاص ایران مرتبط میداند.[13] او حتی نقدهای واردشده بر ایران و ایرانی را از همین زاویۀ دید به پرسش میکشد: | |||
گاه ایرانی را سرزنش میکنند که چرا این کرد و آن نکرد. چرا اینگونه زندگی کرد. اگر به ژرفای تاریخ ایران برویم انصاف خواهیم داد که بهتر از آنچه کرده است نمیتوانست بکند. نه او را محکوم کنیم و نه به او حق بدهیم. او در موقع جغرافیاییای قرار داشته و درگیر مسائلی بوده که زمانه توانسته است بر او تحمیلهایی بکند. باز هم باید از او ممنون بود که از پا نیفتاده و تا حد ممکن پویایی خود را از دست نداده است.[14] | |||
تعبیر معروف او دربارۀ ایران یعنی ”ایران و تنهائیش“ نیز در اصل مبنایی جغرافیایی دارد و ناظر بر یگانگی موقعیت آن در جغرافیای جهان است که بقیه موضوعات (مردم، فرهنگ، سیاست و . . .) نیز متأثر از آناند. هنگامی که اسلامی ندوشن ایرانی را ”راهنشین چهار مرز: شرق و غرب، قدیم و جدید“ میخواند،[15] این هر دو را یکجا به نمایش میگذارد. | |||
ایران باستان و میراث آن | |||
او کاشف اسرار فرهنگ و تمدن این سرزمین سرافراز است.[16] | |||
نزد اسلامی ندوشن یک ایران بیشتر وجود ندارد و تقسیمبندی تاریخ آن به دو دورۀ پیش از اسلام یا باستان و پس از اسلام فقط ناظر بر نوعی تغییر در روش ادامۀ زندگی است و نه جدایی. از نظر او، نه حملات و سلطۀ اعراب و نه دیگران نتوانستند ایران را از هم بگسلند: | |||
واقعیت آن است که همۀ حوادث کموبیش سختی که بر ”او“ گذشته تاریخ او را منقطع نکرده است؛ گرچه گاه تا نزدیک به اضمحلال رسیده است. شبیه بوتههای صحرایی چون قیچ و گز که عادت کردهاند که ذخیرۀ حیاتیای در خود داشته باشند که در خشکسالی و عسرت آن را به کار گیرند. مردم ایران که بر ”کاروانگاه“ زندگی میکردهاند جز این راهی نداشتهاند که زندگانی ”کاروانی“ را بیاموزند.[17] | |||
او در جاهای دیگر به تکرار از این وضعیت با عنوان زندگی ققنوسوار برای ایران یاد کرده است.[18] | |||
در نظر اسلامی ندوشن، تا آنجا که به مردم ایران مربوط میشود، دورۀ باستان در حکم سرچشمه است و پیوستگی ”رود تاریخ“ ما را وامیدارد که به سراپای آن بیندیشیم و ”ژنهای تاریخی“ را در آن بجوییم.[19] از نظر او تداومِ بیش از هزارسالۀ تاریخ ایران باستان نیز آن را شایستۀ توجه میکند. همچنانکه دین اشراقیاندیش زرتشتی را مهم مییابد که در آن ”تفکر سرچشمهگرفته از احساس و قلب مانع نبود که اهورامزدا ’خدای خرد‘ نیز باشد.“[20] در بُعد جهانی نیز او بارها بر ”سیادت سیاسی“ ایران در جهان باستان به منزلۀ مهمترین دستاورد ایرانیان در این دوران تأکید میکند که شکوه و عظمت آن را به رخ جهانیان میکشد.[21] به نظر او، پیدایش امپراتوری ایران (هخامنشی) نیز نتیجۀ موقعیت جغرافیایی و پیامدهای آن، از جمله قرار داشتن در معرض هجوم از شمال و شرق و غرب، بوده است.[22] او در نگاه به تمدن هخامنشی نیز مانند برخی دیگر آن را تلفیقی و آنچه این امپراتوری از خود بروز داده را هنر ”ترکیب“ مینامد و دو رکن این تمدن را کشاورزی و جنگاوری برمیشمارد. این را هم که نخستین مورخ جهان، یعنی هرودوت، سراسر کتابهای نهگانۀ خود را به ایران اختصاص داده نشان اهمیت ایران در این دوران میداند.[23] | |||
در مقالۀ ”ایران و یونان،“ اسلامی میکوشد تفاوتها و جایگاه هر یک از دو طرف را با واقعبینی بیطرفانه بسنجد: ”هر یک زائیده اوضاع و احوال خاص سرزمین خود؛ ایران گرایش به فرهنگ عملی داشته است و یونان گرایش به فکر و چون وچرا . . . ایران ادارۀ دنیای شرقی را بر عهده داشت، اما شهر-کشورهای یونان بیشتر از این باری بر دوش نداشتند که خود را بپایند. از این رو میتوانستند در دو خط فلسفه و سوداگری کار کنند.“[24] او تعریضی هم بر ”ناآزاد“ خواندن ایرانیان آن دوره نزد نویسندگان یونانی و رومی دارد و ضمن پذیرش آن میکوشد تحلیلی به دست دهد. به نظر او، در این زمینه هم موقعیت خاص ایران اثرگذار بوده و ایرانیان و از جمله کورش را واداشته تا ”آزادی جمعی“ را که در فرمانروایی جهانی آنها جلوه یافته بر ”آزادی فردی،“ چنان که در یونان و روم وجود داشت، برتری دهند.[25] | |||
با این همه، اسلامی ندوشن نسبت به یکجانبهگرایی در نگاه به دورۀ باستان و امپراتوری ایران هشدار میدهد: ”هیچکس نمیگوید که مردم ایران در دوران امپراتوری عیبهایی نمیداشتهاند، ولی در میان عیبها و حسنها این نیز مهم است که یک حکومت ملت خود را سربلند و کارساز و ایمن نگاه دارد.“[26] | |||
====ایرانیان و اسلام==== | |||
اسلامی ندوشن واقعبینانه به نقد اندیشه و فرهنگ ایرانیان پرداخته و در همان حال که عظمتها و والاییهایش را ستوده، از حقارتها و کاستیها نیز درنگذشته است.[27] | |||
اسلامی ندوشن به ورود ایران به دوران بعد از فتوحات مسلمانان یا دوران اسلامی را هم با نگاه خاص خود توجه میکند. نخستین توجه او این است که سقوط ساسانیان و ورود اعراب به ایران را مهمترین رویداد در تاریخ سه هزار سالۀ ایران میداند.[28] ایدۀ کلی او در تحلیل دورۀ تازه در تاریخ ایران هم این است که ”امپراتوری سیاسی“ جای خود را به ”امپراتوری فرهنگی“ میدهد: ”ایرانی برای حفظ حیات ملی خود دنبال یک نیروی جانشین میگشت و فرهنگ را جانشین سیادت سیاسی کرد.“[29] سپس، با مقایسۀ سرنوشت ایران و مصر در گذر از دورۀ باستان به پس از آن، چنین نتیجه میگیرد که ”جاندار بودن تمدن ایران موجب پایدار ماندنش شد و جاندار نبودن تمدن مصر آن را متروک گذاشت.“[30] تعبیر او از این جاندار بودن هم قابل توجه است: ”اگر ایرانیها هم میخواستند از گذشته خود دست بردارند، فاتحان جدید یعنی عربها آنها را به حال خود وانمیگذاشتند، زیرا آنان برای محکم کردن جای پای خود به این گذشته احتیاج داشتند. دستگاه عباسی در راه بدل شدن به یک ساسانی جدید قدم برداشت. بدینگونه، عربان دانسته و ندانسته ایرانیان را در مرتبط ماندن با گذشتهشان کمک نمودند.“[31] در یک بیان کوتاه هم بر آن است که ”اگر اسلام ایران را گرفت، ایران هم اسلام را گرفت.“[32] | |||
اسلامی ندوشن در آثار متعدد خود کوشیده است منابع و ارکان سیادت یا امپراتوری فرهنگی ایران در دوران بعد از اسلام را بازشناسی کند. از آن جملهاند زبان فارسی، شعر و ادب، علم و عرفان ایرانی. در خصوص زبان و شعر فارسی بر آن است که ”زبان دیگری نیست که به اندازۀ زبان فارسی از لحاظ شعرِ شاهکار غنی باشد (در مقایسه با اروپای پیش از رنسانس) . . . باتوجه به این واقعیت من با هیچ بیانی قادر به گفتن نخواهم بود که تا چه اندازه از اینکه در ایران به دنیا آمدهام و زبانم فارسی است شکرگزارم.“[33] شعر فارسی برای اسلامی ندوشن ارجمندترین دستاورد و در ضمن، محمل فرهنگ و هویت ایرانی است. از نظر او، بلندترین و ابتکاریترین اندیشههای ایرانی در شعر بیان شده است و ستونهای فکری، احساسی و ادراکی ایرانیان را هم باید در آثار کسانی چون فردوسی، ناصرخسرو، سنایی، نظامی، مولانا، سعدی و حافظ جستوجو کرد.[34] او در مقام کسی که عمری را به غور در زبان فارسی و فردوسی و شاهنامه سپری کرده، تکوین زبان فارسی و سرایش شاهنامه فردوسی را حائز اهمیت و توجه خاص میداند: | |||
[در] قرن سوم دو حادثۀ بزرگ در آن [ایران] روی میکند که به نظر من مهمترین قرن ایرانِ بعد از اسلامش میسازد. یکی تکوین زبان فارسی دری که به کمک آن ایرانی وسیلۀ ابراز وجود پیدا میکند. دیگری ایجاد شاهنامه که سند اصالت و انگیزۀ ادامۀ حیات ملت ایران قرار میگیرد. این دو چیز طی این هزار سال تسلا، تکیهگاه، تَعیُّن و دلگرمی به این مردم بخشیده است.[35] | |||
ارجمندی و اهمیت شاهنامه نزد اسلامی ندوشن چندان است که آن را شاخص دورهبندی تاریخ ایران قرار داده است: ”تاریخ بعد از اسلام را باید به پیش و پس از سرایش شاهنامه تقسیم کنیم، چون ایران پیش از شاهنامه مانند لختهای بود که شکل نگرفته بود و فردوسی مانند یک پیکرتراش آن را شکل داد. این هزار ساله ترکیبش را از شاهنامه گرفته است.“[36] | |||
نگرش اسلامی ندوشن به مقوله عرفان (اشراق و تصوف) و اهمیت و کارکردهای تاریخی آن در تاریخ ایران بعد از اسلام نیز اگر نه منحصر به فرد، که کمنظیر و در ضمن جامع است. چنانکه گذشت، او ریشههای عرفان یا به قولی ”اشراق“ ایرانی را در دوران باستان و آیین زرتشت جستوجو میکند و آن را ”اشراقیاندیش“ میخواند.[37] آنچه او دربارۀ دستاوردهای عرفان و اشراق ایرانی برمیشمارد، بسیار فراتر از کلیشههای معمول و برخاسته از ژرفنگری-و به نظر من همراه با حدی از تجربۀ شخصی-در این عرصه است: ”سببساز وسعت دید،“[38] ”دارندۀ بهترین میانه با زیبایی،“[39] ”رهاننده از بنبست،“[40] ”گشایندۀ پنجره به فضای باز،“[41] ”نجاتدهنده ایران در تندباد حوادث،“[42] ”زمینهساز پدید آمدن چند شاهکار زبان فارسی،“[43] ”عامل ایجاد توازن و تعدیل در میان نیاز مادی و معنوی،“[44] ”ترویج نگاه به انسان به عنوان نفس واحد،“ ” توصیه به حکومت خرد و دانش“ و ”ترویج قناعت و استغنا.“[45] | |||
اسلامی ندوشن در تحلیل تاریخی رواج و رونق تصوف و عرفان در ایران بر آن است که ایرانی در یک دوران کوششی کرد که به اندیشه علمی روی بَرَد و آن در قرن سوم و چهارم هجری بود. برای آنکه شاخصیّتی در برابر اعراب از خود نشان دهد، و از آن طریق حرکتی در جهت حفظ استقلال و ایرانّیت بنماید، در همۀ زمینهها و از جمله علم به فعالیت افتاد. ولی عمر این دوران چندان نپایید. سقوط سلسلههای ایرانیگرایی چون سامانی و صفاری و بویهایها، و ورود ترکهای غزنوی و سلجوقی به صحنه سیاسی کشور–که نفوذ بیشتر خلافت بغداد و عنصر عرب را با خود میآورد-موجب گشت که قشریگری و تعبّد چیرگی یابد و در نتیجه، مسیر فکری به جانب تصوف و راهحلهای فرازمینی متوجه شود. فرصت بزرگی از دست رفت و برای آنکه زندگی قابل تحمل بماند، در توجیهات صوفیانه پناه گرفت. این دوره را میتوانیم ”قرون وسطای طلایی“ ایرانش بخوانیم . . . راه دیگری نبود. اگر عرفان پا به میان نمینهاد، معلوم نبود که ایرانی بتواند در میان تندباد حوادث تعادل روانی خود را حفظ کند. وضعی که حافظ آن را در یک بیت خلاصه کرده است: | |||
از این سموم که بر طرف بوستان بگذشت | |||
عجب که بوی گلی هست و رنگ نسترنی[46] | |||
برای اسلامی ندوشن، گرایش ایرانیان به عرفان و تصوف راهِ ناچار یا ”مکتب واکنش“[47] در دورانهای سخت و رهاننده از بنبست بوده،[48] اما در عینحال او را به چیزهایی ارجمند-مانند شاهکارهای ادب فارسی-نیز رسانیده است که شایسته تقدیرند. او در نقد مخالفان عرفان ایرانی که آن را مانعی در راه پیشرفت و مغایر با زندگی عملی میخوانند، با ”ظاهربین“ و ”بیخبر“ خواندن ایشان بر آن است که ”عرفان ایرانی این رجحان را بر عرفان بعض ملل دیگر منجمله هند دارد که با جنبههای مثبت زندگی و فعالیت خیلی بیشتر آشتیپذیر است.“[49] سپس، زندگانی کسانی چون عطار و مولانا را مثال میزند که یکی هم داروفروش بود و هم طبیب و شاعر و نثرنویس و دیگری نیز هم درس میداده، هم مرجعیت و مقام روحانی داشته و هم تا آنجا که میدانیم از بهره گرفتن از مواهب حیات غفلت نکرده است. اعتقاد او به ثمربخش بودن عرفان و اشراق تا بدانجا پیش میرود که معتقد است حتی اگر امروزه حکمت و عرفان شرق از طریق ماهواره در سطحی جهان معرفی شود، میتواند تعادلبخش باشد و یکی از راهکارهای آن را هم ترجمۀ یک دوره از آثار بزرگ فکر و ادب شرقی به زبانهای مهم دنیا معرفی میکند.[50] | |||
بهرغم آنچه گذشت، اسلامی مانند همیشه از شیفتگی و وادادگی در برابر عرفان و اشراق نیز پرهیز میکند و میکوشد تعادل را نگه دارد.[51] او گرایش ایرانیان به عرفان را واکنش و راه گریز در دورانهای سختی دانسته است و نه لزوماً بهترین شیوۀ زیستن برای آنان. در نوشتار ”اندیشۀ گرایندۀ به اشراق و اندیشۀ گراینده به خرد“ کوشیده است با نگاه نقادانه نقطۀ تعادل در میانۀ عرفان و اشراق در یک سو و تعقل و استدلال در سوی دیگر را نشان دهد و دائماَ نگران است که خواننده از نوشتههای او در اهمیت هر یک از این دو دچار سوء تفاهم، یکجانبهگرایی و افتادن در دام افراط و تفریط نشود.[52] چنانکه وقتی بحث به ارائۀ طریق برای ایرانیان عصر حاضر میرسد، معتقد است که به اقتضای زندگی بشری در عصر حاضر که مدار آن باید بر علم و عقل باشد، ”اندیشۀ ایرانی باید از اشراقی بودن و رها بودن به جانب منطقی بودن و علمی بودن سوق داده شود، باید تعادلی میان اشراق و علم برقرار گردد.“[53] اسلامی بهرغم توجهی که به عرفان و اشراق و اهمیت آن دارد، جنبۀ بازدارندگی آن در صورت افراط را نیز از نظر دور نمیدارد و قرار گرفتن در چنین وضعی (زیادهروی در تعلق خاطر به عرفان) را از نشانههای ”عدم موازنه در نحوه تفکر“ میداند: | |||
ایرانی مانند بعضی دیگر از ملتهای مشرقزمین گرایش به تفکر اشراقی داشته است، بدین معنی که جهشهای ذهن و تخیل و احساس بیشتر از استدلال و منطق و ادراک بنای اندیشۀ او را تشکیل میداده. این امری است که ریشۀ کهن دارد، اما با گذشت زمان و بر اثر عوارض تاریخی هر چه جلوتر آمده بر غلظتش افزوده شده است. وقتی فکر بر پایۀ استدلال و منطق حرکت نکند، بیپایه و معلق است و حتی اگر هم از نیت خوب سرچشمه بگیرد، در زمینه اجتماعی نتیجهبخش نخواهد بود. اندیشۀ اشراقی توانسته است بُعد معنوی قابل احترامی به ادب و عرفان و تفکر انسانی ایرانی ببخشد، ولی از جهت سازندگی و تجهیز اجتماعی مانع اول به شمار میرود. راه اصلاحش آن است که موضوع به موازنه نزدیک گردد، یعنی طبق یک برنامۀ دقیق این کوشش به کار رود که ذهن راه خود را به جانب استدلال و منطق بکشاند.[54] | |||
و برای آنکه خواننده تکلیف خود را با تحسین و نقد او دربارۀ عرفان واشراق بداند، بحث را چنین جمعبندی میکند که | |||
اندیشۀ اشراقی که گفتم، خواستم از نوع لطیف و عالی آن یاد کرده باشم، وگرنه این نوع اندیشه در درجۀ پایین خود تا حد شلختگی فکر و بیمحوری تنزل میکند که بهتر است آن را فکر نامنسجم بخوانیم.“[55] در جایی دیگر، نگاه میانه و متعادل او چنین جلوه مییابد: ”اگر از عرفان بهعنوان مهمترین حادثۀ فکری و ادبی ایران یاد میکنیم، بدان معنا نیست که امروز بخواهیم یا بتوانیم جهانبینی خود را بر تفکر عرفانی مبتنی کنیم. از دو جهت سرمایۀ گرانبهایی است. یکی آنکه بسیاری از ظرایف تاریخی ایران را از آن میتوان بیرون کشید، به جهت آنکه تاریخ مکتوب هرگز آنها را ثبت نکرده است. دیگر آنکه چند اصل از اندیشههای بلند جاودانی انسانی در آن مضمر است که در هر زمان و نیز امروز که دنیا بیش از گذشته در تبوتاب به سر میبرد به کار میآید. باید این حمیّت را داشت که دُرد و صاف را از هم جدا کرد و تعالیم منفی و ناسازگار با زندگی را در آن به کنار نهاد. در هر مکتب و آیینی بودهاند کسانی که آن را به انحطاط بکشانند و تصوف نیز از این دستبرد مصون نمانده است.[56] | |||
====چه باید کرد؟==== | |||
این روح فعالِ متعالی و روان روشن سیال بازنشستگی ندارد. میکوشد، میبیند، میاندیشد و مینویسد. از حیات بهره میگیرد و بهره میدهد.[57] (احمد احمدی بیرجندی، دیدگاهها، دفتر دوّم، 60) | |||
اسلامی ندوشن در گفتارها و نوشتارهای خود فقط به صورت واعظ یا ناقدی نظرپرداز ظاهر نمیشود. برعکس، چنانکه خود بارها اشاره کرده، هدفش از گفتن و نوشتن در بیشتر مواقع یافتن راه چاره از خلال کندوکاو و تأمل در تاریخ و فرهنگ ایران بوده است. از این جهت، اگر او را ”اندیشمند متعهّد،“ ”دغدغهمند“ و ”عملگرا“ بنامیم سخن به گزاف نگفتهایم.[58] او در دورانی زیسته است که تحولات سترگی در جهان و ایران رخ داده است و این تحولات او را به اندیشیدن و تلاش برای کمک به هدایت و نجات انسان ایرانی واداشته است. پیامدهای دو جنگ جهانی برای ایران و ایرانی، تجربۀ حکومت پهلوی اول و دوم، نهضت نفت و کودتای 28 مرداد، انقلاب اسلامی و جنگ ایران و عراق فقط جلوههای ظاهری این تحولاتاند و اگر مسائل اساسیتر همچون قرار گرفتن ایران در معرض سیاستهای امپریالیستی، گسترش کمونیسم، جنگ سرد، نوگرایی و نوسازی و جدال آنها با سنت و بالاخره نفتزدگی را به اینها بیفزاییم، راز دغدغهمندی یا به عبارت بهتر دردمندی امثال اسلامی ندوشن بهتر درک میشود.[59] در سال 1378ش، در دیباچۀ کارنامۀ چهل ساله در این باره مینویسد: | |||
آنچه در آنها [اشاره به دو مجموعه با نامهای گفتیم، نگفتیم و قطرۀ باران] آمده حاصل یک عمرِ ناظر و نگران است که در یک دوران بسیار حساس کشور [1337-1378ش] زندگی میکرده و کوشش داشته است که در آنچه مینویسد، خلوص و خضوع را از دست ندهد. در گیرودار زیروبمها، من این موهبت را داشتهام که همواره امید به ایران را در خود زنده نگاه دارم. پیشآمدهای دلسردکنندهای بوده است که ناشکیبان را تنگ حوصله کند–که شاید هم حق داشتند-زیرا هیچکس دوباره به دنیا نمیآید. اما وقتی مجموع را در نظر بگیریم، یعنی جغرافیا، تاریخ، همسایگان و اتفاقها . . . انصاف خواهیم داد که هر ملت دیگری هم بود بهتر از ایرانی نمیتوانست از عهده برآید. اکنون که به قرن بیستویکم ورود میکنیم و هزارهای را پشت سر مینهیم، جا دارد که قدری خود را واببینیم: که هستیم و چه هستیم؟ ”مگر بهرهای گیرم از پند خویش“ . . . تاریخ پر از حکمت و عبرت است و مأموریت ایرانی به پایان نرسیده . . . ما ملتی هستیم که پیر شده است، ولی نه از آن پیرها که حافظ میگفت ”از میکده بیرون شو.“ این کشور چون درخت کهنی است که میتواند شاخسار تازه بیاورد. رفت و بازگشت در تاریخ کم نبوده است. ولو مرا به سادهلوحی متهم کنند، این دوبیت فخر گرگانی را در مرکز باور خود نگاه میدارم: | |||
مرا گویند زو امید بردار | |||
که نومیدی امیدت ناورد بار | |||
همی گویم به پاسخ تا به جاوید | |||
به امیدم به امیدم به امید[60] | |||
اسلامی میکوشد نشان دهد که ایران و ایرانی همچنان فرصت درخشش و تاریخسازی یا دستکم داشتن یک زندگی شایسته را در دوران معاصر که از نظر او دورانی پرتلاطم و دگرگونشونده است، دارد و به شدت با نگرشهای نوستالوژیک به گذشته و ناامید از بهبود اوضاع در میافتد. بنابراین، نخستین کوشش او این است که انگارۀ ناتوان بودن و ناامیدی را از اذهان بزداید. در سال 1339ش و در دورانی از سرخوردگی (دوران پس از کودتا) که پیشتر در 1338 در ”ایران تنها کشور نفت نیست“ آن را ”برزخ تأسفآور“ خوانده بود،[61] در نوشتار ”ایران را از یاد نبریم“ چنین بیدارباش میدهد: | |||
اگر گمان بریم که کهنگی کشور ایران مانع میگردد که ما نو شویم و با نیازمندیهای دنیای امروز هماهنگی یابیم، اشتباه بزرگی است. برعکس، گذشتۀ بارور کشور ما پایۀ محکمی است برای آنکه ستونهای آینده بر آن قرار گیرد . . . ایران سزاوار آن است که خوشبخت و سرفراز باشد و برای آنکه خوشبخت و سرفراز بگردد، باید هم به خود وفادار بماند و هم به استیلای علم بر جهان کنونی ایمان بیاورد و در آموختن آنچه نمیداند غفلت نورزد.[62] | |||
حدود سه دهه بعد، در 1372ش و در جستار ”آیا ملتها هم پیر میشوند؟“ اسلامی همچنان با روحیۀ یأس و نومیدی رویارو میشود و آن را به چالش میکشد و با اشاره به سه نوع زوال در تاریخ (زوال حکومتها، تمدنها و ملتها) معتقد است: | |||
در میان کشورهای دیرینهسال، ایران سرنوشتی خاص خود را داشته است. هیچیک از مصادیق شناختهشده به تنهایی در حق او صدق نمیکند، در حالی که هر یک از آنها اندکی شامل حال او هم هست. با لااقل سه هزار سال عمر مستمرِ متشکلِ تاریخی جزو سه چهار ملتی است که هنوز برپایند. اما گاهبهگاه دربارۀ او شنیده شده است که گفتهاند: فرسوده و خسته است و دیگر بنیۀ کافی برای جمع و جور کردن خود ندارد. این بیشتر در لحظات بدبینی گفته میشود. ولی عجیب است که تاکنون هر بار که این علائم خستگی نمود کرده است، جهشی کرده و خطر افت را از سر گذرانده. آنچه خالی از شگفتی نبوده، استعداد مداومت این کشور است که بیشتر به جانسختی شبیه بوده.[63] | |||
در پایان همین نوشتار و پس از چند صفحه توضیح و استدلال، باز بر نظر خود اصرار ورزیده و با پیش کشیدن این پرسش که آیا همانگونه که بعضی عقیده دارند ”ایرانی پیر شده است؟“ مینویسد: ”صمیمانه میگویم که هنوز زمینهای در قوم ایرانی هست که بتواند خود را فرابکشد.“[64] دو سال بعد (1374ش) با اشاره به افراط و تفریطها و اینکه ایران به اقتضای شرایط جغرافیایی و تاریخی خود هم بهترینها و هم بدترینها را پرورش داده، بر امیدواری خود چنین اصرار ورزیده است: | |||
با این حال، من به اصالت ذاتی و نجابت فطری این مردم اعتقاد دارم. اعتقاد دارم که اگر در محیط مساعد اجتماعی و سیاسی قرار گیرد و موجبات امیدواری، ایمنی، اتحاد و تعاون در او تقویت گردد، گرایش او به جانب راه مستقیم به آسانی صورت خواهد گرفت.[65] | |||
امروز هم که اسلامی در آستانۀ 95 سالگی است، گرچه نگران ایران، اما همچنان امیدوار است و مترصد آن تا ایران و ایرانی راه خود را در دنیای پرماجرای کنونی بیابند.[66] | |||
تزریق امید به جامعۀ ایرانی همۀ کاری که اسلامی کرده و میکند نیست. او خود را از آسیبشناسی و ارائۀ راه حل عملی نیز کنار نمیکشد. در 1371ش هم در نوشتار ”همۀ راهها بسته است، مگر یک راه: تغییر از پایه“[67] با طرح این پرسش که ”چه باید کرد و چه چیز باید تغییر کند؟“ و با اشاره به تغییرات زمانه در عرصههای مختلف (جمعیت، سرعت سیر حوادث در جهان و . . .) و با این فرض که ایرانی تا پیش از دورۀ معاصر کمابیش با ”تفکر و اخلاق و رفتاری زندگی میکرده که چندان نامتناسب با زمان خود نبوده، خود را با روزگار طوری وفق داده بوده که هویت ملی و زندگی کژدار مریزی داشته باشد، لیکن چند دهه است که ارتباط جهانی و سرعت زمان آهنگ زندگی او را دچار تکانهایی کرده است،“ درصدد چارهجویی برآمده است. | |||
او آغاز بحران [ناهمخوانی با تغییرات] را از دورۀ قاجار میداند که با تجربههای ناتمامی همچون انقلاب مشروطه و نهضت ملی شدن نفت و سقوط حکومت پهلوی [انقلاب اسلامی] ادامه یافته است،[68] و ظاهراً از نظر او تا زمان نوشته شدن این نوشتار (1371ش) هم این ”نامتناسب بودن با تغییرات زمانه“ برقرار بوده و به همین جهت او را دست به قلم کرده است. اسلامی برای پایان دادن به این ”عدم تناسب“ برخی تغییرات ”پایهای“ را پیشنهاد میکند. آنچه از نظر او نیاز به تغییر دارد عبارت است از | |||
”عدم موازنه در نحوه تفکّر“ (غلبۀ تفکر اشراقی-جهش ذهنی، تخیل و احساس-بر استدلال و منطق | |||
”فرداندیشی و نه جمعاندیشی) | |||
”غلو، تملق، سبک گرفتن معنی“ | |||
”تناقض و سیالیت“ ناشی از تقابل تفکر سنتی با علم و منطق به منزلۀ ضرورت دنیای جدید | |||
”جبرگرایی“ | |||
”دوچهرگی“ ناشی از نداشتن امنیت روانی | |||
”علم نه برای علم“ (غلبۀ انگیزههای فرعی بر اصلی مانند مدرک و رتبه و درآمد به جای علم واقعی | |||
”ارباب کیست؟ مردم یا حکومت“ (تداوم حُکم به جای حق) | |||
”اندازهنشناسی“ (افراط به جای اعتدال) | |||
”پرخاش به جای دلیل“ (عدم موازنه میان شور و عقل)[69] | |||
پنج سال بعد (1995م/1376ش)، در سخنرانی در دانشگاه یوسیاِلاِی (UCLA) با بیانی بعضاً مصداقیتر عوامل سست شدن علایق وطنی در 50 سال اخیر را ”جدایی مردم از دولتها،“ ”حزب توده،“ ”چپ ناراستین (مردهریگ توده)،“ ”اکنونبینی،“ ”غربگرایی و اصالت پول“ و ”نوع آموزش (نگاه تنگ و آشفتگی در نگاه به تاریخ و فرهنگ)“ برمیشمارد و آنها را شرح میدهد.[70] | |||
دغدغهمندی و تلاش برای یافتن راه نجات هیچگاه اسلامی ندوشن را به حال خود نگذاشته است. به همین جهت، باز هم چند سال بعد (1378ش) میکوشد امید و شور را به جامعه تزریق کند: | |||
پس از گذشتن یک دوران پُرتبوتاب، اینک حرفی که بر سر زبانهاست این است: اکنون چه؟ جوابی که من برای خود دارم آن است که در قدم اول باید به خود اعتماد ورزیم. ما در طی تاریخ نشان دادهایم که ملت کوچکی نبودهایم، چرا اکنون فکر کنیم که جز این است؟ جای حرف نیست که مشکلات دنیای امروز بسیار است، ولی توانایی انسان هم به موازی مشکلات جلو میرود. این غزل حافظ حاوی هشدار و امید هر دوست: | |||
ای دل به کوی عشق گذر نمیکنی | |||
اسباب جمع داری و کاری نمیکنی | |||
چوگان حکم در کف و گوئی نمیزنی | |||
باز ظفر به دست و شکاری نمیکنی | |||
این خون که موج میزند اندر جگر تو را | |||
در کار رنگ و بوی نگاری نمیکنی | |||
ترسم کز این چمن نبری آستین گل | |||
کز گلشنش تحمل خاری نمیکنی | |||
در آستین جان تو صد نافه مدرّج است | |||
و آن فدای طُرّۀ یاری نمیکنی | |||
ساغر لطیف و دلکش و میافکنی به خاک | |||
و اندیشه از بلای خماری نمیکنی | |||
حافظ برو که بندگی بارگاه دوست | |||
گر جمله میکنند، تو باری نمیکنی[71] | |||
اسلامی گرچه بارها بر ضرورت توجه به علم جدید و استفاده از آن تأکید کرده است، اما آن را برای سعادتمندی ایران و ایرانی کافی نمیداند و فرهنگ را همراهِ اجتنابناپذیرِ آن در مسیر رسیدن به نیکبختی دانسته است: ”در قرنی که هماکنون آغاز شده است، داور بزرگ علم خواهد بود، ولی نه علمی که فرمانش در دست خودش باشد، زیرا علم راهگشاست، نه راهبر. رهبری را باید به فرهنگ سپرد که حاصل نجیبترین و نخبهترین تجربیات بشری است.“[72] | |||
او در تلاش برای ارائه راه حل پا را از ابراز نظر کلی فراتر گذاشته و از ارائۀ راهکارهای موردی و مشخص نیز دریغ نمیکند. در یک جا شاهنامه را راهنمای مناسبی برای زندگی دانسته و بر آن است که ”تنها شاهنامه فردوسی کافی است که به ما بگوید که گذشتگان راه روشن زندگی را چگونه پیمودهاند. این راه همان است که ’خرد‘ را ’چشمِ جان‘ میخواند. در یک کلمه، هرچه در جهت گسیختگی، پراکندگی و انهدام در جهت خلاف نظم طبیعت و سرشت انسانی حرکت کرده، نشانۀ بیخردی بوده است.“[73] در جایی دیگر هم با نگاهی عملگرایانه برای تحقق نقش رهبری فرهنگ بر آن است که ”وجود لااقل 400 کتاب در زمینۀ تاریخ واجتماع و فکر و سیاست و فلسفه به زبان ساده و نیز شاهکارهای ادبی ایران و جهان برای نگه داشتن جوانان در حیطۀ فرهنگ متعالی لازم است. هیچ طبیب، حقوقدان، عالم یا متخصص نمیتواند وظیفۀ خود را در رشتۀ خاص خود به درستی ایفا کند، مگر آنکه مقداری از فرهنگ عمومی اجتنابناپذیر را کسب کرده باشد.“[74] | |||
اسلامی در توصیف وضع دوران اخیر ایران و چگونگی زیست ایران و ایرانی به محور سهگانه ”ایرانیّت،“ ”اسلامیّت“ و ” تجدد“ توجه نشان میدهد و ضمن عرضۀ تعریفی از هر یک، چگونگی برخورد با آنها را نیز نشان میدهد. در خصوص ایرانیّت مینویسد: ”فرهنگ ریشهداری است با عیبها و حسنهایش که باید حسنهایش را قدر نهاد و در دفع عیبهایش کوشید.“[75] دربارۀاسلامیّت بر آن است که ”دین همیشه محترم است، باید راه آن را باز نگه داشت و بسیار مراقب بود که نزاهت آن خدشهدار نشود. بزرگترین دشمن این نزاهت الزام به ریاورزی است“ و در زمینۀ تجدد معتقد است ”چه خوب باشد چه بد، ما در چنگ اوییم و از آن خلاصی نیست. تجدد خود را در قالب علم مینمایاند و علم در قالب نان. بنابراین، اگر به کسی بگویند از تجدد دور بمان، مانند آن خواهد بود که بگویند نان مخور. نمیشود هم نان او را خورد و هم او را به خانه راه نداد.“[76] در چنین عرصهای و در تعامل با این سه عنصر یا محور، او نیاز ایران معاصر را در این میداند که مردم ”فرزند زمان خود“ بشوند و در این میان ”نوسازی فرهنگی“ را مقدم بر هر چیز میداند.[77] | |||
اسلامی نیز مانند همۀ روشنفکران دوران معاصر تاریخ ایران متوجه امکان تعارض علم جدید با فرهنگ کهن ایرانی هست.[78] او در پاسخ به این پرسش که در میانۀ این تعارض چه باید کرد میگوید: ”راهی که برای هر ملت باقی میماند آن است که به یک انتخاب باریک و دقیق دست بزند که میتوانیم آن را فرهنگپالایی بنامیم. جرئت داشته باشیم که با چشم باز به چیزهایی که تاکنون برحسب عادت یا کاهلی در هاله مصونیتی بودند، ولی امروز مندرس و متروک شدهاند، بنگریم.“[79] | |||
سخن آخر | |||
ایران به هزار جلوه در کار آید | |||
گه دل به نشاط و گاه بیمار آید | |||
او را که دوصد بار به بازار آید | |||
آن نیست که هر سفله خریدار آید[80] | |||
پیوند میان زندگانی و آثار استاد اسلامی ندوشن با ایران، ایرانی و ایرانیّت از چنان ژرفایی برخوردار است که حکایت از نوعی وحدت وجود دارد. او با نگاهی تیزبین، متعادل و دقیق به اجزای متفاوت هویت و فرهنگ و تاریخ ایران نگریسته است. برای او جغرافیا و طبیعت ایران، مردم آن و تمامی رفتارهای آنان در طول تاریخ اعم از مثبت و منفی همگی معنادار و شایسته توجه است و هر یک از منطقی پیروی میکنند. به همین سبب، نباید با نگاه صفر و صد به آنها نگاه شود، بلکه باید هر یک را در ترازوی منطق و واقعبینی به سنجش گذاشت. ایران و ایرانی در هر دورهای کوشیدهاند راهی برای بقا بیابند و در این راهیابی بوده است که میراث فرهنگی و تمدنی ایرانیان شکل گرفته است. این کوششها، که با ترکیبی از کامیابیها و ناکامیها همراه بودهاند، در نهایت حکایت از تداوم و بقای همراه با تغییر و تحول دارند و ایران و ایرانی هیچگاه به ناتوانی کامل و نقطۀ آخر نرسیدهاند. چنین درکی از تاریخ ایران، اسلامی ندوشن را متقاعد کرده است که در زمان حاضر نیز نباید به چنین چیزی (ناتوانی و ناامیدی) فکر کرد. به جای آن باید میراث گذشته را بازبینی و تصحیح کرد و همزمان با ضرورتهای دنیای جدید کنار آمد. | |||
==آثار اسلامی ندوشن از نگاه دیگران== | ==آثار اسلامی ندوشن از نگاه دیگران== |
نسخهٔ ۱۴ اسفند ۱۴۰۰، ساعت ۱۱:۲۱
محمدعلی اسلامی نُدوشن نویسنده، ایرانشناس، منتقد ادبی، شاعر، حقوقدان، استاد دانشگاه و پژوهشگر ایرانی است.
محمدعلی اسلامی ندوشن یکی از متفکران[۱] ایرانی است که شخصیتی چند بعدی دارد و در زمینههای مختلف فرهنگ و ادب ایرانی چون نویسندگی، شاعری، نقد ادبی، سفرنامهنویسی، پژوهش، ترجمه و تحقیق با انبوهی از آثار و نوشتههای ارزشمند و ماندگار خوش درخشیده است.
ایران و ایرانی یکی از اصلیترین دغدغههای ندوشن در نوشتههایش است. با مرور آثار این نویسنده به این نتیجه میرسیم که ایران، فرهنگ و اجتماع منظومه فکری این نویسنده روشناندیش را تشکیل میدهند. زبان فارسی را میتوان یکی دیگر از مهمترین و گستردهترین محورهای فعالیت ندوشن دانست. او دلبستگیاش را نسبت به زبان فارسی اینچنین ابراز میکند که اگر بخواهد از دو حسناتفاق یاد کند که از بابت آنها از بخت خود شکر دارد، یکی از آنها این است که در سرزمینی چون ایران به دنیا آمده است و زبانش فارسی است.[۲]
از میان یادها
وقتی خرمشهر آزاد شد
روزی که خرمشهر آزاد شد، روز پر هیجانی بود. من در منزل استاد حبیب یغمایی بودم در تهران نو. چند نفری نشسته بودیم. وقتی خبر آزادی خرمشهر از رادیو اعلام شد، اشک در چشم همه ما حلقه زد. روز خاصی بود. وقتی به خانه باز میگشتم، هیجانی در شهر ایجاد شده بود که نظیر آن دیده نشده بود. اتومبیلها و انسانها به هم ریخته بودند. روز اوج بود. قطعه کوچکی هم در باره این واقعه نوشتم. «موجودیت ایران خلاصه شده بود در خرمشهر.»[۳]
دزدی که آزادش کردم!
اسلامی ندوشن از دوران قضاوتش در شیراز چنین میگوید: دیدم که در اجتماع وضع نابسامانی وجود دارد و دستگاه قضایی نیز نابسامان است و مردم گرفتار و بدبخت. اشخاص به جانب جرم کشیده می شدند و گرفتار می شدند. موردی بود که اتهامش دزدی بود. او را گرفته بودند و به محکمه آوردند. من او را تبرئه کردم و آزاد کردم. التماس میکرد که آزادم نکنید، برای اینکه در زندان راحتترم. در زندان غذایی به من داده میشود و سرپناهی هست، در حالی که در بیرون به آن مقدار غذا هم دسترسی ندارم![۴]
روز و روزگار
محمدعلی اسلامی ندوشن فرزند کویر است. ۳مهر۱۳۰۴ خورشیدی در دهستان ندوشن در استان یزد که خود در کتاب روزها از آن با عنوان «کبوده» یاد میکند، زاده شد. خانواده او از اعیان ده بودند. جد پدری و مادری او هر دو روحانی بودند. «خانواده پدری و خانواده مادریم هر دو «دهقان» بودند، نیمه برزگر و نیمه مالک، و چون پرورش گوسفند جزو ذات منطقه بود، احیاناً به گلهداری هم میپرداختند».[۵] پس از گذراندن دوره ابتدایی در مدارس ناصرخسرو در ندوشن و هدایت در یزد، وارد دبیرستانهای دینیاری و ایرانشهر در یزد شد و سپس برای ادامه تحصیل به تهران رفت و دوره متوسطه را در سال۱۳۲۵ به پایان رساند. پس از آن، وارد رشته حقوق در دانشکده حقوق داشگاه تهران شد و به سال۱۳۲۸ دوره لیسانس حقوق قضایی را به پایان برد و به استخدام وزارت دادگستری درآمد. به درخواست خودش برای کار قضاوت به شیراز رفت اما کمی نگذشت که تصمیم گرفت برای ادامه تحصیل به فرانسه برود. «برای رفتن لبریز از شوق بودم. چون سیمرغ که بخواهد به قاف پرواز کند. تحصیل در خارج و اقامت در فرنگ، منتهای آرزوی یک جوان ایرانی در آن زمان بود، و برای من بیشتر، زیرا فرهنگ غرب را که اندکی از طریق ترجمه چشیده بودم، دریایی میدیدم که میبایست در آن غوطه زد تا به کناری رسید. این «کنار» کجا بود؟ نمیدانستم. پاریس چشم و چراغ و مرکز تمدن فرنگ شناخته میشد.»[۶]
ندوشن در سال۱۳۳۴ مدرک دکتری خود را از دانشکده حقوق دانشگاه فرانسه گرفت و به ایران برگشت. پس از آن همکاریاش با مجله «یغما» شروع شد. مقالات اجتماعی و فرهنگی که رنگوبوی سیاسی هم داشت مینوشت که البته دردسرهایی برای او و حبیب یغمایی مدیر مجله به همراه داشت. در این زمان مشغول تدریس دروس حقوقی و ادبیات در دانشکدههای حقوق و ادبیات دانشگاه ملی (بهشتی کنونی)، مدرسه عالی ادبیات، مدرسه عالی بازرگان، مدرسه عالی علوم بانکی، دانشکده هنرهای دراماتیک، مؤسسه علوم حسابداری بود.[۷]
نخستین اثر ندوشن قبل از سفرش به فرانسه منتشر شد. «نخستین کتاب من، ترجمه «پیروزی آینده دموکراسی» منتشر شده بود. اتفاق بود، ولی معنیدار، که نخستین کتابی را که انتشار میدادم، نام «دموکراسی» بر خود داشت.»خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه دومین کتاب هم مجموعه شعر او با دوازده قطعه با عنوان «گناه» بود.
با دوستان
اسلامی ندوشن بعد از بازگشت از فرانسه تا سال۱۳۴۰ در چند محفل ادبی و فرهنگی که در دفتر مجله «یغما» و نیز دفتر مجلههای «جهان نو» و یغما برگزار میشد، حضور مییافت. در آنجا بود که برای نخستینبار با عبدالحسین زرینکوب آشنا شد. سید محمد فرزان، ایرج افشار، غلامحسین یوسفی، عباس زریابخویی، احمد آرام، محمدتقی دانشپژوه، مجتبی مینوی از جمله چهرههای سرشناسی بودند که در این محافل حضور داشتند.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد[۸]
تدریس در دانشگاه
در سال۱۳۴۸ به همت فضلالله رضا رئیس وقت دانشگاه تهران، به دانشگاه تهران راه یافت و به خاطر تألیفاتش در حوزه ادبیات، به همراه یازده نفر دیگر بدون تشریفات به عضویت هیأتعلمی دانشگاه درآمد. وی به تدریس نقد ادبی و سخنسنجی، ادبیات تطبیقی، فردوسی و شاهنامه؛ و شاهکارهای ادبیات جهان در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران و تاریخ تمدن و فرهنگ ایران در دانشکدههای حقوق و اقتصاد و درس نگارش فارسی در دانشکده پزشکی پرداخت.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد ندوشن پس از سالها تدریس در مهر۱۳۵۹ و به دنبال آشفتگی فرهنگی در کشور پیش از موعد از دانشگاه تهران بازنشسته شد.
ایرانسرای فردوسی
به دنبال نابسامانی اوضاع فرهنگی کشور در آبان۱۳۵۷، بیانیه «انجمن دفاع از فرهنگ» را در مجله یغما چاپ کرد و در شهریور۱۳۵۸ آن انجمن را تشکیل داد. مدتی بعد در اسفند۱۳۷۰ مؤسسه ایرانسرای فردوسی را تشکیل داد که احمد آرام، غلامحسین امیرخانی، عبدالحسین زرینکوب، محمدرضا شفیعی کدکنی و فریدون مشیری از جمله هیأتامنای آن بودند.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
کتابشناسی
اسلامی ندوشن در اغلب زمینههای ادبی، فکری، اجتماعی و فرهنگی آثار ماندگاری خلق کرده است. در حوزه شعر صاحب اثر است. در حوزه نثر هم از سفرنامه، داستان کوتاه و بلند گرفته تا نمایشنامه، متون ادبی، فرهنگی و اجتماعی، ایرانشناسی آثار ارزشمندی به جا گذاشته است. از وی بیش از ۷۰ کتاب تألیفی و ترجمهای و مقالات فراوانی با موضوعات مختلف به دنیای ادبیات و فرهنگ ایرانی هدیه شده است.
ترجمه
- نمایشنامه ایرانیان، نوشته ایسخیلوس یونانی
- نمایشنامه آنتونیوس و کلئوپاترا، نوشته ویلیام شکسپیر انگلیسی
- بهترین گزیده اشعار هنری لانگ فلوی آمریکایی
- ملال پاریس و برگزیدهای از گلهای بدی شارل بودلر فرانسوی
- شور/سوز زندگی، نوشته ایروینگ استون آمریکایی، درباره زندگی ونسان ونگوگ، نقاش هلندی
- پیروزی آینده دموکراسی، نوشته توماس مان آلمانی
- جهاد در اروپا، نوشته دوایت د. آیزنهاور آمریکایی
- عمر خیام، نوشته هارولد لمب
تألیف
آثار تألیفی اسلامی ندوشن به دو بخش نظم و نثر تقسیم میشود. آثار منظوم وی به شرح زیر است:
نظم
- گناه
- چشمه
- بهار در پاییز (سفینه هفتاد و هفت رباعی)
نثر
نوشتههای منثور اسلامی ندوشن نیز دارای انواع گوناگونی است. آین آثار در حوزه حقوق، زندگینامه خودنوشت، سفرنامه، نمایشنامه، داستان، ادبیات و زبان فارسی، ایران و ایرانی، مسائل و مشکلات اجتماعی بشر است.
- کشور هند و کامنولث (پایاننامه دکتری در دانشکده حقوق پاریس، به زبان فرانسه)
- روزها، سرگذشت، در چهار مجلد (خاطرات نویسنده از ۴ تا ۵۴ سالگی)
- آزادی مجسمه (سفر آمریکا)
- در کشور شوراها (سفر به ازبکستان، تاجیکستان، روسیه)
- کارنامه سفر چین
- صفیر سیمرغ (سفر به گوشه و کنار ایران و جهان)
- ابر زمانه و ابر زلف (نمایشنامه)
- افسانه و افسون (داستان بلند)
- پنجرههای بسته (چند داستان کوتاه)
فردوسی و شاهنامه سهم عمدهای در آثار منثور اسلامی ندوشن به خود اختصاص داده است.
- نامه نامور (گزیده شاهنامه)
- داستانهای شاهنامه،، بیژن و منیژه، رستم و سهراب، درفش کاویان و...
- زندگی و مرگ پهلوانان در شاهنامه
- ایران و جهان از نگاه شاهنامه
- سرو سایهفکن
- داستان داستانها (داستان رستم و اسفندیار)
- رستم و سهراب (داستانهای شاهنامه)
- درباره رستم و سهراب
- درفش کاویان (داستانهای شاهنامه)
- بیژن و منیژه (داستانهای شاهنامه)
- هستنامه ایرانسرای فردوسی
آثار بعدی وی در حوزه ادبیات درباره حافظ، مولوی، اقبال لاهوری و دیگران است.
- تأمل در حافظ
- ماجرای پایانناپذیر حافظ
- باغ سبز عشق (گزیده مثنوی)
- دیدن دگر آموز، شنیدن دگر آموز
- چهار سخنگوی وجدان ایران (فردوسی، مولوی، سعدی و حافظ)
- سرو سخنگو (تک بیتهایی از چهار شاعر بزرگ ایران «فردوسی، مولوی، سعدی و حافظ»)
- از رودکی تا بهار
- جام جهانبین
- آواها و ایماها
- ناردانهها (گزیدهای از رباعیهای فارسی، بیانگر اندیشه ادب فارسی و روح ایرانی)
- آویزه سخنها
- ارمغان ایرانی (مقالههایی که به زبانهایی انگلیسی و فرانسه بودهاند، ترجمه به فارسی از مهدی افشار (انگلسی) و مهران دختملک (فرانسه)
- ایران چه حرفی برای گفتن دارد؟
- ایران را از یاد نبریم
- ایران لوک پیر
- ایران و تنهاییش
- ایران و یونان در بستر باستان
- به دنبال سایه همای
- دیروز امروز فردا
- سخنها را بشنویم
- گفتوگوها
- گفتهها و ناگفتهها
- مرزهای ناپیدا
- مسئله عقبماندگی
- برگریزان
- بازتابها
- درباره آموزش
- ذکر مناقب حقوق بشر در جهان سوم
- راه و بیراه
- فرهنگ و شبهفرهنگ
- کارنامه چهل ساله
- گفتیم و نگفتیم
- نوشتههای بیسرنوشت
- هشدار روزگار
- یگانگی در چندگانگی
- شهرزاد قصهگو
- باران، نه رگبار(گزارشی از چهل و دو کتاب نویسنده)
- کلمهها (جملات کوتاه و مهم برگرفته از نوشتهها، با انتخاب و گزینش نوسینده)
- نامه به فرزند
- یاد یاران (تعدای نامه در میان انبوه نامهها که در طی پنجاه سال به دست نویسنده رسیده است.
- هستی (فصلنامه در زمینه تاریخ، فرهنگ و تمدن به مدیریت و سردبیری اسلامی ندوشن)
دیدگاههای اسلامی ندوشن
اسلامی ندوشن و فردوسی
اسلامی ندوشن بیش از ۴۰ سال از عمر خود را صرف کار بر روی فردوسی و شاهنامه کرده و اولین کسی بود که شاهنامه را به عنوان درس مستقل در مواد درسی دانشکده ادبیات گنجاند. وی «شاهنامه» را «اثری استثنایی» خوانده و از آن به عنوان «کتاب کتابها» یاد کرده است.[۹]
وی پس از اینکه از فرانسه به ایران بازگشت، به طور جدی به شاهنامه روی آورد و مقالاتی نوشت که اولین شمارههای آن در مجله «سخن» و «راهنمای کتاب» آن زمان با عنوان «ضحاک ماردوش» و «فریدونفرخ» منتشر شد. این مقالات شروع کار او در زمینه شاهنامه بود. به دنبال آن، کتاب «زندگی و مرگ پهلوانان در شاهنامه» به سال ۱۳۴۸ منتشر شد. «داستان داستانها»، «سرو سایهفکن»، «ایران و جهان از نگاه شاهنامه» و «نامه نامور» آثار بعدی وی در این زمینه است.
وی درباره شاهنامه چنین میگوید: جامعیتی که «شاهنامه» دارد آن را یک کتاب بینظیر کرده است. اهمیت «شاهنامه» برای قومیت و ملیت و یادگارهای ایرانی یک امر منحصربهفرد است... ما دو نوع گذشته داریم: پیش از «شاهنامه» و بعد از «شاهنامه». پیش از آمدن «شاهنامه» ایرانی در بازشناخت خود مقداری سرگردان بوده است اما بعد از «شاهنامه» او به این کتاب تکیه کرد و توانست با استحکام بیشتر در طی تاریخ حرکت کند.درست است که سلسلههای متعدد و مختلف در ایران در طی این هزار سال حکومت کردهاند، ولی یکپارچگی فرهنگی و روحی کشور و یکپارچگی قومی کشور همواره حفظ شده است و البته مسیر عمده این کار را «شاهنامه» تعیین کرده است.[۱۰]
از نظر اسلامی ندوشن «شاهنامه» دو بدنه دارد: بدنه داستانی و بدنه تاریخی. بدنه تاریخی می آید و به دوره ساسانی اتصال پیدا می کند. بدنه داستانی شاهنامه که البته مهمترین قسمت شاهنامه است، از اساطیر اولیه و داستان هایی که جنبه افسانهای دارند، شروع میشود و به سلسله کیانی متصل می گردد...موضوع اصلی شاهنامه زندگی بشر است و نبرد نیکی با بدی. تمام داستان های شاهنامه از آغاز خود از ضحاک ماردوش و فریدون تا جمشید و دوره کیانی و تا مرگ رستم که قضیه کیانیان تمام می شود، در این بخش جای دارد. در آن حال نبرد نیکی و بدی به نحو مرتب دنبال می شود و سرانجام به بهایی گران نیکی بر کرسی می نشیند. چون سرانجام انتقام خون ایرج و سیاوش گرفته میشود و تورانی ها که گناهکار هستند مجازات میگردند. این نشانه آن است که نیکی بر بدی پیروز شده است. به همین جهت گفتند شاهنامه آخرش خوش است.[۱۱]
قلم و نوشتن
چیزی که همواره برای اسلامی ندوشن مایه نشاط روحی و انبساطخاطر بوده «نوشتن» و «قلم» است. «برای من مهمترین عنصر نوشتن بوده است. قلم برای من مثل هوا است و چنان بوده که گویی نمیتوانستم بدون اتکاء به آن و بدون نوشتن تعادل خود را حفظ کنم و به زندگی خودم انگیزه ببخشم. نوشتن برای من مهمترین چیز بوده و بر همه عوامل و دلخوشیهای دیگر غلبه داشته است. هر روز که از خواب بیدار میشوم در واقع امیدم این است که هر چه زودتر خود را آماده کنم و پشت میزم بنشینم. روزی که نوشته معین و مشخصی نداشته باشم کسل میشوم و حتی سرگردان میمانم و نمیدانم که چه باید بکنم. همیشه باید یک کار نوشتن معین در برابرم تا بتوانم روز خودم را شروع کنم و خود را مشغول دارم. چیزی که در زندگی بر آن تکیه داشتهام، قلم بوده است. بقیه چیزها برای من در سایه قلم حرکت کردهاند.[۱۲]
زندگی
انسان در زندگی طالب چیست؟ به کجا میخواهد برسد؟ معروف است که طالب سعادت است. ولی به گمان من، مطلوبی در ورای سعادت و شقاوت وجود دارد و آن «زندگی تمام» است. «زندگی تمام» آن است که هر کسی پیمانه خود را پر کند، چه درازعمر باشد و چه کوتاهعمر، چه برجسته و چه گمنام...من به خود که نگاه میکنم، میبینم که پیمانهام همان خود «دریافت» بوده است. غوطه زدن در لُجه زندگی.[۱۳]
زبان فارسی
از منظر اسلامی ندوشن زبان فارسی یکی از مهمترین پایههای پویایی ایران در بعد از اسلام بوده است. به همین دلیل از جمله دغدغههای این نویسنده توجه ویژه نسبت به زبان و ادبیات فارسی به شمار میآید.
وی در کتاب دیروز امروز فردا درباره زبان فارسی مینویسد که زبان فارسی، افزونتر از اینکه یک زبان است، باید اذعان کرد که در این صد ساله اخیر زبان فارسی روانتر و رساتر شده است، ولی متناسب با سیل اندیشهای که بر جهان روان است و انبوه مسائل و مقتضیات زمان، راه خود را به سوی فکر نگشاده. درخشش زبان در گرو درخشش فکر است، اگر نتوانست فکر پویایی زمان را در خود جای دهد نشانه آن است که لنگان است و فکر لنگان حکایت از آن دارد که عناصر زندگی اجتماعی از بارآوری لازم برخوردار نیستند. ناصر خسرو درباره دوران خود می گفت
به حکمت چون عمارت شد دلت، نیکو سخن گشتی | که جز ویران سخن ناید برون از خاطر ویران |
ُ هر یک از اینها در خود علامتی دارند: ضعف زبان مساوی با ضعف فکر، ضعف فکر مساوی با ضعف عناصر فکرانگیز، و مجموع آنها نمودار آنکه اجتماع نیازمند سامان بایستهتری است.
نویسنده در ادامه مینویسد، تصور نکنیم که چون دانش جدید به صحنه آمده از بُرد مأموریت زبان کاسته شده است، زیرا کسی که زبان خود را درست نداند فکر خود را زایا نخواهد یافت، و کسی که فکر خود را زایا نداشته باشد فیزیک و شیمی را هم درست یاد نخواهد گرفت. چه همه اینها در گرو گشایش ذهن است، گذشته از همه چیز علمآموزی کافی نیست به کار بستن مهم است.
هماکنون از نتیجه آموزش زبان فارسی در مدارس باید احساس نگرانی داشت. اگر آموزش زبان با آموزش فکر درست همراه نباشد در همان حد احتیاج کوچهوبازار متوقف میماند نه بیشتر. نگرانی بزرگ دیگر از هم گسیختگی جوانان از ادب بزرگ فارسی است که باید لطافت فکری و گشایش روح به آنان ببخشد. اگر از آن بویی نبرند، انسانیت خود را بر چه چیز تکیه دهند؟[۱۴]
کتاب و کتابخوانی
ندوشن افت کتابخوانی را معضل نگرانکننده میداند و میگوید: باید فکری به حال آن بشود همین مسئله برای کشور ما خطیر است و اگر مردم و به خصوص جوانان ما نسبت به مطالعه بیاعتنا بمانند، نوعی بریدگی از فکر برایشان حاصل میشود. یعنی عادت فکر کردن از ایشان گرفته میشود و نخواهند توانست به طور عمیق به مسائل روز بپردازند و استقلال فکری آنان به مخاطره میافتد، در نتیجه توانایی خوب و بدهای اجتماعی و فرهنگی را از دست میدهند.[۱۵]
در بخش دیگر مینویسد: گاهی افرادی و جوانانی از من سوال میکنند چه باید کرد که نویسنده شد و توانایی نوشتن پیدا کرد؟ و من در پاسخ به اینها همیشه بیشتر از دو کلمه جواب ندارم، میگویم این موضوع خیلی مفصلتر از آن است که به طور مختصر بشود به آن جواب داد، ولی میگویم: یکی فرهنگ گذشته خودتان را بشناسید و دوم اینکه جامعه، مردم و دنیای بیرون را خوب نگاه کنید. نوشتن، نگاه کردن است. خوب نظاره کردن است، باریک شدن در اجتماع اطراف. ولی این باید همراه باشد با نوعی توانایی درونی که انسان از تجربیات دیگران و از جهانبینیای که برایش ایجاد شده، بتواند بهره بگیرد و این مستلزم آن است با تاریخ و فرهنگ کشور خود و تا اندازهای با کار جهان آشنا باشد. در این صورت فقط همین دو چیز میتواند منشاء کار باشد، البته به شرط آنکه آن شخص استعدادی برای نوشتن هم داشته باشد، بنابراین به طور خلاصه باید گفت نوشتن، دیدن است و به طور کلی دریافتن آنکه در اطراف چه گذشته و چه میگذرد و رواهاها و نارواهایش به چه صورتی بوده یعنی از تاریخ چه جوابی می گیرد.[۱۶]
اسلامی ندوشن در کتاب فرهنگ و شبهفرهنگ در خصوص زبان فارسی مینویسد: کمتر قومی در دنیا مانند ایرانی تمدن و شخصیتش آنقدر با زبانش پیوستگی داشته است. ایران بعد از اسلام بدون زبان فارسی گسیخته و پراکنده میماند، همزبانی و همفرهنگی موجب همدلی میشد و همین احساس تعلق به خانواده مشترک بود که خمیرمایه یکپارچگی جغرافیای ایران در زمان صفویه قرار گرفت.[۱۷]
ایران به چه چیزی نیاز دارد؟
ایران به چه چیزی نیاز دارد؟ به پول فراوان؟ به ارز؟ به آب و باران؟ به ذخایر معدنی پایانناپذیر؟ به نیروی نظامی قوی؟ به تکنولوژی پیشرفته؟ به حمایت بینالمللی؟ به اتم؟ خوب هر یک از این ها میتوانند از جهتی کارساز باشند ولی هیچیک به تنهایی مشکل او را حل نمیکنند. او به یک چیز احتیاج دارد و آن انسان است. همین و بس اگر آن را داشت همه چیز دارد و اگر نداشت به جایی نخواهد رسید.[۱۸]
چرا فریفته غرب نشدم
اسلامی ندوشن خود یکی از اولین کسانی بود که مقالاتی در نقد تمدن غرب نوشت که در کتاب «به دنبال سایه همای» منتشر شد. دلیل اصلی فریفته نشدن خود نسبت به غرب را آشناییاش با فرهنگ و تمدن ایران عنوان کرده است. به گفته خودش «آبشخور اصلی که با فرهنگ ایران، ادبیات فارسی و تاریخ ایران ارتباط پیدا می کرد در من قطع نشده بود».[۱۹]
سفرها
آنگونه که اسلامی ندوشن در گفتوگو با کریم فیضی در کتاب زندگی، عشق و دیگر هیچ گفته است به حدود ۴۰ کشور دنیا سفر کرده است. این سفرها به طور منظم از حدود سال ۱۳۴۶ شروع شد. اولین سفرش به آمریکا برای شرکت در سمینار بینالمللی دانشگاه هاروارد بود. محصول این سفر کتاب «آزادی مجسمه» بود که ابتدا به صورت مقالاتی در مجله یغما منتشر میشد.[۲۰] عمده سفرهای اسلامی ندوشن علمی و فرهنگی بوده است که منظور از آن همایشها، بزرگداشتها و دیگر برنامههای مشابهی است که وی در آنها حضور یافته است. ایشان از آنجا که در عرصه فرهنگ (با تمام ابعاد آن) نه تنها در ایران که در جهان نیز شخصیتی نامور است، همواره مورد نظر بسیاری از دانشگاهها و دیگر مراکز علمی ـ فرهنگی بوده و برای دیدار و ایراد سخن دعوت شده است. تعدادی از سفرهای خارجی ایشان به شرح زیر است:
- آمریکا: تابستان 1346، به دعوت دانشگاه هاروارد، موضوع سخنرانی «انسان مدرن و انسان مرتجع»
- ترکیه: آذر 1351، به دعوت سازمان همکاری منطقهای و دیدار از شهرهای آنکارا، قونیه، بورسا، استانبول و سخنرانی در دانشکده ادبیات دانشگاه آنکارا.
- افغانستان: فروردین 1352، به دعوت دانشگاه کابل و سخنرانی در دانشکده ادبیات کابل.
- هند: اردیبهشت 1353، به دعوت وزارت آموزش هند و دیدار از: دهلی، بنگلور، میسور، بمبئی، پونه، کلکته، بنارس، لکنهو، ایراد سخن در انجمن پارسیان هند، مرز بین المللی دهلی، دانشگاه جواهر لعل نهرو و دانشکده حقوق دهلی.
- پاکستان: اسفند 1353، برای شرکت در کنگره «سند در طی قرون»، موضوع خطابه: «سند در شاهنامه».
- چین: فروردین 1354، به دعوت دانشگاه پکن و دیدار از شهرهای پکن، سوچو، نانکینک، شانگهای، سیان و لویان.
- بلغارستان: خرداد 1354، برای شرکت در سمینار «فرهنگ»، سخنرانی تحت عنوان: «فرهنگ، سرچشمه هماهنگی».
- اردن: آذر 1354، به دعوت دانشگاه اردن، سخنرانی در دانشگاه اردن با موضوع «مسئله مدرن بودن».
- مصر: بهمن 1354، به دعوت وزارت آموزش مصر، دیدار از اسوان، قاهره، اقصر، اسکندریه، پرت سعید و سخنرانی در دانشگاه قاهره و دانشگاه عین شمس.
- عراق: فروردین 1355، به دعوت دانشگاه بغداد، بازدید از شهرهای بغداد، موصل، تکریت، بابل، کوفه، کاظمیه، کربلا، نجف و ایراد سخن در دانشگاه بغداد.
- ژاپن: اسفند 1355، به دعوت «بنیاد ژاپن»، دیدار از شهرهای توکیو، کیوتو، هیروشیما، ناکازاکی، هوکایدو، سخنرانی در مرکز فرهنگی ژاپن با عنوان «نگاهی گذرا بر چشمانداز فرهنگ ایرانی».
- فرانسه: شهریور 1356، برای شرکت در کنگره شرقشناسی پاریس، موضوع سخنرانی: «وجوهی از ادبیات معاصر ایران».
- تونس: شهریور 1356، به دعوت وزارت آموزش تونس و دیدار از شهرهای کارتاژ، قیروان، موناس تیروتونس، سخنرانی در دانشکده الهیات.
- دانمارک: اردیبهشت 1362، به دعوت دانشگاه کپنهاک و سخنرانی در دانشگاه کپنهاک با عنوان «عشق از دیدگاه حافظ».
- ایتالیا: شهریور 1368، شرکت در کنگره ایرانشناسان اروپا در شهر تورنیو، عنوان سخنرانی: «گفتاری چند در باب ادبیات مدرن ایران».
- آلمان: تیر 1372، حضور در کنگره ایرانشناسی اروپا در شهر بامبرگ، عنوان سخنرانی: «آیا حافظ یک معماست؟»
- استرالیا: آبان 1373، به دعوت «انجمن ایرانشناسان استرالیا»، سخنرانی تحت عنوان «شاهنامه پس از هزار سال».
- آمریکا: تیر 1377، برای شرکت در همایش «فردوسی و شاهنامه» به دعوت «مرکز گسترش زبان فارسی» و دانشگاه کلمبیا، موضوع سخنرانی: «یونانیان و ایرانیان از دیدگاه ایلیاد و شاهنامه».
- انگلستان: بهمن 1381 به دعوت «سازمان گسترش زبان فارسی» و سخنرانی در دانشگاه لندن با عنوان «زبان فارسی افزونتر از یک زبان».
- کانادا: بهمن 1387، به دعوت از دانشگاه «کارلتون» و سخنرانی تحت عنوان «مبادی پنج گانه شعر حافظ» و...
نگاه اسلامی ندوشن به نوشتههایش
وی درباره آثار خود چنین میگوید: نوشتههای من دو حالت دارند: یکی تنوع که به آنها چندگانگی بخشیده است و دیگری تمرکز. یعنی در مدت نزدیک ۵۰ سال مطالب مختلفی مطرح شده و در این کتابها جا گرفته است. یک بخش مربوط میشود به مسائل اجتماعی که تقریباً در ۱۲ جلد کتاب جا گرفته است. بخش دوم کارهای من بررسیهای ادبی است که به سبک معمول دانشکدهای معمول صورت نگرفته است، آنگونه که ادبای حرفهای معمولاً دنبال میکردند. بلکه بیشتر به صورت دید فردی و شخصی نوشته شدهاند و شامل چند کتاب میگردند، از جمله راجع به «شاهنامه» و راجع به مولوی و حافظ و مقالاتی هم درباره سعدی و دیگران. این بخش از کار من به خصوص برای شناخت ایران و تاریخ این کشور بوده است.
اسلامی ندوشن در ادامه معتقد است: نظر من این است که شناسایی تاریخ ایران، بیشتر از طریق شناسایی ادبیاتفارسی ممکن است تا خود تاریخ. برای اینکه تاریخنویسهای ما از چنان قلم آزاد برخوردار نبودهاند که واقعیات تاریخی زمان خودشان را بنویسند، ولی اهل شعر و ادبیات، در لباس کنایه و استعاره و پوششهای دیگر، چیزهای زیادی را بیان کردهاند که جامعه زمانشان را میشناساند و تاریخ دردناک ایران را در تمام دوران هزار و صد ساله این زبان در خودش جای داده است.
بخش دیگر کار من سفرنامههاست که حاصل چندین سفر به کشورهایی است که در کار جهان مؤثر بودهاند، مانند شوروی سابق و چین و آمریکا. کشورهای دیگری هم بودهاند که در مورد آنها کوتاهتر نوشتهام. یک مجموعه داستان کوتاه به نام «پنجرههای بسته» هم منتشر کردهام که ابتدا در مجلههایی مانند «سخن» و «پیام نو» نشر یافته بودند و بعد هم به صورت مجموعهای منتشر شدند.
کارهایی که با اسم مستعار منتشر کردم، در اوایل کار بود. یکی از آنها «ابر زمانه و ابر زلف» بود که نمایشنامه است. «افسانه و افسون» هم اسم مستعار داشت و داستان بلند بود.[۲۱]
دیدگاه دیگران درباره اسلامی ندوشن
مصطفی ملکیان
مصطفی ملکیان طی مصاحبهای درباره اسلامی ندوشن او را شبیه سعدی میداند و درباره شخصیت و ویژگیهای او چنین میگوید:
«نخستین نوشتهای که من از دکتر محمد علی اسلامی نُدوشن خواندم، کتاب «ایران را از یاد نبریم» بود. در آن چاپ که شاید هم چاپ اول بود، به هر حال به همراهی کتاب «به دنبال سایه همای» چاپ شده بود. من هم به لحاظ زیباییشناسی نثر، یعنی به لحاظ رسایی و شیوایی متن و هم به لحاظ محتوا که از انساندوستی و وطندوستی موج میزد، خیلی تحت تأثیر این کتاب قرار گرفتم و واقعاً با نخستین کتاب شیفته دکتر اسلامی ندوشن شدم و بعدها هم، در تمام طول سالهای آینده پیگیر نوشتهها و ترجمههای دکتر اسلامی ندوشن بودم.
به نظرم میرسد که اگر آن کتاب را ندیده بودم چه بسا تا سالها پیگیر نوشتههای دکتر اسلامی ندوشن نمیشدم و از این بابت خیلی خوشحالم که این کتاب را دیدم و خواندم. به نظرم چیزی که در آن کتاب بود در همه آثار بعدی ایشان استمرار پیدا کرده، هم به لحاظ صورت (form) یعنی از جنبه زیباییشناختی و هم به لحاظ محتوا (Content) و به لحاظ مطالبی که القا میکرد و پیامی که میرساند.
اخلاقگرایی
نخستین ویژگی بارز روشنفکری دکتر اسلامی ندوشن ویژگیای است که من از آن تعبیر میکنم به اخلاقگرایی. دو روشنفکر از صدر مشروطه تا الان به جهت اخلاقگرایی ممتاز هستند، یعنی به این جهت که بیشترین دغدغه روشنفکری خود را به اخلاقیتر کردن مخاطبان خودشان و توجهدادن مخاطبان خودشان به اهمیت و ضرورت اخلاقیزیستن معطوف کردهاند، حتی برای اصلاح امور اجتماعی.
یکی، روانشاد دکتر مصطفی رحیمی و یکی، دکتر محمد علی اسلامی ندوشن. این اخلاقگرایی را من در هیچ روشنفکر ایرانی دیگری به این درجه از شاخصیت و بارزیت ندیدهام. ویژگی دومی که در روشنفکری دکتر محمد علی اسلامی ندوشن هست، واقعگرایی است، نه به معنای نفی آرمانجویی و آرمانخواهی و آرمانطلبی، بلکه به معنای نفی خیالپردازیها و رؤیاپروریهایی که بسیاری از روشنفکران چه در ایران و چه در خارج از ایران احیاناً دچار آن شدهاند.
یعنی چیزی را از انسان خواستند که فوق طاقت انسان است، انتظار و توقعی از انسانها داشتند که این انتظار و توقع، رؤیاپرورانه و خیالپردازانه است، وگرنه اخلاقگرایی خودش آرمانجویی و آرمانطلبی و آرمانخواهی است. اما اخلاقگرایی که همراه با واقعنگری باشد نه واقعگریزی، معنای آن این است که در عین حال که همه را دعوت به اخلاقیبودن میکنیم، پتانسیل و توان اخلاقیشدن انسانها را هم در نظر بگیریم. تکلیف اخلاقی برایشان بار نکنیم و تحمیل نکنیم، که در توانشان نیست که آن تکلیف را به اجرا در بیاورند.
اما ویژگی سوم روشنفکری ایشان که من بیشتر دلم میخواهد از آن تعبیر کنم به وطندوستی و نمیخواهم از آن تعبیر کنم به ناسیونالیسم، و ناسیونالیسم ایرانی، تأکید بر فرهنگ و تمدن ایرانی برای برگرفتن نقاط قوت این فرهنگ و تمدن است. به تعبیر دیگری، به یادآوردن میراث گذشته برای کسانی که در معرض این هستند که این میراث را فراموش کنند. البته وقتی شما میراث گذشته فرهنگ و تمدنتان را به دیگران گوشزد میکنید ممکن است بر مؤلفهها و عناصر مختلف آن فرهنگ و تمدن تأکید کنید، باز در اینجا هم دکتر اسلامی ندوشن بیشتر بر مؤلفه اخلاق و ادب در فرهنگ و تمدن ما تأکید میکند.
میشود تأکید کرد بر معماری یک فرهنگ و تمدن و به طور کلیتر بر هنر یک فرهنگ و تمدن؛ میشود بر فناوری یک فرهنگ و تمدن تأکید کرد؛ میشود بر علومی که در آن فرهنگ و تمدن پدید آمدهاند، یا بالیدهاند یا به اوج رسیدهاند تأکید کرد و البته بر چیزهای دیگری در یک فرهنگ و تمدن تأکید کرد. اما دکتر اسلامی ندوشن وقتی تأکید بر فرهنگ و تمدن گذشته ما ایرانیان و میراث فرهنگی ما میکند، بیشتر بر اخلاق برآمده از فرهنگ و تمدن ایرانی تأکید میکند و از این جهت وطندوستی دکتر اسلامی ندوشن نیز هم راستا است با اخلاقگرایی او. وقتی که مثلاً آثار کسانی مثل فردوسی یا حافظ یا سعدی یا مولانا را مورد بررسی قرار میدهد و خوانندگان را تشویق میکند که به آثار این بزرگان رجوع کنند باز جنبه اخلاقیای که در آثار این بزرگان هست مورد تأکید اوست. بنابراین به صورت خلاصه میتوانم بگویم که من سه ویژگی در روشنفکری دکتر اسلامی ندوشن میبینم؛ اخلاقگرایی، واقعنگری و وطندوستی و گمان نمیکنم این سه مؤلفه در آثار منتشر شده ایشان با هم ناسازگاری پیدا کرده باشند. البته ویژگیهای دیگری هم در روشنفکری دکتر اسلامی ندوشن هست اما آنچه چشمگیر و بارز است همین سه مؤلفهای است که خدمتتان عرض کردم.
چرا از آثارش استقبال میشود؟
به نظر من چهار عامل را میتوان برشمرد، یکی اینکه دکتر اسلامی ندوشن سادهنویس و آسانیاب نویس است. از روشنفکران دارای نوشتههای پر از غموض و ابهام و ایهام و الفاظ و مفاهیم فنی و پیچیده که فقط برای متخصصان رشتههای علوم انسانی قابل فهماند، نیست و این ویژگی تا حد اندکی کمتر در روانشاد دکتر مصطفی رحیمی هم هست و این چیزی است که من به طور مکرر تأکید کردهام که روشنفکران تا به زبان آسانیاب سخن نگویند یا ننویسند، در کار خودشان موفق نخواهند بود.
روشنفکر با آکادمیسین فرق دارد. آکادمیسین هر مقالهای که در مجله یا نشریهای منتشر میکند، مخاطب او همکاران او هستند، بنابراین کاملاً حق دارد و بلکه وظیفه دارد برای اینکه وقت و نیروی مخاطبان خودش را هدر ندهد با زبان فنی همکارانش بنویسد و آن همکاران هم با همان زبان فنی نوشته او را فهم میکنند و با همان زبان فنی هم او را نقد میکنند. اما روشنفکر که من همیشه بر جداییاش از آکادمیسین تأکید کردهام، مخاطبش همکاران دانشگاهی او نیستند، مخاطب او مردم هستند، پس وقتی مخاطب او مردم هستند، باید سخنان او به صورتی گفته و نوشته بشود که برای مردم قابل فهم باشد و هر چه مخاطبان به سبب آسانگویی و آساننویسی من بیشتر بشوند، من در فعالیت روشنفکرانه خودم موفقتر خواهم بود. نوشتههای دکتر اسلامی ندوشن واقعاً از هرگونه زبان فنی و تخصصی بیرون است و این به نظرم علت اول است. نکته دوم به گمان من این است که روشنفکری دکتر اسلامی ندوشن، ریشه در سنت فرهنگی خود ما دارد و مردم ما با این سنت خوگر و خوگیر شدهاند. بنابراین کسی که سخن خودش را به فردوسی، سعدی، حافظ و خیام مستند میکند، مردم را با سخن آشنایی مواجه میکند و مردم سخن عجیب و غریب و بیگانهای از او نمیشنوند.
البته دکتر اسلامی ندوشن در ترجمههایش به حسب اقتضای کار ترجمه به هر حال از شاعران و نویسندگان غرب ترجمه میکند، اما آثار ترجمه شده ایشان نسبت به آثار تألیفی ایشان بسیار اندک است و آن هم منافاتی با سخن من ندارد. آنجا به عنوان یک آکادمیسین کار میکند اما وقتی که به عنوان یک روشنفکر قلم میزند واقعاً هر چیزی را به آثار بزرگان ادب فارسی مستند میکند و این برای مردم هیچگونه گریزندگیای پیش نمیآورد و مانع عاطفی بین نویسنده و خواننده ایجاد نمیکند.
چون نویسنده و خواننده اسم این شخصیتها را حتی اگر در روستا هم بزرگ شده باشند از پدر، پدربزرگ و مادربزرگ خود شنیدهاند. نکته سومی که به نظرم دکتر اسلامی ندوشن را موفق کرده، این است که او ایدئولوژیکاندیش نیست. وقتی شما ایدئولوژیکاندیش باشید، کم کم مخاطبان شما اعضای پیوسته به ایدئولوژی خودتان میشوند و کم کم شما یک فرقه درست میکنید و مخاطبان شما آهسته آهسته همان کسانی هستند که در همان فرقه شما بهسر میبرند.
کسانی که در این فرقه نیستند کم کم از اطراف شما پراکنده میشوند. بنابراین همه میتوانند مخاطبان او باشند، چه ایرانی مسلمان، چه ایرانی مسیحی، چه ایرانی یهودی، چه ایرانی مادی، چه ایرانی معنوی، چه ایرانی شیعی، چه ایرانی سنی، چه ایرانی دارای گرایشهای سوسیالیستی، چه ایرانی دارای گرایشهای لیبرالی، همه میتوانند سخن او را دریابند و حتی با او همدلی کنند. اما اگر یک سوسیالیست جازم و متعصب بود، یا یک لیبرال جازم و متعصب بود، به نظر من بخش چشمگیری از مخاطبان خودش را از دست میداد این ایدئولوژیکنبودن هم طیف مخاطبان او را گستردهتر کرده است. اما چهارمین ویژگی که مخاطبان ایشان را بیشتر کرده، این است که ایشان کار روشنفکری خودش را به مواجهه با رژیمهای سیاسی منحصر نکرده است. روشنفکرانی که فقط کار خود را مقابله و مبارزه و مواجهه با رژیمهای سیاسی میدانند، کسانی را که سنخ روانی آنها سنخ روانی سیاستگرایی است را جلب میکنند و کسانی را که دغدغه مسائل سیاسی را به هر جهت ندارند (مخصوصاً کسانی که به خاطر سنخ روانیشان چنین دغدغهای را ندارند) جلب نمیکنند.
دکتر اسلامی ندوشن، در حالی که نقاد رژیمهای سیاسی حاکم بر کشور خودش بوده، اما هیچ وقت منحصراً متمرکز بر مسائل رژیمهای سیاسی نبوده است. بنابراین کسانی را که گرایشهای سیاسی نداشتهاند را هم میتوانسته مخاطب خود قرار دهد.
من گمانم بر این است که این چهار ویژگی که هر چهار تا هم ویژگیهای مثبت نوشتههای دکتر اسلامی ندوشن است در انبوههکردن مخاطبان تأثیر قاطعی داشته است. ممکن است عوامل دیگری هم در کار باشد ولی چون من تأمل قبلی نکرده بودم و الان که شما پرسیدید به این فکر فرو رفتم، بیش از این چهار عامل الان در ذهنم نیست.
اسلامی ندوشن به سعدی شبیهتر است
در میان مفاخری که نام بردید (فردوسی، سعدی، حافظ و مولوی) به لحاظ شیفتگی و علاقهای که خود دکتر اسلامی ندوشن در نوشتهها اظهار میکند، باید گفت که ایشان بیشترین شیفتگی و علاقه را به فردوسی دارد. اما اگر از من به عنوان یک ناظر بپرسید و بگویید این مرد به کدامیک از این چهار مرد شبیهتر است خواهم گفت که ایشان به سعدی نزدیکتر است تا به آن سه شخصیت دیگر، چرا؟ گمان کنم که در سه جهت بتوانم ایشان را شبیهترین به سعدی بدانم. یکی، پا بر زمین داشتن. سعدی در عین اینکه اخلاقگراست، ولی خیلی واقعنگر است.
شما هیچ سخنی در سعدی نمیبینید که رؤیاپردازانه و خیالپردازانه باشد، یعنی توصیهای به انسان کند که عملکردن به آن در توان یک انسان عادی نیست و من به این میگویم پای بر زمین داشتن. در اسلامی ندوشن این هست. دوم اینکه در سعدی یک تنوع گرایش وجود دارد، یعنی گاهی گرایش به عرفان و عشق عرفانی و به تعبیر برخی از عرفا عشق حقیقی هست و البته در او عشق زمینی هم به کرات و به وفور میبینید، یک نوع علاقه به زهد و زندگی زاهدانه در سعدی میبینید اما یک نوع علاقه به تمتع و بهرهبرداری از هر چیزی که زندگی در اختیار تو قرار میدهد هم میبینید، یک نوع گرایش به دین در سعدی میبینید اما یک نوع آزاداندیشی هم در سعدی میبینید، در سعدی یک طنز و طیبتی میبینید که با جدیت او با هم جمع شده، میتوانم عرض کنم یک آیرونی سقراطی، یعنی نقشی را که هستی به عهده تو گذاشته به جدیترین صورت ایفا کن اما بدان که کل نمایشنامه هستی هم معلوم نیست اصلاً چرا نوشته شده و چرا اجرا میشود... اینها را من در دکتر اسلامی ندوشن میبینم. یعنی او همه این ویژگیها را در خودش دارد. این ویژگیها به ظاهر جمعناپذیر میآیند. به نظر میآید که ضد هم هستند ولی فقط به ظاهر این جور است و بزرگترین دلیل برای اینکه به ظاهر این جور است این است که میبینیم در برخی محقق شده و جمع شده است. سومین شباهتی را که میبینم تعبیر میکنم به یک نوع حکمت و فرزانگی، یک نوع نگاه دوستانه و نقادانه به انسانها داشتن، که من آن را لطف خفی تعبیر میکنم. یعنی در عین اینکه من تو را دوست دارم، پرخاش هم به تو میکنم، اصلاً از این جهت که تو را دوست دارم به تو پرخاش میکنم، همان که من گاهی از آن به خشونت عشق تعبیر کردهام. آدم به جهت عشقی که به معشوق دارد خیلی وقتها نسبت به معشوق خودش خشونت میورزد.
چرا؟ چون خیلی وقتها اقتضای عشق من به تو این است که وقتی میبینم خوشایند تو با مصلحت تو با هم ناسازگاری دارند، خوشایند تو را فدای مصلحتت کنم. وقتی من خوشایند تو را فدای مصلحتت میکنم، یعنی خوشایند تو را از عرصه بیرون میبرم و طبیعتاً تو میرنجی و این رنجش یعنی نوعی اعمال خشونت به تو.
یکی از پنج پارادوکس معنویت این است که در معنویت نوعی خشونت عشق وجود دارد با اینکه علیالظاهر خشونت و عشق با هم سازگاری ندارند. سعدی در عین اینکه دوستدار انسانهاست ولی عتاب و خطاب هم نسبت به انسانها دارد، به گفته شاعر عرب:«و یبقی الحب ما بقی العتاب» یعنی تا وقتی به تو عتاب میکنند معلوم میشود هنوز تو را دوست دارند.
اگر دوستت نداشتند تو را به حال خودت وا مینهادند. میگفتند هر کاری میخواهی بکنی بکن. در دکتر اسلامی ندوشن چنین ویژگیای وجود دارد، ایشان در حالی که انساندوست است و ایرانیدوست است ولی نقدهای جدیای هم به ما ایرانیها دارد. یک نوع عتاب در خطابش هست و خود این عتابی که در خطابش هست به رغم عشقش به انسانهای ایرانی نیست، به علت عشقش به انسانهای ایرانی است. چون دوستشان دارد خطابشان میکند و نقدشان میکند. و این باز چیزی است که من در جای دیگری گفتهام، من اساساً شأن روشنفکر را نمایندگی و سخنگویی مردم نمیدانم. روشنفکر کسی نیست که سخنگوی مردم و نماینده مردم باشد و بگوید من حرف مردم را میزنم. روشنفکر باید داور مردم باشد، و به مردم بگوید اینجای کارتان عیب دارد، اینجای کارتان نقص دارد، شما دارای این هنرها هستید اما دارای این عیبها هم هستید، عنایت میکنید.
این ویژگی در سعدی وجود دارد و در محمد علی اسلامی ندوشن هم هست. نکته چهارم اینکه اگر دقت کنید، سعدی آساننویسترین نویسنده ماست.
من اگر به شما بگویم که از مثنوی معنوی مولوی و از کلیات سعدی و از شاهنامه فردوسی و مثلاً از پنج گنج نظامی و از دیوان حافظ، کدامش کمتر نیاز به شرح دارد (برای خواندن و استفاده کردن از آن) من فکر میکنم شما شاهنامه را بدون شرح نمیتوانید بفهمید، حافظ را هم بدون شرح نمیتوانید بفهمید، مثنوی را هم بدون شرح نمیتوانید بفهمید، پنج گنج نظامی را هم بدون شرح نمیتوانید بفهمید، باز از میان اینها آن که کمتر نیاز به شرح دارد سعدی است. ما برای فهم آثار سعدی کمتر باید به فرهنگ لغت و شارحان و مفسران مراجعه کنیم.
سعدی در میان مفاخر و قلههای ادب فارسی، برای ما از همه آسانیابتر است. این ویژگی در دکتر اسلامی ندوشن هم هست که روشنفکری آسانیاب است. من در میان روشنفکرانمان، سخنان هیچ روشنفکری را به آسانیابی سخنان ایشان نمیبینم. از میان فردوسی، حافظ، سعدی و مولوی (حتی اگر خیام و نظامی را هم اضافه کنیم) دکتر اسلامی ندوشن به سعدی شبیهتر است.
اخلاقِ باور
دکتر اسلامی ندوشن در کتاب «گفتهها و ناگفتهها» میگوید:«از لحاظ معنی، همانگونه که اشاره کردم انسان و انسان ایرانی برایم مطرح بوده است. نه فلسفهای در کار است، نه جهانبینی خاصی، تنها حاصل تأملی است، بازتاب خواندهها و دیدهها و دریافتههایم... در هیچ مکتب و ایسمی متوقف نگشتهام و هیچ طریقتی بیچون و چرا مرا در بر نگرفته است. حتی کسانی که نسبت به آنها احترام دارم چون مولوی، تولستوی، نهرو و... تنها قسمتی از اندیشههایشان را دوست داشتهام.
هم مادیاندیش هستم و هم معنیگرای، هم مقداری از دکارت را قبول دارم، هم مقداری از شیخ اشراق را، هم چیزهایی از مارکس را میپذیرم و هم اجزایی از عرفان مولانا جلالالدین را، هم قدری آرمانگرای (ایدهآلیست) هستم و هم قدری واقعپسند (رئالیست). هم به قدرت و حقانیت علم معتقدم و هم بیم دارم از این که علم سرنوشت بشر را به تنهایی به دست گیرد.» این قسمت از کتاب «گفتهها و ناگفتهها»، جداً و واقعاً و بدون سر سوزنی مبالغه، برای من خیلی ارزشمند است.
اصلاً به استناد به این قسمت و به استناد آنچه در سایر آثار دکتر اسلامی ندوشن هست، و مصداق نوشتهای است که در اینجا خواندم، به همین اعتبار من گفتهام که ایدئولوژیکاندیش نیست. به نظر من این هم یکی از وجوه اخلاقگرایی دکتر اسلامی ندوشن است. به دلیل اینکه یک بخش از اخلاق هم اخلاقِ باور است.
یعنی در باورآوردنهایمان هم باید اخلاقی عمل کنیم. اینکه به چه چیزی باور بیاوریم و به چه چیزی باور نیاوریم، یعنی وقتی من سخنی را قبول میکنم یا رد میکنم، اثبات میکنم یا نفی میکنم، تقویت میکنم یا تضعیف میکنم، تأیید میکنم یا انکار میکنم، حک میکنم یا اصلاح میکنم، تا وقتی در این نوع کارها با نظر سر و کار دارم، که همه کارها نظری هستند، یک سلسله اخلاقیاتی را هم باید رعایت کرد.
به مجموعه این اخلاقیات میگوییم؛ اخلاقباور. انسان اخلاقی کسی است که در مرحله باورآوردن یا باورنیاوردن، رو کردن به یک باور یا پشتکردن به یک باور هم اخلاق را رعایت کند. اقتضای اخلاقباور این است که پیشداوری نداشته باشم، جزم و جمود نداشته باشم، تعصب نداشته باشم، انحصارطلبی نداشته باشم، نسبت به باورهای دیگر بیمدارایی نداشته باشم، استدلالگرا باشم، آرزواندیش نباشم.
جواد عباسی
جواد عباسی دانشآموختۀ دکتری تاریخ ایران اسلامی دانشگاه تهران، 1379، دانشیار گروه تاریخ دانشگاه فردوسی مشهد و متخصص تاریخ ایران در دورۀ فرمانروایی مغولان و تیموریان درباره اسلامی ندوشن معتقد است:
اگر پیش آید که نگاهی بر تاریخ بیفکنیم و نگاهی دیگر بر سراسر جهان، ایران را کشوری میبینیم با سرگذشتی خاص، متفاوت با دیگران.[1]
ایران مانند معشوق غزل فارسی است که هم همۀ عوامل ستمگری را با خود دارد و هم نمیتوان از او دل برگرفت.[2]
در هر دیداری که در سالهای اخیر با استاد اسلامی ندوشن در بلاد غربت داشتهام، هیچگاه نشد که از ”احوال ایران،“ و در ادامه از خراسان و مشهد و توس، نپرسد. گویی اینها برای او از هر چیز یا کس دیگری مهمترند و یا شاید در نظر او وضعیت همۀ چیزها و کسان را هم میتوان ذیل حال و بار وطن جستوجو کرد. در شنیدن پاسخ هم، مانند پدری نگران،[3] بحث را با ابراز ترکیبی از بیم و امید دنبال میکند. کسی که استاد اسلامی را نشناسد، در نگاه نخست ممکن است فکر کند این ”احوالپرسی“ از ایران به اقتضای دوری ناخواسته از وطن و دلتنگی است، اما وقتی نوشتهها و سخنان قدیم و جدید او در طی بیش از شصت سال را مرور کند به روشنی درمییابد که فکر کردن به ایران برای او حکایتی کهن است که در طول عمر علمی همواره آن را با خود به همراه داشته است و هیچگاه او را به حال خود نگذاشته است. در واقع، نگاهی به زندگی و آثار اسلامی ندوشن چیزی جز اندیشیدن به ایران و کوشیدن برای آن را نشان نمیدهد.
عنوانِ بیش از سی نوشتۀ او نام ”ایران“ را در خود دارد و نوع عباراتی که برای آنها برگزیده شده نیز گویای همین اهتمام و دلبستگی است؛[4] دلبستگیای، که چنانکه در این نوشتار خواهیم دید، با چشمان باز و همراه با نقد و آموزندگی است و نه احساسی، جانبدارانه و بنابراین گمراهکننده.[5] تقریباً در تمامی نوشتههای دیگر او هم اشارهای به ایران هست. یادداشت ”به ایران بیندیشیم“ در آخرین مجموعۀ منتشرشده از او[6] را هم میتوان آخرین برگ و نشان این دغدغهمندی شصتساله برای ایران دانست. از اینجاست که اگر ادعا شود واژههای ”ایران“ و ”ایرانی“ پر بسامدترین واژگان در میان نامهای خاص در آثار اسلامی ندوشناند، گزاف نخواهد بود.[7] این هم که در اشاره به ایران گاه از ضمیر ”او،“ به جای آن، استفاده میکند نشان از نگاه ویژۀ او به موضوع دارد.
شاید در روزگاری که ایران و ایرانی دچار انواع تلاطمها و مُلک و ملت دچار سرگشتگیهای فراوان و گوناگوناند و بسیاری، بهخصوص نسل جوان، حتی در شناخت ایران و ایرانیّت سردرگم و گاه نسبت به آیندۀ آن ناامید و واگرا شدهاند، شناختِ ریشهدار و عمیق کسانی مانند اسلامی ندوشن بتواند با کنار زدن لایههای احساس و پرتو افکندن بر لایههای زنگارگرفته و گمگشته در هیاهوهای زمانه و تعصبات، چراغی باشد تا کمک کند ایران و ایرانی از این گذرگاه حساس تاریخی نیز به سلامت عبور کنند یا مرهمی باشد بر رنجهایی که روزگار کنونی بر ایران و ایرانی روا داشته است. با چنین فرضی، کوشش بر آن است تا در یادداشت پیش رو شناخت اسلامی ندوشن از ایران از خلال آثار او-که حاصل بیش از نیم قرن مطالعه و تأمل اوست-به خوانندگان عرضه شود.
ایران، سرزمین ”تنها“
ایران به نهاد خود معما دارد
بس معرکۀ نهان و پیدا دارد
هم کوه یخ است و نیز هم شعله تاک
آتشکدهای درون دریا دارد[8]
در نگاه اسلامی ندوشن، ایران سرزمینی با ویژگیهای متفاوت و گاه خنثیکنندۀ اثر یکدیگر است. در جایی آن را ”کشور آفتاب درخشان، آسمان پاک، واقع در ناف کرۀ زمین و کمباران“ میخواند که البته همین در ناف کرۀ زمین بودن آن را تبدیل به کشوری حادثهخیز و قرارگرفته در حالت دفاعی کرده است.[9] در جایی دیگر هم با قلم خاص خود اثر جغرافیا بر سرنوشت ایران را این میداند که ”آب خوش از گلوی مردمش پایین نرود.“[10] چنین پیداست که او در سخن از ایران و سرگذشت آن همچون بسیاری دیگر به نوعی به ایدۀ جبر جغرافیایی نزدیک میشود: ”یک نگاه کوتاه بر گذشتۀ ایران و نگاهی دیگر بر نقشۀ جغرافیا باید قاعدتاً ما را به تأمل وادارد که با سرزمین کموبیش استثنائی سروکار داریم. ایران به کشور دیگری کم شبیه بوده است . . . این وضع خاص از مردم او معجون عجیبی ترتیب داده، تهنشینشدۀ حوادث و فرسودۀ روزگار، و از این رو باید از آنها خیلی بااحتیاط سخن گفت.“[11] اگرچه برای او موقعیت مکانی ایران بیش از هر چیز جلب توجه میکند اما از اثر وضع طبیعی آن (کوهستانی بودن، محصور در میان دریا و کوه و کمآبی) نیز غافل نمیماند.[12]
تقریباً هر جا که کار به تحلیل تاریخ و فرهنگ ایران میرسد، برجستگی عامل جغرافیایی در نظر اسلامی ندوشن قابل ردیابی است. چنانکه پیدایش امپراتوری ایران برای دفاع در برابر هجومها و ”ناآزاد“ بودن ایرانیان در نظر یونانیان و شاه محوری آنان به جای مجلس و شور و رأی را هم به موقعیت خاص ایران مرتبط میداند.[13] او حتی نقدهای واردشده بر ایران و ایرانی را از همین زاویۀ دید به پرسش میکشد:
گاه ایرانی را سرزنش میکنند که چرا این کرد و آن نکرد. چرا اینگونه زندگی کرد. اگر به ژرفای تاریخ ایران برویم انصاف خواهیم داد که بهتر از آنچه کرده است نمیتوانست بکند. نه او را محکوم کنیم و نه به او حق بدهیم. او در موقع جغرافیاییای قرار داشته و درگیر مسائلی بوده که زمانه توانسته است بر او تحمیلهایی بکند. باز هم باید از او ممنون بود که از پا نیفتاده و تا حد ممکن پویایی خود را از دست نداده است.[14]
تعبیر معروف او دربارۀ ایران یعنی ”ایران و تنهائیش“ نیز در اصل مبنایی جغرافیایی دارد و ناظر بر یگانگی موقعیت آن در جغرافیای جهان است که بقیه موضوعات (مردم، فرهنگ، سیاست و . . .) نیز متأثر از آناند. هنگامی که اسلامی ندوشن ایرانی را ”راهنشین چهار مرز: شرق و غرب، قدیم و جدید“ میخواند،[15] این هر دو را یکجا به نمایش میگذارد.
ایران باستان و میراث آن
او کاشف اسرار فرهنگ و تمدن این سرزمین سرافراز است.[16]
نزد اسلامی ندوشن یک ایران بیشتر وجود ندارد و تقسیمبندی تاریخ آن به دو دورۀ پیش از اسلام یا باستان و پس از اسلام فقط ناظر بر نوعی تغییر در روش ادامۀ زندگی است و نه جدایی. از نظر او، نه حملات و سلطۀ اعراب و نه دیگران نتوانستند ایران را از هم بگسلند:
واقعیت آن است که همۀ حوادث کموبیش سختی که بر ”او“ گذشته تاریخ او را منقطع نکرده است؛ گرچه گاه تا نزدیک به اضمحلال رسیده است. شبیه بوتههای صحرایی چون قیچ و گز که عادت کردهاند که ذخیرۀ حیاتیای در خود داشته باشند که در خشکسالی و عسرت آن را به کار گیرند. مردم ایران که بر ”کاروانگاه“ زندگی میکردهاند جز این راهی نداشتهاند که زندگانی ”کاروانی“ را بیاموزند.[17]
او در جاهای دیگر به تکرار از این وضعیت با عنوان زندگی ققنوسوار برای ایران یاد کرده است.[18]
در نظر اسلامی ندوشن، تا آنجا که به مردم ایران مربوط میشود، دورۀ باستان در حکم سرچشمه است و پیوستگی ”رود تاریخ“ ما را وامیدارد که به سراپای آن بیندیشیم و ”ژنهای تاریخی“ را در آن بجوییم.[19] از نظر او تداومِ بیش از هزارسالۀ تاریخ ایران باستان نیز آن را شایستۀ توجه میکند. همچنانکه دین اشراقیاندیش زرتشتی را مهم مییابد که در آن ”تفکر سرچشمهگرفته از احساس و قلب مانع نبود که اهورامزدا ’خدای خرد‘ نیز باشد.“[20] در بُعد جهانی نیز او بارها بر ”سیادت سیاسی“ ایران در جهان باستان به منزلۀ مهمترین دستاورد ایرانیان در این دوران تأکید میکند که شکوه و عظمت آن را به رخ جهانیان میکشد.[21] به نظر او، پیدایش امپراتوری ایران (هخامنشی) نیز نتیجۀ موقعیت جغرافیایی و پیامدهای آن، از جمله قرار داشتن در معرض هجوم از شمال و شرق و غرب، بوده است.[22] او در نگاه به تمدن هخامنشی نیز مانند برخی دیگر آن را تلفیقی و آنچه این امپراتوری از خود بروز داده را هنر ”ترکیب“ مینامد و دو رکن این تمدن را کشاورزی و جنگاوری برمیشمارد. این را هم که نخستین مورخ جهان، یعنی هرودوت، سراسر کتابهای نهگانۀ خود را به ایران اختصاص داده نشان اهمیت ایران در این دوران میداند.[23]
در مقالۀ ”ایران و یونان،“ اسلامی میکوشد تفاوتها و جایگاه هر یک از دو طرف را با واقعبینی بیطرفانه بسنجد: ”هر یک زائیده اوضاع و احوال خاص سرزمین خود؛ ایران گرایش به فرهنگ عملی داشته است و یونان گرایش به فکر و چون وچرا . . . ایران ادارۀ دنیای شرقی را بر عهده داشت، اما شهر-کشورهای یونان بیشتر از این باری بر دوش نداشتند که خود را بپایند. از این رو میتوانستند در دو خط فلسفه و سوداگری کار کنند.“[24] او تعریضی هم بر ”ناآزاد“ خواندن ایرانیان آن دوره نزد نویسندگان یونانی و رومی دارد و ضمن پذیرش آن میکوشد تحلیلی به دست دهد. به نظر او، در این زمینه هم موقعیت خاص ایران اثرگذار بوده و ایرانیان و از جمله کورش را واداشته تا ”آزادی جمعی“ را که در فرمانروایی جهانی آنها جلوه یافته بر ”آزادی فردی،“ چنان که در یونان و روم وجود داشت، برتری دهند.[25]
با این همه، اسلامی ندوشن نسبت به یکجانبهگرایی در نگاه به دورۀ باستان و امپراتوری ایران هشدار میدهد: ”هیچکس نمیگوید که مردم ایران در دوران امپراتوری عیبهایی نمیداشتهاند، ولی در میان عیبها و حسنها این نیز مهم است که یک حکومت ملت خود را سربلند و کارساز و ایمن نگاه دارد.“[26]
ایرانیان و اسلام
اسلامی ندوشن واقعبینانه به نقد اندیشه و فرهنگ ایرانیان پرداخته و در همان حال که عظمتها و والاییهایش را ستوده، از حقارتها و کاستیها نیز درنگذشته است.[27]
اسلامی ندوشن به ورود ایران به دوران بعد از فتوحات مسلمانان یا دوران اسلامی را هم با نگاه خاص خود توجه میکند. نخستین توجه او این است که سقوط ساسانیان و ورود اعراب به ایران را مهمترین رویداد در تاریخ سه هزار سالۀ ایران میداند.[28] ایدۀ کلی او در تحلیل دورۀ تازه در تاریخ ایران هم این است که ”امپراتوری سیاسی“ جای خود را به ”امپراتوری فرهنگی“ میدهد: ”ایرانی برای حفظ حیات ملی خود دنبال یک نیروی جانشین میگشت و فرهنگ را جانشین سیادت سیاسی کرد.“[29] سپس، با مقایسۀ سرنوشت ایران و مصر در گذر از دورۀ باستان به پس از آن، چنین نتیجه میگیرد که ”جاندار بودن تمدن ایران موجب پایدار ماندنش شد و جاندار نبودن تمدن مصر آن را متروک گذاشت.“[30] تعبیر او از این جاندار بودن هم قابل توجه است: ”اگر ایرانیها هم میخواستند از گذشته خود دست بردارند، فاتحان جدید یعنی عربها آنها را به حال خود وانمیگذاشتند، زیرا آنان برای محکم کردن جای پای خود به این گذشته احتیاج داشتند. دستگاه عباسی در راه بدل شدن به یک ساسانی جدید قدم برداشت. بدینگونه، عربان دانسته و ندانسته ایرانیان را در مرتبط ماندن با گذشتهشان کمک نمودند.“[31] در یک بیان کوتاه هم بر آن است که ”اگر اسلام ایران را گرفت، ایران هم اسلام را گرفت.“[32]
اسلامی ندوشن در آثار متعدد خود کوشیده است منابع و ارکان سیادت یا امپراتوری فرهنگی ایران در دوران بعد از اسلام را بازشناسی کند. از آن جملهاند زبان فارسی، شعر و ادب، علم و عرفان ایرانی. در خصوص زبان و شعر فارسی بر آن است که ”زبان دیگری نیست که به اندازۀ زبان فارسی از لحاظ شعرِ شاهکار غنی باشد (در مقایسه با اروپای پیش از رنسانس) . . . باتوجه به این واقعیت من با هیچ بیانی قادر به گفتن نخواهم بود که تا چه اندازه از اینکه در ایران به دنیا آمدهام و زبانم فارسی است شکرگزارم.“[33] شعر فارسی برای اسلامی ندوشن ارجمندترین دستاورد و در ضمن، محمل فرهنگ و هویت ایرانی است. از نظر او، بلندترین و ابتکاریترین اندیشههای ایرانی در شعر بیان شده است و ستونهای فکری، احساسی و ادراکی ایرانیان را هم باید در آثار کسانی چون فردوسی، ناصرخسرو، سنایی، نظامی، مولانا، سعدی و حافظ جستوجو کرد.[34] او در مقام کسی که عمری را به غور در زبان فارسی و فردوسی و شاهنامه سپری کرده، تکوین زبان فارسی و سرایش شاهنامه فردوسی را حائز اهمیت و توجه خاص میداند:
[در] قرن سوم دو حادثۀ بزرگ در آن [ایران] روی میکند که به نظر من مهمترین قرن ایرانِ بعد از اسلامش میسازد. یکی تکوین زبان فارسی دری که به کمک آن ایرانی وسیلۀ ابراز وجود پیدا میکند. دیگری ایجاد شاهنامه که سند اصالت و انگیزۀ ادامۀ حیات ملت ایران قرار میگیرد. این دو چیز طی این هزار سال تسلا، تکیهگاه، تَعیُّن و دلگرمی به این مردم بخشیده است.[35]
ارجمندی و اهمیت شاهنامه نزد اسلامی ندوشن چندان است که آن را شاخص دورهبندی تاریخ ایران قرار داده است: ”تاریخ بعد از اسلام را باید به پیش و پس از سرایش شاهنامه تقسیم کنیم، چون ایران پیش از شاهنامه مانند لختهای بود که شکل نگرفته بود و فردوسی مانند یک پیکرتراش آن را شکل داد. این هزار ساله ترکیبش را از شاهنامه گرفته است.“[36]
نگرش اسلامی ندوشن به مقوله عرفان (اشراق و تصوف) و اهمیت و کارکردهای تاریخی آن در تاریخ ایران بعد از اسلام نیز اگر نه منحصر به فرد، که کمنظیر و در ضمن جامع است. چنانکه گذشت، او ریشههای عرفان یا به قولی ”اشراق“ ایرانی را در دوران باستان و آیین زرتشت جستوجو میکند و آن را ”اشراقیاندیش“ میخواند.[37] آنچه او دربارۀ دستاوردهای عرفان و اشراق ایرانی برمیشمارد، بسیار فراتر از کلیشههای معمول و برخاسته از ژرفنگری-و به نظر من همراه با حدی از تجربۀ شخصی-در این عرصه است: ”سببساز وسعت دید،“[38] ”دارندۀ بهترین میانه با زیبایی،“[39] ”رهاننده از بنبست،“[40] ”گشایندۀ پنجره به فضای باز،“[41] ”نجاتدهنده ایران در تندباد حوادث،“[42] ”زمینهساز پدید آمدن چند شاهکار زبان فارسی،“[43] ”عامل ایجاد توازن و تعدیل در میان نیاز مادی و معنوی،“[44] ”ترویج نگاه به انسان به عنوان نفس واحد،“ ” توصیه به حکومت خرد و دانش“ و ”ترویج قناعت و استغنا.“[45]
اسلامی ندوشن در تحلیل تاریخی رواج و رونق تصوف و عرفان در ایران بر آن است که ایرانی در یک دوران کوششی کرد که به اندیشه علمی روی بَرَد و آن در قرن سوم و چهارم هجری بود. برای آنکه شاخصیّتی در برابر اعراب از خود نشان دهد، و از آن طریق حرکتی در جهت حفظ استقلال و ایرانّیت بنماید، در همۀ زمینهها و از جمله علم به فعالیت افتاد. ولی عمر این دوران چندان نپایید. سقوط سلسلههای ایرانیگرایی چون سامانی و صفاری و بویهایها، و ورود ترکهای غزنوی و سلجوقی به صحنه سیاسی کشور–که نفوذ بیشتر خلافت بغداد و عنصر عرب را با خود میآورد-موجب گشت که قشریگری و تعبّد چیرگی یابد و در نتیجه، مسیر فکری به جانب تصوف و راهحلهای فرازمینی متوجه شود. فرصت بزرگی از دست رفت و برای آنکه زندگی قابل تحمل بماند، در توجیهات صوفیانه پناه گرفت. این دوره را میتوانیم ”قرون وسطای طلایی“ ایرانش بخوانیم . . . راه دیگری نبود. اگر عرفان پا به میان نمینهاد، معلوم نبود که ایرانی بتواند در میان تندباد حوادث تعادل روانی خود را حفظ کند. وضعی که حافظ آن را در یک بیت خلاصه کرده است:
از این سموم که بر طرف بوستان بگذشت
عجب که بوی گلی هست و رنگ نسترنی[46]
برای اسلامی ندوشن، گرایش ایرانیان به عرفان و تصوف راهِ ناچار یا ”مکتب واکنش“[47] در دورانهای سخت و رهاننده از بنبست بوده،[48] اما در عینحال او را به چیزهایی ارجمند-مانند شاهکارهای ادب فارسی-نیز رسانیده است که شایسته تقدیرند. او در نقد مخالفان عرفان ایرانی که آن را مانعی در راه پیشرفت و مغایر با زندگی عملی میخوانند، با ”ظاهربین“ و ”بیخبر“ خواندن ایشان بر آن است که ”عرفان ایرانی این رجحان را بر عرفان بعض ملل دیگر منجمله هند دارد که با جنبههای مثبت زندگی و فعالیت خیلی بیشتر آشتیپذیر است.“[49] سپس، زندگانی کسانی چون عطار و مولانا را مثال میزند که یکی هم داروفروش بود و هم طبیب و شاعر و نثرنویس و دیگری نیز هم درس میداده، هم مرجعیت و مقام روحانی داشته و هم تا آنجا که میدانیم از بهره گرفتن از مواهب حیات غفلت نکرده است. اعتقاد او به ثمربخش بودن عرفان و اشراق تا بدانجا پیش میرود که معتقد است حتی اگر امروزه حکمت و عرفان شرق از طریق ماهواره در سطحی جهان معرفی شود، میتواند تعادلبخش باشد و یکی از راهکارهای آن را هم ترجمۀ یک دوره از آثار بزرگ فکر و ادب شرقی به زبانهای مهم دنیا معرفی میکند.[50]
بهرغم آنچه گذشت، اسلامی مانند همیشه از شیفتگی و وادادگی در برابر عرفان و اشراق نیز پرهیز میکند و میکوشد تعادل را نگه دارد.[51] او گرایش ایرانیان به عرفان را واکنش و راه گریز در دورانهای سختی دانسته است و نه لزوماً بهترین شیوۀ زیستن برای آنان. در نوشتار ”اندیشۀ گرایندۀ به اشراق و اندیشۀ گراینده به خرد“ کوشیده است با نگاه نقادانه نقطۀ تعادل در میانۀ عرفان و اشراق در یک سو و تعقل و استدلال در سوی دیگر را نشان دهد و دائماَ نگران است که خواننده از نوشتههای او در اهمیت هر یک از این دو دچار سوء تفاهم، یکجانبهگرایی و افتادن در دام افراط و تفریط نشود.[52] چنانکه وقتی بحث به ارائۀ طریق برای ایرانیان عصر حاضر میرسد، معتقد است که به اقتضای زندگی بشری در عصر حاضر که مدار آن باید بر علم و عقل باشد، ”اندیشۀ ایرانی باید از اشراقی بودن و رها بودن به جانب منطقی بودن و علمی بودن سوق داده شود، باید تعادلی میان اشراق و علم برقرار گردد.“[53] اسلامی بهرغم توجهی که به عرفان و اشراق و اهمیت آن دارد، جنبۀ بازدارندگی آن در صورت افراط را نیز از نظر دور نمیدارد و قرار گرفتن در چنین وضعی (زیادهروی در تعلق خاطر به عرفان) را از نشانههای ”عدم موازنه در نحوه تفکر“ میداند:
ایرانی مانند بعضی دیگر از ملتهای مشرقزمین گرایش به تفکر اشراقی داشته است، بدین معنی که جهشهای ذهن و تخیل و احساس بیشتر از استدلال و منطق و ادراک بنای اندیشۀ او را تشکیل میداده. این امری است که ریشۀ کهن دارد، اما با گذشت زمان و بر اثر عوارض تاریخی هر چه جلوتر آمده بر غلظتش افزوده شده است. وقتی فکر بر پایۀ استدلال و منطق حرکت نکند، بیپایه و معلق است و حتی اگر هم از نیت خوب سرچشمه بگیرد، در زمینه اجتماعی نتیجهبخش نخواهد بود. اندیشۀ اشراقی توانسته است بُعد معنوی قابل احترامی به ادب و عرفان و تفکر انسانی ایرانی ببخشد، ولی از جهت سازندگی و تجهیز اجتماعی مانع اول به شمار میرود. راه اصلاحش آن است که موضوع به موازنه نزدیک گردد، یعنی طبق یک برنامۀ دقیق این کوشش به کار رود که ذهن راه خود را به جانب استدلال و منطق بکشاند.[54]
و برای آنکه خواننده تکلیف خود را با تحسین و نقد او دربارۀ عرفان واشراق بداند، بحث را چنین جمعبندی میکند که
اندیشۀ اشراقی که گفتم، خواستم از نوع لطیف و عالی آن یاد کرده باشم، وگرنه این نوع اندیشه در درجۀ پایین خود تا حد شلختگی فکر و بیمحوری تنزل میکند که بهتر است آن را فکر نامنسجم بخوانیم.“[55] در جایی دیگر، نگاه میانه و متعادل او چنین جلوه مییابد: ”اگر از عرفان بهعنوان مهمترین حادثۀ فکری و ادبی ایران یاد میکنیم، بدان معنا نیست که امروز بخواهیم یا بتوانیم جهانبینی خود را بر تفکر عرفانی مبتنی کنیم. از دو جهت سرمایۀ گرانبهایی است. یکی آنکه بسیاری از ظرایف تاریخی ایران را از آن میتوان بیرون کشید، به جهت آنکه تاریخ مکتوب هرگز آنها را ثبت نکرده است. دیگر آنکه چند اصل از اندیشههای بلند جاودانی انسانی در آن مضمر است که در هر زمان و نیز امروز که دنیا بیش از گذشته در تبوتاب به سر میبرد به کار میآید. باید این حمیّت را داشت که دُرد و صاف را از هم جدا کرد و تعالیم منفی و ناسازگار با زندگی را در آن به کنار نهاد. در هر مکتب و آیینی بودهاند کسانی که آن را به انحطاط بکشانند و تصوف نیز از این دستبرد مصون نمانده است.[56]
چه باید کرد؟
این روح فعالِ متعالی و روان روشن سیال بازنشستگی ندارد. میکوشد، میبیند، میاندیشد و مینویسد. از حیات بهره میگیرد و بهره میدهد.[57] (احمد احمدی بیرجندی، دیدگاهها، دفتر دوّم، 60)
اسلامی ندوشن در گفتارها و نوشتارهای خود فقط به صورت واعظ یا ناقدی نظرپرداز ظاهر نمیشود. برعکس، چنانکه خود بارها اشاره کرده، هدفش از گفتن و نوشتن در بیشتر مواقع یافتن راه چاره از خلال کندوکاو و تأمل در تاریخ و فرهنگ ایران بوده است. از این جهت، اگر او را ”اندیشمند متعهّد،“ ”دغدغهمند“ و ”عملگرا“ بنامیم سخن به گزاف نگفتهایم.[58] او در دورانی زیسته است که تحولات سترگی در جهان و ایران رخ داده است و این تحولات او را به اندیشیدن و تلاش برای کمک به هدایت و نجات انسان ایرانی واداشته است. پیامدهای دو جنگ جهانی برای ایران و ایرانی، تجربۀ حکومت پهلوی اول و دوم، نهضت نفت و کودتای 28 مرداد، انقلاب اسلامی و جنگ ایران و عراق فقط جلوههای ظاهری این تحولاتاند و اگر مسائل اساسیتر همچون قرار گرفتن ایران در معرض سیاستهای امپریالیستی، گسترش کمونیسم، جنگ سرد، نوگرایی و نوسازی و جدال آنها با سنت و بالاخره نفتزدگی را به اینها بیفزاییم، راز دغدغهمندی یا به عبارت بهتر دردمندی امثال اسلامی ندوشن بهتر درک میشود.[59] در سال 1378ش، در دیباچۀ کارنامۀ چهل ساله در این باره مینویسد:
آنچه در آنها [اشاره به دو مجموعه با نامهای گفتیم، نگفتیم و قطرۀ باران] آمده حاصل یک عمرِ ناظر و نگران است که در یک دوران بسیار حساس کشور [1337-1378ش] زندگی میکرده و کوشش داشته است که در آنچه مینویسد، خلوص و خضوع را از دست ندهد. در گیرودار زیروبمها، من این موهبت را داشتهام که همواره امید به ایران را در خود زنده نگاه دارم. پیشآمدهای دلسردکنندهای بوده است که ناشکیبان را تنگ حوصله کند–که شاید هم حق داشتند-زیرا هیچکس دوباره به دنیا نمیآید. اما وقتی مجموع را در نظر بگیریم، یعنی جغرافیا، تاریخ، همسایگان و اتفاقها . . . انصاف خواهیم داد که هر ملت دیگری هم بود بهتر از ایرانی نمیتوانست از عهده برآید. اکنون که به قرن بیستویکم ورود میکنیم و هزارهای را پشت سر مینهیم، جا دارد که قدری خود را واببینیم: که هستیم و چه هستیم؟ ”مگر بهرهای گیرم از پند خویش“ . . . تاریخ پر از حکمت و عبرت است و مأموریت ایرانی به پایان نرسیده . . . ما ملتی هستیم که پیر شده است، ولی نه از آن پیرها که حافظ میگفت ”از میکده بیرون شو.“ این کشور چون درخت کهنی است که میتواند شاخسار تازه بیاورد. رفت و بازگشت در تاریخ کم نبوده است. ولو مرا به سادهلوحی متهم کنند، این دوبیت فخر گرگانی را در مرکز باور خود نگاه میدارم:
مرا گویند زو امید بردار
که نومیدی امیدت ناورد بار
همی گویم به پاسخ تا به جاوید
به امیدم به امیدم به امید[60]
اسلامی میکوشد نشان دهد که ایران و ایرانی همچنان فرصت درخشش و تاریخسازی یا دستکم داشتن یک زندگی شایسته را در دوران معاصر که از نظر او دورانی پرتلاطم و دگرگونشونده است، دارد و به شدت با نگرشهای نوستالوژیک به گذشته و ناامید از بهبود اوضاع در میافتد. بنابراین، نخستین کوشش او این است که انگارۀ ناتوان بودن و ناامیدی را از اذهان بزداید. در سال 1339ش و در دورانی از سرخوردگی (دوران پس از کودتا) که پیشتر در 1338 در ”ایران تنها کشور نفت نیست“ آن را ”برزخ تأسفآور“ خوانده بود،[61] در نوشتار ”ایران را از یاد نبریم“ چنین بیدارباش میدهد:
اگر گمان بریم که کهنگی کشور ایران مانع میگردد که ما نو شویم و با نیازمندیهای دنیای امروز هماهنگی یابیم، اشتباه بزرگی است. برعکس، گذشتۀ بارور کشور ما پایۀ محکمی است برای آنکه ستونهای آینده بر آن قرار گیرد . . . ایران سزاوار آن است که خوشبخت و سرفراز باشد و برای آنکه خوشبخت و سرفراز بگردد، باید هم به خود وفادار بماند و هم به استیلای علم بر جهان کنونی ایمان بیاورد و در آموختن آنچه نمیداند غفلت نورزد.[62]
حدود سه دهه بعد، در 1372ش و در جستار ”آیا ملتها هم پیر میشوند؟“ اسلامی همچنان با روحیۀ یأس و نومیدی رویارو میشود و آن را به چالش میکشد و با اشاره به سه نوع زوال در تاریخ (زوال حکومتها، تمدنها و ملتها) معتقد است:
در میان کشورهای دیرینهسال، ایران سرنوشتی خاص خود را داشته است. هیچیک از مصادیق شناختهشده به تنهایی در حق او صدق نمیکند، در حالی که هر یک از آنها اندکی شامل حال او هم هست. با لااقل سه هزار سال عمر مستمرِ متشکلِ تاریخی جزو سه چهار ملتی است که هنوز برپایند. اما گاهبهگاه دربارۀ او شنیده شده است که گفتهاند: فرسوده و خسته است و دیگر بنیۀ کافی برای جمع و جور کردن خود ندارد. این بیشتر در لحظات بدبینی گفته میشود. ولی عجیب است که تاکنون هر بار که این علائم خستگی نمود کرده است، جهشی کرده و خطر افت را از سر گذرانده. آنچه خالی از شگفتی نبوده، استعداد مداومت این کشور است که بیشتر به جانسختی شبیه بوده.[63]
در پایان همین نوشتار و پس از چند صفحه توضیح و استدلال، باز بر نظر خود اصرار ورزیده و با پیش کشیدن این پرسش که آیا همانگونه که بعضی عقیده دارند ”ایرانی پیر شده است؟“ مینویسد: ”صمیمانه میگویم که هنوز زمینهای در قوم ایرانی هست که بتواند خود را فرابکشد.“[64] دو سال بعد (1374ش) با اشاره به افراط و تفریطها و اینکه ایران به اقتضای شرایط جغرافیایی و تاریخی خود هم بهترینها و هم بدترینها را پرورش داده، بر امیدواری خود چنین اصرار ورزیده است:
با این حال، من به اصالت ذاتی و نجابت فطری این مردم اعتقاد دارم. اعتقاد دارم که اگر در محیط مساعد اجتماعی و سیاسی قرار گیرد و موجبات امیدواری، ایمنی، اتحاد و تعاون در او تقویت گردد، گرایش او به جانب راه مستقیم به آسانی صورت خواهد گرفت.[65]
امروز هم که اسلامی در آستانۀ 95 سالگی است، گرچه نگران ایران، اما همچنان امیدوار است و مترصد آن تا ایران و ایرانی راه خود را در دنیای پرماجرای کنونی بیابند.[66]
تزریق امید به جامعۀ ایرانی همۀ کاری که اسلامی کرده و میکند نیست. او خود را از آسیبشناسی و ارائۀ راه حل عملی نیز کنار نمیکشد. در 1371ش هم در نوشتار ”همۀ راهها بسته است، مگر یک راه: تغییر از پایه“[67] با طرح این پرسش که ”چه باید کرد و چه چیز باید تغییر کند؟“ و با اشاره به تغییرات زمانه در عرصههای مختلف (جمعیت، سرعت سیر حوادث در جهان و . . .) و با این فرض که ایرانی تا پیش از دورۀ معاصر کمابیش با ”تفکر و اخلاق و رفتاری زندگی میکرده که چندان نامتناسب با زمان خود نبوده، خود را با روزگار طوری وفق داده بوده که هویت ملی و زندگی کژدار مریزی داشته باشد، لیکن چند دهه است که ارتباط جهانی و سرعت زمان آهنگ زندگی او را دچار تکانهایی کرده است،“ درصدد چارهجویی برآمده است.
او آغاز بحران [ناهمخوانی با تغییرات] را از دورۀ قاجار میداند که با تجربههای ناتمامی همچون انقلاب مشروطه و نهضت ملی شدن نفت و سقوط حکومت پهلوی [انقلاب اسلامی] ادامه یافته است،[68] و ظاهراً از نظر او تا زمان نوشته شدن این نوشتار (1371ش) هم این ”نامتناسب بودن با تغییرات زمانه“ برقرار بوده و به همین جهت او را دست به قلم کرده است. اسلامی برای پایان دادن به این ”عدم تناسب“ برخی تغییرات ”پایهای“ را پیشنهاد میکند. آنچه از نظر او نیاز به تغییر دارد عبارت است از
”عدم موازنه در نحوه تفکّر“ (غلبۀ تفکر اشراقی-جهش ذهنی، تخیل و احساس-بر استدلال و منطق ”فرداندیشی و نه جمعاندیشی) ”غلو، تملق، سبک گرفتن معنی“ ”تناقض و سیالیت“ ناشی از تقابل تفکر سنتی با علم و منطق به منزلۀ ضرورت دنیای جدید ”جبرگرایی“ ”دوچهرگی“ ناشی از نداشتن امنیت روانی ”علم نه برای علم“ (غلبۀ انگیزههای فرعی بر اصلی مانند مدرک و رتبه و درآمد به جای علم واقعی ”ارباب کیست؟ مردم یا حکومت“ (تداوم حُکم به جای حق) ”اندازهنشناسی“ (افراط به جای اعتدال) ”پرخاش به جای دلیل“ (عدم موازنه میان شور و عقل)[69] پنج سال بعد (1995م/1376ش)، در سخنرانی در دانشگاه یوسیاِلاِی (UCLA) با بیانی بعضاً مصداقیتر عوامل سست شدن علایق وطنی در 50 سال اخیر را ”جدایی مردم از دولتها،“ ”حزب توده،“ ”چپ ناراستین (مردهریگ توده)،“ ”اکنونبینی،“ ”غربگرایی و اصالت پول“ و ”نوع آموزش (نگاه تنگ و آشفتگی در نگاه به تاریخ و فرهنگ)“ برمیشمارد و آنها را شرح میدهد.[70]
دغدغهمندی و تلاش برای یافتن راه نجات هیچگاه اسلامی ندوشن را به حال خود نگذاشته است. به همین جهت، باز هم چند سال بعد (1378ش) میکوشد امید و شور را به جامعه تزریق کند:
پس از گذشتن یک دوران پُرتبوتاب، اینک حرفی که بر سر زبانهاست این است: اکنون چه؟ جوابی که من برای خود دارم آن است که در قدم اول باید به خود اعتماد ورزیم. ما در طی تاریخ نشان دادهایم که ملت کوچکی نبودهایم، چرا اکنون فکر کنیم که جز این است؟ جای حرف نیست که مشکلات دنیای امروز بسیار است، ولی توانایی انسان هم به موازی مشکلات جلو میرود. این غزل حافظ حاوی هشدار و امید هر دوست:
ای دل به کوی عشق گذر نمیکنی
اسباب جمع داری و کاری نمیکنی
چوگان حکم در کف و گوئی نمیزنی
باز ظفر به دست و شکاری نمیکنی
این خون که موج میزند اندر جگر تو را
در کار رنگ و بوی نگاری نمیکنی
ترسم کز این چمن نبری آستین گل
کز گلشنش تحمل خاری نمیکنی
در آستین جان تو صد نافه مدرّج است
و آن فدای طُرّۀ یاری نمیکنی
ساغر لطیف و دلکش و میافکنی به خاک
و اندیشه از بلای خماری نمیکنی
حافظ برو که بندگی بارگاه دوست
گر جمله میکنند، تو باری نمیکنی[71]
اسلامی گرچه بارها بر ضرورت توجه به علم جدید و استفاده از آن تأکید کرده است، اما آن را برای سعادتمندی ایران و ایرانی کافی نمیداند و فرهنگ را همراهِ اجتنابناپذیرِ آن در مسیر رسیدن به نیکبختی دانسته است: ”در قرنی که هماکنون آغاز شده است، داور بزرگ علم خواهد بود، ولی نه علمی که فرمانش در دست خودش باشد، زیرا علم راهگشاست، نه راهبر. رهبری را باید به فرهنگ سپرد که حاصل نجیبترین و نخبهترین تجربیات بشری است.“[72]
او در تلاش برای ارائه راه حل پا را از ابراز نظر کلی فراتر گذاشته و از ارائۀ راهکارهای موردی و مشخص نیز دریغ نمیکند. در یک جا شاهنامه را راهنمای مناسبی برای زندگی دانسته و بر آن است که ”تنها شاهنامه فردوسی کافی است که به ما بگوید که گذشتگان راه روشن زندگی را چگونه پیمودهاند. این راه همان است که ’خرد‘ را ’چشمِ جان‘ میخواند. در یک کلمه، هرچه در جهت گسیختگی، پراکندگی و انهدام در جهت خلاف نظم طبیعت و سرشت انسانی حرکت کرده، نشانۀ بیخردی بوده است.“[73] در جایی دیگر هم با نگاهی عملگرایانه برای تحقق نقش رهبری فرهنگ بر آن است که ”وجود لااقل 400 کتاب در زمینۀ تاریخ واجتماع و فکر و سیاست و فلسفه به زبان ساده و نیز شاهکارهای ادبی ایران و جهان برای نگه داشتن جوانان در حیطۀ فرهنگ متعالی لازم است. هیچ طبیب، حقوقدان، عالم یا متخصص نمیتواند وظیفۀ خود را در رشتۀ خاص خود به درستی ایفا کند، مگر آنکه مقداری از فرهنگ عمومی اجتنابناپذیر را کسب کرده باشد.“[74]
اسلامی در توصیف وضع دوران اخیر ایران و چگونگی زیست ایران و ایرانی به محور سهگانه ”ایرانیّت،“ ”اسلامیّت“ و ” تجدد“ توجه نشان میدهد و ضمن عرضۀ تعریفی از هر یک، چگونگی برخورد با آنها را نیز نشان میدهد. در خصوص ایرانیّت مینویسد: ”فرهنگ ریشهداری است با عیبها و حسنهایش که باید حسنهایش را قدر نهاد و در دفع عیبهایش کوشید.“[75] دربارۀاسلامیّت بر آن است که ”دین همیشه محترم است، باید راه آن را باز نگه داشت و بسیار مراقب بود که نزاهت آن خدشهدار نشود. بزرگترین دشمن این نزاهت الزام به ریاورزی است“ و در زمینۀ تجدد معتقد است ”چه خوب باشد چه بد، ما در چنگ اوییم و از آن خلاصی نیست. تجدد خود را در قالب علم مینمایاند و علم در قالب نان. بنابراین، اگر به کسی بگویند از تجدد دور بمان، مانند آن خواهد بود که بگویند نان مخور. نمیشود هم نان او را خورد و هم او را به خانه راه نداد.“[76] در چنین عرصهای و در تعامل با این سه عنصر یا محور، او نیاز ایران معاصر را در این میداند که مردم ”فرزند زمان خود“ بشوند و در این میان ”نوسازی فرهنگی“ را مقدم بر هر چیز میداند.[77]
اسلامی نیز مانند همۀ روشنفکران دوران معاصر تاریخ ایران متوجه امکان تعارض علم جدید با فرهنگ کهن ایرانی هست.[78] او در پاسخ به این پرسش که در میانۀ این تعارض چه باید کرد میگوید: ”راهی که برای هر ملت باقی میماند آن است که به یک انتخاب باریک و دقیق دست بزند که میتوانیم آن را فرهنگپالایی بنامیم. جرئت داشته باشیم که با چشم باز به چیزهایی که تاکنون برحسب عادت یا کاهلی در هاله مصونیتی بودند، ولی امروز مندرس و متروک شدهاند، بنگریم.“[79]
سخن آخر
ایران به هزار جلوه در کار آید
گه دل به نشاط و گاه بیمار آید
او را که دوصد بار به بازار آید
آن نیست که هر سفله خریدار آید[80]
پیوند میان زندگانی و آثار استاد اسلامی ندوشن با ایران، ایرانی و ایرانیّت از چنان ژرفایی برخوردار است که حکایت از نوعی وحدت وجود دارد. او با نگاهی تیزبین، متعادل و دقیق به اجزای متفاوت هویت و فرهنگ و تاریخ ایران نگریسته است. برای او جغرافیا و طبیعت ایران، مردم آن و تمامی رفتارهای آنان در طول تاریخ اعم از مثبت و منفی همگی معنادار و شایسته توجه است و هر یک از منطقی پیروی میکنند. به همین سبب، نباید با نگاه صفر و صد به آنها نگاه شود، بلکه باید هر یک را در ترازوی منطق و واقعبینی به سنجش گذاشت. ایران و ایرانی در هر دورهای کوشیدهاند راهی برای بقا بیابند و در این راهیابی بوده است که میراث فرهنگی و تمدنی ایرانیان شکل گرفته است. این کوششها، که با ترکیبی از کامیابیها و ناکامیها همراه بودهاند، در نهایت حکایت از تداوم و بقای همراه با تغییر و تحول دارند و ایران و ایرانی هیچگاه به ناتوانی کامل و نقطۀ آخر نرسیدهاند. چنین درکی از تاریخ ایران، اسلامی ندوشن را متقاعد کرده است که در زمان حاضر نیز نباید به چنین چیزی (ناتوانی و ناامیدی) فکر کرد. به جای آن باید میراث گذشته را بازبینی و تصحیح کرد و همزمان با ضرورتهای دنیای جدید کنار آمد.
آثار اسلامی ندوشن از نگاه دیگران
درباره زندگی و احوال اسلامی ندوشن و آثار کتابها و مقالات متعددی نوشته شده است که به برخی اشاره میشود:
- دیباچهها (حاوی تمام دیباچههای آثار دکتر اسلامی ندوشن) از حسین مسرت
- دیدگاهها (درباره آثار دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن، پنج جلد) از حسین مسرت و پیام شمسالدینی
- در آیینه روزها (درنگی بر کتاب روزها) از حسین مسرت و پیام شمسالدینی
- روشنتر از روشن (رهاورد دیدار دوستانه با دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن) از حسین مسرت
- رهاورد دیدار (مجموعه سخنرانیها، مقالات و پیامهای دیدار دوستانه با دکتر اسلامی ندوشن) به همراه کتابشناسی دکتر اسلامی ندوشن به کوشش حسین مسرت از یدالله جلالی بندری
- زندگی، عشق و دیگر هیچ (گفتوشنود با دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن) از کریم فیضی
- سیمای یک فرهنگمدار (گفتوگو با دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن) از محمد صادقی
- گذری و نظری بر احوال دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن از مهدی افشار
- تک درخت (مجموعه مقالات و مصاحبهها درباره دکتر اسلامی ندوشن) از فرهنگ جهانبخش و دیگران
- معرفی چهارده کتاب (گزارشی از ۱۴ کتاب دکتر اسلامی ندوشن)
- بررسی پژوهشهای ادبی دکتر اسلامی ندوشن در حوزه ادبیات تطبیقی از مهران زعفری
- بررسی احوال و آثار دکتر اسلامی ندوشن از مریم سید حسینی
- گفتوگو با روشنفگران (یکی از فصلها به دکتر اسلامی ندوشن اختصاص یافته است) از محمد صادقی
- گفتوگو با فرهنگمداران ایران و دنیای جدید (یکی از فصلها به دکتر اسلامی ندوشن اختصاص یافته است) از محمد صادقی
نوا، نما، نگاه
پانویس
- ↑ کریم فیضی، زندگی، عشق و دیگر هیچ، ۱۵.
- ↑ کریم فیضی، زندگی، عشق و دیگر هیچ، ۳۷.
- ↑ کریم فیضی، زندگی، عشق و دیگر هیچ، ۱۶۶.
- ↑ کریم فیضی، زندگی، عشق و دیگر هیچ، ۱۲۳.
- ↑ محمدعلی اسلامی ندوشن، روزها، ۱: ۴۸.
- ↑ محمدعلی اسلامی ندوشن، روزها، ۳: ۱۴۲.
- ↑ حسین مسرت. کارنامه زندگی و آثار دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن. . دانشنامه ایران، ش. ۳.
- ↑ محمدعلی اسلامی ندوشن، روزها، ۳: ۶۳.
- ↑ کریم فیضی، زندگی، عشق و دیگر هیچ، ۲۳۴.
- ↑ کریم فیضی، زندگی، عشق و دیگر هیچ، ۲۳۴-۲۳۵.
- ↑ کریم فیضی، زندگی، عشق و دیگر هیچ، ۲۳۴-۲۳۹.
- ↑ کریم فیضی، زندگی، عشق و دیگر هیچ، ۵۳۵.
- ↑ محمدعلی اسلامی ندوشن، روزها، ۲: ۱۰-۱۱.
- ↑ محمدعلی اسلامی ندوشن، دیروز امروز فردا، ۵۶-۵۷.
- ↑ محمدعلی اسلامی ندوشن، دیروز امروز فردا، ۶۱-۶۲.
- ↑ محمدعلی اسلامی ندوشن، دیروز امروز فردا، ۶۹-۷۰.
- ↑ محمدعلی اسلامی ندوشن، فرهنگ و شبهفرهنگ، ۴۸.
- ↑ محمدعلی اسلامی ندوشن، سخنها را بشنویم، ۲۰.
- ↑ کریم فیضی، زندگی، عشق و دیگر هیچ، ۱۴۱.
- ↑ کریم فیضی، زندگی، عشق و دیگر هیچ، ۱۹۶.
- ↑ کریم فیضی، زندگی، عشق و دیگر هیچ، ۵۴۰-۵۴۱.
منابع
- اسلامی ندوشن، محمدعلی (۱۳۹۲). روزها. تهران: یزدان. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۶۵۴۵-۲۳-۶. از پارامتر ناشناخته
|ج=
صرفنظر شد (کمک) - اسلامی ندوشن، محمدعلی (۱۳۹۱). سخنها را بشنویم. تهران: شرکت سهامی انتشار. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۵۷۳۵-۷۸-۵ مقدار
|شابک=
را بررسی کنید: checksum (کمک). - اسلامی ندوشن، محمدعلی (۱۳۸۸). دیروز امروز فردا. تهران: شرکت سهامی انتشار. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۳۲۵-۲۱۰-۶. از پارامتر ناشناخته
|ج=
صرفنظر شد (کمک) - فیضی، کریم (۱۳۹۱). زندگی، عشق و دیگر هیچ. تهران: انتشارات اطلاعات. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۴۲۳-۸۰۶-۲.
- مسرت، حسین. «کارنامه زندگی و آثار دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن». دانشنامه ایران: مرکز دایرةالمعارف بزرگ اسلامی،، ش. ۲۴۵۱ (۱۳۸۹): ۷۲۸-۷۳۱.