سیدمیثم موسویان: تفاوت میان نسخهها
محمد ایذجی (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
محمد ایذجی (بحث | مشارکتها) |
||
خط ۲۲۶: | خط ۲۲۶: | ||
====شخصیت تیمسار، قسمت تاریک خودم==== | ====شخصیت تیمسار، قسمت تاریک خودم==== | ||
شخصیت تیمسار، مابهازای خارجی ندارد. در واقع این شخصیت، یک جور رستم بدون اخلاق است. در واقع بسیار هم مورد علاقه من است و انگار من قسمت تاریک خودم را با تیسمار روایت میکنم.<ref name="آشنا"/> | |||
==== این رمان به این پرسش پرداخته است.==== | ==== این رمان به این پرسش پرداخته است.==== | ||
اصولاً وقتی ما در مورد رمان حرف میزنیم، صرف نظر از مقطع زمانی رمان که انتخاب آن برای نویسنده ناگزیر است، با شاخصهایی مثل فلسفه، لایههای زیرین، غنی بودن قصه، شخصیت و ارکان دیگر فرمی روبهرو هستیم، یک رمان باید در این شاخصهها حرفی برای گفتن داشته باشد که به نظر من رمان بی نام پدر، در این زمینه موفق عمل کرده. در واقع پرسشی در تمام کتابهای رشد روانشناسی مطرح است که آیا ژنتیک بر شخصیت شکل گرفته فرد غالب است یا تربیت. این رمان به این پرسش پرداخته است. | اصولاً وقتی ما در مورد رمان حرف میزنیم، صرف نظر از مقطع زمانی رمان که انتخاب آن برای نویسنده ناگزیر است، با شاخصهایی مثل فلسفه، لایههای زیرین، غنی بودن قصه، شخصیت و ارکان دیگر فرمی روبهرو هستیم، یک رمان باید در این شاخصهها حرفی برای گفتن داشته باشد که به نظر من رمان بی نام پدر، در این زمینه موفق عمل کرده. در واقع پرسشی در تمام کتابهای رشد روانشناسی مطرح است که آیا ژنتیک بر شخصیت شکل گرفته فرد غالب است یا تربیت. این رمان به این پرسش پرداخته است. |
نسخهٔ ۳ اسفند ۱۴۰۰، ساعت ۱۳:۲۸
سیدمیثم موسویان | |
---|---|
زمینهٔ کاری | ادبیات انقلاب و دفاع مقدس |
زادروز | ۲۲مرداد۱۳۶۲ همدان |
ملیت | ایرانی |
پیشه | روانشناس، نویسنده |
مدرک تحصیلی | کارشناسی ارشد روانشناسی |
سیدمیثم موسویان، نویسنده معاصر ایرانی است.
در سال ۱۳۶۲ در همدان به دنیا آمد. او کارشناسی ارشد خود را در رشتهی روانشناسی به اتمام رسانده و به عنوان روانشناس در درمانگاه شکری موحد همدان مشغول به فعالیت است. از نوجوانی شعر سرودن را آغاز کرد و در جوانی و هنگامی که دانشجو بود، به داستان نوشتن مشغول شد؛ اولین تجارب داستانی او در سال ۱۳۸۳ در انجمن داستان حوزه هنری همدان و حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس همدان رقم خورد اغلب آثارش گرایشات مذهبی دارند.
سید میثم موسویان تا کنون بیش از دوازده جلد کتاب نوشته و در بیش از شصت جشنواره کشوری شرکت کرده و افتخاراتی را هم از خود کرده است که از میان آنها میتوان به کسب رتبه در جشنواره بین المللی سلام بر نصرالله سال ۱۳۸۶، کسب رتبه سوم در جشنواره پیامبر اعظم(ص) سال ۱۳۸۷، رتبه نخست جشنواره ملی رمان نویسی انقلاب اسلامی سال ۱۳۸۹، رتبه دوم جشنواره داستان کوتاه نوجوان انقلاب اسلامی سال ۱۳۸۹ اشاره کرد.
او با کتاب «تفنگمو زمین نذار» در سال ۱۳۹۷ نامزد نهایی یازدهمین دوره جایزه ادبی جلال آلاحمد شد و عنوان برگزیده نهایی آتیه داستان جایزه ادبی جلال آلاحمد به انتخاب مردم را از آن خود کرد. از میان کتابهای او میتوان به چهار پر، کلاه پوستیها و ردپاهای روی آب و بی نام پدر اشاره کرد.[۱][۲][۳][۴] موسویان جز نویسندگان پرکار چند سال اخیر به شمار میرود که بیشتر نوشتههایش در ژانر انقلاب و دفاع مقدس نوشته شده و البته در ژانرهای دیگر هم دست به قلم شده و آثاری تولید کرده است. او روانشناس است و از علم روانشناسی و تعلیمات دینی خود در محتوای آثارش استفاده میکند و با هنرمندی تمام در لایههای پنهان آثارش یک معرفت دینی را دنبال میکند.[۵]
آیینهای از سیدمیثم موسویان
تغییر مسیر زندگی
آشنایی با کتاب «سفینة الصادقین» اثر آیت الله سیدحسین یعقوبی قائنی، مسیر زندگی مرا تغییر داد. با این اثر از طریق استاد محمدرضا فریدونی آشنا شدم و خواندن این کتاب مسیر زندگی من را تغییر داد. این کتاب مهم ترین اثر مذهبی است که من خواندم و علاقمند شدم که با توجه به فرمایشات مقام معظم رهبری مبنی بر اهمیت داستان و رمان در این حیطه ورود پیدا کنم.[۲]
آغاز راه
همیشه به قصه و رمان علاقه داشتم و در نوجوانی داستانهای علمی تخیلی میخواندم. در دوران دبیرستان، در حیطه شعر کلاسیک و طنز، بختآزمایی کردم. نزدیک کنکور شنیدم که رهبر معظم انقلاب از رمان جنگ و صلح خیلی تعریف کردند و برای همین جنگ و صلح را خواندم و فکر کردم من هم شاید بتوانم یک روزی یک جنگ و صلح بنویسم، با این حال شنیده بودم که بعضی از شاگردان علامه حسنزاده آملی، رمان و داستان را برای طهارت قوه خیال مضر میدانند و یک دوراهی برایم به وجود آمد. به خاطر همین از استادم جناب آقای دکتر محمدرضا فریدونی پرسیدم و ایشان خیلی تشویق کردند که بنده در این حیطه وارد شوم و از آن به بعد شروع کردم به نوشتن داستانهای کوتاه. کمکم داستان کوتاه جای تلاشهایم برای گفتن شعر را گرفت و بعد رمان را آزمایش کردم.[۷]
آثارم را تقدیم کردم به...
من در دوران دانشگاه، از پرسشها و شبهههای اعتقادی لبریز بودم که با دکتر محمدرضا فریدونی آشنا شدم و با راهنماییهای ایشان و کلاسهایشان با کتاب سفینهالصادقین، شرح عرفانی زندگی حضرت آیتالله یعقوبی قائنی(ره)، بسیاری از گرفتاریهای فکری و اعتقادی برایم حل شد. در واقع خواندن این کتاب نفیس و ارزشمند و همین طور خواندن کتاب سلوک سائلانه استاد فریدونی، مسیر فکری که در آن قلم میزنم را روشن کرده است، بنابراین آنچه نوشته شده را تقدیم کردهام به این بزرگواران.[۷] دغدغه من این است که مفاهیم عرفانی که در کتاب «سفینة الصادقین» آموختم را در داستانها و رمانهای خود بگنجانم.[۲] یک رمان محصول ساعات بسیار زیادی تفکر است. افکار تحت تاثیر مسائل مختلفی قرار می گیرد و مهم ترین چیزی که افکار یک شخص را تحت تاثیر قرار می دهد استاد او و کتاب هایی است که خوانده. واقعا اساتید بزرگوارم و کتاب های ایشان یعنی «سفینه الصادقین» و «سلوک سائلانه» تمام آن چیزی هستند که فرم افکار مرا شکل دادند. مسیر تفکرم را مدیون این اساتید و کلاس هایشان هستم.[۸]
زندگی و یادگار
دیدگاه و اندیشه
اصلِ کارِ ادبیات
به این موضوع قائل نیستم که تاریخ شفاهی از ادبیات خلاق جداست. نظرم این است که نویسنده می تواند خلاقیت خود را در روایتی که می شنود پیاده کند. همه ما داستان نویس ها وقتی رمان خلق می کنیم و به سمت ادبیات خلاق می رویم، ماجرایی داریم. این ماجرا اصل کار نیست. اصل کار زیرلایه های آن است. پیام و محتوا بر قصه می نشیند و علاوه بر آن فرم هایی قصه را شکل می دهد. مثلا در کجا دوربینم را بکارم؟ ازکجا شروع کنم و کجا داستان را به پایان برسانم؟ به این معنا که قصه، یک بخش کار است. در تاریخ شفاهی فقط به قصه نمی توانیم دست بزنیم. به این معنا که قصه را از پیش داریم مثل رمان هایی که قصه آن را از پیش داریم. اما در دوربین گذاری، زاویه دید و چگونگی نزدیک شدن به ماجرا دست نویسنده تاریخ شفاهی می تواند باز باشد. در تاریخ شفاهی محدودیت وجود دارد اما اینگونه نیست که بگوییم خلاقیت وجود ندارد.[۸]
جایزه گرفتن اثر به معنی بهتربودنش نیست
اگر اثری جایزه دریافت میکند به معنای بهتر بودن از کارهای دیگر نیست. گاهی خداوند برای یک کتاب سرنوشتی در نظر گرفته و خواسته و اراده او بر دیده شدن این اثر است.[۲]
جذابیت روایت از پهلوی
یکی از دلایل جذابیت روایت از پهلوی، جذابیت خوی ایرانی برای مبارزه است. نخستین بار در تاریخ مثلاً هزار ساله یک کشوری، این مبارزه ختم به پیروزی و شیرینی شده و البته هر نویسندهای یا خودش یا با یک واسطه، از نسل قبلش، از این مبارزه خاطراتی را شنیده و در واقع تجربه مستقیم و ملموس است. به علاوه با توجه به رشد صنعت سینما، عکاسی این تجربه خیلی نزدیکتر از دورههای قبلی مثل قاجار یا صفویه به حساب میآید.[۷]
جایزهٔ ادبی جلال آلاحمد
جشنوارهها بهانهای هستند برای معرفی کتاب. به نظرم جشنواره جلال مثل همیشه شریف است. همه چیز یک جشنواره، داور آن جشنواره است که به سبب سوابق خوب ادبی داورها، یک جشنواره اعتبار پیدا میکند. با این حال اجرای مراسم جلال، نسبت به سال ۹۷ که بنده در آن حضور داشتم، بسیار کمرمق بود و مراسم حتی نمیتوانست شرکتکنندگان و نامزدها را بر سر شوق و ذوق آورد که این نکته را آقای قائمخانی به صورت مقالهای منتشر کرد و به نظرم حرف درستی بود.[۷]
بزرگداشتها
ویژهبرنامهٔ «از تبار قلم» با تجلیل از سیدمیثم موسویان به میزبانی اداره کل کتابخانههای عمومی استان همدان و با حضور مهدی توکلیان، مدیرکل روابط عمومی و امور بین الملل نهاد کتابخانههای عمومی کشور؛ حامد محقق، عضو محفل ادبی نهاد کتابخانههای عمومی کشور؛ عاطفه زارعی، مدیرکل کتابخانههای عمومی استان همدان در بستر فضای مجازی برگزار شد.[۲]
جوایز و افتخارات
سید میثم موسویان، از سوی حوزه هنری استان همدان هنرمند برتر سال ۹۷ همدان معرفی شد.[۹]
مجموعه داستان «تفنگم را زمین مگذار» نامزد جایزه جلال آل احمد در بخش مجموعه داستان کوتاه سال ۱۳۹۷
رمان با عنوان «میوههای رسیده» برنده جایزه رمان سال جشنواره انقلاب جمهوری اسلامی؛[۲]
برگزیدهی جشنوارهی بینالمللی سلام بر نصرالله 1386
نفر سوم در جشنواره پیامبر اعظم 1387
برگزیدهی جشنوارهی تصویر آزادی 1388
تقدیری در جشنواره لبخند خاکی 1388
برگزیدهی جشنوارهی ادبیات حماسی گیلان 1388
برندهی جایزهی ویژهی جشنوارهی ملی کبوتر حرم 1388
نفر اول جشنواره ادبیات داستانی همدان 1388
رتبهی نخست جشنوارهی ملی رماننویسی انقلاب اسلامی 1389
رتبهی دوم جشنواره داستان کوتاه نوجوان انقلاب اسلامی 1389
تقدیری از جشنوارهی ملایر در بخش ویژه 1389
تقدیری در جشنواره یوسف 2 و یوسف 4 و یوسف 5، 1388، 1389، 1390 به همت بنياد حفظ و نشر آثار دفاع مقدس
نفر اول جشنوارهی بسوی ظهور 1390
نفر دوم در جشنواره کشوری مبارزه با فتنه 1390
نفر اول جشنواره کشوری داستاننویسی قرآنی 1390
نفر اول جشنواره کشوری داستاننویسی درود 1390
نفر اول جشنواره داستاننویسی کشوری چراغ مطالعه 1390
تقدیری از جشنواره داستاننویسی امام هادی علیه السلام به همت دانشگاه امام صادق 1391
تقدیری در جشنواره سوختگان وصل جانبازان شیمیایی 1391
رتبهی دوم جشنواره امام هادی دانشگاه امام صادق 1391
رتبهی دوم جشنواره داستاننویسی طهوری 1391
رتبهی سوم جشنواره داستان انارستان شهید یوسف 1391
رتبهی دوم جشنواره داستان صراط علی 1391
رتبه سوم رمان در جشنواره بينالمللي رضوي سمنان 1392
تقدير در سومين جشنواره داستان رسول آفتاب با موضوع مبارزه با فتنه ورامين 1392
كسب مقام سوم در نهمين دوره انتخاب كتاب سال سپاه و پاسداران اهل قلم تير 1392، و کسب مقام سوم در سال 1395
رتبه نخست جشنواره خاطرهنويسي حفظ آثار و ارزشهاي دفاع مقدس 1392
رتبه سوم جشنواره شعر پاسدار 1392 در سطح كل نيروهاي سپاه پاسداران
رتبه سوم جشنواره بسيج در بخش داستان بلند در سطح كشور 1392
نفر اول جشنواره رماننويسي در چهارمين جشنواره داستان ورامين 1393
رتبه اول جشنواره بسيج در بخش داستان بلند در سال 1392 و سال 1393 در سطح استان
رتبه سوم داستان كوتاه جشنواره بسيج در سطح استان 1393
رتبه نخست در بخش رمان در جشنواره كشوري نماز 1393
رتبه نخست در بخش رمان و سوم در بخش داستان كوتاه جشنواره كشوري دانشگاهيان رضوي 1393
رتبه نخست جشنواره داستانک لی 1394
جشنواره کشوری پایداری، زنجان 1395
برگزیده در جشنواره کشوری طنز خط خطی 1396
برگزیده در جشنواره ضحی، همدان 1396
مقام نخست جشنواره هنر ماندگار در بخش کتاب 1396
برنده جایزهی بخش ویژهی جلال آل احمد در سال 1397
نامزد نهایی بخش مجموعه داستان کوتاه در جایزهی جلال سال 97[۴]
نظر نویسنده دربارهٔ آثارش
«بینام پدر»
رستم و سهراب امروزی
یک اثر منفیخوان است، در این داستان رستم و سهراب امروزی و داستانی از عشق و دلدادگی مجنونی به یک لیلی است.[۲] این کتاب را سال ها پیش آغاز کردم، یعنی حدود سال ۱۳۹۲. نظرم این بود یک رستم و سهرابِ معاصر خلق کنم و شروع کردم فصل به فصل جلو آمدن. به این ترتیب نسخه اولیه شکل گرفت و نهایتا کتاب سال ۱۳۹۸ به چاپ رسید و البته در این مدت شاکله آن تغییر کرد. زیر لایههای دیگری غیر از زیرلایه رستم و سهراب که قالب اثر است وارد کارشد. زیرلایه ای مثل کهن اسطوره اُدیپ یا زیرلایه های عمیق مذهبی مثل داستان بهلول (یک پیر و دو مرشد دیوانه مسلکی که در زندان هستند) در اثر وجود دارد. زیر لایه ای که به ماجرای زندانی بودن آقا موسی بن جعفر (ع) می پردازد و ماجرایی که خانمی را برای اذیت ایشان به زندان می فرستند و آن خانم متحول می شود هم پایان داستان را شکل می دهد. زیرلایه های مذهبی و غیرمذهبی زیادی در این رمان وجود دارد که در واقع بخشی از آن با بوم همدان و بخش دیگر با بوم کردستان ارتباط مستقیم دارد. وقایع تاریخی نظیر مستقل شدن مهاباد که قاضی محمد آن را تحت تاثیر شوروی مستقل اعلام کرد و حکومتی را تشکیل داد و ماجرای سرکوب آن در داستان قرار داده شده است. داستان از این قائله ها شروع می شود تا به فداییان اسلام و شهید اندرزگو و ... می رسد و تمام این ها در کنار هم «بی نام پدر» را شکل می دهند.[۸]
کمی سختخوان است
یک برخورد دوگانه با این اثر وجود دارد؛ یعنی این اثر کمی سخت خوان است و همین باعث می شود که مواضع نسبت به آن متفاوت باشد. برای چاپ هم این موضوع سخت خوان بودن پیش آمد که سبب شد ناشر خیلی دست به عصا و با ریسک عمل کند. خوانندگان حرفه ای بسیار راحت تر اثر را می خوانند و احتمالا از همان فصول اول جذب اثر می شوند. پیچیدگی هایی در اثر وجود دارد که کاملا ابداعی است. فرق بین مونولوگ و دیالوگ برداشته شده است و همه چیز از ذهن شخصیت شروع می شود. یعنی ما وارد ذهن یک شخصیت می شویم و با آنچه که آن شخصیت فکر می کند و می شنود و در ذهنش در هم تنیده است مواجه می شویم. این موضوع سبب شده تا برخی با این اثر سخت ارتباط بگیرند، زیرا هم نوآوری دارد و هم پیچیده است و خواننده را به فکر وا می دارد. برخی اوقات نیاز است یک پاراگراف چندبار خوانده شود تا موضوع کشف شود. کسی که عادت به مطالعه ندارد ممکن است همان اول کار، آن را کنار بگذارد اما اگر همان شخص مقداری جلوتر برود، لذتی را می چشد که از خواندن یک متن معمولی به آن نمی رسد. نظرم این است اگر کسی سه، چهار فصل اول را بخواند بعید است کتاب را رهاکند زیرا پس از آن به شیرینی و حلاوت اثر دست می یابد.[۸]
علت پیچیدگی کتاب چیست؟
فرمی که انتخاب شده یک فرم سیال ذهنی است و فرم این ویژگی را به داستان داده است. شخصا آدم فرم گرایی نیستم اما زاویه دیدی که برای پرداختن به وقایع انتخاب کردم، این پیچیدگی را می طلبید. خودم از اینکه یک متن سرراست بدون ابداع گری را دست بگیرم و بخوانم کمی ملول شده بودم. این موضوع سبب شد به این سمت بروم. هر چند از اول قصد نداشتم سخت خوان بنویسم. نظر من این است اگر کسی سه تا چهار فصل اول را بخواند، امکان ندارد بتواند باقی را نخوانده، کتاب را رها کند زیرا پس از آن به شیرینی و حلاوت اثر دست مییابد. همچنین به نظرم بعدها از این اثر یاد خواهد شد زیرا این کار بینظیری است وقتی کسی می گوید فهم مطلب سخت بود، تعجب می کنم. طبیعتا برای کسی که اهل کتابخوانی نیست فهم متون کلاسیک و متون سیال ذهنی بسیار متفاوت است. فقط کمی با تمرکز باید آن را خواند. این نقطه ضعف کار نیست بلکه نقطه قوت آن است. هرچند که برخی با نقطه ضعف دانستن این ویژگی از آن انتقاد می کنند.[۸]
تاثیر روانشناسبودن نویسندهٔ کتاب
در دانش روان شناسی، خصوصا در نظریه های شناخت گرایی که الان مکتب روانشناسی شده است، مخصوصا در بحث درمان ذهن، گفته می شود ۹۰ درصد مونولوگ ها و اتوماتیک کار کردن ذهن منفی است. وقتی ما حواسمان به ذهنمان نیست، ذهن برای منفی پردازی بسیار مستعد است. این موضوع از نظر علمی در کار سوار شده است. وقتی شخصیت ها در حال مونولوگ گویی با خودشان هستند و وقتی به سمت مکانی در حرکتند، دائم در حال ناراحتی و منفی بافی نسبت به خودشان، گذشته و آینده هستند و این واقعیت ماست، برعکس آن چیزی که ممکن است در متون ببینیم.[۸]
چاپ کتاب را به نشر جمکران سپردم زیرا...
دکتر حسنی، مدیر نشر جمکران و تیم نشر جمکران، تیمی بسیار قوی از نظر داستان فهمی و داستان خوانی هستند. سطح کار بالایی دارند. ارتباط عمومی ضعیفی دارم و تاکنون برای ارتباط گرفتن با کسانی که نمی شناسم تلاش نکرده ام. نشر جمکران را می شناختم و به همین دلیل کار را به آن ها سپردم.[۸]
خدا خواست.
مطلقا، اصلا فکر نمی کردم و انتظار آن را نداشتم که این کتاب به چنین جایگاهی برسد. خدا اگر بخواهد، اثری را مورد توجه قرار می دهد. من اصلا باور نمی کردم که چنین اتفاقی برای اثر بیفتد. به فضل خدا در مدت زمان کم تر از یکسال به چاپ ششم رسید.[۸]
باز هم تقدیم به...
ویراستاری که این کتاب را ویرایش می کرد با من تماس گرفت و از من خواست که متن را تغییر دهم زیرا از نظر او متن تقدیم، خشک و غیرداستانی و نامرتبط با محتوای کتاب بود. اما اعتقاد و پاسخ من این بود که اگر موفقیتی برای کتاب حاصل شود از نگاه ایشان خواهد بود و حاضر نشدم حتی کلمه ای از آن را تغییر دهم و گفتم کتاب به کسی تقدیم می شود که نمی توانم برایش غیر رسمی بنویسم.[۸]
ساختار مونولوگی
ساختار بی نام پدر، ساختار مونولوگی است که هر فصل را یک نفر روایت میکند. این کار را فاکنر در رمانهایش انجام داده البته در کار فاکنر، شخصیتها متمرکز به یک فضا و اتفاق مشترک و متمرکز، راوی هستند و اما در بی نام پدر، یک مسیر طولی طولانی توسط راویهای مختلف، بدون اشتراکات ظاهری و بستگی خانوادگی، شکل میگیرد.[۷]
شخصیت تیمسار، قسمت تاریک خودم
شخصیت تیمسار، مابهازای خارجی ندارد. در واقع این شخصیت، یک جور رستم بدون اخلاق است. در واقع بسیار هم مورد علاقه من است و انگار من قسمت تاریک خودم را با تیسمار روایت میکنم.[۷]
این رمان به این پرسش پرداخته است.
اصولاً وقتی ما در مورد رمان حرف میزنیم، صرف نظر از مقطع زمانی رمان که انتخاب آن برای نویسنده ناگزیر است، با شاخصهایی مثل فلسفه، لایههای زیرین، غنی بودن قصه، شخصیت و ارکان دیگر فرمی روبهرو هستیم، یک رمان باید در این شاخصهها حرفی برای گفتن داشته باشد که به نظر من رمان بی نام پدر، در این زمینه موفق عمل کرده. در واقع پرسشی در تمام کتابهای رشد روانشناسی مطرح است که آیا ژنتیک بر شخصیت شکل گرفته فرد غالب است یا تربیت. این رمان به این پرسش پرداخته است. همین طور مسئله اصل و نسب و اثر آن بر فرد، موضوعی است که از جنگ و صلح گرفته تا رمانهای بزرگ دنیا، به آن پرداختهاند که این رمان از دیدگاه مخصوص نویسنده به این پرسش نزدیک شده است. همین طور تأثیر گرفتن از کهن الگوهای رستم و سهراب و عقده ادیپ فروید، فرصت نقدهای عمیقی را برای این رمان فراهم میکند. به علاوه داستان زندگی بهلول، قصه حضرت موسی کاظم(ع) در زندان و روایتهای دیگر، همه بر متن اثر گذاشتهاند که این رمان را غنی میکند که به لطف خدا موجب شده در جشنوارههای مختلف سلایق متفاوت داوری را به خودش جلب کند.[۷]
دلیل اقبال مخاطب از این رمان
به هر حال بینام پدر محورهای جذابی مانند عشق دارد. عاشق هم شخصیت منفوری است و همین مسئله به نوعی از عشق آشناییزدایی کرده است. تناقضها و تعرضهای آدمها از نظر روانشناختی شبیه به هم هستند و در فصلهای این اثر با جهان هر شخصیت آشنا و حتی همراه میشویم حتی با شخصیت تیمسار.[۷]
سیدمیثم موسویان از نگاه دیگران
عاطفه زارعی، مدیرکل کتابخانههای عمومی استان همدان
ما امروز مفتخریم که از یک چهره ادبی که آثارش در آسمان بی انتهای فرهنگ و ادب ایران زمین میدرخشد و برخاسته از سرزمین همدان، که همواره گهواره تمدن، اندیشه و فرهنگ بوده، تقدیر کنیم. سید میثم موسویان از نویسندگان ارزشی، متعهد و با ذوق و قریحه است که آتش درونی خود را به کتاب سپرد تا همه انسانها را در داشتههای عظیم خود شریک کند.[۲]
حامد محقق، موسویان نویسندهای متعهد است
موسویان اهتمام ویژهای به همدان دارد به طوری که اتفاقات داستانهای او در این جغرافیا رخ میدهد و نویسنده هراسی برای نشان دادن علاقه به دیار خود ندارد. نخستین اثر موسویان با نام میوههای رسیده به چاپ رسید و مورد توجه قرار گرفت. او روند مثبت و رشد را در آثارش ادامه داد. این نویسنده مانند اکثر نویسندگان همدانی دستی هم در ادبیات کودک و نوجوان دارد که باعث خوشحالی و مباهات است.[۲]
آثار و کتابشناسی
- رمان «میوههای رسیده»، انتشارات سوره مهر، 1390
- مجموعه داستان کوتاه «آخرین مرد ایستاده»، نشر برکت کوثر، 1391
- مجموعه داستان «شهید خودم»، در ردهی سنی نوجوانان، انتشارات شهرستان ادب، 1391
- اینجا پلاک، 267، نشر نازلی، 1391
- رمان «سفیدی پر کلاغ»، شهرستان ادب، بر اساس زندگي شهيدان ديباج، 1392
- «بچهها دیرتون نشه»، روایت فتح، 1394
- مجموعه داستان «بخارهای رنگی»، شهرستان ادب، 1395
- «پردهداران راز دوست»، روایت فتح، 1395
- رمان «ما هم هستیم»، سورهی مهر، 1395
- بازنویسی «من مادر دوم تورج هستم»، سوره مهر، 1395
- بازنویسی «درد شیرین»، انتشارات یاران شاهد، 1395
- رمان «اذان بیموقع»، سوره مهر، 1396
- «من محمد بروجردی هستم، مصاحبه نمیکنم»، تاریخ شفاهی، نشر حوزه هنری، 1396
- مجوعه داستان «تفنگمو زمین نذار»، نشر جمکران، نامزد جایزه جلال آل احمد، 1396
- کتاب «کبریتهای نیم سوخته»، بنیاد حفظ آثار همدان، 1396
- «مهماتی که در سینهها نشست»، تاریخ شفاهی، نشر بنیاد حفظ آثار، 1397
- رمان «چهار پر»، نشر معارف، 1398
- رمان «کلاه پوستیها»، در ردهی سنی نوجوانان، نشر صاد، 1399[۴][۲]
- رمان «بینام پدر»، ۱۴۰۰
نگاهی به آثار سیدمیثم موسویان
بینام پدر
رمان « بی نام پدر» پس از کسب جایزه قلم زرین، با رای هیئت داوران چهاردهمین دوره جایزه ادبی جلال آل احمد، در بخش داستان و رمان بلند به همراه کتاب «ماه غمگین، ماه سرخ»، اثر رضا جولایی به صورت مشترک به عنوان شایسته تقدیر معرفی شد.[۸] کتاب «بینام پدر» رمانی تاریخی است که حوادث، روایتها و داستانهای بسیاری را در خود جای داده است و در مجموع داستان اصلی را شکل میدهد. رمان برپایه تحقیق و پژوهشهای تاریخی و سفرهای بسیار نویسنده به رشته تحریر درآمده است، به این ترتیب مخاطب نه تنها با داستانی پرکشش و جذاب مواجه است، که میتواند با مطالعه این اثر از وقایعی که در دوران پهلوی و در نتیجه آن رنجی که بر عدهای از مردم روا داشته شده است، پی ببرد.[۱۰] داستان رمان «بینام پدر» در دو برههی زمانی و در سه خط داستانی در هم تنیده روایت میشود. روایت اول در مورد تیمسار، قمار باز قهاری است که زندگی اش را با قمار بنا کرده و برای سرکوبی غائله کردها به کردستان اعزام میشود. او شکارچی و تیراندازی زبردست است. اما سودای شکار آهوی تیزپا در کردستان ، ختم به قمار و شکار دختر خان میشود. ادامه داستان، کشمکش و حوادث فرزندی است که از وجود پدر بیخبر است. روایت بعدی در مورد فدائیان اسلام است که موازی با دیگر حوادث داستان پیش میرود. این روایت ها در نقطهای طلایی به هم میرسند و مخاطب را شگفت زده میکنند.
داستان از زاویه دید چند شخصیت روایت میشود که هر کدام از منظر خودشان به داستان نگاه میکنند. روایت عشق و قمار، کودتا و کشتار، ممد بوکسور و تیمسار و...
ارتباط و پیوستگی منسجم، پرداخت خوب داستانی، ارجاع هوشمندانه به کهن الگوها، نقلی درست از دوران پهلوی و مبارزه فدائیان اسلام، غافلگیری و کشمش داستانی جذاب و روایتی به دور از شعار زدگی از ویژگیهای رمان «بینام پدر» است.
سید میثم موسویان قلمی سیال و در عین حال بدون قضاوت دارد. بدون قضاوت به این معنا که رد نویسنده در اثر مشخص نیست و شخصیتها در بستر داستان شکل می گیرند و به خوبی معرفی و پرداخته میشوند. این شخصیتها بدون غرضورزی و جانبداری نویسنده از آنها در داستان شکل و شمایل خود را پیدا میکنند.
موسویان در «بینام پدر» نگاه بدیعی دارد و قلم را به خدمت نگاهش در آورده است. او داستاننویسی را خوب آموخته و تجربه کرده، فضای تاریخ معاصر را فهمیده و سوژه را به خوبی در ذهنش پرورش داده است؛ بههمین دلیل در پرداخت داستانی و ارائه اطلاعات و فضا سازی، هنرمندانه عمل کرده و مخاطب را گام به گام با خود همراه میسازد.
انسجام داستان در «بینام پدر» تحسین بر انگیز است؛ عناصر و شخصیتهای داستان به خوبی در هم آمیخته به گونهای که هیچ شخصیت و کاراکتری را نمیتوان از داستان جدا نمود؛ زیرا نبود هر کدام از شخصیتها به پیکره داستان ضربه میزند. ضربآهنگ داستان در تمام اثر بهخوبی حفظ شده است و غافلگیری نهایی، پایانی تحسین بر انگیز رقم میزند.[۱۱]
در برشی از کتاب میخوانیم:
- «زود باش کارش تمام کن، شک ندارم… تفنگ را بر می دارم… نشانه می روم… نه، کار من نیست. خونم به جوش آمده… تیمسار مهربان. مسلمان، نمی شود که زد… اصلا یک محبتی توی دلم به او وجود دارد… یک چیز عجیب… انگار که طرف را عمری است می شناسم… مسئله فقط آزادی خودم نیست… بزن… بزن لعنتی!… بزن. آن همه تمرین کرید… با صدای ترمز چند ماشین دم ساختمان به هم نگاه می کنیم… مأموران، مأموران… تفنگ را از دست من می گیرد و خودش نشانه می رود… به خدا اشتباه گرفتیش… خفه شو… گند زدی به همه چی… به خدا… گریه ام می گیرد… ترق… خون می پاشد توی صورتم…»[۱۰]
تفنگمو زمین ننداز
کتاب «تفنگمو زمین نذار» نام مجموعه داستانهایی با موضوع دفاع مقدس از سیدمیثم موسویان است. داستانهای این مجموعه در سه بخش «پشت جبهه»، «اسارت» و «خط مقدم» روایت شدهاند که هرکدام حال و هوای خود را دارند. بسیاری از داستانهای مجموعه «تفنگمو زمین نذار»، در جشنواره های گوناگون، صاحب رتبه شده و موردتقدیر قرارگرفته اند. همچنین برخی از داستانها زبانی طنز دارد و لبخند را بر لب مخاطب می نشاند و صحنه های تصویر شده در داستان های دیگر، غم انگیز و متاثرکننده است. کتاب «تفنگمو زمین نذار» از سوی انتشارات جمکران و در ۲۲۶ صفحه به چاپ رسیده است.[۱۲] فصل نخست این کتاب، حول محور مسائلی که بازماندگان رزمندگان با آن دست به گریبان هستند، شکل گرفته است. فصل دوم به ماجراهایی که برای اسرا رقم خورده میپردازد و فصل سوم، ماجرای خود رزمندگان در خط مقدم است. داستانهای این مجموعه از واقعیت و تاریخ جنگ نشات گرفتهاند اما اصل بسیاری از داستانهای فصل سوم نیز واقعی است، هرچند که مسائل پیرامونی آنها پرداخته ذهن نویسنده باشد.[۱۳]
در بخشی از این کتاب می خوانیم:
- «حکم تخلیه را هنوز نگرفته بودند که شروع کرد به جمع کردن وسایل خانه. اتاقی که مدتها داخلش نرفته بود؛ پر از وسایل. بالأخره که باید این کار را میکرد. واقعیت این بود که او رفته بود. وسایلش به چه کاری میآمد؟ اتاق پر بود از وسایل، خرتوپرت و چیزهایی که هرکدام به یک سنوسالی مربوط میشد. او از وسایل روی میز تحریر شروع کرد. دستش را روی قلم و دوات روی میز تحریر گذاشت و انگار که برق بگیردش، دستش خشک شد. صندلی را عقب داد و روی آن نشست. سعی کرد دست خشکشده را تکان بدهد، اما آن را روی دستۀ صندلی رها کرد. شاید باید این قسمت را دست نمیزد و سراغ جای دیگری میرفت.
- این قسمت خاطرات خاص خودش را زنده کرده بود. کمی منتظر ایستاد و بعد کار خودش را کرد، بدون اینکه نگران باشد برای دست لمسشدهاش چه اتفاقی میافتد. جوهر مدتها بود که خشک شده بود و لیقۀ داخلش کپک زده بود. قلمها هنوز بوی نوشتن میدادند. علی این قلم را ۱۰ سال پیش به دست گرفته بود؛ آخرین باری که یک برگ شومیز را سیاه کرده بود و زیرش نوشته بود تقدیم به تو. رادیو روشن بود و تیتر اخبار: «انجز و نصر وعده»؛ خبرهای بیمعنی و بیربط. از داخل اتاق بوی جوهر و صدای جیرجیر قلم، بیرون زده بود. او پشت به علی سرش را روی بالش گذاشته بود و پاهایش را روی دیوار فشار میداد. هوا هنوز سرد نشده بود؛ اما بارندگی بود. علی شومیز را جلوی او گرفت و او احساس کرد سردردش بدتر میشود.»
دربارهٔ کتاب کلاه پوستیها
کتاب کلاه پوستیها، زندگی و مبارزات شهید آیتالله اسدالله مدنی را در آستانه پیروزی انقلاب به تصویر میکشد. اسدالله مدنی نماینده دورهٔ اول مجلس خبرگان و همچنین امام جمعهٔ پیشین تبریز بود که هنگام نماز، مورد سوء قصد قرار گرفته و به قتل رسید. از این شهید بزرگوار در ایران با عنوان دومین شهید محراب انقلاب اسلامی یاد میکنند. سید میثم موسویان در این کتاب داستان زندگی پسر نوجوانی را روایت میکند که در تبریز با پدری لاابالی و بیکار و همراه نامادری مهربانش در زمان پهلوی دوم زندگی میکند. نوجوان طبق گفتهی رئیس شهربانی و اجازهی پدرش باید به مسجد رفته و از صحبتهای آیتالله مدنی با موکبانش جاسوسی کند اما پسر بر سر دوراهی پیروی از پدر و امتناع از فرمان او قرار دارد. هنگام مطالعهی این کتاب راهی روزهای پر سوز و گداز انقلاب میشوید و بخشی از مبارزات مردم را در آن روزهای پرالتهاب درک خواهید کرد.[۳]
در بخشی از کتاب کلاهپوستیها میخوانیم:
- از وقتیکه خسرو دستور داد که باید پشت تانکها بنشینید و منتظر باشید، من فهمیدم عجب موقعیت سختی به وجود آمده. خود خسرو هم حال خوشی نداشت که هی بیش از صد بار یک مسیر را دست به کمر قدم زده بود. حال بد خسرو بهخاطر این بود که داشت زن میگرفت. همانطور که من یک روزگاری عاشق شده بودم، او هم حالا عاشق شده بود.
- هرچند راجع به فرد مورد نظر و شرایطش نم پس نمیداد، یا اقلاً به من اطلاعاتی نمیداد، اما من از لابهلای حرفهای خودش و دیگران، متوجه شده بودم که عاشق دختر یک فرمانده ارتشی یا چیزی شبیه به آن شده و برایهمین هم تازگیها زیاد به همدان رفت و آمد میکرد. آنچه خیلی عجیب بود، پنهانکاریاش بود و هزار فکر به سر آدم میزد. حتّی فکر احمقانه و دوردستی مثلِ اینکه نکند خسرو مثل ساعت، دختر مجیدی را پیدا کرده باشد و بخواهد آن را کش برود.
- حالا هم درکی از حال خسرو نداشتم و به این فکر میکردم که اینهمه روزگار مرا بالا و پایین کرده بس نیست که باید تیر هم بزنم توی قلب بچههای مردم؟ یعنی من این کار را میکردم؟ اینجا بود که به ذهنم زد که اصلاً نکند ما واقعاً همانی میشویم که پدرهایمان هستند؟ یعنی یک جبر کامل. هرچقدر هم که میخواهی زور بزن، تو سیّد مدنی نمیشوی هیچ، دشمنش هم خواهی شد. چونکه از اوّل پدر و مادرت اینطوری بودهاند.
- میدانستم که خسرو آدم باهوشی است و خودش بهتر از هرکسی درک میکند که توی این لحظات، من برایش دردسر درست میکنم. یکی از راههای ارتش برای انجام کارهایی که هیچکس دوستشان ندارد، این است که مسئول را به خاطر زیردستش بازخواست میکنند.[۳]
دربارهٔ کتاب چهار پر
این رمان با زبان سلیس و روان به مسائل عرفانی و مذهبی میپردازد؛ مسائلی که اقتباسی است آزاد از آیات قرآن کریم و الهام گرفته از «فیه ما فیه» مولوی و «سفینةالصادقین» با نگاهی به زندگینامه آیتالله یعقوبی قائنی.[۱۴] این داستان از زندگی سه نفر از اهلی روستایی میگوید که برای حل یکی از مشکلات روستا به شهر سفر میکنند و ماجراهای بسیاری را پشت سر میگذارند. سید میثم موسویان در داستان چهار پر به زندگی سه نفر از اهالی یک روستا پرداخته است. این سه نفر، برای اینکه یکی از مشکلات روستا را حل کنند، باید سفری به شهر داشته باشند. اما سفر آنها را با ماجراهایی روبهرو میکند و مسائل سختتری را پیش پایشان قرار میدهد. نویسنده برای نوشتن این داستان، از کتاب سفینة الصادقین که زندگینامه آیتالله یعقوبی قائنی استفاده کرده است. همچنین مطالب عرفانی و مذهبی کتاب را با اقتباس از آیات قرآن کریم و همچنین کتاب فیه ما فیه، اثر مولانا، نوشته است.[۱]
در بخشی از کتاب چهار پر میخوانیم:
- قدرت زانوهایش را با کف دستش مالاند و از درد آن، دندانهایش را روی هم فشار داد و گفت: «صبح جمعه خوبیّت نداره پشت کسی صفحه بذاری. به عبارتی شاید جمعه حسابش از روزای دیگه هم دقیقتر باشه!»
- او البته نمیدانست که این را در کتابهایش خوانده یا اینکه از کسی شنیده، اما ادامه داد: «یادم میاد اونوقتها که پای شیخ رو از دهات نبریده بودی، ازش شنیدم که جمعه گناه کردن، دوبرابر حساب میشه.»
- و البته این را نگفت که یعنی واقعاً به نظرش جمعه با شنبه برایش فرقی میکند؛ این را گفت که فردا داداشش مرتضی که توی جلسه کنار کدخدا نشسته بود، به عابدین بگوید قدرت پشت سرش درآمده و اینطور خودشیرینیای پیش عابدین کرده باشد. از نظر قدرت، مرتضی برادرش، آدمفروش تمامعیاری بود که اطلاعات را به صورت طبقهبندینشده به دیگران میفروشد. قدرت در کتابهایی دربارهٔ فروش اطلاعات، خوانده بود که با طبقهبندی اطلاعات میتوان سود دوچندانی از خریدوفروشِ داده به دست آورد. علاوه بر این، صبحِ جمعهای با این تذکر، حال کدخدا را هم به نوعی گرفته و توی صورتش خاک پاشیده بود.
- چهارنفری، زیر آلاچیق وسط زمینِ خشک و بیعلف کدخدا، نشسته بودند و درباره این حرف میزدند که برای خشکسالی و این شایعه پخششده در مورد عذاب الهی، توی دهات، چه کاری میشود کرد.
- مرتضی دفتر زیرِ دستش را ورق میزد و قرار بود نتایج جلسه را بنویسد. اما چیزی نمینوشت و فقط نگاه میکرد. قدرت به متکا تکیه داده و منتظر بود جلسه تمام شود و بعد با مرتضی به خانه بروند و ناهار بخورند و برگردند سر زمین. کار هر روزِ قدرت همین بود که به محض اینکه آفتاب آنقدر بالا میآمد که نشود از گرمایش روی زمین کار کرد، زیر سایهبان پارچه شمدی، با مرتضی چایی بخورند و بیلشان را بگذارند روی زمین تا بروند ناهار. به عبارتی، خستگیشان درمیرفت و گرسنگیشان را هم مینشاندند.
- زمینهای اطراف زمین قدرت، تفت و بیصاحب مانده بودند. کشاورزها کارِ این یکسالهشان شده بود رفتن به شهر برای کارگری. به زنها و بچههایشان فشار آمده بود و اگر بخت یارشان نمیشد و تکِ هوا نمیشکست، همگیشان از سرما و بدبختی تلف شده بودند.
- قدرت مثل سابق، کار خودش را میکرد و کلاه خودش را چسبیده بود؛ برعکس مردم روستا که حالا در این خشکسالی، میخواستند زور آخرشان را با همه جانشان بزنند و گور پدر دهات و زمین و کشاورزی کرده، از گرسنگی نمیرند. قدرت در کتابهایی که دهاتیها از شهر برایش میخریدند، خوانده بود بارش و خشکسالی، مسئلهای است که دورههای چندساله دارد و حالا اوج این بیآبی است. او با فرمولهای همین کتابها، حسابکتاب میکرد که باید دو سال دیگر، دوام بیاورد و بعد از آن، وضعیت عوض خواهد شد.
- اما حالا که داشت راستی راستی اوضاع از خشکسالی، اسفبار میشد و زمین هیچ محصولی نداده بود و یک تکه ابر هم توی آسمان نمیآمد، توی دلش نگران بود و پشیمان بود که ای کاش او هم برای خودش در شهر کاری دستوپا کرده بود. با هر بیلی که توی خاک فرو میکرد، فکر میکرد در این سالها، شاید باید بیشتر حواسش را جمع میکرد و اقلاً جمعه و شنبهها کار زمین را تعطیل میکرد، قاتی مردم میشد و راه و رسم کار توی شهر را مثل آنها یاد میگرفت. همه کارِ این دو روز جمعه و شنبه، اگر از صبح تا غروب هم که سر زمین بیل میزد، به عبارتی میشد سرجمع حقوق یک روز عمله روزمزد، که اگر وضع خشکسالی ادامه پیدا میکرد، شاید میارزید که از آن صرفنظر کرد و اگر شایعه راست درمیآمد و عذاب، روستا را میگرفت که حتماً میارزید![۱]
من جانباز نیستم
کتاب «من جانباز نیستم» که به همت نشر معارف منتشر شده است؛ بیانکننده خاطرات احمد پیرحیاتی است. شخصی که جوانی و زندگیاش را در راه انقلاب و جنگ گذراند و جانباز شد. وی هم مثل تمامی شهدا و رزمندگان، سختیهای بسیاری متحمل شد تا این وطن، وطن بماند. این کتاب روایت صادقی از مبارزات این جانباز بروجردی است کمااینکه قلم روان کتاب و خاطرات بسیار خوب احمد پیرحیاتی، این کتاب را ویژه و خواندنی میکند.[۱۵]
در بخشی از کتاب اینگونه آمده است:
- «بعد از پاوه، به نوسود رفتیم و تا پایمان به نوسود باز شد، دور تا دورمان را بستند. اگر برای هر کس نوسود یک رنگ داشته باشد، تنها رنگش برای من، رنگ آن زن کُردی است که ایستاده بود بالای سر بچهاش و سنگ را میبرد بالا و با حرص فرود میآورد و باز میبرد بالا و با حرص فرود میآورد. صدای خِسخِسِ او به گوش ما میرسید. شَتَک زدن خون به صورتش را از پشت سنگ میدیدیم و حیرتزده از اینکه این دیگر چه جنایتی است؟! هنوز چند ماهی از صحافی کتاب گوشت و استخوانی که تانک لعنتی با جمجمه رفیقمان درست کرده بود، نمیگذشت و حالا روحیه دیدن جمجمه به شکل کتاب درآمده یک بچه را نداشتیم.»
پانویس
- ↑ ۱٫۰ ۱٫۱ ۱٫۲ «دانلود و خرید کتاب چهار پر».
- ↑ ۲٫۰۰ ۲٫۰۱ ۲٫۰۲ ۲٫۰۳ ۲٫۰۴ ۲٫۰۵ ۲٫۰۶ ۲٫۰۷ ۲٫۰۸ ۲٫۰۹ «ویژه برنامه «از تبار قلم» با تجلیل از میثم موسویان در همدان برگزار شد - نهاد کتابخانههای عمومی کشور».
- ↑ ۳٫۰ ۳٫۱ ۳٫۲ «معرفی و دانلود کتاب کلاه پوستیها».
- ↑ ۴٫۰ ۴٫۱ ۴٫۲ «سیدمیثم موسویان - نشر صاد».
- ↑ «میثم موسویان نویسنده کتاب بی نام پدر».
- ↑ .
- ↑ ۷٫۰ ۷٫۱ ۷٫۲ ۷٫۳ ۷٫۴ ۷٫۵ ۷٫۶ ۷٫۷ «آشناییزدایی از مفهوم عشق در داستانی تاریخی - قدس آنلاین».
- ↑ ۸٫۰۰ ۸٫۰۱ ۸٫۰۲ ۸٫۰۳ ۸٫۰۴ ۸٫۰۵ ۸٫۰۶ ۸٫۰۷ ۸٫۰۸ ۸٫۰۹ «به دنبال خلق یک رستم و سهراب معاصر بودم (سید،میثم) پایگاه خبری قدیری نیوز».
- ↑ «سید میثم موسویان هنرمند برتر سال 97 همدان معرفی شد - حلقه وصل».
- ↑ ۱۰٫۰ ۱۰٫۱ «رضا جولایی و سیدمیثم موسویان با رمانهایی تاریخی در مذمت پهلوی».
- ↑ «روایتی از عشق و قمار، کودتا و کشتار، ممد بوکسور و تیمسار - خبرگزاری حوزه».
- ↑ «سطرهایی از کتاب «تفنگمو زمین نذار» - ایسنا».
- ↑ «کتاب «تفنگمو زمین نذار» منتشر شد - حلقه وصل».
- ↑ ««چهار پر»؛ رمانی با الهام از «فیه ما فیه» مولوی - خبرگزاری حوزه».
- ↑ ««من جانباز نیستم» به چاپ دوم رسید - ایسنا».