رضا جولایی: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی‌ادبیات
پرش به ناوبری پرش به جستجو
محمد ایذجی (بحث | مشارکت‌ها)
بدون خلاصۀ ویرایش
محمد ایذجی (بحث | مشارکت‌ها)
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱۴۶: خط ۱۴۶:


====دربارهٔ [[شکوفه‌های عناب]]====
====دربارهٔ [[شکوفه‌های عناب]]====
«شکوفه‌های عناب»، دربردارنده‌ی موضوعی تاریخی است که به توپ بستن مجلس در دوران محمدعلی‌شاه قاجار و قتل میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل، روزنامه‌نگار آزادی‌خواه را از زبان چهار شخصیت متفاوت روایت می‌کند.
«شکوفه‌های عناب»، دربردارنده‌ی موضوعی تاریخی است که به توپ بستن مجلس در دوران محمدعلی‌شاه قاجار و قتل میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل، روزنامه‌نگار آزادی‌خواه را از زبان چهار شخصیت متفاوت روایت می‌کند. یک قزاق ایرانی، یک عکاس و تاجر ایرانی، یک قزاق روس و یک زن. که هر کدام با لحن و بیانی خاص داستان خود را شرح می‌دهند و به تناوب روایت بعضی از اتفاقات واقعی، گذشته و حال و فرجام این شخصیت‌ها نیز مشخص می‌شود.<ref name="کافه">{{یادکرد وب|نشانی=https://kafebook.ir/%d8%b4%da%a9%d9%88%d9%81%d9%87-%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%b9%d9%86%d8%a7%d8%a8/ |عنوان=شکوفه‌های عناب اثر رضا جولایی | معرفی و خلاصه کتاب | کافه‌بوک}}</ref>
 
شکوفه‌های عناب رمانی است لبالب. از ایران دوره‌ی مشروطه تا روسیه‌ی تزاری و از ترور ناصرالدین‎‎‌شاه تا فتح تهران به دست مشروطه‌خواهان را دربرمی‌‎گیرد. هسته‌ی مرکزی داستان قرار است به توپ بسته ‎شدن مجلس و قتل فجیع میرزاجهانگیرخان صوراسرافیل به فرمان محمدعلی‎‌شاه باشد اما چندین داستان شخصی درهم‌پیچیده‌ی جان‎گرفته در بطن رمان، روایت غیرخطی، پرش‌های زمانی و راویان مختلف آن را به روایتی داستانی از ساحت زیست ذهنی و عینی آدم‌های زمانه‌ی استبداد صغیر تبدیل کرده است.<ref name="وینیش"/>
شکوفه‌های عناب رمانی است لبالب. از ایران دوره‌ی مشروطه تا روسیه‌ی تزاری و از ترور ناصرالدین‎‎‌شاه تا فتح تهران به دست مشروطه‌خواهان را دربرمی‌‎گیرد. هسته‌ی مرکزی داستان قرار است به توپ بسته ‎شدن مجلس و قتل فجیع میرزاجهانگیرخان صوراسرافیل به فرمان محمدعلی‎‌شاه باشد اما چندین داستان شخصی درهم‌پیچیده‌ی جان‎گرفته در بطن رمان، روایت غیرخطی، پرش‌های زمانی و راویان مختلف آن را به روایتی داستانی از ساحت زیست ذهنی و عینی آدم‌های زمانه‌ی استبداد صغیر تبدیل کرده است.<ref name="وینیش"/>



نسخهٔ ‏۲۹ بهمن ۱۴۰۰، ساعت ۰۰:۲۲

رضا جولایی
زادروز ۸مرداد۱۳۲۹
تهران
پیشه نویسنده

رضا جولایی، داستان‌نویس معاصر ایرانی است. در میان همه آثار داستانی او یک چیز مشترک است که مانند نخ تسبیحی کلیه قصه‌ها و داستان‌هایش را به هم مرتبط نگاه می‌دارد: تاریخ.[۱]

* * * * *

رضا جولایی، نویسنده ایرانی، در هشتم مرداد ماه سال ۱۳۲۹در تهران به دنیا آمد. خانواده‌اش اهل کتاب و کتاب‌خوانی بود. جایزه و هدیه در خانواده‌ی جولایی، کتاب بود. پدربزرگش نیز شاهنامه‌‌خوان بود و مادربزرگ قصه‌گوی شیرین‌زبانی بود که ‌نوه‌ها را با حکایت و قصه سرگرم می‌کرد. در چنین فضایی، رضای نوجوان در چهارده سالگی نوشتن رمانی را شروع می‌کند. رمان درباره‌ی جنگ ایران و روس و لشکرکشی‌های عباس میرزا بود. موضوعی تاریخی که بعدها بارها دستمایه‌ی داستان‌های او می‌شود. اما نگارش این رمان با باز شدن دوباره‌ی مدرسه‌ها، نیمه‌کاره باقی می‌ماند. رضا جولایی بعد از اخذ دیپلم، وارد رشته‌ی پزشکی در دانشگاه شیراز می‌شود، اما پس از مدتی از این رشته کناره می‌گیرد و تحصیلات آکادمیک را در رشته‌ی اقتصاد پی می‌گیرد.

از سال ۱۳۵۱ بود که نخستین داستان‌های جولایی در نشریات مختلف به چاپ رسید. مجموعه‌ی این داستان‌های پراکنده، بعدها در سال ۱۳۷۷ در کتاب «نسترن‌های صورتی» گردآوری و چاپ شد. نخستین داستان‌های او حس و حالی کهن‌گونه دارند و یادآور نثر دوران قاجار هستند. داستان‌هایی با رمز و رازی پیچیده در خیال، و بیشتر در گره‌گاهی تاریخی مثل زمان قاجار و پهلوی اول.

اما اولین چاپ و انتشار آثار او در قالب کتاب به سال ۱۳۶۲بازمی‌گردد. نخستین کتاب چاپ شده‌‌ی جولایی، مجموعه داستان «حکایت سلسله‌ٔ پشت ‌کمانان» است. رضا جولایی در سال ۱۳۸۱، با نگارش و انتشار رمان «سیماب و کیمیای جان» برنده‌ی جایزه ادبی جشنواره اصفهان، تقدیرشده‌ی جشنواره مهرگان و نامزد جایزه منتقدان مطبوعات شد و پس از آن در سکوتی سیزده ساله فرو رفت. سکوت ادبی او شاید از جایی شروع شد که آن‌چنان که انتظار داشت، کارهایش دیده نشد. هنوز هم رضا جولایی آن روابطِ عمومیِ اهالی امروز ادبیات را ندارد، مثالش این‌که عضو هیچ دسته و گروه ادبی و شبکه‌های مجازی نیز نیست و حتی صفحه‌ی ویکی‌پدیایی برای او ثبت نشده است. با این‌‌‌حال در سال ۱۳۹۵ انتشار رمان تازه او «یک پرونده کهنه» با تجدید چاپ آثار قبلی او «سوءقصد به ذات همایونی»، «شب ظلمانی یلدا» و ... همراه شد. رمان «یک پرونده کهنه» جایزهٔ ادبی احمد محمود را برای جولایی به ارمغان آورد.[۲]


آیینه‌ای از رضا جولایی

کتابخوان بودم

من از بچگی به شدت به کتاب خواندن علاقه داشتم و این علاقه را خانواده در من ایجاد کرد. جایزه من همیشه کتاب بود. کلاس پنجم که شاگرد اول شدم پدرم برایم ١٠ کیلو کتاب خرید. آن زمان گوتنبرگ کتاب را کیلویی می‌فروخت خیلی‌ها با این مسئله مخالف بودند ولی بنظر من خدمت خیلی بزرگی کرد، به نسلی امثال من که به این واسطه توانستیم کتاب بخوانیم. «جنگ و صلح» را من در سن ١٢ سالگی خواندم و١٤ ساله بودم که شروع کردم به نوشتن. دوره‌ای که انتخاب کردم جنگ‌های ایران و روس و لشگرکشی‌های عباس میرزا بود. ٥٠ صفحه نوشتم که مهر ماه شد، مدارس باز شد و نتوانستم ادامه بدهم ولی به یادگار دارمش. به گمانم خواندن «شازده احتجاب» خیلی موثر بود. پتانسیلی در این فرا رفتن از این زمان حال وجود دارد. خیلی مبتلا شده بودیم به زمان حال‌نویسی و من چیز جدیدی در آن نمی‌دید.[۳]

در جوانی بیشتر می‌نوشتم

بعد از تجدید چاپ سوءقصد به ذات همایونی، به خصوص از سال ۹۴ به بعد خیلی فعالیت کردم. جوان‌تر که بودم اتفاق می‌افتاد که دو یا حتی سه کار را با هم انجام می‌دادم. مثلا یک داستان کوتاه دستم بود و یک رمان و گاهی روی این کار می‌کردم و گاهی روی آن. اما الان فقط یک کار دست می‌گیرم، آن هم با کمک یادداشت‌های فراوان.[۴]

امیدی به بشریت نیست

بچه که بودم، مجله اطلاعات هفتگی درمی‌آمد که جمعه‌ها اول پدرم می‌خواند بعد مادرم و غروب به من هم می‌رسید. یادم است شوروی به مجارستان حمله کرده بود و عکس‌ها را می‌دیدم که تانک‌ها وارد خیابان‌های بوداپست شده‌اند و در شش یا هفت سالگی خیلی احساس تاسف برای مردم مجارستان می‌کردم. الان هم همان حس را نسبت به خشونت‌ها دارم. وقتی سی چهل سالم بود فکر می‌کردم در قرن بیست و یکم خیلی اتفاقات خوب در دنیا می‌افتد و آدم‌تر می‌شوند انسان‌ها. دنیا متمدن می‌شود. اما از اول همین قرن از طالبان گرفته تا القاعده و داعش و جنگ‌های متعدد چیزهایی بروز کردند که دیدم نخیر امیدی نیست به بشریت. فکر نمی‌کنم فناوری و تکنولوژی هم تاثیر مثبتی بتوانند بگذارند.[۴]

تحقیق در تاریخ

من همیشه برای نوشتن کارهایم تا جایی که دچار افتادن در چاله تاریخ‌نویسی نشوم از منابع تاریخی استفاده می‌کنم. جمله‌ای از بورخس یادم مانده که اگر می‌خواهید داستانی بنویسید که شکل تاریخی داشته باشد باید کاری کنید که خواننده و منتقد مچ‌تان را نگیرد. یعنی حداقلی از پایبندی به تاریخ. مطابقت تاریخی برای من تا این حدش مهم است، نه بیشتر.[۴]

امیدوارتر شده‌‌ام

پیش از انقلاب چند قصه از من در مجله فردوسی چاپ شد. بعد یک وقفه‌ای افتاد اما از سال ۶۰ دوباره شروع به نوشتن کردم. تا این اواخر هیچ‌کدام از نوشته‌های من به چاپ دوم نرسید. یک مقدار خسته شده بودم و حس می‌کردم جایی از کار ایراد دارد. چاپ دوباره سوءقصد به ذات همایونی باعث شد کارها دوباره دیده شوند. من یک مقدار امیدوارتر شده‌ام به زندگی.

شکستن سکوت سیزده ساله

«سو قصد به ذات همایونی» از اثار مهم این نویسنده است که در مطرح شدن نام او تاثیر مهمی هم داشت، این اثر نخستین بار سال‌های دهه هشتاد منتظر شد، پس از سال‌ها سرانجام تجدید چاپ شد و رضا جولایی در روایت انتشار مجدد این اثر گفت: "«سو قصد به ذات همایونی» را با مصیبت فراوانی در آوردم در صورتی که سرخوردگی‌اش برایم ماند. با سرمایه خودم چاپش کردم و فکر می‌کردم اتفاقی خواهد افتاد ولی هیچ اتفاقی نیفتاد و به زحمت ۲۰۰ یا ۳۰۰ نسخه فروش رفت و ۳ یا ۴ تا نقد نوشتند. کتاب‌ها روی دستم ماند و هنوز به یادگار چاپ اول را دارم. کار ادبی احتیاج به روابط عمومی داشت که من نداشتم و هنوز هم ندارم؛ که به نظرم بد نیست. در عرصه ادبیات کمی پررویی لازم است. من خسته شده بودم، گفتم برای کی و چی بنویسم؟ من در آن سال‌ها کار می‌کردم ولی بیرون نمی‌دادم. چون هم سخت‌گیری در آن دوران بیشتر بود و هم انرژی سابق را نداشتم. متوجه شدم شرایط کمی تغییر کرده و بجز آن چیزهایی که من دنبالش بودم و بهش نرسیدم چیزهای دیگری هم هست که باید به دنبال آنها باشیم."[۲][۳]

در گذشته زندگی می‌کنم

او با بیان این‌که در دهه ۷۰ مشاغل متعددی که پایدار نبودند را داشته گفت: ترک‌های زیادی روی شخصیت آدم پیدا می‌شود، دوام آوردم ولی خیلی ضربه خوردم. بخاطر «بی فردایی»!! الآن هم مشکل من همین است. همش در گذشته زندگی می‌کنم. بعضی اوقات حیرت می‌کنم چقدر خاطرات گذشته را به وضوح به خاطر می‌آورم! ولی در مقابل هیچ وقت به آینده فکر نمی‌کنم! شاید به این دلیل که آینده‌ای برای خودم متصور نیستم و به گذشته پناه می‌برم. در حالی که آن زمان هم سخت بود. کارم را به خاطر رمان «سوقصد» رها کردم که حدود دو سال طول کشید.[۳]

زندگی و یادگار

دیدگاه و اندیشه

دلایل کم‌تعداد شدن فیلم‌های اقتباسی در سینمای ایران

من خودم با نسلی از سینماگران ایرانی و فرنگی بزرگ شدم. در آن زمان تلویزیون فیلم‌هایی پخش می‌کرد که به کانال سه معروف شده بود و آثار برجسته سینمایی بود. من سیزده، چهارده‌ساله بودم و نمی‌دانستم این فیلم‌ها چقدر آثار برجسته‌ای هستند. آثاری از فلینی، دسیکا و دیگران بودند. من به اندازه درکم با این کارها ارتباط برقرار می‌کردم، اما بعدها فهمیدم این فیلم‌های مطرح سینمایی، اقتباسی هستند. در واقع برای ساخت یک فیلم اقتباسی کارگردان با یک فیلمنامه‌نویس خبره، داستان یا رمانی را به فیلم تبدیل می‌کنند و یا روایت جدیدی از یک رمان ارائه می‌دهند. از میان کارهای موفق خارجی می‌توان به فیلم‌هایی اشاره کرد که از روی داستان‌های همینگوی ساخته شده است، در سینمای ایران هم آثار کارگردان‌هایی چون کیمیایی، مهرجویی و تقوایی آثار اقتباسی موفقی است. از میان آثار نسل اول سینماگران ایران می‌توان به کارهای مهرجویی چون «پستچی»، «هامون»، «سارا» و «پری» اشاره کرد که همه آثار خوبی هستند. من همه فیلم‌های اخیر را ندیده‌ام، ولی به فیلم‌های اقتباسی اندکی هم که برخورده‌ام، بیش‌تر یا اقتباس‌هایی ناقص هستند و یا همه مایه خجالت‌اند. برخی هم از روی اسم یک داستان تقلید می‌کنند، علی مؤذنی قصه‌ای نوشته بود به نام «ملاقات در شب آفتابی». من بارها این نام را به گونه‌های مختلف مثل «شب آفتابی»، «عشق در شب آفتابی» و غیره روی آثار سینمایی و تلویزیونی دیدم. گویا حتی برخی برای انتخاب نام آثارشان هم خلاقیت ندارند. بیش‌تر اقتباس‌های ناموفق هم متعلق به سینمای دم‌دستی ماست.[۵]

بساز بفروشی در سینما و ادبیات!

متأسفانه فرهنگ بسازبفروشی چند سالی است که دست از سر ما برنمی‌دارد و به ادبیات و سینما هم سرایت کرده است. فقط می‌خواهیم بسازیم و بفروشیم و درگیر کیفیت نیستیم. چه در سینما و چه در ادبیات، آد‌م‌های متوسط پرمدعا زیاد داریم، آدم‌هایی که یک کتاب یا یک فیلم دارند و آن را پرچمی کردند و می‌زنند توی سر همه. به دلیل نوعی نگاه بساز بفروشی در ادبیات و سینما، هنرمندان کم‌تر به دنبال کیفیت هستند و برای همین بیش‌تر اقتباس‌های اخیر در سینما اقتباس‌هایی سطحی و ناموفق هستند.[۵]

کارگردان‌ها کمتر از آثار ادبی اقتباس می‌کنند

یکی از ایرادهای ادبیات امروز ما نزدیک شدن آن به تئاتر است، فضای قصه به فضای تئاتر نزدیک است و همین سبب می‌شود مخاطب عام به آن نزدیک نشود و فضای داستان فضایی کسالت‌بار باشد و انگار تصویری در ذهن نویسنده نیست. شاید لازم است آثار داستانی ما کمی از ذهن بیرون بیایند و جهان‌بینی عام‌تری پیدا کنند.[۵]

ممیزی، در سینما و ادبیات

طبیعتا نقش ممیزی هم در عدم تمایل کارگردان‌ها به اقتباس از آثار ادبی خیلی مؤثر است. در سینما دیده‌ام که برخی کارگردان‌ها به ممیزی انتقاد دارند. اما در ادبیات ممیزی خیلی مؤثر بوده است. در همه دنیا نوعی سانسور هست اما این نوع سانسور شخصی و سلیقه‌یی فلج‌کننده است. همین سبب شده از ادبیات چیز زیادی باقی نماند.[۵]

آدم‌های دورهٔ قاجار هستیم

ما همان آدم‌های دوره قاجار هستیم، کمی رنگ‌ورو، لباس و فرم زندگی‌مان تغییر کرده. آثار آن دوره در ما هنوز باقی است. دورانی که همبستگی عاطفی و خانوادگی خیلی زیاد بوده، خیلی نکات منفی هم در زندگی‌ها بوده. با یک عقب‌ماندگی شدید روبرو بوده‌ایم. مردم دسته دسته بر اثر گرسنگی می‌مردند یا به خاطر وبا و تیفوس و بیماری‌هایی از این دست. یک عده می‌گفتند نوستالژی خاصی به دوره قاجار داری. اگر به معنی علاقه به این دوران باشد، باید بگویم نه. اما این دوران برای من فوق‌العاده جالب است. تاثیرات انقلاب مشروطه روی امروز ما واضح است یا جنگ‌های ایران و روس که روی کل تاریخ معاصر ما اثر گذاشته و تا جایی اذهان عمومی از آن متاثر است که هر پیمان نامناسبی را به ترکمانچای منسوب می‌کنیم یا ضرب‌المثل‌هایی که هنوز در زبان ما حفظ شده‌اند. به دلیل تاثیری که روی زمان ما گذاشته و قرابتی که با آن احساس می‌کنم، بیشتر به این دوران پرداخته‌ام.[۴]

نظر نویسنده درباره آثارش

تیپ‌سازی نمی‌کنم

آدم‌ها در کارهای من خاکستری‌اند. سعی می‌کنم تیپ‌سازی نکنم. از این‌که یک نفر مطلقاً شر باشد یا خیر مطلق باشد دوری می‌کنم. همه ما طیفی از خاکستری هستیم و عذاب وجدان در آدم‌های خاکستری بروز پیدا می‌کند.[۴]

قصه‌های جولایی در پس‌زمینهٔ تاریخ

تاریخ یک پس‌زمینه است در کارهای من. دوست دارم داستان‌هایم در بزنگاه‌های تاریخی شکل بگیرند. آدم‌ها در حالت عادی شخصیت‌های مشابهی دارند و مثل هم هستند، اما در بزنگاه‌ها و نقاط بحرانی است که شخصیت‌ها بروز پیدا می‌کند و می‌توان خود یا دیگری را شناخت. بنابراین برخلاف اینکه سال‌هاست می‌گویند داری قصه تاریخی می‌نویسی، این‌ها قصه‌هایی‌ست تاریخ‌مند. از تاریخ بهره گرفته؛ تا ادبیات، رنگارنگ شود. وگرنه داستان جای گفتن تاریخ نیست، جای روانشناسی و فلسفه هم نیست. داستان، داستان است. خواننده برای یاد گرفتن اقتصاد یا دانستن نظر نویسنده درباره فلان مکتب فلسفی سراغ داستان نمی‌آید. می‌خواهد داستانی بخواند و لذتی ببرد. از خلال این داستان هم نویسنده می‌تواند دیدگاه خودش را پیش‌ روی خواننده بگذارد تا خواننده خودش تصمیم بگیرد. نه اینکه دیدگاهش را به او بقبولاند.[۴]

شکوفه‌های عناب

تاریخ دوره قاجار و سفرنامه‌های آن دوره از خیلی سال پیش برای من جالب بوده و خیلی خوانده‌ام و پس ذهنم باقی مانده. تحولات تاریخی از پیش از مشروطه تا دوره پهلوی اول زنجیروار به هم متصلند. بزرگان هم می‌گویند ملتی که گذشته خود را نداند نمی‌تواند درباره آینده خود تصمیم بگیرد. از کتاب‌هایی که من خواندم یکی نوشته خبرنگاری است که شخصیت او در کتاب «شکوفه‌های عناب» هم حضور دارد و در واقع خفیه‌نویس بوده. گزارشی است که او از روز به توپ بستن مجلس به دست داده. کتاب‌های زیاد دیگری هم بوده‌اند. تاریخ مشروطه بود، خاطرات احتشام السلطنه که اشاراتی به روز به توپ بستن دارند و کتابی از خانمی به نام ملکه ایران که همسر ظهیرالدوله بود و در روز به توپ بستن مجلس، در چند نامه مفصل برای شوهرش که در گیلان بوده وقایع را شرح می‌دهد. از آن خیلی استفاده بردم و گزارش لحظه به لحظه‌ای است از ریختن قزاق‌ها به خانه بزرگان مشروطه‌خواه و غارت اموال و… در یک رمان دیگر از آن بیشتر استفاده کرده‌ام. یک دوره برای اینکه لهجه و سیاق حرف زدن طیفورخان را دربیاورم و زبانش را استخراج کنم، از کتاب مصاحبه با شعبان بی‌مخ که خانم هما سرشار درآورده و همین طور کتاب طیب در گذر لوطی‌ها استفاده کردم. یک کتاب سه جلدی درباره ضرب‌المثل‌های این دوران هم بود که یکی از استادان دانشگاه اصفهان درآورده بود و از آن هم بهره بردم. زبان زرین تاج را می‌توانم بگویم ابتکار خودم است. زبان زرین تاج من را یاد فصل گفتگوی ابوالفتح و جیران در سریال هزاردستان می‌اندازد. شاید. من این سریال را همان زمان پخش در دهه شصت دیدم و بعدش دیگر ندیدم. ممکن است شباهتی پیدا کرده باشد. حتما نثرهایی که خوانده‌ام ته ذهنم جایی انبار شده و تاثیراتی داشته است.[۴]

سوءقصد به ذات همایونی

سال ۷۲ کتاب را خودم چاپ کردم. خیلی مصیبت سرش کشیدم و داستانش مفصل است. آن زمان در دو مرحله باید از ارشاد اجازه می‌گرفتیم. در فاصله خروج کتاب از چاپخانه تا مجوز بعدی وزیر عوض شد و کتاب شش هفت ماه بدون هیچ دلیلی گیر کرد و کار به جایی رسید که گفتند باید خمیرش کنی. اما بالاخره درآمد و خوشبختانه بدون سانسور هم منتشر شد. سال ۷۲ دوره اوج سخت‌گیری‌های ارشاد هم بود. همیشه سخت‌گیر بودند. من دائم با ارشاد سروکار داشتم، هیچ‌وقت نبود که بی‌مورد اذیت نکنند. بعد از عوض شدن وزیر هفته‌ای یک روز یا دو روز در ارشاد بودم و از این اتاق به آن اتاق. آن موقع چهار هزارتا تیراژ برای این کتاب زده بودم که دویست سیصدتاش بیشتر فروش نرفت. هنوز از نسخه قدیمی آن دارم. این کتاب سال ۹۱ یک بار چاپ هم با نشر افکار داشت و بعد کتاب را دادم نشر چشمه.[۴]

آثار و کتابشناسی

مروری بر آثار رضا جولایی و ویژگی‌های آن‌ها

نخستین کتاب چاپ شده‌‌ی جولایی، مجموعه داستان «حکایت سلسله‌ٔ پشت ‌کمانان» است. داستان‌های این کتاب، تصاویری از خشونت و تیرگی حاکم بر جامعه‌ی قاجاری‌اند که از نظر داستانی به پختگی نرسیده‌اند. در واقع نویسنده که هنوز به نثر خاص خود دست نیافته، گزارش احوال‌هایی با لحن سفرنامه‌های قاجاری نوشته است. اما کتاب بعدیِ او، «جامه به خوناب» (۱۳۶۸)، که از نظر زمانی در دوره‌ی قاجار می‌گذرد، زبان و نثری با هویت و متناسب با مضمون و فرم داستان یافته است و از حد تقلیدِ نثرِ مکلفِ قاجاری گذشته‌ است. هر چقدر ایدئولوژی در «حکایت سلسله‌ی پشت کمانان» آشکار است اما در «جامه به خوناب»، بخش پنهانی اثر را تشکیل داده.

انتخاب مضمونی تاریخی از دوره‌های قاجار و پهلوی، از ویژگی‌های عمومیِ داستان‌های جولایی بوده و هست. او در رمان‌های «شب ظلمانی یلدا» (۱۳۶۹) و «حدیث دُردکشان» (۱۳۶۹)، با محور قرار دادن رویداد اساسی دوران قاجار، جنگ ایران و روس، بازگوی نقش جنگ و تعصب در نابودی عشق و هنر می‌شود. رمان‌هایی تلخ و مبتنی بر رنج و دلهره، که آد‌م‌های اصلی و فرعی داستان اسیر تقدیری شوم‌اند، هیچ یک روزنی به رهایی نمی‌یابند. در حقیقت، انتخاب مضمونی تاریخی، به جولایی این امکان را می‌دهد تا با استفاده از زبانی کهن، مردمانی با زندگیِ نامانوس برای مخاطب امروزی، فضاهای پر رمز و راز طبیعت و مکان‌های دور افتاده و جامعه‌ای آشفته از جنگ‌های خارجی و شورش‌های داخلی، فضایی دلهره‌آور و انسانی را بسازد. جولایی مجذوب طرح‌های دلهره‌آوری است که تنش را در بطن خود دارند؛ آشوب ارواحی را به نمایش می‌گذارد که دارند کیفر مقابله با سنت‌ها را پس می‌دهند. او با پیچشی نامحسوس در طرح داستان، خواننده را از جهان واقعیات روزمره، به جهانی دیگر می‌برد و به داستان کیفیتی رازآمیز می‌بخشد، بدون آن‌که وقایع جنبه‌ای نامحتمل بیابند. عنصر «شک» در داستان‌های او نقشی اساسی دارد و دیگر عناصر داستان را تحت تاثیر قرار می‌دهد. نویسنده با ابداع ماجراهای تخیلی، نوعی جنبه‌ی بازی‌گونه به داستان‌ها بخشیده و خواننده را وادار می‌کند تا با نگاهی متفاوت به واقعیات بنگرد. از طرفی دیگر، جنگ بستری بی‌پایان برای نگاه بی‌واسطه و عمیق به ژرفا و شرِ پنهان در دورن انسان و جنبه‌های ظالمانه‌ی زندگی فراهم می‌آورد.

گسترش و پرورش نگاه چندگانه و متفاوت به تاریخ و واقعیت‌ها، در رمان «سوء قصد به ذات همایونی»(۱۳۷۴) به اوج می‌رسد. وقایع این رمان، در ۱۲۸۶ شمسی و حول ترور محمدعلی‌شاه قاجار می‌گذرد. داستان براساس حرکت موازیِ دو طرفِ ماجرا طرح‌ریزی شده است؛ موکب شاه و دسته‌ی سوءقصدکنندگان. پس از انفجار و صحنه‌ی درگیری و ترور نافرجام، ضمن بازگشتی به گذشته، با تروریست‌ها و رجالی آشنا می‌شویم که از مرگ شاه نفع می‌برند. قطعه‌های زندگی‌نامه‌ای به صورت داستان‌های متداخل در پی هم می‌آیند. داستان‌هایی که هرچند ما را از فضای داستان اصلی دور می‌کنند اما به تدریج فضایی توطئه‌آمیز را شکل می‌دهند.

جولایی، از شیوه‌ی روایی داستان در داستانِ شخصیت‌های اصلی و فرعی -که شیوه‌ی روایتگریِ آثار کلاسیکی چون «هزار و یک شب» و «منطق‌الطیر» است- پیش از این در رمان «شب ظلمانی یلدا» استفاده کرده بود. در آنجا این شیوه‌ی روایی در جهت توسعه‌ی داستانی عاشقانه- تاریخی بود و در رمان «سوءقصد به ذات همایونی» در جهت گسترش فضایی دلهره‌آور و تاریخی و نیز نگاهی بدیع به تاریخ و روایتگریِ داستانی است. جولایی رمان تاریخی می‌نویسد؛ اما با درهم آمیختنِ سرنوشت شخصیت‌های داستانی با شخصیت‌های واقعی تاریخی، از طرح کلاسیک این نوع رمان، ساخت‌شکنی می‌کند. هم در اطراف محمدعلی‌شاه و تلاش برای ترور او نوعی وقایع‌نگاریِ آکنده از وحشت و مضحکه می‌سازد و هم آدم‌های واقعی –مثل چخوف و هدایت یا لنین و استالین و حیدرعمو اوغلی- را وارد ماجرا می‌کند. نویسنده برای این‌که مرزی بین تخیل و مستندسازی قائل نشود، شخصیت‌های واقعی را در کنار شخصیت‌های ساختگی به ایفای نقشی داستانی وا می‌دارد. آخرین رمان چاپ شده‌ی رضا جولایی، «شکوفه‌های عناب» ادامه‌ی نگرش تاریخی او و این‌بار درباره‌ی جهانگیرخان صوراسرافیل، روزنامه‌نگار و روشنفکرِ دوره‌ی قاجار است که از زبان چهار راوی، روایت می‌شود. این رمان همچون آثار قبلی جولایی با نگاهی نو به تاریخ و روایتگریِ رمان تاریخی و با نثری پخته‌تر آفریده شده است.[۲]

معرفی برخی از آثار

دربارهٔ یک پرونده کهنه

رمان «یک پرونده کهنه» که جایزه‌ی بهترین رمان سال احمد محمود را برای جولایی به ارمغان آورد، حول ماجرای ترور محمد مسعود، روزنامه‌نگار فعال در اولین سال‌های حکومت پهلوی دوم است. زبان داستان به مخاطب امروزی نزدیکتر‌شده اما همچنان خرده‌روایت‌ها و کنار هم قرارگیریِ شخصیت‌های واقعی و خیالی فضای پُر دسیسه و پلیسیِ رمان را دوچندان کرده است. «یک پرونده کهنه» همچون آثار قبلیِ این نویسنده، داستانی متکی بر طرح و توطئه است و حوادثی تکان‌دهنده، فضایی وهم‌آلود و پایان‌بندی شگفتی دارد. اما در اینجا، جولایی از مفاهیم و فلسفه‌های هستی‌شناختی فاصله گرفته و به زندگی و حوادث عینی بهای بیشتری داده است، سِیری که به مرور در آثار او خود را نشان داده است. ولی با این وجود پرسشگریِ نویسنده از تاریخ و واقعیت همچنان پا برجا مانده و با پیش بردن داستان از چند زاویه، مقامات حکومتی- اعضای حزب توده- محمد مسعود، و احضار خرده‌داستان‌ها، پیش‌فرض‌های ذهنی خوانندگان را برهم می‌زند و سعی می‌کند تا با نگاهی جدید و روایتی شخصی به تاریخ پاسخ دهد.[۲]

دربارهٔ شکوفه‌های عناب

«شکوفه‌های عناب»، دربردارنده‌ی موضوعی تاریخی است که به توپ بستن مجلس در دوران محمدعلی‌شاه قاجار و قتل میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل، روزنامه‌نگار آزادی‌خواه را از زبان چهار شخصیت متفاوت روایت می‌کند. یک قزاق ایرانی، یک عکاس و تاجر ایرانی، یک قزاق روس و یک زن. که هر کدام با لحن و بیانی خاص داستان خود را شرح می‌دهند و به تناوب روایت بعضی از اتفاقات واقعی، گذشته و حال و فرجام این شخصیت‌ها نیز مشخص می‌شود.[۶]

شکوفه‌های عناب رمانی است لبالب. از ایران دوره‌ی مشروطه تا روسیه‌ی تزاری و از ترور ناصرالدین‎‎‌شاه تا فتح تهران به دست مشروطه‌خواهان را دربرمی‌‎گیرد. هسته‌ی مرکزی داستان قرار است به توپ بسته ‎شدن مجلس و قتل فجیع میرزاجهانگیرخان صوراسرافیل به فرمان محمدعلی‎‌شاه باشد اما چندین داستان شخصی درهم‌پیچیده‌ی جان‎گرفته در بطن رمان، روایت غیرخطی، پرش‌های زمانی و راویان مختلف آن را به روایتی داستانی از ساحت زیست ذهنی و عینی آدم‌های زمانه‌ی استبداد صغیر تبدیل کرده است.[۴]

این کتاب روایت‌گر حوادث و رویدادهای دوران مشروطه در سال ۱۲۸۷ است. بریگاد قزاق در روز دوم تیرماه و در ساعات اولیه صبح، جهت دستگیری سران جنبش مشروطه حرکت می‌کنند که بین آن‌ها و سران این جنبش درگیری‌های بسیاری رخ می‌دهد. پس از پایان درگیری، مشروطه‌خواهان به ساختمان مجلس فرار می‌کنند که جریان با به توپ بسته شدن مجلس توسط قزاق‌ها به اتمام می‌رسد. داستان مملو از رفت و برگشت‌ها به زمان حال و گذشته است که هر کدام با فضاهای آشفته‌ی تاریخ ایران در زمان استبداد گره خورده‌اند. شکوفه‌های عناب داستانی قوی با شخصیت‌پردازی جذاب است که قتل میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل و افرادی را که به گونه‌ای با این حادثه درگیر بودند، را برای شما به تصویر می‌کشد. در کنار این‌ها نویسنده قسمتی از اوضاع و احوال و روابط ایران و روسیه را به نمایش می‌گذارد.

در قسمتی از کتاب صوتی شکوفه‌های عناب می‌‌خوانیم:

نمی‌دانم چه ساعتی به خواب می‌روم. وقتی بیدار می‌شوم ماه غروب کرده و ستاره‌ها دیگر پیدا نیستند. بلند می‌شوم، آهسته از پله‌های چوبی پایین می‌روم و کوره‌راه پشت قهوه‌خانه را در پیش می‌گیرم. خنکای سحر… چه حالت غریبی دارد این لحظه از پگاه، پیش از دمیدن خورشید. همه‌جا آرام است و گویی جهان چشم فرو بسته. جیرجیرک‌ها خاموش شده‌اند، صدای مرغ حق را نمی‌شنوم، بالای سرم دیگر از آن چراغانی عظیم خبری نیست. جهان رنگ دیگری گرفته. نسیمی از جنگل‌های دوردست می‌وزد. من زنده‌ام و یک روز دیگر را خواهم دید. حس می‌کنم لحظه‌به‌لحظه‌ی این روز را باید زندگی کنم و در عین حال از مرگ هراسی ندارم. هم‌اکنون حاضر به مُردن هستم. بی‌هیچ تأسفی. پس دیگر از هیچ کس هراس ندارم.[۷]


دربارهٔ پاییز ۳۲

پاییز ۳۲ داستان محذوفان و به حاشیه‌ رانده‌شدگان تاریخ است. رضا جولایی در این کتاب نیز به رسم و آیین نویسندگی‌اش، سراغ تاریخ رفته اما تاریخ از آن‌گونه که گفته نشده. تاریخ از آن‌گونه که مال آدم‌های گمنام اما زخم‌دیده باشد. رضا جولایی ذهنش با تاریخ گره خورده و معتقد است ناگفته‌هایی از زندگی مردم در پس حوادث تاریخی جا مانده‌اند و هنرمند وظیفه دارد آن‌ها‌ را به گوش نسل‌های بعد و بعدترش برساند. آدم‌های داستان‌های جولایی گرفتار تقدیر، سیاست و ایدئولوژی هستند. این آدم‌ها هر چقدر هم که تلاش می‌کنند سرنوشت‌شان را خودشان رقم بزنند و به صحنه‌ی زندگی برگردند، دستی آن‌ها را به حاشیه می‌راند و فعلیتشان نادیده انگاشته می‌شود.[۴]

ماه غمگین، ماه سرخ

سیدمحمدرضا کردستانی متخلص به میرزاده عشقی، شاعر، نویسنده، روزنامه‌نگار و نمایشنامه‌نویس در دوران مشروطیت و مدیر نشریه قرن بیستم بود که در ۱۳ تیرماه سال ۱۳۰۳در دوره نخست‌وزیری رضاشاه پهلوی به دستور رئیس اداره تامینات نظمیه (شهربانی) وقت در سن ۲۹ سالگی، در خانه‌اش جنب دروازه دولت، سه راه سپهسالار، کوچه قطب‌الدوله ترور شد. جراحتی که به واسطه شلیک گلوله به او وارد شده بود، به‌قدری دردناک بود که نقل شده است که عشقی در لحظات پایانی زندگی داد می‌زد که «یا مرا از این‌جا ببرید یا یک گلوله دیگر به من بزنید و آسوده‌ام کنید». این شاعر مبارز و آزادی‌خواه پس از چهارساعت تحمل درد، از شدت خونریزی و عوارض ناشی از آن در بیمارستان شهربانی درگذشت. رضا جولایی در کتاب «ماه غمگین، ماه سرخ» پنج روز پایانی از زندگی میرزاده عشقی، شاعر و نویسنده‌ای آزادی‌خواه را روایت می‌کند. او در سطرهای ابتدایی کتاب از مرگ عشقی می‌گوید و پس از آن داستان را به پنج روز پیش از آن می‌برد و خواننده را تا لحظه مرگ روزنامه‌نگار جوان با خود همراه می‌کند.

جولایی از جوانی مبارز می‌گوید که از مخالفان اصلی رضاخان به شمار می‌رفت. شاعری آزادی‌خواه که در جریان غائله جمهوریت و در پی مخالفت با رضاخان، با ملک‌الشعرای بهار و سیدحسن مدرس که هر دو از مخالفان رضاخان بودند، دست دوستی و اتحاد داد. نویسنده ضمن ارائه داستانی اجتماعی، از روزهای پرهراس و پر تنش می‌گوید که مبارزی جوان را در خود بلعید. این کتاب که آخرین اثر داستانی رضا جولایی است در چهاردهمین دوره جایزه ادبی جلال آل‌احمد، به صورت مشترک با رمان داستانی- تاریخی سیدمیثم موسویان به نام «بی نام پدر» به صورت مشترک اثر شایسته تقدیر اعلام شد.

در برشی از این کتاب می‌خوانیم:

«سرش را بیرون می‌آورد. وحشت کرده، دستی به صورت می‌کشد. نفس نفس می‌زند. به خود می‌گوید: من زنده‌ام، هنوز دیر نشده ... به یاد جمله‌ای می‌افتد: مرگ است که به زمان ارزش می‌دهد. زمان را جدی بگیر. خوابت یک هشدار بود. الهام بود. بلند شو تا دیر نشده جل وپلاست را جمع کن، برو از این شهر داغ دم کرده‌ی خشک، برگرد به میان تپه‌های سبز موطنت. دیوانه‌ای؟ می‌خواستی چه بشوی؟ شهره‌ی آفاق؟ چه بکنی؟ می‌خواستی کمر سردارسپه را بشکنی؛ اگر هم بتوانی جانت را می‌گذاری بر سر این مهم، و بعد چه می‌شود؟ آب از آب تکان نمی‌خورد. می‌افتی در سیاه چال‌های نظمیه. جانت را با منقاش از تن بیرون می‌کشند. از دست هیچ‌کس کاری ساخته نیست. هیچ‌کس نمی‌تواند قدمی پیش بگذارد، نه وکلای اقلیت، نه روزنامه‌چی‌ها. سروصدایی بلند می‌شود و زود فروکش می‌کند. همه خسته شده‌اند. نوزاد نارس مشروطه سر زا رفت. مردم خسته شده‌اند و بی‌اعتنا و قلدرها عاشق جماعت بی‌اعتنا هستند.» [۸]

دربارهٔ شب ظلمانی یلدا

این قصه پیرامون چند شخصیت شکل می گیرد. یکی از این شخصیت‌ها، سربازی است مجروح که جراحتش از جنگ با روس‌ها بر تنش نشسته و دیگری یک جوان مسیحی است که دغدغه‌های عجیبی دارد. روایت این دو تن، شالوده‌ی داستان "شب ظلمانی یلدا" را شکل می دهد و سپس از دل آن‌ها، ماجراهایی رقم می خورد که با تاریخ، عشق و سیاست در هم تنیده‌اند و در یک کلام، زندگی انسان را به تصویر می کشند. "رضا جولایی" شیوه‌ای الهام‌بخش در روایت ماجراها به کار گرفته و عناصری را در قاب عکس تاریخ مد نظر قرار داده، که این رمان را همه‌جوره به یک اثر درخشان و به‌یاد‌ماندنی تبدیل می کند. او در گوش و کنار این داستان تاریخی غیررسمی، شخصیت‌هایی را خلق می‌کند که ترس و اضطرابی مخصوص به خودشان را به دوش می‌کشند. نوعی بیم شخصی که هویت هر یک از آن ها را رقم می‌زند و داستانشان را شکل می‌دهد. قصه از تصویری آغاز می‌شود که روی یک پارچه است؛ تصویر شمایل مسیح و سپس تکه‌های داستان که در کنار هم قرار می‌گیرند و نویسنده از آن‌ها غبارروبی می‌کند. او زمان را احضار می‌کند و در "شب ظلمانی یلدا"، آن را به یادآوری هر آنچه از دست رفته است، محکوم می‌کند.[۹]

پانویس