رضا جولایی: تفاوت میان نسخهها
محمد ایذجی (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
محمد ایذجی (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۶۲: | خط ۶۲: | ||
==آیینهای از رضا جولایی== | ==آیینهای از رضا جولایی== | ||
===کتابخوان بودم=== | ===کتابخوان بودم=== | ||
من از بچگی به شدت به کتاب خواندن علاقه داشتم و این علاقه را خانواده در من ایجاد کرد. جایزه من همیشه کتاب بود. کلاس پنجم که شاگرد اول شدم پدرم برایم ١٠ کیلو کتاب خرید. آن زمان گوتنبرگ کتاب را کیلویی میفروخت خیلیها با این مسئله مخالف بودند ولی بنظر من خدمت خیلی بزرگی کرد، به نسلی امثال من که به این واسطه توانستیم کتاب بخوانیم. «جنگ و صلح» را من در سن ١٢ سالگی خواندم و١٤ ساله بودم که شروع کردم به نوشتن. دورهای که انتخاب کردم جنگهای ایران و روس و لشگرکشیهای عباس میرزا بود. ٥٠ صفحه نوشتم که مهر ماه شد، مدارس باز شد و نتوانستم ادامه بدهم ولی به یادگار دارمش. به گمانم خواندن «شازده احتجاب» خیلی موثر بود. پتانسیلی در این فرا رفتن از این زمان حال وجود دارد. خیلی مبتلا شده بودیم به زمان حالنویسی و من چیز جدیدی در آن نمیدید.<ref name="ایران">{{یادکرد وب|نشانی=https://www.ion.ir/news/360398/ |عنوان=روایت رضا جولایی از نوشتن و زندگیاش | ایران آنلاین}}</ref> | |||
===در جوانی بیشتر مینوشتم=== | ===در جوانی بیشتر مینوشتم=== | ||
خط ۱۳۵: | خط ۱۳۵: | ||
====دربارهٔ [[پاییز ۳۲]]==== | ====دربارهٔ [[پاییز ۳۲]]==== | ||
پاییز ۳۲ داستان محذوفان و به حاشیه راندهشدگان تاریخ است. رضا جولایی در این کتاب نیز به رسم و آیین نویسندگیاش، سراغ تاریخ رفته اما تاریخ از آنگونه که گفته نشده. تاریخ از آنگونه که مال آدمهای گمنام اما زخمدیده باشد. رضا جولایی ذهنش با تاریخ گره خورده و معتقد است ناگفتههایی از زندگی مردم در پس حوادث تاریخی جا ماندهاند و هنرمند وظیفه دارد آنها را به گوش نسلهای بعد و بعدترش برساند. آدمهای داستانهای جولایی گرفتار تقدیر، سیاست و ایدئولوژی هستند. این آدمها هر چقدر هم که تلاش میکنند سرنوشتشان را خودشان رقم بزنند و به صحنهی زندگی برگردند، دستی آنها را به حاشیه میراند و فعلیتشان نادیده انگاشته میشود.<ref name="وینیش" | پاییز ۳۲ داستان محذوفان و به حاشیه راندهشدگان تاریخ است. رضا جولایی در این کتاب نیز به رسم و آیین نویسندگیاش، سراغ تاریخ رفته اما تاریخ از آنگونه که گفته نشده. تاریخ از آنگونه که مال آدمهای گمنام اما زخمدیده باشد. رضا جولایی ذهنش با تاریخ گره خورده و معتقد است ناگفتههایی از زندگی مردم در پس حوادث تاریخی جا ماندهاند و هنرمند وظیفه دارد آنها را به گوش نسلهای بعد و بعدترش برساند. آدمهای داستانهای جولایی گرفتار تقدیر، سیاست و ایدئولوژی هستند. این آدمها هر چقدر هم که تلاش میکنند سرنوشتشان را خودشان رقم بزنند و به صحنهی زندگی برگردند، دستی آنها را به حاشیه میراند و فعلیتشان نادیده انگاشته میشود.<ref name="وینیش"/> | ||
==پانویس== | ==پانویس== |
نسخهٔ ۲۸ بهمن ۱۴۰۰، ساعت ۱۳:۳۶
رضا جولایی | |
---|---|
زادروز | ۸مرداد۱۳۲۹ تهران |
پیشه | نویسنده |
رضا جولایی، داستاننویس معاصر ایرانی است. در میان همه آثار داستانی او یک چیز مشترک است که مانند نخ تسبیحی کلیه قصهها و داستانهایش را به هم مرتبط نگاه میدارد: تاریخ.[۱]
رضا جولایی، نویسنده ایرانی، در هشتم مرداد ماه سال ۱۳۲۹در تهران به دنیا آمد. خانوادهاش اهل کتاب و کتابخوانی بود. جایزه و هدیه در خانوادهی جولایی، کتاب بود. پدربزرگش نیز شاهنامهخوان بود و مادربزرگ قصهگوی شیرینزبانی بود که نوهها را با حکایت و قصه سرگرم میکرد. در چنین فضایی، رضای نوجوان در چهارده سالگی نوشتن رمانی را شروع میکند. رمان دربارهی جنگ ایران و روس و لشکرکشیهای عباس میرزا بود. موضوعی تاریخی که بعدها بارها دستمایهی داستانهای او میشود. اما نگارش این رمان با باز شدن دوبارهی مدرسهها، نیمهکاره باقی میماند. رضا جولایی بعد از اخذ دیپلم، وارد رشتهی پزشکی در دانشگاه شیراز میشود، اما پس از مدتی از این رشته کناره میگیرد و تحصیلات آکادمیک را در رشتهی اقتصاد پی میگیرد.
از سال ۱۳۵۱ بود که نخستین داستانهای جولایی در نشریات مختلف به چاپ رسید. مجموعهی این داستانهای پراکنده، بعدها در سال ۱۳۷۷ در کتاب «نسترنهای صورتی» گردآوری و چاپ شد. نخستین داستانهای او حس و حالی کهنگونه دارند و یادآور نثر دوران قاجار هستند. داستانهایی با رمز و رازی پیچیده در خیال، و بیشتر در گرهگاهی تاریخی مثل زمان قاجار و پهلوی اول.
اما اولین چاپ و انتشار آثار او در قالب کتاب به سال ۱۳۶۲بازمیگردد. نخستین کتاب چاپ شدهی جولایی، مجموعه داستان «حکایت سلسلهٔ پشت کمانان» است. رضا جولایی در سال ۱۳۸۱، با نگارش و انتشار رمان «سیماب و کیمیای جان» برندهی جایزه ادبی جشنواره اصفهان، تقدیرشدهی جشنواره مهرگان و نامزد جایزه منتقدان مطبوعات شد و پس از آن در سکوتی سیزده ساله فرو رفت. سکوت ادبی او شاید از جایی شروع شد که آنچنان که انتظار داشت، کارهایش دیده نشد. هنوز هم رضا جولایی آن روابطِ عمومیِ اهالی امروز ادبیات را ندارد، مثالش اینکه عضو هیچ دسته و گروه ادبی و شبکههای مجازی نیز نیست و حتی صفحهی ویکیپدیایی برای او ثبت نشده است. با اینحال در سال ۱۳۹۵ انتشار رمان تازه او «یک پرونده کهنه» با تجدید چاپ آثار قبلی او «سوءقصد به ذات همایونی»، «شب ظلمانی یلدا» و ... همراه شد. رمان «یک پرونده کهنه» جایزهٔ ادبی احمد محمود را برای جولایی به ارمغان آورد.[۲]
آیینهای از رضا جولایی
کتابخوان بودم
من از بچگی به شدت به کتاب خواندن علاقه داشتم و این علاقه را خانواده در من ایجاد کرد. جایزه من همیشه کتاب بود. کلاس پنجم که شاگرد اول شدم پدرم برایم ١٠ کیلو کتاب خرید. آن زمان گوتنبرگ کتاب را کیلویی میفروخت خیلیها با این مسئله مخالف بودند ولی بنظر من خدمت خیلی بزرگی کرد، به نسلی امثال من که به این واسطه توانستیم کتاب بخوانیم. «جنگ و صلح» را من در سن ١٢ سالگی خواندم و١٤ ساله بودم که شروع کردم به نوشتن. دورهای که انتخاب کردم جنگهای ایران و روس و لشگرکشیهای عباس میرزا بود. ٥٠ صفحه نوشتم که مهر ماه شد، مدارس باز شد و نتوانستم ادامه بدهم ولی به یادگار دارمش. به گمانم خواندن «شازده احتجاب» خیلی موثر بود. پتانسیلی در این فرا رفتن از این زمان حال وجود دارد. خیلی مبتلا شده بودیم به زمان حالنویسی و من چیز جدیدی در آن نمیدید.[۳]
در جوانی بیشتر مینوشتم
بعد از تجدید چاپ سوءقصد به ذات همایونی، به خصوص از سال ۹۴ به بعد خیلی فعالیت کردم. جوانتر که بودم اتفاق میافتاد که دو یا حتی سه کار را با هم انجام میدادم. مثلا یک داستان کوتاه دستم بود و یک رمان و گاهی روی این کار میکردم و گاهی روی آن. اما الان فقط یک کار دست میگیرم، آن هم با کمک یادداشتهای فراوان.[۴]
امیدی به بشریت نیست
بچه که بودم، مجله اطلاعات هفتگی درمیآمد که جمعهها اول پدرم میخواند بعد مادرم و غروب به من هم میرسید. یادم است شوروی به مجارستان حمله کرده بود و عکسها را میدیدم که تانکها وارد خیابانهای بوداپست شدهاند و در شش یا هفت سالگی خیلی احساس تاسف برای مردم مجارستان میکردم. الان هم همان حس را نسبت به خشونتها دارم. وقتی سی چهل سالم بود فکر میکردم در قرن بیست و یکم خیلی اتفاقات خوب در دنیا میافتد و آدمتر میشوند انسانها. دنیا متمدن میشود. اما از اول همین قرن از طالبان گرفته تا القاعده و داعش و جنگهای متعدد چیزهایی بروز کردند که دیدم نخیر امیدی نیست به بشریت. فکر نمیکنم فناوری و تکنولوژی هم تاثیر مثبتی بتوانند بگذارند.[۴]
تحقیق در تاریخ
من همیشه برای نوشتن کارهایم تا جایی که دچار افتادن در چاله تاریخنویسی نشوم از منابع تاریخی استفاده میکنم. جملهای از بورخس یادم مانده که اگر میخواهید داستانی بنویسید که شکل تاریخی داشته باشد باید کاری کنید که خواننده و منتقد مچتان را نگیرد. یعنی حداقلی از پایبندی به تاریخ. مطابقت تاریخی برای من تا این حدش مهم است، نه بیشتر.[۴]
امیدوارتر شدهام
پیش از انقلاب چند قصه از من در مجله فردوسی چاپ شد. بعد یک وقفهای افتاد اما از سال ۶۰ دوباره شروع به نوشتن کردم. تا این اواخر هیچکدام از نوشتههای من به چاپ دوم نرسید. یک مقدار خسته شده بودم و حس میکردم جایی از کار ایراد دارد. چاپ دوباره سوءقصد به ذات همایونی باعث شد کارها دوباره دیده شوند. من یک مقدار امیدوارتر شدهام به زندگی.
شکستن سکوت سیزده ساله
«سو قصد به ذات همایونی» از اثار مهم این نویسنده است که در مطرح شدن نام او تاثیر مهمی هم داشت، این اثر نخستین بار سالهای دهه هشتاد منتظر شد، پس از سالها سرانجام تجدید چاپ شد و رضا جولایی در روایت انتشار مجدد این اثر گفت: "«سو قصد به ذات همایونی» را با مصیبت فراوانی در آوردم در صورتی که سرخوردگیاش برایم ماند. با سرمایه خودم چاپش کردم و فکر میکردم اتفاقی خواهد افتاد ولی هیچ اتفاقی نیفتاد و به زحمت ۲۰۰ یا ۳۰۰ نسخه فروش رفت و ۳ یا ۴ تا نقد نوشتند. کتابها روی دستم ماند و هنوز به یادگار چاپ اول را دارم. کار ادبی احتیاج به روابط عمومی داشت که من نداشتم و هنوز هم ندارم؛ که به نظرم بد نیست. در عرصه ادبیات کمی پررویی لازم است. من خسته شده بودم، گفتم برای کی و چی بنویسم؟ من در آن سالها کار میکردم ولی بیرون نمیدادم. چون هم سختگیری در آن دوران بیشتر بود و هم انرژی سابق را نداشتم. متوجه شدم شرایط کمی تغییر کرده و بجز آن چیزهایی که من دنبالش بودم و بهش نرسیدم چیزهای دیگری هم هست که باید به دنبال آنها باشیم."[۲][۳]
در گذشته زندگی میکنم
او با بیان اینکه در دهه ۷۰ مشاغل متعددی که پایدار نبودند را داشته گفت: ترکهای زیادی روی شخصیت آدم پیدا میشود، دوام آوردم ولی خیلی ضربه خوردم. بخاطر «بی فردایی»!! الآن هم مشکل من همین است. همش در گذشته زندگی میکنم. بعضی اوقات حیرت میکنم چقدر خاطرات گذشته را به وضوح به خاطر میآورم! ولی در مقابل هیچ وقت به آینده فکر نمیکنم! شاید به این دلیل که آیندهای برای خودم متصور نیستم و به گذشته پناه میبرم. در حالی که آن زمان هم سخت بود. کارم را به خاطر رمان «سوقصد» رها کردم که حدود دو سال طول کشید.[۳]
زندگی و یادگار
دیدگاه و اندیشه
آدمهای دورهٔ قاجار هستیم
ما همان آدمهای دوره قاجار هستیم، کمی رنگورو، لباس و فرم زندگیمان تغییر کرده. آثار آن دوره در ما هنوز باقی است. دورانی که همبستگی عاطفی و خانوادگی خیلی زیاد بوده، خیلی نکات منفی هم در زندگیها بوده. با یک عقبماندگی شدید روبرو بودهایم. مردم دسته دسته بر اثر گرسنگی میمردند یا به خاطر وبا و تیفوس و بیماریهایی از این دست. یک عده میگفتند نوستالژی خاصی به دوره قاجار داری. اگر به معنی علاقه به این دوران باشد، باید بگویم نه. اما این دوران برای من فوقالعاده جالب است. تاثیرات انقلاب مشروطه روی امروز ما واضح است یا جنگهای ایران و روس که روی کل تاریخ معاصر ما اثر گذاشته و تا جایی اذهان عمومی از آن متاثر است که هر پیمان نامناسبی را به ترکمانچای منسوب میکنیم یا ضربالمثلهایی که هنوز در زبان ما حفظ شدهاند. به دلیل تاثیری که روی زمان ما گذاشته و قرابتی که با آن احساس میکنم، بیشتر به این دوران پرداختهام.[۴]
نظر نویسنده درباره آثارش
تیپسازی نمیکنم
آدمها در کارهای من خاکستریاند. سعی میکنم تیپسازی نکنم. از اینکه یک نفر مطلقاً شر باشد یا خیر مطلق باشد دوری میکنم. همه ما طیفی از خاکستری هستیم و عذاب وجدان در آدمهای خاکستری بروز پیدا میکند.[۴]
قصههای جولایی در پسزمینهٔ تاریخ
تاریخ یک پسزمینه است در کارهای من. دوست دارم داستانهایم در بزنگاههای تاریخی شکل بگیرند. آدمها در حالت عادی شخصیتهای مشابهی دارند و مثل هم هستند، اما در بزنگاهها و نقاط بحرانی است که شخصیتها بروز پیدا میکند و میتوان خود یا دیگری را شناخت. بنابراین برخلاف اینکه سالهاست میگویند داری قصه تاریخی مینویسی، اینها قصههاییست تاریخمند. از تاریخ بهره گرفته؛ تا ادبیات، رنگارنگ شود. وگرنه داستان جای گفتن تاریخ نیست، جای روانشناسی و فلسفه هم نیست. داستان، داستان است. خواننده برای یاد گرفتن اقتصاد یا دانستن نظر نویسنده درباره فلان مکتب فلسفی سراغ داستان نمیآید. میخواهد داستانی بخواند و لذتی ببرد. از خلال این داستان هم نویسنده میتواند دیدگاه خودش را پیش روی خواننده بگذارد تا خواننده خودش تصمیم بگیرد. نه اینکه دیدگاهش را به او بقبولاند.[۴]
شکوفههای عناب
تاریخ دوره قاجار و سفرنامههای آن دوره از خیلی سال پیش برای من جالب بوده و خیلی خواندهام و پس ذهنم باقی مانده. تحولات تاریخی از پیش از مشروطه تا دوره پهلوی اول زنجیروار به هم متصلند. بزرگان هم میگویند ملتی که گذشته خود را نداند نمیتواند درباره آینده خود تصمیم بگیرد. از کتابهایی که من خواندم یکی نوشته خبرنگاری است که شخصیت او در کتاب «شکوفههای عناب» هم حضور دارد و در واقع خفیهنویس بوده. گزارشی است که او از روز به توپ بستن مجلس به دست داده. کتابهای زیاد دیگری هم بودهاند. تاریخ مشروطه بود، خاطرات احتشام السلطنه که اشاراتی به روز به توپ بستن دارند و کتابی از خانمی به نام ملکه ایران که همسر ظهیرالدوله بود و در روز به توپ بستن مجلس، در چند نامه مفصل برای شوهرش که در گیلان بوده وقایع را شرح میدهد. از آن خیلی استفاده بردم و گزارش لحظه به لحظهای است از ریختن قزاقها به خانه بزرگان مشروطهخواه و غارت اموال و… در یک رمان دیگر از آن بیشتر استفاده کردهام. یک دوره برای اینکه لهجه و سیاق حرف زدن طیفورخان را دربیاورم و زبانش را استخراج کنم، از کتاب مصاحبه با شعبان بیمخ که خانم هما سرشار درآورده و همین طور کتاب طیب در گذر لوطیها استفاده کردم. یک کتاب سه جلدی درباره ضربالمثلهای این دوران هم بود که یکی از استادان دانشگاه اصفهان درآورده بود و از آن هم بهره بردم. زبان زرین تاج را میتوانم بگویم ابتکار خودم است. زبان زرین تاج من را یاد فصل گفتگوی ابوالفتح و جیران در سریال هزاردستان میاندازد. شاید. من این سریال را همان زمان پخش در دهه شصت دیدم و بعدش دیگر ندیدم. ممکن است شباهتی پیدا کرده باشد. حتما نثرهایی که خواندهام ته ذهنم جایی انبار شده و تاثیراتی داشته است.[۴]
سوءقصد به ذات همایونی
سال ۷۲ کتاب را خودم چاپ کردم. خیلی مصیبت سرش کشیدم و داستانش مفصل است. آن زمان در دو مرحله باید از ارشاد اجازه میگرفتیم. در فاصله خروج کتاب از چاپخانه تا مجوز بعدی وزیر عوض شد و کتاب شش هفت ماه بدون هیچ دلیلی گیر کرد و کار به جایی رسید که گفتند باید خمیرش کنی. اما بالاخره درآمد و خوشبختانه بدون سانسور هم منتشر شد. سال ۷۲ دوره اوج سختگیریهای ارشاد هم بود. همیشه سختگیر بودند. من دائم با ارشاد سروکار داشتم، هیچوقت نبود که بیمورد اذیت نکنند. بعد از عوض شدن وزیر هفتهای یک روز یا دو روز در ارشاد بودم و از این اتاق به آن اتاق. آن موقع چهار هزارتا تیراژ برای این کتاب زده بودم که دویست سیصدتاش بیشتر فروش نرفت. هنوز از نسخه قدیمی آن دارم. این کتاب سال ۹۱ یک بار چاپ هم با نشر افکار داشت و بعد کتاب را دادم نشر چشمه.[۴]
آثار و کتابشناسی
- حکایت سلسلهی پشتکمانان، مجموعه داستان- ۱۳۶۲
- جامه به خوناب، مجموعه داستان- ۱۳۶۸
- شب ظلمانی یلدا و حدیث دردکشان، دو داستان بلند- ۱۳۶۹
- تالار طربخانه، مجموعه داستان- ۱۳۷۱
- سوءقصد به ذات همایونی، رمان- ۱۳۷۴
- جاودانگان، داستان بلند- ۱۳۷۶
- نسترنهای صورتی، مجموعه داستان-۱۳۷۷
- بارانهای سبز، مجموعه داستان- ۱۳۸۰
- سیمیاب و کیمیای جان، رمان- ۱۳۸۱
- برکههای باد- ۱۳۹۲
- یک پرونده کهنه، رمان- ۱۳۹۳
- شکوفههای عناب، رمان- ۱۳۹۷[۲]
مروری بر آثار رضا جولایی و ویژگیهای آنها
نخستین کتاب چاپ شدهی جولایی، مجموعه داستان «حکایت سلسلهٔ پشت کمانان» است. داستانهای این کتاب، تصاویری از خشونت و تیرگی حاکم بر جامعهی قاجاریاند که از نظر داستانی به پختگی نرسیدهاند. در واقع نویسنده که هنوز به نثر خاص خود دست نیافته، گزارش احوالهایی با لحن سفرنامههای قاجاری نوشته است. اما کتاب بعدیِ او، «جامه به خوناب» (۱۳۶۸)، که از نظر زمانی در دورهی قاجار میگذرد، زبان و نثری با هویت و متناسب با مضمون و فرم داستان یافته است و از حد تقلیدِ نثرِ مکلفِ قاجاری گذشته است. هر چقدر ایدئولوژی در «حکایت سلسلهی پشت کمانان» آشکار است اما در «جامه به خوناب»، بخش پنهانی اثر را تشکیل داده.
انتخاب مضمونی تاریخی از دورههای قاجار و پهلوی، از ویژگیهای عمومیِ داستانهای جولایی بوده و هست. او در رمانهای «شب ظلمانی یلدا» (۱۳۶۹) و «حدیث دُردکشان» (۱۳۶۹)، با محور قرار دادن رویداد اساسی دوران قاجار، جنگ ایران و روس، بازگوی نقش جنگ و تعصب در نابودی عشق و هنر میشود. رمانهایی تلخ و مبتنی بر رنج و دلهره، که آدمهای اصلی و فرعی داستان اسیر تقدیری شوماند، هیچ یک روزنی به رهایی نمییابند. در حقیقت، انتخاب مضمونی تاریخی، به جولایی این امکان را میدهد تا با استفاده از زبانی کهن، مردمانی با زندگیِ نامانوس برای مخاطب امروزی، فضاهای پر رمز و راز طبیعت و مکانهای دور افتاده و جامعهای آشفته از جنگهای خارجی و شورشهای داخلی، فضایی دلهرهآور و انسانی را بسازد. جولایی مجذوب طرحهای دلهرهآوری است که تنش را در بطن خود دارند؛ آشوب ارواحی را به نمایش میگذارد که دارند کیفر مقابله با سنتها را پس میدهند. او با پیچشی نامحسوس در طرح داستان، خواننده را از جهان واقعیات روزمره، به جهانی دیگر میبرد و به داستان کیفیتی رازآمیز میبخشد، بدون آنکه وقایع جنبهای نامحتمل بیابند. عنصر «شک» در داستانهای او نقشی اساسی دارد و دیگر عناصر داستان را تحت تاثیر قرار میدهد. نویسنده با ابداع ماجراهای تخیلی، نوعی جنبهی بازیگونه به داستانها بخشیده و خواننده را وادار میکند تا با نگاهی متفاوت به واقعیات بنگرد. از طرفی دیگر، جنگ بستری بیپایان برای نگاه بیواسطه و عمیق به ژرفا و شرِ پنهان در دورن انسان و جنبههای ظالمانهی زندگی فراهم میآورد.
گسترش و پرورش نگاه چندگانه و متفاوت به تاریخ و واقعیتها، در رمان «سوء قصد به ذات همایونی»(۱۳۷۴) به اوج میرسد. وقایع این رمان، در ۱۲۸۶ شمسی و حول ترور محمدعلیشاه قاجار میگذرد. داستان براساس حرکت موازیِ دو طرفِ ماجرا طرحریزی شده است؛ موکب شاه و دستهی سوءقصدکنندگان. پس از انفجار و صحنهی درگیری و ترور نافرجام، ضمن بازگشتی به گذشته، با تروریستها و رجالی آشنا میشویم که از مرگ شاه نفع میبرند. قطعههای زندگینامهای به صورت داستانهای متداخل در پی هم میآیند. داستانهایی که هرچند ما را از فضای داستان اصلی دور میکنند اما به تدریج فضایی توطئهآمیز را شکل میدهند.
جولایی، از شیوهی روایی داستان در داستانِ شخصیتهای اصلی و فرعی -که شیوهی روایتگریِ آثار کلاسیکی چون «هزار و یک شب» و «منطقالطیر» است- پیش از این در رمان «شب ظلمانی یلدا» استفاده کرده بود. در آنجا این شیوهی روایی در جهت توسعهی داستانی عاشقانه- تاریخی بود و در رمان «سوءقصد به ذات همایونی» در جهت گسترش فضایی دلهرهآور و تاریخی و نیز نگاهی بدیع به تاریخ و روایتگریِ داستانی است. جولایی رمان تاریخی مینویسد؛ اما با درهم آمیختنِ سرنوشت شخصیتهای داستانی با شخصیتهای واقعی تاریخی، از طرح کلاسیک این نوع رمان، ساختشکنی میکند. هم در اطراف محمدعلیشاه و تلاش برای ترور او نوعی وقایعنگاریِ آکنده از وحشت و مضحکه میسازد و هم آدمهای واقعی –مثل چخوف و هدایت یا لنین و استالین و حیدرعمو اوغلی- را وارد ماجرا میکند. نویسنده برای اینکه مرزی بین تخیل و مستندسازی قائل نشود، شخصیتهای واقعی را در کنار شخصیتهای ساختگی به ایفای نقشی داستانی وا میدارد. آخرین رمان چاپ شدهی رضا جولایی، «شکوفههای عناب» ادامهی نگرش تاریخی او و اینبار دربارهی جهانگیرخان صوراسرافیل، روزنامهنگار و روشنفکرِ دورهی قاجار است که از زبان چهار راوی، روایت میشود. این رمان همچون آثار قبلی جولایی با نگاهی نو به تاریخ و روایتگریِ رمان تاریخی و با نثری پختهتر آفریده شده است.[۲]
معرفی برخی از آثار
دربارهٔ یک پرونده کهنه
رمان «یک پرونده کهنه» که جایزهی بهترین رمان سال احمد محمود را برای جولایی به ارمغان آورد، حول ماجرای ترور محمد مسعود، روزنامهنگار فعال در اولین سالهای حکومت پهلوی دوم است. زبان داستان به مخاطب امروزی نزدیکترشده اما همچنان خردهروایتها و کنار هم قرارگیریِ شخصیتهای واقعی و خیالی فضای پُر دسیسه و پلیسیِ رمان را دوچندان کرده است. «یک پرونده کهنه» همچون آثار قبلیِ این نویسنده، داستانی متکی بر طرح و توطئه است و حوادثی تکاندهنده، فضایی وهمآلود و پایانبندی شگفتی دارد. اما در اینجا، جولایی از مفاهیم و فلسفههای هستیشناختی فاصله گرفته و به زندگی و حوادث عینی بهای بیشتری داده است، سِیری که به مرور در آثار او خود را نشان داده است. ولی با این وجود پرسشگریِ نویسنده از تاریخ و واقعیت همچنان پا برجا مانده و با پیش بردن داستان از چند زاویه، مقامات حکومتی- اعضای حزب توده- محمد مسعود، و احضار خردهداستانها، پیشفرضهای ذهنی خوانندگان را برهم میزند و سعی میکند تا با نگاهی جدید و روایتی شخصی به تاریخ پاسخ دهد.[۲]
دربارهٔ شکوفههای عناب
شکوفههای عناب رمانی است لبالب. از ایران دورهی مشروطه تا روسیهی تزاری و از ترور ناصرالدینشاه تا فتح تهران به دست مشروطهخواهان را دربرمیگیرد. هستهی مرکزی داستان قرار است به توپ بسته شدن مجلس و قتل فجیع میرزاجهانگیرخان صوراسرافیل به فرمان محمدعلیشاه باشد اما چندین داستان شخصی درهمپیچیدهی جانگرفته در بطن رمان، روایت غیرخطی، پرشهای زمانی و راویان مختلف آن را به روایتی داستانی از ساحت زیست ذهنی و عینی آدمهای زمانهی استبداد صغیر تبدیل کرده است.[۴]
دربارهٔ پاییز ۳۲
پاییز ۳۲ داستان محذوفان و به حاشیه راندهشدگان تاریخ است. رضا جولایی در این کتاب نیز به رسم و آیین نویسندگیاش، سراغ تاریخ رفته اما تاریخ از آنگونه که گفته نشده. تاریخ از آنگونه که مال آدمهای گمنام اما زخمدیده باشد. رضا جولایی ذهنش با تاریخ گره خورده و معتقد است ناگفتههایی از زندگی مردم در پس حوادث تاریخی جا ماندهاند و هنرمند وظیفه دارد آنها را به گوش نسلهای بعد و بعدترش برساند. آدمهای داستانهای جولایی گرفتار تقدیر، سیاست و ایدئولوژی هستند. این آدمها هر چقدر هم که تلاش میکنند سرنوشتشان را خودشان رقم بزنند و به صحنهی زندگی برگردند، دستی آنها را به حاشیه میراند و فعلیتشان نادیده انگاشته میشود.[۴]