مریم بصیری: تفاوت میان نسخهها
محمد ایذجی (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
محمد ایذجی (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱۴۷: | خط ۱۴۷: | ||
این کار بارها و بارها مورد بازخوانی نویسنده قرار گرفته و با منابع تاریخی تطبیق داده شده است. به این جهت که روایتهای تاریخی و اطلاعات در مورد حضرت آمنه (س) کم است با کارشناسان تاریخی و متخصص تاریخ اسلام جلساتی گذاشته شده و کتاب به آنها عرضه شد و محتوای آن مورد بررسی قرار گرفت تا مشکلی در متن کار وجود نداشته باشد. نویسنده در بخشی از رمان از تخیل خود استفاده کرده است اما این بخشها درمورد زندگی پیامبر نیست. کتاب روایتی جذاب و پرکشش دارد و خواننده را با خودش همراه میکند.<ref name="قریش">{{یادکرد وب|نشانی=https://taaghche.com/book/72161/|عنوان=دانلود و خرید کتاب عروس قریش}}</ref> | این کار بارها و بارها مورد بازخوانی نویسنده قرار گرفته و با منابع تاریخی تطبیق داده شده است. به این جهت که روایتهای تاریخی و اطلاعات در مورد حضرت آمنه (س) کم است با کارشناسان تاریخی و متخصص تاریخ اسلام جلساتی گذاشته شده و کتاب به آنها عرضه شد و محتوای آن مورد بررسی قرار گرفت تا مشکلی در متن کار وجود نداشته باشد. نویسنده در بخشی از رمان از تخیل خود استفاده کرده است اما این بخشها درمورد زندگی پیامبر نیست. کتاب روایتی جذاب و پرکشش دارد و خواننده را با خودش همراه میکند.<ref name="قریش">{{یادکرد وب|نشانی=https://taaghche.com/book/72161/|عنوان=دانلود و خرید کتاب عروس قریش}}</ref> | ||
{{بلی}}'''بخشی از کتاب | {{بلی}}'''بخشی از کتاب «عروس قریش»'''{{سخ}} | ||
:<span style="color:darkcyan"> '''''آمنه کاری نداشت که بکند. ماهها بود که گرما مردم مکه را گداخته بود و آمنه کاری نداشت جز آنکه در عطش آبی خنک و هوایی خنکتر به شانهٔ پنجره تکیه بزند و از اتاق بالاخانه به کوچه بنگرد. تازه دستش به قفل پشت پنجره رسیده بود. برای دیدن گوشهای از کعبه باید روی پنجهٔ پاهایش میجست تا لتههای پنجره را باز میکرد و از میان مشبکهای چوبی آن سرک میکشید. همیشه هم فقط میتوانست کنجی را ببیند که کوه ابوقبیس از پشتش قد کشیده بود.''' </span><noinclude> | :<span style="color:darkcyan"> '''''آمنه کاری نداشت که بکند. ماهها بود که گرما مردم مکه را گداخته بود و آمنه کاری نداشت جز آنکه در عطش آبی خنک و هوایی خنکتر به شانهٔ پنجره تکیه بزند و از اتاق بالاخانه به کوچه بنگرد. تازه دستش به قفل پشت پنجره رسیده بود. برای دیدن گوشهای از کعبه باید روی پنجهٔ پاهایش میجست تا لتههای پنجره را باز میکرد و از میان مشبکهای چوبی آن سرک میکشید. همیشه هم فقط میتوانست کنجی را ببیند که کوه ابوقبیس از پشتش قد کشیده بود.''' </span><noinclude> | ||
خط ۱۵۷: | خط ۱۵۷: | ||
داستانی لطیف و خواندنی درباره سفر به حرم امن الهی است. این داستان دینی با رگههای طنزی در جابهجای کتاب، مخاطب را با نگاهی دیگر به سفری زیارتی میبرد. نکته قابل توجه این اثر نگارش آن با زاویه دید دوم شخص است و به ماجرای دختری معمار میپردازد که در سفر حج تنها در بند ویژگیهای معماری اسلامی است. قهرمان این رمان که در طول سفر زمینی به سفری ذهنی نیز مشغول است، درگیر فضایی میشود که در آن، ارتباط زیادی با همسفرانش ندارد و به دنبال ماجراجویی است.<ref name="ماهی">{{یادکرد وب|نشانی=https://taaghche.com/book/25742/|عنوان=معرفی کتاب ماهیها پرواز میکنند}}</ref> | داستانی لطیف و خواندنی درباره سفر به حرم امن الهی است. این داستان دینی با رگههای طنزی در جابهجای کتاب، مخاطب را با نگاهی دیگر به سفری زیارتی میبرد. نکته قابل توجه این اثر نگارش آن با زاویه دید دوم شخص است و به ماجرای دختری معمار میپردازد که در سفر حج تنها در بند ویژگیهای معماری اسلامی است. قهرمان این رمان که در طول سفر زمینی به سفری ذهنی نیز مشغول است، درگیر فضایی میشود که در آن، ارتباط زیادی با همسفرانش ندارد و به دنبال ماجراجویی است.<ref name="ماهی">{{یادکرد وب|نشانی=https://taaghche.com/book/25742/|عنوان=معرفی کتاب ماهیها پرواز میکنند}}</ref> | ||
{{بلی}}'''بخشی از کتاب | {{بلی}}'''بخشی از کتاب «ماهیها پرواز می کنند»'''{{سخ}} | ||
:<span style="color:#A2006D">'''''اولین طلوع آفتاب در مدینه زیباست و مسجدالنبی زیباتر. از میان پنجرۀ هتل همه چیز پیداست. منارهها از مرمر سفید است، دیوارها سفید، زمین سفید و همه نور را برمیگرداند و گنبد خضراء در آن دورها در میان سفیدی و نور آفتاب برق میزند. حسی نو، حس یکی شدن با زمین، زمان و مکان در وجودت خانه میکند. محو تماشایی، و اگر پیرزن که دیگر فهمیدهای اسمش ننهترلان است، گوشۀ لباست را نکشد یادت میرود کیستی و کجایی. | :<span style="color:#A2006D">'''''اولین طلوع آفتاب در مدینه زیباست و مسجدالنبی زیباتر. از میان پنجرۀ هتل همه چیز پیداست. منارهها از مرمر سفید است، دیوارها سفید، زمین سفید و همه نور را برمیگرداند و گنبد خضراء در آن دورها در میان سفیدی و نور آفتاب برق میزند. حسی نو، حس یکی شدن با زمین، زمان و مکان در وجودت خانه میکند. محو تماشایی، و اگر پیرزن که دیگر فهمیدهای اسمش ننهترلان است، گوشۀ لباست را نکشد یادت میرود کیستی و کجایی.'''</span><noinclude> | ||
:<span style="color:#A2006D">'''''تا صبح نتونستم بخوابم. انگار آب به آب شدم. سرم رو که تکون میدم غثیون میگیرتم. همین را کم داشتی. صبحانه هم نمیخورد. اخوان میگوید بهتر است ببریش به درمانگاهی که در طبقۀ همکف هتل کریستال است و قرصی برایش بگیری. پیرزن حاضر به رفتن نیست؛ اما اخوان کلی زبان میریزد و به او میگوید آنجا باید خیلی مواظب خودش باشد، وگرنه مریض میشود. نشانی را که میگیری تا کریستال را پیدا کنی و یک آمپول در بازوی ننهترلان فرو کنند، دلش آرام میگیرد و چشمهای ناآرامش دنبال کعبه میگردد.'''</span><noinclude> | |||
:<span style="color:#A2006D">'''''پس کعبه کجاست ماهی؟'''</span><noinclude> | |||
:<span style="color:#A2006D">'''''گفتم که اینجا مدینهس. کعبه هم بعداً میریم.'''</span><noinclude> | |||
:<span style="color:#A2006D">'''''حواس ندارم. آره گفتی. حواست به حرفهای ننهترلان هست و نیست که غرق در زیبایی معماری هتلهای سرراهتان و مهمتر از همه زیبایی مسجدالنبی، خودت را میکشی داخل مسجد.'''</span><noinclude><ref name="ماهی"/> | |||
====دربارهٔ [[دخیل عشق]]==== | |||
رمان «دخیل عشق» توسط انتشارات کتاب جمکران منتشر شده و راهی بازار نشر شده است. این رمان، داستان دخیل بستن زنی به نام صبوره در کنار ضریح حضرت امام رضا(ع) برای ازدواج با یکی از یادگاران دفاع مقدس است. «دخیل عشق» حکایت پرستاری است که دل در گروی مهر جانبازی به نام رضا دارد اما حجب و حیا مانع از بیان عشقش میشود و در نهایت دست تقدیر رضا را با خود میبرد. در ادامه رمان، صبوره تنها میماند اما کمی بعد سر و کله یک خواستگار پیدا میشود. | |||
این رمان پیش از این ۳ مرتبه توسط انتشارات عصر داستان به چاپ رسیده و حالا با بازنگری و بازنویسی نویسنده، منتشر و راهی بازار نشر شده است. کاندیدای یازدهمین جشنواره قلم زرین، کاندیدای سیزدهمین جایزه شهید غنیپور، کاندیدای ششمین جایزه ادبی جلال آلاحمد و کاندید شانزدهمین جایزه کتاب سال دفاع مقدس از جمله سوابق «دخیل عشق» هستند. هرکدام از فصلهای این رمان با نام دخیل، نامگذاری شده اند و «دخیل عشق» به ترتیب از ابتدا تا انتها شامل دخیل اول تا دخیل چهاردهم میشود.<ref name="دخیل">{{یادکرد وب|نشانی=https://www.mehrnews.com/news/3787350/|عنوان=«دخیل عشق» در بازار کتاب}}</ref> | |||
{{بلی}}'''بخشی از کتاب «دخیل عشق»'''{{سخ}} | |||
:<span style="color:darkcyan"> '''''حاجی این را میگوید و صبوره عرق پیشانی او را پاک می کند. مجید قرآن دیجیتالش را روشن میکند و مثل هر روز، با صدای آن، آیات را زیر لب زمزمه میکند. گاه سرفههایش آن قدر بلند و طولانی می شود که حاجی دیگر صدای قرآن را نمیشنود.''' </span><noinclude> | |||
:<span style="color:darkcyan"> '''''صبوره چیزی نمی شنود، جز صدای کریمی که به زور از میان هیاهوی بیمارستان شنیده می شود. پاشا در بیمارستان میماند و دختر از همان جا به خانهاش میرود. میرود و نرسیده به خانه، هم پای حوریه راه میافتد توی خیابانها. مردهایی که در بنگاه نشستهاند نگاهی به موهای بلوند حوریه میاندازند که از زیر روسری ساتن گل دارش بیرون زده، و نگاهی به چهره صبوره که با چادر قاب گرفته شده است. اولین سوال هم این است که کدامشان خانه میخواهند. بعد از سه ساعت خیابان گردی، فقط با یک نشانی و قول پیدا کردن خانه ای تمیز و نقلی از سوی مردها، راهی کوچه حسین باشی می شوند.''' </span><noinclude> | |||
:<span style="color:darkcyan"> '''''مادر همه چی رو درباره خواستگارت گفت. بچه هاشم که دیدی، حالا می خوای چی کار کنی؟''' </span><noinclude> | |||
:<span style="color:darkcyan"> '''''قرار نیست کاری بکنم. تو این اوضاع و احوال که مادر داره، و آلاخون والاخون هستیم، چه کار میشه کرد... تازه بعدشم...''' </span><noinclude> | |||
:<span style="color:darkcyan"> '''''دوباره شروع نکن که من می خوام با جانباز عروسی کنم و از این حرفا. تو هنوز تو خیالات زندگی میکنی، تو بیست سال پیش. نمیخوای دست از این حرفا بکشی؟ بابا جانبازها دیگه همه شون ازدواج کردن یا شهید شدن.'''</span><noinclude><ref name="دخیل"> | |||
==پانویس== | ==پانویس== |
نسخهٔ ۲۷ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۰۱:۲۴
مریم بصیری | |
---|---|
زادروز | ۱۳۴۸ ارومیه |
پیشه | نویسنده |
مدرک تحصیلی | کارشناسی تئاتر با گرایش ادبیات نمایشی، کارشناسی ارشد ادبیات نمایشی |
دانشگاه | دانشکده هنر و معماری، دانشکده هنر سوره |
مریم بصیری، متولد اول اسفند ۱۳۴۸ ارومیه، کارشناسی تئاتر با گرایش ادبیات نمایشی از دانشکده هنر و معماری، کارشناسی ارشد ادبیات نمایشی از دانشکده هنر سوره می باشد. وی در بیست سالگی با کار نویسندگی و روزنامه نگاری فعالیت فرهنگی خود را آغاز کرد.ایشان مدیر مسئول و مدیر آموزش آموزشگاه سینمایی و مهارت های کار دانش «آفتاب مهر» با مجوز وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و سردبیر ماهنامه پیام زن می باشد. نویسنده 45 کتاب در حوزه ادبیات داستانی و دراماتیک شامل مجموعه داستان، رمان، پژوهش ادبی و سینمایی، فیلمنامه، نمایشنامه، و کودک و نوجوان است.[۲] «فرآینده شکلگیری داستان در ادبیات داستانی» تازهترین اثر این نویسنده است. وی سالهاست به آموزش داستان، فیلمنامه و نمایشنامهنویسی مشغول است. از دیگر فعالیت های ایشان میتوان به تدریس در رشته های فیلمنامه نویسی، داستان نویسی، نمایشنامه نویسی، نویسندگی برای رادیو و تلویزیون، کارگردانی فیلم، عکاسی، تحلیل نمایشنامه، عناصر درام، نقد فیلم اشاره کرد مریم بصیری نیز همچون دیگر نویسندگان زن کشورمان در داستان هایش نگاه ویژه ای به جایگاه زن و شخصیت زن و لایه های درونی آن دارد. از جمله کتابهای او میتوان به: دخیل عشق، پشت صحنه یک رویا، بهشت من کنار توست، فانوس دریایی و مسافر باغ سیب اشاره کرد.[۳]
آیینهای از مریم بصیری
دنبال طوفان ذهنی نیستم
از آن دسته از نویسندهها نیستم که دنبال بارش فکری و طوفان ذهنی باشم تا به خلق ناگهانی ایدۀ ناب برسم. وقتی میخواهم رمانی تاریخی بنویسم اولش میروم سراغ تحقیق کتابخانهای و میدانی، و هر گونه مقاله، کتاب، عکس، فیلم، صوت و... را بررسی میکنم. بعد فقط با داشتن موضوع یک خطی، شروع به شخصیتپردازی میکنم و باقی وقایع.[۲]
آروزی نویسنده
آرزویم این است که در عرصهی نویسندگی به سهم خودم بتوانم بین دین و داستان دوستی برقرار کنم و کسانی را که تمایلی زیادی به مطالعة آثار دینی ندارند، با داستان یا نمایشنامه و فیلمنامه تا حدی با این مباحث آشنا کنم.[۲]
زندگی و یادگار
دیدگاه
وقتی پای داستان به تاریخ باز میشود
رمان میتواند در انتقال تعابیر و مفاهیم دینی در میان جوانان تأثیرگذار باشد، تصور من این است که اغلب جوانان تمایلی به خواندن تاریخ، بهویژه تاریخ انبیاء ندارند. کتابهای تاریخی معمولاً نثر سنگینی دارند و از کلمات و تعابیری استفاده میکنند که در حال حاضر اصلاً بین جوانان کاربردی ندارد. علت دور بودن ذهن مخاطبان عام و داستانهای مذهبی تاریخی نبود مستندات کافی و روایات معتبر است و به دلیل نبود مستندات کافی و روایات معتبر، به حد کافی به چرایی وقایع و منطق حاکم در آن دوران پرداخته نشده و رفتار شخصیتهای تاریخی و مذهبی برای مخاطب جوان قابل درک نیست. وقتی پای داستان به ماجرا باز میشود نویسنده میتواند با تخیلاتش و خلق شخصیتهای فرعی، بیشتر به رابطۀ علّی و معلولی بپردازد و به سؤالهای ذهن مخاطب پاسخ بدهد.[۲]
اهمیت مکان و زمان در داستان
اگر خواننده با توجه به فضاسازی نویسنده باورش بشود که مثلاً ماجرا متعلق به حجاز هزار سال قبل و یا ایران سههزار سال قبل است، داستان تخیلی آن زمان را هم باور میکند؛ اما اگر ماجرایی کاملاً واقعی را بخواهی بدون ایجاد بستر زمانی و مکانی ارائه کنی، خواننده حس میکند همهچیز تخیلی است و در ناکجاآبادی نامعلوم که تصور و تصویری روشن از آن ندارد، اتفاق افتاده است. همیشه در نوشتن کارهای تاریخی که در دورانی دور اتفاق افتاده است، به بحث فضاسازی و صحنهپردازی خیلی دقت میکنم. طوری که مخاطب کاملاً حس کند در آن خانه و محله است و تصویر واضحی از همهجا در ذهنش شکل بگیرد. همیشه در نوشتن کارهای تاریخی که در دورانی دور اتفاق افتاده است، به بحث فضاسازی و صحنهپردازی خیلی دقت میکنم. طوری که مخاطب کاملاً حس کند در آن خانه و محله است و تصویر واضحی از همهجا در ذهنش شکل بگیرد.[۲]
الگوی جوانان
سادهترین روش الگوپذیری جوانان از شخصیتهای مذهبی را آشنا شدن آنان با عمل و عکسالعمل قهرمانان دینی در قبال دوست و دشمن دانست و گفت: به طور قطع آشنایی با زندگانی بزرگان دینی و تاریخی، ما را به خودمان میآورد تا بدانیم آنان در موقعیتهای ساده، پیچیده یا واژگونی موقعیت چه عکسالعملهایی داشتند. اگر تاریخ خوب نوشته شود و خوب خوانده شود، بسیار شیرین است و به حتم جوانان را مجذوب خودش خواهد کرد.[۲]
نوشتن از زنان
ادبیات، زندگی و جامعه، زنانه مردانه ندارد. اما قبول دارم همیشه به موضوعات مرتبط به زنان بسیار علاقهمند هستم و در اغلب کارهایم شخصیتهای اصلی، زن هستند. خواهناخواه در خیلی از موارد، زنان جامعه اجازه و قدرت انتخاب هر کاری را ندارند و این همسران، کارفرمایان، قانونگذاران و... هستند که برایشان بایدها و نبایدها را مشخص کرده و قانون وضع میکنند. در طول سالهایی که سردبیر ماهنامه پیام زن؛ و بیش از امروز درگیر مسائل و معضلات زندگی زنان و اخبار موجود بودم، به فکرم رسید روی اینسوژه کار کنم. روزی نبود که شاهد اخبار عجیب و غریب در رسانههای مکتوب و مجازی در مورد مشکلات زنان نباشم. در نشریه هم گزارشهایی از دادگاهها و زندان داشتم و پروندههایی که وکلا درگیر آن بودند. بعید میدانم کسی با حجم وسیعی از مشکلات و دردهای اجتماعی روبهرو باشد و نخواهد گوشهای از آن زخمها را نشان ندهد.[۴]
فعالیتها و مسئولیتهای اجرایی
مدیر مسئول و مدیر آموزش آموزشگاه سینمایی و مهارتهای کار دانش آفتاب مهر با مجوز وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی از سال ۸۴.
سرپرست گروه تئاتری «آیاتای» از سال ۸۵ تا به حال.
دبیر کارگاه فیلمنامه نویسی خواهران خانه هنر و اندیشه مرکز پژوهشهای اسلامی صدا و سیمای و دبیر کارگاه فیلمنامه نویسی «انگاره».
سردبیر ماهنامه پیام زن.
سردبیری ده نشریه استانی و ملی مربوط به اداره ارشاد قم، مرکز پژوهشهای صدا و سیما، ستاد اقامه نماز، سینمای جوان و... با عناوین: کلوزاپ، جشن سینما، نیایش، طوبی و ... از سال ۷۷ تا به حال.
عضو شورای تصویب فیلمنامه، شورای سیاست گذاری تولید فیلم ۷۲ و ۷۳ ، و کارگروه تالیف منابع آموزشی انجمن سینمای جوان ۸۵ و ۸۶.
مسئول تئاتر بانوان استان قم، سال ۸۱ و ۸۲.
عضو کارگروه سینمایی اداره کل ارشاد اسلامی استان قم، ۸۵ تا ۹۰.
عضو کمیسیونهای سینمایی استان قم (عضو اصلی و فنی شورای صدور مجوز ساخت و نمایش فیلمهای کوتاه ویدئویی).
مدیر آموزش هنر و رسانه در معاونت فضای مجازی و هنر و رسانه.
عضو انجمن قلم ایران، جامعه اصناف سینمای ایران، انجمن منتقدان و نویسندگان سینمایی خانه سینما، کانون نمایشنامه نویسان خانه تئاتر، انجمن اهل قلم خانه کتاب، انجمن روزنامهنگاران، خانه داستان، و ... .[۵]
نظر نویسنده دربارهٔ آثارش
پشت صحنهٔ یک رویا
موضوع رمان "پشت صحنه یک رؤیا" دربارۀ مهدویت و انتظار بوده و براساس تحقیقات تاریخی نوشته شده است. طرح این رمان در سال 1373 به ذهنم رسید، دهه 70 دوران توجه من به تئاتر بود و چند نمایشنامه نوشته و کارگردانی کردم. طرح این رمان هم ابتدا سال 1373 به ذهنم رسید و داستانی در مورد "ملیکا" مادر امام زمان(عج) و تئاتر نوشتم.
شاید طی سالهای اخیر رمان، نمایشنامه و یا فیلمنامههای بسیاری با این موضوع نوشته شده باشد؛ اما 25 سال پیش در حوزۀ ادبیات داستانی و دراماتیک کاری با این محوریت و به کثرت الان اصلاً وجود نداشت. من هم با تخیلات خودم و منابع اندک موجود دربارۀ حضرت، سعی کردم کار نویی بنویسم. در همان سالها هم به دلیل جذابیت سوژه، این اثر جایزههای متفاوتی دریافت کرد.
با توجه به ویژگیهای داستان، دو کارگردان صدا و سیما برای سریال تلویزیونی و یا ساخت تله فیلم از این داستان، تمایل نشان دادند که هر کدام به دلایلی به نتیجه نرسید. ناشران نیز به دلیل استقبال کم خوانندگان از فیلمنامه و نمایشنامه، فیلمنامة سینمایی را که نوشته بودم، چاپ نکردند. آخرین راه این بود که رمان این طرح را بنویسم و پرونده کار را ببندم. جوانان بسیاری حتی معانی برخی کلمات رمانهای چهل سال قبل را هم نمیدانند و با واژهها بیگانهاند. در واقع میدان واژگان آنان و گنجینۀ لغاتشان متأسفانه خیلی محدود است و نمیتوانند با آثار تاریخی ارتباط خوبی بگیرند. برای همین به ذهنم رسید میتوان یک نسخۀ جدید از یک داستان تاریخی ارائه کرد؛ طوریکه مخاطب عام معاصر فکر کند این داستان، داستان زندگی خود او در عصر حاضر است و یک کار تاریخی مثلاً دور از ذهن نمیخواند. همان 25 سال قبل هم میدیدم مخاطب عام چطور دیدن یک نمایش مذهبی را به نشستن پای یک منبر و روضهخوانی ترجیح میدهد. وقتی داستان وارد هر کاری بشود، بیننده و شنوندة آن با علاقۀ بیشتری اثر را دنبال میکند. در "پشت صحنه یک رویا" هم سعی من این است که مخاطب با دنبال کردن متن یک داستان به روز، در زیرمتن و فرامتن هم به مفاهیم تاریخی علاقهمند شود. کتاب 12 فصل دارد و تمام فصول به صحنه، پشت صحنه و روی صحنه ارتباط دارد و فکر میکنم "پشت صحنه یک رؤیا"، هم از لحاظ تئاتر و هم ماجرای زندگی شخصیت اصلی، عنوان مناسبی برای کار باشد. امیدوارم خوانندة تئاتری یا علاقهمند به تئاتر، با فضای کار ارتباط برقرار کند و با شخصیت اصلی رمان همذاتپنداری کند. [۲]
من زن هستم
کسانی که کار را خواندهاند اعم از مخاطب خاص و عام اذعان کردند به گونهای آنان را نسبت به محیط اطرافشان و مشکلات خاص زنان آشنا کرده است. بهنظرم خود کتاب هم تبدیل به کاری آموزشی جهت پیشگیری از جرم نیز شده باشد. دغدغه اصلی من در نوشتن اینکار، بررسی آسیبهای اجتماعی و جرایم ویژه زنان بود. تمام سوژههای کتاب در عین واقعیبودن، تخیلی هستند. در واقع؛ پیش آمده حتی یک خط و یا ایده کلی کار واقعیت داشته؛ اما تمام شخصیتها و نحوه زندگی و درگیری زنان با جرایم، تخیلی است. بعد از نوشتن تکتک فصول برای چینش آنان و ارتباط زندگی این زنان با هم، وقت زیادی صرف شده است. در مجموع سعی کردم با مطالعه بخشی از پروندههای حقوقی و مشورت با وکلا، داستانی بنویسم که کاملاً واقعگرا باشد؛ هرچند تا حد زیادی از تلخی همه ماجراها کاسته و بهصورت غیرمستقیم به وقایع اشاره کردهام، تا قابل چاپ باشد. یکی از روشهای ایدهیابی، دقت در خاطرات، تخیلات، مشاهدات، تجربیات، حوادث، خواب و رویا، بریده جراید و... است. اغلب ماجراهای اصلی و فرعی هر فصل برگرفته از پروندههای خانوادگی و جنایی بودند که بهگونهای آنها را شنیده و یا خوانده بودم. ذهنم پر از این ایدهها بود که برخی را با هم ترکیب کرده و بسط دادم. بارها از خواندن و شنیدن سرنوشت زنانی که بهعلت بیاطلاعاتی و عدم آشنایی با قانون ناخواسته مرتکب جرمی میشدند، یا از آنها در جامعه و حتی در خانه سوءاستفاده میشد تا به کارهای ناشایست اخلاقی و مجرمانه روی بیاورند، متأثر میشدم. برخی از زنان برای دفاع از مردانِ زندگیشان چه پدر و برادر، و چه همسر و پسر، جرمشان را بهویژه در زمینه موادمخدر به گردن میگیرند. یا برای دفاع از خود مرتکب قتل شده و یا به دزدی و قاچاق و دیگر اعمال خلاف روی میآورند.
رمان «من زن هستم» ۳۳۳ صفحه دارد. با خودم فکر میکنم اگر قرار بود همه سوژههایی را که گردآوری کرده بودم، در متن رمان بیاورم، اثر تبدیل به یک کتاب ۳ هزار صفحهای میشد. اگر هم قرار بود تمام مشکلات را تبدیل به رمان کنم، میلیونها صفحه میشد. من برای ایدهیابی و تحقیق در مورد جرایم و حکمهای مشابه در مورد جرایم مشابه و متفاوت بسته به مجرم و ... زمان زیادی گذاشتم. اما خودِ کار در طول ششماه نوشته شد. اعتراف میکنم اینرمان تنها کاری بود که موقع نگارش آن بسیار اندوهگین بودم. ناراحت بودم که چرا باید چنین اتفاقاتی برای زنان بیفتد و درگیر چنین مشکلاتی شوند. هرچند همانطور که اشاره کردم جهت حفظ عفت عمومی و جریحهدارنشدن افکار مخاطبان، خیلی وارد لایههای زیرین شخصیتها نشدم و سعی کردم فقط خواننده را درگیر داستان زندگی پنهان عدهای از زنان مجرم، فقیر و مرفه کنم که زیرپوست شهر زندگی میکنند و شاید حواسمان به آنها نیست.[۴]
آثار و کتابشناسی
- پیادهها عاشق ترند
- مسافر باغ سیب
- و تن دادم، وطن
- زنی که پشت خزر خواب بود
- پرواز پروانه ها
- من زن هستم
- پشت صحنه یک رویا
- ماهی ها پرواز می کنند
- یک مشت نخودچی
- عروس قریش
- معرکه عشق و خون
- دخیل عشق
- فانوس دریایی
- قصه شب های حرم خانه[۶]
معرفی تعدادی از آثار
دربارهٔ پرواز پروانهها
این مجموعه شامل داستانهای رضوی برای کودکان است. مجموعه سعی دارد کرامات امام رضا علیهالسلام و آداب زیارت را از زبان کودکان برای کودکان بازگو کند و آنها را با مشهد و امامی که در این شهر مدفون است، آشنا کند. «پرواز پروانهها»، شامل ۱۳ داستان از حمیده مقدسی، زهرا اخلاقی، زینب بخشایش، سارا اسماعیلی، بنتالهدی قاسمی، طهورا کریمیان، فاطمه طوسی، رقیه بابایی، فاطمهزهرا پوریایی، شیما پوریایی، معصومه کرمی، فاطمه اکبری اصل، و فاطمه کوثرینیا است. این مجموعه شامل داستانهای رضوی برای کودکان است. شخصیتهای اصلی هم گاه کودک، گاه جوندهای چون موش، گاه پرندگانی چون کلاغ، زاغ و گنجشک، گاه گلها، گاه وسایل خیاطی، گاه تسبیح، درِ حرم، کفش زائران و... هستند که با تکنیک تشخّص، زندهنمایی و جانپنداری نگارش شدهاند. این مجموعه سعی دارد کرامات امام رضا علیهالسلام و آداب زیارت را از زبانکودکان برای کودکان بازگو کند و آنها را با مشهد و امامی که در این شهر مدفون است، آشنا کند. برای این مجموعه دوستان کارهای مشابه را بررسی کرده و طرحهای تاریخی یا معاصر خود را ارائه دادند. کار من فقط بررسی ایدهها، طرحها، نظارت در مراحل نگارش، نقد و نظر، بازخوانیهای مکرر و ویرایش مختصر برای ارائه آثار به ناشر و پیگیری مراحل چاپ بود. چاپ نخست این اثر در ۸۵ صفحۀ رقعی، شمارگان ۱۰۰۰ نسخه توسط انتشارات سروش در اختیار علاقمندان این حوزه قرار گرفته است.[۷]
دربارهٔ یک مشت نخودچی
"یک مشت نخودچی" سلامی است از راه دور به تمام کرامات و معجزات، سیره و رفتار علیبن موسیالرضا(ع). شاید خیلی از ماها به هر دلیلی نتوانیم راهی سفر شویم، یه گوشه از حرم بنشینیم و نگاهمان را گره بزنیم به ایوان طلا، به گنبد و به پنجره فولاد و عقده دل باز کنیم. اما با "یک مشت نخودچی" میتوانیم خودمان را در صفحههای کتابی غرق کنیم که کلمههایش بوی عطر حرم میدهند و ما را میبرند به دل تاریخ، به صحن انقلاب، نزد شاه خراسان. با این کتاب سفر میکنیم به قلب تاریخ، به قصهها، قصه نه! به زندگی، به راه و رسم، به سیرت اماممان، مگر نه اینکه ما همیشه دنبال جای پای امامان گشته و میگردیم؛ مگر نه اینکه میخواهیم در هوای حرمش بالوپر بگیریم، دور شویم از زمانه و برویم به دورها، به زمانه اماممان. به وقتی که به خراسان آمد، به وقتی که دستمان را گرفت، به وقتی که معجزه کرد، به وقتی که حال خراب دلمان را خریدار شد و.... "یک مشت نخودچی" به اهتمام مریم بصیری و در 166 صفحۀ رقعی، به تازگی از سوی انتشارات سروش منتشر شده و نتیجه کارگاه داستان و رمان "ضامن آهو" است. این کتاب 16 داستان کوتاه از 16 نویسنده در خصوص رفتار و کرامات امام رضا (ع) است.[۸]
من زن هستم
توسط انتشارات سروش منتشر و راهی بازار نشر شد. اینکتاب دربرگیرنده یک رمان اپیزودیک است که درباره زندگی ۲۲ زن، از زنان بیسواد تا تحصیلکرده است. این زنان متعلق به طبقات مختلف اجتماعی و درگیر مشکلات، فردی، خانوادگی و اجتماعی هستند. اینکتاب درباره آسیبهای اجتماعی، مشکلات حقوقی و جنسیتی است و هر فصلاش به زندگی یکی از زنها میپردازد؛ اما در کل داستان زندگی هر شخصیت با زندگی دیگر زنان رمان گره خورده است. در واقع هرکسی خواسته و ناخواسته روی زندگی دیگری تأثیر مخربی گذاشته است. نسبت به اغلب کارهای من که سوژهای دینی و تاریخی دارند، این کار کاملاً متفاوت است؛ یک رمان اجتماعی با انبوهی از شخصیتهای زن که یا مورد ظلم واقع شدند و یا دارند به دیگری ظلم میکنند.[۴]
دربارهٔ عروس قریش
کتاب عروس قریش یک رمان تاریخی است با محوریت زندگی حضرت آمنه مادر پیامبر اسلام. این کتاب روایتی است زندگی این بانوی بزرگوار و ازدواجش با پدر پیامبر. نام کتاب عروس قریش هم اشاره به ایشان دارد.
این کار بارها و بارها مورد بازخوانی نویسنده قرار گرفته و با منابع تاریخی تطبیق داده شده است. به این جهت که روایتهای تاریخی و اطلاعات در مورد حضرت آمنه (س) کم است با کارشناسان تاریخی و متخصص تاریخ اسلام جلساتی گذاشته شده و کتاب به آنها عرضه شد و محتوای آن مورد بررسی قرار گرفت تا مشکلی در متن کار وجود نداشته باشد. نویسنده در بخشی از رمان از تخیل خود استفاده کرده است اما این بخشها درمورد زندگی پیامبر نیست. کتاب روایتی جذاب و پرکشش دارد و خواننده را با خودش همراه میکند.[۹]
- آمنه کاری نداشت که بکند. ماهها بود که گرما مردم مکه را گداخته بود و آمنه کاری نداشت جز آنکه در عطش آبی خنک و هوایی خنکتر به شانهٔ پنجره تکیه بزند و از اتاق بالاخانه به کوچه بنگرد. تازه دستش به قفل پشت پنجره رسیده بود. برای دیدن گوشهای از کعبه باید روی پنجهٔ پاهایش میجست تا لتههای پنجره را باز میکرد و از میان مشبکهای چوبی آن سرک میکشید. همیشه هم فقط میتوانست کنجی را ببیند که کوه ابوقبیس از پشتش قد کشیده بود.
- تیغهای تیز آفتاب از میان پنجره به اتاق سرک میکشید و در دستان دختر فرومیرفت. دلش برای خنکای باران تنگ شده بود، برای وقتی که اول بار بارش باران را دیده بود. بِرّه گفته بود در مکه باران نمیبارد و اگر ببارد سیلآسا در میان بازوان سنگی شهر چرخ میخورد و در میان خانهها میچرخد. آمنه همان یک باری که باریدن باران را دیده بود از آبی که در میان کوچهها میچرخید، لذت برده بود. چقدر دوست داشت چون پدرش زیر شُرشُر ناودان کعبه بایستد و باران عطش وجودش را سیراب کند.
- همهمهٔ دوروبر کعبه که بالا گرفت آمنه دستانش را روی لبهٔ پنجره گذاشت و خودش را بالا کشید. ایستادن روی تاقچهٔ پنجره را دوست داشت. حس میکرد قد کشیده است و میتواند با قد مادرش برابری کند. سعی کرد بیشتر سرک بکشد؛ اما نتوانست بفهمد سروصدایی که در میان کوچهها میپیچد از کجاست. تنها پدر را دید که به سوی خانه میآید و اندکی بعد صدای بِرّه در میان صدای خستهٔ وهب شنیده شد. آمنه از تاقچه پایین پرید و از پلههای گوشهٔ دیوار بالاخانه خودش را به اتاق پایین رساند. [۹]
دربارهٔ ماهیها پرواز میکنند
داستانی لطیف و خواندنی درباره سفر به حرم امن الهی است. این داستان دینی با رگههای طنزی در جابهجای کتاب، مخاطب را با نگاهی دیگر به سفری زیارتی میبرد. نکته قابل توجه این اثر نگارش آن با زاویه دید دوم شخص است و به ماجرای دختری معمار میپردازد که در سفر حج تنها در بند ویژگیهای معماری اسلامی است. قهرمان این رمان که در طول سفر زمینی به سفری ذهنی نیز مشغول است، درگیر فضایی میشود که در آن، ارتباط زیادی با همسفرانش ندارد و به دنبال ماجراجویی است.[۱۰]
بخشی از کتاب «ماهیها پرواز می کنند»
- اولین طلوع آفتاب در مدینه زیباست و مسجدالنبی زیباتر. از میان پنجرۀ هتل همه چیز پیداست. منارهها از مرمر سفید است، دیوارها سفید، زمین سفید و همه نور را برمیگرداند و گنبد خضراء در آن دورها در میان سفیدی و نور آفتاب برق میزند. حسی نو، حس یکی شدن با زمین، زمان و مکان در وجودت خانه میکند. محو تماشایی، و اگر پیرزن که دیگر فهمیدهای اسمش ننهترلان است، گوشۀ لباست را نکشد یادت میرود کیستی و کجایی.
- تا صبح نتونستم بخوابم. انگار آب به آب شدم. سرم رو که تکون میدم غثیون میگیرتم. همین را کم داشتی. صبحانه هم نمیخورد. اخوان میگوید بهتر است ببریش به درمانگاهی که در طبقۀ همکف هتل کریستال است و قرصی برایش بگیری. پیرزن حاضر به رفتن نیست؛ اما اخوان کلی زبان میریزد و به او میگوید آنجا باید خیلی مواظب خودش باشد، وگرنه مریض میشود. نشانی را که میگیری تا کریستال را پیدا کنی و یک آمپول در بازوی ننهترلان فرو کنند، دلش آرام میگیرد و چشمهای ناآرامش دنبال کعبه میگردد.
- پس کعبه کجاست ماهی؟
- گفتم که اینجا مدینهس. کعبه هم بعداً میریم.
- حواس ندارم. آره گفتی. حواست به حرفهای ننهترلان هست و نیست که غرق در زیبایی معماری هتلهای سرراهتان و مهمتر از همه زیبایی مسجدالنبی، خودت را میکشی داخل مسجد.[۱۰]
دربارهٔ دخیل عشق
رمان «دخیل عشق» توسط انتشارات کتاب جمکران منتشر شده و راهی بازار نشر شده است. این رمان، داستان دخیل بستن زنی به نام صبوره در کنار ضریح حضرت امام رضا(ع) برای ازدواج با یکی از یادگاران دفاع مقدس است. «دخیل عشق» حکایت پرستاری است که دل در گروی مهر جانبازی به نام رضا دارد اما حجب و حیا مانع از بیان عشقش میشود و در نهایت دست تقدیر رضا را با خود میبرد. در ادامه رمان، صبوره تنها میماند اما کمی بعد سر و کله یک خواستگار پیدا میشود. این رمان پیش از این ۳ مرتبه توسط انتشارات عصر داستان به چاپ رسیده و حالا با بازنگری و بازنویسی نویسنده، منتشر و راهی بازار نشر شده است. کاندیدای یازدهمین جشنواره قلم زرین، کاندیدای سیزدهمین جایزه شهید غنیپور، کاندیدای ششمین جایزه ادبی جلال آلاحمد و کاندید شانزدهمین جایزه کتاب سال دفاع مقدس از جمله سوابق «دخیل عشق» هستند. هرکدام از فصلهای این رمان با نام دخیل، نامگذاری شده اند و «دخیل عشق» به ترتیب از ابتدا تا انتها شامل دخیل اول تا دخیل چهاردهم میشود.[۱۱]
- حاجی این را میگوید و صبوره عرق پیشانی او را پاک می کند. مجید قرآن دیجیتالش را روشن میکند و مثل هر روز، با صدای آن، آیات را زیر لب زمزمه میکند. گاه سرفههایش آن قدر بلند و طولانی می شود که حاجی دیگر صدای قرآن را نمیشنود.
- صبوره چیزی نمی شنود، جز صدای کریمی که به زور از میان هیاهوی بیمارستان شنیده می شود. پاشا در بیمارستان میماند و دختر از همان جا به خانهاش میرود. میرود و نرسیده به خانه، هم پای حوریه راه میافتد توی خیابانها. مردهایی که در بنگاه نشستهاند نگاهی به موهای بلوند حوریه میاندازند که از زیر روسری ساتن گل دارش بیرون زده، و نگاهی به چهره صبوره که با چادر قاب گرفته شده است. اولین سوال هم این است که کدامشان خانه میخواهند. بعد از سه ساعت خیابان گردی، فقط با یک نشانی و قول پیدا کردن خانه ای تمیز و نقلی از سوی مردها، راهی کوچه حسین باشی می شوند.
- مادر همه چی رو درباره خواستگارت گفت. بچه هاشم که دیدی، حالا می خوای چی کار کنی؟
- قرار نیست کاری بکنم. تو این اوضاع و احوال که مادر داره، و آلاخون والاخون هستیم، چه کار میشه کرد... تازه بعدشم...
- دوباره شروع نکن که من می خوام با جانباز عروسی کنم و از این حرفا. تو هنوز تو خیالات زندگی میکنی، تو بیست سال پیش. نمیخوای دست از این حرفا بکشی؟ بابا جانبازها دیگه همه شون ازدواج کردن یا شهید شدن.<ref name="دخیل">
پانویس
- ↑ .
- ↑ ۲٫۰ ۲٫۱ ۲٫۲ ۲٫۳ ۲٫۴ ۲٫۵ ۲٫۶ «پشت صحنه یک رویا».
- ↑ «معرفی نویسنده مریم بصیری».
- ↑ ۴٫۰ ۴٫۱ ۴٫۲ «کتاب جدید مریم بصیری درباره آسیبهای اجتماعی زنان چاپ میشود».
- ↑ «مریم بصیری».
- ↑ «آثار مریم بصیری».
- ↑ «پرواز پروانهها به اهتمام مریم بصیری انتشارات سروش».
- ↑ «یک مشت نخودچی».
- ↑ ۹٫۰ ۹٫۱ «دانلود و خرید کتاب عروس قریش».
- ↑ ۱۰٫۰ ۱۰٫۱ «معرفی کتاب ماهیها پرواز میکنند».
- ↑ ««دخیل عشق» در بازار کتاب».