نازنین جودت: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی‌ادبیات
پرش به ناوبری پرش به جستجو
غزلِ بهار (بحث | مشارکت‌ها)
بدون خلاصۀ ویرایش
غزلِ بهار (بحث | مشارکت‌ها)
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱: خط ۱:
{{جعبه اطلاعات شاعر و نویسنده
{{جعبه اطلاعات شاعر و نویسنده
|نام = نازنین جودت
|نام = نازنین جودت
|تصویر =  
|تصویر = Nazanin jodat.jpg
|توضیح تصویر =  
|توضیح تصویر =  
|نام اصلی =  
|نام اصلی =  
خط ۲۳: خط ۲۳:
|سال‌های نویسندگی        =
|سال‌های نویسندگی        =
|سبک نوشتاری =  
|سبک نوشتاری =  
|کتاب‌ها =  در چشم سگ{{سخ}} در بیداری کابوس می بینم{{سخ}}پروانه ها در برف می رقصند{{سخ}}شوومان{{سخ}} عقرب باد
|کتاب‌ها =  در چشم سگ{{سخ}} در بیداری کابوس می بینم{{سخ}}پروانه ها در برف می رقصند{{سخ}}شوومان{{سخ}} عقرب باد{{سخ}}به‌وقت بی‌نامی
|مقاله‌ها                =
|مقاله‌ها                =
|نمایشنامه‌ها =
|نمایشنامه‌ها =
خط ۳۲: خط ۳۲:
|همسر =
|همسر =
|شریک زندگی =
|شریک زندگی =
|فرزندان                =  
|فرزندان                = امیرهمایون
|تحصیلات                =  
|تحصیلات                =  
|دانشگاه         =
|دانشگاه         =
خط ۵۸: خط ۵۸:
==از میان یادها==
==از میان یادها==
===از خاطرات کودکی===
===از خاطرات کودکی===
اولین باری که باغ سپهسالار یا خیابان صف را دیدم دو هفته قبل از رفتنم به کلاس اول بود. قبل‌ترش می‌رفتیم کوچه برلن یا بازار تجریش کفش می‌خریدیم. اواسط شهریور بود. بعدازظهری نه چندان گرم. لباس پوشیده بودم که بروم کوچه و با بچه‌ها کش‌بازی کنیم. پدر گفت: «بریم سپهسالار برای مدرس کفش بخریم.» اسم سپهسالار را شنیده بودم اما همیشه بزرگ‌ترها برای خرید کیف و کفشِ کسی که قرار بود عروس شود می‌رفتند آنجا. هیجان‌زده بودم و بعدترش که آن خیابان باشکوه را با آن‌همه مغازۀ کیف و کفش‌فروشی و تابلوهای نئون رنگ‌به‌رنگش دیدم گلویم خشک شد. آن‌قدر بریده‌بریده سرفه کردم که پدر برایم شربت خاکشیر خرید. پیش از دیدار باغ سپهسالار کفش دوست داشتم اما از همان روز شد مهم‌ترین خواسته‌ام. بیش از چهل سال از آن روزها گذشته و هنوز هم همین است. پدر بی‌ام‌و نارنجی‌ را جایی حوالی چهارراه مخبرالدوله پارک کرد. دستم را گرفت و از خیابان رد شدیم. لحظۀ ورود به باغ، یاد کارتون ''پینوکیو'' افتادم. همان صحنه‌ای که با کالسکه‌ای سلطنتی پینوکیو و گربه نره و روباه مکار و خیلی از بچه‌ها را بردند شهر بازی. دیدن آن‌همه ویترینی که پر از کفش‌های جور واجور بود همان‌قدر هیجان داشت. پدر اصرار داشت از همان مغازه‌های اول خیابان کفشم را انتخاب کنم. می‌گفت مغازۀ کفش بچه‌ها همین چند تا است. بالاتر کفش بچگانه ندارد. شربت خاکشیر به‌دست تکیه می‌دادم به ویترین‌های هوس‌انگیز و خیره می‌شدم به کفش‌هایی که کنار هم به صف شده بودند. ورنی با پاپیون، ورنی بی‌پاپیون، ورنی نگین‌دار. ورنی بند‌دار… . کفش ورنی مشکی خریدم، با پاپیونی که چند نگین وسطش بود و بند ظریفی که با سگکی نقره‌ای و البته نگین‌دار دور مچ پا بسته می‌شد.<ref>{{یادکرد وب|نشانی=https://nadastan.com/5085/tehran/%d8%a8%d8%a7%d8%ba-%d8%af%d9%84%da%af%d8%b4%d8%a7%db%8c-%d9%be%d8%af%d8%b1%d9%85.html|عنوان= خاطرات کودکی}}</ref>
«اولین باری که باغ سپهسالار یا خیابان صف را دیدم دو هفته قبل از رفتنم به کلاس اول بود. قبل‌ترش می‌رفتیم کوچه برلن یا بازار تجریش کفش می‌خریدیم. اواسط شهریور بود. بعدازظهری نه چندان گرم. لباس پوشیده بودم که بروم کوچه و با بچه‌ها کش‌بازی کنیم. پدر گفت: «بریم سپهسالار برای مدرس کفش بخریم.» اسم سپهسالار را شنیده بودم اما همیشه بزرگ‌ترها برای خرید کیف و کفشِ کسی که قرار بود عروس شود می‌رفتند آنجا. هیجان‌زده بودم و بعدترش که آن خیابان باشکوه را با آن‌همه مغازۀ کیف و کفش‌فروشی و تابلوهای نئون رنگ‌به‌رنگش دیدم گلویم خشک شد. آن‌قدر بریده‌بریده سرفه کردم که پدر برایم شربت خاکشیر خرید. پیش از دیدار باغ سپهسالار کفش دوست داشتم اما از همان روز شد مهم‌ترین خواسته‌ام. بیش از چهل سال از آن روزها گذشته و هنوز هم همین است. پدر بی‌ام‌و نارنجی‌ را جایی حوالی چهارراه مخبرالدوله پارک کرد. دستم را گرفت و از خیابان رد شدیم. لحظۀ ورود به باغ، یاد کارتون ''پینوکیو'' افتادم. همان صحنه‌ای که با کالسکه‌ای سلطنتی پینوکیو و گربه نره و روباه مکار و خیلی از بچه‌ها را بردند شهر بازی. دیدن آن‌همه ویترینی که پر از کفش‌های جور واجور بود همان‌قدر هیجان داشت. پدر اصرار داشت از همان مغازه‌های اول خیابان کفشم را انتخاب کنم. می‌گفت مغازۀ کفش بچه‌ها همین چند تا است. بالاتر کفش بچگانه ندارد. شربت خاکشیر به‌دست تکیه می‌دادم به ویترین‌های هوس‌انگیز و خیره می‌شدم به کفش‌هایی که کنار هم به صف شده بودند. ورنی با پاپیون، ورنی بی‌پاپیون، ورنی نگین‌دار. ورنی بند‌دار… . کفش ورنی مشکی خریدم، با پاپیونی که چند نگین وسطش بود و بند ظریفی که با سگکی نقره‌ای و البته نگین‌دار دور مچ پا بسته می‌شد.»<ref>{{یادکرد وب|نشانی=https://nadastan.com/5085/tehran/%d8%a8%d8%a7%d8%ba-%d8%af%d9%84%da%af%d8%b4%d8%a7%db%8c-%d9%be%d8%af%d8%b1%d9%85.html|عنوان= خاطرات کودکی}}</ref>


===چگونه نوشتن در جوشید؟===
«من در کودکی به بازیگری علاقه داشتم و هرگز به نویسندگی فکر نمی‌کردم اما همیشه به‌جای انشا، داستان می‌نوشتم و تئاترهای دههٔ فجری که در مدرسه اجرا می‌شد من نمایشنامه‌هایش را می‌نوشتم تا اینکه پس از به‌دنیاآمدن پسرم، امیرهمایون، تصمیم گرفتم سه چهار سال ابتدای زندگی را پیوسته کنارش باشم و کارم را که تدریس زبان انگلیسی بود رها کردم و در خانه ماندم. از همان زمان ناخودآگاه شروع کردم به داستان نوشتن تا به امروز.<ref name =''مصاحبه''>{{یادکرد وب|نشانی=https://www.aparat.com/v/ZLeSY/%D9%85%D8%B5%D8%A7%D8%AD%D8%A8%D9%87_%D8%A8%D8%A7_%D9%86%D8%A7%D8%B2%D9%86%DB%8C%D9%86_%D8%AC%D9%88%D8%AF%D8%AA_%D8%B0%D8%B1_%D8%A8%DA%A9%D8%A7%D9%BE|عنوان= مصاحبه}}</ref>
===بهترین فیلمی که دیدم===
«فیلمی که به‌شدت مرا تحت‌تأثیر قرار داد ''هملت'' ورژن روسی است و بخش اعظم آن بابت دوبله بی‌نظیرش است.»<ref name=''مصاحبه''/>
==زندگی و تراث==
==زندگی و تراث==
===سال‌شمار زندگی===
===سال‌شمار زندگی===

نسخهٔ ‏۱۳ مهر ۱۴۰۰، ساعت ۱۴:۲۷

نازنین جودت

زادروز ١٣٥٢
شمیران
کتاب‌ها در چشم سگ
در بیداری کابوس می بینم
پروانه ها در برف می رقصند
شوومان
عقرب باد
به‌وقت بی‌نامی
فرزندان امیرهمایون


* * * * *


از میان یادها

از خاطرات کودکی

«اولین باری که باغ سپهسالار یا خیابان صف را دیدم دو هفته قبل از رفتنم به کلاس اول بود. قبل‌ترش می‌رفتیم کوچه برلن یا بازار تجریش کفش می‌خریدیم. اواسط شهریور بود. بعدازظهری نه چندان گرم. لباس پوشیده بودم که بروم کوچه و با بچه‌ها کش‌بازی کنیم. پدر گفت: «بریم سپهسالار برای مدرس کفش بخریم.» اسم سپهسالار را شنیده بودم اما همیشه بزرگ‌ترها برای خرید کیف و کفشِ کسی که قرار بود عروس شود می‌رفتند آنجا. هیجان‌زده بودم و بعدترش که آن خیابان باشکوه را با آن‌همه مغازۀ کیف و کفش‌فروشی و تابلوهای نئون رنگ‌به‌رنگش دیدم گلویم خشک شد. آن‌قدر بریده‌بریده سرفه کردم که پدر برایم شربت خاکشیر خرید. پیش از دیدار باغ سپهسالار کفش دوست داشتم اما از همان روز شد مهم‌ترین خواسته‌ام. بیش از چهل سال از آن روزها گذشته و هنوز هم همین است. پدر بی‌ام‌و نارنجی‌ را جایی حوالی چهارراه مخبرالدوله پارک کرد. دستم را گرفت و از خیابان رد شدیم. لحظۀ ورود به باغ، یاد کارتون پینوکیو افتادم. همان صحنه‌ای که با کالسکه‌ای سلطنتی پینوکیو و گربه نره و روباه مکار و خیلی از بچه‌ها را بردند شهر بازی. دیدن آن‌همه ویترینی که پر از کفش‌های جور واجور بود همان‌قدر هیجان داشت. پدر اصرار داشت از همان مغازه‌های اول خیابان کفشم را انتخاب کنم. می‌گفت مغازۀ کفش بچه‌ها همین چند تا است. بالاتر کفش بچگانه ندارد. شربت خاکشیر به‌دست تکیه می‌دادم به ویترین‌های هوس‌انگیز و خیره می‌شدم به کفش‌هایی که کنار هم به صف شده بودند. ورنی با پاپیون، ورنی بی‌پاپیون، ورنی نگین‌دار. ورنی بند‌دار… . کفش ورنی مشکی خریدم، با پاپیونی که چند نگین وسطش بود و بند ظریفی که با سگکی نقره‌ای و البته نگین‌دار دور مچ پا بسته می‌شد.»[۱]

چگونه نوشتن در جوشید؟

«من در کودکی به بازیگری علاقه داشتم و هرگز به نویسندگی فکر نمی‌کردم اما همیشه به‌جای انشا، داستان می‌نوشتم و تئاترهای دههٔ فجری که در مدرسه اجرا می‌شد من نمایشنامه‌هایش را می‌نوشتم تا اینکه پس از به‌دنیاآمدن پسرم، امیرهمایون، تصمیم گرفتم سه چهار سال ابتدای زندگی را پیوسته کنارش باشم و کارم را که تدریس زبان انگلیسی بود رها کردم و در خانه ماندم. از همان زمان ناخودآگاه شروع کردم به داستان نوشتن تا به امروز.[۲]

بهترین فیلمی که دیدم

«فیلمی که به‌شدت مرا تحت‌تأثیر قرار داد هملت ورژن روسی است و بخش اعظم آن بابت دوبله بی‌نظیرش است.»خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد

زندگی و تراث

سال‌شمار زندگی

کودکی و نوجوانی، جوانی، پیری

شخصیت و اندیشه

زمینهٔ فعالیت

یادمان و بزرگداشت‌ها

از نگاه دیگران (چند دیدگاه مثبت و منفی)

نظرات فرد دربارهٔ خودش و آثارش

تفسیر خود از آثارش

موضع‌گیری‌های او دربارهٔ دیگران

همراهی‌های سیاسی

مخالفت‌های سیاسی

نامه‌های سرگشاده

نام‌های دسته‌جمعی

بیانیه‌ها

جملهٔ موردعلاقه در کتاب‌هایش

جمله‌ای از ایشان

جنگ‎‌نویسی

نحوهٔ پوشش

تکیه‌کلام‌ها

خلقیات

منزلی که در آن زندگی می‌کرد (باغ و ویلا)

گزارش جامعی از سفرها(نقشه همراه مکان‌هایی که به آن مسافرت کرده است)

برنامه‌های ادبی که در دیگر کشورها اجرا کرده است

ناشرانی که با او کار کرده‌اند

بنیان‌گذاری

تأثیرپذیری‌ها

استادان و شاگردان

علت شهرت

فیلم ساخته شده براساس

حضور در فیلم‌های مستند دربارهٔ خود

اتفاقات بعد از انتشار آثار

نام جاهایی که به اسم این فرد است

کاریکاتورهایی که درباره‌اش کشیده‌اند

مجسمه و نگاره‌هایی که از او کشیده‌اند

ده تا بیست مطلب نقل‌شده از نمونه‌های فوق از مجلات آن دوره

برگه‌هایی از مصاحبه‌های فرد

آثار و کتاب‌شناسی

سبک و لحن و ویژگی آثار

کارنامه و فهرست آثار

جوایز[۴]

YesY جایزهٔ ویژهٔ برج میلاد در نخستین دورهٔ جایزهٔ داستان تهران
YesY دریافت جایزه در دو بخش در دومین دورهٔ جایزه داستان تهران
YesY دریافت تندیس بهترین رمان ژانر وحشت در چهارمین دورهٔ مسابقه داستان‌نویسی افسانه‌ها
YesY برگزیدهٔ اولین دورهٔ داستان کوتاه پایداری
YesY برگزیدهٔ اولین دورهٔ جایزه ادبی ارسباران
YesY برگزیدهٔ اولین دورهٔ جایزهٔ ادبی مکتب جنوب

منبع‌شناسی (منابعی که دربارهٔ آثار فرد نوشته شده است)

بررسی چند اثر

ناشرانی که با او کار کرده‌اند

تعداد چاپ‌ها و تجدیدچاپ‌های کتاب‌ها

منبع‌شناسی

منابعی که دربارهٔ فرد و آثارش نوشته شده است. (شامل کتاب، مقاله و پایان‌نامه)

نوا، نما، نگاه

خواندنی و شنیداری و تصویری و قطعاتی از کارهای وی (بدون محدودیت و براساس جذابیت نمونه‌های شنیداری و تصویری انتخاب شود)

جستارهای وابسته

​مرگ پرهیاهوی آقای نویسنده؛ یادداشتی از نازنین جودت دربارهٔ کتاب مرگ خاموش آقای نویسنده

پانویس

منابع

پیوند به بیرون