نازنین جودت: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۵۶: | خط ۵۶: | ||
== | ==از میان یادها== | ||
=== | ===از خاطرات کودکی=== | ||
اولین باری که باغ سپهسالار یا خیابان صف را دیدم دو هفته قبل از رفتنم به کلاس اول بود. قبلترش میرفتیم کوچه برلن یا بازار تجریش کفش میخریدیم. اواسط شهریور بود. بعدازظهری نه چندان گرم. لباس پوشیده بودم که بروم کوچه و با بچهها کشبازی کنیم. پدر گفت: «بریم سپهسالار برای مدرس کفش بخریم.» اسم سپهسالار را شنیده بودم اما همیشه بزرگترها برای خرید کیف و کفشِ کسی که قرار بود عروس شود میرفتند آنجا. هیجانزده بودم و بعدترش که آن خیابان باشکوه را با آنهمه مغازۀ کیف و کفشفروشی و تابلوهای نئون رنگبهرنگش دیدم گلویم خشک شد. آنقدر بریدهبریده سرفه کردم که پدر برایم شربت خاکشیر خرید. پیش از دیدار باغ سپهسالار کفش دوست داشتم اما از همان روز شد مهمترین خواستهام. بیش از چهل سال از آن روزها گذشته و هنوز هم همین است. پدر بیامو نارنجی را جایی حوالی چهارراه مخبرالدوله پارک کرد. دستم را گرفت و از خیابان رد شدیم. لحظۀ ورود به باغ، یاد کارتون ''پینوکیو'' افتادم. همان صحنهای که با کالسکهای سلطنتی پینوکیو و گربه نره و روباه مکار و خیلی از بچهها را بردند شهر بازی. دیدن آنهمه ویترینی که پر از کفشهای جور واجور بود همانقدر هیجان داشت. پدر اصرار داشت از همان مغازههای اول خیابان کفشم را انتخاب کنم. میگفت مغازۀ کفش بچهها همین چند تا است. بالاتر کفش بچگانه ندارد. شربت خاکشیر بهدست تکیه میدادم به ویترینهای هوسانگیز و خیره میشدم به کفشهایی که کنار هم به صف شده بودند. ورنی با پاپیون، ورنی بیپاپیون، ورنی نگیندار. ورنی بنددار… . کفش ورنی مشکی خریدم، با پاپیونی که چند نگین وسطش بود و بند ظریفی که با سگکی نقرهای و البته نگیندار دور مچ پا بسته میشد.<ref>{{یادکرد وب|نشانی=https://nadastan.com/5085/tehran/%d8%a8%d8%a7%d8%ba-%d8%af%d9%84%da%af%d8%b4%d8%a7%db%8c-%d9%be%d8%af%d8%b1%d9%85.html|عنوان= خاطرات کودکی}}</ref> | |||
==زندگی و تراث== | ==زندگی و تراث== | ||
خط ۱۴۷: | خط ۱۲۶: | ||
==جستارهای وابسته== | ==جستارهای وابسته== | ||
مرگ پرهیاهوی آقای نویسنده؛ [https://www.ibna.ir/fa/note/238034/%D9%85%D8%B1%DA%AF-%D9%BE%D8%B1-%D9%87%DB%8C%D8%A7%D9%87%D9%88%DB%8C-%D8%A2%D9%82%D8%A7%DB%8C-%D9%86%D9%88%DB%8C%D8%B3%D9%86%D8%AF%D9%87-%DB%8C%D8%A7%D8%AF%D8%AF%D8%A7%D8%B4%D8%AA%DB%8C-%D9%86%D8%A7%D8%B2%D9%86%DB%8C%D9%86-%D8%AC%D9%88%D8%AF%D8%AA-%D8%AF%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D9%87-%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D9%85%D8%B1%DA%AF-%D8%AE%D8%A7%D9%85%D9%88%D8%B4 یادداشتی از نازنین جودت دربارهٔ کتاب ''مرگ خاموش آقای نویسنده''] | |||
== پانویس == | == پانویس == | ||
{{پانویس|۲}} | {{پانویس|۲}} |
نسخهٔ ۱۳ مهر ۱۴۰۰، ساعت ۱۳:۵۷
نازنین جودت | |
---|---|
زادروز | ١٣٥٢ شمیران |
کتابها | در چشم سگ در بیداری کابوس می بینم پروانه ها در برف می رقصند شوومان عقرب باد |
از میان یادها
از خاطرات کودکی
اولین باری که باغ سپهسالار یا خیابان صف را دیدم دو هفته قبل از رفتنم به کلاس اول بود. قبلترش میرفتیم کوچه برلن یا بازار تجریش کفش میخریدیم. اواسط شهریور بود. بعدازظهری نه چندان گرم. لباس پوشیده بودم که بروم کوچه و با بچهها کشبازی کنیم. پدر گفت: «بریم سپهسالار برای مدرس کفش بخریم.» اسم سپهسالار را شنیده بودم اما همیشه بزرگترها برای خرید کیف و کفشِ کسی که قرار بود عروس شود میرفتند آنجا. هیجانزده بودم و بعدترش که آن خیابان باشکوه را با آنهمه مغازۀ کیف و کفشفروشی و تابلوهای نئون رنگبهرنگش دیدم گلویم خشک شد. آنقدر بریدهبریده سرفه کردم که پدر برایم شربت خاکشیر خرید. پیش از دیدار باغ سپهسالار کفش دوست داشتم اما از همان روز شد مهمترین خواستهام. بیش از چهل سال از آن روزها گذشته و هنوز هم همین است. پدر بیامو نارنجی را جایی حوالی چهارراه مخبرالدوله پارک کرد. دستم را گرفت و از خیابان رد شدیم. لحظۀ ورود به باغ، یاد کارتون پینوکیو افتادم. همان صحنهای که با کالسکهای سلطنتی پینوکیو و گربه نره و روباه مکار و خیلی از بچهها را بردند شهر بازی. دیدن آنهمه ویترینی که پر از کفشهای جور واجور بود همانقدر هیجان داشت. پدر اصرار داشت از همان مغازههای اول خیابان کفشم را انتخاب کنم. میگفت مغازۀ کفش بچهها همین چند تا است. بالاتر کفش بچگانه ندارد. شربت خاکشیر بهدست تکیه میدادم به ویترینهای هوسانگیز و خیره میشدم به کفشهایی که کنار هم به صف شده بودند. ورنی با پاپیون، ورنی بیپاپیون، ورنی نگیندار. ورنی بنددار… . کفش ورنی مشکی خریدم، با پاپیونی که چند نگین وسطش بود و بند ظریفی که با سگکی نقرهای و البته نگیندار دور مچ پا بسته میشد.[۱]
زندگی و تراث
سالشمار زندگی
کودکی و نوجوانی، جوانی، پیری
شخصیت و اندیشه
زمینهٔ فعالیت
یادمان و بزرگداشتها
از نگاه دیگران (چند دیدگاه مثبت و منفی)
نظرات فرد دربارهٔ خودش و آثارش
« | همیشه و همهجا گفتهام که نوشتن از جنگ دغدغۀ اصلی من است. البته اول کار فکر نمیکردم اینطوری باشد اما از یک جایی به بعد پذیرفتم. از اولین روزهایی که نوشتن داستان را شروع کردم ذهنم درگیر موضوع جنگ بود و همیشه دنبال فرصت مناسبی میگشتم تا از آن بنویسم. داستانهای کوتاهی از جنگ نوشتم اما راضیام نمیکردند تا اینکه تصمیم گرفتم اولین رمانم را با محوریت جنگ و تبعات بعد از آن بنویسم. نوشتم. فکر میکردم بعد از نوشتنِ «پروانهها در برف میرقصند» چیزی را که میخواستم بگویم، گفتم. اما اشتباه میکردم. چون بعد از رمانهای «شوومان» و «عقرب باد» فکر نوشتن از جنگ دوباره از راه آمد و طوری ذهنم را درگیر کرد که نتوانستم نوشتنش را به وقت دیگری موکول کنم. ترجیح میدادم قسمت سوم سهگانهام را بنویسم. اما نشد. باید اعتراف کنم که بعد از نوشتن «بهوقت بینامی» هم از نوشتن از جنگ خلاص نشدهام و دیگر پذیرفتهام که این دغدغهام است و هر از گاهی باید داستان یا رمانی با این محوریت بنویسم.[۲] | » |
تفسیر خود از آثارش
موضعگیریهای او دربارهٔ دیگران
همراهیهای سیاسی
مخالفتهای سیاسی
نامههای سرگشاده
نامهای دستهجمعی
بیانیهها
جملهٔ موردعلاقه در کتابهایش
جملهای از ایشان
« | من وقتی از جنگ مینویسم بیش از داستانها و رمانهای دیگرم از تجربهٔ زیستهام بهره میبرم. من آن روزها را تجربه کردم. همۀ کودکی و نوجوانیام به نبودن پدر و دلهرۀ برنگشتنش گذشت. نمیتوانم فراموش کنم هر باری که پدر را از زیر قرآن رد میکردیم و پشت سرش آب میریختیم بغض مینشست به گلویم که آیا این آخرین وداعمان است؟ من نوشتن از جنگ را بیش از موضوعات دیگر دوست دارم گر چه با مرور آن روزها رنج بیشتری میبرم اما لذت نوشتنش هم برایم دو چندان است.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد
|
» |
جنگنویسی
« | سالها پیش از پدر خواستم که خاطرات سی سال خدمتش در ارتش را برایم بنویسد. پدر هم این کار را انجام داد. در نوشتن احمدِ داستان از خاطرات پدر استفاده کردم. اما در کنار خاطرات او احتیاج به منابع دیگری هم داشتم. جنگ بخشی از تاریخ است و در نوشتن از تاریخ باید تحقیق بیشتری کرد. زمان و مکان رویدادها و هر عملیات باید درست ذکر شود تا بعداً مشکلی پیش نیاید و کسی نویسنده را به نامطلع بودن و دادن اطلاعات غلط متهم نکند. «اطلس نبردهای ماندگار» که سازمان حفظ آثار و ارزشهای دفاع مقدس چاپش کرده را چند بار خواندم تا در نوشتن از جنگ و تاریخ دقیق وقایعاش اشتباه نکنم. در کنار اینها چند بیوگرافی و اتوبیوگرافی از فرماندهان ارتش که توسط نشر دانشگاه افسری امام علی (ع) به چاپ رسیده را هم مطالعه کردم و کتابی که مربوط به سیر تاریخی دانشگاه افسری بود.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد
|
» |
نحوهٔ پوشش
تکیهکلامها
خلقیات
منزلی که در آن زندگی میکرد (باغ و ویلا)
گزارش جامعی از سفرها(نقشه همراه مکانهایی که به آن مسافرت کرده است)
برنامههای ادبی که در دیگر کشورها اجرا کرده است
ناشرانی که با او کار کردهاند
بنیانگذاری
تأثیرپذیریها
استادان و شاگردان
علت شهرت
فیلم ساخته شده براساس
حضور در فیلمهای مستند دربارهٔ خود
اتفاقات بعد از انتشار آثار
نام جاهایی که به اسم این فرد است
کاریکاتورهایی که دربارهاش کشیدهاند
مجسمه و نگارههایی که از او کشیدهاند
ده تا بیست مطلب نقلشده از نمونههای فوق از مجلات آن دوره
برگههایی از مصاحبههای فرد
آثار و کتابشناسی
سبک و لحن و ویژگی آثار
کارنامه و فهرست آثار
جوایز[۳]
جایزهٔ ویژهٔ برج میلاد در نخستین دورهٔ جایزهٔ داستان تهران
دریافت جایزه در دو بخش در دومین دورهٔ جایزه داستان تهران
دریافت تندیس بهترین رمان ژانر وحشت در چهارمین دورهٔ مسابقه داستاننویسی افسانهها
برگزیدهٔ اولین دورهٔ داستان کوتاه پایداری
برگزیدهٔ اولین دورهٔ جایزه ادبی ارسباران
برگزیدهٔ اولین دورهٔ جایزهٔ ادبی مکتب جنوب
منبعشناسی (منابعی که دربارهٔ آثار فرد نوشته شده است)
بررسی چند اثر
ناشرانی که با او کار کردهاند
تعداد چاپها و تجدیدچاپهای کتابها
منبعشناسی
منابعی که دربارهٔ فرد و آثارش نوشته شده است. (شامل کتاب، مقاله و پایاننامه)
نوا، نما، نگاه
خواندنی و شنیداری و تصویری و قطعاتی از کارهای وی (بدون محدودیت و براساس جذابیت نمونههای شنیداری و تصویری انتخاب شود)
جستارهای وابسته
مرگ پرهیاهوی آقای نویسنده؛ یادداشتی از نازنین جودت دربارهٔ کتاب مرگ خاموش آقای نویسنده