واجشناسی شاهنامه: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۴۸: | خط ۴۸: | ||
===بخش یکم: همخوانها=== | ===بخش یکم: همخوانها=== | ||
واج «ب» به جای «پ»: | واج «ب» به جای «پ»: | ||
بِزشک bizišk «طبیب». پامیا: bizišk هدایة: بجشک، بجشکی؛ جهانگیری: بِزِشک «و آن را بعضی از صاحبفرهنگان به بایِ عجمی نیز تصحیح کردهاند، و بجشک به جیم عجمی نیز درست است»؛ برهان: بِجِشک، بِزِشک، پِزِشک؛ تاجیکی: پِزِشک، پِجِشک؛ فارسی رسمی ایران: پِزِشک. به گزارش فرهنگ ولف در شاهنامه پِزِشک و پِزِشکی روی هم شست و اندی بار به کار رفته است. در دستنویسهای شاهنامه: بزشک، در دستنویس سن ژوزف که واژههای گویشی بسیار دارد: بژشک و بجشک. برای شاهنامه واج '''ب''' درست است.<ref name=''همخوانها''>{{پک|خالقی مطلق|۱۳۹۸|ک= واجشناسی شاهنامه|ص=۲۵}}</ref> | بِزشک bizišk «طبیب». پامیا: bizišk هدایة: بجشک، بجشکی؛ جهانگیری: بِزِشک «و آن را بعضی از صاحبفرهنگان به بایِ عجمی نیز تصحیح کردهاند، و بجشک به جیم عجمی نیز درست است»؛ برهان: بِجِشک، بِزِشک، پِزِشک؛ تاجیکی: پِزِشک، پِجِشک؛ فارسی رسمی ایران: پِزِشک. به گزارش فرهنگ ولف در شاهنامه پِزِشک و پِزِشکی روی هم شست و اندی بار به کار رفته است. در دستنویسهای شاهنامه: بزشک، در دستنویس سن ژوزف که واژههای گویشی بسیار دارد: بژشک و بجشک. برای شاهنامه واج '''ب''' درست است.<ref name=''همخوانها''>{{پک|خالقی مطلق|۱۳۹۸|ک= واجشناسی شاهنامه|ص=۲۵}}</ref> | ||
خط ۶۰: | خط ۶۱: | ||
«ت» به جای «ط»: | «ت» به جای «ط»: | ||
تَپانچَه «سیلی، کشیده». پامیا: ؟؛ برهان: تپانچه | تَپانچَه «سیلی، کشیده». پامیا: ؟؛ برهان: تپانچه «معرّب آن طبانجه است با با و جیم ابجد». این واژه تنها یک بار در شاهنامه آمده است. در سه دستنویس املاء آن با '''ط''' و در ۱۰ دستنویس دیگر با '''ت''' است (در دستنویس بیروت نیز با '''ت''' است) و همین را نیز باید پذیرفت: تَبانچَه به رُخسارَگان بَر زدند. در متون دیگر غالباً با املاء '''ط''' آمده است. <ref name=''تبانچه''>{{پک|خالقی مطلق|۱۳۹۸|ک= واجشناسی شاهنامه|ص=۷۲}}</ref> | ||
«ط» به جای «ت»: | |||
اِسطَخر/سِطَخر Sitaxr (نام شهر). پامیا:Staxr. در دستنویسهای شاهنامه و ترجمه بنداری همه جا با املاء ط آمده است. جهانگیری: سِتَخر، اِستَخر؛ برهان: سِتَخر، اِستَخر و (معرّب آن اصطخر/ صطخر است). اگر در متون کهن دیگر نیز گواهی با املاء '''ت''' نباشد، بهتر است برای شاهنامه نیز با '''ط''' نوشته شود. از سوی دیگر، در فرهنگ جهانگیری دو گواه که از شاهنامه آورده '''ستخر''' نوشته است.<ref name=''استخر''>{{پک|خالقی مطلق|۱۳۹۸|ک= واجشناسی شاهنامه|ص=۷۶}}</ref> | |||
«س» به جای «ص» | |||
اِسپَهان/ سِپاهان... (شهری در ایران، اصفهان). برهان: سباهان، اصفهان. این نام در برخی از دستنویسهای شاهنامه با س آمده است و برای زمان فردوسی همین املاء نیز محتملتر است.<ref name=''اصفهان''>{{پک|خالقی مطلق|۱۳۹۸|ک= واجشناسی شاهنامه|ص=۷۹}}</ref> | |||
سُرخ surx پامیان: suxr؛ هدایه: سرخ. این واژه در شاهنامه بسیار به کار رفته است. نگارنده موردی را با املاء '''ص''' یادداشت نکرده است. چنین مینماید که در سده پنجم املاء '''ص''' رواج یافته و سپس دوباره جای خود را به '''س''' داده است و از این بابت به واژه تلخ (تبدیل '''ت''' به '''ط''' و سپس دوباره به '''ت''') ماننده است. به هر روی، برای شاهنامه همان املاء '''س''' محتملتر است. املاء '''ص''' در متون دیگر: طبری، عشر، پارس، هدایه: صرخ.<ref name=''سرخ''>{{پک|خالقی مطلق|۱۳۹۸|ک= واجشناسی شاهنامه|ص=۸۰}}</ref> | |||
==بخش دوم: واکه کوتاه زَبَر (a)== | |||
پَرنیان... «پارچه ابریشمین رنگین». پامیا، مانوی:..... «پرنیان»؛ چهانگیری، برهان: پرنا، پرنو، پرنون، پرنیان. به گزارش فرهنگ ولف پَرنیان و پَرنیانی روی هم چهل و اندی بار در شاهنامه به کار رفتهاند، ازآن میان: زِ دیبایِ پُر مایه و پَرنیان+ بران گونَه شد اَخترِ کاویان.<ref name=''پرنیان''>{{پک|خالقی مطلق|۱۳۹۸|ک= واجشناسی شاهنامه|ص=۱۰۷}}</ref> | |||
چادَر....«خیمه، بالاپوش زنان». پامیا:....؛ تاجیکی: چادَر، چادِر، چادُر؛ فرا، تهرانی: چادُر. به گزارش فرهنگ ولف این واژه هفتاد باری در شاهنامه به کار فته است. این واژه در این فرهنگ به زِبر سوم خوانده شده است که قافیه نیز آن را نشان میدهد: گر ایوان ما سر بَه کیوان بَرست + ازین بَهره ما یَکی چادَرشت. این واژه در متون کهن دیگر فارسی نیز برخلاف پارسی میانه و تهرانی به زبرِ سوم است: چهل جنگی همه گُردِ دلاوَر + کشیده چون زنان در روی چادَر.<ref name=''چادر''>{{پک|خالقی مطلق|۱۳۹۸|ک= واجشناسی شاهنامه|ص=۱۲۲}}</ref> | |||
کَلیلَه .... «کتاب کَلیلَه و دِمنَه، پَنچَه تَنترَه». پامیا (/ سریانی) Kalilag du Damnag؛ جهانگیری: کلیله و دَمنَه؛ برهان: دَمنَه «به کسر اوّل به معنی روباه و شغال هر دو آمده است». به گزارش فرهنگ ولف، کَلیلَه ده بار و دِمنَه (دَمنَه) یک بار در شاهنامه به کار رفتهاند، از آن میان: شنیدم کتابیست گُستردَهکام + که آن را بَه هِندی کَلیلَهست نام؛ جز از رسمِ شاهان نراند همی + هَمَه دفتر دِمنَه (دَمنَه) خواند همی.<ref name=''کلیله''>{{پک|خالقی مطلق|۱۳۹۸|ک= واجشناسی شاهنامه|ص=۱۹۰}}</ref> | |||
==بخش سوم: واکه کوتاه زیر (i)== | |||
اِشکَردَن.... «شِکردن، کشتن، شکستن، شکار کردن». پامیا... «شکار»؛ برهان: اِشکار «شکار»، اِشکَرَه «پرندگان شکاری». به گزارش فرهنگ ولف '''اِشکردن''' تنها یک بار در شاهنامه به کار رفته است: نبودی بَه گیتی چُنین کِهتَرم + که هَزمان بَدو پیل و شیر اِشکَرَم. بیرونی: اشکره؛ ویس و رامین: چو ماهی خرّمی کردن هموار + به چوگان و شراب و رود و اِشکار.<ref name=''اشکار''>{{پک|خالقی مطلق|۱۳۹۸|ک= واجشناسی شاهنامه|ص=۲۳۸}}</ref> | |||
نِهان.... «پنهان، پوشیده»، نِهانی. پامیا: .... «نهان، نهانی»؛ تاجیکی: نِهان، نِهانی؛ فرا: نَهان، نَهانی. به گزار فرهنگ ولف نهان و نهانی روی هم چند سد باری در شاهنامه به کار رفتهاند. این واژه در فرهنگ مکنزی و در فرهنگ ولف، برابر با خوانش آن در پارسی میانه، به زیرِ یکم خوانده شده و همین نیز برای شاهنامه محتمل است.<ref name=''نهان''>{{پک|خالقی مطلق|۱۳۹۸|ک= واجشناسی شاهنامه|ص=۲۹۳}}</ref> | |||
نِیاز ... «احتیاج؛ آروز». پامیا، مانوی، پارتی.... جهانگیری، برهان: نِیاز، نِیازی؛ تاجیکی، فرا، تهرانی: نِیاز. به گزارش فرهنگ ولف این واژه سد و هفتاد باری در شاهنامه به کار رفته است. از آن میان: بَدو گفت سیندخت کای سرفَراز + بَه گفتار کَژّی مَبادم نیاز. در شاهنامه دو بار هم نیازی «گرامی، مطلوب» آمده است که در فرهنگ ولف نیست. کُنون خواه تاجش دِه [فریدون به ایرج] و خواه تخت + شد آن شاخگُستر نیازی دَرَخت. | |||
<ref name=''نیاز''>{{پک|خالقی مطلق|۱۳۹۸|ک= واجشناسی شاهنامه|ص=۲۹۴}}</ref> | |||
==بخش چهارم: واکه کوتاه پیش (u)== | |||
جُوان.... «کمسال، تازهسال، نو، تازه»، جُوانَه. الابنیه: جُوان؛ هدایه: جُوان؛ معانی: جُوان، جُوانی، جُوانمرد؛ تاجیکی: جُوان، جَوان؛ فرا: جَوان؛ تهرانی: جَوون. به گزارش فرهنگ ولف جوان، جوانمرد/ جوامرد، جوانه، جوانی روی هم رفته چند سد بار در شاهنامه به کار رفتهاند، از آن میان: جُوان بود و از گَوهَر پَهلَوان؛ جُوانَه همان، سالخَوردَه همان. این واژه در فرهنگ مکنزی برای فارسی معیار به زبرِ یکم و در فرهنگ ولف برای شاهنامه به پیش یکم خوانده شده است. برای شاهنامه به پیش یکم محتملتر و یا حتی حتمی است.<ref name=''جوان''>{{پک|خالقی مطلق|۱۳۹۸|ک= واجشناسی شاهنامه|ص=۳۲۳}}</ref> | |||
دُمادُم «پی در پی، پشت سر هم». هدایه: دُمادُم؛ برهان: دَمادَم «دم به دم، نفس به نفس»، دُمادُم «متعاقب و پی در پی یکدیگر»؛ تاجیکی: دَمادَم، دُمادُم؛ فرا، تهرانی: دَمادَم، دَم به دَم. به گزارش فرهنگ ولف دُمادُم بیست باری در شاهنامه به کار رفته است، ولی گویا دَمادَم به کار نرفته و آن یک باری را نیز که در چاپ مول و فرهنگ ولف آمده، میتوان دُمادُم خواند: دُمادُم بَه ده شب پَسي یَکدیگر + همی خواب دید [کَیدِ هندی]، این شِگفتی نِگر!<ref name=''دمادم''>{{پک|خالقی مطلق|۱۳۹۸|ک= واجشناسی شاهنامه|ص=۳۳۶}}</ref> | |||
== | رُخشان .... «تابان، درخشان»، رُخشَنده. پاک: میبُرُخشَیدی «میتابید، میدرخشید»؛ جهانگیری: رُخش «پرتو، شعاع، عکس»، رُخشا «رخشنده»؛ برهان: رُخش «روشنی، پرتو، درخشندگی»، رُخشا، رَخشا، رُخشان. به گزارش فرهنگ ولف رُخشان و رُخشنده ( در صفت خورشید، رَخش، روز، سنان، شمع، یاقوت) روی هم سد و پنجاه باری در شاهنامه به کار رفتهاند و در ین فرهنگ به پیشِ یکم خوانده شده است.<ref name=''رخشان''>{{پک|خالقی مطلق|۱۳۹۸|ک= واجشناسی شاهنامه|ص=۳۳۸پ}}</ref> | ||
==نقد کتاب== | ==نقد کتاب== |
نسخهٔ ۱۳ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۲۳:۱۵
واجشناسی شاهنامه | |
---|---|
نویسنده | جلال خالقی مطلق |
ناشر | انتشارات دکتر محمود افشار با همکاری انتشارات سخن |
محل نشر | تهران |
تاریخ نشر | ۱۳۹۸ |
تعداد صفحات | ۶۸۰ |
موضوع | خوانش واژگان شاهنامه |
نوع رسانه | کتاب |
واجشناسی شاهنامه اثری پژوهشی از جلال خالقی مطلق درباره خوانش واژگان شاهنامه است که در پانزدهمین دوره جشنواره بینالمللی شعر فجر به عنوان نامزد بخش «درباره شعر» معرفی شد.
واجشناسی شاهنامه با ۶۸۰ صفحه یک پیشگفتار، درآمد و ۱۰ بخش دارد که حاصل سالها تلاش نویسنده در عرصه شاهنامهپژوهی است. خالقی مطلق کوشیده با بهرهگیری از منابع کهن و جدید، خوانش احتمالی سراینده شاهنامه را که در مواردی خوانشِ حتمی او و در مواردی خوانشِ نزدیک به زمان او است، مشخص کند. به گفته نگارنده این پژوهش شامل بررسی همه واژگان شاهنامه نمیشود چراکه بسیاری از واژگان این اثر نیازی به بررسی ندارند. بنابرین بیشتر واژههایی بررسی شدند که اتفاقنظری درباره خوانش آن وجود ندارد. در بخش درآمد کتاب آمده است «واژههای بررسی شده، نخست بر طبق موضوع همخوانها (صامتها) و «واکهها» (مصوتها) و سپس به ترتیب الفبایی تنظیم شده است.»[۱]
این اثر در شهریور۱۴۰۰ به عنوان نامزد بخش «درباره شعر» در پانزدهمین دوره جشنواره بینالمللی شعر فجر معرفی شد.[۲]
فصلبندی کتاب
واجشناسی شاهنامه یک پیشگفتار و درآمد و ۱۰ بخش به ترتیب زیر دارد:
بخش یکم: همخوانها، بخش دوم: واکه کوتاه زَبَر (فتحه)، بخش سوم: واکه کوتاه زیر (کسره)، بخش چهارم: واکه کوتاه پیش (ضمه)، بخش پنجم: واکه دوچندِ آو، بخش ششم: واکه دوچندِ اَی، بخش هفتم: واو تاریک، بخش هشتم: واو روشن، بخش نهم: یای تاریک، بخش دهم: یای روشن. در ادامه هم نمایه الفبایی واژگان، نمایه یادداشتها وآبشخور آمده است.
نگارنده در پیشگفتار درباره ضرورت حرکتگذاری متن شاهنامه و خوانش صحصح واژگان آن سخن گفته و معتقد است «از آنجا که شاهنامه یک اثر ادبی زنده و حتی سرشار از زندگی است، حرکتگذاری متن آن تا آنجا که دریافتِ آن را برای فارسیزبانان امروز یکسره دشوار و به گوش ناآشنا نسازد، رواست».
در بخش درآمد کتاب، منابع مورد استفاده مؤلف برای نگارش این اثر به دو بخش متون کهن و بررسیهای کنونی تقسیم شده است. در بخش متون کهن از متون پارسی میانه، پهلوی اشکانی، پارتی مانوی و متونی از سده پنجم هجری بهره گرفته شده است. کتابهای «الأبنیه عن الحقایق الأدویه» از موفقالدین ابومنصور علی هروی، بخشی از «شرح التعرّف لمذهب التصوّف» از ابوابراهیم اسماعیل بن محمد مُستَملی بُخاری، «هدایهالمتعلمین فی الطّب» از ابوبکر ربیع بن احمد اَخَوَینی بخاری، «معانی کتاب الله تعالی و تفسیره المنیر» از ابونصر محمد بن محمد بن حمدان بن محمد حدّادی، «تفسیر قرآن پاک» از جمله متون کهن و فرهنگهای کهن فارسی از جمله «لغت فرس» از اسدی طوسی، «فرهنگ جهانگیری» و «برهان قاطع» از جمله منابعی است است که مؤلف در خصوص حرکتگذاری حروف در این پژوهش از آنها استفاده کرده است.
نویسنده همچنین در تکمیل پژوهش خود از منابع جدید نیز بهره گرفته است. «براهین العجم» تألیف محمدتقی سپهر، «فرهنگ شاهنامه» اثر فریتس وُلفِ آلمانی، «فرهنگ کوچک پهلوی» اثر دیوید نیل مکنزی از جمله آن است.
روش خالقی مطلق در بررسی واژههای شاهنامه به این صورت است که ابتدا وضعیت هر واژه را در دو دوره با فاصله نسبتاً کوتاهی پیش و پس از شاهنامه بررسی کرده است. دوره نخستین آن مربوط به زبان پارسی میانه (پارسیگ) است که گاه گونه پارتی (پهلویگ) و مانوی (پارتی تُرفانی) آن را هم اضافه کرده و در مورد نام کسان گاه ریختِ اوستایی آن را هم آورده است. دور دوم شامل متن پنج دستنوشته از سده پنجم هجری است. «خوانش واژگان در این دو دوره، در کنار توانشِ قافیه در خودِ شاهنامه، مهمترین ملاک و و دستمایه ما در تعیین خوانش احتمالی یا حتمی واژگان شاهنامه است».[۳]
پس از ثبت خوانش هر واژه در متون و گویشهای نامبرده، واژههای خود شاهنامه بررسی شده است. نگارنده در این باره آورده «در اینجا از شمار کاربرد هر واژه بر اساس فرهنگ ولف یاد میکنیم تا از راه یک آمار تقریبی خواننده را از درجه کاررفت هر واژه در شاهنامه آگاه کرده باشیم.» سپس نظر خود را درباره خوانش آن واژه آورده است و اینکه آیا خوانش او با خوانش فرهنگ ولف همخوانی دارد یا نه.
از سوی دیگر، نگارنده از روی احتیاط علمی، خوانش خود را غالباً «محتمل» و «محتملتر» و «نزدیکتر» نامیده است. در ادامه بخشهای اصلی کتاب به همراه چند نمونه از واژگان بررسی شده با تلخیص آورده میشود.
بخش یکم: همخوانها
واج «ب» به جای «پ»:
بِزشک bizišk «طبیب». پامیا: bizišk هدایة: بجشک، بجشکی؛ جهانگیری: بِزِشک «و آن را بعضی از صاحبفرهنگان به بایِ عجمی نیز تصحیح کردهاند، و بجشک به جیم عجمی نیز درست است»؛ برهان: بِجِشک، بِزِشک، پِزِشک؛ تاجیکی: پِزِشک، پِجِشک؛ فارسی رسمی ایران: پِزِشک. به گزارش فرهنگ ولف در شاهنامه پِزِشک و پِزِشکی روی هم شست و اندی بار به کار رفته است. در دستنویسهای شاهنامه: بزشک، در دستنویس سن ژوزف که واژههای گویشی بسیار دارد: بژشک و بجشک. برای شاهنامه واج ب درست است.[۴]
بلاشانbalāšān (پهلوانی تورانی که به دست بیژن کشته شد). به گزارش فرهنگ ولف این نام دوازه بار در شاهنامه به کار رفته و در این فرهنگ به پیروی از چاپ مول با پ نوشته شده است، ولی ان نام با نام بَلاش پادشاه ساسانی (برادر قباد و عموی انوشیروان) در پیوند است؛ برهان: بَلاش. همچنین چند تن از پادشاهان اشکانی وَلاخش (وَلارش، وّلاگَش؛ به لاتین Vologises ) نام دارند که در فارسی رهنمون به واج ب است.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
واج «پ» به جای «ف»:
پیروز «فیروز». پامیا.... این واژه به گونه ساده و همپیوست و نیز نام خاص چند سد بار در شاهنامه به کار رفته و بیشتر با ب/پ و گهگاه در دستنویسهای جوان با ف نوشته شده است. برای شاهنامه باید آن را با پ نوشت.[۵]
سِپَند «دانه اسفند». پامیا:... الأبنیه: سپند، سپندان، سپندانک؛ هدایه: سپندان؛ جهانگیری: سِپند: برهان، تاجیکی: اِسپَند، اِسفَند، سِپَند؛ در هدایه حرکتگذاری دقیق نیست. این واژه به گونه سپند تنها یک بار در شاهنامه آمده است و همه دستنویسها ب/پ ارند که باید پ خوانده شود.[۶]
«ت» به جای «ط»:
تَپانچَه «سیلی، کشیده». پامیا: ؟؛ برهان: تپانچه «معرّب آن طبانجه است با با و جیم ابجد». این واژه تنها یک بار در شاهنامه آمده است. در سه دستنویس املاء آن با ط و در ۱۰ دستنویس دیگر با ت است (در دستنویس بیروت نیز با ت است) و همین را نیز باید پذیرفت: تَبانچَه به رُخسارَگان بَر زدند. در متون دیگر غالباً با املاء ط آمده است. [۷] «ط» به جای «ت»:
اِسطَخر/سِطَخر Sitaxr (نام شهر). پامیا:Staxr. در دستنویسهای شاهنامه و ترجمه بنداری همه جا با املاء ط آمده است. جهانگیری: سِتَخر، اِستَخر؛ برهان: سِتَخر، اِستَخر و (معرّب آن اصطخر/ صطخر است). اگر در متون کهن دیگر نیز گواهی با املاء ت نباشد، بهتر است برای شاهنامه نیز با ط نوشته شود. از سوی دیگر، در فرهنگ جهانگیری دو گواه که از شاهنامه آورده ستخر نوشته است.[۸]
«س» به جای «ص»
اِسپَهان/ سِپاهان... (شهری در ایران، اصفهان). برهان: سباهان، اصفهان. این نام در برخی از دستنویسهای شاهنامه با س آمده است و برای زمان فردوسی همین املاء نیز محتملتر است.[۹]
سُرخ surx پامیان: suxr؛ هدایه: سرخ. این واژه در شاهنامه بسیار به کار رفته است. نگارنده موردی را با املاء ص یادداشت نکرده است. چنین مینماید که در سده پنجم املاء ص رواج یافته و سپس دوباره جای خود را به س داده است و از این بابت به واژه تلخ (تبدیل ت به ط و سپس دوباره به ت) ماننده است. به هر روی، برای شاهنامه همان املاء س محتملتر است. املاء ص در متون دیگر: طبری، عشر، پارس، هدایه: صرخ.[۱۰]
بخش دوم: واکه کوتاه زَبَر (a)
پَرنیان... «پارچه ابریشمین رنگین». پامیا، مانوی:..... «پرنیان»؛ چهانگیری، برهان: پرنا، پرنو، پرنون، پرنیان. به گزارش فرهنگ ولف پَرنیان و پَرنیانی روی هم چهل و اندی بار در شاهنامه به کار رفتهاند، ازآن میان: زِ دیبایِ پُر مایه و پَرنیان+ بران گونَه شد اَخترِ کاویان.[۱۱]
چادَر....«خیمه، بالاپوش زنان». پامیا:....؛ تاجیکی: چادَر، چادِر، چادُر؛ فرا، تهرانی: چادُر. به گزارش فرهنگ ولف این واژه هفتاد باری در شاهنامه به کار فته است. این واژه در این فرهنگ به زِبر سوم خوانده شده است که قافیه نیز آن را نشان میدهد: گر ایوان ما سر بَه کیوان بَرست + ازین بَهره ما یَکی چادَرشت. این واژه در متون کهن دیگر فارسی نیز برخلاف پارسی میانه و تهرانی به زبرِ سوم است: چهل جنگی همه گُردِ دلاوَر + کشیده چون زنان در روی چادَر.[۱۲]
کَلیلَه .... «کتاب کَلیلَه و دِمنَه، پَنچَه تَنترَه». پامیا (/ سریانی) Kalilag du Damnag؛ جهانگیری: کلیله و دَمنَه؛ برهان: دَمنَه «به کسر اوّل به معنی روباه و شغال هر دو آمده است». به گزارش فرهنگ ولف، کَلیلَه ده بار و دِمنَه (دَمنَه) یک بار در شاهنامه به کار رفتهاند، از آن میان: شنیدم کتابیست گُستردَهکام + که آن را بَه هِندی کَلیلَهست نام؛ جز از رسمِ شاهان نراند همی + هَمَه دفتر دِمنَه (دَمنَه) خواند همی.[۱۳]
بخش سوم: واکه کوتاه زیر (i)
اِشکَردَن.... «شِکردن، کشتن، شکستن، شکار کردن». پامیا... «شکار»؛ برهان: اِشکار «شکار»، اِشکَرَه «پرندگان شکاری». به گزارش فرهنگ ولف اِشکردن تنها یک بار در شاهنامه به کار رفته است: نبودی بَه گیتی چُنین کِهتَرم + که هَزمان بَدو پیل و شیر اِشکَرَم. بیرونی: اشکره؛ ویس و رامین: چو ماهی خرّمی کردن هموار + به چوگان و شراب و رود و اِشکار.[۱۴]
نِهان.... «پنهان، پوشیده»، نِهانی. پامیا: .... «نهان، نهانی»؛ تاجیکی: نِهان، نِهانی؛ فرا: نَهان، نَهانی. به گزار فرهنگ ولف نهان و نهانی روی هم چند سد باری در شاهنامه به کار رفتهاند. این واژه در فرهنگ مکنزی و در فرهنگ ولف، برابر با خوانش آن در پارسی میانه، به زیرِ یکم خوانده شده و همین نیز برای شاهنامه محتمل است.[۱۵]
نِیاز ... «احتیاج؛ آروز». پامیا، مانوی، پارتی.... جهانگیری، برهان: نِیاز، نِیازی؛ تاجیکی، فرا، تهرانی: نِیاز. به گزارش فرهنگ ولف این واژه سد و هفتاد باری در شاهنامه به کار رفته است. از آن میان: بَدو گفت سیندخت کای سرفَراز + بَه گفتار کَژّی مَبادم نیاز. در شاهنامه دو بار هم نیازی «گرامی، مطلوب» آمده است که در فرهنگ ولف نیست. کُنون خواه تاجش دِه [فریدون به ایرج] و خواه تخت + شد آن شاخگُستر نیازی دَرَخت. [۱۶]
بخش چهارم: واکه کوتاه پیش (u)
جُوان.... «کمسال، تازهسال، نو، تازه»، جُوانَه. الابنیه: جُوان؛ هدایه: جُوان؛ معانی: جُوان، جُوانی، جُوانمرد؛ تاجیکی: جُوان، جَوان؛ فرا: جَوان؛ تهرانی: جَوون. به گزارش فرهنگ ولف جوان، جوانمرد/ جوامرد، جوانه، جوانی روی هم رفته چند سد بار در شاهنامه به کار رفتهاند، از آن میان: جُوان بود و از گَوهَر پَهلَوان؛ جُوانَه همان، سالخَوردَه همان. این واژه در فرهنگ مکنزی برای فارسی معیار به زبرِ یکم و در فرهنگ ولف برای شاهنامه به پیش یکم خوانده شده است. برای شاهنامه به پیش یکم محتملتر و یا حتی حتمی است.[۱۷]
دُمادُم «پی در پی، پشت سر هم». هدایه: دُمادُم؛ برهان: دَمادَم «دم به دم، نفس به نفس»، دُمادُم «متعاقب و پی در پی یکدیگر»؛ تاجیکی: دَمادَم، دُمادُم؛ فرا، تهرانی: دَمادَم، دَم به دَم. به گزارش فرهنگ ولف دُمادُم بیست باری در شاهنامه به کار رفته است، ولی گویا دَمادَم به کار نرفته و آن یک باری را نیز که در چاپ مول و فرهنگ ولف آمده، میتوان دُمادُم خواند: دُمادُم بَه ده شب پَسي یَکدیگر + همی خواب دید [کَیدِ هندی]، این شِگفتی نِگر![۱۸]
رُخشان .... «تابان، درخشان»، رُخشَنده. پاک: میبُرُخشَیدی «میتابید، میدرخشید»؛ جهانگیری: رُخش «پرتو، شعاع، عکس»، رُخشا «رخشنده»؛ برهان: رُخش «روشنی، پرتو، درخشندگی»، رُخشا، رَخشا، رُخشان. به گزارش فرهنگ ولف رُخشان و رُخشنده ( در صفت خورشید، رَخش، روز، سنان، شمع، یاقوت) روی هم سد و پنجاه باری در شاهنامه به کار رفتهاند و در ین فرهنگ به پیشِ یکم خوانده شده است.[۱۹]
نقد کتاب
جلسه نقد و بررسی کتاب «واجشناسی شاهنامه» اسفند ۱۳۹۹ به طور مجازی و با حضور احمدرضا قائممقامی، وحید عیدگاه طرقبهای و سعید لیان برگزار شد.
پانویس
- ↑ خالقی مطلق، واجشناسی شاهنامه، ۲۳.
- ↑ «نامزدهای جشنواره شعر فجر معرفی شدند».
- ↑ خالقی مطلق، واجشناسی شاهنامه، ۲۱.
- ↑ خالقی مطلق، واجشناسی شاهنامه، ۲۵.
- ↑ خالقی مطلق، واجشناسی شاهنامه، ۳۱.
- ↑ خالقی مطلق، واجشناسی شاهنامه، ۳۲.
- ↑ خالقی مطلق، واجشناسی شاهنامه، ۷۲.
- ↑ خالقی مطلق، واجشناسی شاهنامه، ۷۶.
- ↑ خالقی مطلق، واجشناسی شاهنامه، ۷۹.
- ↑ خالقی مطلق، واجشناسی شاهنامه، ۸۰.
- ↑ خالقی مطلق، واجشناسی شاهنامه، ۱۰۷.
- ↑ خالقی مطلق، واجشناسی شاهنامه، ۱۲۲.
- ↑ خالقی مطلق، واجشناسی شاهنامه، ۱۹۰.
- ↑ خالقی مطلق، واجشناسی شاهنامه، ۲۳۸.
- ↑ خالقی مطلق، واجشناسی شاهنامه، ۲۹۳.
- ↑ خالقی مطلق، واجشناسی شاهنامه، ۲۹۴.
- ↑ خالقی مطلق، واجشناسی شاهنامه، ۳۲۳.
- ↑ خالقی مطلق، واجشناسی شاهنامه، ۳۳۶.
- ↑ خالقی مطلق، واجشناسی شاهنامه، ۳۳۸پ.