گلی ترقی: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی‌ادبیات
پرش به ناوبری پرش به جستجو
غزلِ بهار (بحث | مشارکت‌ها)
صفحه‌ای تازه حاوی «{{جعبه اطلاعات شاعر و نویسنده |نام = گلی ترقی |تصویر = Taraghi.jpg |توضیح تصویر = :«...» ایجاد کرد
 
غزلِ بهار (بحث | مشارکت‌ها)
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۵۲: خط ۵۲:
}}
}}


'''گلی ترقی''' نویسندهٔ صاحب‌سبک، مترجم و فیلمنامه‌نویس ساکن فرانسه است که برخی آثارش به زبان‌های مختلف دنیا ترجمه شده و برنده جوایز داخلی و خارجی شده است.
'''گلی ترقی''' نویسندهٔ صاحب‌سبک، مترجم و فیلمنامه‌نویس ساکن فرانسه است که برخی آثارش به زبان‌های مختلف دنیا ترجمه شده و برندهٔ جوایز داخلی و خارجی شده است.


<center>* * * * *</center>   
<center>* * * * *</center>   
گلی ترقی، نویسندهٔ معاصر ایرانی و فرزند لطف‌الله ترقی مدیر مجلهٔ «ترقی» است. مجله‌ای که تا اوایل دههٔ چهل چاپ می‌شد. او تحصیلات متوسطه‌اش را در تهران به اتمام رساند و بعد از آن برای تحصیل در رشتهٔ فلسفه به آمریکا مهاجرت کرد. در دانشگاه با افکار یونگ آشنا شد و اولین داستانش را به نام «میعاد» در همان دورهٔ دانشجویی و در مجلهٔ ادبی دانشگاه به چاپ رساند که این داستان در سال ۱۳۴۴ در مجلهٔ اندیشه و هنر در ایران نیز چاپ شد. ترقی بعد از اتمام تحصیلاتش به ایران بازگشت و در دانشکدهٔ هنرهای زیبا به مدت ٩ سال در دانشگاه تهران به تدریس رشتهٔ شناخت اساطیر و نمادهای آغازین پرداخت. در ایران با [[هژیر داریوش]]، سینماگر و منتقد، ازدواج کرد که حاصل این ازدواج دو فرزند است. او در دانشگاه تهران در حلقهٔ کسانی چون دکتر [[حسین نصر]] و فردید قرار گرفت. در همین دوره برای نشریاتی همچون «آیندگان ادبی» و «کتاب الفبا» مقاله می‌نوشت. نخستین مجموعه‌ داستانی گلی ترقی به نام «من هم چه‌گوارا هستم» در سال ۱۳۴۸ توسط انتشارات مروارید منتشر شد. او سپس به فرانسه مهاجرت کرد و در آن جا ماندگار شد اما علاقه‌اش به ایران همان‌طور که نوشته‌هایش گواه برا این ادعاست مانع از آن می‌شود که بتواند مدتی طولانی از ایران دور باشد.  
گلی ترقی، نویسندهٔ معاصر ایرانی و فرزند لطف‌الله ترقی مدیر مجلهٔ «ترقی» است. مجله‌ای که تا اوایل دههٔ چهل چاپ می‌شد. او تحصیلات متوسطه‌اش را در تهران به اتمام رساند و بعد از آن برای تحصیل در رشتهٔ فلسفه به آمریکا مهاجرت کرد. در دانشگاه با افکار یونگ آشنا شد و اولین داستانش را به نام «میعاد» در همان دورهٔ دانشجویی و در مجلهٔ ادبی دانشگاه به چاپ رساند که این داستان در سال ۱۳۴۴ در مجلهٔ اندیشه و هنر در ایران نیز چاپ شد. ترقی بعد از اتمام تحصیلاتش به ایران بازگشت و در دانشکدهٔ هنرهای زیبا به مدت ٩ سال در دانشگاه تهران به تدریس در رشتهٔ شناخت اساطیر و نمادهای آغازین پرداخت. در ایران با [[هژیر داریوش]]، سینماگر و منتقد، ازدواج کرد که حاصل این ازدواج دو فرزند است. او در دانشگاه تهران در حلقهٔ کسانی چون دکتر [[حسین نصر]] و فردید قرار گرفت. در همین دوره برای نشریاتی همچون «آیندگان ادبی» و «کتاب الفبا» مقاله می‌نوشت. نخستین مجموعه‌ داستانی گلی ترقی به نام «من هم چه‌گوارا هستم» در سال ۱۳۴۸ توسط انتشارات مروارید منتشر شد. او سپس به فرانسه مهاجرت کرد و در آن جا ماندگار شد اما علاقه‌اش به ایران همان‌طور که نوشته‌هایش گواه بر این ادعاست مانع از آن می‌شود که بتواند مدتی طولانی از ایران دور باشد.  
با وجود این‌که بیشتر نوشته‌های گلی ترقی مجموعه داستان است، اما او دو رمان به نام‌های «خواب زمستانی» و «اتفاق» نیز دارد. فیلم کوتاه بیتا ساختهٔ [[هژیر داریوش]] نوشتهٔ او بوده است. همچنین فیلمنامهٔ درخت گلابی ساختهٔ داریوش مهرجویی اقتباسی از داستان درخت گلابی اوست. داستان «بزرگ بانوی روح من» از جمله داستان‌های اوست که به زبان فرانسه نیز ترجمه شده است و در سال ۱۹۸۵ بهترین داستان سال فرانسه معرفی شد. «اتوبوس شمیران» و «خانه‌ای در آسمان» از جمله نمونه‌های برجستهٔ ادبیات داستانی معاصر ایران هستند. گلی ترقی از جمله نویسنده‌هایی است که زبان برایش اهمیت ویژه‌ای دارد. این نویسندهٔ معاصر بنا به گفتهٔ خودش از آن نویسنده‌هایی نیست که با قوهٔ تخیلش داستان‌هایش را روایت کند بلکه باید اتفاق‌های داستان‌هایش را تجربه کرده باشد. گاهی داستانی سراسر واقعی است و گاهی داستانی در پی شخصیت و یا حتی جمله‌ای شکل می‌گیرد و روایت می‌شود.<ref>{{یادکرد وب|نشانی=https://ketabism.ir/goli-taraqi/|عنوان= گلی ترقی در یک نگاه}}</ref>{{سخ}}
با وجود این‌که بیشتر نوشته‌های گلی ترقی مجموعه داستان است، اما او دو رمان به نام‌های «خواب زمستانی» و «اتفاق» نیز دارد. فیلم کوتاه بیتا ساختهٔ هژیر داریوش نوشتهٔ اوست. همچنین فیلمنامهٔ درخت گلابی ساختهٔ داریوش مهرجویی اقتباسی از داستان درخت گلابی است. داستان «بزرگ بانوی روح من» از جمله داستان‌های اوست که به زبان فرانسه ترجمه شده است و در سال ۱۹۸۵ بهترین داستان سال فرانسه معرفی شد. «اتوبوس شمیران» و «خانه‌ای در آسمان» از جمله نمونه‌های برجستهٔ ادبیات داستانی معاصر ایران هستند. گلی ترقی از جمله نویسنده‌هایی است که زبان برایش اهمیت ویژه‌ای دارد. این نویسندهٔ معاصر بنا به گفتهٔ خودش از آن نویسنده‌هایی نیست که با قوهٔ تخیلش داستان‌هایش را روایت کند بلکه باید اتفاق‌های داستان‌هایش را تجربه کرده باشد. گاهی داستانی سراسر واقعی است و گاهی داستانی در پی شخصیت و یا حتی جمله‌ای شکل می‌گیرد و روایت می‌شود.<ref>{{یادکرد وب|نشانی=https://ketabism.ir/goli-taraqi/|عنوان= گلی ترقی در یک نگاه}}</ref>{{سخ}}
«گلی ترقی» استاد خاطره‌نویسی است و برای نوشتن سبک دارد. او اين سبک را با نثری لذيذ، سالم و كاريزماتيک تجهيز می‌كند كه مقاومت در برابر زيبایی آن كار ساده‌ای نيست. نثر ساده اما ممتنع او را می‌توان در زمرهٔ بهترين‌های تاريخ داستان‌نويسی ايران مثل [[ابراهیم گلستان|گلستان]] و [[آل‌احمد]] برشمرد. بزنگاه داستانی او معمولاً زمانی است كه واقعاً گذشته را بايد نوستالژيک نگريست: بی‌اعتباری حال در برابر اعتبار گذشته در داستان «خاطره‌های پراكنده»، سترونی حال در برابر زايندگی گذشته در داستان «درخت گلابی»، هراس مرگ كنونی در برابر شور زندگی گذشته در داستان «خواب زمستانی» و بی‌هويتی و سرگردانی حال در برابر هويتمندی و قرار و سكون گذشته در داستان «عادت‌های غريب آقای الف در غربت» نمایان است.<ref name=''اعتماد''/>
«گلی ترقی» استاد خاطره‌نویسی است و برای نوشتن سبک دارد. او اين سبک را با نثری لذيذ، سالم و كاريزماتيک تجهيز می‌كند كه مقاومت در برابر زيبایی آن كار ساده‌ای نيست. نثر ساده اما ممتنع او را می‌توان در زمرهٔ بهترين‌های تاريخ داستان‌نويسی ايران مثل [[ابراهیم گلستان|گلستان]] و [[آل‌احمد]] برشمرد. بزنگاه داستانی او معمولاً زمانی است كه واقعاً گذشته را بايد نوستالژيک نگريست: بی‌اعتباری حال در برابر اعتبار گذشته در داستان «خاطره‌های پراكنده»، سترونی حال در برابر زايندگی گذشته در داستان «درخت گلابی»، هراس مرگ كنونی در برابر شور زندگی گذشته در داستان «خواب زمستانی» و بی‌هويتی و سرگردانی حال در برابر هويتمندی و قرار و سكون گذشته در داستان «عادت‌های غريب آقای الف در غربت» نمایان است.<ref name=''اعتماد''/>


خط ۶۲: خط ۶۲:
==از میان یادها==
==از میان یادها==
===اولین داستانی که نوشتم===
===اولین داستانی که نوشتم===
:«انشاءهایی که می‏‌نوشتم همیشه بیست بود. ریاضیاتم خیلی بد بود. در داستان «دو دنیا» این را نوشته‏‌ام که کوچک هستم و به اتاق پدرم می‌‎روم و می‎‌بینم که او می‎‌نویسد، سرمقاله‌‏های «ترقی» را که معروف بود همیشه خودش می‌‎نوشت. من حروف را مثل مورچه می‌‎دیدم. پدر، من را می‎‌نشاند کنار خودش و قلم را در جوهرش فرو می‏‌برد و شکل کلمات را به من نشان می‌‎داد. آن دوات برای من شده یک دنیا و به خودم می‎‌گفتم هر چه که من بخواهم آن‌جاست. پدرم که رفت بیرون، من نشستم و انگشتم را در دوات کردم و ‎‌زدم روی کاغذ، روی پیراهنم و می‎‌خواستم قصه بنویسم. یک دفعه صدایی شنیدم. مادرم به من نهیب می‌‎زد که ببین دختر کثیف با خودت چه کار کردی؟ یقهٔ مرا از پشت گرفت و برد حمام و پیراهنم را درآورد. دوش را که باز کرد، من دیدم قصه‌هایی را که نوشته بودم آب برد و برای من این اولین تجربهٔ سانسور بود. هنوز هم فکرم به دنبال آن اولین و احتمالاً بهترین قصه‌‎ای است که نوشتم. فکر می‎‌کنم هر چه می‎‌نویسم برای پیداکردن آن اولین و بهترین و کامل‌‎ترین قصه است.<ref name =''خاطره''>{{یادکرد وب|نشانی=https://www.mehrnews.com/news/2471824/%DA%AF%D9%84%DB%8C-%D8%AA%D8%B1%D9%82%DB%8C-%D8%A7%D8%B2-%D8%AE%D9%88%D8%AF%D8%B4-%D9%88-%D8%A2%D8%AB%D8%A7%D8%B1%D8%B4-%DA%AF%D9%81%D8%AA-%D9%87%D9%85%D9%87-%DA%86%DB%8C%D8%B2-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D9%86-%D9%82%D8%B5%D9%87-%D8%A7%D8%B3%D8%AA|عنوان= خاطره‌هایی از بزرگان}}</ref>»
:«انشاءهایی که می‏‌نوشتم همیشه بیست بود. ریاضیاتم خیلی بد بود. در داستان «دو دنیا» این را نوشته‏‌ام که کوچک هستم و به اتاق پدرم می‌‎روم و می‎‌بینم که او می‎‌نویسد، سرمقاله‌‏های «ترقی» را که معروف بود همیشه خودش می‌‎نوشت. من حروف را مثل مورچه می‌‎دیدم. پدر، من را می‎‌نشاند کنار خودش و قلم را در جوهرش فرو می‏‌برد و شکل کلمات را به من نشان می‌‎داد. آن دوات برای من شد یک دنیا و به خودم می‎‌گفتم هر چه که من بخواهم آن‌جاست. پدرم که رفت بیرون، من نشستم و انگشتم را در دوات کردم و ‎‌زدم روی کاغذ، روی پیراهنم و می‎‌خواستم قصه بنویسم. یک دفعه صدایی شنیدم. مادرم به من نهیب می‌‎زد که ببین دختر کثیف با خودت چه کار کردی؟ یقهٔ مرا از پشت گرفت و برد حمام و پیراهنم را درآورد. دوش را که باز کرد، دیدم قصه‌هایی را که نوشته بودم آب برد و برای من این اولین تجربهٔ سانسور بود. هنوز هم فکرم آن اولین و احتمالاً بهترین قصه‌‎ای است که نوشته‌ام. فکر می‎‌کنم هر چه می‎‌نویسم برای پیداکردن آن اولین، بهترین و کامل‌‎ترین قصه است.<ref name =''خاطره''>{{یادکرد وب|نشانی=https://www.mehrnews.com/news/2471824/%DA%AF%D9%84%DB%8C-%D8%AA%D8%B1%D9%82%DB%8C-%D8%A7%D8%B2-%D8%AE%D9%88%D8%AF%D8%B4-%D9%88-%D8%A2%D8%AB%D8%A7%D8%B1%D8%B4-%DA%AF%D9%81%D8%AA-%D9%87%D9%85%D9%87-%DA%86%DB%8C%D8%B2-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D9%86-%D9%82%D8%B5%D9%87-%D8%A7%D8%B3%D8%AA|عنوان= خاطره‌هایی از بزرگان}}</ref>»


===فروغ مرا به نوشتن تشویق کرد ===
===فروغ مرا به نوشتن تشویق کرد ===
:«آن موقع‌ها کافه‏‌ای بود اول خیابان قوام‎‌السطلنه که در آن روزها پاتوق تمام روشن‌فکرها و هنرمندها بود و من بیشتر هنرمندها را آنجا می‎‌دیدم. از جمله، [[فروغ]]. فروغ فرخزاد خیلی آنجا می‌‏آمد و من کمی با او آشنا بودم. وقتی به این کافه رسیدم، او هم آن‌جا بود و به من اشاره کرد که بروم و کنارش بنشینم. من هم دل تو دلم نبود که بروم با این شاعری که خیلی هم دوستش داشتم چه بگویم. رفتم و بی‎‌اختیار تعریف کردم، از مادربزرگم و خانه‌‏اش و از دایی‏‌ام و کفتربازی‌‏اش گفتم و فضای عجیبی که داشت. یک چیزهایی برایش گفتم و فروغ هم گفت این یک قصهٔ معرکه‏ است چرا این را نمی‎‌نویسی و بعد هم تشویقم کرد به نوشتن و من هم نوشتم و بعد هم شد قصه‌‏ای به نام «میعاد» که در مجله چاپ شد. وقتی بعد از چاپ این قصه به سینما تِک رفتم که آن موقع [[فرخ غفاری]] درست کرده بود و همهٔ روشنفکران آن زمان به آن‌جا رفت و آمد داشتند فروغ هم بود و تا مرا دید به من گفت، نگفتم که تو نویسنده‌‏ای و این حرفش برای همیشه در گوش من ماند.<ref name=''خاطره''/>»  
:«آن موقع‌ها کافه‏‌ای بود اول خیابان قوام‎‌السطلنه که پاتوق تمام روشن‌فکران و هنرمندان بود و من بیشتر آن‌ها را آنجا می‎‌دیدم. از جمله، [[فروغ]]. فروغ فرخزاد خیلی آنجا می‌‏آمد و من کمی با او آشنا بودم. وقتی به این کافه رسیدم، او هم آن‌جا بود و به من اشاره کرد که بروم و کنارش بنشینم. دل تو دلم نبود که بروم با این شاعری که خیلی هم دوستش داشتم چه بگویم. رفتم و بی‎‌اختیار برایش از مادربزرگم و خانه‌‏اش و از دایی‏‌ام و کفتربازی‌‏اش تعریف کردم. فروغ هم گفت این یک قصهٔ معرکه‏ است چرا این را نمی‎‌نویسی و بعد هم تشویقم کرد به نوشتن و من هم نوشتم و بعد هم شد قصه‌‏ای به نام «میعاد» که در مجله چاپ شد. وقتی بعد از چاپ این قصه به سینما تِک رفتم که آن موقع [[فرخ غفاری]] درست کرده بود و همهٔ روشنفکران آن زمان به آن‌جا رفت‌وآمد داشتند فروغ هم بود و تا مرا دید به گفت: «نگفتم که تو نویسنده‌‏ای؟» و این حرفش برای همیشه در گوشم ماند.<ref name=''خاطره''/>»  


===خانهٔ گلستان پاتوق روشن‌فکران===
===خانهٔ گلستان پاتوق روشن‌فکران===
:«جمعه‌‏ها درِ خانهٔ [[ابراهیم گلستان]] باز بود و آن‌هایی که او قبولشان می‏‌کرد به آن‌جا می‏‎‌رفتند و پای من هم به واسطهٔ همسرم، [[هژیر داریوش]]، که در کار سینما بود و فرانسه درس خوانده بود و با گلستان آشنایی داشت، به خانهٔ گلستان باز شد. اولین بار که در خانهٔ ابراهیم گلستان بودم خوب یادم است. چقدر نگران بودم. گلستان بود، [[فروغ]] بود، [[سهراب سپهری|سپهری]] بود، [[صادق چوبک]] بود، [[پری صابری]] بود، و خیلی‎‌های دیگر که جزو بزرگان ادب آن موقع بودند.<ref name=''خاطره''/>»  
:«جمعه‌‏ها درِ خانهٔ [[ابراهیم گلستان]] باز بود و آن‌هایی که او قبولشان می‏‌کرد به آن‌جا می‏‎‌رفتند و پای من هم به واسطهٔ همسرم، [[هژیر داریوش]]، که در کار سینما بود و فرانسه درس خوانده بود و با گلستان آشنایی داشت، به خانهٔ گلستان باز شد. اولین بار که به خانهٔ ابراهیم گلستان رفتم خوب یادم است. چقدر نگران بودم. گلستان بود، [[فروغ]] بود، [[سهراب سپهری|سپهری]] بود، [[صادق چوبک]] بود، [[پری صابری]] بود و خیلی‎‌های دیگر که جزو بزرگان ادب آن موقع بودند.<ref name=''خاطره''/>»  


===سپهری مثل شعرهایش بود===
===سپهری مثل شعرهایش بود===
خط ۷۴: خط ۷۴:


===ایدهٔ بزرگ بانوی من از کجا آمد؟===
===ایدهٔ بزرگ بانوی من از کجا آمد؟===
:«اوایل انقلاب با چند نفر از دوستان به دعوت [[سهراب سپهری]] به کاشان رفتیم. کاشان در آن روزها پر بود از شعارها و تظاهرات و روز بعد با سپهری آمدیم بیرون. همان موقع کامیونی رسید که پر بود از آدم و گوسفندی را جلوی کامیون سر بریدند و خونش را به جلو کامیون مالیدند. سپهری حالش خیلی بد شد و گفت برویم و راه افتاد جلو جلو می‌‏رفت. در بیابان می‏‌رفتیم. همانطور که می‎‌رفتیم یک مرتبه دیدم باغی هست. در آن باز بود و داخل که شدیم، باغ کوچکی بود و یک جای غیرواقعی بود. بالای باغ خانه سفیدی قرار داشت که آسمانی بود. دیوارهای سفید، پلکان‌‏ها و آینه‏‌کاری و بی‌‏‎خبر از هیاهوی بیرون. این اتفاق شکل داستان مرا به خود گرفت.<ref name=''خاطره''/>»
:«اوایل انقلاب با چند نفر از دوستان به دعوت [[سهراب سپهری]] به کاشان رفتیم. کاشان در آن روزها پر بود از شعارها و تظاهرات. یک روز بعد با سپهری بیرون آمدیم. همان موقع کامیونی رسید که پر بود از آدم و گوسفندی را جلوی کامیون سر بریدند و خونش را به جلوی ماشین مالیدند. سپهری حالش خیلی بد شد و گفت برویم و راه افتاد جلو جلو می‌‏رفت. در بیابان می‏‌رفتیم. همان‌طور که می‎‌رفتیم باغی دیدم. در آن باز بود باغ کوچکی بود. بالای باغ خانهٔ سفیدی قرار داشت که آسمانی بود. دیوارهای سفید، پلکان‌‏ها و آینه‏‌کاری و بی‌‏‎خبر از هیاهوی بیرون. این اتفاق ایدهٔ داستان بزرگ بانوی من را شکل داد.<ref name=''خاطره''/>»


===درخت گلابی داستانی درونی است===
===درخت گلابی داستانی درونی است===
:«وقتی داریوش مهرجویی گفت در نظر دارد این را داستان را فیلم کند، من مخالف بودم برای این‌که این داستان خیلی درونی است و تصویر کمی دارد. از نظر سینمایی فیلم خیلی قشنگ است، ولی ایشان مجبور شد جاهایی از آن را عوض کند، چیزهایی را جابه‌جا کرد که من دوست نداشتم و بعد هم تغییراتی خودش در آن داد که من با آن تغییرات موافق نبودم.<ref name=''خاطره''/>»
:«وقتی داریوش مهرجویی گفت در نظر دارد این داستان را فیلم کند، من مخالف بودم برای این‌که این داستان خیلی درونی است و تصویر کمی دارد. از نظر سینمایی فیلم خیلی قشنگ است، ولی ایشان مجبور شد جاهایی از آن را عوض کند، چیزهایی را جابه‌جا کرد که من دوست نداشتم و بعد هم تغییراتی خودش در آن داد که من با آن تغییرات موافق نبودم.<ref name=''خاطره''/>»


==زندگی و تراث==
==زندگی و تراث==
===سال‌شمار زندگی===
===سال‌شمار زندگی===
١٣١٨: تولد در شمیران تهران{{سخ}}
١٣١٨: تولد در شمیران تهران، خیابان خوشبختی{{سخ}}
١٣٢: ورود به مدرس{{سخ}}
١٣٢۵: ورود به مدرسه{{سخ}}
١٣٣٣: ورود به دبیرستان «انوشیروان دادگر»{{سخ}}
١٣٣٦: مهاجرت به آمریکا برای ادامهٔ تحصیل{{سخ}}
۱۳۴۲: بازگشت به ایران{{سخ}}
١٣۴٨:چاپ مجموعه داستان «من چه‌گوارا هستم.»{{سخ}}
۱۳۷۳: چاپ «خاطرات پراکنده»{{سخ}}
۱۳۷۳: چاپ «خاطرات پراکنده»{{سخ}}
١٣٧٩: چاپ «جایی دیگر» {{سخ}}
١٣٧٩: چاپ «جایی دیگر» {{سخ}}
۱۳۹۳: «فرصت دوباره»  
۱۳۹۳: چاپ «فرصت دوباره»{{سخ}}


===کودکی و نوجوانی، جوانی، پیری===
===کودکی و نوجوانی، جوانی، پیری===
گلی ترقی فرزند سوم و آخر خانوادهٔ ترقی در هفدهم مهرماه سال ۱۳۱۸ در شهر تهران و در خیابانی به نام خوشبختی به دنیا آمد. پدر او وکیل دعاوی و مدیر مجلهٔ ترقی بود. پدری بسیار شیرین‌سخن و عاشق قلم و مادری که ذوق نوشتن داشت و در خفا می‌نوشت. گلی سال‌های ابتدایی تحصیلش را در محلهٔ شمیران تهران و دبیرستان را در مدرسهٔ انوشیروان دادگر گذراند. او در خاطراتش می‌گوید که از همان ابتدا عاشق نوشتن بوده و همیشه در مدرسه از درس انشاء بیست و از ریاضیات نمره صفر می‌گرفته است. او بعدها در همان خانهٔ خیابان خوشبختی خواهرش را به دلیل بیماری از دست داد و خانهٔ ایام خوشی به مکانی بدیُمن بدل گشت. بعد از اتمام دبیرستان به آمریکا رفت و در آنجا فلسفهٔ غرب خواند سپس بعد از شش سال و در سال ۱۳۴۲ به ایران بازگشت و در دانشگاه تهران برای اخذ درجهٔ دکترا ثبت‌نام کرد. سرانجام، تلاش سه ساله‌ی او ثمر نداد و به سبب عدم‌تسلطش بر زبان فارسی از ادامه‌ی تحصیل در مقطع دکترا انصراف داد.<ref name =''زندگی''>{{یادکرد وب|نشانی=http://www.khaneshmagazine.com/1399/01/goli-taraghi/|عنوان= زندگی‌نامه گلی ترقی}}</ref>{{سخ}}
گلی ترقی فرزند سوم و آخر خانوادهٔ ترقی در هفدهم مهرماه سال ۱۳۱۸ در شهر تهران و در خیابانی به نام خوشبختی به دنیا آمد. پدر او وکیل دعاوی و مدیر مجلهٔ ترقی بود. پدری بسیار شیرین‌سخن و عاشق قلم و مادری که ذوق نوشتن داشت و در خفا می‌نوشت. گلی سال‌های ابتدایی تحصیلش را در محلهٔ شمیران تهران و دبیرستان را در مدرسهٔ انوشیروان دادگر گذراند. او در خاطراتش می‌گوید که از همان ابتدا عاشق نوشتن بوده و همیشه در مدرسه از درس انشاء بیست و از ریاضیات نمرهٔ صفر می‌گرفته است. او بعدها در همان خانهٔ خیابان خوشبختی خواهرش را به دلیل بیماری از دست داد و خانهٔ ایام خوشی به مکانی بدیُمن بدل گشت. بعد از اتمام دبیرستان به آمریکا رفت و در آنجا فلسفهٔ غرب خواند. بعد از شش سال و در سال ۱۳۴۲ به ایران بازگشت و در دانشگاه تهران برای اخذ درجهٔ دکترا ثبت‌نام کرد. سرانجام، تلاش سه‌سالهٔ او ثمر نداد و به سبب عدم‌تسلطش بر زبان فارسی از ادامهٔ تحصیل در مقطع دکترا انصراف داد.<ref name =''زندگی''>{{یادکرد وب|نشانی=http://www.khaneshmagazine.com/1399/01/goli-taraghi/|عنوان= زندگی‌نامه گلی ترقی}}</ref>{{سخ}}
گلی ترقی از دوران کودکی‌اش چنین یاد می‌کند: «من گذشتهٔ خوبی داشتم. کودکی خوشبخت بودم. آزاد بودم. تهران یک امنیت نسبی داشت. خانوادهٔ بسیار بزرگی داشتم با بچه‌های هم‌سن‌وسال. خانواده‌ای بسیار روشن‌فکر، متجدد و مهربان. ما را فوق‌العاده آزاد می‌گذاشتند و با ما مهربان بودند. ما از رنج و مصیبت بچه‌ها در کودکی داستان‌های زیادی می‌شنویم. مثلا گوگول می‌گوید من اگر همه چیز را فراموش کنم، آن شلاق‌هایی را که می‌خوردم فراموش نمی‌کنم، یا چخوف می‌گوید کتک‌هایی را که از پدرم خورده‌ام هرگز فراموش نمی‌کنم. به یاد ندارم هرگز از پدر یا مادرم حرفی تند شنیده باشم چه برسد به این‌که کتک خورده باشم. پدر و مادری متحمل داشتم. ما یک خانوادهٔ بزرگ خوش بودیم، حتی شاید الکی‌خوش. حالا از این خانواده، مثل ته‌ماندهٔ یک سلسلهٔ منقرض‌شده، فقط چند نفری مانده. اما چیزی که داشتیم آن‌قدر زیاد بود که جبران کمبودهای امروز را می‌کند.<ref name =''کودکی''>{{یادکرد وب|نشانی=https://tavaana.org/fa/Goli_Taraghi|عنوان= کودکی}}</ref>»
گلی ترقی از دوران کودکی‌اش چنین یاد می‌کند: «من گذشتهٔ خوبی داشتم. کودکی خوشبخت بودم. آزاد بودم. تهران یک امنیت نسبی داشت. خانوادهٔ بسیار بزرگی داشتم با بچه‌های هم‌سن‌وسال. خانواده‌ای بسیار روشن‌فکر، متجدد و مهربان. ما را فوق‌العاده آزاد می‌گذاشتند و با ما مهربان بودند. ما از رنج و مصیبت بچه‌ها در کودکی داستان‌های زیادی می‌شنویم. مثلا گوگول می‌گوید: «من اگر همه چیز را فراموش کنم، آن شلاق‌هایی را که می‌خوردم فراموش نمی‌کنم، یا چخوف می‌گوید کتک‌هایی را که از پدرم خورده‌ام هرگز فراموش نمی‌کنم. به یاد ندارم هرگز از پدر یا مادرم حرفی تند شنیده باشم چه برسد به این‌که کتک خورده باشم. پدر و مادری متحمل داشتم. ما یک خانوادهٔ بزرگ خوش بودیم، حتی شاید الکی‌خوش. حالا از این خانواده، مثل ته‌ماندهٔ یک سلسلهٔ منقرض‌شده، فقط چند نفری مانده. اما چیزی که داشتیم آن‌قدر زیاد بود که جبران کمبودهای امروز را می‌کند.<ref name =''کودکی''>{{یادکرد وب|نشانی=https://tavaana.org/fa/Goli_Taraghi|عنوان= کودکی}}</ref>»


===شخصیت و اندیشه===
===شخصیت و اندیشه===
خط ۱۰۰: خط ۱۰۴:
== ترقی از نگاه دیگران==
== ترقی از نگاه دیگران==
===دُرتا سوآپا، نویسنده، مترجم و منتقد لهستانی===
===دُرتا سوآپا، نویسنده، مترجم و منتقد لهستانی===
{{گفتاورد تزیینی|بی‌تردید حس زندگی پررنگ، صمیمیت خاص در لحن، گنجینهٔ وسیع کلمات، ترکیب طنز و زبان شاعرانه، خاطراتی که تهران قدیم را جلو چشم خواننده ترسیم می‌کند و مسایلی چون غربت، مهاجرت، برخورد سنت و مدرنیته و ... از جمله ویژگی‌های قلم گلی ترقی هستند که می‌توانند توجه خواننده را به خود جلب کنند، اما در درجه اول همان حس زندگی و جست‌وجوی پاسخ سؤال‌هایی مربوط به معنا و مکان زندگی انسان برای من اهمیت دارد.<ref name =''سبک''>{{یادکرد وب|نشانی=http://www.ibna.ir/fa/longint/264035|عنوان= سبک گلی ترقی}}</ref>}}
{{گفتاورد تزیینی|بی‌تردید حس زندگی پررنگ، صمیمیت خاص در لحن، گنجینهٔ وسیع کلمات، ترکیب طنز و زبان شاعرانه، خاطراتی که تهران قدیم را جلوی چشم خواننده ترسیم می‌کند و مسائلی چون غربت، مهاجرت، برخورد سنت و مدرنیته و ... از جمله ویژگی‌های قلم گلی ترقی هستند که می‌توانند توجه خواننده را به خود جلب کنند، اما در درجهٔ اول همان حس زندگی و جست‌وجوی پاسخ سؤال‌هایی مربوط به معنا و مکان زندگی انسان برای من اهمیت دارد.<ref name =''سبک''>{{یادکرد وب|نشانی=http://www.ibna.ir/fa/longint/264035|عنوان= سبک گلی ترقی}}</ref>}}


===[[حسن میرعابدینی]]===
===[[حسن میرعابدینی]]===
{{گفتاورد تزیینی|داستان‌های ترقی با وجود انتقادی که به اشرافیت روزگار خودش دارد، داستان‌هایی عرفانی است. این داستان‌ها خاطره نیستند؛ خاطره‌هایی نیستند که روایت می‌شوند؛ بلکه داستان‌هایی خاطره‌ای هستند. یعنی خاطره‌هایی نیستند که مثل آثار [[محمدعلی جمال‌زاده|جمال‌زاده]]، پاینده و [[رسول پرویزی]] روایت شوند. نویسنده اگر می‌خواهد سبک ادبی به وجود بیاورد، نمی‌تواند در خاطره‌گویی بماند. سبک در فاصله‌گرفتن از واقعیت امکان زایش دارد. راوی داستان‌های گلی ترقی خانم ترقی نیست؛ یک نویسنده‌ ذهنی است که دارد نقش نویسنده را ایفا می‌کند. از همین رو می‌بینیم وی پشت نقاب شخصیت‌ها پنهان می‌شود. نویسنده بخشی از واقعیت را می‌گیرد و روی این بخش کار می‌کند. در واقع مبداء نویسنده بخشی از واقعیت است اما به این واقعیت طبق تخیل خودش یا طبق آنچه از صناعت داستان‌نویسی می‌داند شکل می‌دهد. آنچه داستان را تبدیل به اثری هنری می‌کند، بیان واقعیتی از زندگی نیست؛ بلکه کاری است که نویسنده روی داستان انجام می‌دهد و ارزش‌افزوده‌ای را بر بخشی از واقعیت که انتخاب کرده اضافه می‌کند. وی چندان به تجربه‌گری عناصر داستان اعتقاد ندارد و داستان‌هایش را معمولا در چارچوب معیارهای شناخته‌شده‌ی داستان‌های رئالیستی می‌نویسد؛ داستان‌هایی که موضوع مهمی دارند، از طرح و پیرنگ حساب‌شده‌ای برخوردار هستند و شخصیت‌پردازی در آنها با دقت انجام می‌شود. <ref name=''خلسه''/>»}}
{{گفتاورد تزیینی| داستان‌های ترقی با وجود انتقادی که به اشرافیت روزگار خودش دارد، داستان‌هایی عرفانی است. این داستان‌ها خاطره نیستند؛ خاطره‌هایی نیستند که روایت می‌شوند؛ بلکه داستان‌هایی خاطره‌ای هستند. یعنی خاطره‌هایی نیستند که مثل آثار [[محمدعلی جمال‌زاده|جمال‌زاده]]، و [[رسول پرویزی]] روایت شوند. نویسنده اگر می‌خواهد سبک ادبی به وجود بیاورد، نمی‌تواند در خاطره‌گویی بماند. سبک در فاصله‌گرفتن از واقعیت امکان زایش دارد. راوی داستان‌های گلی ترقی، خانم ترقی نیست؛ یک نویسنده‌ ذهنی است که دارد نقش نویسنده را ایفا می‌کند. از همین رو می‌بینیم وی پشت نقاب شخصیت‌ها پنهان می‌شود. نویسنده بخشی از واقعیت را می‌گیرد و روی این بخش کار می‌کند. در واقع مبداء نویسنده بخشی از واقعیت است اما به این واقعیت طبق تخیل خودش یا طبق آن‌چه از صناعت داستان‌نویسی می‌داند شکل می‌دهد. آنچه داستان را تبدیل به اثری هنری می‌کند، بیان واقعیتی از زندگی نیست؛ بلکه کاری است که نویسنده روی داستان انجام می‌دهد و ارزش‌افزوده‌ای را بر بخشی از واقعیت که انتخاب کرده اضافه می‌کند. وی چندان به تجربه‌گری عناصر داستان اعتقاد ندارد و داستان‌هایش را معمولاً در چارچوب معیارهای شناخته‌شدهٔ داستان‌های رئالیستی می‌نویسد؛ داستان‌هایی که موضوع مهمی دارند، از طرح و پیرنگ حساب‌شده‌ای برخوردار هستند و شخصیت‌پردازی در آن‌ها با دقت انجام می‌شود.<ref name=''خلسه''/>}}


===فرشته نوبخت===
===فرشته نوبخت===
{{گفتاورد تزیینی|گلی ترقی پیش از اینکه نویسنده باشد، زن است و پیش از اینکه زن باشد، انسان است. به کارنامهٔ او که نگاه می‌کنیم، صرف‌نظر از مواجه‌شدن با پرونده‌ای پر و پیمان، به دو واقعیت در شکل نوشتارش برمی‌خوریم: نخست نوستالژی و علاقه و توجه او به گذشته و مخصوصاً کودکی. دوم اعتراف‌نویسی. که ایندو بی‌ارتباط با یکدیگر نیستند. از سوی دیگر، با بررسیِ تاریخ انتشار آثار و جایگاه زمانی آن‌ها، به واقعیتی دیگر در روند نوشتاری وی برمی‌خوریم: وقفه‌های طولانی میان نوشتن: یعنی نوشتن‌ها و نانوشتن‌ها. این پرکاری و کم‌کاری در روند نوشتار هر نویسنده‌ای بیش و کم وجود دارد. چه نویسنده‌ای باشد که به زعم خانم زرلکی به‌ سان لاک‌پشتی در حاشیه‌ی تاریخ حرکت کند و چه نویسنده‌ای باشد که مانند خرگوشی گوی سبقت را از دیگران برباید. اما شاید اگر این وقفه‌های میان نوشتن‌ها، تا به این حد طولانی نبود، چندان به چشم نمی‌آمد. این‌ها، یعنی نوستالژی و از خودنویسی، نوشتن‌ها و وقفه‌های طولانی میان نوشتن‌، واقعیت‌هایی‌ست که کشف آن در کارنامه‌ی گلی ترقی کار دشواری نیست. به تعبیری، پررنگ هستند و مدام تکرار ‌شده‌اند.<ref name=''خلسه''/>}}
{{گفتاورد تزیینی| گلی ترقی پیش از این‌ه نویسنده باشد، زن است و پیش از اینکه زن باشد، انسان است. به کارنامهٔ او که نگاه می‌کنیم، صرف‌نظر از مواجه‌شدن با پرونده‌ای پر و پیمان، به دو واقعیت در شکل نوشتارش برمی‌خوریم: نخست نوستالژی و علاقه و توجه او به گذشته و مخصوصاً کودکی. دوم اعتراف‌نویسی. که این دو بی‌ارتباط با یکدیگر نیستند. از سوی دیگر، با بررسیِ تاریخ انتشار آثار و جایگاه زمانی آن‌ها، به واقعیتی دیگر در روند نوشتاری وی برمی‌خوریم: وقفه‌های طولانی میان نوشتن: یعنی نوشتن‌ها و نانوشتن‌ها. این پرکاری و کم‌کاری در روند نوشتار هر نویسنده‌ای بیش و کم وجود دارد. چه نویسنده‌ای باشد که به زعم [[شهلا زرلکی]] به‌سان لاک‌پشتی در حاشیهٔ تاریخ حرکت کند و چه نویسنده‌ای باشد که مانند خرگوشی گوی سبقت را از دیگران برباید. اما شاید اگر این وقفه‌های میان نوشتن‌ها، تا به این حد طولانی نبود، چندان به چشم نمی‌آمد. این‌ها، یعنی نوستالژی و از خودنویسی، نوشتن‌ها و وقفه‌های طولانی میان نوشتن‌، واقعیت‌هایی‌ست که کشف آن در کارنامهٔ گلی ترقی کار دشواری نیست. به تعبیری، پررنگ هستند و مدام تکرار ‌شده‌اند.<ref name=''خلسه''/>}}
 
===[[کامران فانی]]===
{{گفتاورد تزیینی| به‌طورکلی آثار گلی ترقی کند و کاو در روح انسان ایرانی است که به دنبال آسایش و آرامشی است که با آمدن به دوران مدرن از ما دریغ شده است، به همین سبب شیفتگی به گذشته در تمام آثار او دیده می‌شود. در آثار او این جادوی زبان است که ما را مجذوب خود می‌کند. اولین کتاب گلی ترقی «من چگوآرا هستم» نام دارد که در اواخر دههٔ چهل منتشر شد که داستان خیلی شبیه به داستان «شرم» جویس است. به دنبال این کتاب رمان «خواب زمستان» که نسبتاً مفصل بود منتشر شد که در آن داستان هفت مرد که در هم تنیده شده‌اند، روایت می‌شود. نویسنده در این‌جا می‌خواسته نشان دهد که جامعه ما هنوز یک جامعهٔ قبیله‌‌ای است و هنوز ویژگی‌های یک جامعهٔ مدرن را ندارد. رمان نشان می‌دهد که ما در حال گذر از یک جامعهٔ قبیله‌ای به سمت تجدد و دنیای مدرن هستیم و داستان‌های بعدی ترقی نیز دربارهٔ همین چگونگی تغییر است.<ref>{{یادکرد وب|نشانی=https://www.baharnews.ir/news/39532/%D8%AC%D8%A7%DB%8C%D8%B2%D9%87-%DA%AF%D9%84%D8%B4%DB%8C%D8%B1%DB%8C-%D8%AA%D9%82%D8%AF%DB%8C%D8%B1-%DA%AF%D9%84%DB%8C-%D8%AA%D8%B1%D9%82%DB%8C|عنوان=جایزهٔ «گلشیری» با تقدیر از گلی ترقی}}</ref>}}
 
===مائده مرتضوی===
{{گفتاورد تزیینی| گلی ترقی داستان‌نویسی است که سبک و سیاق خود را در نوشتن دارد. شخصیت‌های داستان‌های او اغلب زنانی هستند که میان رفتن و ماندن معلق مانده‌اند. مهاجرت نیز از مسائلی است که به کرات در آثار او دیده می‌شود. زنان، شخصیت اصلی داستان‌های ترقی را تشکیل می‌دهند که این مساله‌ای همه‌گیر در میان زنان نویسنده است. اولویت موضوعی زنان نویسنده در ایران با جنس و مسائل مربوط به خودشان است. داستان‌های گلی ترقی پر از زنانی است که به درونیات خویش بسیار می‌اندیشند و نوعی کشمکش درونی در میان اکثر کاراکترهای زن آثار ترقی به چشم می‌خورد. در داستان‌های «اناربانو و پسرهایش»، «بزرگ بانوی روح من» و حتا داستان‌هایی مانند «اتوبوس شمیران» که از ماجراهای عام‌تری برخوردار هستند نیز این رویکرد به چشم می‌خورد.<ref>{{یادکرد وب|نشانی=http://morour.org/%DA%AF%D9%81%D8%AA%DA%AF%D9%88-%D8%A8%D8%A7-%DA%AF%D9%84%DB%8C-%D8%AA%D8%B1%D9%82%DB%8C/|عنوان=گفت‌وگو مائده مرتضوی با گلی ترقی}}</ref>}}


===نظر ترقی دربارهٔ خودش===
===نظر ترقی دربارهٔ خودش===
{{گفتاورد تزیینی| من در کودکی بین دو دنیای نزدیک اما متخاصم زندگی می‌کردم؛ میان دنیای مدرنیته و سنت. دنیای خانواده مادر و دایی‌هایم که اروپا رفته و خیلی متجدد بودند و خانواده پدرم که قمی بودند و پدرم که پدربزرگش آیت‌الله بود. پدرم عاشق مدرنیته و علم بود اسم «ترقی» را برای خودش انتخاب کرد و برای همین هم من و برادرم را آمریکا فرستاد.<ref name=''کودکی''/>}}
{{گفتاورد تزیینی| من در کودکی بین دو دنیای نزدیک اما متخاصم زندگی می‌کردم؛ میان دنیای مدرنیته و سنت. دنیای خانوادهٔ مادر و دایی‌هایم که اروپا رفته و خیلی متجدد بودند و خانوادهٔ پدرم که قمی بودند و پدرم که پدربزرگش آیت‌الله بود. پدرم عاشق مدرنیته و علم بود اسم «ترقی» را برای خودش انتخاب کرد و برای همین هم من و برادرم را آمریکا فرستاد.<ref name=''کودکی''/>}}


===تفسیر خود از آثارش===
===تفسیر خود از آثارش===
{{گفتاورد تزیینی|از خاطره‌نویسی گریزان شده‌ام و دلم می‌خواهد داستان‌هایم مستقل از من خوانده شوند. حتی می‌ترسم داستان‌ها را به روایت اول‌شخص بنویسم چون اول‌شخص می‌شود گلی ترقی، به سوم‌شخص هم که بنویسم می‌شود زندگی پنهان گلی ترقی. دوست دارم خواننده داستانم را مستقل از من بخواند. مگر شما وقتی کتاب نویسنده‌‌ای غربی را می‌خوانید مدام فکر می‌کنید نویسنده کجای داستان پنهان شده است. ناباکوف کجای داستان لولیتا است؟ من وقتی رمان نویسنده‌ای غربی را می‌خوانم به دنبال گفتن این حرف نیستم که خود نویسنده کجای این داستان پنهان است. البته تردیدی نیست که هر چیزی که نویسنده می‌نویسد جنبه‌ پنهانی اتوبیوگرافی دارد اما اینکه بچسبیم به اینکه ببینیم نویسنده کجا است و جنبه اتوبیوگرافیک داستان را پیدا کنیم، کاری است به نظر من باطل. من هم در برخی از این داستان‌ها حضور دارم و در جاهایی حضورم خیلی واضح است اما همه داستان به من یا تجربه‌های شخصی من بازنمی‌گردد.<ref name=''اعتماد''/>}}
{{گفتاورد تزیینی|از خاطره‌نویسی گریزان شده‌ام و دلم می‌خواهد داستان‌هایم مستقل از من خوانده شوند. حتی می‌ترسم داستان‌ها را به روایت اول‌شخص بنویسم چون اول‌شخص می‌شود گلی ترقی، به سوم‌شخص هم که بنویسم می‌شود زندگی پنهان گلی ترقی. دوست دارم خواننده داستانم را مستقل از من بخواند. مگر شما وقتی کتاب نویسنده‌‌ای غربی را می‌خوانید مدام فکر می‌کنید نویسنده کجای داستان پنهان شده است. ناباکوف کجای داستان لولیتا است؟ من وقتی رمان نویسنده‌ای غربی را می‌خوانم به دنبال گفتن این حرف نیستم که خود نویسنده کجای این داستان پنهان است. البته تردیدی نیست که هر چیزی که نویسنده می‌نویسد جنبهٔ پنهانی اتوبیوگرافی دارد اما این‌که بچسبیم به نویسنده که کجا است و جنبهٔ اتوبیوگرافیک داستان را پیدا کنیم، کاری است به نظر من باطل. من هم در برخی از این داستان‌ها حضور دارم و در جاهایی حضورم خیلی واضح است اما همهٔ داستان به من یا تجربه‌های شخصی من بازنمی‌گردد.<ref name=''اعتماد''/>}}


{{گفتاورد تزیینی| بیشتر داستان‌های من با طنز نوشته شده‌اند، چون خود من چنین آدمی هستم. آدم به‌ظاهر جدی و بالانشسته‌ای نیستم و همیشه سختی‌های زندگی‌ام را با خنده و طنز تحمل کرده‌ام. خودم یا اطرافیانم را دست انداخته‌ام و به این طریق توانسته‌ام سختی‌ها و تلخی‌های زندگی‌ام را تحمل کنم. طنز بخشی از وجود من است و آدمی هستم که حرف‌هایم را همیشه با طنز می‌زنم و حتی در بدترین شرایط زندگی‌ام هم آن شرایط را به داستانی طنزآمیز بدل می‌کنم و به همین دلیل می‌توانم آن وضعیت را تحمل کنم. طنز از خیلی چیزها نجاتم داده است.<ref name=''اعتماد''/>}}
{{گفتاورد تزیینی| بیشتر داستان‌های من با طنز نوشته شده‌اند، چون خود من چنین آدمی هستم. آدم به‌ظاهر جدی و بالانشسته‌ای نیستم و همیشه سختی‌های زندگی‌ام را با خنده و طنز تحمل کرده‌ام. خودم یا اطرافیانم را دست انداخته‌ام و به این طریق توانسته‌ام سختی‌ها و تلخی‌های زندگی‌ام را تحمل کنم. طنز بخشی از وجود من است و آدمی هستم که حرف‌هایم را همیشه با طنز می‌زنم و حتی در بدترین شرایط زندگی‌ام هم آن شرایط را به داستانی طنزآمیز بدل می‌کنم و به همین دلیل می‌توانم آن وضعیت را تحمل کنم. طنز از خیلی چیزها نجاتم داده است.<ref name=''اعتماد''/>}}


===بیانیه‌ها===
 
===جملهٔ موردعلاقه در کتاب‌هایش===
{{گفتاورد تزیینی| کلمه‌ها مرا مسحور می‌کنند. کلمه‌ها یادم می‌مانند. کلمه‌ها همیشه برایم رنگ و بو داشته‌اند. کلمه‌ها سطحی نیستند؛ بُعد دارند. من به زبان علاقه دارم؛ چه به زبان فارسی که در آن می‌نویسم و چه به زبان‌های دیگر.<ref name =''خلسه''>{{یادکرد وب|نشانی=http://bookcity.org/detail/952|عنوان= گلی‌ ترقی، قصه‌ گفتن و سحر‌انگیزی کلمات}}</ref>}}  
===جمله‌ای از ایشان===
 
: «کلمه‌ها مرا مسحور می‌کنند. کلمه‌ها یادم می‌مانند. کلمه‌ها همیشه برایم رنگ و بو داشته‌اند. کلمه‌ها سطحی نیستند؛ بُعد دارند. من به زبان علاقه دارم؛ چه به زبان فارسی که در آن می‌نویسم و چه به زبان‌های دیگر.<ref name =''خلسه''>{{یادکرد وب|نشانی=http://bookcity.org/detail/952|عنوان= گلی‌ ترقی، قصه‌ گفتن و سحر‌انگیزی کلمات}}</ref>}}»
{{گفتاورد تزیینی|ادبيات دنيای ديگری است. حساب و کتاب ندارد. ادبيات واقعی را می‌گويم. نويسنده‌ای بزرگ، مثل کنراد يا ناباکف را در نظر بگيريد. هر دو جهان‌بينی خاص خود را دارند و طرح پرسش از مسائلِ بنيادی می‌کنند. ناباکف واقعيت تبعيد را به گونه‌ای فلسفی مطرح می‌کند، به عنوان مقوله‌ای اگزيستانسيل. تولد سرآغاز تبعيدهاست و مرگ آخرين صورت آن است. چه‌گونه می‌توان بر درد تبعيد فائق شد؟ تنها از راه آفرينش هنری و خلاقيت ذهنی و بازسازی دنيای گمشده از طريق تخيل. اين پرسش‌ها و پاسخ‌ها خارج از حيطهٔ روزنامه‌نگاری است.<ref>{{یادکرد وب|نشانی=http://hamvatansalam.com/news24000.html|عنوان=گلی ترقی و خاطره‌های پراکنده از تهران}}</ref>}}
 
===نحوهٔ پوشش===
===نحوهٔ پوشش===


===خلقیات===
===خلقیات===
===منزلی که در آن زندگی می‌کرد (باغ و ویلا)===
===منزلی که در آن زندگی می‌کرد===
===گزارش جامعی از سفرها===
گلی ترقی کودکی‌اش را در باغ‌های شمیران گذراند و در خیابانی به‌نام «خوشبختی» زندگی می‌کرد.<ref name=''زندگی''/>
===برنامه‌های ادبی که در دیگر کشورها اجرا کرده است===
 
===ناشرانی که با او کار کرده‌اند===
===سفرها===
او برای ادامه تحصیل به آمریکا رفت، شش سال در آن‌جا بود و هم‌اکنون ساکن فرانسه است.<ref name=''زندگی''/>


===بنیان‌گذاری===
===تأثیرپذیری‌ها===
===تأثیرپذیری‌ها===
او دراین باره عنوان کرده است: «[[فروغ]] و شعرهایش روی من تأثیر زیادی داشته است. او در زبان و نگاه به اشیاء بسیار پیش رفته است. فروغ کلمات سنگین را به زیبایی در شعرش می‌آورد و ترکیب کلمه‌های سنگین را کنار کلمه‌های شاعرانه با مهارت می‌چیند. من این کار را همیشه دوست داشته‌ام.<ref name=''خلسه''/>»
او دراین باره عنوان کرده است: «[[فروغ]] و شعرهایش روی من تأثیر زیادی داشته است. او در زبان و نگاه به اشیاء بسیار پیش رفته است. فروغ کلمات سنگین را به زیبایی در شعرش می‌آورد و ترکیب کلمه‌های سنگین را کنار کلمه‌های شاعرانه با مهارت می‌چیند. من این کار را همیشه دوست داشته‌ام.<ref name=''خلسه''/>  
 
===استادان و شاگردان===
===استادان و شاگردان===
===علت شهرت===
===علت شهرت===
خط ۱۳۷: خط ۱۴۹:
===اتفاقات بعد از انتشار آثار===
===اتفاقات بعد از انتشار آثار===


===نام جاهایی که به اسم این فرد است===
===کاریکاتورهایی که درباره‌اش کشیده‌اند===
===مجسمه و نگاره‌هایی که از او کشیده‌اند===
===ده تا بیست مطلب نقل‌شده از نمونه‌های فوق از مجلات آن دوره===
===برگه‌هایی از مصاحبه‌های فرد===
===برگه‌هایی از مصاحبه‌های فرد===


==کارنامه و فهرست آثار==
==کارنامه و فهرست آثار==
*  
* من چه‌گوار هستم{{سخ}}
* خواب زمستانی{{سخ}}
* خاطره‌های پراکنده{{سخ}}
* دریا پری کاکل‌زری{{سخ}}
* جایی دیگر{{سخ}}
* فرصت دوباره{{سخ}}
* اتفاق{{سخ}}
* ١٢ داستان{{سخ}}
* بازگشت{{سخ}}
* دو دنیا{{سخ}}
* دیوهای خوش‌پوش{{سخ}}
* بزرگ بانوی هستی (اسطوره، نماد و صور ازلی) با مروری بر اشعار فروغ فرخزاد
 
===سبک و لحن و ویژگی آثار===
===سبک و لحن و ویژگی آثار===
او نويسنده‌ای صاحب‌سبك است كه به سادگي می‌توان براي داستان‌هايش بوطيقا نوشت و عناصر حاضر در آثارش را تبيين كرد. انتخابی‌بودن اين شيوۀ نوشتن يا به عبارت بهتر اجباري نبودنش آن‌جا اثبات می‌شود كه از او داستاني می‌خوانيم چون «عادت‌هاي غريب آقاي الف در غربت» كه همچون نامش در كارنامهٔ «ترقي» هم غريب جلوه می‌كند و وجوه ديگري از توان او در روايت را به ما مي‌شناساند. «ترقي» به جاي حركت با امواجي كه در ادوار مختلف نويسندگان ايراني را تحت‌تأثير قرار می‌داد، در طول دوران نويسندگی‌اش تنها از واقعيت‌های زيست شخصی‌اش الهام گرفت و تأثير پذيرفت. او هميشه از ديده‌های خود نوشت، نه از شنيده‌هايش. داستان‌هايش را تنها به سمت موقعيت‌ها و مضامينی برد كه خودش زمانی مستقيماً با آن‌ها درگير بوده است. در دههٔ چهل و دوران اپيدميك‌شدن فعاليت سياسی، او هم درگير مبارزه می‌شود و اثری خلق می‌كند چون «من هم چه گوارا هستم». شكست و يأس اين مبارزه را با تمثيل مرگ در كتاب «خواب زمستانی» بازتاب می‌دهد. در دهه شصت مهاجرت را تجربه می‌كند و اين تجربه را در داستان‌هايش به كار می‌گيرد؛ وقتی گرم بازبينی و مرور گذشته می‌شود، «خاطره‌های پراكنده» را می‌نويسد و در متن تمام اين نوشتن‌ها يك تجربهٔ زيستی در تمام داستان‌های او پررنگ و معنادار و معناساز است: تجربهٔ يك زن ايرانی‌بودن. او اين تجربه را فارغ از مويه سرایی‌های معهود و شكوا از ستم جامعهٔ مردسالار در داستان‌های خود مطرح می‌كند. او اتفاقاً در اين جايگاه صاحب نگاهی پرتبختر و خشمگين است. از وضعيت حال گله نمی‌كند، اما شكوه گذشته را به رخ می‌كشد و به جای حسرت، با بغض به توصيف جامعه می‌پردازد. موضع او خاصه اگر با كمک تحليل گفتمان داستان‌هايش را بازخوانی كنيم موضعی است شفاف و مدرن. اما اهميتش در اين است كه پرسونای قلابی نمی‌سازد. ترقی از مرفه‌بودن، از پاكيزگی، از تمول، از باادب‌بودن، از خوش‌لباسی، از فرنگ‌رفتن و امثالهم احساس شرمندگی نمی‌كند. به همين سبب خودش را برآمده از تودهٔ مردم جا نمی‌زند. انگار به دست آوردن دل ديگران از اين راه برايش افت دارد و همين منش برای او سازندهٔ یک نگاه مؤلف است.<ref name =''اعتماد''>{{یادکرد وب|نشانی=https://www.etemadnewspaper.ir/fa/main/detail/5796/%D8%A8%D8%A7-%D8%AE%D8%B4%D9%85-%D8%A8%D9%87-%DA%AF%D8%B0%D8%B4%D8%AA%D9%87-%D8%A8%D9%86%DA%AF%D8%B1|عنوان= مروری بر كارنامۀ داستانی گلی ترقی}}</ref>{{سخ}}
او نويسنده‌ای صاحب‌سبك است كه به سادگي می‌توان براي داستان‌هايش بوطيقا نوشت و عناصر حاضر در آثارش را تبيين كرد. انتخابی‌بودن اين شيوۀ نوشتن يا به عبارت بهتر اجباري نبودنش آن‌جا اثبات می‌شود كه از او داستاني می‌خوانيم چون «عادت‌هاي غريب آقاي الف در غربت» كه همچون نامش در كارنامهٔ «ترقي» هم غريب جلوه می‌كند و وجوه ديگري از توان او در روايت را به ما مي‌شناساند. «ترقي» به جاي حركت با امواجي كه در ادوار مختلف نويسندگان ايراني را تحت‌تأثير قرار می‌داد، در طول دوران نويسندگی‌اش تنها از واقعيت‌های زيست شخصی‌اش الهام گرفت و تأثير پذيرفت. او هميشه از ديده‌های خود نوشت، نه از شنيده‌هايش. داستان‌هايش را تنها به سمت موقعيت‌ها و مضامينی برد كه خودش زمانی مستقيماً با آن‌ها درگير بوده است. در دههٔ چهل و دوران اپيدميك‌شدن فعاليت سياسی، او هم درگير مبارزه می‌شود و اثری خلق می‌كند چون «من هم چه گوارا هستم». شكست و يأس اين مبارزه را با تمثيل مرگ در كتاب «خواب زمستانی» بازتاب می‌دهد. در دههٔ شصت مهاجرت را تجربه می‌كند و اين تجربه را در داستان‌هايش به كار می‌گيرد؛ وقتی گرم بازبينی و مرور گذشته می‌شود، «خاطره‌های پراكنده» را می‌نويسد و در متن تمام اين نوشتن‌ها يك تجربهٔ زيستی در تمام داستان‌های او پررنگ و معنادار و معناساز است: تجربهٔ يك زن ايرانی‌بودن. او اين تجربه را فارغ از مويه‌سرایی‌های معهود و شكوا از ستم جامعهٔ مردسالار در داستان‌هایش مطرح می‌كند. او اتفاقاً در اين جايگاه صاحب نگاهی پرتبختر و خشمگين است. از وضعيت حال گله نمی‌كند، اما شكوه گذشته را به رخ می‌كشد و به جای حسرت، با بغض به توصيف جامعه می‌پردازد. موضع او خاصه اگر با كمک تحليل گفتمان داستان‌هايش را بازخوانی كنيم موضعی است شفاف و مدرن. اما اهميتش در اين است كه پرسونای قلابی نمی‌سازد. ترقی از مرفه‌بودن، از پاكيزگی، از تمول، از باادب‌بودن، از خوش‌لباسی، از فرنگ‌رفتن و امثالهم احساس شرمندگی نمی‌كند. به همين سبب خودش را برآمده از تودهٔ مردم جا نمی‌زند. انگار به‌دست‌آوردن دل ديگران از اين راه برايش افت دارد و همين منش برای او سازندهٔ یک نگاه مؤلف است.<ref name =''اعتماد''>{{یادکرد وب|نشانی=https://www.etemadnewspaper.ir/fa/main/detail/5796/%D8%A8%D8%A7-%D8%AE%D8%B4%D9%85-%D8%A8%D9%87-%DA%AF%D8%B0%D8%B4%D8%AA%D9%87-%D8%A8%D9%86%DA%AF%D8%B1|عنوان= مروری بر كارنامۀ داستانی گلی ترقی}}</ref>{{سخ}}
کارنامۀ گلی ترقی را می‌توان به سه مرحله تقسیم کرد: آثار انتشار یافته قبل از انقلاب مانند «من هم چه گوارا هستم» و «خواب زمستانی»، مرحلۀ بعد از انقلاب و مهاجرت نویسنده به پاریس و انتشار آثاری مانند «خاطرات پراکنده»، «جایی دیگر» و «دو دنیا» و مرحلۀ سوم شامل کتاب‌هایی مانند «فرصت دوباره»، «اتفاق» و «بازگشت» است که نویسنده یازده سال بعد از چاپ «دو دنیا» منتشر می‌کند.  فضای حاکم بر دو کتاب اول خانم ترقی سرشار از تنهایی و حس انزوا و تلخی است که می‌تواند خواننده را تکان دهد و به فکر بیاندازد که نقش ادبیات متعالی هم همین است. سه کتاب بعدی پر از حس زندگی، صمیمیت و خاطرات تهران قدیمی‌اند و البته جست‌وجوی «جای خود»، به نوعی خانه، گمشدگی یا مکان مطلوب که طبق حرف‌های خود نویسنده که در یکی از مصاحبه‌هایش گفته، قرار نیست مکان زمینی باشد. گلی ترقی در همۀ آثار خود در جست‌وجوست و بین دو دنیای «معلق» به دنبال جایی است که بتوان آن را خانه نامید، در آن ماند و آرامش پیدا کرد. اما در مرحلۀ سوم کارنامۀ نویسنده این حس‌ها و جست‌وجوها کم‌رنگ‌تر و تا حدی تکراری هستند.<ref name=''سبک''/>
کارنامۀ گلی ترقی را می‌توان به سه مرحله تقسیم کرد: آثار انتشار یافته قبل از انقلاب مانند «من هم چه گوارا هستم» و «خواب زمستانی»، مرحلۀ بعد از انقلاب و مهاجرت نویسنده به پاریس و انتشار آثاری مانند «خاطرات پراکنده»، «جایی دیگر» و «دو دنیا» و مرحلۀ سوم شامل کتاب‌هایی مانند «فرصت دوباره»، «اتفاق» و «بازگشت» است که نویسنده یازده سال بعد از چاپ «دو دنیا» منتشر می‌کند.  فضای حاکم بر دو کتاب اول خانم ترقی سرشار از تنهایی و حس انزوا و تلخی است که می‌تواند خواننده را تکان دهد و به فکر بیاندازد که نقش ادبیات متعالی هم همین است. سه کتاب بعدی پر از حس زندگی، صمیمیت و خاطرات تهران قدیمی‌اند و البته جست‌وجوی «جای خود»، به نوعی خانه، گمشدگی یا مکان مطلوب که طبق حرف‌های خود نویسنده که در یکی از مصاحبه‌هایش گفته، قرار نیست مکان زمینی باشد. گلی ترقی در همۀ آثار خود در جست‌وجوست و بین دو دنیای «معلق» به دنبال جایی است که بتوان آن را خانه نامید، در آن ماند و آرامش پیدا کرد. اما در مرحلۀ سوم کارنامۀ نویسنده این حس‌ها و جست‌وجوها کم‌رنگ‌تر و تا حدی تکراری هستند.<ref name=''سبک''/>


خط ۱۶۳: خط ۱۸۳:


===منبع‌شناسی (منابعی که دربارهٔ آثار فرد نوشته شده است)===
===منبع‌شناسی (منابعی که دربارهٔ آثار فرد نوشته شده است)===
===بررسی چند اثر===
 
===ناشرانی که با او کار کرده‌اند===
===ناشرانی که با او کار کرده‌اند===
{{بلی}} نشر نیلوفر{{سخ}}
{{بلی}} نشر مروارید{{سخ}}
===تعداد چاپ‌ها و تجدیدچاپ‌های کتاب‌ها===
===تعداد چاپ‌ها و تجدیدچاپ‌های کتاب‌ها===



نسخهٔ ‏۲۸ خرداد ۱۴۰۰، ساعت ۲۳:۱۶

گلی ترقی

:«برای من همه چیز قصه است، زندگی هم قصه است.»
زمینهٔ کاری نویسندگی، مترجمی، فیلمنامه‌نویسی، تدریس
زادروز ۱۷مهر۱۳۱۸
تهران
ملیت ایرانی
پیشه نویسندگی
کتاب‌ها من هم چه‌گوارا هستم
خاطره‌های پراکنده
دو دنیا
جایی دیگر
عادت‌های غریب آقای الف
فرصت دوباره
خواب زمستانی
اتفاق
فیلم‌نامه‌ها درخت گلابی، بیتا
همسر(ها) هژیر داریوش
فرزندان دو فرزند
مدرک تحصیلی کارشناسی فلسفه

گلی ترقی نویسندهٔ صاحب‌سبک، مترجم و فیلمنامه‌نویس ساکن فرانسه است که برخی آثارش به زبان‌های مختلف دنیا ترجمه شده و برندهٔ جوایز داخلی و خارجی شده است.

* * * * *

گلی ترقی، نویسندهٔ معاصر ایرانی و فرزند لطف‌الله ترقی مدیر مجلهٔ «ترقی» است. مجله‌ای که تا اوایل دههٔ چهل چاپ می‌شد. او تحصیلات متوسطه‌اش را در تهران به اتمام رساند و بعد از آن برای تحصیل در رشتهٔ فلسفه به آمریکا مهاجرت کرد. در دانشگاه با افکار یونگ آشنا شد و اولین داستانش را به نام «میعاد» در همان دورهٔ دانشجویی و در مجلهٔ ادبی دانشگاه به چاپ رساند که این داستان در سال ۱۳۴۴ در مجلهٔ اندیشه و هنر در ایران نیز چاپ شد. ترقی بعد از اتمام تحصیلاتش به ایران بازگشت و در دانشکدهٔ هنرهای زیبا به مدت ٩ سال در دانشگاه تهران به تدریس در رشتهٔ شناخت اساطیر و نمادهای آغازین پرداخت. در ایران با هژیر داریوش، سینماگر و منتقد، ازدواج کرد که حاصل این ازدواج دو فرزند است. او در دانشگاه تهران در حلقهٔ کسانی چون دکتر حسین نصر و فردید قرار گرفت. در همین دوره برای نشریاتی همچون «آیندگان ادبی» و «کتاب الفبا» مقاله می‌نوشت. نخستین مجموعه‌ داستانی گلی ترقی به نام «من هم چه‌گوارا هستم» در سال ۱۳۴۸ توسط انتشارات مروارید منتشر شد. او سپس به فرانسه مهاجرت کرد و در آن جا ماندگار شد اما علاقه‌اش به ایران همان‌طور که نوشته‌هایش گواه بر این ادعاست مانع از آن می‌شود که بتواند مدتی طولانی از ایران دور باشد. با وجود این‌که بیشتر نوشته‌های گلی ترقی مجموعه داستان است، اما او دو رمان به نام‌های «خواب زمستانی» و «اتفاق» نیز دارد. فیلم کوتاه بیتا ساختهٔ هژیر داریوش نوشتهٔ اوست. همچنین فیلمنامهٔ درخت گلابی ساختهٔ داریوش مهرجویی اقتباسی از داستان درخت گلابی است. داستان «بزرگ بانوی روح من» از جمله داستان‌های اوست که به زبان فرانسه ترجمه شده است و در سال ۱۹۸۵ بهترین داستان سال فرانسه معرفی شد. «اتوبوس شمیران» و «خانه‌ای در آسمان» از جمله نمونه‌های برجستهٔ ادبیات داستانی معاصر ایران هستند. گلی ترقی از جمله نویسنده‌هایی است که زبان برایش اهمیت ویژه‌ای دارد. این نویسندهٔ معاصر بنا به گفتهٔ خودش از آن نویسنده‌هایی نیست که با قوهٔ تخیلش داستان‌هایش را روایت کند بلکه باید اتفاق‌های داستان‌هایش را تجربه کرده باشد. گاهی داستانی سراسر واقعی است و گاهی داستانی در پی شخصیت و یا حتی جمله‌ای شکل می‌گیرد و روایت می‌شود.[۱]
«گلی ترقی» استاد خاطره‌نویسی است و برای نوشتن سبک دارد. او اين سبک را با نثری لذيذ، سالم و كاريزماتيک تجهيز می‌كند كه مقاومت در برابر زيبایی آن كار ساده‌ای نيست. نثر ساده اما ممتنع او را می‌توان در زمرهٔ بهترين‌های تاريخ داستان‌نويسی ايران مثل گلستان و آل‌احمد برشمرد. بزنگاه داستانی او معمولاً زمانی است كه واقعاً گذشته را بايد نوستالژيک نگريست: بی‌اعتباری حال در برابر اعتبار گذشته در داستان «خاطره‌های پراكنده»، سترونی حال در برابر زايندگی گذشته در داستان «درخت گلابی»، هراس مرگ كنونی در برابر شور زندگی گذشته در داستان «خواب زمستانی» و بی‌هويتی و سرگردانی حال در برابر هويتمندی و قرار و سكون گذشته در داستان «عادت‌های غريب آقای الف در غربت» نمایان است.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد


از میان یادها

اولین داستانی که نوشتم

«انشاءهایی که می‏‌نوشتم همیشه بیست بود. ریاضیاتم خیلی بد بود. در داستان «دو دنیا» این را نوشته‏‌ام که کوچک هستم و به اتاق پدرم می‌‎روم و می‎‌بینم که او می‎‌نویسد، سرمقاله‌‏های «ترقی» را که معروف بود همیشه خودش می‌‎نوشت. من حروف را مثل مورچه می‌‎دیدم. پدر، من را می‎‌نشاند کنار خودش و قلم را در جوهرش فرو می‏‌برد و شکل کلمات را به من نشان می‌‎داد. آن دوات برای من شد یک دنیا و به خودم می‎‌گفتم هر چه که من بخواهم آن‌جاست. پدرم که رفت بیرون، من نشستم و انگشتم را در دوات کردم و ‎‌زدم روی کاغذ، روی پیراهنم و می‎‌خواستم قصه بنویسم. یک دفعه صدایی شنیدم. مادرم به من نهیب می‌‎زد که ببین دختر کثیف با خودت چه کار کردی؟ یقهٔ مرا از پشت گرفت و برد حمام و پیراهنم را درآورد. دوش را که باز کرد، دیدم قصه‌هایی را که نوشته بودم آب برد و برای من این اولین تجربهٔ سانسور بود. هنوز هم فکرم آن اولین و احتمالاً بهترین قصه‌‎ای است که نوشته‌ام. فکر می‎‌کنم هر چه می‎‌نویسم برای پیداکردن آن اولین، بهترین و کامل‌‎ترین قصه است.[۲]»

فروغ مرا به نوشتن تشویق کرد

«آن موقع‌ها کافه‏‌ای بود اول خیابان قوام‎‌السطلنه که پاتوق تمام روشن‌فکران و هنرمندان بود و من بیشتر آن‌ها را آنجا می‎‌دیدم. از جمله، فروغ. فروغ فرخزاد خیلی آنجا می‌‏آمد و من کمی با او آشنا بودم. وقتی به این کافه رسیدم، او هم آن‌جا بود و به من اشاره کرد که بروم و کنارش بنشینم. دل تو دلم نبود که بروم با این شاعری که خیلی هم دوستش داشتم چه بگویم. رفتم و بی‎‌اختیار برایش از مادربزرگم و خانه‌‏اش و از دایی‏‌ام و کفتربازی‌‏اش تعریف کردم. فروغ هم گفت این یک قصهٔ معرکه‏ است چرا این را نمی‎‌نویسی و بعد هم تشویقم کرد به نوشتن و من هم نوشتم و بعد هم شد قصه‌‏ای به نام «میعاد» که در مجله چاپ شد. وقتی بعد از چاپ این قصه به سینما تِک رفتم که آن موقع فرخ غفاری درست کرده بود و همهٔ روشنفکران آن زمان به آن‌جا رفت‌وآمد داشتند فروغ هم بود و تا مرا دید به گفت: «نگفتم که تو نویسنده‌‏ای؟» و این حرفش برای همیشه در گوشم ماند.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد»

خانهٔ گلستان پاتوق روشن‌فکران

«جمعه‌‏ها درِ خانهٔ ابراهیم گلستان باز بود و آن‌هایی که او قبولشان می‏‌کرد به آن‌جا می‏‎‌رفتند و پای من هم به واسطهٔ همسرم، هژیر داریوش، که در کار سینما بود و فرانسه درس خوانده بود و با گلستان آشنایی داشت، به خانهٔ گلستان باز شد. اولین بار که به خانهٔ ابراهیم گلستان رفتم خوب یادم است. چقدر نگران بودم. گلستان بود، فروغ بود، سپهری بود، صادق چوبک بود، پری صابری بود و خیلی‎‌های دیگر که جزو بزرگان ادب آن موقع بودند.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد»

سپهری مثل شعرهایش بود

«حُسن بزرگ سهراب این بود که مثل اکثر شاعران الکی چیزی نمی‏‌گفت، بعد یک جور دیگر زندگی کند و درست شعرش زندگی‌‏اش بود. همان مدل زندگی می‎‏‌کرد. همان سادگی. همان صداقت، همان ظرافت. کاشان که من رفتم واقعاً خانه‎‌اش مثل شعرهایش بود. خانهٔ کوچکی داشت بی‌اندازه تمیز. یک گلیم سفید و یک گل شمعدانی هم گوشهٔ دیوار بود، چند تا از نقاشی‏‌های فروغ هم به دیوار آویزان بود. از نقاشی‌‏‎های خودش هیچی نداشت. این خانه مثل یک بهشت بود. خانه‏‌اش عین نقاشی‏‌هایش بود و این دوستی تا پایان ادامه داشت. تابستان چند سال بعد، تابستان اول انقلاب بود، هنگامی که داریوش شایگان داشت شعرهای سهراب را به فرانسه ترجمه می‎‌کرد او را دیدم و دیگر ندیدمش. بعد که او را دیدم تصمیم داشت از ایران برود و من به او گفتم من می‏ خواهم بروم پاریس، تو هم بیا آن‌جا. دمِ در ناگهان سهراب نشست کنار جوی آب و های‌های گریه کرد. انگار می‌دانست و به او الهام شده بود. او بیمار شد و ما دیگر او را ندیدیم.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد»

ایدهٔ بزرگ بانوی من از کجا آمد؟

«اوایل انقلاب با چند نفر از دوستان به دعوت سهراب سپهری به کاشان رفتیم. کاشان در آن روزها پر بود از شعارها و تظاهرات. یک روز بعد با سپهری بیرون آمدیم. همان موقع کامیونی رسید که پر بود از آدم و گوسفندی را جلوی کامیون سر بریدند و خونش را به جلوی ماشین مالیدند. سپهری حالش خیلی بد شد و گفت برویم و راه افتاد جلو جلو می‌‏رفت. در بیابان می‏‌رفتیم. همان‌طور که می‎‌رفتیم باغی دیدم. در آن باز بود باغ کوچکی بود. بالای باغ خانهٔ سفیدی قرار داشت که آسمانی بود. دیوارهای سفید، پلکان‌‏ها و آینه‏‌کاری و بی‌‏‎خبر از هیاهوی بیرون. این اتفاق ایدهٔ داستان بزرگ بانوی من را شکل داد.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد»

درخت گلابی داستانی درونی است

«وقتی داریوش مهرجویی گفت در نظر دارد این داستان را فیلم کند، من مخالف بودم برای این‌که این داستان خیلی درونی است و تصویر کمی دارد. از نظر سینمایی فیلم خیلی قشنگ است، ولی ایشان مجبور شد جاهایی از آن را عوض کند، چیزهایی را جابه‌جا کرد که من دوست نداشتم و بعد هم تغییراتی خودش در آن داد که من با آن تغییرات موافق نبودم.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد»

زندگی و تراث

سال‌شمار زندگی

١٣١٨: تولد در شمیران تهران، خیابان خوشبختی
١٣٢۵: ورود به مدرسه
١٣٣٣: ورود به دبیرستان «انوشیروان دادگر»
١٣٣٦: مهاجرت به آمریکا برای ادامهٔ تحصیل
۱۳۴۲: بازگشت به ایران
١٣۴٨:چاپ مجموعه داستان «من چه‌گوارا هستم.»
۱۳۷۳: چاپ «خاطرات پراکنده»
١٣٧٩: چاپ «جایی دیگر»
۱۳۹۳: چاپ «فرصت دوباره»

کودکی و نوجوانی، جوانی، پیری

گلی ترقی فرزند سوم و آخر خانوادهٔ ترقی در هفدهم مهرماه سال ۱۳۱۸ در شهر تهران و در خیابانی به نام خوشبختی به دنیا آمد. پدر او وکیل دعاوی و مدیر مجلهٔ ترقی بود. پدری بسیار شیرین‌سخن و عاشق قلم و مادری که ذوق نوشتن داشت و در خفا می‌نوشت. گلی سال‌های ابتدایی تحصیلش را در محلهٔ شمیران تهران و دبیرستان را در مدرسهٔ انوشیروان دادگر گذراند. او در خاطراتش می‌گوید که از همان ابتدا عاشق نوشتن بوده و همیشه در مدرسه از درس انشاء بیست و از ریاضیات نمرهٔ صفر می‌گرفته است. او بعدها در همان خانهٔ خیابان خوشبختی خواهرش را به دلیل بیماری از دست داد و خانهٔ ایام خوشی به مکانی بدیُمن بدل گشت. بعد از اتمام دبیرستان به آمریکا رفت و در آنجا فلسفهٔ غرب خواند. بعد از شش سال و در سال ۱۳۴۲ به ایران بازگشت و در دانشگاه تهران برای اخذ درجهٔ دکترا ثبت‌نام کرد. سرانجام، تلاش سه‌سالهٔ او ثمر نداد و به سبب عدم‌تسلطش بر زبان فارسی از ادامهٔ تحصیل در مقطع دکترا انصراف داد.[۳]
گلی ترقی از دوران کودکی‌اش چنین یاد می‌کند: «من گذشتهٔ خوبی داشتم. کودکی خوشبخت بودم. آزاد بودم. تهران یک امنیت نسبی داشت. خانوادهٔ بسیار بزرگی داشتم با بچه‌های هم‌سن‌وسال. خانواده‌ای بسیار روشن‌فکر، متجدد و مهربان. ما را فوق‌العاده آزاد می‌گذاشتند و با ما مهربان بودند. ما از رنج و مصیبت بچه‌ها در کودکی داستان‌های زیادی می‌شنویم. مثلا گوگول می‌گوید: «من اگر همه چیز را فراموش کنم، آن شلاق‌هایی را که می‌خوردم فراموش نمی‌کنم، یا چخوف می‌گوید کتک‌هایی را که از پدرم خورده‌ام هرگز فراموش نمی‌کنم. به یاد ندارم هرگز از پدر یا مادرم حرفی تند شنیده باشم چه برسد به این‌که کتک خورده باشم. پدر و مادری متحمل داشتم. ما یک خانوادهٔ بزرگ خوش بودیم، حتی شاید الکی‌خوش. حالا از این خانواده، مثل ته‌ماندهٔ یک سلسلهٔ منقرض‌شده، فقط چند نفری مانده. اما چیزی که داشتیم آن‌قدر زیاد بود که جبران کمبودهای امروز را می‌کند.[۴]»

شخصیت و اندیشه

زمینهٔ فعالیتخطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد

YesY نویسندگی
YesY مترجمی
YesY مقاله‌نویسی
YesY تدریس

ترقی از نگاه دیگران

دُرتا سوآپا، نویسنده، مترجم و منتقد لهستانی

حسن میرعابدینی

فرشته نوبخت

کامران فانی

مائده مرتضوی

نظر ترقی دربارهٔ خودش

تفسیر خود از آثارش


نحوهٔ پوشش

خلقیات

منزلی که در آن زندگی می‌کرد

گلی ترقی کودکی‌اش را در باغ‌های شمیران گذراند و در خیابانی به‌نام «خوشبختی» زندگی می‌کرد.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد

سفرها

او برای ادامه تحصیل به آمریکا رفت، شش سال در آن‌جا بود و هم‌اکنون ساکن فرانسه است.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد

تأثیرپذیری‌ها

او دراین باره عنوان کرده است: «فروغ و شعرهایش روی من تأثیر زیادی داشته است. او در زبان و نگاه به اشیاء بسیار پیش رفته است. فروغ کلمات سنگین را به زیبایی در شعرش می‌آورد و ترکیب کلمه‌های سنگین را کنار کلمه‌های شاعرانه با مهارت می‌چیند. من این کار را همیشه دوست داشته‌ام.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد

استادان و شاگردان

علت شهرت

فیلم ساخته شده براساس

حضور در فیلم‌های مستند دربارهٔ خود

اتفاقات بعد از انتشار آثار

برگه‌هایی از مصاحبه‌های فرد

کارنامه و فهرست آثار

  • من چه‌گوار هستم
  • خواب زمستانی
  • خاطره‌های پراکنده
  • دریا پری کاکل‌زری
  • جایی دیگر
  • فرصت دوباره
  • اتفاق
  • ١٢ داستان
  • بازگشت
  • دو دنیا
  • دیوهای خوش‌پوش
  • بزرگ بانوی هستی (اسطوره، نماد و صور ازلی) با مروری بر اشعار فروغ فرخزاد

سبک و لحن و ویژگی آثار

او نويسنده‌ای صاحب‌سبك است كه به سادگي می‌توان براي داستان‌هايش بوطيقا نوشت و عناصر حاضر در آثارش را تبيين كرد. انتخابی‌بودن اين شيوۀ نوشتن يا به عبارت بهتر اجباري نبودنش آن‌جا اثبات می‌شود كه از او داستاني می‌خوانيم چون «عادت‌هاي غريب آقاي الف در غربت» كه همچون نامش در كارنامهٔ «ترقي» هم غريب جلوه می‌كند و وجوه ديگري از توان او در روايت را به ما مي‌شناساند. «ترقي» به جاي حركت با امواجي كه در ادوار مختلف نويسندگان ايراني را تحت‌تأثير قرار می‌داد، در طول دوران نويسندگی‌اش تنها از واقعيت‌های زيست شخصی‌اش الهام گرفت و تأثير پذيرفت. او هميشه از ديده‌های خود نوشت، نه از شنيده‌هايش. داستان‌هايش را تنها به سمت موقعيت‌ها و مضامينی برد كه خودش زمانی مستقيماً با آن‌ها درگير بوده است. در دههٔ چهل و دوران اپيدميك‌شدن فعاليت سياسی، او هم درگير مبارزه می‌شود و اثری خلق می‌كند چون «من هم چه گوارا هستم». شكست و يأس اين مبارزه را با تمثيل مرگ در كتاب «خواب زمستانی» بازتاب می‌دهد. در دههٔ شصت مهاجرت را تجربه می‌كند و اين تجربه را در داستان‌هايش به كار می‌گيرد؛ وقتی گرم بازبينی و مرور گذشته می‌شود، «خاطره‌های پراكنده» را می‌نويسد و در متن تمام اين نوشتن‌ها يك تجربهٔ زيستی در تمام داستان‌های او پررنگ و معنادار و معناساز است: تجربهٔ يك زن ايرانی‌بودن. او اين تجربه را فارغ از مويه‌سرایی‌های معهود و شكوا از ستم جامعهٔ مردسالار در داستان‌هایش مطرح می‌كند. او اتفاقاً در اين جايگاه صاحب نگاهی پرتبختر و خشمگين است. از وضعيت حال گله نمی‌كند، اما شكوه گذشته را به رخ می‌كشد و به جای حسرت، با بغض به توصيف جامعه می‌پردازد. موضع او خاصه اگر با كمک تحليل گفتمان داستان‌هايش را بازخوانی كنيم موضعی است شفاف و مدرن. اما اهميتش در اين است كه پرسونای قلابی نمی‌سازد. ترقی از مرفه‌بودن، از پاكيزگی، از تمول، از باادب‌بودن، از خوش‌لباسی، از فرنگ‌رفتن و امثالهم احساس شرمندگی نمی‌كند. به همين سبب خودش را برآمده از تودهٔ مردم جا نمی‌زند. انگار به‌دست‌آوردن دل ديگران از اين راه برايش افت دارد و همين منش برای او سازندهٔ یک نگاه مؤلف است.[۱۰]
کارنامۀ گلی ترقی را می‌توان به سه مرحله تقسیم کرد: آثار انتشار یافته قبل از انقلاب مانند «من هم چه گوارا هستم» و «خواب زمستانی»، مرحلۀ بعد از انقلاب و مهاجرت نویسنده به پاریس و انتشار آثاری مانند «خاطرات پراکنده»، «جایی دیگر» و «دو دنیا» و مرحلۀ سوم شامل کتاب‌هایی مانند «فرصت دوباره»، «اتفاق» و «بازگشت» است که نویسنده یازده سال بعد از چاپ «دو دنیا» منتشر می‌کند. فضای حاکم بر دو کتاب اول خانم ترقی سرشار از تنهایی و حس انزوا و تلخی است که می‌تواند خواننده را تکان دهد و به فکر بیاندازد که نقش ادبیات متعالی هم همین است. سه کتاب بعدی پر از حس زندگی، صمیمیت و خاطرات تهران قدیمی‌اند و البته جست‌وجوی «جای خود»، به نوعی خانه، گمشدگی یا مکان مطلوب که طبق حرف‌های خود نویسنده که در یکی از مصاحبه‌هایش گفته، قرار نیست مکان زمینی باشد. گلی ترقی در همۀ آثار خود در جست‌وجوست و بین دو دنیای «معلق» به دنبال جایی است که بتوان آن را خانه نامید، در آن ماند و آرامش پیدا کرد. اما در مرحلۀ سوم کارنامۀ نویسنده این حس‌ها و جست‌وجوها کم‌رنگ‌تر و تا حدی تکراری هستند.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد

فرم و محتوای داستان‌های ترقی

با اين‎‌كه به نظر می‌رسد ترقی در داستان‌هايش به فرم اعتنای چندانی ندارد اما معمولاً ريخت داستان‌هايش كاملاً چفت و بست‌دار است. اگر فرم داستان‌های او به چشم نمی‌آيند به سبب است كه اصلاً از متن بيرون نمی‌زنند. اجزاي داستان‌هاي او با هم ارتباطي ارگانيک دارند و در نهايت شيوۀ انتقال مفهوم و ساخت شبكۀ معنايي آثارش را كاملاً حمايت می‌كنند.او نويسنده‌ای مدرن است كه در پوستين فرم‌هاي آشنا و كلاسیک پنهان می‌شود. حرف نو می‌زند اما اين نوبودن را در روساخت به رخ نمی‌كشد. او عمدتاً با استفاده از فرم بسيط «زندگی‌نامه» و «خاطره» داستان‌هايش را پيش می‌برد. چون هم زندگی‌نامه و هم خاطره فرم‌هايي هستند كه تنها با مرور زمان ارزش می‌يابند. در داستان‌های «گلي ترقي» چيزي كه اهميت دارد «قياس» است؛ قياسي كه قياس بودنش را آشكار نمی‌كند. معناهاي مورد نظر او تنها زماني انتقال‌پذیر هستند كه با دو وصف مواجه باشيم از «چه بود؟» و «چه شد؟». او نيازمند تقابل دوگانه گذشته و حال است. شخصيت‌هاي ثابت، مكان‌هاي ثابت، مفاهيم ثابت را در دو برهۀ زماني گذشته و حال به تصوير می‌كشد و بعد بدون داوري ختم خاطره را اعلام می‌كند. معنا در اين ميان خودبه‌خود خلق شده و نيازي به قضاوت نيست. براي ايجاد چنين تقابلي بهترين فرم‌ها همين خاطره و زندگی‌نامه هستند.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد

درخت گلابی

نويسنده‌ای در آستانۀ شصت‌سالگی از شهر و هیاهوی آن گريخته، به باغ دماوند می‌رود تا در آن‌جا کتابش را که کار نوشتنش، شش سال و دو ماه به طول انجامیده به پایان ببرد. او در اتاقی در باغ، همۀ لوازم نگارش را فراهم می‌سازد، اما قادر به نوشتن نیست از آن سو، باغبانِِ باغ دماوند و کدخدای ده از راوی می خواهند که فکری به حال ناباروریِِ درخت گلابی بکند. درخت گلابی، بدون هیچ هشدار قبلی و بی‌هیچ دلیلی به بار ننشسته است. راوی از انجام اين کار طفره می‌رود و حاضر نمی‌شود اتاقش را ترک کند، اما بألاخره پیرمردها، با يادآوری خاطرات گذشته و اين‌که درخت گلابی چقدر برای نويسنده مهم بوده است او را به باغ می آورند. در باغ با کمک اين دو پیرمرد، خاطرات دوران نوجوانی نويسنده روايت می شود. نويسنده با رجوع به گذشته خاطرات عشقِِ نخستینش را به دختری متفاوت و مدرن، با نام مستعار «میم» به خاطر می آورد. او تمام خاطرات آخرين تابستانی را که در باغ بوده است را مرور می‌کند.
بند ابتدايی داستان در نهايت ايجاز، نکات مهمی از داستان را برای خواننده مشخص می کند. داستان به شیوۀ راوی قهرمان و با زاويۀ ديد اول شخص روايت می شود. مکان داستان، باغی در دماوند است. در همین بند، اولین تنشِِ داستان را شاهد هستیم. تنش میانِِ نويسندۀ فیلسوف ودرختِ گلابی ابله. با خواندن بندهای بعدی مشخص می‌شود که ترتیب روايت به شکل خطی و لحظه‎‌ای نیست. به عبارت ديگر، داستان دارای تسلسل زمانی نیست. گلی ترقی با استفاده از تکنیک «سیال ذهن» به روايت اين داستان می پردازد. داستان دارای دو خط حرکتی حال و گذشته است. خواننده هم‌زمان با حرکت در حال، پسرفتی به گذشته نیز دارد که شامل تک‌گويی‌ها و خاطراتِ دوران نوجوانی و جوانی نويسنده است. این داستان روایتی‌ست از فراموشی و سترونی ذهنِِ راوی که به ياری ماجرای درخت گلابی و ياد روزهای روشن پیشین، فرديت خود را بازمی يابد. گلی ترقی با به‌کارگیری يکی از خاص ترين نمادها، گلابی که کمتر مورد توجه بوده است، باروری و شیرينی را به قهرمان داستان بازمی گرداند؛ اما اين بازگشت با به يادآوردن و مرور خاطره‌ها صورت نمی‌گیرد تا زمانی که راوی بايد به عشق ارج می نهاد، به دنیای بیرونی و سیاست می‌پردازد و همین امر موجبِِ فراموشی هويت راوی گشته، ذهن او را بی‌مايه می‌سازد و نويسنده خاطرات باغ را مرور می‌کند و با يادآوردنِِ خاطرات باغ، در هیئت بازگشت به من اصیل و خويشتنِِ خويش تبلور می‌يابد. [۱۱]»


جوایز و افتخارات

تک داستان «بزرگ بانوی روح من» از این نویسنده به زبان فرانسوی ترجمه‌ شد و به‌عنوان بهترین داستان سال این کشور انتخاب شده است. سه داستان از کتاب «جایی دیگر» سال ١٣٨٠ از سوی داوران «جایزهٔ ادبی هوشنگ گلشیری» به‌عنوان داستان‌های برجسته انتخاب شدند. داوران این جشنواره سال ١٣٨٢ هم دو داستان از کتاب «دو دنیا» را به‌عنوان داستان‌های منتخب برگزیدند.[۱۲]

منبع‌شناسی (منابعی که دربارهٔ آثار فرد نوشته شده است)

ناشرانی که با او کار کرده‌اند

YesY نشر نیلوفر
YesY نشر مروارید

تعداد چاپ‌ها و تجدیدچاپ‌های کتاب‌ها

منبع‌شناسی

منابعی که دربارهٔ فرد و آثارش نوشته شده است. (شامل کتاب، مقاله و پایان‌نامه)

نوا، نما، نگاه

خواندنی و شنیداری و تصویری و قطعاتی از کارهای وی (بدون محدودیت و براساس جذابیت نمونه‌های شنیداری و تصویری انتخاب شود)

جستارهای وابسته

پانویس

منابع

پیوند به بیرون