غلامحسین ساعدی: تفاوت میان نسخهها
محمد ایذجی (بحث | مشارکتها) |
محمد ایذجی (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۷۳: | خط ۷۳: | ||
[[پرونده:Saediuni.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''پس از نشست ادبی دانشگاه همراهبا جلال آلاحمد و دیگران'''</center>]] | [[پرونده:Saediuni.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''پس از نشست ادبی دانشگاه همراهبا جلال آلاحمد و دیگران'''</center>]] | ||
== | ==از میان یادها== | ||
===تردید=== | ===تردید=== | ||
ساعدی نمیتوانست تشخیص بدهد تاثیر کلامش در داستانها بر مخاطبانش بیشتر است یا در نمایشنامههایش و همیشه بین این دو سردرگم بود. به همین دلیل هم محتوای یک نمایشنامه با یک یا چند داستان از او یکسان به نظر میرسید. به گفته جواد مجابی او نام ساعدی را بر داستانها و گوهرمراد را بر نمایشنامههایش برگزید تا به نظر خود توانسته باشد تعادل را در هر دو گونه حفظ کند.<ref name=''مجابی''/> | ساعدی نمیتوانست تشخیص بدهد تاثیر کلامش در داستانها بر مخاطبانش بیشتر است یا در نمایشنامههایش و همیشه بین این دو سردرگم بود. به همین دلیل هم محتوای یک نمایشنامه با یک یا چند داستان از او یکسان به نظر میرسید. به گفته جواد مجابی او نام ساعدی را بر داستانها و گوهرمراد را بر نمایشنامههایش برگزید تا به نظر خود توانسته باشد تعادل را در هر دو گونه حفظ کند.<ref name=''مجابی''/> | ||
خط ۱۲۶: | خط ۱۲۶: | ||
===زن سرخ پوش میدان فردوسی=== | ===زن سرخ پوش میدان فردوسی=== | ||
شبی ساعدی به اتفاق چند تن از دوستانش با حالتی سرخوش در حال خواندن شعرهایشان در خیابان بودند که چشمشان به یاقوت (زن سرخ پوش میدان فردوسی) میافتد. مسعود بهنود او را از قبل میشناخته نزدیک میرود تا احوالش را جویا شود که متوجه میشود حال چندان مناسبی ندارد. ساعدی پی به بدحالی او میبرد و با هر زحمتی که شده او را به کلینیک منتقل میکند. زن سرخ پوش به هیچ وجه حاضر به ترک منظقه خود نبوده اما ساعدی به زور متوسل شده واو را در تاکسی نشانده به کلینیک میرساند. بعدها که از ایران مهاجرت میکند نیز در نامهای که برای یکی از دوستان خود مینویسد همچنان جویای حال یاقوت میشود.<ref name=''مسعود''/> | شبی ساعدی به اتفاق چند تن از دوستانش با حالتی سرخوش در حال خواندن شعرهایشان در خیابان بودند که چشمشان به یاقوت (زن سرخ پوش میدان فردوسی) میافتد. مسعود بهنود او را از قبل میشناخته نزدیک میرود تا احوالش را جویا شود که متوجه میشود حال چندان مناسبی ندارد. ساعدی پی به بدحالی او میبرد و با هر زحمتی که شده او را به کلینیک منتقل میکند. زن سرخ پوش به هیچ وجه حاضر به ترک منظقه خود نبوده اما ساعدی به زور متوسل شده واو را در تاکسی نشانده به کلینیک میرساند. بعدها که از ایران مهاجرت میکند نیز در نامهای که برای یکی از دوستان خود مینویسد همچنان جویای حال یاقوت میشود.<ref name=''مسعود''/> | ||
====عصبانیت==== | |||
[[ضیاء موحد]] در کتاب '''تاریخ شفاهی ادبیات معاصر ایران''' میگوید: «در یکی از شمارههای جنگ اصفهان مقالهای ضد سیاسی مبنی بر اینکه ادبیات با سیاست کاری ندارد، چاپ کردیم. ساعدی با حالت اعتراض از تهران کوبیده بود و به اصفهان آمد؛ عصبانی از اینکه چرا شما چنین چیزی را چاپ کردید.»<ref name=''ویکتوریا''>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی= موحد |نام= ضیاء | عنوان = تاریخ شفاهی ادبیات معاصر ایران}}</ref> | |||
او در ادامهٔ همین کتاب میگوید: | |||
====چراغ من در این خانه میسوزد==== | |||
زمانی که من غلامحسین ساعدی را دیدم خیلی بیشتر از [[احمد شاملو]] از او خوشم آمد. اولا خیلی آدم با محبت و بجوشی بود. همچنین خیلی آدم سخاوتمندی بود. یعنی با وجود آنکه وضع مالی خوبی نداشت هرچه پول برادرش برایش میفرستاد خرج بچههای مجله میکرد، در حالیکه قاعدتا اینکار را باید صاحب امتیاز مجله میکرد. ساعدی خیلی آدم گشادهدستی بود. خیلی هم داستانپرداز خوبی. توجهش سریع جلب آدمهای غیرعادی میشد و زود با آنها ارتباط برقرار میکرد. در ایستگاه ویکتوریا یک پیرمرد غیرعادی الکلی بود که آنجا ول بود. این پیرمرد توجه ساعدی را خیلی جلب کرده بود. گاهی یک ساعت میایستاد و به کارهای این پیرمرد خیره میشد. ذهن داستانپرداز عجیب و غریبی داشت. خیلی آدم حساسی بود. هم زود میخندید و هم زود عصبانی میشد. نمیتوانست در محیط فرنگ زندگی کند و به همین دلیل هم از دست رفت. از اینجا میشود فهمید که هوش زندگی عملی شاملو خیلی بیشتر از ساعدی بود. چون شاملو خیلی سریع درک کرد که جایش در ایران است و اینکه میگفت: «چراغ من در این خانه میسوزد.» حرف درستی بود. اما ساعدی این موضوع را نفهمید.<ref name=''ویکتوریا''/> | |||
[[پرونده:Saedizendan.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''در زندان برای برادرش مینویسد: اکبر عزیزم، اگر مرا خفه کردند، نعره مرا نمیتوانند خفه کنند، یادت باشد که بعد از مرگ نیز من فریاد خواهم کشید.'''</center>]] | [[پرونده:Saedizendan.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''در زندان برای برادرش مینویسد: اکبر عزیزم، اگر مرا خفه کردند، نعره مرا نمیتوانند خفه کنند، یادت باشد که بعد از مرگ نیز من فریاد خواهم کشید.'''</center>]] | ||
خط ۳۷۷: | خط ۳۸۴: | ||
* {{یادکرد کتاب|نام خانوادگی=مجابی|نام=جواد|پیوند نویسنده=جواد مجابی|عنوان=شناختنامهٔ ساعدی|سال=۱۳۷۸|ناشر=نشر قطره|مکان=تهران|شابک=۹۶۴-۳۴۱-۰۵۰-۱|صفحه=}} | * {{یادکرد کتاب|نام خانوادگی=مجابی|نام=جواد|پیوند نویسنده=جواد مجابی|عنوان=شناختنامهٔ ساعدی|سال=۱۳۷۸|ناشر=نشر قطره|مکان=تهران|شابک=۹۶۴-۳۴۱-۰۵۰-۱|صفحه=}} | ||
* {{یادکرد کتاب|نام خانوادگی= موحد |نام= ضیاء | عنوان = تاریخ شفاهی ادبیات معاصر ایران |ناشر = ثالث |سال = ۱۳۹۵ |مکان = تهران |صفحه= ۹۸ |شابک= ۹۷۸۹۶۴۳۸۰۳۳۸۴}} | |||
* {{یادکرد ژورنال |نام خانوادگی= حسینی |نام= سیدرضا |تاریخ= فروردنی ۱۳۴۴ |عنوان= ده لالبازی |ژورنال= انتقاد کتاب |دوره= دورهٔ دوم |شماره= ۱ |صفحات=۱۴-۱۱ |تاریخ بازبینی= ۱۱ آذر ۱۳۹۸}} | * {{یادکرد ژورنال |نام خانوادگی= حسینی |نام= سیدرضا |تاریخ= فروردنی ۱۳۴۴ |عنوان= ده لالبازی |ژورنال= انتقاد کتاب |دوره= دورهٔ دوم |شماره= ۱ |صفحات=۱۴-۱۱ |تاریخ بازبینی= ۱۱ آذر ۱۳۹۸}} |