جلال‌الدین همایی: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی‌ادبیات
پرش به ناوبری پرش به جستجو
پرواز (بحث | مشارکت‌ها)
بدون خلاصۀ ویرایش
پرواز (بحث | مشارکت‌ها)
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱۹۳: خط ۱۹۳:
===یادمان‌ها و بزرگداشت‌ها===
===یادمان‌ها و بزرگداشت‌ها===
===از نگاه دیگران(چند دیدگاه مثبت و منفی)===
===از نگاه دیگران(چند دیدگاه مثبت و منفی)===
====دیدگاه '''[[باستانی پاریزی]]'''====
====همایی در نظر '''[[باستانی پاریزی]]'''====
{{گفتاورد تزیینی|چه می‌توان گفت و که می‌تواند اظهار نظر کند در باب کسی که در عالم ادب فارسی از اوتاد و قوائم به شمار می‌رود، و در فنون عربیت کم‌نظیر است، و در عین حال تاریخ اسلام و فرهنگ اسلامی در پیش چشم او چون خورشید تابناک می‌نماید.<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان =در مدرسه جلال‌الدین همایی|صفحه =۱۴}}</ref>}}
چه می‌توان گفت و که می‌تواند اظهار نظر کند در باب کسی که در عالم ادب فارسی از اوتاد و قوائم به شمار می‌رود، و در فنون عربیت کم‌نظیر است، و در عین حال تاریخ اسلام و فرهنگ اسلامی در پیش چشم او چون خورشید تابناک می‌نماید.<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان =در مدرسه جلال‌الدین همایی|صفحه =۱۴}}</ref>


====دیدگاه'''[[سید جلال آشتیانی]]'''====
====دیدگاه'''[[سید جلال آشتیانی]]'''====
{{گفتاورد تزیینی|همایی، یکی از بزرگان و اعلام عصر ما که در جامعیت بی‌نظیر و در اخلاق و سلامت و لطافت روح کم‌نظیر بود. فضلای اصفهان از آن وجود عزیز به '''آمیرزا جلال همایی''' تعبیر می‌نمودند.<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان =در مدرسه جلال‌الدین همایی|صفحه =۱۵}}</ref>}}
همایی، یکی از بزرگان و اعلام عصر ما که در جامعیت بی‌نظیر و در اخلاق و سلامت و لطافت روح کم‌نظیر بود. فضلای اصفهان از آن وجود عزیز به '''آمیرزا جلال همایی''' تعبیر می‌نمودند.<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان =در مدرسه جلال‌الدین همایی|صفحه =۱۵}}</ref>


====دیدگاه '''ماهدخت‌بانو''' (دختر همایی)====
====دیدگاه '''ماهدخت‌بانو''' (دختر همایی)====
{{گفتاورد تزیینی|به ریاضی و هیئت بی‌نهایت علاقه داشت و به جوانان گوشزد می‌کرد که از یاد گرفتن آن غفلت نورزند و در هر رشته‌ای از علوم که به تحصیل می‌پردازند،‌رابطه خود را با ریاضی قطع نکنند.<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان =در مدرسه جلال‌الدین همایی|صفحه =۳۱}}</ref>}}
گفتاورد تزیینی|به ریاضی و هیئت بی‌نهایت علاقه داشت و به جوانان گوشزد می‌کرد که از یاد گرفتن آن غفلت نورزند و در هر رشته‌ای از علوم که به تحصیل می‌پردازند،‌رابطه خود را با ریاضی قطع نکنند.<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان =در مدرسه جلال‌الدین همایی|صفحه =۳۱}}</ref>


====نظر عبدالله نصری====
====نظر عبدالله نصری====
{{گفتاورد تزیینی|عشق و علاقه جلال‌الدین به دانش‌اندوزی چنان بود که از کوچک‌ترین فرصت‌ها استفاده می‌کرد و مراقب بود که تا دقیقه‌ای از عمر به بطالت نگذرد.<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان =در مدرسه جلال‌الدین همایی|صفحه =۳۰}}</ref>}}
عشق و علاقه جلال‌الدین به دانش‌اندوزی چنان بود که از کوچک‌ترین فرصت‌ها استفاده می‌کرد و مراقب بود که تا دقیقه‌ای از عمر به بطالت نگذرد.<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان =در مدرسه جلال‌الدین همایی|صفحه =۳۰}}</ref>


====دیدگاه دکتر ناصرالدین شاه‌حسینی====
====دیدگاه دکتر ناصرالدین شاه‌حسینی====
{{گفتاورد تزیینی|استاد همایی در پرهیزکاری یگانهٔ عصر خود بود.<ref name=نیک‌خوی/>}}
استاد همایی در پرهیزکاری یگانهٔ عصر خود بود.<ref name=نیک‌خوی/>
===نظرات فرد درمورد خود و آثارش===
===نظرات فرد درمورد خود و آثارش===
{{گفتاورد تزیینی دیگر|right|'''همه و هیچ!'''{{سخ}} من همه چیز هستم و هیچ نیستم. همه چیزیم هست وهیچم نیست، در شعر و ادب چکیده‌ام نه چسبیده. و بر رسته‌ام نه به خود بر بسته. باری ادیب و شاعر و حکیم و عارف و فقیه و منجم و ریاضیدان. همه حتی علوم و فنون غریبه رمل و جفر و اعداد را به دقت یاد گرفته و می‌دانم. اما می‌دانم که هیچ نمی‌دانم «قیمة ‌المرء مایحسنه» اگر این قضیه درست است من هیچ نمی‌دانم و به درستی و راستی اهل هیچ فن نیستم. از آن وقت که خود را شناخته‌ام تاکنون به هیچ کار و کسبی غیر از تحصیل و مطالعه و تصنیف نپرداخته‌ام و یک دم از خواندن و نوشتن نیاسوده‌ام. در معاش قناعت کرده، هیچ‌گاه ذکر و فکرم از کتاب و دستم و از قلم جدا نشده‌است. تحصیلاتم نه پیش خود و از افواه رجال و به تعبیر عوام فارسی '''«تحصیلات دیمی»''' است که سالیان دراز با نظم و ترتیب صحیح دست از همه کار شسته، یکسره همت بر تحصیل علوم و معارف گماشته، در محضر اساتید فن به زانوی ادب نشسته، منت استاد و ادیب کشیده و از آن طبقه نبوده‌ام که [[مولانا]] می‌گوید: «هر که گیرد پیشه‌یی بی اوستا / ریشخندی شد به شهر و روستا»
{{گفتاورد تزیینی دیگر|right|'''همه و هیچ!'''{{سخ}} من همه چیز هستم و هیچ نیستم. همه چیزیم هست وهیچم نیست، در شعر و ادب چکیده‌ام نه چسبیده. و بر رسته‌ام نه به خود بر بسته. باری ادیب و شاعر و حکیم و عارف و فقیه و منجم و ریاضیدان. همه حتی علوم و فنون غریبه رمل و جفر و اعداد را به دقت یاد گرفته و می‌دانم. اما می‌دانم که هیچ نمی‌دانم «قیمة ‌المرء مایحسنه» اگر این قضیه درست است من هیچ نمی‌دانم و به درستی و راستی اهل هیچ فن نیستم. از آن وقت که خود را شناخته‌ام تاکنون به هیچ کار و کسبی غیر از تحصیل و مطالعه و تصنیف نپرداخته‌ام و یک دم از خواندن و نوشتن نیاسوده‌ام. در معاش قناعت کرده، هیچ‌گاه ذکر و فکرم از کتاب و دستم و از قلم جدا نشده‌است. تحصیلاتم نه پیش خود و از افواه رجال و به تعبیر عوام فارسی '''«تحصیلات دیمی»''' است که سالیان دراز با نظم و ترتیب صحیح دست از همه کار شسته، یکسره همت بر تحصیل علوم و معارف گماشته، در محضر اساتید فن به زانوی ادب نشسته، منت استاد و ادیب کشیده و از آن طبقه نبوده‌ام که [[مولانا]] می‌گوید: «هر که گیرد پیشه‌یی بی اوستا / ریشخندی شد به شهر و روستا»

نسخهٔ ‏۲۶ تیر ۱۳۹۸، ساعت ۱۵:۳۰

جلال‌الدین همائی
نام اصلی جلال‌الدین همائی شیرازی اصفهانی
زمینهٔ کاری تدریس، شعر، پژوهش
زادروز ۱۳دی ۱۲۷۸شمسی
محله پاقلعهٔ اصفهان
پدر و مادر میرزاابوالقاسم‌محمدنصیر همائی متخلص به طرب[۱]، آغابی‌بی‌خانم[۲]
مرگ ۱۳۵۹شمسی
منزل شخصی در تهران
علت مرگ سکتهٔ‌قلبی
رویدادهای مهم واقعهٔ خونین عهد تولیت اسدی و قیام بهلول[۳]جنگ جهانی دوم[۴]
پیشه مدرس،‌ مؤلف،‌ طبع کتاب
سال‌های نویسندگی از سال۱۲۹۱ تل پایان عمر
کتاب‌ها تاریخ ادبیات ایران، فنون بلاغت و صناعات ادبی، مولوی چه می‌گوید، غزالی‌نامه و...
نوشتارها طبله عطار
دیوان سروده‌ها دیوان سنا
تخلص سنا
همسر(ها) صدری ثقفی[۵]
فرزندان مهردخت، ماهدخت، مینودخت[۵]
دانشگاه تهران
اثرپذیرفته از فردوسی، عراقی، مولوی


جلال‌الدین همائی شیرازی اصفهانی معروف به جلال‌الدین همائی یا جلال همائی، متخلص به سنا، نابغه‌‌ی دنیای ادب است؛ وی ادیب، مدرس،‌ پژوهشگر، فقیه،‌ فیلسوف، مورخ، منجم، مجتهد و از شاعران معاصر بود. او حافظ کل قرآن بود.

* * * * *

اهالی ادبیات همایی را فردی می‌دانند که در زمینه‌های مختلف علمی اهل نظر بود. مطالعات و تحقیقات وسیعی که در زمینه فقه و اصول، کلام و فلسفه، هیأت و ریاضیات، طب قدیم، عرفان و تاریخ، ادب فارسی، عربی و... داشت از او یک چهرهٔ کم‌مانند ساخته بود. وی علاوه بر جنبه علمی، دارای فضایل اخلاقی و عرفانیِ بسیاری بود که به او سیمایی معنوی بخشیده بود.[۶] دانشمندان، فرهیختگان و افراد دیگری که به تحقیق و پژوهش در آثار همائی پرداخته‌اند از وسعت دانش او شگفت‌زده شده‌اند. دریایی وسیع که علوم، فلسفه و ادب را در خود گنجانده بود. [۷] استادی فرهیخته در ادب فارسی، عربی، تاریخ، ریاضی، هیئت قدیم،‌ فرهنگ اسلامی، فلسفه و عرفان که نظیر آن کم پیدا می‌شد. مثلا هنگامی که در رابطه با ادبیات سخن می‌گفت، گویی تمام عمرش را صرف آموختن و خواندن ادبیات کرده است اما زمانی که از علوم دیگر سخن به میان می‌آورد نیز همان‌گونه بود و این پهنایِ علم و دانش شگفت‌انگیز بود![۸]
پدرش پس از ولادت همائی نام او را پشت کلا‌م‌الله مجید نوشته و آن نام جلال‌الدین است با نام‌خانوادگیِ همائی. به گفته‌ی خود همائی: «به قاعدهٔ معمول فارسی که در اسامیی از قبیل جلال‌الدین و کمال‌الدین و ضیاء‌الدین،‌مضاف‌الیه را حذف می‌کنند و جلال و کمال و ضیاء می‌گویند، مضاف‌الیه حذف شده و در شناسنامه هم به صورت جلال آمده است. در مقالات و تألیفات نیز هر دو صورت را به کار برده‌ام.»[۹]

داستانک

داستانک‌های انتشار

داستانک عشق

چه شد که سنا شد!

همایی در ماجرای انتخاب تخلص خود می‌گوید:

رسم پیشینیان بر این بود که تخلّص شاعر مبتدی را استادان پیش قدم معیّن می‌کردند من از حدود چهارده سالگی که به مقتضای طبع موزون سخنی می‌بافتم، به منتخب حدیقه سنایی که هزار و یک بیت است، علاقه شدید داشتم و آن را ازبر کرده بودم. عمّ بزرگوارم میرزا محمّد سها که پیشوای شعرای اصفهان بود و در این فن سمت استادی بر من داشت، فرمود که به تناسب سنایی تخلّص سنا اختیار کنم. من نیز به احترام گفته او این تخلّص را تغییر نداده‌ام. فقط گاهی با کلمه همایی تخلص کرده‌ام.[۱۰]

داستانک استاد

تعجب میرزا!

پس از این‌که مکتب ملاباجی را با موفقیت پشتِ سر گذاشت، به محضر میرزا عبدالغفار رفت تا از دانش او بهره ببرد. از همان روزهای نخست چنان هوش و استعداد خود را به کار گرفت که عبدالغفار را شگفت زده کرد! جلال در یکی از خاطرات خود نوشته است: «استاد مرا تحسین کرد و عیال خود را صدا زد و از او خواست اسفند بیاورد. اسفند آوردند و آتش کردند. برای پدرم پیغام فرستاد که قدر این کودک را بدانید.»[۱۱]

مکتبِ سنگینِ پدر

در خانه پیش پدرم شاهنامه و کلیّات سعدی و منتخب قاآنی و غزلیّات محمدخان دشتی را شب‌ها می‌خواندم. از من خواست که داستان بیژن و منیژه را حفظ کنم و من با اینکه بارها آن را خوانده‌ام و درس داده‌ام، آنچه ازبر دارم، از همان روزگار است. می‌توانم بگویم دقیقه‌ای از وقت من به غیر از تحصیل، صرف کار دیگر نمی‌شد. بامدادان پیاده، نان و پنیری خورده یا نخورده، از منزل خود در محله پاقلعه به مدرسه قدسیه در محله درب امام می‌رفتم و عصر نیز پیاده به خانه باز می‌گشتم. در خانه بی‌درنگ تکالیف مدرسه را انجام می‌دادم و هنگامی که آن کار به اتمام می‌رسید، خود را آماده‌ درس پدر می‌کردم که معمولاً پس از نماز مغرب و عشا شروع می‌شد و تا اواسط شب ادامه می‌یافت. باید بگویم که سنگین‌ترین برنامه‌های من همین درس پدرم بود. زیرا وی مخصوصاً در تعلیم و تربیت سخت‌گیر و دیرگذشت بود. شب‌ها بعد از فراغت از درس پدر، همین‌که از اتاق خارج می‌شدم، در ایوان منزل به سبب خستگی و بی‌خوابی از پلّه مقابل اتاق به زمین می‌افتادم و مادر از اتاق مجاور بیرون می‌آمد و مرا به بستر می‌برد.[۱۲]



داستانک شاگرد

آقای محترم(نقل از دکتر ذبیح‌الله صفا، یکی از شاگردان همایی)

آن زمان، در مدرسه دارالفنون شاگرد استاد جلال‌الدین بودم، بعضی روزهای تعطیل به رسم مودت و یگانه‌گی که در آن روزگار میان استادان و شاگردان جاری بود، به دیدن استاد و کسب فیض از محضر ایشان می‌رفتم و استاد با چهرهٔ گشوده و با محبت مرا می‌پذیرفت. در آن هنگام محصلی بودم که از شهرستان به تهران آمده و با برادر خود ابراهیم صفا در محلی نزدیک بازار زندگی می‌کردم و زندگی ساده و محصلانه‌ای داشتم. روزی صاحب‌خانه آمد و با قیافه‌ای شگفت‌زده گفت که یک «آقای موقر و محترم» می‌خواهد به دیدن من بیاید. این «آقای موقر و محترم» استاد همایی بود که برای تشویق شاگرد خود به بازدید او آمده بود و همچنین «آقای موقر و محترم» بعد از آن روز بارها برای تشویق و تحسین شاگرد خود کوشش‌های فراموش‌نشدنی کرد و محبت‌های آن استاد مهربان هیچ‌گاه از یاد من و دیگر شاگردان او، نخواهد رفت.[۱۳]

داستانک مردم

جایزهٔ جوانمرد

مسابقه‌ای با عنوان قصیده‌سرایی برای فردوسی برگزار شد،‌ همائی شرکت کرد و قصیده‌ای که برای فردوسی سرود، شعر او اول شد و پانزده سکه‌ی طلا جایزه‌اش بود. به سبب دست و دل بازیِ همیشگی، پنج سکه را به نفر دوم و پنج سکه را به نفر سوم آن مسابقه داد. و پنج سکه‌ی باقی‌مانده را به شاگرد خود داد تا به دو دانشجوی نیازمند بدهد.[۱۴]

مردانگی کرد!

دکتر محمد خوانساری خاطره‌ای از جلال‌الدین همائی دارد که این‌گونه شرح می‌دهد:

بین ده تا بیست مطلب برگرفته از مجلات دوره خود

داستانک‌های دشمنی

داستانک‌های دوستی

داستانک‌ قهرها

داستانک آشتی‌ها

داستانک نگرفتن جوایز

داستانک حرفی که در حین گرفتن جایزه زده

داستانک مذهب و ارتباط با خدا

از دوران جوانی شب زنده‌داری‌ها داشت و عاشق نماز شب! چند ماه از سال را روزه می‌گرفت و به راز و نیاز با معبود می‌پرداخت. در انجام فرایض دینی وسواس داشت. همچنین توجه بسیاری به مستحبات داشت و تمام آن‌ها را انجام می‌داد. عشق او به خدا و شوق ارتباط با آفریدگار در روزگار پیری هم ادامه داشت و کهولت نیز نتوانست مانع آن شود و نماز و روزه را ترک نکرد. وی علاوه بر حساسیتی که نسبت به انجام تکالیف شرعی خود داشت، از انجام تکالیف دینی فرزندانش نیز غافل نمی‌شد و حواسش بود که آنان نیز دچار غفلت نشوند.[۱۶]

داستانک عصبانیت، ترک مجالس، مهمانی‌ها، برنامه‌ها، (استعفا و مشابه آن)

داستانک نحوه مرگ، بازتاب خبر مرگ در روزنامه‌ها و مجلات و نمونه‌هایی از آن

هرگز جدا نیستیم

به برونشیت مزمن مبتلا شد.بیست، سی سال آخر زندگی، بیماری او را رنج داد. از اواسط پاییز۱۳۵۸ بیماریش شدت گرفت، و تا رمضان۱۴۰۰ ادامه داشت یکی از دوستان جلال که طبیب بود مرتب به او سر می‌زد و جویای حالش بود و برای مداوایش زحمت بسیاری کشید. یک سال بود که می‌دانست پدر به همین زودی‌ها خواهد رفت! خود این را به دخترش گفته بود! اما چگونه باور می‌کرد؟ چه چیز دردناک‌تر از این است که زمان مرگ پدر را بدانی، در ظاهر بخندی و در دلت غوغا باشد؟! این راز را در دل نگه داشت نه برای این‌که دیگران نفهمند، برای این‌که هم باورنکردنی بود و هم توان سخن گفتن نداشت. در عین ناباوری، روزی در میان یادداشت‌های جلال‌الدین پاکتی را دید که مجله پارس شیراز در آن بود و ماده تاریخ وفات خود را پشت آن نوشته بود. در آن لحظه، فهمید که سخن پدر نه قصه بوده و نه افسانه. حقیقتی بوده باورنکردنی! پدر و دختر هیچ‌گاه از هم جدا نبودند آن روز هم هرگز از هم جدا نشدند!

ٰ

به کدام سو کنم رو که تو اندر او نباشیبه کدام در زنم سر که تو زو بدر نیائی
من و ناله و شکایت ز جدایی تو حاشاکه مرا نبوده هرگز ز تو یک نفس جدائی

[۱۷]

دوا و دکتر نمی‌خواهم

با شدت گرفتن بیماری به ناچار طبیب دیگری برای او آوردند. از پیشرفت بیماری گفت و این‌که امکان مداوا در منزل کم است و کار دشواری است و باید در بیمارستان بستری شود. او حتی طبیب را هم به سختی بر سر بالین خود می‌پذیرفت، چه برسد به بیمارستان رفتن! خانواده‌اش که نظر منفی او را می‌دانستند خود پرستاریِ جلال را به عهده گرفتند. با مشقت بسیار دارو می‌خورد و همیشه می‌گفت:

من در جوانی هر سال پنج، شش ماه روزه گرفته و عبادت می‌کردم و در خوردن غذا امساک می‌نمودم و سعی می‌کردم تن را با هوای آزاد و کار سالم نگه‌دارم،‌زیرا پرخوری مغز و جسم را فرتوت می‌کند.

و مدام به فرزندانش می‌گفت: فقط ماه‌رمضان مهمان شما هستم، هر چه مرا مداوا کنید سودی نخواهد داشت.[۱۷]

روزهای پایانی

گویی برای انسان روزهای آخر عمر، تمام خاطرات زندگی‌، یکی پس از دیگری، تصویری می‌شود پیشِ چشمش! در همان روزها به یاد خاطرات خود افتاد، از کودکی تا پیری. روزهای شیرین بودن با پدر و مادر، مکتب‌ها، استادان،‌ ورود به کار دولتی، معلمی و استادی، رنج‌هایی که برای علم‌آموزی کشیده بود، رویدادهای سیاسی و... اکثر وقت‌ها کارش این بود که وسایل اطراف خود را جمع کند و همه چیز مرتب باشد تا بعد از مرگش کسی به زحمت نیوفتد! برای دخترانش از همسرش می‌گفت، از شروع زندگی،‌از وفا، سازگاری و محبت او،‌ و سفارشِ صدری را به دختران می‌کرد و می‌گفت: «مادر امانتی است که فرزند باید با طیب‌خاطر از او مراقبت کند و صدایش را بلندتر از صدای او و قدمش را جلوتر از قدم او برندارد.»

روز شنبه حالش خیل خوب بود. سر و رویش را شست و لباس تمیز و مرتب به تن کرد، موهایش را با همان شانه‌ی همیشه‌گیِ معطر به گلاب شانه زد. همان شب، ۲۸تیر۱۳۵۹ ساعت نُه دیده از دنیا بست.[۱۸]


کلام‌آخر

در آبان‌ماه ۱۳۵۸ در اوج بیماری، آخرین شعر را سرود:

پایان شب سخن‌سرایی

پایان شب سخن‌سرایی

می‌گفت ز سوز دل همایی

فریاد کزین رباط کهگل

جان می‌کنم و نمی‌کنم دل

مرگ آخته تیغ بر گلویم

من مست هوا و آرزویم

روزم سپری شده‌است و سودا

امروز دهد نوید فردا

مانده‌است دمی و آرزوساز

من وعدهٔ سال می‌دهم باز

آزرده‌تنی فسرده‌جانی

در پوست کشیده استخوانی

در حنجره‌ام به تنگ انفاس

از فربهیم نشان آماس

با دست نوان و پای خسته

بار سفر فراق بسته

نه طاقت رفتن و نه خفتن

نه حال شنیدن و نه گفتن

جز وهم مُحال‌پرورم نیست

می‌میرم و مرگ باورم نیست

زودا که کنم به خواب سنگین

تن جامه ز خون سینه رنگین

از بعدد شنید و گفت بسیار

خاموشی بایدم به ناچار

در خوابگه عدم برندم

لب تا ابد از سخن ببندم

زین دو د و غبار تیرهٔ خاک

غسل و کفنم مگر کند پاک[۱۹]


داستانک دارایی

سال‌های بسیاری در‌آمد او از راه کتابت بود. برای هر هزار بیت یک‌ تومان می‌گرفت. نزدیک به بیست‌سال این‌گونه زندگی کرد و با قناعتِ و سختی روزگار می‌گذراند. [۲۰] بخشندگی جلال‌الدین زبان‌زد بود. در کرم و بخشش به فقیران شوقی عجیب داشت. اکثراوقات که به منزل بازمی‌گشت جیب‌هایش خالی از پول بود. او هیچ‌گاه در پیِ اندوختن مال نبود! خودش می‌گفته:«هروقت در کاری تصور کنم که نفع کسی در پیش است از آن کار دوری می‌جویم تا راه برای آن‌کس هموار گردد.»[۲۱]

داستانک زندگی شخصی

داستانک برخی خاله‌زنکی‌های شیرین(اشک‌ها و لبخندها)

داستانک شکایت‌هایی که از دیگران کرده به محاکم و شکایت‌هایی که از او شده

داستانک مشهور ممیزی

داستانک مربوط به مصاحبه‌ها، سخنرانی‌ها و حضور رادیو یا تلویزیون

داستانک مربوط به مصاحبه‌ها، سخنرانی‌ها و حضور رادیو یا تلویزیون

باد شهریار و ساوجبلاغ

در سخنرانی که طیِ مراسمی در تالار فردوسی در سال۱۳۵۶ داشت، در رابطه با ادب فارسی ایران و این‌که فراگیری صحیح علوم توسط دانشجوها امری مهم و الزامی است، سخن گفت. هم‌چنین از روش درس خواندن، تحقیق و پژوهش خود گفت. و این‌که با گذشت زمان و پیری،‌ و حتی با وجود کسالت و خانه نشینی قلم خود را بر زمین نگذاشته است! استاد‌ها و دانشجوها همه‌ی حواس خود را به کلام همائی داده بودند، پنداری کلاس درس بود و آنان به قصد کسب علم نشسته بودند. در اواسط سخنان خود از این شاخه به آن شاخه پریدن را این‌گونه توصیف کرد:

یک باد خنک بی‌مزه‌ای در ایام پاییز در تهران می‌آید که می‌گویند باد شهریار. پیش شهریاری‌ها بروی می‌گویند باد ساوجبلاغ، پیش ساوجبلاغ‌ها بروی می‌گویند باد زنجان، پیش زنجانی‌ها می‌روی می‌گویند باد میانه -همان باد که در داستان شاه طهماسب و عثمانی‌ها است که باد سحر و میانه برخاست و تقریبا نود هزار سوار عثمانی مردند از سرما- آن‌وقت شاعری گفته بود که: «باد سحر از میانه برخاست...» به میانه می‌روی می‌گذارند به گردن کوه سبلان. می‌گویند سرما از آن‌جا است. حالا ما هم برای این‌که بخواهیم مسؤلیت را از دوش خودمان برداریم تقصیر دانشگاه‌هایمان را به گردن دبیرستان می‌گذاریم. می‌رویم سر دبیرستان می‌گویند: آقا دبستان. دبستان می‌گوید: کودکستان. کودکستان هم می‌گذارد گردن خانوادهٔ بیچاره.[۲۲]

عکس سنگ قبر و داستانکی از تشییع جنازه و جزئیات آن

روز‌آخر

صبح روز یکشنبه ۲۹تیر۱۳۵۹ جنازه را غسل دادند و یکی از شاگردان همائی بر پیکر او نماز خواند. بعدازظهر همان روز به همراه جسد او که در جعبهٔ مخصوصی قرار داشت و رویِ آن با خط زیبایی نوشته شده بود «پیکر علامه فقیه استاد جلال‌الدین همائی» به اصفهان زادگاه اصلی ایشان رفتند و در حالی که هنوز آفتاب غروب نکرده بود او را در تکیه لسان‌الارض به خاک سپردند.

قطرهٔ اشکم ز چشم روزگا رافتاده‌امشبنمم از دست گل در پای خار افتاده‌ام
ذره‌ام از آفتاب آسمان گشتم جداقطره‌ام از بحر بی‌پایان کنار افتاده‌ام
ای نسیم مهربان دامن کشان بر منم گذرزانکه در دامان صحرا چون غبار افتاده‌ام

[۱۸]


زندگی و تراث

کودکی و نوجوانی، جوانی، پیری

جلال‌الدین در خانه پدربزرگش، همای شیرازی، در جلوخان حاج هادی محله پاقلعهٔ اصفهان دیده به دنیا گشود.[۲۳] پدرش میرزاابوالقاسم‌محمدنصیر همائی متخلص به طرب کوچک‌ترین فرزند همای شیرازی شاعر بزرگ قرن۱۳ بود. طرب، در نقد شعر از اساتید بزرگ زمان خود بود.[۲۴] مادرش آغابی‌بی‌خانم که در خانه او را بی‌بی صدا می‌کردند فرزند آقامحمدجواد شعرباف اصفهانی بود. بی‌بی سواد خواندن قرآن و روایات را داشت ودرمورد آن‌ها به خوبی می‌دانست. او نظم ونثر فارسی را نیز به درستی می‌خواند و معنی می‌کرد. حساب سیاق و مقدمات صرف و نحو عربی را هم به خوبی آموخته بود. او مسائل و احکام شرعی را نیز کامل می‌دانست و مرجع خوبی برای دختران و زنان محل بود.[۲۵] جلال در خانواده‌ای مذهبی و علم‌پرور و شاعر رشد کرد. پدربزرگش همای شیرازی، پدرش طرب و عموهایش شاعر بودند.[۲۶]از سن چهار پنج سالگی آموزش‌های ابتدایی را نزد پدر و مادر آغاز کرد. پدر درس می‌داد و مادر همان درس را برایش تکرار می‌کرد. خواندن قرآن، احادیث،‌ گلستان و غزل‌های حافظ را در محضر بی‌بی‌خانم(مادرش) آموخت. پس از آن به قصد آموختن اصول و فروع دین، آداب وضو، نماز، روزه و کتاب عم‌جزء، او را به مکتب زنی مؤمن و صالح به نام نبات‌بیگم مشهور به ملاباجی، بردند. شش هفت ساله بود که در مکتب میرزاعبدالغفارپاقلعه‌یی شاگردی می‌کرد. میرزا از همان نخستین بار که جلال را دید و او را آزمود، آیندهٔ‌درخشانی برایش پیش‌بینی کرد و به پدرش گفت که قدر کودک را بداند. سال۱۳۲۶هجری قمری بود که برای ادامه تحصیل به مدرسه حقایق واقع در خیابان مشیر رفت و پس از یک سال تحصیل در آن‌جا، سال۱۳۲۷ به مدرسه قدسیه واقع در محلهٔ درب امام رفت. در قدسیه، آقا میرزا حسن قدسی استاد او در نحو و صرف بود و همچنین خط نسخ را قدسی به او آموخت. هنگامی که در قدسیه محصل بود پدر و معلم اصرار داشتند که او اشعار الفیه ابن‌مالک را حفظ کند و این اشعار یکی از گنجینه‌های صرف و نحو او می‌باشد که همیشه از آن به خوشی یاد کرده است. و از بهترین و پرشورترین خاطراتش، یاد روزی است که در مقابل پدر و معلمانش ایستاده و هزار بیت شعر مذکور را درست و روان از حفظ خوانده. در همان مدرسه بود که حساب سیاق، ترسل و حساب و هندسه را نیز آموخت. به ریاضی و هیئت علاقه‌ی وافری داشت و در اواخر عمر نیز پشیمان و بود و حسرت می‌خورد که چرا از اوان جوانی به تحقیق بیشتر در ریاضی و هیئت نپرداخته است! طرب با کوششی بسیار توانست در مدرسه نیم‌آورد حجرهٔ کوچکی برای جلال و برادرش تهیه کند تا در آن‌جا تحصیل کنند. همایی از سال۱۳۲۸ تا۱۳۴۸قمری، مدت بیست‌سال در آن مدرسه به علم‌آموزی پرداخت. در آن دوسه سال اول شروع تحصیل در نیم‌آورد همچنان به قدسیه نیز می‌رفت. نخستین‌ بار در سن سیزده‌سالگی شعر نوشت و آن هم در غم از دست دادن پدر بود؛ افسوس که رفت از سر من پدرم / شد سایه‌ٔ آن بلند کوته ز سرم...

انسانی بود که لحظه‌ای از کسب علم و دانش غافل نمی‌شد و به تحصیلِ تمام علوم عقلی و نقلیِ آن زمان مشغول بود. در آن روزگار و طی سالیان دراز درآمد او از راه کتابت بود. تدریس را هنگامی که طلبه بود در همان مدرسه‌های طلبگی آغاز کرد. در آن مدارس روال این‌گونه بود که هر چه طلبه بزرگ‌تر می‌شود و به سال جدید تحصیلی می‌رود مراحل پایین‌تر را برای طلاب دیگر تدریس می‌کرد. درسی که جلال در مکتب خود می‌داد جذاب‌ترین، گرم‌ترین و پرجمعیت‌ترین درس مدرسه بود![۲۷]
در سال ۱۳۰۷-۱۳۰۸ به کار دولتی ورود کرد و در وزارت معارف مشغول شد. درآن دوران متاسفانه ایرانیان شیفته‌ی غرب و فرهنگ غربی بودند و گذشتهٔ علمی و بزرگان علم و ادب کشور خود را فراموش کرده بودند و اگر کسی به اروپا رفته بود آن را عالم می‌خواندند و به فرزانگان و علم‌پرورانی چون همائی توجه نداشتند. این شد که جایی به جز مدرسه‌ی متوسطه برای او نماند. به دبیرستان رفت و معلمی را آغاز کرد. دروسی که در دبیرستان تدریس می‌کرد عبارت بودند از: متون فارسی،‌ تاریخ‌ادبیات، عروض، مصطلحات علوم وفلسفه. جلال در سال ۱۳۱۲ با صدری ثقفی دختر حاج حسین ثقفی که از محترمین اصفهان بود و در حکمت و طب نیز فعالیت می کرد ازدواج کرد و حاصل این عشق، سه دختر بود.[۵] تدریس در دانشگاه را با دانشکده حقوق آغاز کرد و چند سال در آن‌جا فقه سال سوم قضایی را به علم‌آموزان، آموخت. تدریس صناعات ادبی ِ مقطع لیسانس، فوق‌لیسانس و دکتریِ دانشکده ادبیات بر عهده وی بود. در آن زمان قانونی مطرح شد که با توجه به آن؛ هر استاد باید هفته‌ای چهل ساعت در دانشگاه حضور داشته باشد. پس از آن همایی نامه‌ای به دانشگاه نوشت و درخواست بازنشستگی کرد. آن نامه با بیت زیر آغاز کرد:

رسم است که مالکان تحریرآزاد کنند بنده‌ی پیر

در سال۱۳۴۵ کار دانشگاهی را کنار گذاشت. البته بعد از بازنشستگی مدت کمی (سه سال) دانشجویان فوق‌لیسانس و دانشجویان خارجی شاگرد وی بودند. و پس از آن به طور کامل از تدریس جدا شد و باقی عمر خود را با تحقیق و تألیف به آخر رساند.[۲۸] نه نسل از شاگردان همائی استاد شدند. (از نسل اول، دکتر ذبیح‌الله صفا تا نسل نهم، دکتر فیروز حریرچی) این ماتأخر سال‌ها پرورش و تدریسِ او بود. همیشه برنامهٔ غذایی مرتب و سالمی داشت و به همین دلیل کم‌تر بیمار می‌شد. امابا گذشت زمان و کار زیاد و کم‌خوابی نیروی خود را از دست داد و در بیست سی سال آخر عمر به برونشیت‌ مزمن مبتلا شد که موجب رنج او شده بود. پایان این‌گونه بود؛ پس از کسالتی کوتاه در بیست‌وهشتم تیر۱۳۵۹ برابر با ۶رمضان۱۴۰۰قمری ساعت نُه شب، گنجینه‌ی ادب و دریایی از علم را جای گذاشت و دنیا را وداع گفت.[۲۹]

شخصیت و اندیشه

زمینه فعالیت

در تمام عمر فقط به تدریس،‌‌ تألیف و طبع کتاب پرداخت. و پیشنهادهایِ کاریِ دیگری که به او شد را رد کرد. مانند ریاست دانشکده و دانشگاه.[۳۰]

یادمان‌ها و بزرگداشت‌ها

از نگاه دیگران(چند دیدگاه مثبت و منفی)

همایی در نظر باستانی پاریزی

چه می‌توان گفت و که می‌تواند اظهار نظر کند در باب کسی که در عالم ادب فارسی از اوتاد و قوائم به شمار می‌رود، و در فنون عربیت کم‌نظیر است، و در عین حال تاریخ اسلام و فرهنگ اسلامی در پیش چشم او چون خورشید تابناک می‌نماید.[۳۱]

دیدگاهسید جلال آشتیانی

همایی، یکی از بزرگان و اعلام عصر ما که در جامعیت بی‌نظیر و در اخلاق و سلامت و لطافت روح کم‌نظیر بود. فضلای اصفهان از آن وجود عزیز به آمیرزا جلال همایی تعبیر می‌نمودند.[۳۲]

دیدگاه ماهدخت‌بانو (دختر همایی)

گفتاورد تزیینی|به ریاضی و هیئت بی‌نهایت علاقه داشت و به جوانان گوشزد می‌کرد که از یاد گرفتن آن غفلت نورزند و در هر رشته‌ای از علوم که به تحصیل می‌پردازند،‌رابطه خود را با ریاضی قطع نکنند.[۳۳]

نظر عبدالله نصری

عشق و علاقه جلال‌الدین به دانش‌اندوزی چنان بود که از کوچک‌ترین فرصت‌ها استفاده می‌کرد و مراقب بود که تا دقیقه‌ای از عمر به بطالت نگذرد.[۳۴]

دیدگاه دکتر ناصرالدین شاه‌حسینی

استاد همایی در پرهیزکاری یگانهٔ عصر خود بود.[۲۱]

نظرات فرد درمورد خود و آثارش

همه و هیچ!
من همه چیز هستم و هیچ نیستم. همه چیزیم هست وهیچم نیست، در شعر و ادب چکیده‌ام نه چسبیده. و بر رسته‌ام نه به خود بر بسته. باری ادیب و شاعر و حکیم و عارف و فقیه و منجم و ریاضیدان. همه حتی علوم و فنون غریبه رمل و جفر و اعداد را به دقت یاد گرفته و می‌دانم. اما می‌دانم که هیچ نمی‌دانم «قیمة ‌المرء مایحسنه» اگر این قضیه درست است من هیچ نمی‌دانم و به درستی و راستی اهل هیچ فن نیستم. از آن وقت که خود را شناخته‌ام تاکنون به هیچ کار و کسبی غیر از تحصیل و مطالعه و تصنیف نپرداخته‌ام و یک دم از خواندن و نوشتن نیاسوده‌ام. در معاش قناعت کرده، هیچ‌گاه ذکر و فکرم از کتاب و دستم و از قلم جدا نشده‌است. تحصیلاتم نه پیش خود و از افواه رجال و به تعبیر عوام فارسی «تحصیلات دیمی» است که سالیان دراز با نظم و ترتیب صحیح دست از همه کار شسته، یکسره همت بر تحصیل علوم و معارف گماشته، در محضر اساتید فن به زانوی ادب نشسته، منت استاد و ادیب کشیده و از آن طبقه نبوده‌ام که مولانا می‌گوید: «هر که گیرد پیشه‌یی بی اوستا / ریشخندی شد به شهر و روستا»

اگر مناط فضل و فضیلت همین است که اهل ظاهر می‌گویند و متخرجان مدارس اکتسابی مدعیند من همه چیز می‌دانم و همان دعوی را دارم که انوری در قطعه‌یی می‌گفت: «گرچه در بستم در مدح و غزل یک‌بارگی...» و اگر میزان فضیلت چیزی است که پنس از شصت سال و اند رنج شبانه‌روزی دریافتم ای وای که من هیچ نیستم و هیچ نمی‌دانم و از هیچ هم کمتر.[۳۵]

چاپ نشد چون نشخوار نمیکنم!
نتایج تمام مطالعاتم به صورت تألیفاتی بی‌شمار درآمده که یک صدم آن‌هاچاپ و منتشر نشده‌اشت. من در تاریخ اصفهان، معانی بیان، عروض، قافیه و فقه‌اسلامی تألیفات بی‌شمار دارم. همچنین در فلسفه و هیأت و نجوم که متاسفانه پاک‌نویس نشده‌اند. شاید این به این دلیل باشد که من نمی‌خواهم مثل بعضی‌ها یک اثر چاپ شده را یک عمر نشخوار کنم، درباره‌اش سخن‌رانی کنم و از فصول مختلفش مقاله بیرون بکشم. البته آن‌ها حق دارند که کتابشان را به صورت مختلف نمایش می‌دهند. دیوان شعر من هم کامل چاپ نشده‌است. متأسفانه کسالت مزاج و ضعف احوال کاری کرده‌است که نمی‌توانم به هیچ کدام این‌ها بپردازم. البته ایمان دارم که خداوند اسبابش را به کلی فراهم خواهد کرد.[۳۶]

گوهری را رایگان در خاک راه انداختند...
به او اجازه ندادند آن‌گونه که باید، از علم خود بهره‌برداری کند. دوست داشت که پس از رنج کشیدن‌ها و کوشش‌های بسیار نتیجه‌ی بهتری ببیند و بیش از این‌ها از علم خود استفاده کند. قصد داشت شاگردان بیشتری تربیت کند. او می‌خواست آثار فراوان‌تری به عالم علم تقدیم کند! اما نشد شاید هم نگذاشتند! و افسوس، به همائی که گنجینه‌ای از علم بود آن‌گونه که باید بها نمی‌دادند و گاه آثارش را بی‌ارزش می‌دانستند!

کوته‌نظر و خوش‌گذرانند!
شاید بعضی کوته‌نظران اصلاً برای خدمات فرهنگی ارزشی قائل نباشند. درباره این اشخاص جز این نتوان گفت که یا در جهل و اشتباه محض‌اند، یا به عمد غرض‌رانی می‌کنند و این سخن را از این رهگذر می‌گویند که به غور و غائله‌ کار برخورده و صعوبت و دشواری راه را تشخیص داده و دریافته‌اند که ادای خدمت صادقانه به فرهنگ ایرانی که در حال حاضر فداکاری و ازخودگذشتگی بسیار لازم دارد، که ایشان مرد آن نیستند. به ترکِ همه چیز گفتن و خواب و خور بر خود حرام کردن و شبانه‌روز زیتِ فکرت و نور چشم سوختن و نیروی مزاج و تن و توش زندگانیِ شیرین دنیوی را درباختن، با تن‌آسانی و خوشگذرانی و جاه طلبی و مال اندوختن سازگار نیست...[۱۲]

تفسیر خود از آثارش

موضع‌گیری‌های او درباره دیگران

همراهی‌های سیاسی

مخالفت‌های سیاسی

جمله موردعلاقه در کتاب‌هایش

نحوه پوشش

پیراهن یقه بستهٔ دکمه دار می‌پوشید. در تابستان گیوه و در زمستان تک‌پوش به پا می‌کرد. عصای پرگره‌ای داشت که به دست می‌گرفت و برای رفع خسته‌گی بیشتر اوقات آن را روی دست خود می‌انداخت.[۲۱]

تغییرجامه

هنگامی که در خدمت وزارت معارف بود نیز لباس روحانیت به تن می‌کرد. حوالیِ سال۱۳۰۸ که اوج غرب‌گرایی رضاخان بود، پوشیدن لباس متحد و کلاه پهلوی برای آقایان الزامی بود. روحانیانِ بی‌جواز حق نداشتنتد عبا و قبا و عمامه بپوشند. در همان زمان علامه همائی تغییر پوشش می‌دهد و لباس روحانیت را از تن در می‌آورد. و خود در این مورد می‌گوید:

در خصوص تغییر لباس، من مطابق قانون آن زمان به سبب داشتن جواز مدرّسی و اجازه اجتهاد، معاف بودم و کسی هم انصافاً متعرّض من نمی‌شد؛ ولیکن اوضاع را در تهران و آذربایجان طوری دیدم که خود به اختیار تغییر لباس دادم.[۱۲]

تکیه کلام‌ها

خلقیات

منزلی که در آن زندگی می‌کرد

گزارش جامعی از سفرها

اولین سفرهای همائی با جابه‌جایی در محل سکونت و انتقال به شهر‌های دیگر آغاز شد. در اصفهان زندگی می‌کرد که به تهران رفت و از آن‌جا به تبریز و دوباره بازگشتی به تهران داشت.. از سال ۱۳۰۷ تا ۱۳۱۰ در تبریز ساکن بود. در ۳۶سالگی به مشهد مقدس سفر کرد. خود درباره‌ی این سفر می‌گوید: «توفیق زیارت آستانهٔ حضرت ثامن الحجج علیه السلام در اواسط ذی‌الحجه۱۳۵۳قمری نصیب این حقیر شد که تا مددتی بعد از محرم۱۳۵۴ طول کشید و در آن سال اول محرم برابر بود با اواسط فروردین۱۳۱۴شمسی. و چون بعد از واقعهٔ خونین تاریخی عهد تولیت اسدی و قیام بهلول اتفاق افتاد آستانه چنان خلوت بود که من سه چهار ساعت در حرم مشغول زیارت و آداب شرعی بودم و احدی آن‌جا نیامد.»
دو سفر خارجی کوتاه، به قصد خدمات دانشگاهی و ادبیات به بیروت و پاکستان داشته است.[۳]

برنامه‌های ادبی که در دیگر کشورها اجرا کرده

ادبیات فارسی را از مرز کشور عبور داد و به مردم غیر ایرانی نیز شناساند. به قصد تأسیس کرسی ادبیات فارسی عازم بیروت شد. پس از آن به پاکستان رفت، کرسی ادبیات فارسیِ دانشگاه لاهور نیز به همت او تأسیس شد.[۳]

ناشرانی که با او کار کرده‌اند

بنیان‌گذاری‌ها

تاثیرپذیری‌ها

استادان و شاگردان

استادان

همائی، قسمتی از شرح لمعه را نزد مرحوم آشیخ علی یزدی آموخت. ادبیات عرب را نزد مرحوم حاج سیدمحمدکاظم کروندی اصفهانی و شرایع محقق و مکاسب شیخ مرتضی انصاری را نزد آخوند ملاعبدالکریم گزی آموخت. از استادان دیگر او، آمیرزااحمد اصفهانی و حاج میرمحمدصادق خاتون‌آبادی را می‌توان نام برد. در فلسفه نزد آشیخ اسدالله حکیم قمیشه‌ای شاگردی کرده. در معقول حاج ملاعبدالجواد آدینه‌ای و در فنون هیئت و ریاضی جدید، فن اسطرلاب و استخراج تقویم میرزا سیدعلی جناب از استادان او بوده‌اند.[۳۷]

شاگردان

چهره‌های مشهور ادبی بسیاری افتخار داشتند که در مکتب پربارِ جلال‌الدین همائی شاگردی کنند که؛ ذبیح‌الله صفا، حسین خطیبی، اکبر شهابی، محمد معین، ناصرالدین شاه حسینی، محمد خوانساری، جمال رضایی، دکتر مظاهر مصفا، محمد استعلامی، محمدرضا شفیعی کدکنی و محمد غلام‌رضایی از آن جمله‌اند.[۱۲]

علت شهرت

فیلم ساخته شده براساس

حضور در فیلم‌های مستند درباره خود

اتفاقات بعد از انتشار آثار

نام جاهایی که به اسم این فرد است

کاریکاتورهایی که درباره‌اش کشیده‌اند

مجسمه و نگاره‌هایی که از او کشیده‌اند

ده تا بیست مطلب نقل‌شده از نمونه‌های فوق از مجلات آن دوره

برگه‌هایی از مصاحبه‌های فرد

در دوران پهلوی، از سوی افرادی که، از پیوستگی فرهنگ ایران با فرهنگ اسلامی آگاهی نداشتند، به بهانه‌ی زنده نگه داشتن افتخارات ایران باستان مبارزه‌ای علیه زبان عربی و ادبیات عربی و ادبیات فارسی آغاز شد. در مرداد ماه۱۳۵۷ همائی در این‌باره گفت‌وگویی با ابراهیم زال‌زاده داشت، که به شرح زیر است:

چند ماه قبل چند تن از دبیران فاضل ادبیات فارسی که به دید و بازدید عیدنوروز آمده بودند از وضع ناهنجار درس ادبیات و عربی و بی‌اعتنایی دستگاه‌های رسمی آموزش و پرورش که به صورت حذف مواد و اهمیت ندادن به امتحان و امثال این امور، روز به روز آشکارتر می‌شود، سخت گله و شکایت داشتند. چندی قبل هم دو سه نفر از استادان و دانش‌یاران فاضل گروه گروه بنده را سرافراز کردند. آن‌ها هم شکایت و درد دل کردند از این جهت گه از برنامه عربی و اهمیت آن دروس در دانشکده ادبیات کاسته می‌شود و هر روز به وضعی و بهانه و تدبیری شاخ و برگ‌های آن را می‌زنند. پیداست که می‌خواهند این درس به کلی حذف یا چندان از اهمیت آن کاسته شود که دانشجویان خود به خود بی‌رغبت شوند و گرد آن درس نگرددند و موجب تعطیل کلاس شود. خلاصه این‌که می‌حواهند مدام تقلیل دهند رابطه ایشان با چهارده قرن پیشینه افتخار‌آمیز علم و ادب و هنر که گنجینه معارف انسانی و سرمایه مباهات و سربلندی ایرانی است قطع خواهد شد و نیز رشته پیوند ایشان با فرهنگ ملی ایران و با مذهب و آیین مقدس اسلام با آثار پرافتخار کتب و تألیفات ایرانی که به زبان عربی نوشته شده و شماره این هزاران‌هزار بار از مؤلفات فارسی بیشتر است به کلی گسسته خواهد شد. دیگر کسی نخواهد بود که از عهده خواندن و فهمیددن آثار برجسته منظومات سنایی، نظامی، شیخ عطار، مولوی، حافظ و سخنوران نامی دیگر، از رودکی گرفتته تا عصر حاضر برآید. دیگر کسی نخواهد بود که از عهده فهم یادگار‌های نثر فارسی از قبیل تاریخ بیهقی، کلیله‌ودمنه، راحت‌الصدور راوندی، فیه مافیه، اخلاق ناصری و گلستان سعدی برآید و کار به جایی خواهد رسید که برای فهماندن مضامین گفتته‌های گذشتگان ایران ناچار باشیم مستشاران خارجی استخدام کنیم. شاید هم این مقدمه همان غرض و نتیجه است.[۳۸]

آثار و منبع‌شناسی

فهرست آثار

جلال‌الدین همائی، آثار ارزشمندی در دنیای علم و ادب برجای گذاشته است که شامل : تألیفات، تصحیحات، کتاب‌های درسی،‌ مقالات و دیوان اشعار می‌باشند. گفتن این مطلب ضروری است که تعدادی از آثار وی چاپ نشده‌اند، و در ادامه با عنوان آثار چاپ نشده درج شده‌است.

تألیفات

  1. تاریخ‌ادبیات ایران:این کتاب چهار بار چاپ شده‌است.
  2. غزالی‌نامه: شرح حال، آثار، عقاید،۷ افکار ادبی، مذهبی، فلسفی و عرفانی امام ابو حامد محمدبن احمد غزالی، این اثر دو بار به چاپ رسیده‌است.
  3. رساله در شرح احوال سروش اصفهانی:در مقدمه دیوان شاعر که به وسیله دکتر محمد جعفر محجوب تصحیح شده‌است منتشر شده.صص۱-۹۰
  4. خیامی‌نامه: در تجزیه و تحلیل آثار علمی و ادبی حکیم عمر خیام، جلد اول از انتشارات انجمن آثار ملی۱۳۴۶، ۳۶۰صفحه متن و هشت صفحه فهرست مطالب.
  5. تفسیر مثنوی مولوی: داستان قلعهٔ ذات‌الصوریا دزهوش‌ربا، چاپ اول از انتشارات دانشگاه تهران۱۳۴۹، ۲۵۴صفحه متن و ۶۶صفحه مقدمه.
  6. فنون بلاغت و صناعات ادبی: این کتاب سه‌بار به چاپ رسیده است.
  7. مولوی نامه یا مولوی: این کتاب شامل دو جلد است و دوبار نیز به چاپ رسیده‌است. جلد اول در سال۱۳۵۴ و جلد دوم در سال۱۳۵۵. محتوای این اثر شامل ۱۱۵۲صفحه متن و ۳۳صفحه مقدمه و فهرست است. چاپ دوم در سال۱۳۵۶.
  8. مختاری‌ نامه یا مقدمه دیوان عثمان مختاری: چاپ اول از مرکز انتشارت علمی و فرهنگی۱۳۶۱، ۴۲۴صفحه متن و ده صفحه مقدمه.
  9. اسرار و آثار واقعهٔ کربلا: دوبار به چاپ رسیده‌است.
  10. تصوف در اسلام : محتوای این اثر، نگاهی به عرفان شیخ‌ابوسعیدابوالخیر است. تاریخ نگارش: ۱۳۱۴. تاریخ انتشار: ۱۳۶۲. از انتشارات موسسه نشر هما. ۱۵۸صفحه.
  11. تاریخ علوم اسلامی: تقریرات استاد جلال‌الدین همائی، در دورهٔ دکتری ادبیات فارسی دانشگاه تهران در سال۱۳۴۸، چاپ اول، ۱۳۶۳، ۱۵۷صفحه متن و ۳۶صفحه فهرست.
  12. دیوان سنا: مجموعه اشعر جلال‌الدین همائی به اهتمام دکتر ماهدخت‌بانو همائی، جلد اول از انتشارات مؤسسه نشر هما، خرداد۱۳۶۴، ۲۳۴صفحه متن و ۳۵صفحه مقدمه در شرح احوال جلال‌الدین.

تصحیحات

  1. مثنوی ولدنامه: چاپ اول این کتاب در سال۱۳۱۶ بوده‌است. دارای ۴۳۰صفحه متن و ۱۲۸ صفحه مقدمه در شرح احوال مولوی است.
  2. التفهیم‌لاوائل الصناعة‌التنجیم: تألیف ابوریحان بیرونی.
  3. نصیحة‌الملوک: تألیف امام محمد غزالی.
  4. منتخب اخلاق ناصری: تألیف خواجه نصیر‌الدین طوسی
  5. مصباح‌لهدایه و مفتاح‌الکفایه: تألیف عزالدین محمود کاشانی، با تصحیح، مقدمه و تعلیقات جلال‌الدین همائی. از انتشارات کتاب‌خانه سنایی.
  6. کنوز‌المغرمین در علوم غریبه: منسوب به شیخ‌الرئیس ابو‌علی‌سینا. چاپ اول از انتشارات انجمن آثارملی۱۳۳۱، ۶۰صفحه متن و ۱۹صفحه مقدمه.
  7. معیار‌العقول در فن جراثقال
  8. دیوان حکیم مختاری غزنوی
  9. طرب‌‌خانه
  10. دیوان طرب
  11. برگزیدهٔ دیوان سه شاعر اصفهان(جلد دوم دیوان طرب)

کتاب‌های درسی

  1. سه جلد کتاب قرائت فارسی
  2. دستور زبان فارسی
  3. تدوین دورهٔ کتاب درسی فارسی و دستور زبان فارسی و تاریخ‌ادبیات ایران
  4. تدوین دستور زبان
  5. صناعات ادبی
  6. سه جلد کتاب قرائت و صرف و نحو عربی

آثار چاپ نشده

  1. تاریخ اصفهان
  2. ابوریحان‌ نامه
  3. تاریخ ادوار فقه‌اسلامی
  4. قواعد فارسی
  5. رسالهٔ ارث
  6. آسمان و زمین در فن هیأت
  7. دستور و قواعد فارسی
  8. ترجمه کتاب اشارات ابن‌سینا
  9. رساله‌ای در شرح احوال و بررسی افکار و عقاید خواجه‌ نصیر‌الدین‌ طوسی
  10. تصحیح دیوان ازرقی همراه با توضیحات و تعلیقات
  11. شرح مشکلات اشعار مثنوی مولوی
  12. فلسفهٔ شرق
  13. دورهٔ مفصل معانی و بیان بدیع و عروض و قافیه
  14. رساله‌ای در طریق محاسبات نجومی
  15. دنبالهٔ تاریخ‌ادبیات ایران

مقالات

  1. نمیرم از این پس که من زنده‌ام!
  2. شاهنامهٔ فردوسی
  3. ابن‌سینا یکی از دانشمندان بزرگ ایران
  4. رابطهٔ ابن‌سینا با اصفهان
  5. افکار تازه و نو آورده‌های علمی ابوریحان
  6. ابوریحان و فن نجوم؟
  7. حد همین است سخن‌دانی و زیبایی را
  8. گلستان سعدی
  9. شیخ عطار نیشابوری
  10. رودکی و اختراع رباعی
  11. افکار و عقاید مولوی
  12. مولوی چه می‌گوید؟
  13. عرفان مولوی
  14. جبر و اختیار و قضا و قدر از دیدگاه مولوی و متکلمان‌اسلامی
  15. غزلیات دیوان شمس
  16. مقام حافظ
  17. بابارکن‌الدین شیرازی
  18. سروش اصفهانی
  19. همای شیرازی
  20. طرب‌ بن همای شیرازی
  21. ملا حکیم اصفهانی
  22. حکیم دانشمند مرحوم شیخ محمد خراسانی
  23. میرزا محمدعلی اصفهانی
  24. شرح احوال آتش اصفهانی
  25. احوال شعرای اصفهان
  26. خاندان فروغی
  27. شرح احوال و ماده تاریخ وفات ملک‌الشعراء بهار
  28. درگذشت احمد بهمنیار
  29. صغیر اصفهانی
  30. درگذشت آیت‌الله علامه بزرگوار حاج آقا رحیم ارباب
  31. رشید یاسمی
  32. تقریظ بر کتاب «غزلیات جاویدان پارس»
  33. تقریظ بر کتاب نعت حضرت رسول اکرم(ص) در شعر فارسی
  34. نامهٔ رئیس دانشکده اصفهان به استاد همائی و پاسخ آن
  35. تعلیم و تربیت در نظر نابغه شرق خواجخه نصیر‌الدین‌طوسی
  36. حکمت عملی از نظر خواجه نصیر‌الدین طوسی
  37. اخلاق از نظر غزالی
  38. مقدمهٔ قدیم اخلاق ناصری
  39. جلوه‌های عرفان در ادبیات ایران
  40. تجدد امثال و حرکت جوهری
  41. رساله بیان حقیقت وجود
  42. مقام معلم
  43. مبعث حضرت پیغمبر اکرم
  44. سیاست علی
  45. زندگانی و آثار استاد جلال‌الدین همائی
  46. شرح حال استاد جلال‌الدین همائی
  47. زندگینامهٔ‌استاد جلال‌الدین همائی
  48. گفت‌و‌گوی محمد ابراهیمیان با استاد همائی
  49. گفت‌وگوی دکتر سعید فاطمی با استاد همائی
  50. گفت‌وگوی ابراهیم زال‌زاده با استاد همائی
  51. پرسش‌هایی پیرامون شعر فارسی از استاد همائی
  52. شعوبیه
  53. آثار تاریخی تبریز
  54. بخشی از تاریخ و نامهٔ دانشمندان اصفهان
  55. صفحه‌ای از تاریخ اصفهان
  56. اصفهان پاسدار گنجینه‌های علم و ادب و هنر ایران
  57. تاریخ اصفهان
  58. تاریخ حبیب‌السیر
  59. مقدمه بر رساله مشاعر
  60. دستور زبان فارسی
  61. قواعد زبان فارسی
  62. یک قاعده‌ی شعری
  63. اشتباه صاحب‌المعجم در اوزان فهلویات وو اورامنان
  64. دبستان گویندگان
  65. غزل و تحول اصطلاحی آن در قدیم و جدید
  66. تابعه
  67. عری، عرا
  68. نقد دیوان ادیب صابر
  69. رفع اشتباه دیوان طرب
  70. تفریظ‌نامه

سبک و لحن و ویژگی آثار

گویا شاعری در خاندان همائی ارثی بوده. از پدربزرگش همای شیرازی تا پدر، عموها و خودش. هنر شاعری او را به غیر از استعداد ذاتی که داشت می‌توان در دو عامل دیگر جست‌وجو کرد: اول، تعالیمی که از پدرش طرب و عمویش سها آموخت و دیگری، شرکت مکرر در انجمن‌های ادبی و تمرین شعر و شاعری در مجالس ادبی است. مجموعه اشعاری که همائی سروده شامل؛ قصیده، غزل، قطعات، مثنویات و رباعیات می‌باشد. در قصاید و غزلیات خود، از نامردی‌های زمانه سخن گفته است. شعر او را شعر متعهد می‌نامند زیرا خواننده را با عرفان، اخلاق و معارف والای فرهنگ انسانی آشنا می‌کند و اشعار مستهجن و بد‌آموزی‌های اخلاقی در آثار وی جایی ندارند همچنین به بدگوئی اشخاص نیز نپرداخته است. موضوعاتی که در شعر همائی به چشم می‌خورد:

پندنامه‌های اخلاقی
مدح و ستایش اهل بیت
اندیشه‌های فلسفی و عرفانی
تجلیل از بزرگان علم و ادب
شکوه و شکایت از اوضاع نابسامان روزگار

غزل

غزل‌های او اوج هنر شعری‌اش را به رخ می‌کشند. در سرودن غزل، پیرو سبک عراقی بود. غزل‌هایش سرشار از مضامین عرفانی و سوز و گدازهای عاشقانه می‌باشد. همچون غزلِ؛ بس که شهد است روان از لب شکرشکنت...»


شاعر در غزل‌های خود به موضوعات اجتماعی نیز پرداخته است که غزلِ نه آن است و نه این... نمایانگر آن است.


با خواندن این مطلع سلطان لافتی و شه انما علی است / مرآت ذات و آینهٔ حق‌نما علی است مدح اهل‌بیت که یکی دیگر از موضوعات غزل‌های سنااست، به چشم می‌خورد و ارادت ویژه‌ی او را به حضرت علی(ع) نمایان می‌کند.


بس که شهد است روان از لب شکرشکنتلب بچسسبد بهم ار بوسه زنم بر دهنت
زلفت امشب بود آشفته مگر باد صباخبری داده ز احوال پریشان منت
جان شیرین بدهد در سر شور تو ببادگر که با این لب شیرین نگرد کوهکنت
گل اگر بشنود از آن لب خندان سخنیلب کند غنچه و صد بوسه زند بر دهنت
یاد نارد دگر از گمشده فرزند عزیزپیر کنعان شنود بوی گر از پیرهنت
تویی آن نوگل بشکفتهٔ گلزار وجودکافت باد خزان ره نبرد در چمنت

قصیده

با این‌که هنر شعری شاعر بیشتر در غزل‌های او نمایان می‌شود اما در قصیده نیز ماهرانه عمل کرده و قصاید خوبی از خود بر جای گذاشته است. هر چند که قصاید همائی لطافت و ظرافت غزل‌هایش را ندارد اما در بردارنده‌ی مطالب حکمی، عرفانی و اجتماعی می‌باشد. قصیده‌ای به نام حیرت :

این برشده بنای معلق قِبا چیست / این خیمه‌های بی وتد و بی طناب چیست مملو از مسائلی چون فلسفه، عرفان و مذهب است که هر خواننده‌ای را به یاد قصاید معروف میرفندرسکی می‌اندازد. حیرت نشانه‌ای است تا نمایان کند که جلال‌الدین تا حد زیادی بر علوم و فنون گوناگون، به‌خصوص اندیشه‌های متفکران اسلامی، تسلط دارد. قصیده‌ای در ستایش علی‌(ع) با مطلع: صبحدم چون آفتاب از کوه خاور سر زند / بوسه اول بار بر خاک در حیدر زند نمونه‌ای از قصاید خوب همائی است.

قطعه و ترکیب‌بند

قطعات و ترکیب‌بندهای او شامل مضامینی چون؛ اخلاق، مذهب و یادکرد بزرگان است. قطعه‌‌ی حسود پندی است اخلاقی و به سبب تشبیهات ادبی ارزش والایی دارد؛

باغ را آفتی چو پیچک نیست / که بوسه به سرو و گل و سمن پیچد


مرثیهٔ عاشورای حسینی ترکیب‌بندی زیباست که نشانگر سوز و گداز‌های درونی شاعر نسبت به اهل بیت است؛

باز این چه نغمه است که دستانسرای عشق / آهنگ ساز کرده به شور نوای عشق

ماده تاریخ

از جمله آثار باارزشی که میان اشعار جلال‌الدین می‌توان یافت، ماده تاریخ‌های او است که با خواندن آن‌ها درمی‌یابیم، او در این فن بسیار متبحر بوده‌است. ارزش خاصی برای علم و دانش قائل بود و مدام به تجلیل از بزرگان می‌پرداخت. ماده تاریخ‌های بسیاری در رثای؛ عبدالعظیم قریب، مشکان طبسی، میرزامحمد خان قزوینی، سیدمحمد فرزان، آیة‌الله‌نورالله‌نجفی، آیة‌الله‌آملی و آیة‌الله‌عصار و بسیاری دیگر سروده است.

بیتی از ماده تاریخی که در رثای صغیر اصفهانی سروده:

به تاریخ وفات تو به سیر آفتاب و مه / خرد گوید «صغیر از ما» سَنا گوید «صغیر من»

«صغیر از ما» به حروف ابجد می‌شود۱۳۴۹و «صغیر من» می‌شود۱۳۹۰ که سال وفات صغیر به سال‌های شمسی و قمری است.

مثنوی

مثنوی‌های شاعر دارای لطافت خاصی است. او ساده و روان مثنوی سروده. که درون‌مایه‌ی آن‌ها، بیشتر اخلاق و مذهب است. مرثیهٔ روز عاشورا و پایان شب سخن‌سرایی از شاهکارهای جلال‌الدین در دنیای شعر است.


جوایز و افتخارات

منبع‌شناسی (منابعی که دربارهٔ آثار فرد نوشته شده است)

بررسی چند اثر

ناشرینی که با او کار کرده‌اند

تعداد چاپ‌ها و تجدیدچاپ‌های کتاب‌ها

کتاب تاریخ ادبیات ایران چهار بار به چاپ رسیده‌است. چاپ اول تبریز۱۳۰۸-۱۳۰۹، چاپ دوم از انتشارات کتاب‌خانه فروغی ۵۸۳صفحه و چاپ چهارم آن در سال۱۳۶۶ بوده است.[۳۹] فنون بلاغت و صناعات ادبی سه‌بار چاپ شده است که اولین‌بار آن در اسفند۱۳۵۴ و چاپ دوم و سوم در سال۱۳۶۴ از انتشارات طوس بوده که دارای ۴۲۴صفحه متن و ۱۵صفححه مقدمه است. ‌

نوا، نما، نگاه

خواندنی و شنیداری و تصویری و قطعاتی از کارهای وی (بدون محدودیت و براساس جذابیت نمونه‌های شنیداری و تصویری انتخاب شود)

پانویس

  1. کارنامهٔ‌همایی. ص. ۳۲.
  2. در مدرسه جلال‌الدین همایی. ص. ۲۸.
  3. ۳٫۰ ۳٫۱ ۳٫۲ دیوان سنا. ص. ۲۷.
  4. دیوان سنا. ص. ۲۹.
  5. ۵٫۰ ۵٫۱ ۵٫۲ کارنامهٔ‌همایی. ص. ۳۴.
  6. کارنامهٔ‌همائی. ص. ۹.
  7. در مدرسه جلال‌الدین همائی. ص. ۱۳.
  8. در مدرسه جلال‌الدین همائی. ص. ۱۴.
  9. کارنامهٔ‌‌همائی. ص. ۲.
  10. «درگذشت استاد جلال‌الدین همایی». 
  11. در مدرسه جلال‌الدین همایی. ص. ۲۸.
  12. ۱۲٫۰ ۱۲٫۱ ۱۲٫۲ ۱۲٫۳ «جلال‌الدین همایی: زیور دست جهان بودم، مرا نشناختند». 
  13. در مدرسه جلال‌الدین همایی. ص. ۲۱و۲۲.
  14. در مدرسه جلال‌الدین همائی. ص. ۴۵.
  15. در مدرسه جلال‌الدین همائی. ص. ۴۶.
  16. در مدرسه جلال‌الدین همایی. ص. ۳۶.
  17. ۱۷٫۰ ۱۷٫۱ دیوان سنا. ص. ۲۸.
  18. ۱۸٫۰ ۱۸٫۱ دیوان سنا. ص. ۲۹و۳۰.
  19. در مدرسهٔ جلال‌الدین همائی. ص. ۴۰و۴۱.
  20. دیوان ثنا. ص. ۱۷.
  21. ۲۱٫۰ ۲۱٫۱ ۲۱٫۲ در مدرسه جلال‌الدین همایی. ص. ۱۸.
  22. در مدرسهٔ‌جلال‌الدین همائی. ص. ۱۱۰و۱۱۱.
  23. دیوان سنا. ص. ۱۱.
  24. کارنامهٔ‌همائی. ص. ۳۲و۳۳.
  25. در مدرسه جلال‌الدین همائی.
  26. در مدرسه جلال‌الدین همایی. ص. ۵۵.
  27. دیوان سنا. ص. ۱۵تا۱۹.
  28. کارنامهٔ‌همائی. ص. ۱۹.
  29. دیوان سنا. ص. ۲۸.
  30. دیوان سنا. ص. ۱۹.
  31. در مدرسه جلال‌الدین همایی. ص. ۱۴.
  32. در مدرسه جلال‌الدین همایی. ص. ۱۵.
  33. در مدرسه جلال‌الدین همایی. ص. ۳۱.
  34. در مدرسه جلال‌الدین همایی. ص. ۳۰.
  35. کارنامه‌همائی. ص. ۲۲۱.
  36. کارنامهٔ‌همائی. ص. ۲۲۹و۲۳۰.
  37. در مدرسه جلال‌الدین همایی. ص. ۳۷و۳۸.
  38. در مدرسه جلال‌الدین همائی. ص. ۹۵و۹۶.
  39. کارنامهٔ‌همائی. ص. ۱۰۸.

منابع

  • حکیمی، محمود (۱۳۸۷). در مدرسه جلال‌الدین همایی. تهران: قلم. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۳۱۶-۱۹۷-۲.
  • ٰنصری، عبدالله (۱۳۶۷). کارنامهٔ‌همایی. تهران: دانشگاه علامه طباطبایی.
  • ٰهمائی، ماهدخت‌بانو (۱۳۶۴). دیوان سنا. اول. تهران: هما.

پیوند به بیرون