حمیدرضا صدر: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۵۶: | خط ۵۶: | ||
حمیدرضا صدر فرزند یک ارتشی است که روحیه فرهنگیاش باعث شد تا حمیدرضا از اول ابتدایی معلم خصوصی عربی و خط داشته باشد، و برای او فرصتی فراهم کند تا او در دوران ابتدایی بر زبان انگلیسی مسلط شود. | حمیدرضا صدر فرزند یک ارتشی است که روحیه فرهنگیاش باعث شد تا حمیدرضا از اول ابتدایی معلم خصوصی عربی و خط داشته باشد، و برای او فرصتی فراهم کند تا او در دوران ابتدایی بر زبان انگلیسی مسلط شود. | ||
حمیدرضا در خانوادهای به دنیا آمد، که هر فرزندش در یک گوشه از ایران به دنیا میآمدند. سهم حمیدرضا مشهد بود. او در سال 1334 در مشهد به دنیا آمد. اقامت او در مشهد زیاد طولانی نبود و در شش ماهگی به تهران بازگشت و از آنجا عازم سنندج شد. کردستان و کرمانشاه شهرهایی است که او را به یاد دوران شیرین کودکی میاندازد. | حمیدرضا در خانوادهای به دنیا آمد، که هر فرزندش در یک گوشه از ایران به دنیا میآمدند. سهم حمیدرضا مشهد بود. او در سال 1334 در مشهد به دنیا آمد. اقامت او در مشهد زیاد طولانی نبود و در شش ماهگی به تهران بازگشت و از آنجا عازم سنندج شد. کردستان و کرمانشاه شهرهایی است که او را به یاد دوران شیرین کودکی میاندازد. | ||
روزهای جوانی حمیدرضا در دانشگاه و البته ورزشگاه امجدیه شب | روزهای جوانی حمیدرضا در دانشگاه و البته ورزشگاه امجدیه شب شد. همان جایی که او دوربین عکاسی به قول خودش خیلی خوبش را به دست میگرفت و از همان جایگاه تماشاگران از بازیکن محبوبش عکس میانداخت. | ||
وقتی در دهه 70 میلادی تیم محبوبش در لیگ ایران منحل شد، او فقط نگریست بلکه برای تیم عقاب کتاب [[پسری روی سکوها]] را نوشت تا با کتابش روی سکوها بروی و به تماشای تیمی بنشینی که حمیدرضا شیدا و عاشقش بود. | وقتی در دهه 70 میلادی تیم محبوبش در لیگ ایران منحل شد، او فقط نگریست بلکه برای تیم عقاب کتاب [[پسری روی سکوها]] را نوشت تا با کتابش روی سکوها بروی و به تماشای تیمی بنشینی که حمیدرضا شیدا و عاشقش بود. | ||
علایق صدر کم کم داشت بزرگ میشد، موهای سفید صورتش فقط از درد تیمهای کوچک نبود که با یک مشت پول ستارههای خود را از دست میدهند. از فرهنگ شاه و شاهزادگی بود که از بچگی با آن آشنا بود. او | علایق صدر کم کم داشت بزرگ میشد، موهای سفید صورتش فقط از درد تیمهای کوچک نبود که با یک مشت پول ستارههای خود را از دست میدهند. از فرهنگ شاه و شاهزادگی بود که از بچگی با آن آشنا بود. او اشرافزادهای بود که از نگاه بالا به پایین متنفر بود، بوی این تنفر را در برگ برگ صفحات کتاب[[تو در قاهره خواهی مرد]] می توان شنید. کتابی که آنقدر خوب بود که برنده گرانترین جایزه ادبی ایران شد و جایزهادبی جلال در بخش مستندنویسی را برد. | ||
==داستانک== | ==داستانک== |
نسخهٔ ۱۹ خرداد ۱۳۹۸، ساعت ۱۱:۱۹
حمیدرضا صدر | |
---|---|
اشرافزادهای که شاهزاده نبود | |
زمینهٔ کاری | نویسنده و منتقد سینما |
زادروز | ۲۸اسفند۱۳۳۴ مشهد |
کتابها | تو در قاهره خواهی مرد پسری روی سکوها از حشمت مهاجرانی تا الکس فرگوسن و... |
همسر(ها) | مهرزاد دولتی |
فرزندان | دختر |
مدرک تحصیلی | کارشناسی اقتصاد دکتری شهرسازی |
دانشگاه | تهران و لیدز |
حمیدرضا صدر نویسنده، منتقد سینما و مفسر فوتبال که گرانترین جایزه ادبی ایران را برد.
وقتی صدر شروع به تحلیل فوتبال میکند، زمان به سرعت یک مسابقه هیجانانگیز سریع میگذرد. مردم با صدای صدر در دل تاریخ فوتبال سفر میکنند، یاد به یادماندیترین روزهای زندگیشان میافتند و گاهی وقتی نام اسطورهشان را میبرد، با یک آه حسرت درد نبودن اسطورهشان در مستطیل سبز را فرومیخورند. حمیدرضا صدر فرزند یک ارتشی است که روحیه فرهنگیاش باعث شد تا حمیدرضا از اول ابتدایی معلم خصوصی عربی و خط داشته باشد، و برای او فرصتی فراهم کند تا او در دوران ابتدایی بر زبان انگلیسی مسلط شود. حمیدرضا در خانوادهای به دنیا آمد، که هر فرزندش در یک گوشه از ایران به دنیا میآمدند. سهم حمیدرضا مشهد بود. او در سال 1334 در مشهد به دنیا آمد. اقامت او در مشهد زیاد طولانی نبود و در شش ماهگی به تهران بازگشت و از آنجا عازم سنندج شد. کردستان و کرمانشاه شهرهایی است که او را به یاد دوران شیرین کودکی میاندازد. روزهای جوانی حمیدرضا در دانشگاه و البته ورزشگاه امجدیه شب شد. همان جایی که او دوربین عکاسی به قول خودش خیلی خوبش را به دست میگرفت و از همان جایگاه تماشاگران از بازیکن محبوبش عکس میانداخت. وقتی در دهه 70 میلادی تیم محبوبش در لیگ ایران منحل شد، او فقط نگریست بلکه برای تیم عقاب کتاب پسری روی سکوها را نوشت تا با کتابش روی سکوها بروی و به تماشای تیمی بنشینی که حمیدرضا شیدا و عاشقش بود. علایق صدر کم کم داشت بزرگ میشد، موهای سفید صورتش فقط از درد تیمهای کوچک نبود که با یک مشت پول ستارههای خود را از دست میدهند. از فرهنگ شاه و شاهزادگی بود که از بچگی با آن آشنا بود. او اشرافزادهای بود که از نگاه بالا به پایین متنفر بود، بوی این تنفر را در برگ برگ صفحات کتابتو در قاهره خواهی مرد می توان شنید. کتابی که آنقدر خوب بود که برنده گرانترین جایزه ادبی ایران شد و جایزهادبی جلال در بخش مستندنویسی را برد.