کیومرث صابری: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۶۳: | خط ۶۳: | ||
===داستانکهای انتشار=== | ===داستانکهای انتشار=== | ||
====گردن شکستهی فومنی به توفیق پیوست==== | ====گردن شکستهی فومنی به توفیق پیوست==== | ||
روحیهی انقلابیاش همچنان با او همراه بود. در سال اول دانشگاه، دقیقا دو سال پیش از قیام ۱۵ خرداد۱۳۴۲ به همراه همکلاسیها در تظاهرات دانشجویی دانشگاه تهران شرکت کرد، از مأموران کتک خورد و گردنش آسیب دید. به دنبال راهی بود تا بیرحمی حکومت را به همه نشان دهد. توفیق روزنامهی طنزی بود که انتقاداتش مستقیما متوجه شاه و حکومتش بود! پس تریبونی شد برای کیومرث! فومنی ماجرای تظاهرات و هجوم وحشیانهی مأموران را در شعری طنز بیان کرد و با نام '''«گردن شکستهی فومنی»''' به روزنامهی توفیق فرستاد. حسین توفیق بسیار پسندید و چاپ کرد و طیِ نامهای طنزپرداز جوان را به ادامهی همکاری دعوت کرد. | روحیهی انقلابیاش همچنان با او همراه بود. در سال اول دانشگاه، دقیقا دو سال پیش از قیام ۱۵ خرداد۱۳۴۲ به همراه همکلاسیها در تظاهرات دانشجویی دانشگاه تهران شرکت کرد، از مأموران کتک خورد و گردنش آسیب دید. به دنبال راهی بود تا بیرحمی حکومت را به همه نشان دهد. توفیق روزنامهی طنزی بود که انتقاداتش مستقیما متوجه شاه و حکومتش بود! پس تریبونی شد برای کیومرث! فومنی ماجرای تظاهرات و هجوم وحشیانهی مأموران را در شعری طنز بیان کرد و با نام '''«گردن شکستهی فومنی»''' به روزنامهی توفیق فرستاد. حسین توفیق بسیار پسندید و چاپ کرد و طیِ نامهای طنزپرداز جوان را به ادامهی همکاری دعوت کرد. | ||
خط ۷۵: | خط ۷۱: | ||
====مستعار==== | ====مستعار==== | ||
صابری مدتی پس از انتقال به تهران به عنوان معاون سردبیر توفیق انتخاب شد. اسامیِ مستعاری در آن نشریه داشت که؛ '''میرزاگل'''، '''عبدالفانوس'''، '''گردنشکستهی فومنی'''، '''ریش سفید'''، '''لوده''' و... از آنها بودند.<ref name=خانواده>{{یادکرد کتاب|عنوان =کیومرث صابری «گلآقا»|صفحه =۲۴}}</ref> | صابری مدتی پس از انتقال به تهران به عنوان معاون سردبیر توفیق انتخاب شد. اسامیِ مستعاری در آن نشریه داشت که؛ '''میرزاگل'''، '''عبدالفانوس'''، '''گردنشکستهی فومنی'''، '''ریش سفید'''، '''لوده''' و... از آنها بودند.<ref name=خانواده>{{یادکرد کتاب|عنوان =کیومرث صابری «گلآقا»|صفحه =۲۴}}</ref> | ||
====تولد دو کلمه حرف حساب==== | |||
مدتها بود که قصد داشت ستونی سیاسی در نشریه ایجاد کند! شهریور ماه از حج بازگشت و چند ماه پس از آن ستونی سیاسی با نام '''دو کلمه حرف حساب''' درج کرد. اولین حرف حسابِ کیومرث با امضای گلآقا در ۲۳دی ۱۳۶۳ در روزنامه اطلاعات به چاپ رسید.<ref name=حج>{{یادکرد کتاب|عنوان =زندگینامه و خدمات علمی و فرهنگی استاد کیومرث صابری|صفحه =۱۷}}</ref> | |||
===داستانک عشق=== | ===داستانک عشق=== | ||
خط ۱۰۱: | خط ۱۰۱: | ||
===بین ده تا بیست مطلب برگرفته از مجلات دوره خود=== | ===بین ده تا بیست مطلب برگرفته از مجلات دوره خود=== | ||
===داستانکهای دشمنی=== | ===داستانکهای دشمنی=== | ||
=== | ===آشنایی با محمدعلی=== | ||
برای اولین بار در سال۱۳۵۰، در هنرستان صنعتی کارآموزِ تهران با محمدعلی رجایی آشنا شد. در دورانی که رجایی نخست وزیر بود صابری مشاور فرهنگی و مطبوعاتیِ او بود. هنگام رئیسجمهوریِ رجایی هم مشاور فرهنگیِ وی بود.<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان =زندگینامه و خدمات علمی و فرهنگی استاد کیومرث صابری|صفحه =۱۶}}</ref> | |||
===داستانک قهرها=== | ===داستانک قهرها=== | ||
===داستان نگرفتن جوایز=== | ===داستان نگرفتن جوایز=== | ||
===حرفی که در حین گرفتن جایزه زده==== | ===حرفی که در حین گرفتن جایزه زده==== | ||
=== | ===از خاطرات حج=== | ||
{{گفتاورد تزیینی|در مکه به کعبه رفتم و در جوار کعبه قلمم را در آوردم و رو به کعبه کردم و گفتم: من این قلم را در خانه خدا با خدا معامله کردم. خدایا تو شاهد باش که من در راه اعتلای دین تو و کشورم گام برمیدارم. مرا از لغزشها مصون بدار و قلمم را از انحرافات حفظ کن.<ref name=حج/>}} | |||
===داستانکهای عصبانیت، ترک مجلس، مهمانیها، برنامهها، استعفا و مشابه آن=== | ===داستانکهای عصبانیت، ترک مجلس، مهمانیها، برنامهها، استعفا و مشابه آن=== | ||
خط ۱۴۶: | خط ۱۵۰: | ||
====کودکی، نوجوانی، جوانی و پیری==== | ====کودکی، نوجوانی، جوانی و پیری==== | ||
کیومرث صابری فومنی هفتم شهریور سال۱۳۲۰ در صومعهسرا، خانهی بانو سیده زهرا، مامای شهر متولد شد. فرزند علینقی و سیده ربابه، صبح روزی که جنگ جهانی دوم آغاز شد به جهان قدم گذاشت.<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان =کیومرث صابری «گلآقا»|صفحه =۱۱و۱۲}}</ref> مادرش سیده ربابه از سادات ترک بود پدر ربابه از مراغه به فومن آمده بود. روحانی بود و پس از مرگ پدر احترام بیشتری به دختر میگذاشتند و اهالی شهرِ فومن سید خانم را «دخترآقا» صدا میزدند. مادر کیومرث زنی باسواد بود و مکتبخانه قرآن داشت او اشعاری از حافظ و سعدی را حفظ بود و در خلوت برای پسرش میخواند و پسر هم تکرار میکرد و این شعر خوانیها از زیباترین خاطرات صابری است.<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان =کیومرث صابری «گلآقا»|صفحه =۱۳}}</ref>علینقی پدر شاعر، اصالتا اهل رشت بود و در وزارت داراییِ صومعهسرا کارمند بود. در سال۱۳۲۱ به فومن منتقل شد و زمانی که کیومرث یک ساله بود پدرش از دنیا رفت.<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان =کیومرث صابری «گلآقا»|صفحه =۱۴}}</ref> | =====تولدِ جنگ و مرگ===== | ||
کیومرث صابری فومنی هفتم شهریور سال۱۳۲۰ در صومعهسرا، خانهی بانو سیده زهرا، مامای شهر متولد شد. فرزند علینقی و سیده ربابه، صبح روزی که جنگ جهانی دوم آغاز شد به جهان قدم گذاشت.<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان =کیومرث صابری «گلآقا»|صفحه =۱۱و۱۲}}</ref> مادرش سیده ربابه از سادات ترک بود پدر ربابه از مراغه به فومن آمده بود. روحانی بود و پس از مرگ پدر احترام بیشتری به دختر میگذاشتند و اهالی شهرِ فومن سید خانم را «دخترآقا» صدا میزدند. مادر کیومرث زنی باسواد بود و مکتبخانه قرآن داشت او اشعاری از حافظ و سعدی را حفظ بود و در خلوت برای پسرش میخواند و پسر هم تکرار میکرد و این شعر خوانیها از زیباترین خاطرات صابری است.<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان =کیومرث صابری «گلآقا»|صفحه =۱۳}}</ref>علینقی پدر شاعر، اصالتا اهل رشت بود و در وزارت داراییِ صومعهسرا کارمند بود. در سال۱۳۲۱ به فومن منتقل شد و زمانی که کیومرث یک ساله بود پدرش از دنیا رفت.<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان =کیومرث صابری «گلآقا»|صفحه =۱۴}}</ref> | |||
=====حسرت و شعر===== | |||
دبستان را در فومن گذراند. پسری ده، دوازده ساله و باهوش که متوجه بار سنگین برادر بود و نتوانست تحمل کند که علی مسئولیت خانواده را تنهایی به دوش بکشد پس به مغازهی خیاطی رفت و در آنجا شاگرد خیاط شد. جسمش از درس و مشق و مدرسه فاصله گرفت اما ذهنش مدام در کلاسهای درس بود و صبحها با حسرت به دوستانش که راهی مدرسه میشدند نگاه میکرد. مادر و برادر از دلتنگیهای کیومرث خبر داشتند و تصمیم گرفتند تحت هر شرایطی او را راهیِ مدرسه کنند او مراعاتِ حال مادر و برادر را میکرد و نمیپذیرفت که به مدرسه برود اما سیدربابه تصمیم خود را گرفته بود و پسرک را دوباره به مدرسه فرستاد.<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان =کیومرث صابری «گلآقا»|صفحه =۱۵و۱۶}}</ref> نخستینبار در ۱۴سالگی قلم شاعری در دست گرفت و شعری ۸بیتی با عنوان '''''یتیم''''' سرود. در واقع شعر را برای روزنامه دیواریِ بچههای کلاس بالاتر سروده بود و پس از درج در روزنامهدیواری نامش بر سر زبانها افتاد که کیومرث صابری شعر هم میگوید. معلم ادبیات هرهفته که سرکلاس میآمد، میپرسید: صابری شعر تازه نداری؟ او هم برای اینکه دستِ خالی به کلاس نرود به هر زحمتی شده پیش از کلاسهای ادبیات، ابیاتی میسرود. انتظارهای معلم سبب شد تاشاعر تازهکار پس از آن ده، دوازده شعرِ دیگر هم بسراید که عنوان اغلب آنها یتیمم بود.<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان =کیومرث صابری «گلآقا»|صفحه =۱۷و۱۸}}</ref> | |||
=====واقعیتِ رویا===== | |||
مدرک سیکل را گرفت و دوباره مشغول کار در مغازه ی خیاطی شد. اما همواره به دنبال راهی بود تا تحصیل را ادامه دهد و مانع فقر را از پیشِ پا بردارد. قرار بود دانشسرای شبانه روزی ساری آزمونی برگزار کند و از میان شرکت کنندگان یک نفر را برگزیند. شبها بعد از کار بیدار میماند و درس میخواند تا آن یک نفر باشد و شد! درس خواندن در مدرسه ی شبانه روزی هزینهای نداشت. پس از گذراندن دورهی دو سالهٔ دانشسرا در امتحانات نهایی قبول شد. این قبولی، مجوزی بود برای شغلی که آرزوی کیومرث بود؛ «معلمی». در ۱۸سالگی معلمی را با تدریس در مدرسهی روستایِ کسما آغاز کرد. پس از یک سال به روستای کوچه چال از توابع ماکلوان در نزدیکی فومن منتقل شد. در آن مدرسه هیچ کس کار نمیکرد پس در آنجا هم معلم بود، هم مدیر و ناظم.<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان =خاطرات کیومرث صابری|صفحه =۷۴و۷۵}}</ref>نوشتههای او یتیم بودند! این نامی بود که کیومرث بر اغلب آنها میگذاشت.اولین اثر از او شعری بوده به نام «یتیم» که در سال ۱۳۳۶-۱۳۳۹ در مجلهٔ «امیدایران» به چاپ رسیده است.<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان =خاطرات کیومرث صابری|صفحه =۷۵}}</ref> | |||
=====جرقهی طنز===== | |||
درسالهای ۱۳۳۶-۳۸ بود که ماهنامهای با نام «کتابهای ماه» توسط ناشران تهران منتشر میشد. کیومرث از زمان تحصیل در دانشسرا مشترکِ این ماهنامه بود. مدتی به دلیل تغییر نشانی نشریه به دستش نرسید. | |||
{{گفتاورد تزیینی|نامهای نوشتم و کلایه کردم. نامهای که با ماشین تحریر نوشته بود و تمضای کسی را داشت (بعدا فهمیدم که آن امضاء متعلق به آقای حیدر صلصانی است) به دستم رسید که این جور شروع شده بود: «نامه شیرین و طنزآمیز شما رسید...» و تمام شمارههای گذشته آن نشریه را یک جا برایم فرستادند. همین جملهٔ «نامه شیرین و طنزآمیز شما رسید» کارم را ساخت و مرا به دنیای طنزنویسی کشاند. یعنی همیشه در این فکر بودم که من، همان کسی هستم که با متنی ماشین شده، کسی طنزنویسی مرا تأیید کرده است که علیالاصول باید صلاحیت باشد. این نامه، هیچوقت از من جدا نشد و هنوز هم باید درمیان اوراق کتابخانهام باشد. اما من در تمرینات اولیه پس از دریافت این نامه، در راه طنزنویسی، هیچ مومفقیتی به دست نیاوردم.<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان =خاطرات کیومرث صابری|صفحه =۷۷}}</ref>}} | |||
=====از گردن شکستگی تا سربلندی===== | |||
در سال۱۳۴۰ به خواست خود و اصرار مادرش در رشتهی ادبیات امتحان داد و دیپلم گرفت. بلافاصله در کنکور رشتهی حقوق سیاسی شرکت کرد و در دانشکدهی حقوق تهران پذیرفته شد. ۲۰ساله بود که معلم دبیرستانهای فومن نیز شد. و به دلیل مشغلهی کاری تقریبا غیرحضوری درس میخواند.<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان =کیومرث صابری «گلآقا»|صفحه =۲۲}}</ref>سال اول دانشگاه، به همراه هم کلاسیها در تظاهراتی شرکت کرد. از مأموران کتک خورد و آسیب دید. برای شرح این حادثه شعری سرود و با امضای «گردن شکستهی فومنی» برای روزنامهی توفیق فرستاد. شعر بسیار مورد پسند سردبیر واقع شد و در شماره ی جدید چاپ کرد. هچنین شاعر را به ادامهی همکاری دعوت کرد. آن چه که باعث شهرت کیومرث شد و بار دیگر طنزنویسی او را به رخ کشید گزارشی بود دربارهی عروسی نخست وزیر آن زمان، رپرتاژی که در دوصفحه از توفیق به چاپ رسید. در همان سال۱۳۴۴ پایان نامهای با موضوع «برداشتی از فرمان علی (ع) به مالک اشتر» ارائه داد و مدرک لیسانس را دریافت کرد. پس از آن به عنوان همکار ثابت روزنامهی توفیق به تهران منتقل شد. و تا روزی که توفیق توقیف شد همکار ثابت آن بود. صبحها در یکی از دبیرستانهای تهران تدریس میکرد و عصرها به توفیق میرفت. پس از مدت کوتاهی معاون سردبیر شد سپس ستون ثابتی با نام «هشت روز هفته» در توفیق ایجاد کرد.<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان =خاطرات کیومرث صابری|صفحه =۷۷و۷۸}}</ref> | |||
سال ۱۳۵۳ بود که در رشتهی ادبیات تطبیقی دانشگاه تهران پذیرفته شد و در سال۱۳۵۷ با دریافت مدرک فوق لیسانس فارغ التحصیل شد.<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان =زندگی نامه و خدمات علمی و فرهنگی استاد کیومرث صابری|صفحه =۱۳}}</ref> | |||
===شخصیت و اندیشه=== | ===شخصیت و اندیشه=== | ||
====چرا شد گلآقای ملت ایران؟!==== | ====چرا شد گلآقای ملت ایران؟!==== | ||
خط ۲۲۲: | خط ۲۳۳: | ||
===اتفاقات بعد از انتشار آثار=== | ===اتفاقات بعد از انتشار آثار=== | ||
====حرف حساب شنیدند==== | |||
پس از انتشار دو کلمه حرف حساب دیری نپایید که گلآقا را همه شناختند! طنزنویسی که مهمترین منتقد حکومت در داخل کشور شد. او مردم، مقامات، ادبا، نویسندگان و رسانههای داخلی و خارجی را مجذوب خود کرد.<ref name=حج/> | |||
===نام جاهایی که به اسم این فرد است=== | ===نام جاهایی که به اسم این فرد است=== |
نسخهٔ ۱۱ خرداد ۱۳۹۸، ساعت ۰۰:۰۸
کیومرث صابری | |
---|---|
نام اصلی | کیومرث صابری |
زمینهٔ کاری | نویسندگی، معلمی |
زادروز | ۷شهریور۱۳۲۰ صومعهسرا |
پدر و مادر | علی نقی ، سیده ربابه |
مرگ | ۱۱اردیبهشت۱۳۸۳ بیمارستان مهر تهران[۱] |
علت مرگ | سرطان خون[۱] |
رویدادهای مهم | کودتای ۲۸مرداد۱۳۳۲[۲] |
لقب | گلآقای ملت ایران[۳] |
پیشه | طنزپرداز |
همسر(ها) | عطیه اقدامدوست[۴] |
فرزندان | آرش و پوپک[۴] |
مدرک تحصیلی | فوق لیسانس در رشتهی ادبیات تطبیقی |
دانشگاه | دانشگاه تهران |
دلیل سرشناسی | روزنامهنگاری و طنزنویسی |
اثرگذاشته بر | طنز کشور |
کیومرث صابری فومنی معروف به گلآقا نویسنده، طنزپرداز، شاعر و معلم بود. او را بنیانگذار طنز نوین فارسی میدانند.[۵]
صابری جسارتی داشت که به قلمش قدرت بسیاری میبخشید تا واقعیتهای سیاسی و اجتماعی را بیان کند. از همین رو عدهای او را سوپاپ دولت تلقی میکردند. جذابی و گیراییِ قلمش موجب شده بود تا نوشتههای او در مدت کوتاهی نظر مردم، مقامات، ادبا، نویسندگان و رسانههای داخلی و خارجی را جلب کند. محمدعلی جمالزاده از اولین مشوقان کیومرث بود.[۶]کیومرث صابری نسل آیندهٔ طنز کشور را تربیت کرد. صابری از تأثیرگذارترین طنزنویسان است که بر دیدگاههای طنزِ پس از خود نیز اثر گذاشته. اغلب طنزنویسان و کاریکاتوریستهای کار بلد و معروف کشور از شاگردان گلآقا هستند.[۷]
داستانک
کلهت بوی قورمهسبزی میده
افکار تندی که علیه حکومت کشور داشت -افکاری که علیه ظلم و بیعدالتی بود- موجب شده بود تا در دانشسرا چهرهای جنجالی شود. درهمان روزها، روزی به کتابخانهی دانشسرا رفت تا کتاب «فلسفه از آغاز تا نخستین آکادمی» را امانت بگیرد اما مسئول کتابخانه به او گفت: اصلا تو را به کتابخانه راه نمیدهیم چه برسد به امانت دادن کتاب. گلایه نزد رئیس برد، جملهی او نیز جالب نبود! به کیومرث گفت: تو همینجوری کلهت بوی قورمهسبزی میده، کتاب بخونی بدتر میشه.
او تحمل این ممنوعیت را نداشت، و تصمیم گرفت اقدامی علیه زور کند. روزی هنگام ظهر که مسئول کتابخانه چرت زده بود، یواشکی وارد آنجا شد و کتاب را برداشت.[۸]
داستانکهای انتشار
گردن شکستهی فومنی به توفیق پیوست
روحیهی انقلابیاش همچنان با او همراه بود. در سال اول دانشگاه، دقیقا دو سال پیش از قیام ۱۵ خرداد۱۳۴۲ به همراه همکلاسیها در تظاهرات دانشجویی دانشگاه تهران شرکت کرد، از مأموران کتک خورد و گردنش آسیب دید. به دنبال راهی بود تا بیرحمی حکومت را به همه نشان دهد. توفیق روزنامهی طنزی بود که انتقاداتش مستقیما متوجه شاه و حکومتش بود! پس تریبونی شد برای کیومرث! فومنی ماجرای تظاهرات و هجوم وحشیانهی مأموران را در شعری طنز بیان کرد و با نام «گردن شکستهی فومنی» به روزنامهی توفیق فرستاد. حسین توفیق بسیار پسندید و چاپ کرد و طیِ نامهای طنزپرداز جوان را به ادامهی همکاری دعوت کرد. [۹]
مستعار
صابری مدتی پس از انتقال به تهران به عنوان معاون سردبیر توفیق انتخاب شد. اسامیِ مستعاری در آن نشریه داشت که؛ میرزاگل، عبدالفانوس، گردنشکستهی فومنی، ریش سفید، لوده و... از آنها بودند.[۴]
تولد دو کلمه حرف حساب
مدتها بود که قصد داشت ستونی سیاسی در نشریه ایجاد کند! شهریور ماه از حج بازگشت و چند ماه پس از آن ستونی سیاسی با نام دو کلمه حرف حساب درج کرد. اولین حرف حسابِ کیومرث با امضای گلآقا در ۲۳دی ۱۳۶۳ در روزنامه اطلاعات به چاپ رسید.[۱۰]
داستانک عشق
داستانک استاد
داستانک شاگرد
به یاد شاگردی شهید(سعید گلاب)
-آقا اجازه هست؟
لاغر اندام بود و سبزهرو شانزده هفده ساله با حجبی نوجوانانه و نه چندان فروتن! ورزشار بود. عضو تیم بسکتبال مدرسه و ارشد کلاس بود و اکنون وسط کلاس و وسط درس و حرف من که «ادبیات» میگفتم، بر پا ایستاده بود و محکم میگفت:
-آقا اجازه هست؟
درس «افشین و بودلف» بود. به گمانم از تاریخ بیهقی. کلاس چهارم ریاضی بود یا پنجم ریاضی؟ سالش را گم کردهام. ۵۲یا۵۳ که او در سه سال آخر دبیرستان پای درس ادبیات من نشسته بود، بی ساعتی غیبت. داشتم از افسین و مازیار و بابک و ابومسلم و میرزاکوچک خان میگفتم و از گیلان و آذربایجان و خراسان و مازندران که در «شما» ایراناند و گرم بحث بودم که از جا برخاست:
-آقا اجازه هست؟ و ادامه داد:
-مگر شما و جنوب فرقی دارند؟ همهجا ایران است. شما چون خودتان شمالی هستید «آقا» ونشست.
پای تختهسیاه عرض کلاس را رفتم و آمدم رفتم و آمدم. بچهها پنجاه نفری میشدند و منتظر عکسالعمل من بودند. گفتم:
-بچهها، حرف سعید درست است و خواندم: همهجای ایران، سرای من است و داستان «افشین و بودلف» را ادامه دادم.[۱۱]
داستانک مردم
بین ده تا بیست مطلب برگرفته از مجلات دوره خود
داستانکهای دشمنی
آشنایی با محمدعلی
برای اولین بار در سال۱۳۵۰، در هنرستان صنعتی کارآموزِ تهران با محمدعلی رجایی آشنا شد. در دورانی که رجایی نخست وزیر بود صابری مشاور فرهنگی و مطبوعاتیِ او بود. هنگام رئیسجمهوریِ رجایی هم مشاور فرهنگیِ وی بود.[۱۲]
داستانک قهرها
داستان نگرفتن جوایز
حرفی که در حین گرفتن جایزه زده=
از خاطرات حج
« | در مکه به کعبه رفتم و در جوار کعبه قلمم را در آوردم و رو به کعبه کردم و گفتم: من این قلم را در خانه خدا با خدا معامله کردم. خدایا تو شاهد باش که من در راه اعتلای دین تو و کشورم گام برمیدارم. مرا از لغزشها مصون بدار و قلمم را از انحرافات حفظ کن.[۱۰] | » |
داستانکهای عصبانیت، ترک مجلس، مهمانیها، برنامهها، استعفا و مشابه آن
داستانک نحوه مرگ، بازتاب خبر مرگ در روزنامهها و مجلات و نمونههایی از آن
داستانک دارایی
داستانکهای زندگی شخصی
داستانک برخی خالهزنکیهای شیرین (اشکها و لبخندها)
داستانک شکایتهایی از دیگران کرده به محاکم و شکایتهایی که از او شده
داستانکهای مشهور ممیزی
داستانک مربوط به مصاحبهها، سخنرانیها و حضور در رادیو یا تلویزیون یا فضای مجازی
عکس سنگ قبر و داستانکی از تشییع جنازه و جزئیات آن
زندگی و تراث
گذر زندگی
- ۱۳۲۰: ۷شهریور تولد در صومعهسرا گیلان
- ۱۳۲۱: فوت پدر
- ۱۳۳۶: چاپ اولین شعر در مجله امید ایران
- ۱۳۳۸: فارغ التحصیلی از دانشسرای کشاورزی ساری
- ۱۳۴۰-۴۱: گرفتن دیپلم ادبی در فومن، قبولی در کنکور دانشگاه تهران، شرکت در تظاهرات دانشجویی و چاپ اولین شعر طنز در مجله ی توفیق
- ۱۳۴۴-۴۵: دریافت مدرک لیسانس در رشته ی حقوق سیاسی دانشگاه تهران ازدواج اقامت در تهران و معاونت سردبیری روزنامه ی توفیق
- ۱۳۴۵-۵۷: تدریس در دبیرستانهای تهران، همکاری با نشریات فردوسی، سپید و سیاه، امیدایران، نگین و...
- ۱۳۵۲: آشنایی با شهید رجایی و نوشتن مقاله «ضحاک و کاوه آهنگر»
- ۱۳۵۷: دریافت مدرک فوق لیسانس در رشته ی ادبیاتن تطبیقی از دانشگاه تهران و چاپ کتاب برداشتی از رمان حضرت علی ع به مالک اشتر
- ۱۳۵۸: مدیر کل دفتر آموزش-بازرگانی وزارت آموزش و پرئرش و مسؤل مجلهی رشدادب فارسی
- ۱۳۵۹: مشاور فرهنگی-مطبوعاتی نخست وزیر شهید رجایی و انتشار مقاله ی ضحاک و کاوه آهنگر در روزنامه کیهان
- ۱۳۶۰: مشاور فرهنگی رئیس جمهور شهید رجایی و چاپ مکاتبات شهید رجایی با بنی صدر
- ۱۳۶۱-۶۲: مشاور فرهنگی رئیس جمهور آیه الله خامنه ای و چاپ کتاب اولین استیضاح در جمهوری اسلامی ایران و کتاب دیدار از شوروی
- ۱۳۶۲: کناره گیری از مشاغل رسمس سیاسی
- ۱۳۶۳: زیارت خانه ی خدا و ایجاد ستون طنز داستان های جعفرآقا در خبرنامه ی حجاج ایرانی. دی ماه همان سال آغاز انتشار ستون دو کلمه حرف حساب گل آقا در روزنامه ی اطلاعات
- ۱۳۶۴: از دست دادن پسرش
- ۱۳۶۹: انتشار هفته نامه ی گل آقا
- ۱۳۷۰: انتشار ماهنامه و سالنامه ی گل آقا
- ۱۳۷۸: انتشار هفته نامه ی بچه های گل آقا برگزاری اولین مسابقه ی دوسالانه ی بین المللی کاریکاتور
- ۱۳۸۱: قطع انتشار هفته نامه ی گل آقا
- ۱۳۸۳: ۱۱اردیبهشت وفات یافت و روز ۱۲اردیبهشت روز معلم در قطعهی هنرمندان بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد.[۱۳]
کودکی، نوجوانی، جوانی و پیری
تولدِ جنگ و مرگ
کیومرث صابری فومنی هفتم شهریور سال۱۳۲۰ در صومعهسرا، خانهی بانو سیده زهرا، مامای شهر متولد شد. فرزند علینقی و سیده ربابه، صبح روزی که جنگ جهانی دوم آغاز شد به جهان قدم گذاشت.[۱۴] مادرش سیده ربابه از سادات ترک بود پدر ربابه از مراغه به فومن آمده بود. روحانی بود و پس از مرگ پدر احترام بیشتری به دختر میگذاشتند و اهالی شهرِ فومن سید خانم را «دخترآقا» صدا میزدند. مادر کیومرث زنی باسواد بود و مکتبخانه قرآن داشت او اشعاری از حافظ و سعدی را حفظ بود و در خلوت برای پسرش میخواند و پسر هم تکرار میکرد و این شعر خوانیها از زیباترین خاطرات صابری است.[۱۵]علینقی پدر شاعر، اصالتا اهل رشت بود و در وزارت داراییِ صومعهسرا کارمند بود. در سال۱۳۲۱ به فومن منتقل شد و زمانی که کیومرث یک ساله بود پدرش از دنیا رفت.[۱۶]
حسرت و شعر
دبستان را در فومن گذراند. پسری ده، دوازده ساله و باهوش که متوجه بار سنگین برادر بود و نتوانست تحمل کند که علی مسئولیت خانواده را تنهایی به دوش بکشد پس به مغازهی خیاطی رفت و در آنجا شاگرد خیاط شد. جسمش از درس و مشق و مدرسه فاصله گرفت اما ذهنش مدام در کلاسهای درس بود و صبحها با حسرت به دوستانش که راهی مدرسه میشدند نگاه میکرد. مادر و برادر از دلتنگیهای کیومرث خبر داشتند و تصمیم گرفتند تحت هر شرایطی او را راهیِ مدرسه کنند او مراعاتِ حال مادر و برادر را میکرد و نمیپذیرفت که به مدرسه برود اما سیدربابه تصمیم خود را گرفته بود و پسرک را دوباره به مدرسه فرستاد.[۱۷] نخستینبار در ۱۴سالگی قلم شاعری در دست گرفت و شعری ۸بیتی با عنوان یتیم سرود. در واقع شعر را برای روزنامه دیواریِ بچههای کلاس بالاتر سروده بود و پس از درج در روزنامهدیواری نامش بر سر زبانها افتاد که کیومرث صابری شعر هم میگوید. معلم ادبیات هرهفته که سرکلاس میآمد، میپرسید: صابری شعر تازه نداری؟ او هم برای اینکه دستِ خالی به کلاس نرود به هر زحمتی شده پیش از کلاسهای ادبیات، ابیاتی میسرود. انتظارهای معلم سبب شد تاشاعر تازهکار پس از آن ده، دوازده شعرِ دیگر هم بسراید که عنوان اغلب آنها یتیمم بود.[۱۸]
واقعیتِ رویا
مدرک سیکل را گرفت و دوباره مشغول کار در مغازه ی خیاطی شد. اما همواره به دنبال راهی بود تا تحصیل را ادامه دهد و مانع فقر را از پیشِ پا بردارد. قرار بود دانشسرای شبانه روزی ساری آزمونی برگزار کند و از میان شرکت کنندگان یک نفر را برگزیند. شبها بعد از کار بیدار میماند و درس میخواند تا آن یک نفر باشد و شد! درس خواندن در مدرسه ی شبانه روزی هزینهای نداشت. پس از گذراندن دورهی دو سالهٔ دانشسرا در امتحانات نهایی قبول شد. این قبولی، مجوزی بود برای شغلی که آرزوی کیومرث بود؛ «معلمی». در ۱۸سالگی معلمی را با تدریس در مدرسهی روستایِ کسما آغاز کرد. پس از یک سال به روستای کوچه چال از توابع ماکلوان در نزدیکی فومن منتقل شد. در آن مدرسه هیچ کس کار نمیکرد پس در آنجا هم معلم بود، هم مدیر و ناظم.[۱۹]نوشتههای او یتیم بودند! این نامی بود که کیومرث بر اغلب آنها میگذاشت.اولین اثر از او شعری بوده به نام «یتیم» که در سال ۱۳۳۶-۱۳۳۹ در مجلهٔ «امیدایران» به چاپ رسیده است.[۲۰]
جرقهی طنز
درسالهای ۱۳۳۶-۳۸ بود که ماهنامهای با نام «کتابهای ماه» توسط ناشران تهران منتشر میشد. کیومرث از زمان تحصیل در دانشسرا مشترکِ این ماهنامه بود. مدتی به دلیل تغییر نشانی نشریه به دستش نرسید.
« | نامهای نوشتم و کلایه کردم. نامهای که با ماشین تحریر نوشته بود و تمضای کسی را داشت (بعدا فهمیدم که آن امضاء متعلق به آقای حیدر صلصانی است) به دستم رسید که این جور شروع شده بود: «نامه شیرین و طنزآمیز شما رسید...» و تمام شمارههای گذشته آن نشریه را یک جا برایم فرستادند. همین جملهٔ «نامه شیرین و طنزآمیز شما رسید» کارم را ساخت و مرا به دنیای طنزنویسی کشاند. یعنی همیشه در این فکر بودم که من، همان کسی هستم که با متنی ماشین شده، کسی طنزنویسی مرا تأیید کرده است که علیالاصول باید صلاحیت باشد. این نامه، هیچوقت از من جدا نشد و هنوز هم باید درمیان اوراق کتابخانهام باشد. اما من در تمرینات اولیه پس از دریافت این نامه، در راه طنزنویسی، هیچ مومفقیتی به دست نیاوردم.[۲۱] | » |
از گردن شکستگی تا سربلندی
در سال۱۳۴۰ به خواست خود و اصرار مادرش در رشتهی ادبیات امتحان داد و دیپلم گرفت. بلافاصله در کنکور رشتهی حقوق سیاسی شرکت کرد و در دانشکدهی حقوق تهران پذیرفته شد. ۲۰ساله بود که معلم دبیرستانهای فومن نیز شد. و به دلیل مشغلهی کاری تقریبا غیرحضوری درس میخواند.[۲۲]سال اول دانشگاه، به همراه هم کلاسیها در تظاهراتی شرکت کرد. از مأموران کتک خورد و آسیب دید. برای شرح این حادثه شعری سرود و با امضای «گردن شکستهی فومنی» برای روزنامهی توفیق فرستاد. شعر بسیار مورد پسند سردبیر واقع شد و در شماره ی جدید چاپ کرد. هچنین شاعر را به ادامهی همکاری دعوت کرد. آن چه که باعث شهرت کیومرث شد و بار دیگر طنزنویسی او را به رخ کشید گزارشی بود دربارهی عروسی نخست وزیر آن زمان، رپرتاژی که در دوصفحه از توفیق به چاپ رسید. در همان سال۱۳۴۴ پایان نامهای با موضوع «برداشتی از فرمان علی (ع) به مالک اشتر» ارائه داد و مدرک لیسانس را دریافت کرد. پس از آن به عنوان همکار ثابت روزنامهی توفیق به تهران منتقل شد. و تا روزی که توفیق توقیف شد همکار ثابت آن بود. صبحها در یکی از دبیرستانهای تهران تدریس میکرد و عصرها به توفیق میرفت. پس از مدت کوتاهی معاون سردبیر شد سپس ستون ثابتی با نام «هشت روز هفته» در توفیق ایجاد کرد.[۲۳] سال ۱۳۵۳ بود که در رشتهی ادبیات تطبیقی دانشگاه تهران پذیرفته شد و در سال۱۳۵۷ با دریافت مدرک فوق لیسانس فارغ التحصیل شد.[۲۴]
شخصیت و اندیشه
چرا شد گلآقای ملت ایران؟!
کیومرث مداراجو، انساندوست و مردمی بود. به همین سبب در سال۱۳۷۷ رئیس جمهور خاتمی، او را «گلآقای ملت ایران» نامید.[۳]
زمینهٔ فعالیت
از ابتدای جوانی معلم بود و همراه با آن گاهی شعر میگفت و قلم طنز در دست میگرفت. همچنین روزنامه نگار ماهری بود.
یادمان و بزرگداشتها
از نگاه دیگران (چند دیدگاه مثبت و منفی)
نظر محمدعلی جمالزاده
« | در روزهایی که نوشته های کوتاه کیومرث تحت عنوان دو کلمه حرف حساب در اطلاعات چاپ میشد به خودم گفتم که طنز نویس شایستهای در ایران پیدا شده است. | » |
نظرات فرد دربارهٔ خودش و آثارش
تفسیر خود از آثارش
موضعگیریهای او دربارهٔ دیگران
همراهیهای سیاسی
مخالفتهای سیاسی
نامههای سرگشاده
نامههای دستهجمعی
بیانیهها
جملهٔ موردعلاقه در کتابهایش
جمله یا جملاتی که از کتابش کات شده
نحوهٔ پوشش
تکیه کلامها
زمزمهی تلخ
مادر در خلوت برایش حافظ میخواند و او تکرار میکرد. بزرگ که شد، همیشه در لحظههای تلخ زندگی به یاد مادر میخواند:
- گویند سنگ لعل شود در مقام صبر
- آری شود و لیک به خون جگر شود[۲۵]
خلقیات
گل آقا کیست؟
- گل آقا در ابتدا فقط یک اسم بود. یک اسم مستعار برای خودم تا مدتها کسی نمیدانست که کیست. البته آشنایان حدس هایی می زدند ولی من کتمان می کردم. میتوان گفت که تا یک سال حتی خانواده ام هم صد در صد نمی دانستند که گل آقا منم اما حدس هایی می زدند که من انکار میکردم. گل آقا خصوصیات اخلاقی من را ندارد یعنی یک تیپ جدا از کیومرث صابری است.[۲۶]
منزلی که در آن زندگی میکرد (باغ و ویلا)
گزارش جامعی از سفرها(نقشه همراه مکانهایی که به آن مسافرت کرده است)
برنامههای ادبی که در دیگر کشورها اجرا کرده است
ناشرانی که با او کار کردهاند
بنیانگذاری
تأثیرپذیریها
استادان و شاگردان
علت شهرت
طنزنویسی و روزنامهنگاری
فیلم ساختهشده براساس
حضور در فیلمهای مستند دربارهٔ خود
اتفاقات بعد از انتشار آثار
حرف حساب شنیدند
پس از انتشار دو کلمه حرف حساب دیری نپایید که گلآقا را همه شناختند! طنزنویسی که مهمترین منتقد حکومت در داخل کشور شد. او مردم، مقامات، ادبا، نویسندگان و رسانههای داخلی و خارجی را مجذوب خود کرد.[۱۰]
نام جاهایی که به اسم این فرد است
کاریکاتورهایی که دربارهاش کشیدهاند
مجسمه و نگارههایی که از او کشیدهاند
ده تا بیست مطلب نقل شده از نمونههای فوق از مجلات آن دوره
برگههایی از مصاحبههای فرد
شعر نوهای جدی شما واقعا زیباست نظرتان درباره شعر نو چیست؟
- من شعر نو را -قالب شعر نو را- می پسندم. اعتقاد دارم که در این قالب بهتر و آسان تر می شود با مخاطب امروزی رابطه برقرار کرد. اینکه شما اشعار جدی مرا زیبا یافته اید تا حدودی ماشی از محبیتی است که به من دارید. اما من چند برابر آنچه را که شما زیبا یافته اید از بین برده ام. به همان دلیل و علت کخ وقتیکلاهم را قاضی کردم دیدم در مجموع شاعر متوسطی هستم و من در هر کاری متوسط بودن را دوست ندارم.[۲۷]
در چند سالگی گل آقا گل کرد؟
- کار گل آقایی را در 43 سالگی شروع کردم و تا چند سال هبچ کس کار طنزم را جدی نگرفت نخسستین کسی که مرا به عنوان یک طنز نویس تحویل گرفت در سطح وسیع سید محمد علی جمال زاده بود. هر وقت هم که به عللی نمی نوشتم نامه می فرستادئ و اظهار نگرانی میکرد. در ایران چند نفذذ به طور خصوصی مشوق من بوده اند: آیت الله خامنهای حجت الاسلام سید محمود دعایی و دوستم جلال رفیع.
آثار و منبعشناسی
سبک و لحن و ویژگی آثار
لحن گلآقا
گلآقا طنز مینوشت، نوشتههایی که انتقاد، تجاهل، انصاف، ادب، ایجاز، رندی، امیدبخشی، سازندگی و شادی آفرینی در دل آن بود. شخصیتهای چون شاغلام، مشرجب، غضنفر، ممصادق و کمینه(عیال ممصادق) خلق کرد تا بتواند مشکلات و انتقادات مردم را به گوش مسئولین برساند.[۲۸]
آثار
جوایز و افتخارات
منبعشناسی (منابعی که دربارهٔ آثار فرد نوشته شده است)
بررسی چند اثر
ناشرینی که با او کار کردهاند
نشریات جدی از قبیل؛ فردوسی، سپسدوسیاه، امیدایران، نگین و روزنامهی اطلاعات مقالهها و شعرهای او را چاپ میکردند.[۲۹]
تعداد چاپها و تجدیدچاپهای کتابها
نوا، نما، نگاه
خواندنی و شنیداری و تصویری و قطعاتی از کارهای وی (بدون محدودیت و براساس جذابیت نمونههای شنیداری و تصویری انتخاب شود)
پانویس
- ↑ ۱٫۰ ۱٫۱ زندگینامه و خدمات علمی و فرهنگی استاد کیومرث صابری. ص. ۲۱.
- ↑ کیومرث صابری «گلآقا». ص. ۱۴.
- ↑ ۳٫۰ ۳٫۱ زندگینامه و خدمات علمی و فرهنگی استاد کیومرث صابری. ص. ۲۱.
- ↑ ۴٫۰ ۴٫۱ ۴٫۲ کیومرث صابری «گلآقا». ص. ۲۴.
- ↑ کیومرث صابری «گل آقا». ص. ۲۱.
- ↑ «کیومرث صابری فومنی».
- ↑ خاطرات کیومرث صابری. ص. ۱۹.
- ↑ کیومرث صابری «گلآقا». ص. ۱۹.
- ↑ کیومرث صابری «گلآقا». ص. ۲۲و۲۳.
- ↑ ۱۰٫۰ ۱۰٫۱ ۱۰٫۲ زندگینامه و خدمات علمی و فرهنگی استاد کیومرث صابری. ص. ۱۷.
- ↑ کیومرث صابری «گلآقا». ص. ۶۷.
- ↑ زندگینامه و خدمات علمی و فرهنگی استاد کیومرث صابری. ص. ۱۶.
- ↑ کیومرث صابری «گلآقا». ص. ۷و۸.
- ↑ کیومرث صابری «گلآقا». ص. ۱۱و۱۲.
- ↑ کیومرث صابری «گلآقا». ص. ۱۳.
- ↑ کیومرث صابری «گلآقا». ص. ۱۴.
- ↑ کیومرث صابری «گلآقا». ص. ۱۵و۱۶.
- ↑ کیومرث صابری «گلآقا». ص. ۱۷و۱۸.
- ↑ خاطرات کیومرث صابری. ص. ۷۴و۷۵.
- ↑ خاطرات کیومرث صابری. ص. ۷۵.
- ↑ خاطرات کیومرث صابری. ص. ۷۷.
- ↑ کیومرث صابری «گلآقا». ص. ۲۲.
- ↑ خاطرات کیومرث صابری. ص. ۷۷و۷۸.
- ↑ زندگی نامه و خدمات علمی و فرهنگی استاد کیومرث صابری. ص. ۱۳.
- ↑ کیومرث صابری «گلآقا». ص. ۱۳.
- ↑ خاطرات کیومرث صابری. ص. ۹۰.
- ↑ خاطرات کیومرث صابری. ص. ۷۹.
- ↑ زندگینامه و خدمات علمی و فرهنگی استاد کیومرث صابری. ص. ۲۰.
- ↑ کیومرث صابری «گلآقا». ص. ۲۵.