محمود اعتمادزاده: تفاوت میان نسخهها
خط ۱۹۲: | خط ۱۹۲: | ||
بخشی از نخستین بیانیهٔ کانون نویسندگان ایران را بهآذین در آن دوران خفقان نوشت: «منی که به سانسور اندیشه و گفتار خود تن میدهم، منی که به بهانهٔ ترس، از یک طرف، و قدرت قاهر از طرف دیگر در امور شهر و کشور خود دخالت نمیکنم، رأی نمیدهم، انتخاب نمیکنم و انتخاب نمی شوم، تجاوز را میبینم و دم نمیزنم، منی که باید بروم و در برابر میزی بنشینم و حساب عقیدهٔ خود را و ایمان خود را، حساب دوستیهای خود را و دشمنیهای خود را، حساب دیروز و امروز و فردای خود را به بیگانهٔ سمجی که نمایندهٔ قدرت قاهر روز است پس بدهم، اهانت ببینم و زیر ورقهٔ اهانت را بهدست خود امضا کنم، من شاید آزادی را بفهمم، ولی جرأت آزادی ندارم. نقصی، علتی در شخصیت انسانی من است که اگر بر آن آگاهم، هرچه زودتر باید به جبران آن برخیزم؛ وگرنه شایستهٔ نام انسان نیستم.» <ref name="محمود اعتماد زاده (م. بهآذین) درگذشت ">{{یادکرد وب|نامخانوادگی = |نام = |عنوان = محمود اعتماد زاده (م. بهآذین) درگذشت |ناشر =اخبار روز| نشانی =http://www.akhbar-rooz.com/news.jsp?essayId=3366|تاریخ = | تاریخ بازبینی = |}} | بخشی از نخستین بیانیهٔ کانون نویسندگان ایران را بهآذین در آن دوران خفقان نوشت: «منی که به سانسور اندیشه و گفتار خود تن میدهم، منی که به بهانهٔ ترس، از یک طرف، و قدرت قاهر از طرف دیگر در امور شهر و کشور خود دخالت نمیکنم، رأی نمیدهم، انتخاب نمیکنم و انتخاب نمی شوم، تجاوز را میبینم و دم نمیزنم، منی که باید بروم و در برابر میزی بنشینم و حساب عقیدهٔ خود را و ایمان خود را، حساب دوستیهای خود را و دشمنیهای خود را، حساب دیروز و امروز و فردای خود را به بیگانهٔ سمجی که نمایندهٔ قدرت قاهر روز است پس بدهم، اهانت ببینم و زیر ورقهٔ اهانت را بهدست خود امضا کنم، من شاید آزادی را بفهمم، ولی جرأت آزادی ندارم. نقصی، علتی در شخصیت انسانی من است که اگر بر آن آگاهم، هرچه زودتر باید به جبران آن برخیزم؛ وگرنه شایستهٔ نام انسان نیستم.» <ref name="محمود اعتماد زاده (م. بهآذین) درگذشت ">{{یادکرد وب|نامخانوادگی = |نام = |عنوان = محمود اعتماد زاده (م. بهآذین) درگذشت |ناشر =اخبار روز| نشانی =http://www.akhbar-rooz.com/news.jsp?essayId=3366|تاریخ = | تاریخ بازبینی = |}} | ||
</ref> | </ref> | ||
==از نگاه دیگران== | |||
===[[بزرگ علوى]]=== | |||
علوی دربارهٔ مجموعهٔ ''بهسوی مردم'' بهآذین مینویسد | علوی دربارهٔ مجموعهٔ ''بهسوی مردم'' بهآذین مینویسد | ||
{{گفتاورد تزیینی|داستانهاى اين مجموعه عبارت است از تشريح زندگانى و رنج و مبارزه مردم طبقات مختلف ازقبيل بازارى، ادارى، صاحب منصب و... دهاتى و مديركل. برخى داستانها بيشتر به رپورتاژ شبيه است تا داستان و در برخى ديگر ازجمله «يک روز» موفقيت نصيب نويسنده شده است.}}<ref name="اعتماد زاده">{{یادکرد وب|نامخانوادگی = |نام = |عنوان = نگاه دیگران|ناشر = ایران امروز| نشانی =http://www.iran-emrooz.net/index.php?/news1/more/8693|تاریخ = | تاریخ بازبینی = |}}</ref> | {{گفتاورد تزیینی|داستانهاى اين مجموعه عبارت است از تشريح زندگانى و رنج و مبارزه مردم طبقات مختلف ازقبيل بازارى، ادارى، صاحب منصب و... دهاتى و مديركل. برخى داستانها بيشتر به رپورتاژ شبيه است تا داستان و در برخى ديگر ازجمله «يک روز» موفقيت نصيب نويسنده شده است.}}<ref name="اعتماد زاده">{{یادکرد وب|نامخانوادگی = |نام = |عنوان = نگاه دیگران|ناشر = ایران امروز| نشانی =http://www.iran-emrooz.net/index.php?/news1/more/8693|تاریخ = | تاریخ بازبینی = |}}</ref> | ||
=== [[حسن ميرعابدينى]]=== | |||
این نویسنده در كتاب [[صدسال داستان نويسى ايران]] دربارهٔ «دختر رعيت» مىنويسد | این نویسنده در كتاب [[صدسال داستان نويسى ايران]] دربارهٔ «دختر رعيت» مىنويسد | ||
{{گفتاورد تزیینی|بهآذين از نويسندگانى است كه همزمان با علوى به مقابله با سنت هاى پوسيده رمان نويسى اوليه برخاست و در راه آفريدن رمان واقعى كوشيد.}}<ref name="اعتماد زاده">{{یادکرد وب|نامخانوادگی = |نام = |عنوان = نگاه دیگران|ناشر = ایران امروز| نشانی =http://www.iran-emrooz.net/index.php?/news1/more/8693|تاریخ = | تاریخ بازبینی = |}}</ref> | {{گفتاورد تزیینی|بهآذين از نويسندگانى است كه همزمان با علوى به مقابله با سنت هاى پوسيده رمان نويسى اوليه برخاست و در راه آفريدن رمان واقعى كوشيد.}}<ref name="اعتماد زاده">{{یادکرد وب|نامخانوادگی = |نام = |عنوان = نگاه دیگران|ناشر = ایران امروز| نشانی =http://www.iran-emrooz.net/index.php?/news1/more/8693|تاریخ = | تاریخ بازبینی = |}}</ref> | ||
===عبدلعلی دستغیب=== | |||
عبدالعلى دستغيب دربارهٔ اهميت ترجمههاى اعتمادزاده مى گويد | عبدالعلى دستغيب دربارهٔ اهميت ترجمههاى اعتمادزاده مى گويد | ||
«نخستين ترجمه به آذين «باباگوريو» در سالى از چاپ در آمد كه فضاى تاريكى پهنه زندگانى و ادب ما را فراگرفته بود. | «نخستين ترجمه به آذين «باباگوريو» در سالى از چاپ در آمد كه فضاى تاريكى پهنه زندگانى و ادب ما را فراگرفته بود. | ||
نويسندگانى كه درس اميد و آينده مى دادند يا خامه را به كنارى نهاده يا از گوشه اى فرارفته يا قلم به مزد شده بودند.بيشتر شاعران و نويسندگان ما زيرفشار خودكامگى از در بسته، هراس، زمستان، آخر شاهنامه، نكبت، درماندگى و بيهودگى سخن مى گفتند و دراين انديشه بودند كه به فرجام كار رسيده و ديگر براى هميشه در زمهرير زمستانى يا پشت در بسته يا در اسارت گاه بندگى ماندگار شده ايم... در اين گير و دار به آذين و يونسى و محمد قاضى و چند تن ديگر به ترجمه آثار نويسندگانى چون ولتر، بالزاک، سروانتس و ديكنز دست بردند و پيوند فكرى ما را با مبارزه و روشنايى و اميد نگاه داشتند.»<ref name="اعتماد زاده">{{یادکرد وب|نامخانوادگی = |نام = |عنوان = نگاه دیگران|ناشر = ایران امروز| نشانی =http://www.iran-emrooz.net/index.php?/news1/more/8693|تاریخ = | تاریخ بازبینی = |}}</ref> | نويسندگانى كه درس اميد و آينده مى دادند يا خامه را به كنارى نهاده يا از گوشه اى فرارفته يا قلم به مزد شده بودند.بيشتر شاعران و نويسندگان ما زيرفشار خودكامگى از در بسته، هراس، زمستان، آخر شاهنامه، نكبت، درماندگى و بيهودگى سخن مى گفتند و دراين انديشه بودند كه به فرجام كار رسيده و ديگر براى هميشه در زمهرير زمستانى يا پشت در بسته يا در اسارت گاه بندگى ماندگار شده ايم... در اين گير و دار به آذين و يونسى و محمد قاضى و چند تن ديگر به ترجمه آثار نويسندگانى چون ولتر، بالزاک، سروانتس و ديكنز دست بردند و پيوند فكرى ما را با مبارزه و روشنايى و اميد نگاه داشتند.»<ref name="اعتماد زاده">{{یادکرد وب|نامخانوادگی = |نام = |عنوان = نگاه دیگران|ناشر = ایران امروز| نشانی =http://www.iran-emrooz.net/index.php?/news1/more/8693|تاریخ = | تاریخ بازبینی = |}}</ref> | ||
===[[جمال میرصادقی]]=== | |||
جمال مير صادقی در [[ادبيات داستانی]] می نويسد: «شهرت به آذين بيشتر مرهون ترجمه رمان های بزرگ و کلاسيک است که انجام داده، ذوق و سليقه او برای انتخاب اين رمان ها که هر کدام در حد خود شاهکاری است و نثر سليس و محکم و دقيق او در ترجمه اين کتاب ها، زبانزد خاص و عام است. رمان های "ژان کريستف" اثر رومن رولان و "بابا گوريو" و "چرم ساغری" نوشته بالزاک و "دن آرام" اثر شولوخف و "اتللو" اثر شکسپير از جمله ترجمه های اوست که در واقع خدمت بزرگ به آذين به دنيای فرهنگ و ادب ماست».<ref name="اعتماد زاده">{{یادکرد وب|نامخانوادگی = |نام = |عنوان = نگاه دیگران|ناشر = ایران امروز| نشانی =http://www.iran-emrooz.net/index.php?/news1/more/8693|تاریخ = | تاریخ بازبینی = |}}</ref> | جمال مير صادقی در [[ادبيات داستانی]] می نويسد: «شهرت به آذين بيشتر مرهون ترجمه رمان های بزرگ و کلاسيک است که انجام داده، ذوق و سليقه او برای انتخاب اين رمان ها که هر کدام در حد خود شاهکاری است و نثر سليس و محکم و دقيق او در ترجمه اين کتاب ها، زبانزد خاص و عام است. رمان های "ژان کريستف" اثر رومن رولان و "بابا گوريو" و "چرم ساغری" نوشته بالزاک و "دن آرام" اثر شولوخف و "اتللو" اثر شکسپير از جمله ترجمه های اوست که در واقع خدمت بزرگ به آذين به دنيای فرهنگ و ادب ماست».<ref name="اعتماد زاده">{{یادکرد وب|نامخانوادگی = |نام = |عنوان = نگاه دیگران|ناشر = ایران امروز| نشانی =http://www.iran-emrooz.net/index.php?/news1/more/8693|تاریخ = | تاریخ بازبینی = |}}</ref> | ||
نسخهٔ ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۸، ساعت ۱۳:۵۷
محمود اعتمادزاده (م.الف. بهآذین) فعال سیاسی، نویسنده و مترجمِ آثارِ ادبی معاصر است.
محمود اعتماد زاده در بيست و سوم دی ماه سال ۱۲۹۳ خورشيدی در کوی خمران چهل تن (خمر بر وزن همر به ضم خا و کسر ميم به معنی کوزه گر.) رشت و در يک خانواده "بازرگان - خرده مالک" به دنيا آمد.
تا پايان تحصيل دوره دبستان در همان شهر ماند و سپس در اواخر تابستان ۱۳۰۶ همراه خانواده به مشهد کوچيد. سه سال اول دوره متوسطه را در آنجا گذراند. سپس به تهران آمد و تحصيلات خود را در اين شهر ادامه داد. در شهريور ۱۳۱۱ همراه گروهی که بورسيه دولت بودند، برای تحصيل در رشتهٔ مهندسی و رياضيات به فرانسه رفت و شش سال و چند ماه در آنجا اقامت کرد، اما علاقه او به ادبيات سبب شد که بيشتر وقت خود را صرف آثار ادبی کند. خود نوشته است که "وقتم را با شور و کنجکاوی به خواندن آثار ادبی و تا اندازه ای فلسفی يا تاريخی می گذراندم".
در دی ماه ۱۳۱۷ به ايران بازگشت و با عنوان ستوان دوم مهندس وارد نيروی دريایی شد و به خرمشهر رفت. دو سال و نيم در آنجا بود و در تير ماه ۱۳۲۰ با درجه سروانی به انزلی منتقل شد.
در اين زمان، يعنی در بحبوحهٔ جنگ دوم جهانی، قوای شوروی و انگليس، ايران را از دو سو اشغال و پارهای شهرها از جمله انزلی را چند بار بمباران کردند. اعتماد زاده در روز چهارم شهريور ۲۰ بر اثر بمباران به سختی مجروح شد. او را به بيمارستانی در رشت منتقل کردند و کار به قطع دست و بازوی چپش کشيد. هنوز زخمش بهبود نيافته و ترکش بمب بيرون آورده نشده بود که او را مخفيانه به تهران رساندند تا به عنوان اسير جنگی گرفتار ارتش سرخ نشود. اما او کمی بعد اسير تفکر سرخ شد و شايد تا به آخر عمر عاشقانه در آن ماند.
در همان دورهای که در خرمشهر میزيست ترجمه "نامه سان ميکله" را آغاز کرد اما اين کار تا شانزده سال به صورت نيمه تمام باقی ماند.[۱]
داستانک
انتخاب نام بهآذین
محمود اعتماد زاده خود دربارهٔ عنوان «بهآذین» در جایی گفته است «بهآذین» را من در سال ۱٣۲۲ هنگامی بر خود پسندیدم که هنوز افسر نیروی دریایی بودم و نمیتوانستم آشکارا در مطبوعات قلم بزنم. انضباط ارتشی مجازش نمیشمرد. این نام نخستینبار در روزنامه «مردان کار» بهکار رفت که مهندس احمد زیرکزاده به راه انداخته بود، و او دو سالی می شد که با درجه سرگردی ارتش را ترک کرده بود. باری روزنامه دوام نیاورد، ولی نام «به آذین» در فعالیت سیاسی و ادبیام برجا ماند. این نام را من خود سکه زدهام. الگوی من در این نامگذاری واژه «بهدین» بود که برآن زردشتیان شناخته میشوند، آذین همان آیین است به معنای دین، «بهآذین» نیز همتای «بهدین». اما پذیرش این نام به هیچ رو از سر ایمان به دین آریایی زردشت نبود، هرچند که تعهدی آرمانخواهانه، با خود داشت.[۲]
تکیه بهآذین بر صندلی شاملو
احمد شاملو حکايت کرده است زمانی که کارش با مدير کتاب هفته به جای باريک کشيده بود، يک روز که به کتاب هفته رفته(مجموعهای که خود شاملو آن را بنا گذاشته بود) بهآذين را بر پشت صندلی خود يافته که به او می گفت اگر نوشتهای داشته باشد می تواند برای چاپ به او ارائه کند![۳]
دریابندری و کتابی که چاپ نشد
نجف دريابندری نيز حکایت می کرد که «آن وقت ها که به آذين "صدف" را اداره می کرد، داستانی ترجمه کرده بودم از جان گالزورثی. به آذين به وسيله آقای محجوب پيغام فرستاده بود که مطلبی بهش بدهم. من اين داستان را فرستادم. چاپ نشد، تنها نسخه ای هم بود که داشتم، از بين رفت. پرسيدم چرا چاپ نشد محجوب گفت که به آذين با مضمون داستان مخالف بود.»[۳]
ابراهیم و نقدهایش
ابراهيم گلستان در مصاحبهای با قاسم هاشمی نژاد برای روزنامهٔ آيندگان که بعدها در کتاب "گفتهها" منتشر شد، به آذين را «آدمی شريف اما پرت و بکلی پرت از مرحله» معرفی می کند. قضيه به داستان "لنگ" برمی گردد که وقتی در سال ۱۳۲۴ چاپ شد (و بعدها در مجموعه "شکار سايه" آمد) به آذين با همان ديدگاه ايدئولوژيک نقدی بر آن نوشت. گلستان می گويد و می گويد و می گويد و به اينجا می رسد که «... اما به هر حال غنيمت بود و غنيمت است تماشای يک آدم صادق، هرچند بد دهن، هرچند بی منطق، هرچند خشکه مقدس، هر چند مطلقاً پرت».[۳]
زندگی و تراث
کودکی و نوجوانی، جوانی، پیری
محمود اعتمادزاده از چندمنظر بر ادبيات معاصر ايران تأثيرگذار بوده است. آثار او به سه بخش ادبيات داستانى (رمان _ داستان كوتاه)، ترجمه و نقد و پژوهش تقسيم مى شود.
داستان نويسى اعتمادزاده با چاپ مجموعه داستان «پراكنده» در سال ۱۳۲۳ آغاز مى شود. اين مجموعه كه آغاز كار او بود ، از شش داستان شكل گرفته است كه در همه آنها ردپاى جوانى هاى يك نويسنده تازه كار ديده مى شود. اين مجموعه همچون نامش پراكنده است و از مشكلات روحى و رفتارى شخصيت ها آغاز مى شود و گاه به انتقادهاى اجتماعى مى انجامد.
دومين مجموعه داستان به آذين «به سوى مردم» از نه داستان شكل گرفته است. در اين مجموعه نويسنده كوشيده است كه با به كار بستن روش واقع گرايى، پلى به سوى مردم جامعه خود بزند. او با برگزيدن شخصيت هاى داستانش از ميان كارگران، سربازان ومردمان پيرامون از داستان هايش راهى به جامعه بازمى كند.
آنچه بيش از همه موجب شهرت به آذين شد، انتشار رمان «دختر رعيت» بود. مهمترين كار به آذين در اين داستان آوردن وقايع مهم تاريخى سرزمين اش در خلال بيان زندگى روستاييان است. او ضمن بيان زندگى احمدگل كه دختر نه ساله اش خديجه را على رغم ميل باطنى اش براى كار در خانه ارباب مى گذارد و شرح زندگى اين دختر، به قيام جنگل و حوادثى كه درطول مبارزه ميرزاكوچك خان رخ داده، اشاره مى كند. اين كتاب را مىتوان جزو اولين داستانهاى واقعگرا و اجتماعى ايران دانست.
رمانى كه او نوشت، دختر رعيت (۱۳۳۱)، افق گسترده اى از زندگى را در نظر خوانندگان ادبيات فارسى قرارداد. در رمان دختر رعيت، نويسنده با پرداختن به جنبش جنگل نخستين تلاش ها را براى نوشتن رمان تاريخى واقع گراى فارسى به خرج مى دهد.»
«مهره مار» مجموعه داستان ديگر به آذين سال ۱۳۴۴ به چاپ رسيد و مشتمل بود بر دوازده داستان كوتاه. برخى از داستان هاى اين مجموعه رمزى و تمثيلى و برخى واقع گرا هستند. «از آن سوى ديوار» يكى ديگر از آثار مهم به آذين در زمينه داستان نويسى است و در سال ۱۳۵۱ منتشر شده است. در اين رمان ضمن خواندن ماجراى عشق و ناكامى مسعود مهرآذر (مهندسى ايرانى كه براى تحصيل به فرانسه رفته است) و يولاند (دختر نوجوان فرانسوى) از طريق نامه هايى كه يولاند مى نويسد، از تغيير فضاى حاكم بر جامعه آن روز اروپا و از طرفى با زندگى قحطى زده مردم ايران آن روز آشنا مى شويم. ميمنت ميرصادقى دركتاب رمان هاى معاصر فارسى درباره اين موضوع مى نويسد: «اين رمان را مى توان رمانى ضدجنگ خواند زيرا در آن آنچه بيش ازماجراى دلدادگى و جدايى شخصيت هاى داستان، خواننده را جلب مى كند و به فكر وامى دارد، جنگ و فجايع و مصيبت هاى حاصل از آن است.» از ديگر آثارداستانى اعتمادزاده مى توان به نقش پرند (۱۳۳۴)، شهرخدا (۱۳۴۹)، خانواده امين زادگان (۱۳۳۶) و... اشاره كرد. وجه ديگر فعاليت ادبى اعتمادزاده كه تأثيرگذار و ماندنى است، مترجمى اوست. وى با تسلط به زبان هاى فارسى و انگليسى آثار مهم ادبيات ملل مختلف را در دسترس خوانندگان ايرانى قرارداده است.
نويسندگان و آثارى كه او براى ترجمه برگزيده است، اسباب انديشه سازى در نسل جوان آن دوران و آشنايى ايرانيان با سبك هاى مختلف ادبى در سراسر جهان را طى چند دهه فراهم كرده است.
ترجمه باباگوريو، زنبق دره، چرم ساغرى، دختر عمو بت از بالزاك، اتللو و هملت از شكسپير، ژان كريستف و جان شيفته از رومن رولان، دن آرام و زمين نوآباد از شولوخوف، استثنا و قاعده از برتولد برشت ازمهمترين ترجمه هاى او به شمار مى آيند.
در زمينه نقد هم «قالى ايران» ،۱۳۴۴ «گفتار در آزادى» ۱۳۵۶ و مقاله هاى بسيارى درباره نقد ادبى و تاريخى در مجله هاى متعددى چون صدف، كتاب هفته، پيام نوين و... از محمود اعتمادزاده به چاپ رسيده است.
در ميان نقدهاى وى دو كتاب «قالى ايران» و «گفتار در آزادى» از اهميت ويژه اى برخوردارند.
بخش نخست «قالى ايران» نگاهى به پيشينه قالى دارد ودر بخش هاى ديگر مشهورترين قالى ها و نكات فنى آنها، فن قالى بافى، طرح ها و نقشه هاى قالى، مناطق قالى بافى ايران و چشم انداز صنعت قالى در ايران آمده است.
وى در پيشگفتار «قالى ايران» نوشته است: «آنچه ايران را و روح ايران را بدان مى توان شناخت در نظر من سه چيز است: در شعر (رباعى) و در صنعت (كاشى و قالى) و... باريك ترين معانى فلسفى و دل انگيزترين انديشه هاى تغزلى را ايرانيان در قالب رباعى ريخته اند... پيوند كاشى و قالى، كه دو صنعت جداگانه است، رنگ و نگار است كه به يكسان گرماى زندگى به اين دو هنر مى بخشد... گرايش استوار خط ها و درخشش و آميزش هماهنگ رنگ ها، راهى از روزن دل به دل بيننده مى گشايد و او را از تيرگى و ابتذال مى رهاند... قالى در تنگناى چهارگوش خود همچون رباعى لذتى روشن و سيال آماده دارد كه در جان مى نشيند. قالى، باغ رنگ ها و نگارهاست...» وى با عشقى كه به اين تجلى هنر ايران دارد اثر تحقيقى ارزنده و يادگارى ارزشمند ازخود به جاى مى گذارد.
م.ا.بهآذين دركتاب «گفتار در آزادى» با بررسى ديدگاههاى مختلف دربارهٔ آزادى ضمن آشناكردن مخاطب خود با فلاسفهٔ مهم جهان و ديدگاههاى آنان به نظرگاه و تعريفى تازه از اين واژه دست مییابد.
محمود اعتمادزاده هم اينک نود و دو سال دارد و درحالى زندگى را با بيمارى مى گذراند كه كتابهاى او همچنان تجديد چاپ مى شوند و نسل امروز هم همانند جوانان دهههاى پيشين ازداستان ها، ترجمهها و نقدهاى او بهره مىبرند. لازم به ذكر است كه كتاب «از هردرى» كه زندگى نامه اجتماعى او از سال هاى ۱۳۲۳ تا ۱۳۵۵ است در شناخت بيشتر زندگى و انديشههاى وى براى دوستداران ادبيات مفيد است.[۴]
شخصیت و اندیشه
در سالهای پس از شهريور ۲۰ بود که او به قول خودش "در انديشه و احساس" به جنبش جهانی کارگری پيوست و پس از ترک ارتش، عضو حزب توده ايران شد. در خرداد ۱۳۲۳ ارتش را ترک گفت و به عنوان دبير رياضی و فيزيک به وزارت فرهنگ يا همان آموزش و پرورش کنونی انتقال يافت.
به آذين در سال ۱۳۲۲ يا ۲۳ به عضويت حزب توده در آمد ولی برخلاف بسياری از توده ای های روشنفکر آن زمان که بعدها راه و رسم آن حزب را ترک کردند، تا به پايان توده ای ماند و اين حزبی شدن و توده ای شدن، بر تمام ادوار زندگی اش تأثير مستقيم گذاشت چنانکه خاطرات او که زير عنوان "از هر دری ..." منتشر شده، نشان می دهد که در سال ۵۶ که نطفه انقلاب ايران آهسته آهسته بسته می شد، او در تمام حرکات، چارچوب ايدئولوژيک خود را پيش می برد و سر انجام راهی برلين شد تا با کيانوری ديدار کند.
پس از انقلاب نيز زير تأثير همين افکار بود که سر انجام از کانون نويسندگان ايران که خود از بنيان گذاران آن بود و دو دوره در هيآت دبيران آن فعاليت داشت، جدا شد و به عبارت بهتر، به همراه عده ديگری از همفکران خود از کانون انشعاب کرد و "شورای نويسندگان و هنرمندان" را بنياد نهاد.
نام مستعار "به آذين" را محمود اعتماد زاده از سال ۱۳۲۲ برگزيد. برای آنکه در آن زمان افسر نيروی دريايی بود و نمی توانست با نام واقعی خود قلم بزند. خود توضيح داده است که الگوی او در اين نام گذاری واژه "بهدين" بوده است که زردشتيان ايران بدان شناخته می شوند". آذين همان آيين است به معنای دين. "به آذين" نيز همتای "بهدين". اما پذيرش اين نام به هيچ رو از سر ايمان به دين آريايی زردشت نبود. هرچند که تعهدی آرمانخواهانه با خود داشت". هرچند به آذين در "از هر دری ..." دعوی آزادگی می کند اما تا مغز استخوان پيرو و مطيع حزب توده مانده بود و همين وابستگی و دلبستگی به حزب بود که سرانجام سر و کارش را با زندان جمهوری اسلامی انداخت. او چنانکه خود نوشته است از شصت و هشت سالگی تا هفتاد و شش سالگی را در زندان گذرانده است. در دوره پهلوی نيز همواره در خطر دستگيری قرار داشت و مشهور بود که هر از گاهی به همسرش می گفت "پتوی مرا حاضر کنيد". به اين ترتيب همواره يا منتظر زندان بوده و يا در خود زندان.
زندگی به آذين دارای دو وجه مشخص و متمايز از هم است. از يک سو می کوشيد تا به عنوان يک شخصيت سياسی برجسته در جامعه مطرح شود و از سوی ديگر از اوان جوانی به عنوان يک شخصيت ادبی و فرهنگی در جامعه شناخته شده بود.
شخصيت ادبی و فرهنگی به آذين نخست به شکل نويسندگی ظاهر ولی اندک اندک و با گذشت روزگار در شکل مترجمی تثبيت شد. نخستين اثر او که به صورت مجموعه داستان و با عنوان "پراکنده" منتشر شد (۱۳۲۳) به مضمون های جنسی و عرفانی می پرداخت و تا حد زيادی جنبه رمانتيک داشت و از لفاظی و کلمات آهنگين انباشته بود. در کتاب بعدی که "به سوی مردم" نام گرفت، به آذين به موضوعات اجتماعی روی آورد اما به قول حسن مير عابدينی در "صد سال داستان نويسی ايران" در اين کتاب نيز زبان نويسنده از تصنعی خود نمايانه لطمه ديده است.[۱]
نخستین رمان
"دختر رعيت" نام نخستين رمان به آذين است که در سال ۱۳۳۱ منتشر شد. در اين رمان نويسنده به جنبش جنگل می پردازد و نخستين تلاش ها را برای خلق يک رمان تاريخی و واقع گرای فارسی به کار می بندد. در اين رمان دو مضمون در کنار هم پيش می روند. نهضت جنگل و داستان زندگی صغرا دختر رعيت در خانه ارباب.
به آذين از کودکی و نوجوانی با روابط ارباب و رعيتی و رفتار اربابان با زير دستان روستائی آشنائی يافته بود. رمان "دختر رعيت" حاصل همين آشنائی هاست.
«نقش پرند» که در سال ۱۳۳۵ منتشر شد به قول خود او آزمايشی در ادامه حکايت پردازی کوتاه زبان فارسی بود که نمونه پرآوازه آن "گلستان" سعدی است اما منتقدين آن را آزمايشی ديرهنگام می دانند که در آن بيشتر به نشان دادن و به رخ کشيدن احاطه خود به زبان فارسی پرداخته و در وصف زيبائی های زندگی غزل سرائی کرده است.
دو فصل از رمان "خانواده امين زادگان" نيز در سال های ۳۶ و ۳۷ در مجله صدف منتشر شد که ادامه نيافت. خود او در اين باره نوشته است که "... آنچه مرا از پيگيری آزمون دختر رعيت و از ادامه خانواده امين زادگان باز داشت، فشار تنگدستی و لزوم تأمين زندگی خانواده بود. در آن زمان آثار نويسندگان ايرانی کمتر خواننده می يافت و به اندازه بخور و نمير هم در آمدی نداشت. بيکار بودم. ناگزير پيشنهاد ترجمه "بابا گوريو" اثر بالزاک را در برابر هزار تومان پذيرفتم و يک ماهه کار را تحويل دادم. گشايشی بود. سپاس گزارم".
به هر حال اين واقعيت دارد که تنگدستی و تلاش برای امرار معاش مشکل دايمی وی بوده است. در مصاحبه با روزنامه شرق که در سالهای آخر عمر او منتشر شد، اشاره کرده است که تمام عمر زير فشار تلاش معاش بوده و از اين رو پيوسته با شتاب نوشته و فرصت بازنگری نداشته است. همچنين در گفتگو با بهزاد موسائی در فرهنگ و توسعه (شماره ۵۱ بهمن ۸۰) می گويد: «گرايشم به ترجمه رمان، گذشته از ارزش ادبی آن و ذوقی که همواره بدان داشته ام، از ناچاری بوده است. می بايست برگردان اثری کم و بيش پر حجم را که می توانست مقبول خوانندگان افتد هرچه زودتر به ناشر بدهم و از اين راه زندگی خانواده ام را تأمين کنم».[۱]
ترجمه
مجموعه داستان های "مهره مار" و "شهر خدا" به ترتيب در سالهای ۱۳۴۴ و ۱۳۴۹ منتشر شدند، زمانی که به آذين حضوری قابل توجه در عرصه ادبيات ايران داشت و به عنوان مترجم آثار بالزاک و رومن رولان شناخته شده بود.
پيامی که در داستان "مهره مار" نهفته حاصل آشنائی به آذين با مارکسيسم و درک او از سرمايه و سرمايه داری است. جمال مير صادقی در باره پيام اين داستان نوشته، مقصود اين است که: وصلت انسان با سرمايه، فساد و نابودی به دنبال می آورد.
اما آنچه مايه شهرت به آذين شد، ترجمه های او بود، نه نوشته ها. اساسا صاحب خلاقيت فوق العاده ای نبود اما در برگردان خلاقيت ها پشتکار و اصرار و مهارت داشت. ترجمه ژان کريستف و دن آرام شهرتی نصيب وی کرد که هرگز دختر رعيت و مهره مار نکرده بود.
به غير از داستان ها و ترجمه ها، به آذين نوشته های ديگری دارد که بايد آن را بخشی از خاطرات او به حساب آورد. پس از رهائی از زندان شاه "مهمان اين آقايان" را در قالب رمان نوشت که چاپ اول آن در سال ۱۳۵۲ در آلمان منتشر شد و مانند "از هر دری..." گزارشی از زندگی نويسنده است. زمانی که فريدون تنکابنی به دليل انتشار "يادداشت های شهر شلوغ" بازداشت شد، (اواخر دهه ۴۰) کانون نويسندگان ايران با صدور اعلاميه ای آزادی او را خواستار گرديد و به آذين به عنوان يکی از دبيران کانون و امضا کننده آن بيانيه دستگير شد و چهار ماه در زندان قزل قلعه، شهربانی و قصر گذراند. "مهمان اين آقايان" شرح دوران زندان اوست.
"از هر دری..." در واقع خاطرات سياسی به آذين است که دو جلد آن چاپ شده و جلد سوم تا هفتم آن مجوز انتشار نگرفته است. به آذين خود در فصلنامه "گيلان ما" (شماره تابستان ۱۳۸۰) نوشته است که : «جلد های چهارم و پنجم و ششم و نيز نوشته ديگری که می توان آن را جلد هفتم "از هر دری ..." به حساب آورد، همچنان تا کنون به صورت دست نويس نزدم مانده اند». ... هريک از اين دو کتاب به گونه ای گزارشی است از برخی مقاطع زندگی من. اگر تصويری از واقعيت روزگار می دهند، خودم را نيز به تصوير می کشند. نمی گويم به تمامی و از همه جهات ولی راست و بی بزک».[۱]
نحله خاص
به غير از نوشته ها و ترجمه های معروف خود، به آذين مدتی نيز به کار روزنامه نگاری پرداخت. از جمله در دهه ۳۰ مدتی عضو تحريريه مجله صدف - و در عمل سردبير آن _ بود. در همان دوران بود که چند داستان کوتاه و دو فصل از رمان نيمه کاره "خانواده امين زادگان" را منتشر کرد. در دهه ۴۰ نيز زمانی سردبير "کتاب هفته" شد که احمد شاملو شاعر نامدار ايران آن را بنا گذاشته بود. اما اهل قلم خاطرات خوشی از سردبيری به آذين در اين نشريات ندارند.
جالب آنکه صفدر تقی زاده نيز داستانی به همين مضمون برای نگارنده حکايت کرده که برای او و دوست همکارش محمدعلی صفريان در ارتباط با به آذين و مجله صدف اتفاق افتاده است.
با آنکه به آذين در مصاحبه با امير حاجی زاده (روزنامه شرق ۱۱ آبان ۸۲) تأکيد می کند که «من سر سپرده هيچ نحله ای نيستم»، اما حکايات بسياری نظير آنچه نمونه وار آمد از سوی روشنفکران درباره سرسپردگی او به "نحله خاص" و نيز حرکات و فعاليت های او پس و پيش از انقلاب اسلامی جای زيادی برای انکار سرسپردگی باقی نمی گذارد.
شايد به همين دليل بود که دوره ای که به آذين "کتاب هفته" را اداره می کرد، دوره سقوط شمارگان اين نشريه پربار آن زمان به حساب می آيد. نشريه ای که با سردبيری شاملو، اعتبار و تيراژ به هم زده بود و به چاپ آثار نو ادبی جهان می پرداخت، با سردبيری به آذين افت کرد و ديگر هيچگاه، رونق پيشين را باز نيافت.
به آذين پس از آزادی از زندان جمهوری اسلامی کتاب تازه ای به چاپ نسپرد تا خوانندگانش با انديشه های پايان عمر او آشنا شوند اما در نوشته ای که شايد بتوان آن را زندگی نامه خود نوشت او ناميد، در « فصلنامه گيلان ما » (سال اول، شماره سوم، تابستان ۱۳۸۰) نوشته است که: « در سال های هفتاد که مرا از مرز باور نکردنی هشتاد سالگی گذرانده به نود نزديکم کرده اند، بيشترين راستای فعاليت انديشه ام در زمينهء عرفان، آنگونه که خود از دريافت بی کرانگی و جاودانگی و يگانگی هستی پنداشته ام، بوده است. در کنار اين خار خاز هميشگی انديشه، البته به کارهای گزارشی و داستانی هم پرداخته ام».[۱]
فعالیتهای سیاسی و اجتماعی
دوران کودکی بهآذین همزمان با جنبش جنگل در گیلان و نیز انقلاب در روسیه بود. بدین روال در دو دههٔ نخستین زندگیاش شاهد رویدادهائی تاریخی شد که در ذهن و خاطر او تأثیر عمیقی برجای گذاشتند.
در سالهای زندگی در فرانسه، در کنار فراگیری زبان و تحصیلات دانشگاهی، با آثار و افکار بسیاری از نویسندگان و اندیشمندان جهان آن روز و نیز با فضای باز آزادی و همچنین با نوشتههای مارکسیستی آشنا شد. میگوید: «شگفتیهای جادوئی فرنگ در من نقش میبست، پرورده میشدم. شکل میگرفتم و… هرچه بیشتر به کتابهای ادبیات و تاریخ و سیاست روی میآوردم… گاه هم دست به قلم میبردم…».
در پی فروپاشی سلطنت رضاشاه پهلوی پرداختن به سیاست آزاد شد. محمود اعتمادزادهٔ بزرگشده در دوران جنبش جنگل و انقلاب روسیه و جنگ جهانی، به پشتوانهٔ آنچه بهویژه در دوران اقامتش در فرانسه در زمینههای اجتماعی و سیاسی آموخته بود، رو به فعالیت در راه استقلال و آزادی و عدالت اجتماعی آورد. با خواندن کتابهای مارکسیستی به زبان فرانسه به این ایدئولوژی نزدیک شد و به عنوان یک کمونیست در پایان ۱۳۲۳ به حزب تودهٔ ایران پیوست.
در سالهای پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ پیکار او در راه باورهایش و در راه کسب حقوق انسانی به اشکال گوناگون ادامه یافت و سر و کارش را بارها به زندان انداخت.
در سال ۱۳۴۷ یکی از بنیانگذاران اصلی کانون نویسندگان ایران شد.[۵] و منشور اصلی این کانون را «بر محور آزادی قلم و بیان» بنا نهاد. کار این دورهٔ کانون در حدود دوسالی بیشتر دوام نیاورد. در سال ۱۳۴۹ فریدون تنکابنی بهخاطر نوشتن کتاب یادداشتهای شهر شلوغ بازداشت شد. در خرداد ۱۳۴۹، بهآذین و پنجاهوسه تن دیگر در اعلامیهای به بازداشت تنکابنی اعتراض کردند. بهآذین روز بیستویکم تیرماه بازداشت شد و چهار ماه در زندانهای قزلقلعه و قصر زندانی بود. در ۹ و ۱۱ آبان در دادرسی ارتش بهآذین، محمدعلی سپانلو و رحمانینژاد توسط دادگاه نظامی به زندان محکوم شدند. در ۲۳ و ۲۴ فروردین ۱۳۵۰ دادگاه تجدیدنظر دادرسی ارتش حکم آنان را، پس از ماهها زندان، به دو ماه زندان قابلخرید تبدیل کرد. در این دادگاهها بهآذین از آزادی قلم و از آزادی تشکلهای صنفی دفاع کرد. در اردیبهشت سال ۵۶ دور تازهای از فعالیتهای کانون آغاز شد که بهآذین در آن نقشی کلیدی داشت. از جمله، به عنوان عضوی از هیئت دبیران موقت، متن «موضع کانون نویسندگان ایران» را تدوین کرد که بعدها مبنای مرامنامه و اساسنامهٔ کانون شد. در مهرماه ۱۳۵۶ بهآذین یکی از سازماندهندگان برگزاری ده شب شعر و سخنرانی در انجمن فرهنگی ایران و آلمان (انستیتو گوته) بود. بهویژه بیانیهٔ پایانی این مراسم و این فراز پایانی آن که به قلم بهآذین نوشته و با صدای وی خوانده شد در یادها ماندهاست که:
« | دوستان! جوانان! ده شب به صورت جمعیتی که غالباً سر به ده هزار و بیشتر میزد آمدید و اینجا روی چمن و خاک نمناک، روی آجر و سمنت لبه حوض، نشسته و ایستاده، در هوای خنک پائیز و گاه ساعتها زیر باران تند صبر کردید و گوش به گویندگان دادید. چه شنیدید؟ آزادی، آزادی و آزادی. | » |
سوم آذر ۱۳۵۶ بههمراه پسرش کاوه دستگیر شد. شانزدهم آذر با وثیقه آزاد شد و باز به فعالیتهای اجتماعی در راه آزادی بیان و قلم، و به موازات آن تلاشهای سیاسی برای برقراری اتحاد، و کوشش در راه استقلال و آزادی و عدالت بازگشت. میگوید: «بار دیگر به امید پیریزی اتحاد وسیعتر نیروها که جریانهای مارکسیستی نیز در آن شرکت داشته باشند، به مسیر دید و بازدیدها و دوندگیهایم میافتم.» در پی تلاشهای او و دیگر کوشندگان راه آزادی در کانون نویسندگان، مجمع عمومی کانون در ۳۱ اردیبهشت ۵۷ برگزار شد که در آن به عضویت هیئت دبیران انتخاب شد.
در پیگیری فعالیتهای سیاسیاش، در ۲۶ مهر ماه ۱۳۵۷ سازمان اتحاد دمکراتیک مردم ایران را بنیان گذارد. در جلد دوم کتاب از هر دری در این باب مینویسد: «…بیشتر تأکیدم در بحث، همه بر اتحاد نیروهاست برای رسیدن به آزادی و حکومت مردمی و استقلال کشور.» در اول آبان ماه ۵۷ دستگیر و زندانی شد. این اسارت تا ۲۳ دی ۵۷ طول کشید. همزمان با فروپاشی رژیم سلطنتی نوشت
« | آسانترین مرحلهٔ انقلاب با همهٔ درد و رنج و اشک و خون که داشت پشت سر گذارده شد… آیا میتوان آسوده نشست و نفس تازه کرد؟ نه برادر! باید دست به دست هم داد، همدیگر را داشت. عظیم کاری در پیش است… هنوز سالها و سالها سازندگی پیش روی ملت ماست که باید در فضای همدلی و کوشش همگانی به انجام رسد… ولی چه میبینیم؟ از هماکنون فزونطلبی و وسوسهٔ تحکم… چه باید کرد؟ چاره وحدت است. نیرومندی در وحدت است. پیروزی به وحدت است… | » |
بهآذین پس از انقلاب فعالیت «اتحاد دمکراتیک مردم ایران» را ادامه داد و در عین حال، در پلنوم هفدهم، به عضویت افتخاری کمیتهٔ مرکزی حزب تودهٔ ایران برگزیده شد. بهآذین دبیر جمعیت ایرانی هواداران صلح نیز بود. در سال ۱۳۵۸، در پی انتخاب هیئت دبیران تازهٔ کانون نویسندگان، بهآذین مقالهای نوشت در مخالفت با استفاده از کانون به عنوان پیکرهای سیاسی. هیئت دبیران کانون نویسندگان ایران (باقر پرهام، احمد شاملو، محسن یلفانی، غلامحسین ساعدی و اسماعیل خوئی) تصمیم به اخراج بهآذین، سیاوش کسرائی، هوشنگ ابتهاج، فریدون تنکابنی و محمدتقی برومند گرفت. این تصمیم نهایتاً به تأیید مجمع عمومی کانون نویسندگان ایران رسید و منجر به اخراج همهٔ اعضای تودهای کانون به همراه این پنج تن شد.[۶][۷]
بهآذین برای دنبال کردن هدفهای صنفیاش، به یاری شماری از قلمزنان و هنرمندان کشور، در پائیز ۱۳۵۸ شورای نویسندگان و هنرمندان ایران را پیریزی کرد.
در ۱۷ بهمن ۱۳۶۱ در جریان دستگیریهای گستردهٔ اعضای حزب تودهٔ ایران دستگیر شد. وی در برنامههای تلویزیونی که توسط حکومت به نمایش درآمد مجبور به نفی گذشته و ایدئولوژی خود و نیز حزب تودهٔ ایران شد. بلافاصله پس از بازداشت او، همسرش به حسینعلی منتظری شکایت برد و نوشت که به او اجازهٔ دیدار شوهرش را نمیدهند و پسرش را هم دستگیر کردهاند. همسر بهآذین در نامهاش خاطرنشان ساخت «پسرم را گرو گرفتهاند تا از او علیه پدرش استفاده کنند.» وی در شکایتنامهٔ خود از مسئولان شکوه میکند که آنها اَنگ «خیانت» به شوهرش زده، وی را مجبور کردند که «خودکشی عقیدتی کند»، کسی که دستش را برای کشورش فدا نموده بود.[۸] تا سال ۱۳۶۹ در زندان ماند و تحت شکنجههای سختی قرار گرفت. پس از آزادی از زندان، همواره از عوارض دوران بازداشت و شکنجههای سخت رنج میبرد. در تیرماه ۱۳۷۰، چند ماهی پس از آزادی از زندان جمهوری اسلامی، خاطرات خود را به روی کاغذ آورد و از نحوهٔ شکنجهها و برخورد بازجویان، علیرغم دفاع او از انقلاب و «نظام انقلابی» نوشت. این نوشته که سالها پنهان مانده بود، سه سال پس از مرگ بهآذین، در دیماه ۱۳۸۸ و در ۱۲۸ برگ منتشر شد.[۹]
” | در سالهای پسین زندگی در مصاحبه با چیستا گفت دغدغهٔ بزرگ من در چند سال اخیر سرنوشت کرهٔ خاکی ماست که دواسبه به سوی نابودی رانده میشود. بیکاری اجباری دهها و بهزودی صدها میلیونی… بیماریهای واگیردار ناشناخته یا دوباره سر برآورده… جنگ و کشتار به بهانهٔ دعواهای مرزی، و دشمنیهای قومی که میباید بازار فروش سلاحهای از رده بیرون شدهٔ کشورهای پیشرفته را گرم بدارد. زمین دارد رمق از دست میدهد. نفسش دارد به شماره میافتد. باید پیش از آن که دیر شود، به دادش رسید… خیزش عمومی جهان لازم است. هر جا و همه جا، در راستای مهار کردن تولید انبوه سلاح، و ناممکن ساختن اسراف دیوانهوار کنونی در مصرف. من نیستم؛ اما نگذارید جهان نابود شود. بهپا خیزید! |
“ |
سه سال پیش از مرگ، بر اعتقاد خود به راه و روالی که پیموده تأکید کرد و در پاسخ مصاحبهگری که از او میپرسید «آیا اگر فرصت دوبارهای برای زیستن به شما بدهند بازهم همین راهی را که تاکنون پیمودهاید در پیش خواهید گرفت؟» گفت: «دوست ارجمند، بر من ببخشید و سراب زندگی دوباره را به رُخَم نکشید. پرسشی که پاسخ نمیتواند داشت از من نکنید. من جز آنچه بودم نمیتوانم بود…»
نخستین بیانیهٔ کانون نویسندگان ایران
بخشی از نخستین بیانیهٔ کانون نویسندگان ایران را بهآذین در آن دوران خفقان نوشت: «منی که به سانسور اندیشه و گفتار خود تن میدهم، منی که به بهانهٔ ترس، از یک طرف، و قدرت قاهر از طرف دیگر در امور شهر و کشور خود دخالت نمیکنم، رأی نمیدهم، انتخاب نمیکنم و انتخاب نمی شوم، تجاوز را میبینم و دم نمیزنم، منی که باید بروم و در برابر میزی بنشینم و حساب عقیدهٔ خود را و ایمان خود را، حساب دوستیهای خود را و دشمنیهای خود را، حساب دیروز و امروز و فردای خود را به بیگانهٔ سمجی که نمایندهٔ قدرت قاهر روز است پس بدهم، اهانت ببینم و زیر ورقهٔ اهانت را بهدست خود امضا کنم، من شاید آزادی را بفهمم، ولی جرأت آزادی ندارم. نقصی، علتی در شخصیت انسانی من است که اگر بر آن آگاهم، هرچه زودتر باید به جبران آن برخیزم؛ وگرنه شایستهٔ نام انسان نیستم.» [۲]
از نگاه دیگران
بزرگ علوى
علوی دربارهٔ مجموعهٔ بهسوی مردم بهآذین مینویسد
« | داستانهاى اين مجموعه عبارت است از تشريح زندگانى و رنج و مبارزه مردم طبقات مختلف ازقبيل بازارى، ادارى، صاحب منصب و... دهاتى و مديركل. برخى داستانها بيشتر به رپورتاژ شبيه است تا داستان و در برخى ديگر ازجمله «يک روز» موفقيت نصيب نويسنده شده است. | » |
حسن ميرعابدينى
این نویسنده در كتاب صدسال داستان نويسى ايران دربارهٔ «دختر رعيت» مىنويسد
« | بهآذين از نويسندگانى است كه همزمان با علوى به مقابله با سنت هاى پوسيده رمان نويسى اوليه برخاست و در راه آفريدن رمان واقعى كوشيد. | » |
عبدلعلی دستغیب
عبدالعلى دستغيب دربارهٔ اهميت ترجمههاى اعتمادزاده مى گويد «نخستين ترجمه به آذين «باباگوريو» در سالى از چاپ در آمد كه فضاى تاريكى پهنه زندگانى و ادب ما را فراگرفته بود. نويسندگانى كه درس اميد و آينده مى دادند يا خامه را به كنارى نهاده يا از گوشه اى فرارفته يا قلم به مزد شده بودند.بيشتر شاعران و نويسندگان ما زيرفشار خودكامگى از در بسته، هراس، زمستان، آخر شاهنامه، نكبت، درماندگى و بيهودگى سخن مى گفتند و دراين انديشه بودند كه به فرجام كار رسيده و ديگر براى هميشه در زمهرير زمستانى يا پشت در بسته يا در اسارت گاه بندگى ماندگار شده ايم... در اين گير و دار به آذين و يونسى و محمد قاضى و چند تن ديگر به ترجمه آثار نويسندگانى چون ولتر، بالزاک، سروانتس و ديكنز دست بردند و پيوند فكرى ما را با مبارزه و روشنايى و اميد نگاه داشتند.»[۱۰]
جمال میرصادقی
جمال مير صادقی در ادبيات داستانی می نويسد: «شهرت به آذين بيشتر مرهون ترجمه رمان های بزرگ و کلاسيک است که انجام داده، ذوق و سليقه او برای انتخاب اين رمان ها که هر کدام در حد خود شاهکاری است و نثر سليس و محکم و دقيق او در ترجمه اين کتاب ها، زبانزد خاص و عام است. رمان های "ژان کريستف" اثر رومن رولان و "بابا گوريو" و "چرم ساغری" نوشته بالزاک و "دن آرام" اثر شولوخف و "اتللو" اثر شکسپير از جمله ترجمه های اوست که در واقع خدمت بزرگ به آذين به دنيای فرهنگ و ادب ماست».[۱۰]
نظر بهآذین درباب هنر و ادبیات
بهآذین درباره وظیفهٔ هنر و ادبیات گفته است: «... که میتوان و باید به یاری هنر جامعه را دگرگون کرد و شاعران و نویسندگان در برابر مردم و تکامل اجتماعی متعهد و مسٔول هستند...» [۲]
نوشتهها
- پراکنده (۱۳۲۳)
- بسوی مردم (۱۳۲۷)
- خانوادهٔ امین زادگان (رُمان ناتمام)
- دختر رعیت (۱۳۳۰)
- نقش پرند (۱۳۳۴)
- مُهرهٔ مار (۱۳۴۴)
- قالی ایران (۱۳۴۴)
- گفتار در آزادی (۱۳۴۷)
- شهر خدا (۱۳۴۹)
- مهمان این آقایان (۱۳۵۰، چاپ ۱۹۷۵، کُلن، آلمان)
- از آن سوی دیوار (۱۳۵۱)
- کاوه (نمایشنامه، ۱۳۵۵)
- مهمان برادران
- بار دیگر و این بار… (۱۳۷۰، انتشار: ۱۳۸۸)
- از هر دری… (۱۳۷۱ کلن و ۱۳۷۲)
- مانگدیم و خورشیدچهر
- بر دریاکنار مثنوی و دید و دریافت (۱۳۷۷)
- نامههائی به پسر (۱۳۸۲)
ترجمهها
- بابا گوریو نوشتهٔ انوره دو بالزاک
- زنبق درّه نوشتهٔ انوره دو بالزاک
- چرم ساغری نوشتهٔ انوره دو بالزاک
- دخترعمو بت نوشتهٔ انوره دو بالزاک
- ژان کریستف نوشتهٔ رومن رولان
- جان شیفته نوشتهٔ رومن رولان
- سفر درونی نوشتهٔ رومن رولان
- زمین نوآباد نوشتهٔ میخائیل شولوخف
- دُنِ آرام نوشتهٔ میخائیل شولوخف
- شاه لیر نوشتهٔ ویلیام شکسپیر
- هملت نوشتهٔ ویلیام شکسپیر
- اتلو نوشتهٔ ویلیام شکسپیر
- استثناء و قاعده نوشتهٔ برتولت برشت
- فاوست نوشتهٔ یوهان ولفگانگ فون گوته
- نامه سن میکله نوشتهٔ اکسل مونته، ۱۳۷۹، نشر آتیه
- داستان اولن اشپیگل، نوشتهٔ شارل دوکوستر
پانویس
- ↑ ۱٫۰ ۱٫۱ ۱٫۲ ۱٫۳ ۱٫۴ «م.الف.بهآذين». بیبیسی فارسی.
- ↑ ۲٫۰ ۲٫۱ ۲٫۲ «محمود اعتماد زاده (م. بهآذین) درگذشت». اخبار روز.
- ↑ ۳٫۰ ۳٫۱ ۳٫۲ «داستانکهای بهآذین». بیبیسی فارسی.
- ↑ «محمود اعتمادزاده (م. بهآذين) - مترجم پيشكسوت». ایران امروز.
- ↑ دانایی، محمد حسین. «خاطرات محمد حسین دانایی». اطلاعات (تهران) چاپ دوم (۱۳۹۳): ۳۲۰تا۳۲۱ و ۳۳۷تا۳۴۰.
- ↑ «چرا تودهایهای کانون نویسندگان اخراج شدند». بیبیسی فارسی.
- ↑ کوشان، منصور. کتاب حدیث تشنه و آب، ۷۲ تا ۸۵.
- ↑ آبراهامیان، یرواند. نشر باران (سوئد) چاپ اول، ش. ترجمه رضا شریفها (۱۳۸۲(۲۰۰۲)): ۲۹۰تا۲۹۵.
- ↑ «خاطرات زندان بهآذین». بیبیسی فارسی.
- ↑ ۱۰٫۰ ۱۰٫۱ ۱۰٫۲ ۱۰٫۳ «نگاه دیگران». ایران امروز.
منابع
- دانایی، محمد حسین. «خاطرات محمد حسین دانایی». اطلاعات (تهران) چاپ دوم (۱۳۹۳): ۳۲۰تا۳۲۱ و ۳۳۷تا۳۴۰.
- کوشان، منصور. کتاب حدیث تشنه و آب، ۷۲ تا ۸۵.
- آبراهامیان، یرواند. نشر باران (سوئد) چاپ اول، ش. ترجمه رضا شریفها (۱۳۸۲(۲۰۰۲)): ۲۹۰تا۲۹۵.
پیوند به بیرون
- «م.الف.بهآذين». بیبیسی فارسی.
- «محمود اعتماد زاده (م. بهآذین) درگذشت». اخبار روز.
- «محمود اعتمادزاده (م. بهآذين) - مترجم پيشكسوت». ایران امروز.
- «چرا تودهایهای کانون نویسندگان اخراج شدند؟». بیبیسی فارسی.
- «خاطرات زندان بهآذین». بیبیسی فارسی.