غلامحسین ساعدی: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۲۱: | خط ۲۱: | ||
|بنیانگذار = مجله الفبا(چاپ پاریس) | |بنیانگذار = مجله الفبا(چاپ پاریس) | ||
|پیشه = نویسنده | |پیشه = نویسنده | ||
| سالهای نویسندگی = | | سالهای نویسندگی =از۱۳۳۱ تا۱۳۶۴ | ||
|سبک نوشتاری = | |سبک نوشتاری = | ||
|کتابها = عزاداران بیل، آشفته حالان بیدار بخت، واهمه های بی نام و نشان و... | |کتابها = عزاداران بیل، آشفته حالان بیدار بخت، واهمه های بی نام و نشان و... | ||
|مقالهها = | |مقالهها = | ||
|نمایشنامهها = آی بیکلاه آی باکلاه، چوب به دستهای | |نمایشنامهها = آی بیکلاه آی باکلاه، چوب به دستهای ورزیل،{{سخ}}بهترین بابای دنیا و... | ||
|فیلمنامهها = ما نمیشنویم، فصل گستاخی و عافیتگاه | |فیلمنامهها = ما نمیشنویم، فصل گستاخی و عافیتگاه | ||
|دیوان اشعار = | |دیوان اشعار = | ||
خط ۵۱: | خط ۵۱: | ||
'''غلامحسین ساعدی''' معروف به '''گوهر مراد''' داستاننویس ، شاعر، نمایشنامهنویس ، روزنامهنگار ، فعال سیاسی و پزشک معاصر بود. <ref>{{یادکرد کتاب|عنوان=شناختنامهٔ ساعدی|نام خانوادگی=مجابی|نام=جواد|ناشر=نشر قطره|سال=۱۳۷۸|شابک=ISBN 964-341-050-1|مکان=تهران|صفحات=}}</ref> | '''غلامحسین ساعدی''' معروف به '''گوهر مراد''' داستاننویس ، شاعر، نمایشنامهنویس ، روزنامهنگار ، فعال سیاسی و پزشک معاصر بود. <ref>{{یادکرد کتاب|عنوان=شناختنامهٔ ساعدی|نام خانوادگی=مجابی|نام=جواد|ناشر=نشر قطره|سال=۱۳۷۸|شابک=ISBN 964-341-050-1|مکان=تهران|صفحات=}}</ref> | ||
<center>* * * * *</center> | <center>* * * * *</center> | ||
غلامحسین ساعدی در شانزده سالگی فعالیت سیاسی خود را آغاز کرده بود، در شلوغ بازیهای دبیرستانی و خیابانی نه فقط دست داشت که سلسله گردان هم بود. انگیزهای قویتر، رهبری و تعلیم دیگران، او را به نوشتن و روزنامهنگاری کشاند. پیش از آنکه دیپلم بگیرد در هفده سالگی او را میبینیم که در سه روزنامه ی وابسته به حزب توده قلم میزند. در آنها داستان و مقاله مینویسد و حتی به عنوان سردبیر ، نشریهی جوانان آذربایجان را میگرداند. سال بعد به زندان میافتد، وقتی از زندان در میآید تجربههای تازهای آموخته است. در همین سال داستان بلند « نخود هر آش » را مینویسد که هنوز هم در یک دفتر، تمیز و پاکنویس شده در اختیار برادرش اکبر ساعدی است. بعدها پس از اینکه به دانشکدهی پزشکی میرود برای مجلهی هنر و ادبیات امروز « سخن » داستانی میفرستد که چاپ میشود، مرغ انجیر | غلامحسین ساعدی در شانزده سالگی فعالیت سیاسی خود را آغاز کرده بود، در شلوغ بازیهای دبیرستانی و خیابانی نه فقط دست داشت که سلسله گردان هم بود. انگیزهای قویتر، رهبری و تعلیم دیگران، او را به نوشتن و روزنامهنگاری کشاند. پیش از آنکه دیپلم بگیرد در هفده سالگی او را میبینیم که در سه روزنامه ی وابسته به حزب توده قلم میزند. در آنها داستان و مقاله مینویسد و حتی به عنوان سردبیر ، نشریهی جوانان آذربایجان را میگرداند. سال بعد به زندان میافتد، وقتی از زندان در میآید تجربههای تازهای آموخته است. در همین سال داستان بلند « نخود هر آش » را مینویسد که هنوز هم در یک دفتر، تمیز و پاکنویس شده در اختیار برادرش اکبر ساعدی است. بعدها پس از اینکه به دانشکدهی پزشکی میرود برای مجلهی هنر و ادبیات امروز « سخن » داستانی میفرستد که چاپ میشود، مرغ انجیر در سال ۱۳۳۵. | ||
اما در یک اثر خاص تردیدهای او را در شیوهی کار و نحوهی بیان آشکارا میبینیم، تردیدی که تا پایان عمر با او بود: برای بیان آنچه در سر دارد کدام شکل موثرتر است. قصه یا نمایشنامه؟ | اما در یک اثر خاص تردیدهای او را در شیوهی کار و نحوهی بیان آشکارا میبینیم، تردیدی که تا پایان عمر با او بود: برای بیان آنچه در سر دارد کدام شکل موثرتر است. قصه یا نمایشنامه؟ | ||
او که نمیتواند تصمیم بگیرد این قصه در شکل نمایشنامه موثرتر است یا به صورت قصه کاملتر خواهد بود هر دو شکل را تجربه میکند و کنارهم قرار میدهد. یکبار قصه را نوشته و در کنارش به نحوی دیگر نمایشنامهی آن را هم آورده است.این مشغلهی ذهنی که خیالات خود را به چه صورتی عینیت بخشد و شکل ادبی مطلوب کدام است غالبا او را دچار تردید و دلهره میکرد، او همانقدر در نوشتن قصه مهارت یافته بود که در زمینهی نمایشنامه به استادی رسیده بود. اگرچه او را بیشتر به عنوان نمایشنامهنویس بزرگ ایران میستایند. در آخرین کارهای او یک مضمون نخست به صورت قصه سپس به صورت فیلمنامه آمده است. | او که نمیتواند تصمیم بگیرد این قصه در شکل نمایشنامه موثرتر است یا به صورت قصه کاملتر خواهد بود هر دو شکل را تجربه میکند و کنارهم قرار میدهد. یکبار قصه را نوشته و در کنارش به نحوی دیگر نمایشنامهی آن را هم آورده است.این مشغلهی ذهنی که خیالات خود را به چه صورتی عینیت بخشد و شکل ادبی مطلوب کدام است غالبا او را دچار تردید و دلهره میکرد، او همانقدر در نوشتن قصه مهارت یافته بود که در زمینهی نمایشنامه به استادی رسیده بود. اگرچه او را بیشتر به عنوان نمایشنامهنویس بزرگ ایران میستایند. در آخرین کارهای او یک مضمون نخست به صورت قصه سپس به صورت فیلمنامه آمده است. | ||
ساعدی نام خود را به قصههایش بخشیده و نام گوهرمراد را به نمایشنامههایش و این تقسیم کار تا حدی او را از شقه شدن رهانده بود. اما وسوسهی سومی همیشه با او بود و تا آخرین سالهای عمرش با او ماند، اگرچه سالها در حالت کمون و کمین بود. ساعدی حس میکرد که در بنای آثار ادبی و پژوهشی [ قصه، نمایشنامه، شعر، فیلمنامه و تکنگاری ] جایی دیگر خشتی دیگر کم است تا این پل ارتباطی با تودهی کثیر، به آن سوی رود فنا برسد. او نگران کمتوجهی دیگران و عدم ارتباط با توده نبود، به عکس از ارتباط گسترده و محبوبیت رشکانگیزی برخوردار بود، کمتر هنرمندی این بخت را یافته است که چنین محبوب خاص و عام باشد. اما او فقط مقبول بودن را آرزو نمیکرد ، خواستار موثر بودن در ارتباطات اجتماعی و نفوذ کردن در سمت و سوی جریان تاریخ یک عصر و یک ملت هم بود. در قصه ، این ارتباط و تاثیر فقط به خوانندگان صاحب ذوق منحصر میشد که البته دایرهی محدودی هم نبود. مجموعهی داستان عزاداران بیل در فاصلهی ۵۶-۴۳ دوازدهبار چاپ شده است با بیش از پنجاه هزار خواننده و این یک رکورد عجیب برای قصهی کوتاه است. قصههای دیگر و رمانهای ساعدی از چاپهای متعدد و تیراژهای بالا برخوردار است اما او رویارویی با جمعیت را میخواهد، نمایشنامههایش این فرصت را بدو میبخشد چون فقط اهل ذوق و خوانندگان ادب پرور به سالن تئاتر نمیآیند خانوادهها و قشرهای کم سواد نادار، تودهی عامی و تفریح طلبان هم جذب این معرکه میشوند. | ساعدی نام خود را به قصههایش بخشیده و نام گوهرمراد را به نمایشنامههایش و این تقسیم کار تا حدی او را از شقه شدن رهانده بود. اما وسوسهی سومی همیشه با او بود و تا آخرین سالهای عمرش با او ماند، اگرچه سالها در حالت کمون و کمین بود. ساعدی حس میکرد که در بنای آثار ادبی و پژوهشی [ قصه، نمایشنامه، شعر، فیلمنامه و تکنگاری ] جایی دیگر خشتی دیگر کم است تا این پل ارتباطی با تودهی کثیر، به آن سوی رود فنا برسد. او نگران کمتوجهی دیگران و عدم ارتباط با توده نبود، به عکس از ارتباط گسترده و محبوبیت رشکانگیزی برخوردار بود، کمتر هنرمندی این بخت را یافته است که چنین محبوب خاص و عام باشد. اما او فقط مقبول بودن را آرزو نمیکرد ، خواستار موثر بودن در ارتباطات اجتماعی و نفوذ کردن در سمت و سوی جریان تاریخ یک عصر و یک ملت هم بود. در قصه ، این ارتباط و تاثیر فقط به خوانندگان صاحب ذوق منحصر میشد که البته دایرهی محدودی هم نبود. مجموعهی داستان عزاداران بیل در فاصلهی ۵۶-۴۳ دوازدهبار چاپ شده است با بیش از پنجاه هزار خواننده و این یک رکورد عجیب برای قصهی کوتاه است. قصههای دیگر و رمانهای ساعدی از چاپهای متعدد و تیراژهای بالا برخوردار است اما او رویارویی با جمعیت را میخواهد، نمایشنامههایش این فرصت را بدو میبخشد چون فقط اهل ذوق و خوانندگان ادب پرور به سالن تئاتر نمیآیند خانوادهها و قشرهای کم سواد نادار، تودهی عامی و تفریح طلبان هم جذب این معرکه میشوند. | ||
در فاصلهی سالهای ۴۴ تا ۵۳ که نمایشنامههای او به روی صحنهی تئاترهای تهران و شهرستانها و بر صفحهی تلویزیون آمد موفقیت این آثار شهرت بسیاری برای او به ارمغان آورد. نمایشنامههایی چون رگ و ریشهی دربدری ، تکههایی چون سراچهی دباغان ، جاروکش سقف آسمان و فیلمنامهای چون مولوس کورپوس نشان میدهد که اگر با حوصلهی بیشتر یا فراغت مناسبی ساخته میآمد از آثار بزرگ جهانی چیزی کم نمیآورد اما زجر حکومت ، ترس از زندان ، بیم مرگ ، شلوغی زندگی دور و بر ، توقع فراوان گروههای سیاسی از او، گرایش شخصی او به فعالیت افراطی در هر زمینهی خاصه سیاستزدگی و عوالم دیونیزوسی، از دههی پنجاه او را خسته و فرسوده کرد و « مرگ پیشرس » که امری شایع بین هنرمندان ایرانی است او را به قول خودش « درب و داغون » کرد. درواقع او در کنار قصه ، رمان ، نمایشنامه و شکلهای ادبی کارش که باید بدان بیشتر و دقیقتر میپرداخت به سومین وسوسهی خود یعنی ژورنالیسم فرهنگی میدان بیشتری داد. | در فاصلهی سالهای ۴۴ تا ۵۳ که نمایشنامههای او به روی صحنهی تئاترهای تهران و شهرستانها و بر صفحهی تلویزیون آمد موفقیت این آثار شهرت بسیاری برای او به ارمغان آورد. نمایشنامههایی چون رگ و ریشهی دربدری ، تکههایی چون سراچهی دباغان ، جاروکش سقف آسمان و فیلمنامهای چون مولوس کورپوس نشان میدهد که اگر با حوصلهی بیشتر یا فراغت مناسبی ساخته میآمد از آثار بزرگ جهانی چیزی کم نمیآورد اما زجر حکومت ، ترس از زندان ، بیم مرگ ، شلوغی زندگی دور و بر ، توقع فراوان گروههای سیاسی از او، گرایش شخصی او به فعالیت افراطی در هر زمینهی خاصه سیاستزدگی و عوالم دیونیزوسی، از دههی پنجاه او را خسته و فرسوده کرد و « مرگ پیشرس » که امری شایع بین هنرمندان ایرانی است او را به قول خودش « درب و داغون » کرد. درواقع او در کنار قصه ، رمان ، نمایشنامه و شکلهای ادبی کارش که باید بدان بیشتر و دقیقتر میپرداخت به سومین وسوسهی خود یعنی ژورنالیسم فرهنگی میدان بیشتری داد. | ||
در حول و حوش انقلاب به بیماری مسری آن ایام که روزنامهنویسی و بقیهی قضایا باشد دچار شد. همزمان در کیهان ، اطلاعات ، آیندگان ، آزادی ، رهایی و نامهای مخفی و آشکار آن روزگار مقالات فراوانی در باب حوادث و مسائل روز نوشته است. درست است که ربط عمیق ساعدی با مسائل سیاسی میهنش در آثار او بازتاب درخشانی داشته و کارهای هنری او را در ابتدا سمت و سوی معقولی بخشیده است اما آدمهای افراطی | در حول و حوش انقلاب به بیماری مسری آن ایام که روزنامهنویسی و بقیهی قضایا باشد دچار شد. همزمان در کیهان ، اطلاعات ، آیندگان ، آزادی ، رهایی و نامهای مخفی و آشکار آن روزگار مقالات فراوانی در باب حوادث و مسائل روز نوشته است. درست است که ربط عمیق ساعدی با مسائل سیاسی میهنش در آثار او بازتاب درخشانی داشته و کارهای هنری او را در ابتدا سمت و سوی معقولی بخشیده است اما آدمهای افراطی تعادل نمیشناسند گاهی از یک قطب به قطب دیگر اسبابکشی میکنند ، از هنر به سیاست یا از اصلی به اصل دیگر. در مهاجرت و فاصلهگیری از این زندگی که سیلوار همه را میبرد ، او به ارزیابی کارهای خود و بازشناسی موقعیتش میپردازد و مینویسد: | ||
«... دوری از وطن و بیخانمانی تا حدود زیادی کارهای اخیرم را تیزتر کرده است. من نویسندهی متوسطی هستم، هیچوقت کار خوب ننوشتهام، ممکن است بعضیها با من همعقیده نباشند ولی مدام هر شب و روز صدها سوژهی ناب مغز مرا پر میکند. فعلا شبیه چاه آرتزینی هستم که هنوز به منبع اصلی نرسیده ، امیدوارم چنین شود و یکمرتبه موادی بیرون بریزد... » | «... دوری از وطن و بیخانمانی تا حدود زیادی کارهای اخیرم را تیزتر کرده است. من نویسندهی متوسطی هستم، هیچوقت کار خوب ننوشتهام، ممکن است بعضیها با من همعقیده نباشند ولی مدام هر شب و روز صدها سوژهی ناب مغز مرا پر میکند. فعلا شبیه چاه آرتزینی هستم که هنوز به منبع اصلی نرسیده ، امیدوارم چنین شود و یکمرتبه موادی بیرون بریزد... » | ||
پربارترین سالهای عمر ساعدی از سالهای ۴۳-۴۲ به بعد شروع میشود. او برای نوشتن تکنگاریها به حوالی تبریز و جنوب بوشهر و جزایر سفر میکند، تک نگاریهای ایلخچی ، خیاو ، اهل هوا و قراداغ زمینه را برای خلق داستانههای ترس و لرز، عزاداران بیل ، واهمههای بینام و نشان و دندیل ، نمایشنامهی چوب به دستهای ورزیل و فیلمنامهی عافیتگاه فراهم میکند. سفر به جنوب و به هر سوی کشور ، نویسنده را از پوستهی یک روشنفکر معترض سودایی درمیآورد و او را با واقعیت سهمگینی که در آن سوی مسائل « مرکز » و « محافل روشنفکری » جریان دارد آشنا میکند. مردم را میبیند رها شده در فقر ، خرافه ، درماندگی و مرض ، تبعید شده به هپروت لامکانی و بی پناهی، در شرایطی که به هیچ روی انسانی نیست و راه گریزی از آن دوزخ واپسماندگی جانوری پیش نظر نمیآید. اینها میتواند مضمون یک رشته مقالات سیاسی و اجتماعی باشد اما ذهن خلاق ساعدی از آن عافیتگاه ، خانه روشنی ، آی باکلاه آی بیکلاه و پرواربندان را میسازد. در واقع تاملات سفر قراداغ ، مشگینشهر ، لارک و زاهدان او را به عمق فاجعهی عقبماندگی یک قوم که بدان تسلیم شده است هدایت میکند و او لایهی دیگری از این رضامندی غمانگیز را در زنبورک خانهی پایتخت کشف میکند. درک و بررسی روابط سادهی روستا تخته پرشی میشود برای کشف روابط پیچیدهی شهری که در زیر ظواهر خر رنگکن ، پنهان مانده است. نویسنده در مقام یک نگران پر واهمه و یک روح مضطرب ، دلهرههای عصر خود را از ورای روابط زندگی هر روزی فریاد میکند. پایی در واقعیت و سری در کابوسهای نهانی. او از دردی میگوید که حس نمیشود اما کشنده است و از آنان که ذات درد هستند و کسی را پروای گفتن آن حقیقت نیست. | پربارترین سالهای عمر ساعدی از سالهای ۴۳-۴۲ به بعد شروع میشود. او برای نوشتن تکنگاریها به حوالی تبریز و جنوب بوشهر و جزایر سفر میکند، تک نگاریهای ایلخچی ، خیاو ، اهل هوا و قراداغ زمینه را برای خلق داستانههای ترس و لرز، عزاداران بیل ، واهمههای بینام و نشان و دندیل ، نمایشنامهی چوب به دستهای ورزیل و فیلمنامهی عافیتگاه فراهم میکند. سفر به جنوب و به هر سوی کشور ، نویسنده را از پوستهی یک روشنفکر معترض سودایی درمیآورد و او را با واقعیت سهمگینی که در آن سوی مسائل « مرکز » و « محافل روشنفکری » جریان دارد آشنا میکند. مردم را میبیند رها شده در فقر ، خرافه ، درماندگی و مرض ، تبعید شده به هپروت لامکانی و بی پناهی، در شرایطی که به هیچ روی انسانی نیست و راه گریزی از آن دوزخ واپسماندگی جانوری پیش نظر نمیآید. اینها میتواند مضمون یک رشته مقالات سیاسی و اجتماعی باشد اما ذهن خلاق ساعدی از آن عافیتگاه ، خانه روشنی ، آی باکلاه آی بیکلاه و پرواربندان را میسازد. در واقع تاملات سفر قراداغ ، مشگینشهر ، لارک و زاهدان او را به عمق فاجعهی عقبماندگی یک قوم که بدان تسلیم شده است هدایت میکند و او لایهی دیگری از این رضامندی غمانگیز را در زنبورک خانهی پایتخت کشف میکند. درک و بررسی روابط سادهی روستا تخته پرشی میشود برای کشف روابط پیچیدهی شهری که در زیر ظواهر خر رنگکن ، پنهان مانده است. نویسنده در مقام یک نگران پر واهمه و یک روح مضطرب ، دلهرههای عصر خود را از ورای روابط زندگی هر روزی فریاد میکند. پایی در واقعیت و سری در کابوسهای نهانی. او از دردی میگوید که حس نمیشود اما کشنده است و از آنان که ذات درد هستند و کسی را پروای گفتن آن حقیقت نیست. | ||
خط ۶۲: | خط ۶۲: | ||
در کنار آل احمد ، شاملو ، بهآذین ، کانون نویسندگان ایران را بنیاد مینهد. نطفهی برپایی کانون در مطب دلگشا بسته میشود و ساعدی تا توقف اجباری کانون ، هوادار سرسخت و کوشنده در راه هدفهای آن ، منع سانسور و پاسداری از آزادی قلم و بیان است. او نویسندگان فراوانی را کشف و حمایت میکند ، آثارشان را به ناشران معرفی میکند. خود تا حد مقدوری گزینشی از تفکر ایرانی در عرصههای آفرینشی و پژوهشی را در الفبا بازتاب میدهد. | در کنار آل احمد ، شاملو ، بهآذین ، کانون نویسندگان ایران را بنیاد مینهد. نطفهی برپایی کانون در مطب دلگشا بسته میشود و ساعدی تا توقف اجباری کانون ، هوادار سرسخت و کوشنده در راه هدفهای آن ، منع سانسور و پاسداری از آزادی قلم و بیان است. او نویسندگان فراوانی را کشف و حمایت میکند ، آثارشان را به ناشران معرفی میکند. خود تا حد مقدوری گزینشی از تفکر ایرانی در عرصههای آفرینشی و پژوهشی را در الفبا بازتاب میدهد. | ||
در فاصلهی آزادی از زندان تا رفتن ساعدی به آمریکا و سپس لندن ، او کارهای نیمه تمامی را تمام میکند. چند اثر مینویسد. هنگامه آرایان ، غریبه در شهر ، گور و گهواره ، نوشتن فیلمنامهی دایرهی مینا ، آخرین جلد الفبا که بسیاری از آنها از جمله تاتار خندان که فصل به فصل آن را از زندان به بیرون میفرستاد ، روی چاپ نمیبیند. به دعوت ناشران آمریکایی که قرار است ترجمهی آثار او را منتشر کنند سفری به نیویورک میکند ، در واقع دوستان او را میبرند تا دوباره گرفتار حبس و بند نشود. | در فاصلهی آزادی از زندان تا رفتن ساعدی به آمریکا و سپس لندن ، او کارهای نیمه تمامی را تمام میکند. چند اثر مینویسد. هنگامه آرایان ، غریبه در شهر ، گور و گهواره ، نوشتن فیلمنامهی دایرهی مینا ، آخرین جلد الفبا که بسیاری از آنها از جمله تاتار خندان که فصل به فصل آن را از زندان به بیرون میفرستاد ، روی چاپ نمیبیند. به دعوت ناشران آمریکایی که قرار است ترجمهی آثار او را منتشر کنند سفری به نیویورک میکند ، در واقع دوستان او را میبرند تا دوباره گرفتار حبس و بند نشود. | ||
در لندن مدتی با شاملو در « ایرانشهر » همکاری میکند ، در آستانه ی انقلاب به ایران بازمیگردد و به انتشار مقالات سیاسی میپردازد. در آن تلاطم و هیجان عمومی ، کمتر کسی میتوانست دندان روی جگر بگذارد و در مطبوعاتی که به ظاهر از سانسور رها شده بود و در مجامع نیمه آزاد ، از افشای حقایق و طرح اندیشههای در حبس ماندهاش صرف نظر کند. تا فرصتی به دست میآید ساعدی مینویسد. در این مدت چندین نمایشنامه و قصه نوشته است ، داستان کلاته کار برای نوجوانان ، داستانهای واگن سیاه ، اسکندر و سمندر در گردباد ، خانه باید تمیز باشد ، جوجه تیغی و خرمن سوزها. نمایشنامهی باران و پرندگان در طویله ، داستانهای شنبه شروع شد ، آشفته حالان بیدار بخت و چند اثر ناتمام محصول این ایام است. | |||
رمان « کاروان سفیران خدیو مصر به دربار امیر تاتارها » را در این دوره شروع میکند ، فصل به فصل آن را در آرش و بوستان و نشریات دیگر چاپ میکند. پنج ، شش فصل آن نوشته میشود و آخرین فصل آن میرمهنّا ناتمام مانده است. بخشی از مقالات سیاسی او در کتابی مستقلا به چاپ رسیده است. | |||
سال ۶۰ به پاریس میرود. هم از ابتدای ورود به فرودگاه اورلی از رفتن پشیمان شده است. چندی بعد الفبا را منتشر میکند. در یکی از نوشتههای حسرت آمیزش « دگردیسی و رهایی آوارهها » تفاوت آنها را با کسانی که به میل خود مهاجرت کردهاند را مطرح میکند. | |||
آنچه دربارهی آوارهها نوشته کمابیش حسب حالی است از روزگار دوزخی سالهای آخر عمرش که در غربت گذشته است: | |||
«... کندهشدن از خانه و کاشانه و رسیدن به پناهگاهی که خود انتخاب نکرده آواره را گرفتار سرگیجه میکند. خاطرهگویی ، رودهدرازیهای بیهوده ، خیره شدن از پنجرهها به کوچههای ناآشنا ، خوردن ، نوشیدن ، خوردن و بلعیدن، اضطراب و نوشیدن، ترس و هراس بله، چند روز بعد است که آواره در مکانی به ظاهر امن خود را در ناامنی میبیند، زنگ دری که زده میشود یا بوق آمبولانسی که از خیابان رد میشود ، نگاه پلیس غیر مسلحی که گوشهی خیابان ساکت و آرام ایستاده ، وحشتی به جان آواره میاندازد ، آوارهی شجاع به تدریج مرعوب پناهگاه میشود. بله آواره تا مدتها دست راست و چپ خویش را نمیشناسد ، چرا که جا نیفتاده ، به خود نیامده ، برهوت برزخ ، سرابی نیست که طول و عرضش را بشود سنجید و چندین فرسنگ در فرسنگ به حسابش آورد. دنیای آوارگی را مرزی نیست ، پایانی نیست ، مرگ در دنیای آوارگی مرگ در برزخ است ، مرگ آواره مرگ هم نیست ، جمود نعشی و پوسدن کالبد در کار نیست. آواره اگر هم زنده باشد مرده است. مردهای که میرود و میآید ، آه و خمیازه اش با هم مخلوط شده ، بیدلیل انتظار میکشد ، انتظار نامهای یا ندای آشنایی یا انتظار خوابی که مادر و پدر یا زن و بچهاش را در عالم رویا ببیند. آواره از خوابیدن میترسد ، آواره از بیدار شدن میترسد ، مرگ آواره ، آوارگی مرگ است ، ننگ مرگ است. | |||
آواره مدتها به هویت گذشتهی خویش ، به هویت جسمی و روحی خویش آویزان است. و این آویختگی یکی از حالات تدافعی در مقابل مرگ محتوم در برزخ است. آویختگی به یاد وطن ، آویختگی به خاطرهی یاران و دوستان ، به همرزمان و همسنگران، به چند بیتی از حافظ یا نقل قولی چند از لاادریون و گاه گداری چند ضرب المثل عامیانه را چاشنی صحبتها کردن ، یا مزه ریختن و دیگران را به خنده واداشتن. اما آواره مدام در استحاله است. با سرعت تغییر شکل میدهد ، نه مثل غنچهای که باز شود ، چون گل چیده شدهای که دارد افسرده میشود ، میپلاسد ، میمیرد. عدم تحمل ، زودرنجی ، قهر و آشتی ، تغییر خلق ، گریهی آمیخته به خنده ، ولخرجی همراه با خست ، ندیدن دنیای خارج ، آواره و ول گشتن ، در کوچههای خلوت گریستن و دورافتادهها را به اسم صدا کردن ، مدام در فکر و هوای وطن بودن ، پناه بردن به خویشتن خویش که آخر سر منجی میشود به نفرت آواره از آواره ، یادشان میرود که هر دو زادهی کاشانهی خویشند...» | |||
به رغم فضای ملالتبار غربت ، ساعدی امید را از دست نمیدهد، به کار پناه میبرد ، او که سالها به تجرد زیسته بود، حالا صاحب کدبانویی است که آشناییشان در ایام اختفا ، صورت پذیرفته است. زنش بدری لنکرانی که وابسته به خانوادهای فرهنگی است ، میکوشد تا وسایل آسایش و کار او را فراهم آورد. در این ایام او مینویسد و انتشار میدهد، با سازمانها و آدمها تماس میگیرد ، در پی آنست که فرهنگ را پرچمی کند برای آن گروه پریشان. الفبا را منتشر میکند ، اما دیگر هیچ عاملی ، برای آن آشفته حالان و آوارگان ، بهانهی گرهماییها و وحدت نمیشود. ادبیات آخرین پناهگاه ساعدی است ، او این پناهگاه را شکسته و گسسته دیوار مییابد ، جانوران کابوس و هول در آن راه یافتهاند. شعر ، قصه و هنر ، که روزگاری پناهی بود اکنون در هیاهوی قربانیان و دیوانگان ، ارجی ندارد ، به چشم نمیآید ، بی اثر میماند. هنر ، دیگر خانهی امن عیش نیست خانه ویران میشود. غلامحسین تنها ، بیخانمان ، دور از آن وطن و آن روزگار عاقبت به زانو در میآید ، میگرید ، نمیبیند ، دق میکند. | |||
==داستانک== | ==داستانک== | ||
===داستانکهای انتشار=== | ===داستانکهای انتشار=== |
نسخهٔ ۱۱ اسفند ۱۳۹۷، ساعت ۰۳:۲۳
غلامحسین ساعدی | |
---|---|
زمینهٔ کاری | داستاننویس، نمایشنامهنویس،فیلمنامه نویس، مترجم |
زادروز | ۲۴دی۱۳۱۴ تبریز |
پدر و مادر | علی اصغر ساعدی،طیبه |
مرگ | ۲آذر۱۳۶۴ پاریس |
لقب | گوهرِ مراد |
بنیانگذار | مجله الفبا(چاپ پاریس) |
پیشه | نویسنده |
سالهای نویسندگی | از۱۳۳۱ تا۱۳۶۴ |
کتابها | عزاداران بیل، آشفته حالان بیدار بخت، واهمه های بی نام و نشان و... |
نمایشنامهها | آی بیکلاه آی باکلاه، چوب به دستهای ورزیل، بهترین بابای دنیا و... |
فیلمنامهها | ما نمیشنویم، فصل گستاخی و عافیتگاه |
همسر(ها) | بدریِ لَنکَرانی |
فرزندان | نداشت |
مدرک تحصیلی | پزشکی |
دانشگاه | دانشکدهی پزشکی تبریز |
اثرپذیرفته از | جلال آلاحمد |
غلامحسین ساعدی معروف به گوهر مراد داستاننویس ، شاعر، نمایشنامهنویس ، روزنامهنگار ، فعال سیاسی و پزشک معاصر بود. [۱]
غلامحسین ساعدی در شانزده سالگی فعالیت سیاسی خود را آغاز کرده بود، در شلوغ بازیهای دبیرستانی و خیابانی نه فقط دست داشت که سلسله گردان هم بود. انگیزهای قویتر، رهبری و تعلیم دیگران، او را به نوشتن و روزنامهنگاری کشاند. پیش از آنکه دیپلم بگیرد در هفده سالگی او را میبینیم که در سه روزنامه ی وابسته به حزب توده قلم میزند. در آنها داستان و مقاله مینویسد و حتی به عنوان سردبیر ، نشریهی جوانان آذربایجان را میگرداند. سال بعد به زندان میافتد، وقتی از زندان در میآید تجربههای تازهای آموخته است. در همین سال داستان بلند « نخود هر آش » را مینویسد که هنوز هم در یک دفتر، تمیز و پاکنویس شده در اختیار برادرش اکبر ساعدی است. بعدها پس از اینکه به دانشکدهی پزشکی میرود برای مجلهی هنر و ادبیات امروز « سخن » داستانی میفرستد که چاپ میشود، مرغ انجیر در سال ۱۳۳۵. اما در یک اثر خاص تردیدهای او را در شیوهی کار و نحوهی بیان آشکارا میبینیم، تردیدی که تا پایان عمر با او بود: برای بیان آنچه در سر دارد کدام شکل موثرتر است. قصه یا نمایشنامه؟ او که نمیتواند تصمیم بگیرد این قصه در شکل نمایشنامه موثرتر است یا به صورت قصه کاملتر خواهد بود هر دو شکل را تجربه میکند و کنارهم قرار میدهد. یکبار قصه را نوشته و در کنارش به نحوی دیگر نمایشنامهی آن را هم آورده است.این مشغلهی ذهنی که خیالات خود را به چه صورتی عینیت بخشد و شکل ادبی مطلوب کدام است غالبا او را دچار تردید و دلهره میکرد، او همانقدر در نوشتن قصه مهارت یافته بود که در زمینهی نمایشنامه به استادی رسیده بود. اگرچه او را بیشتر به عنوان نمایشنامهنویس بزرگ ایران میستایند. در آخرین کارهای او یک مضمون نخست به صورت قصه سپس به صورت فیلمنامه آمده است. ساعدی نام خود را به قصههایش بخشیده و نام گوهرمراد را به نمایشنامههایش و این تقسیم کار تا حدی او را از شقه شدن رهانده بود. اما وسوسهی سومی همیشه با او بود و تا آخرین سالهای عمرش با او ماند، اگرچه سالها در حالت کمون و کمین بود. ساعدی حس میکرد که در بنای آثار ادبی و پژوهشی [ قصه، نمایشنامه، شعر، فیلمنامه و تکنگاری ] جایی دیگر خشتی دیگر کم است تا این پل ارتباطی با تودهی کثیر، به آن سوی رود فنا برسد. او نگران کمتوجهی دیگران و عدم ارتباط با توده نبود، به عکس از ارتباط گسترده و محبوبیت رشکانگیزی برخوردار بود، کمتر هنرمندی این بخت را یافته است که چنین محبوب خاص و عام باشد. اما او فقط مقبول بودن را آرزو نمیکرد ، خواستار موثر بودن در ارتباطات اجتماعی و نفوذ کردن در سمت و سوی جریان تاریخ یک عصر و یک ملت هم بود. در قصه ، این ارتباط و تاثیر فقط به خوانندگان صاحب ذوق منحصر میشد که البته دایرهی محدودی هم نبود. مجموعهی داستان عزاداران بیل در فاصلهی ۵۶-۴۳ دوازدهبار چاپ شده است با بیش از پنجاه هزار خواننده و این یک رکورد عجیب برای قصهی کوتاه است. قصههای دیگر و رمانهای ساعدی از چاپهای متعدد و تیراژهای بالا برخوردار است اما او رویارویی با جمعیت را میخواهد، نمایشنامههایش این فرصت را بدو میبخشد چون فقط اهل ذوق و خوانندگان ادب پرور به سالن تئاتر نمیآیند خانوادهها و قشرهای کم سواد نادار، تودهی عامی و تفریح طلبان هم جذب این معرکه میشوند. در فاصلهی سالهای ۴۴ تا ۵۳ که نمایشنامههای او به روی صحنهی تئاترهای تهران و شهرستانها و بر صفحهی تلویزیون آمد موفقیت این آثار شهرت بسیاری برای او به ارمغان آورد. نمایشنامههایی چون رگ و ریشهی دربدری ، تکههایی چون سراچهی دباغان ، جاروکش سقف آسمان و فیلمنامهای چون مولوس کورپوس نشان میدهد که اگر با حوصلهی بیشتر یا فراغت مناسبی ساخته میآمد از آثار بزرگ جهانی چیزی کم نمیآورد اما زجر حکومت ، ترس از زندان ، بیم مرگ ، شلوغی زندگی دور و بر ، توقع فراوان گروههای سیاسی از او، گرایش شخصی او به فعالیت افراطی در هر زمینهی خاصه سیاستزدگی و عوالم دیونیزوسی، از دههی پنجاه او را خسته و فرسوده کرد و « مرگ پیشرس » که امری شایع بین هنرمندان ایرانی است او را به قول خودش « درب و داغون » کرد. درواقع او در کنار قصه ، رمان ، نمایشنامه و شکلهای ادبی کارش که باید بدان بیشتر و دقیقتر میپرداخت به سومین وسوسهی خود یعنی ژورنالیسم فرهنگی میدان بیشتری داد. در حول و حوش انقلاب به بیماری مسری آن ایام که روزنامهنویسی و بقیهی قضایا باشد دچار شد. همزمان در کیهان ، اطلاعات ، آیندگان ، آزادی ، رهایی و نامهای مخفی و آشکار آن روزگار مقالات فراوانی در باب حوادث و مسائل روز نوشته است. درست است که ربط عمیق ساعدی با مسائل سیاسی میهنش در آثار او بازتاب درخشانی داشته و کارهای هنری او را در ابتدا سمت و سوی معقولی بخشیده است اما آدمهای افراطی تعادل نمیشناسند گاهی از یک قطب به قطب دیگر اسبابکشی میکنند ، از هنر به سیاست یا از اصلی به اصل دیگر. در مهاجرت و فاصلهگیری از این زندگی که سیلوار همه را میبرد ، او به ارزیابی کارهای خود و بازشناسی موقعیتش میپردازد و مینویسد: «... دوری از وطن و بیخانمانی تا حدود زیادی کارهای اخیرم را تیزتر کرده است. من نویسندهی متوسطی هستم، هیچوقت کار خوب ننوشتهام، ممکن است بعضیها با من همعقیده نباشند ولی مدام هر شب و روز صدها سوژهی ناب مغز مرا پر میکند. فعلا شبیه چاه آرتزینی هستم که هنوز به منبع اصلی نرسیده ، امیدوارم چنین شود و یکمرتبه موادی بیرون بریزد... » پربارترین سالهای عمر ساعدی از سالهای ۴۳-۴۲ به بعد شروع میشود. او برای نوشتن تکنگاریها به حوالی تبریز و جنوب بوشهر و جزایر سفر میکند، تک نگاریهای ایلخچی ، خیاو ، اهل هوا و قراداغ زمینه را برای خلق داستانههای ترس و لرز، عزاداران بیل ، واهمههای بینام و نشان و دندیل ، نمایشنامهی چوب به دستهای ورزیل و فیلمنامهی عافیتگاه فراهم میکند. سفر به جنوب و به هر سوی کشور ، نویسنده را از پوستهی یک روشنفکر معترض سودایی درمیآورد و او را با واقعیت سهمگینی که در آن سوی مسائل « مرکز » و « محافل روشنفکری » جریان دارد آشنا میکند. مردم را میبیند رها شده در فقر ، خرافه ، درماندگی و مرض ، تبعید شده به هپروت لامکانی و بی پناهی، در شرایطی که به هیچ روی انسانی نیست و راه گریزی از آن دوزخ واپسماندگی جانوری پیش نظر نمیآید. اینها میتواند مضمون یک رشته مقالات سیاسی و اجتماعی باشد اما ذهن خلاق ساعدی از آن عافیتگاه ، خانه روشنی ، آی باکلاه آی بیکلاه و پرواربندان را میسازد. در واقع تاملات سفر قراداغ ، مشگینشهر ، لارک و زاهدان او را به عمق فاجعهی عقبماندگی یک قوم که بدان تسلیم شده است هدایت میکند و او لایهی دیگری از این رضامندی غمانگیز را در زنبورک خانهی پایتخت کشف میکند. درک و بررسی روابط سادهی روستا تخته پرشی میشود برای کشف روابط پیچیدهی شهری که در زیر ظواهر خر رنگکن ، پنهان مانده است. نویسنده در مقام یک نگران پر واهمه و یک روح مضطرب ، دلهرههای عصر خود را از ورای روابط زندگی هر روزی فریاد میکند. پایی در واقعیت و سری در کابوسهای نهانی. او از دردی میگوید که حس نمیشود اما کشنده است و از آنان که ذات درد هستند و کسی را پروای گفتن آن حقیقت نیست. سفرها ، بحث و درگیریهای روشنفکرانه ، کار مداوم هدفمند و ارتباط گیری درست و سالم با محیط ، چهرهی نویسنده – نمایشنامهنویسی را در دههی چهل ترسیم میکند که در بده بستان بیواسطهای با محیط و مردم ، با زبان و تخیل و با واقعیت و رویا در فاصلهی خوفانگیز اقتدار و افکار عمومی ، آثار پرتپش خود را با نبض جامعهی مجروح ، همصدا کرده است. ساعدی بهترین کارهای خود را در فاصلهی ۵۲-۴۳ مینویسد ، ده سال کار مداوم رو به رشد که غنی شده است از انواع تجربههای نوآورانه ، که از هزارتوی تخیلی مهار گسیخته ، به بیرون سرریز میکند. در این دهه ساعدی کارهای فراوانی خلق کرده است که علاوه بر کمیت حیرتآور آن ، غالب آثار از کیفیت نبوغ آسایی برخوردار است ، در این دهه او با انواع کارهای نوشتاریاش یکی از فعالترین و محبوبترین نویسندگان ایرانی است ، در ده سالی که شعر و ادبیات ایران به اوج درخشش خود رسید. ساعدی چهار تکنگاری ایلخچی، خیاو، اهل هوا و قراداغ( که این آخری توقیف شد و ناتمام ماند) تدارک کرده است. ۱۲ لالبازی ، یک داستان کودکان( گمشدهی لب دریا) و دو رمان توپ و مقتل( که متن اصلی آن گمشده است) و نمایشنامههای چوب به دستهای ورزیل ، بهترین بابای دنیا ، پنج نمایشنامه از انقلاب مشروطیت، آی باکلاه آی بیکلاه ، خانه روشنی ، دیکته و زاویه ، پرواربندان ، وای بر مغلوب ، جانشین ، ضحاک ، چشم در برابر چشم ، مار در محراب ، فیلمنامهی گستاخی ، ما نمیشنویم و گاو و مجموعه داستانهای کوتاه عزادارن بیل ، دندیل، واهمههای بینام و نشان ، ترس و لرز و داستان بازی تمام شد و همچنین ترجمهی فیلمنامهی آمریکا آمریکا را منتشر میکند و در پایان این دههی ناتمام شش جلد فصلنامهی الفبا را آماده میکند که پنج جلد آن منتشر میشود و جلد ششم آن را بعد از زندان درمیآورد. به جز فعالیت در زمینهی نوشتاری ، او یکی از محورهای عمدهی فعالیتهای فرهنگی و اجتماعی این دهه است. در کنار آل احمد ، شاملو ، بهآذین ، کانون نویسندگان ایران را بنیاد مینهد. نطفهی برپایی کانون در مطب دلگشا بسته میشود و ساعدی تا توقف اجباری کانون ، هوادار سرسخت و کوشنده در راه هدفهای آن ، منع سانسور و پاسداری از آزادی قلم و بیان است. او نویسندگان فراوانی را کشف و حمایت میکند ، آثارشان را به ناشران معرفی میکند. خود تا حد مقدوری گزینشی از تفکر ایرانی در عرصههای آفرینشی و پژوهشی را در الفبا بازتاب میدهد. در فاصلهی آزادی از زندان تا رفتن ساعدی به آمریکا و سپس لندن ، او کارهای نیمه تمامی را تمام میکند. چند اثر مینویسد. هنگامه آرایان ، غریبه در شهر ، گور و گهواره ، نوشتن فیلمنامهی دایرهی مینا ، آخرین جلد الفبا که بسیاری از آنها از جمله تاتار خندان که فصل به فصل آن را از زندان به بیرون میفرستاد ، روی چاپ نمیبیند. به دعوت ناشران آمریکایی که قرار است ترجمهی آثار او را منتشر کنند سفری به نیویورک میکند ، در واقع دوستان او را میبرند تا دوباره گرفتار حبس و بند نشود. در لندن مدتی با شاملو در « ایرانشهر » همکاری میکند ، در آستانه ی انقلاب به ایران بازمیگردد و به انتشار مقالات سیاسی میپردازد. در آن تلاطم و هیجان عمومی ، کمتر کسی میتوانست دندان روی جگر بگذارد و در مطبوعاتی که به ظاهر از سانسور رها شده بود و در مجامع نیمه آزاد ، از افشای حقایق و طرح اندیشههای در حبس ماندهاش صرف نظر کند. تا فرصتی به دست میآید ساعدی مینویسد. در این مدت چندین نمایشنامه و قصه نوشته است ، داستان کلاته کار برای نوجوانان ، داستانهای واگن سیاه ، اسکندر و سمندر در گردباد ، خانه باید تمیز باشد ، جوجه تیغی و خرمن سوزها. نمایشنامهی باران و پرندگان در طویله ، داستانهای شنبه شروع شد ، آشفته حالان بیدار بخت و چند اثر ناتمام محصول این ایام است. رمان « کاروان سفیران خدیو مصر به دربار امیر تاتارها » را در این دوره شروع میکند ، فصل به فصل آن را در آرش و بوستان و نشریات دیگر چاپ میکند. پنج ، شش فصل آن نوشته میشود و آخرین فصل آن میرمهنّا ناتمام مانده است. بخشی از مقالات سیاسی او در کتابی مستقلا به چاپ رسیده است. سال ۶۰ به پاریس میرود. هم از ابتدای ورود به فرودگاه اورلی از رفتن پشیمان شده است. چندی بعد الفبا را منتشر میکند. در یکی از نوشتههای حسرت آمیزش « دگردیسی و رهایی آوارهها » تفاوت آنها را با کسانی که به میل خود مهاجرت کردهاند را مطرح میکند. آنچه دربارهی آوارهها نوشته کمابیش حسب حالی است از روزگار دوزخی سالهای آخر عمرش که در غربت گذشته است: «... کندهشدن از خانه و کاشانه و رسیدن به پناهگاهی که خود انتخاب نکرده آواره را گرفتار سرگیجه میکند. خاطرهگویی ، رودهدرازیهای بیهوده ، خیره شدن از پنجرهها به کوچههای ناآشنا ، خوردن ، نوشیدن ، خوردن و بلعیدن، اضطراب و نوشیدن، ترس و هراس بله، چند روز بعد است که آواره در مکانی به ظاهر امن خود را در ناامنی میبیند، زنگ دری که زده میشود یا بوق آمبولانسی که از خیابان رد میشود ، نگاه پلیس غیر مسلحی که گوشهی خیابان ساکت و آرام ایستاده ، وحشتی به جان آواره میاندازد ، آوارهی شجاع به تدریج مرعوب پناهگاه میشود. بله آواره تا مدتها دست راست و چپ خویش را نمیشناسد ، چرا که جا نیفتاده ، به خود نیامده ، برهوت برزخ ، سرابی نیست که طول و عرضش را بشود سنجید و چندین فرسنگ در فرسنگ به حسابش آورد. دنیای آوارگی را مرزی نیست ، پایانی نیست ، مرگ در دنیای آوارگی مرگ در برزخ است ، مرگ آواره مرگ هم نیست ، جمود نعشی و پوسدن کالبد در کار نیست. آواره اگر هم زنده باشد مرده است. مردهای که میرود و میآید ، آه و خمیازه اش با هم مخلوط شده ، بیدلیل انتظار میکشد ، انتظار نامهای یا ندای آشنایی یا انتظار خوابی که مادر و پدر یا زن و بچهاش را در عالم رویا ببیند. آواره از خوابیدن میترسد ، آواره از بیدار شدن میترسد ، مرگ آواره ، آوارگی مرگ است ، ننگ مرگ است. آواره مدتها به هویت گذشتهی خویش ، به هویت جسمی و روحی خویش آویزان است. و این آویختگی یکی از حالات تدافعی در مقابل مرگ محتوم در برزخ است. آویختگی به یاد وطن ، آویختگی به خاطرهی یاران و دوستان ، به همرزمان و همسنگران، به چند بیتی از حافظ یا نقل قولی چند از لاادریون و گاه گداری چند ضرب المثل عامیانه را چاشنی صحبتها کردن ، یا مزه ریختن و دیگران را به خنده واداشتن. اما آواره مدام در استحاله است. با سرعت تغییر شکل میدهد ، نه مثل غنچهای که باز شود ، چون گل چیده شدهای که دارد افسرده میشود ، میپلاسد ، میمیرد. عدم تحمل ، زودرنجی ، قهر و آشتی ، تغییر خلق ، گریهی آمیخته به خنده ، ولخرجی همراه با خست ، ندیدن دنیای خارج ، آواره و ول گشتن ، در کوچههای خلوت گریستن و دورافتادهها را به اسم صدا کردن ، مدام در فکر و هوای وطن بودن ، پناه بردن به خویشتن خویش که آخر سر منجی میشود به نفرت آواره از آواره ، یادشان میرود که هر دو زادهی کاشانهی خویشند...» به رغم فضای ملالتبار غربت ، ساعدی امید را از دست نمیدهد، به کار پناه میبرد ، او که سالها به تجرد زیسته بود، حالا صاحب کدبانویی است که آشناییشان در ایام اختفا ، صورت پذیرفته است. زنش بدری لنکرانی که وابسته به خانوادهای فرهنگی است ، میکوشد تا وسایل آسایش و کار او را فراهم آورد. در این ایام او مینویسد و انتشار میدهد، با سازمانها و آدمها تماس میگیرد ، در پی آنست که فرهنگ را پرچمی کند برای آن گروه پریشان. الفبا را منتشر میکند ، اما دیگر هیچ عاملی ، برای آن آشفته حالان و آوارگان ، بهانهی گرهماییها و وحدت نمیشود. ادبیات آخرین پناهگاه ساعدی است ، او این پناهگاه را شکسته و گسسته دیوار مییابد ، جانوران کابوس و هول در آن راه یافتهاند. شعر ، قصه و هنر ، که روزگاری پناهی بود اکنون در هیاهوی قربانیان و دیوانگان ، ارجی ندارد ، به چشم نمیآید ، بی اثر میماند. هنر ، دیگر خانهی امن عیش نیست خانه ویران میشود. غلامحسین تنها ، بیخانمان ، دور از آن وطن و آن روزگار عاقبت به زانو در میآید ، میگرید ، نمیبیند ، دق میکند.
داستانک
داستانکهای انتشار
داستانک عشق
داستانک استاد
داستانک شاگرد
داستانک مردم
ده تا بیست مطلب از مجلات دورهٔ خود
داستانکهای دشمنی
داستانکهای دوستی
داستانکهای قهر
داستانکهای آشتیها
داستانک نگرفتن جوایز
داستانک حرفی که در حین گرفتن جایزه زده است
داستانکهای مذهب و ارتباط با خدا
داستانکهای عصبانیت، ترک مجلس، مهمانیها، برنامهها، استعفا و مشابه آن
داستانک نحوهٔ مرگ، بازتاب خبر مرگ در روزنامهها و مجلات و نمونههایی از آن
داستانکهای دارایی
داستانکهای زندگی شخصی
داستانک برخی خالهزنکیهای شیرین (اشکها و لبخندها)
داستانک شکایتهایی از دیگران کرده به محاکم و شکایتهایی که از او شده
داستانکهای مشهور ممیزی
داستانکهای مربوط به مصاحبهها، سخنرانیها و حضور رادیو یا تلویزیون یا فضای مجازی همراه ارايه نمونههایی از آن برای بخش شنیداری و تصویری
عکس سنگقبر و داستانکی از تشییع جنازه و جزيیات آن
داستانهای دیگر
زندگی و تراث
کودکی و نوجوانی، جوانی، پیری
شخصیت و اندیشه
زمینهٔ فعالیت
یادمان و بزرگداشتها
از نگاه دیگران (چند دیدگاه مثبت و منفی)
نظرات فرد دربارهٔ خودش و آثارش
تفسیر خود از آثارش
موضعگیریهای او دربارهٔ دیگران
همراهیهای سیاسی
مخالفتهای سیاسی
نامههای سرگشاده
نامهای دستهجمعی
بیانیهها
جملهٔ موردعلاقه در کتابهایش
جملهای از ایشان
نحوهٔ پوشش
تکیهکلامها
خلقیات
منزلی که در آن زندگی میکرد (باغ و ویلا)
گزارش جامعی از سفرها(نقشه همراه مکانهایی که به آن مسافرت کرده است)
برنامههای ادبی که در دیگر کشورها اجرا کرده است
ناشرانی که با او کار کردهاند
بنیانگذاری
تأثیرپذیریها
استادان و شاگردان
علت شهرت
فیلم ساخته شده براساس
حضور در فیلمهای مستند دربارهٔ خود
اتفاقات بعد از انتشار آثار
نام جاهایی که به اسم این فرد است
کاریکاتورهایی که دربارهاش کشیدهاند
مجسمه و نگارههایی که از او کشیدهاند
ده تا بیست مطلب نقلشده از نمونههای فوق از مجلات آن دوره
برگههایی از مصاحبههای فرد
آثار و منبعشناسی
سبک و لحن و ویژگی آثار
کارنامه و فهرست آثار
جوایز و افتخارات
منبعشناسی (منابعی که دربارهٔ آثار فرد نوشته شده است)
بررسی چند اثر
ناشرینی که با او کار کردهاند
تعداد چاپها و تجدیدچاپهای کتابها
نوا، نما، نگاه
خواندنی و شنیداری و تصویری و قطعاتی از کارهای وی (بدون محدودیت و براساس جذابیت نمونههای شنیداری و تصویری انتخاب شود)
پانویس
- ↑ مجابی، جواد (۱۳۷۸). شناختنامهٔ ساعدی. تهران: نشر قطره. شابک ISBN ۹۶۴-۳۴۱-۰۵۰-۱ مقدار
|شابک=
را بررسی کنید: invalid character (کمک).