علی موسوی گرمارودی: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی‌ادبیات
پرش به ناوبری پرش به جستجو
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱۰۱: خط ۱۰۱:


http://www.hamshahrionline.ir/news/99998/%D8%B2%D9%86%D8%AF%DA%AF%DB%8C%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%B9%D9%84%D9%89-%D9%85%D9%88%D8%B3%D9%88%D9%89-%DA%AF%D8%B1%D9%85%D8%A7%D8%B1%D9%88%D8%AF%D9%89-%DB%B1%DB%B3%DB%B2%DB%B0
http://www.hamshahrionline.ir/news/99998/%D8%B2%D9%86%D8%AF%DA%AF%DB%8C%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%B9%D9%84%D9%89-%D9%85%D9%88%D8%B3%D9%88%D9%89-%DA%AF%D8%B1%D9%85%D8%A7%D8%B1%D9%88%D8%AF%D9%89-%DB%B1%DB%B3%DB%B2%DB%B0
زندگینامه
سیّد علی موسوی گرمارودی فرزند سیّد محمّد علی در سال 1320 ه. ش در قم متولّد شد. پدرش از عالمان دین بود. او تحصیلات خود را تا دوره‌ی متوسطه در قم گذراند. هفده ساله بود که به اتّفاق پدرش به مشهد عزیمت نمود و به تحصیل علوم عربی و ادبی پرداخت و پس از چهار سال به قم بازگشت و به فعالیت سیاسی پرداخت. بعد از واقعه‌ی پانزدهم خرداد به تهران رفت و به عنوان مدرّس در دبیرستان علوی به تدریس مشغول شد و در طی این مدّت توانست علاوه بر دیپلم ریاضی که داشت، دیپلم ادبی خود را کسب کند. در سال 1345 به دانشکده حقوق راه یافت و به اخذ درجه لیسانس نائل آمد. در سال 48 نخستین دفتر شعر خود را به نام «عبور» انتشار داد و در طی همین ایّام بود که با دکتر شریعتی و جلال آل احمد آشنا شد.
در سال 1352 توسّط ساواک دستگیر و بعد از طی چهار سال محکومیت از زندان آزاد شد و بعد از آزادی از زندان دو مجموعه از اشعار وی به نام‌های «سرود رگبار» و «در سایه سار نخل ولایت» را منتشر نمود.
کانون فرهنگی نهضت اسلامی را به اتفاق خانم طاهره صفّار زاده راه اندازی کرد و به عنوان دبیر اوّل این کانون انتخاب شد. در این رابطه با جمعی از مبارزین و فعّالان سیاسی از جمله میر حسین موسوی، زهرا رهنورد، شهید دکتر باهنر، دکتر توسّلی و دکتر شریعتمداری در صف واحد همکاری داشت.
بعد از پیروزی انقلاب به مدّت یکسال مجله گلچرخ که ضمیمه‌ی ادبی روزنامه‌ی اطّلاعات بود را اداره نمود.
گرمارودی دوره‌ی دکترای ادبیات را نیز گذراند و شرح زندگی و دیوان ادیب الممالک فراهانی به عنوان رساله‌ی دکتری وی پذیرفته گردید. وی در سرودن انواع شعر توانایی دارد امّا طبعش بیشتر به سرودن شعر نو متمایل است و از میان قالب‌های شعری، در شعر آزاد بی‌وزن امّا متوازن استادتر و هنر آورتر است و در قالب‌های کلاسیک در قصیده دستی تواناتر دارد.
گرمارودی در شعر زبانی مستقل و مختص به خود دارد. ترکیبات و تعبیرات و وصفهای او از حالات و احوال درونی و اعتقادی انسان، و اوصاف و تعابیر او از طبیعت، از توانایی و آگاهی او بر ادب و شعر قدیم و جدید حکایت دارد. گرمارودی از پیشتازان شعر مذهبی قبل از انقلاب است. اشعار او با درون مایه مذهبی در شعر نو درخشان و کم نظیر است و می‌توان او را نام‌آورترین شاعر معاصر در زمینه‌ی خلق اشعار دینی محسوب نمود به ویژه دو شعر «خط خون» او که در رثای سالار شهیدان و «در سایر سار نخل ولایت» که در منقبت و مرثیت حضرت علی (ع) سروده است در اوج و قلّه‌ی رفیعی قرار دارند که در شعر نو سابقه‌ای بر این درخشانی یافت نمی‌شود. این دو شعر کم نظیر هم قوّت قریحه و هم صلابت ایمانی و غیرت دینی شاعر را نشان می‌دهد. آثار: مجموعه‌های منظوم دکتر گرمارودی عبارتند از «عبور»، «سرود رگبار»، «فصل مردان سرخ»، «در سایه سار نخل ولایت»، «خط خون»، «چمن لاله»، «تا ناکجا»، «باران اخم» و «گزینه اشعار» آثار منثور او عبارتند از «در مسلخ عشق»، «با تاریخ»، «شرح زندگی بافقی»، «شرح و تلخیص شاهنامه»، «جوشش و کوشش در شعر حافظ»، «بررسی ادبیات معاصر».
اشعار
خط خون
درختان را دوست می‌دارم‌
که به احترام تو قیام کرده‌اند
و آب را
که مهر مادر توست،
خون تو شرف را سرخگون کرده است:
شفق، آینه دار نجابتت،
و فلق محرابی،
که تو در آن
نماز صبح شهادت گزارده‌ای
در فکر آن گودالم‌
که خون تو را مکیده است
هیچ گودالی چنین رفیع ندیده بودم
در حضیض هم می‌توان عزیز بود
از گودال بپرس!
شمشیری که بر گلوی تو آمد
هرچیز و همه چیز را در کائنات
به دو پاره کرد:
هرچه در سوی تو، حسینی شد
و دیگر سو، یزیدی
اینک ماییم و سنگ‌ها
ماییم و آب‌ها
درختان، کوهساران، جویباران، بیشه‌زاران
که برخی یزیدی
وگرنه حسینی‌اند
خونی که از گلوی تو تراوید
همه چیز و هر چیز را در کائنات به دو پاره کرد
در رنگ!
اینگ هر چیز: یا سرخ است‌
یا حسینی نیست
آه، ای مرگِ تو معیار!
مرگت چنان زندگی را به سُخره گرفت
و آن را بی‌قدر کرد
که مردنی چنان،
غبطه‌ی بزرگ زندگانی شد!
خونت‌
با خونبهایت حقیقت
در یک تراز ایستاد
و عزمت، ضامن دوام جهان شد
- که جهان با دروغ می‌پاشد-
و خون تو، امضاء «راستی» ست
تو را باید در راستی دید
و در گیاه،
هنگامی که می‌روید
در آب،
وقتی می‌نوشاند
در سنگ، چون ایستادگی‌ست
در شمشیر،
آن زمان که می‌شکافد
و در شیر،
که می‌خروشد،
در شفق که گلگون است
در فلق که خنده‌ی خون است
در خواستن برخاستن،
تو را باید در شقایق دید
در گل بویید
تو را باید از خورشید خواست‌
در سحر جُست
از شب شکوفاند
با بذر پاشاند
با باد پاشید
در خوشه‌ها چید
تو را باید تنها در خدا دید
هرکس، هرگاه، دست خویش‌
از گریبان حقیقت بیرون آوَرَد
خون تو از سر انگشتانش تراواست
ابدیت، آینه‌ای‌ست
پیش روی قامتِ رسای تو در عزم
آفتاب، لایق نیست
وگرنه می‌گفتم
جرقه‌ی نگاه توست
تو تنهاتر از شجاعت‌
در گوشه‌ی روشن وجدان تاریخ
ایستاده‌ای
به پاسداری از حقیقت
و صداقت
شیرین‌ترین لبخند
بر لبان اراده‌ی توست
چندان تناوری و بلند
که به هنگام تماشا
کلاه از سر کودک عقل می‌افتد
بر تالابی از خون خویش‌
در گُذرگَهِ تاریخ، ایستاده‌ای
با جامی از فرهنگ
و بشریت رهگذار را می‌آشامانی
- هرکس را که تشنه‌ی شهادت است-
نام تو، خواب را بر هم می‌زند
آب را طوفان می‌کند
کلامت، قانون است
خِرَد، در مصافِ عزم تو
جنون
تنها واژه‌ی تو خون است، خون
ای خدا گون!
مرگ در پنجه‌ی تو
زبون‌تر از مگسی‌ست
که کودکان به شیطنت
در مشت می‌گیرند
و یزید، بهانه‌ای،
دستمالِ کثیفی
که خلطِ ستم را در آن تُف کردند
و در زباله‌ی تاریخ افکندند
یزید کلمه نبود
دروغ بود
زالویی درشت
که اکسیژن هوا را می‌مکید
مُخَنثی که تهمت مردی بود
بوزینه‌ای با گناهی درشت:
«سرقت نام انسان»
و سلام بر تو
که مظلوم ترینی
نه از آن جهت که عطشانت شهید کردند
بل از این رو که دشمنت این است
مرگ سرخت‌
تنها نه نام یزید را شکست
و کلمه‌ی ستم را بی‌سیرت کرد
که فوج کلام را نیز درهم می‌شکند
هیچ کلام بشری نیست
که در مصاف تو نشکند
ای شیر شکن!
خون تو بر کلمه فزون است
خون تو در بستری از آنسوی کلام
فراسوی تاریخ
بیرون از راستای زمان
می‌گذرد
خون تو در متن خدا جاری‌ست
یا ذبیح اللّه‌
تو اسماعیل گزیده‌ی خدایی
و رؤیای به حقیقت پیوسته‌ی ابراهیم
کربلا میقات توست
مُحرّم میعادِ عشق
و تو نخستین کس
که ایام حج را
به چهل روز کشاندی
وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ [۱]
آه،
در حسرت فهمِ این نکته خواهم سوخت
که حجّ نیمه تمام را
در استِلام حَجَر وانهادی
و در کربلا
با بوسه بر خنجر، تمام کردی
مرگ تو،
مبدأ تاریخ عشق
آغاز رنگ سرخ
معیار زندگی‌ست
خط با خون تو آغاز می‌شود:
از آن زمان که تو ایستادی
دین، راه افتاد
و چون فرو افتادی
حق برخاست
تو شکستی
و «راستی» درست شد
و از روانه‌ی خون تو
بنیاد ستم سست شد
در پائیز مرگِ تو [۲]
بهاری جاودانه زایید
گیاه رویید
درخت بالید
و هیچ شاخه نیست
که شکوفه‌ای سرخ ندارد
و اگر ندارد
شاخه نیست
هیزمی است ناروا بر درخت مانده!
تو، راز مرگ را گشودی‌
کدام گره، با ناخن عزم تو وا نشد؟
شرف، به دنبال تو
لابه‌کنان می‌دود
تو، فراتر از حَمیّتی
نمازی، نیّتی
یگانه‌ای، وحدتی‌
آه ای سبز!
ای سبز سرخ!
ای شریفتر از پاکی
نجیب‌تر از هر خاکی
ای شیرین سخت
ای سخت شیرین
بازوی حدید!
شاهین میزان!
مفهوم کتاب، معنای قرآن!
نگاهت سلسله‌ی تفاسیر
گامهایت وزنه‌ی خاک
و پشتوانه‌ی افلاک
کجای خدا در تو جاری‌ست
کز لبانت آیه می‌تراود؟
عجبا! [۳]
عجبا از تو، عجبا!
حیرانی مرا با تو پایانی نیست
چگونه با انگشتانه‌ای
از کلمات
اقیانوسی را می‌توان پیمانه کرد؟
بگذار تا بگریم
خون تو در اشک ما تداوم یافت
و اشک ما، صیقل گرفت
شمشیر شد
و در چشمخانه‌ی ستم نشست
تو قرآن سرخی
«خون آیه» های دلاوریت را
بر پوست کشیده‌ی صحرا نوشتی
و نوشتارها
مزرعه‌ای شد
با خوشه‌های سرخ
و جهان یک مزرعه شد
با خوشه، خوشه، خون
و هر ساقه:
دستی و داسی و شمشیری
و ریشه‌ی ستم را وجین کرد
و اینک
و هماره
مزرعه سرخ است
یا ثار اللّه‌
آن باغ مینوی
که تو در صحرای تفته کاشتی
با میوه‌های سرخ
با نهرهایِ جاری خوناب
با بوته‌های سرخِ شهادت
وان سروهای سبزِ دلاور،
باغی‌ست که باید با چشم عشق دید
اکبر را
صنوبر را
بوفضایل را
و نخلهای سرخ کامل را
حُرّ، شخص نیست‌
فضیلتی‌ست،
از توشه بارِ کاروان مِهر جدا مانده
آنسوی رود پیوستن
و کلام و نگاه تو
پلی‌ست
که آدمی را به خویش باز می‌گرداند
و توشه را به کاروان
و اما دامنت:
جمجمه‌های عاریه را
در حسرت پناه یافتن
مشتعل می‌کند،
از غبطه‌ی سر گلگون حُرّ
که بر دامن توست
ای قتیل‌
بعد از تو
«خوبی» سرخ است
و گریه‌ی سوگ
خنجر
و غمت توشه‌ی سفر
به ناکجا آباد
و رَدّ خونت
راهی
که راست به خانه‌ی خدا می‌رود ...
تو، از قبیله‌ی خونی‌
و ما از تبار جنون
خون تو در شن فرو شد
و از سنگ جوشید
ای باغ بینش
ستم، دشمنی زیباتر از تو ندارد
و مظلوم، یاوری آشناتر از تو
تو کلاس فشرده‌ی تاریخی‌
کربلای تو،
مصاف نیست
منظومه‌ی بزرگ هستی‌ست،
طواف است
پایان سخن‌
پایان من است
تو انتها نداری ... [۴]
ای فلق عصمت و خورشید شرم‌ ای دل خورشید ز روی تو گرم
روشنی صبحی اگر در شبی‌ حیدر کرّاری اگر زینبی
وام گزار لَب تو، راستی‌ گفتی و چون شعله به پا خاستی
بانگ رسای تو، ستم سوز شد کشته‌ی مظلوم تو، پیروز شد
خواست که غم دست تو بندد ولی‌ غم که بود در بر دخت علی؟
قامت تو، قامت غم را شکست‌ دخت علی را نتوان دست بست
ای تشنه‌ی عشق روی دلبند برخیز و به عاشقان بپیوند
در جاری مهر، شستشو کن‌ و انگاه ز خون خود وضو کن
زان پا که درین سفر در آیی‌ گر دست دهی، سبکتر آیی
رو جانب قبله‌ی وفا کن‌ با دل سفری به کربلا کن
بنگر به نگاهِ دیده‌ی پاک‌ خورشیدِ به خون تپیده در خاک
افتاده وفا به خاکِ گلگون‌ قرآن به زمین فتاده در خون
عبّاس علی، ابو فضایل‌ در خانه‌ی عشق کرده منزل
ای سرو بلند باغ ایمان‌ وی قُمری شاخسار احسان
دستی که ز خویش وانهادی‌ جانی که به راه دوست دادی؛
آن شاخِ درخت باوفایی‌ست‌ وین میوه‌ی باغ کبریایی‌ست
ای خوبترین به گاه سختی‌ ای شهره به شرم و شور بختی
رفتی که به تشنگان دهی آب‌ خود گشتی ز آب عشق سیراب
آبی ز فرات، تا لب آورد آه از دل آتشین برآورد
آن آب، ز کف غمین فرو ریخت‌ وز آب دو دیده، با وی آمیخت
برخاست ز بار غم خمیده‌ جان بر لبش از عطش رسیده
بر اسب نشست و بود بی‌تاب‌ دل در گرو رساندن آب
ناگا، یکی دو روبه خُرد دیدند که شیر، آب می‌برد
آن آتش حق خمید، بر آب‌ وز دغدغه و تلاش، بی‌تاب
دستان خدا ز تن جدا شد وان قامت حیدری دو تا شد
بگرفت به ناگزیر، چون جان‌ آن مشک، ز دوش خود، به دندان
و آنگاه به روی مشک خم شد وز قامت او دو نیزه، کم شد
جان در بدنش نبود و می‌تاخت‌ با زخم هزار نیزه می‌ساخت
از خون تن او به گُل نشسته‌ صد خار بر آن، ز تیر بسته
دلشاد که گر ز دست شد، «دست» آبی‌ش برای کودکان، هست
چون عمر گل این نشاط کوتاه‌ تیر آمد و مشک بر درید، آه!
این لحظه چه گویم او چه‌ها کرد تنها نگهی به خیمه‌ها کرد
«ای مرگ! کنون مرا به برگیر از دست شدم، کنون ز سر گیر»
می‌گفت و بر آب و خون، نگاهش‌ وز سینه تفته بر لب آهش
خونابه و آب بر هم آمیخت‌ وز مشک و بدن، به خاک می‌ریخت
چون سوی زمین، خمید آن ماه‌ عرش و ملکوت بود همراه
تنها نفتاد بو فضایل‌ شد کفّه‌ی کاینات، مایل
هم برج زمانه، بی‌قمر شد هم خصلت عشق، بی‌پدر شد
حق، ساقی خویش را فرا خواند بر کام زمانه، تشنگی ماند
در حسرت آن کفی که برداشت‌ از آب و فرو فکند و بگذاشت
هر موج به یاد آن کف و چنگ‌ کوبد سر خویش را به هر سنگ
کف بر لب رود در تکاپوست‌ هر آب رونده، در پی اوست
چون مه، شب چارده برآید دریا به گمان، فراتر آید
ای بحر! بهل خیال باطل‌ این ما کجا و بو فضایل
گیرم دو سه گام برتر آیی‌ کو حدِّ حریم کبریایی؟!
افراشته باد قامت غم
مستوره‌ی پاک پرده‌ی شب‌ ای پرده‌ی کایناب، زینب
ای جوهر مردی زنانه‌ مردی ز تو یافت، پشتوانه
ای چادر عفت تو لولاک‌ از شرم تو شرم را، جگر چاک
یک دشت، شقایق بهشتی‌ بر سینه ز داغ و درد، کشتی
ای بذر غم و شکوفه‌ی درد بر دشت عقیق خون، گُلِ زرد
افراشته باد، قامت غم‌ تا قامت زینب است، پرچم
از پشت علی، حسین دیگر یا آنکه علی است، زیر معجر
چشمان علی است، در نگاهش‌ توفان خداست، ابر آهش
در بیشه‌ی سرخ، غم نوردی‌ سر مشق کمال، شیر مردی
آن لحظه‌ی داغ پر فروزش‌ آن لحظه‌ی درد و عشق و، سوزش
آن لحظه‌ی رفتن برادر آن دم که تپید، عرش اکبر
آن لحظه‌ی واپسین رفتن‌ در سینه‌ی دشت تفته، خفتن
آن لحظه‌ی دوری و جدایی‌ آن- آن اراده‌ی خدایی
چشمان علی، ز پشت معجر افتاده به دیدگانِ حیدر
خورشید، ستاره بود بی‌تاب‌ وان دیده‌ی ماه غرقه‌ی آب
یک بیشه نگاه شیر ماده‌ افتاده، به قامت اراده
این سوی، عم ایستاد والا آن سوی، شرف بلند بالا
دریای غم ایستاد، بی‌موج‌ در پیش ستیغ رفعت و اوج
این دشت شکیب و غمگساری‌ آن قله‌ی اوج استواری
این فاطمه در علی ستاده‌ وان حیدر فاطمی نژاده
این، اشک حجاب دیدگانش‌ و آن، حجب، غلام و پاسبانش
شمشیر فراق را زمانه‌ افکند که بگسلد میانه
خورشید، شد و شفق به جا ماند اندوه، سرود هجر بر خواند
این، ماند که با غمان بسازد وان، رفت که نرد عشق بازد [۵]
منابع
دانشنامه‌ی شعر عاشورایی، محمدزاده، ج‌ 2، ص: 1355-1367.
پی نوشت
↑ سوره‌ی اعراف؛ آیه‌ی 142، یس آن را با ده روز، تمام کردیم و کامل ساختیم.
↑ می‌گویند شهادت آن سترگ در فصل پائیز رخ داده است.
↑ نیز اشاره به آیه‌ی 9 از سوره کهف، أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً؟ که گفته‌اند آن حضرت آن را بر نیزه، تلاوت فرمودند.
↑ گزینه اشعار گرمارودی؛ ص 141- 154.
↑ چراغ صاعقه؛ ص 337 و 338.
https://fa.wikihussain.com/view/%D8%B3%DB%8C%D8%AF_%D8%B9%D9%84%DB%8C_%D9%85%D9%88%D8%B3%D9%88%DB%8C_%DA%AF%D8%B1%D9%85%D8%A7%D8%B1%D9%88%D8%AF%DB%8C





نسخهٔ ‏۱۵ دی ۱۳۹۷، ساعت ۰۴:۲۶


https://www.noormags.ir/view/fa/articlepage/4615/%DA%AF%D8%B2%DB%8C%D8%AF%D9%87-%D8%A7%DB%8C-%D8%A7%D8%B2-%D8%B2%D9%86%D8%AF%DA%AF%DB%8C%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%AE%D9%88%D8%AF-%D9%86%D9%88%D8%B4%D8%AA-%D8%AF%DA%A9%D8%AA%D8%B1-%D8%B3%DB%8C%D8%AF-%D8%B9%D9%84%DB%8C-%D9%85%D9%88%D8%B3%D9%88%DB%8C-%DA%AF%D8%B1%D9%85%D8%A7%D8%B1%D9%88%D8%AF%DB%8C

سیدعلی موسوی گرمارودی ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف

________________________________________

زندگی نامه خودنوشت دکتر سید علی موسوی گرمارودی

تولد [ویرایش] ________________________________________

نام من سید علی موسوی گرمارودی است، نام پدرم سید محمدعلی، زاده «گرمارود» الموت قزوین و نام مادرم خانم آغا، زاده «شیروان» محله تنکابن است. یکشنبه، ۳۱ فروردین ۱۳۲۰ ش، به دنیا آمده‌ام (۲۲ ربیع الاول ۱۳۶۰ ه ق، برابر با ۲۰ آوریل ۱۹۴۱ م) بدین ترتیب، ۶۱ سال پیش، از پدری الموتی و مادری تنکابنی، در محله «چهارمردان» قم به دنیا آمدم. نخستین فرزند خانواده هستم...


دوران تحصیل [ویرایش] ________________________________________

پدر، مرا در آستانه نه سالگی به دبستان ملی باقریه- واقع در ضلع جنوب غربی مدرسه فیضیه - برد و نامم را در کلاس اول ابتدایی نوشت! چند روزی بیشتر در کلاس نمانده بودم که اولیای مدرسه دریافتند بیشتر از همکلاسی هایم می‌دانم و مرا به کلاس دوم بردند. یک هفته بعد، از دوم هم به کلاس سوم رفتم و اگر ریاضیات، بیشتر می‌دانستم، به چهارم هم می‌توانستم بروم. دوره دبیرستان، از دبستان بسیار بهتر بود. سالی که من وارد دبیرستان می‌شدم، روان شاد شهید دکتر بهشتی - رضوان الله تعالی علیه- دبیرستانی در خیابان باجک قم دایر کرده بود، به نام دین و دانش و می‌خواست تنها با کلاس اول دبیرستان بیاغازد. دانش آموزان این کلاس را با وسواس بسیار، خود بر می‌گزید. با آنکه با پدرم آشنا بود. معهذا مرا طبق ضوابط خود، با آزمون پذیرفت و جمعا بیش از سیزده دانش آموز انتخاب نکرد علاوه بر مدیریت با اقتدار، تدریس زبان انگلیسی ما را نیز به عهده داشت معلمان دیگر عبارت بودند از: استاد علی اصغر فقیهی ، دکتر حسین اشراقی، زنده یاد شهید دکتر مفتح ، دکتر بزرگ نیا ، دکتر رضوانی، دکتر مظاهر مصفا، دکتر شیمی و عده‌ای دیگر...


هجرت به مشهد [ویرایش] ________________________________________

در خرداد سال ۱۳۳۸ ش، در نوجوانی، پدر، دست مرا گرفت و از قم به مشهد رضا- علیه آلاف الثنا- برد و پس از خدا و آن امام همام، به دوست خود، زنده یاد حضرت حاج شیخ مجتبی قزوینی - رضوان الله علیه- سپرد تا عطش آموختن مرا، از آبشخور علوم ادبی اسلامی، فرو بنشاند. حاج شیخ- که صلابت دانش را در کنار فسحت اخلاق، چون کوهسار مشرف به هامون، فراهم داشت- مرا به استاد مسلم ادب عربی در آن ایام، روان شاد حجة الحق شیخ محمد تقی ادیب نیشابوری ، مشهور به «ادیب ثانی» رهنمون شد و من بنده، طی چهار سال، کتاب‌های «بهجت المرضیه» (سیوطی)، «مغنی» و «مطول» و یک- دو کتاب دیگر را نزد آن فرزانه بسیاردان، فرا گرفتم...


بازگشت به مشهد [ویرایش] ________________________________________

وقتی پس از چهار سال به قم بازگشتم، غائله «انجمن‌های ایالتی و ولایتی» شروع شده بود. در واقعه مدرسه فیضیه، حضور داشتم. یک بار هم در قم دستگیر و تا آستانه زندانی شدن رسیده بودم که با کوشش مرحوم آیة الله ربانی شیرازی نجات یافتم. پس از دستگیر شدن امام خمینی رحمة‌الله‌علیه و بعد از واقعه ۱۵ خرداد ، چون پدر نیز از قم به شهر ری کوچ کرده بودند، من هم در تهران مقیم و معلم دبستان و بعد دبیرستان علوی شدم. در ۱۳۴۵ به دانشگاه و دانشکده حقوق راه یافتم و با برخی مبارزان اسلامی و غیر اسلامی ضد رژیم، آشنا شدم. در همین سالهاست که با شهیدان بزرگوار، مرحوم رجاییو مرحوم باهنر ، آشنا شدم و ارتباط خود را با شهید بزرگوار، بهشتی، نیز حفظ کردم، این بزرگوار حتی در زمانی که به آلمان رفته بودند، از ارسال نامه و دادن رهنمود، خودداری نمی‌فرمودند... تحصیلات دبیرستانی‌ام نخست ریاضیات بود، بعد، برخی علوم ادبی اسلامی و ادبیات عرب را در مشهد خواندم، آنگاه برای ورود به دانشگاه، به طور متفرقه امتحان دادم و دیپلم ادبی گرفتم، با آنکه در امتحان ورودی دانشگاه در رشته ادبیات در سراسر کشور نمره ممتازی احراز کرده بودم، اما مجبور شدم به دانشکده حقوق بروم، زیرا تنها دانشکده نصف روز بود و من می‌توانستم نیم دیگر روز را برای گذران زندگی کار کنم...


فعالیتهای فرهنگی [ویرایش] ________________________________________

در کنار همه اینها، تجربه مشکل در آوردن ماهنامه ادبی «گلچرخ» را هم دارم که ۲۴ شماره، هر ۱۵ روز یک باز، از تابستان ۶۵ تا تابستان ۶۶، درآمد و بعد هم از سال ۷۱، به صورت مستقل در می‌آمد و باید گفت، لنگ لنگان قدمی بر می‌داشت تا آنکه من به عنوان رایزن فرهنگی کشورم برای مدت چهار سال (تا اول تیرماه ۸۲) به تاجیکستان رفتم. به هر روی، گرفتاری‌های فراوان، مرا از کار توغل و تمرکز در کار عزیز و اصلی‌ام «شعر» و «خدمتگزاری کلمه» باز داشته است.


عناوین مرتبط [ویرایش] ________________________________________

ترجمه قرآن (گرمارودی)


نرم افزار جامع التفاسیر، مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی (نور). http://wikifeqh.ir/%D8%B3%DB%8C%D8%AF%D8%B9%D9%84%DB%8C_%D9%85%D9%88%D8%B3%D9%88%DB%8C_%DA%AF%D8%B1%D9%85%D8%A7%D8%B1%D9%88%D8%AF%DB%8C


دکتر علی موسوی گرمارودی در سال 1320 در قم بدنیا آمد. پدرش از دانشمندان اهل گرمارود الموت قزوین بود. موسوی گرمارودی مدرک کارشناسی خود را در رشته علوم قضایی و کارشناسی ارشد و دکترای خود را در رشته ادبیات فارسی از دانشگاه تهران گرفته است. او در عرصه شعر و ادبیات کشور حضور موثر داشته است که راه اندازی و مدیریت گلچرخ نمونه ای از تلاش های اوست. کارنامه شعری گرمارودی مشتمل بر 9 کتاب شعر است. محتویات

[نهفتن] 

• ۱ آثار • ۲ خاندان • ۳ تحصيلات رسمي و حرفه اي • ۴ منابع آثار[ویرایش] عبور، در سایه سار نخل ولایت، سرود رگبار، چمن لاله، خط خون، دستچین، باران اخم، گزیده شعر نیستان، تا ناکجاآباد و گزینه شعر به انتخاب بهاءالدین خرمشاهی است و همچنین صدای سبز زندگی و شعر ادیب الممالک فراهانی، از صدر تا ساقه و ترجمه قرآن کریم از آثار اوست. خاندان[ویرایش] خانواده هاي گرمارودي از نظر اصل و نسب و ارتباط خويشاوندي به چند طايفه تقسيم مي شوند كه شامل طايفه هاي قروچي بيگي، اورس بيك و باقري و صادقي و اندجي و خانواده هاي غربال بند و موسوي و چند خانواده ديگر مي باشند. خانوار موسوي از خانواده هاي مهاجر روستاي ميغ سازه كجوربه به مناطق «اوانك» و «گرمارود» مي باشند. سيد علي موسوي گرمارودي از پدري «الموتي» و مادر «تنكابني» در محله «چهارمردان» قم به دنيا آمد. نام پدرش حجت الاسلام سيد محمد موسوي گرمارودي است. تحصيلات رسمي و حرفه اي[ویرایش] سيد علي موسوي گرمارودي نخست نزد پدرش مقدمات را فراگرفت و پس از آن دبستان ملي «باقريه» رفت. او دوره دبيرستان را در مدرسه شهيد بهشتي (دين و دانش سابق) سپري نمود و پس از آن به مشهد عزيمت نمود و در نزد علماي آن سامان به فراگيري علوم ديني پرداخت. در سال 1345 وارد دانشكده حقوق شد و كارشناسي آن رشته را در رشته علوم قضايي كسب كرد. او سرانجام پس از گرفتن مدرك كارشناسي زبان و ادب فارسي با اخذ درجه دكتراي زبان و ادبيات فارسي از دانشگاه تهران فارغ التحصيل گرديد. منابع[ویرایش] • سید علی موسوی گرمارودی، گزیده ای از زندگینامه خود نوشت سید علی موسوی گرمارودی، نشریه گلستان قرآن، شماره 194، نيمه اول دي 1383، ص18. در دسترس در پایگاه مجلات تخصصی نور، بازیابی: 1 مهر 1392. http://wiki.ahlolbait.ir/%D8%B3%DB%8C%D8%AF%D8%B9%D9%84%DB%8C_%D9%85%D9%88%D8%B3%D9%88%DB%8C_%DA%AF%D8%B1%D9%85%D8%A7%D8%B1%D9%88%D8%AF%DB%8C


وی با شاعر بزرگ معاصر اخوان ثالث نیز آشنایى و رفت و آمد داشت و اخوان شعرى نیز به نام او سروده بود.

در اسفند ۱۳۵۷ شوراى انقلاب، موسوى گرمارودى را به سرپرستى سازمان آموزشى نومرز منصوب کرد.

همان مؤسسه فرانکلین سابق که در ‏اواخر دهه ۶۰ با ادغام در تشکیلات وزارت فرهنگ و آموزش عالى از صورت یک مؤسسه خارج شد و از آغاز سال ۱۳۷۳ نیز با نام شرکت ‏انتشارات علمى و فرهنگى با انتشارات علمى و فرهنگى (بنگاه ترجمه و نشر کتاب سابق) ادغام شد.

علاوه بر این گرمارودى مدتى رایزن ‏فرهنگى ایران در تاجیکستان بود و مدتى نیز مسئولیت تالار وحدت تهران را بر عهده داشت. او در مدت اقامتش در تاجیکستان جریان شعر ‏معاصر آن کشور فارسى زبان را دنبال کرد و در این باره مقالات تحقیقى متعدد نوشت.‏

موسوی گرمارودی مدت یک سال در حوزه فردوس به امر تدریس مشغول بود.

با پیروزی انقلاب اسلامی،‌ موسوی گرمارودی به همراه مرحومه طاهره صفارزاده کانون فرهنگی نهضت اسلامی را بنیاد نهاد.

موسوی گرمارودی علاوه بر سرودن شعر و شرکت درانجمن‌های ادبی، راه اندازى، مدیریت و سردبیرى نشریه گلچرخ و انتشار یک مجله ادبی در تاجییکستان را نیز برعهده داشته است.

وی در سال 1385 به عنوان «چهره ماندگار بخش شعر» به وسیله بنیاد چهره‌هاى ماندگار انتخاب شد.

http://www.hamshahrionline.ir/news/99998/%D8%B2%D9%86%D8%AF%DA%AF%DB%8C%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%B9%D9%84%D9%89-%D9%85%D9%88%D8%B3%D9%88%D9%89-%DA%AF%D8%B1%D9%85%D8%A7%D8%B1%D9%88%D8%AF%D9%89-%DB%B1%DB%B3%DB%B2%DB%B0



زندگینامه سیّد علی موسوی گرمارودی فرزند سیّد محمّد علی در سال 1320 ه. ش در قم متولّد شد. پدرش از عالمان دین بود. او تحصیلات خود را تا دوره‌ی متوسطه در قم گذراند. هفده ساله بود که به اتّفاق پدرش به مشهد عزیمت نمود و به تحصیل علوم عربی و ادبی پرداخت و پس از چهار سال به قم بازگشت و به فعالیت سیاسی پرداخت. بعد از واقعه‌ی پانزدهم خرداد به تهران رفت و به عنوان مدرّس در دبیرستان علوی به تدریس مشغول شد و در طی این مدّت توانست علاوه بر دیپلم ریاضی که داشت، دیپلم ادبی خود را کسب کند. در سال 1345 به دانشکده حقوق راه یافت و به اخذ درجه لیسانس نائل آمد. در سال 48 نخستین دفتر شعر خود را به نام «عبور» انتشار داد و در طی همین ایّام بود که با دکتر شریعتی و جلال آل احمد آشنا شد.

در سال 1352 توسّط ساواک دستگیر و بعد از طی چهار سال محکومیت از زندان آزاد شد و بعد از آزادی از زندان دو مجموعه از اشعار وی به نام‌های «سرود رگبار» و «در سایه سار نخل ولایت» را منتشر نمود.

کانون فرهنگی نهضت اسلامی را به اتفاق خانم طاهره صفّار زاده راه اندازی کرد و به عنوان دبیر اوّل این کانون انتخاب شد. در این رابطه با جمعی از مبارزین و فعّالان سیاسی از جمله میر حسین موسوی، زهرا رهنورد، شهید دکتر باهنر، دکتر توسّلی و دکتر شریعتمداری در صف واحد همکاری داشت.

بعد از پیروزی انقلاب به مدّت یکسال مجله گلچرخ که ضمیمه‌ی ادبی روزنامه‌ی اطّلاعات بود را اداره نمود.

گرمارودی دوره‌ی دکترای ادبیات را نیز گذراند و شرح زندگی و دیوان ادیب الممالک فراهانی به عنوان رساله‌ی دکتری وی پذیرفته گردید. وی در سرودن انواع شعر توانایی دارد امّا طبعش بیشتر به سرودن شعر نو متمایل است و از میان قالب‌های شعری، در شعر آزاد بی‌وزن امّا متوازن استادتر و هنر آورتر است و در قالب‌های کلاسیک در قصیده دستی تواناتر دارد.

گرمارودی در شعر زبانی مستقل و مختص به خود دارد. ترکیبات و تعبیرات و وصفهای او از حالات و احوال درونی و اعتقادی انسان، و اوصاف و تعابیر او از طبیعت، از توانایی و آگاهی او بر ادب و شعر قدیم و جدید حکایت دارد. گرمارودی از پیشتازان شعر مذهبی قبل از انقلاب است. اشعار او با درون مایه مذهبی در شعر نو درخشان و کم نظیر است و می‌توان او را نام‌آورترین شاعر معاصر در زمینه‌ی خلق اشعار دینی محسوب نمود به ویژه دو شعر «خط خون» او که در رثای سالار شهیدان و «در سایر سار نخل ولایت» که در منقبت و مرثیت حضرت علی (ع) سروده است در اوج و قلّه‌ی رفیعی قرار دارند که در شعر نو سابقه‌ای بر این درخشانی یافت نمی‌شود. این دو شعر کم نظیر هم قوّت قریحه و هم صلابت ایمانی و غیرت دینی شاعر را نشان می‌دهد. آثار: مجموعه‌های منظوم دکتر گرمارودی عبارتند از «عبور»، «سرود رگبار»، «فصل مردان سرخ»، «در سایه سار نخل ولایت»، «خط خون»، «چمن لاله»، «تا ناکجا»، «باران اخم» و «گزینه اشعار» آثار منثور او عبارتند از «در مسلخ عشق»، «با تاریخ»، «شرح زندگی بافقی»، «شرح و تلخیص شاهنامه»، «جوشش و کوشش در شعر حافظ»، «بررسی ادبیات معاصر».

اشعار خط خون درختان را دوست می‌دارم‌

که به احترام تو قیام کرده‌اند

و آب را

که مهر مادر توست،

خون تو شرف را سرخگون کرده است:

شفق، آینه دار نجابتت،

و فلق محرابی،

که تو در آن

نماز صبح شهادت گزارده‌ای


در فکر آن گودالم‌

که خون تو را مکیده است

هیچ گودالی چنین رفیع ندیده بودم

در حضیض هم می‌توان عزیز بود

از گودال بپرس!


شمشیری که بر گلوی تو آمد

هرچیز و همه چیز را در کائنات

به دو پاره کرد:

هرچه در سوی تو، حسینی شد

و دیگر سو، یزیدی

اینک ماییم و سنگ‌ها

ماییم و آب‌ها

درختان، کوهساران، جویباران، بیشه‌زاران

که برخی یزیدی

وگرنه حسینی‌اند


خونی که از گلوی تو تراوید

همه چیز و هر چیز را در کائنات به دو پاره کرد

در رنگ!

اینگ هر چیز: یا سرخ است‌

یا حسینی نیست


آه، ای مرگِ تو معیار!

مرگت چنان زندگی را به سُخره گرفت

و آن را بی‌قدر کرد

که مردنی چنان،

غبطه‌ی بزرگ زندگانی شد!


خونت‌

با خونبهایت حقیقت

در یک تراز ایستاد

و عزمت، ضامن دوام جهان شد


- که جهان با دروغ می‌پاشد-

و خون تو، امضاء «راستی» ست


تو را باید در راستی دید

و در گیاه،

هنگامی که می‌روید

در آب،

وقتی می‌نوشاند

در سنگ، چون ایستادگی‌ست

در شمشیر،

آن زمان که می‌شکافد

و در شیر،

که می‌خروشد،

در شفق که گلگون است

در فلق که خنده‌ی خون است

در خواستن برخاستن،

تو را باید در شقایق دید

در گل بویید

تو را باید از خورشید خواست‌

در سحر جُست

از شب شکوفاند

با بذر پاشاند

با باد پاشید

در خوشه‌ها چید

تو را باید تنها در خدا دید


هرکس، هرگاه، دست خویش‌

از گریبان حقیقت بیرون آوَرَد

خون تو از سر انگشتانش تراواست

ابدیت، آینه‌ای‌ست

پیش روی قامتِ رسای تو در عزم

آفتاب، لایق نیست

وگرنه می‌گفتم

جرقه‌ی نگاه توست


تو تنهاتر از شجاعت‌

در گوشه‌ی روشن وجدان تاریخ

ایستاده‌ای

به پاسداری از حقیقت

و صداقت

شیرین‌ترین لبخند

بر لبان اراده‌ی توست

چندان تناوری و بلند

که به هنگام تماشا

کلاه از سر کودک عقل می‌افتد


بر تالابی از خون خویش‌

در گُذرگَهِ تاریخ، ایستاده‌ای

با جامی از فرهنگ

و بشریت رهگذار را می‌آشامانی

- هرکس را که تشنه‌ی شهادت است-


نام تو، خواب را بر هم می‌زند

آب را طوفان می‌کند

کلامت، قانون است

خِرَد، در مصافِ عزم تو

جنون

تنها واژه‌ی تو خون است، خون

ای خدا گون!


مرگ در پنجه‌ی تو

زبون‌تر از مگسی‌ست

که کودکان به شیطنت

در مشت می‌گیرند

و یزید، بهانه‌ای،

دستمالِ کثیفی

که خلطِ ستم را در آن تُف کردند

و در زباله‌ی تاریخ افکندند

یزید کلمه نبود

دروغ بود

زالویی درشت

که اکسیژن هوا را می‌مکید

مُخَنثی که تهمت مردی بود

بوزینه‌ای با گناهی درشت:

«سرقت نام انسان»

و سلام بر تو

که مظلوم ترینی

نه از آن جهت که عطشانت شهید کردند

بل از این رو که دشمنت این است


مرگ سرخت‌

تنها نه نام یزید را شکست

و کلمه‌ی ستم را بی‌سیرت کرد

که فوج کلام را نیز درهم می‌شکند

هیچ کلام بشری نیست

که در مصاف تو نشکند

ای شیر شکن!

خون تو بر کلمه فزون است

خون تو در بستری از آنسوی کلام

فراسوی تاریخ

بیرون از راستای زمان

می‌گذرد

خون تو در متن خدا جاری‌ست


یا ذبیح اللّه‌

تو اسماعیل گزیده‌ی خدایی

و رؤیای به حقیقت پیوسته‌ی ابراهیم

کربلا میقات توست

مُحرّم میعادِ عشق

و تو نخستین کس

که ایام حج را

به چهل روز کشاندی

وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ [۱]

آه،

در حسرت فهمِ این نکته خواهم سوخت

که حجّ نیمه تمام را

در استِلام حَجَر وانهادی

و در کربلا

با بوسه بر خنجر، تمام کردی

مرگ تو،

مبدأ تاریخ عشق

آغاز رنگ سرخ

معیار زندگی‌ست


خط با خون تو آغاز می‌شود:

از آن زمان که تو ایستادی

دین، راه افتاد

و چون فرو افتادی

حق برخاست

تو شکستی

و «راستی» درست شد

و از روانه‌ی خون تو

بنیاد ستم سست شد

در پائیز مرگِ تو [۲]

بهاری جاودانه زایید

گیاه رویید

درخت بالید

و هیچ شاخه نیست

که شکوفه‌ای سرخ ندارد

و اگر ندارد

شاخه نیست

هیزمی است ناروا بر درخت مانده!


تو، راز مرگ را گشودی‌

کدام گره، با ناخن عزم تو وا نشد؟

شرف، به دنبال تو

لابه‌کنان می‌دود

تو، فراتر از حَمیّتی

نمازی، نیّتی

یگانه‌ای، وحدتی‌

آه ای سبز!

ای سبز سرخ!

ای شریفتر از پاکی

نجیب‌تر از هر خاکی

ای شیرین سخت

ای سخت شیرین

بازوی حدید!

شاهین میزان!

مفهوم کتاب، معنای قرآن!

نگاهت سلسله‌ی تفاسیر

گامهایت وزنه‌ی خاک

و پشتوانه‌ی افلاک

کجای خدا در تو جاری‌ست

کز لبانت آیه می‌تراود؟

عجبا! [۳]

عجبا از تو، عجبا!

حیرانی مرا با تو پایانی نیست

چگونه با انگشتانه‌ای

از کلمات

اقیانوسی را می‌توان پیمانه کرد؟

بگذار تا بگریم

خون تو در اشک ما تداوم یافت

و اشک ما، صیقل گرفت

شمشیر شد

و در چشمخانه‌ی ستم نشست


تو قرآن سرخی

«خون آیه» های دلاوریت را

بر پوست کشیده‌ی صحرا نوشتی

و نوشتارها

مزرعه‌ای شد

با خوشه‌های سرخ

و جهان یک مزرعه شد

با خوشه، خوشه، خون

و هر ساقه:

دستی و داسی و شمشیری

و ریشه‌ی ستم را وجین کرد

و اینک

و هماره

مزرعه سرخ است


یا ثار اللّه‌

آن باغ مینوی

که تو در صحرای تفته کاشتی

با میوه‌های سرخ

با نهرهایِ جاری خوناب

با بوته‌های سرخِ شهادت

وان سروهای سبزِ دلاور،

باغی‌ست که باید با چشم عشق دید

اکبر را

صنوبر را

بوفضایل را

و نخلهای سرخ کامل را


حُرّ، شخص نیست‌

فضیلتی‌ست،

از توشه بارِ کاروان مِهر جدا مانده

آنسوی رود پیوستن

و کلام و نگاه تو

پلی‌ست

که آدمی را به خویش باز می‌گرداند

و توشه را به کاروان

و اما دامنت:

جمجمه‌های عاریه را

در حسرت پناه یافتن

مشتعل می‌کند،

از غبطه‌ی سر گلگون حُرّ

که بر دامن توست


ای قتیل‌

بعد از تو

«خوبی» سرخ است

و گریه‌ی سوگ

خنجر

و غمت توشه‌ی سفر

به ناکجا آباد

و رَدّ خونت

راهی

که راست به خانه‌ی خدا می‌رود ...


تو، از قبیله‌ی خونی‌

و ما از تبار جنون

خون تو در شن فرو شد

و از سنگ جوشید

ای باغ بینش

ستم، دشمنی زیباتر از تو ندارد

و مظلوم، یاوری آشناتر از تو


تو کلاس فشرده‌ی تاریخی‌

کربلای تو،

مصاف نیست

منظومه‌ی بزرگ هستی‌ست،

طواف است


پایان سخن‌

پایان من است

تو انتها نداری ... [۴]


ای فلق عصمت و خورشید شرم‌ ای دل خورشید ز روی تو گرم روشنی صبحی اگر در شبی‌ حیدر کرّاری اگر زینبی وام گزار لَب تو، راستی‌ گفتی و چون شعله به پا خاستی بانگ رسای تو، ستم سوز شد کشته‌ی مظلوم تو، پیروز شد خواست که غم دست تو بندد ولی‌ غم که بود در بر دخت علی؟ قامت تو، قامت غم را شکست‌ دخت علی را نتوان دست بست

ای تشنه‌ی عشق روی دلبند برخیز و به عاشقان بپیوند در جاری مهر، شستشو کن‌ و انگاه ز خون خود وضو کن زان پا که درین سفر در آیی‌ گر دست دهی، سبکتر آیی رو جانب قبله‌ی وفا کن‌ با دل سفری به کربلا کن بنگر به نگاهِ دیده‌ی پاک‌ خورشیدِ به خون تپیده در خاک افتاده وفا به خاکِ گلگون‌ قرآن به زمین فتاده در خون عبّاس علی، ابو فضایل‌ در خانه‌ی عشق کرده منزل

ای سرو بلند باغ ایمان‌ وی قُمری شاخسار احسان دستی که ز خویش وانهادی‌ جانی که به راه دوست دادی؛ آن شاخِ درخت باوفایی‌ست‌ وین میوه‌ی باغ کبریایی‌ست ای خوبترین به گاه سختی‌ ای شهره به شرم و شور بختی رفتی که به تشنگان دهی آب‌ خود گشتی ز آب عشق سیراب آبی ز فرات، تا لب آورد آه از دل آتشین برآورد آن آب، ز کف غمین فرو ریخت‌ وز آب دو دیده، با وی آمیخت برخاست ز بار غم خمیده‌ جان بر لبش از عطش رسیده بر اسب نشست و بود بی‌تاب‌ دل در گرو رساندن آب ناگا، یکی دو روبه خُرد دیدند که شیر، آب می‌برد آن آتش حق خمید، بر آب‌ وز دغدغه و تلاش، بی‌تاب

دستان خدا ز تن جدا شد وان قامت حیدری دو تا شد بگرفت به ناگزیر، چون جان‌ آن مشک، ز دوش خود، به دندان و آنگاه به روی مشک خم شد وز قامت او دو نیزه، کم شد جان در بدنش نبود و می‌تاخت‌ با زخم هزار نیزه می‌ساخت از خون تن او به گُل نشسته‌ صد خار بر آن، ز تیر بسته دلشاد که گر ز دست شد، «دست» آبی‌ش برای کودکان، هست چون عمر گل این نشاط کوتاه‌ تیر آمد و مشک بر درید، آه! این لحظه چه گویم او چه‌ها کرد تنها نگهی به خیمه‌ها کرد «ای مرگ! کنون مرا به برگیر از دست شدم، کنون ز سر گیر» می‌گفت و بر آب و خون، نگاهش‌ وز سینه تفته بر لب آهش خونابه و آب بر هم آمیخت‌ وز مشک و بدن، به خاک می‌ریخت

چون سوی زمین، خمید آن ماه‌ عرش و ملکوت بود همراه تنها نفتاد بو فضایل‌ شد کفّه‌ی کاینات، مایل هم برج زمانه، بی‌قمر شد هم خصلت عشق، بی‌پدر شد حق، ساقی خویش را فرا خواند بر کام زمانه، تشنگی ماند

در حسرت آن کفی که برداشت‌ از آب و فرو فکند و بگذاشت هر موج به یاد آن کف و چنگ‌ کوبد سر خویش را به هر سنگ کف بر لب رود در تکاپوست‌ هر آب رونده، در پی اوست چون مه، شب چارده برآید دریا به گمان، فراتر آید ای بحر! بهل خیال باطل‌ این ما کجا و بو فضایل گیرم دو سه گام برتر آیی‌ کو حدِّ حریم کبریایی؟!

افراشته باد قامت غم مستوره‌ی پاک پرده‌ی شب‌ ای پرده‌ی کایناب، زینب ای جوهر مردی زنانه‌ مردی ز تو یافت، پشتوانه ای چادر عفت تو لولاک‌ از شرم تو شرم را، جگر چاک یک دشت، شقایق بهشتی‌ بر سینه ز داغ و درد، کشتی ای بذر غم و شکوفه‌ی درد بر دشت عقیق خون، گُلِ زرد افراشته باد، قامت غم‌ تا قامت زینب است، پرچم از پشت علی، حسین دیگر یا آنکه علی است، زیر معجر چشمان علی است، در نگاهش‌ توفان خداست، ابر آهش در بیشه‌ی سرخ، غم نوردی‌ سر مشق کمال، شیر مردی آن لحظه‌ی داغ پر فروزش‌ آن لحظه‌ی درد و عشق و، سوزش آن لحظه‌ی رفتن برادر آن دم که تپید، عرش اکبر آن لحظه‌ی واپسین رفتن‌ در سینه‌ی دشت تفته، خفتن آن لحظه‌ی دوری و جدایی‌ آن- آن اراده‌ی خدایی چشمان علی، ز پشت معجر افتاده به دیدگانِ حیدر خورشید، ستاره بود بی‌تاب‌ وان دیده‌ی ماه غرقه‌ی آب یک بیشه نگاه شیر ماده‌ افتاده، به قامت اراده این سوی، عم ایستاد والا آن سوی، شرف بلند بالا دریای غم ایستاد، بی‌موج‌ در پیش ستیغ رفعت و اوج این دشت شکیب و غمگساری‌ آن قله‌ی اوج استواری این فاطمه در علی ستاده‌ وان حیدر فاطمی نژاده این، اشک حجاب دیدگانش‌ و آن، حجب، غلام و پاسبانش شمشیر فراق را زمانه‌ افکند که بگسلد میانه خورشید، شد و شفق به جا ماند اندوه، سرود هجر بر خواند این، ماند که با غمان بسازد وان، رفت که نرد عشق بازد [۵]

منابع دانشنامه‌ی شعر عاشورایی، محمدزاده، ج‌ 2، ص: 1355-1367.

پی نوشت

↑ سوره‌ی اعراف؛ آیه‌ی 142، یس آن را با ده روز، تمام کردیم و کامل ساختیم.
↑ می‌گویند شهادت آن سترگ در فصل پائیز رخ داده است.
↑ نیز اشاره به آیه‌ی 9 از سوره کهف، أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً؟ که گفته‌اند آن حضرت آن را بر نیزه، تلاوت فرمودند.
↑ گزینه اشعار گرمارودی؛ ص 141- 154.
↑ چراغ صاعقه؛ ص 337 و 338.

https://fa.wikihussain.com/view/%D8%B3%DB%8C%D8%AF_%D8%B9%D9%84%DB%8C_%D9%85%D9%88%D8%B3%D9%88%DB%8C_%DA%AF%D8%B1%D9%85%D8%A7%D8%B1%D9%88%D8%AF%DB%8C


۱. دیر شکفتن شعر بیدل در ایران نویسنده: سید علی موسوی گرمارودی منبع: آینه میراث بهار و تابستان ۱۳۸۸ شماره ۴۴ حوزه های تخصصی: ادبیات سبکها و جریانهای ادبی کلاسیک هندی تعداد بازدید : ۳۲۰ چکیده تعداد دانلود : ۳۳۸ ۲. چهار چهره، چهار نظر نویسنده: سید رضا حسینی سید علی موسوی گرمارودی یوسف علی میرشکاک عباس مشفق کاشانی منبع: شعر زمستان ۱۳۸۸ شماره ۶۸ حوزه های تخصصی: ادبیات علوم ادبی نقد و بررسی آثار ادبی معاصر شعر ادبیات کلیات شخصیت ها شاعران معاصر تعداد بازدید : ۴۱۷ چکیده تعداد دانلود : ۴۲۰ ۳. سنجش: شعری ملتزم به بیداری (شعرروشن بهزاد کرمانشاهی) نویسنده: سید علی موسوی گرمارودی منبع: گوهران خرداد ۱۳۸۷ شماره ۱۷ حوزه های تخصصی: ادبیات علوم ادبی نقد و بررسی آثار ادبی معاصر شعر ادبیات کلیات شخصیت ها شاعران معاصر تعداد بازدید : ۳۳۳ چکیده تعداد دانلود : ۳۳۰ ۴. سالار شهیدان حضرت اباعبدالله (ع) نویسنده: سید علی موسوی گرمارودی منبع: کلام اسلامی ۱۳۸۷ شماره ۶۸ حوزه های تخصصی: علوم اسلامی منطق، فلسفه و کلام اسلامی کلام امام شناسی امامان معصوم تعداد بازدید : ۳۴۳ چکیده تعداد دانلود : ۳۳۰ ۵. طنز در قطعات انوری نویسنده: سید علی موسوی گرمارودی منبع: فصلنامه نامه انجمن ۱۳۸۵ شماره ۲۳

کلید واژه ها: طنزانوریهجوقطعههزل

حوزه های تخصصی: ادبیات انواع ادبی ادبیات طنز طنز و مطایبه تعداد بازدید : ۷۵۶ چکیده تعداد دانلود : ۷۹۹ ۶. سنجه ترازو نویسنده: سید علی موسوی گرمارودی منبع: بینات ۱۳۸۵ شماره ۴۹ و ۵۰ حوزه های تخصصی: علوم اسلامی تفسیر و علوم قرآن ترجمه قرآن کلیات تعداد بازدید : ۲۹۷ چکیده تعداد دانلود : ۳۰۱ ۷. شیون مهتاب در آب: نقد و بررسی شعر نوذر پرنگ مصاحبه شونده: کامیار عابدی سید علی موسوی گرمارودی منوچهر آتشی منبع: کتاب ماه ادبیات و فلسفه خرداد ۱۳۸۴ شماره ۹۲ حوزه های تخصصی: ادبیات علوم ادبی نقد و بررسی آثار ادبی معاصر شعر ادبیات کلیات شخصیت ها شاعران معاصر تعداد بازدید : ۴۶۱ چکیده تعداد دانلود : ۴۵۲ ۸. ترجمه ای جدید از قرآن کریم مترجم: سید علی موسوی گرمارودی منبع: رشد آموزش قرآن ۱۳۸۴ شماره ۹ حوزه های تخصصی: علوم اسلامی تفسیر و علوم قرآن ترجمه قرآن گونه های ترجمه قرآن ترجمه های فارسی تعداد بازدید : ۳۲۲ چکیده تعداد دانلود : ۳۱۱ ۹. ترجمه ای تازه نویسنده: سید علی موسوی گرمارودی منبع: پیام جاویدان ۱۳۸۳ شماره ۴ حوزه های تخصصی: علوم اسلامی تفسیر و علوم قرآن ترجمه قرآن گونه های ترجمه قرآن ترجمه های فارسی تعداد بازدید : ۲۹۳ چکیده تعداد دانلود : ۲۹۹ ۱۰. اصطلاحات خوشنویسی شعر حافظ نویسنده: سید علی موسوی گرمارودی منبع: حافظ آبان ۱۳۸۳ شماره ۸ حوزه های تخصصی: ۱۱. گفتگو: سیاست من این است که فرهنگی باشم؛ (سید علی موسوی گرمارودی) (شاعر، نویسنده و محقق ادبی) مصاحبه شونده: سید علی موسوی گرمارودی منبع: ادبیات داستانی دی و بهمن ۱۳۸۲ شماره ۷۵ و ۷۶ ۱۲. گفتگو با دکتر سید علی موسوی گرمارودی: تعهد و التزام صفت شعر نیست صفت شاعر است مصاحبه شونده: سید علی موسوی گرمارودی مصاحبه کننده: مصطفی محدثی خراسانی منبع: پاییز ۱۳۸۲ شماره ۳۳ ۱۳. شعر صد سال اخیر تاجیکان نویسنده: سید علی موسوی گرمارودی منبع: پاییز ۱۳۸۲ شماره ۳۳ ۱۴. من شاعر شیعی ام نویسنده: سید علی موسوی گرمارودی منبع: کیهان فرهنگی آبان ۱۳۸۱ شماره ۱۹۳ ۱۵. ترجمه بسیار قدیمی از قرآن کریم نویسنده: سید علی موسوی گرمارودی منبع: بینات ۱۳۸۰ شماره ۳۱ ۱۶. ادبیات: معمای حافظ نویسنده: سید علی موسوی گرمارودی منبع: هنر تابستان ۱۳۷۹ شماره ۴۴ ۱۷. قرآن می تواند اندککی شاعرانه تر ترجمه شود نویسنده: سید علی موسوی گرمارودی منبع: گلستان قرآن مرداد ۱۳۷۹ شماره ۱۸ ۱۸. قلم انداز نویسنده: سید علی موسوی گرمارودی منبع: گلچرخ اردیبهشت و خرداد ۱۳۷۸ شماره ۲۱ ۱۹. قلم انداز نویسنده: سید علی موسوی گرمارودی منبع: گلچرخ مهر ۱۳۷۷ شماره ۲۰ ۲۰. قلم انداز نویسنده: سید علی موسوی گرمارودی منبع: گلچرخ اردیبهشت ۱۳۷۷ شماره ۱۹ ۲۱. قلم انداز (چنین کردند نیکان بزرگ) نویسنده: سید علی موسوی گرمارودی منبع: گلچرخ اردیبهشت ۱۳۷۶ شماره ۱۶ ۲۲. قلم انداز نویسنده: سید علی موسوی گرمارودی منبع: گلچرخ آذر ۱۳۷۶ شماره ۱۷ ۲۳. قلم انداز (گزارش سفر تاجیکستان)-3 نویسنده: سید علی موسوی گرمارودی منبع: گلچرخ اردیبهشت ۱۳۷۲ شماره ۶ ۲۴. قلم انداز نویسنده: سید علی موسوی گرمارودی منبع: گلچرخ فروردین ۱۳۷۱ شماره ۱ http://ensani.ir/fa/article/author/31357



الگو:نوشتار برگزیده

سیدعلی موسوی گرمارودی
نام اصلی سیدعلی موسوی گرمارودی[۱]
زمینهٔ کاری شعر، ادبیات و ترجمه قرآن و متون مذهبی
زادروز ۳۱ فروردین ۱۳۲۰ ه.ش
۲۰ آوریل ۱۹۴۱ م
قم
پدر و مادر سیدمحمدعلی گرمارودی
خانم آغا [۲]
ملیت ایرانی
محل زندگی قم، مشهد و تهران
رویدادهای مهم دستگیری توسط حکومت پهلوی در قم قبل از ۱۵ خرداد ۱۳۴۲، مدیریت ماهنامه گلچرخ در سال ۱۳۶۱
کتاب‌ها دیوان اشعار
تخلص پروین
همسر(ها) فضل‌الله اعتصامی
مدرک تحصیلی مدرسه ایران کلیسا
حوزه کتاب‌خانهٔ دانشسرای عالی تهران
استاد یوسف اعتصامی آشتیانی، علی‌اکبر دهخدا، ملک‌الشعراء بهار


[۳][۴]

  1. Moayyad، «EʿTEṢĀMĪ, PARVĪN»، ENCYCLOPÆDIA IRANICA، 666-669.
  2. خطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ متنی برای ارجاع‌های با نام tebyan وارد نشده است
  3. «یوسف اعتصامی (اعتصام‌الملک)». وبگاه مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران. بازبینی‌شده در ۱۵ سپتامبر ۲۰۱۶. 
  4. کریمیان، چند سند تاریخی دربارهٔ پروین اعتصامی، مجله ادبستان، ۲۴و ۲۵.