حامد عسکری: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
(یک نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۹۳: | خط ۹۳: | ||
===از نگاه دیگران=== | ===از نگاه دیگران=== | ||
[[محمدکاظم کاظمی]] {{سخ}} | [[محمدکاظم کاظمی]] {{سخ}} | ||
عسکری توانسته خصوصیت سنت قدیم و بیان فاخر را حفظ کند و هم به دور از ابتذال و با تجربههای ملموستر که در زندگی و مناسبات انسانی خودمان دیدیم، شعر میسراید<ref name="نجیب"/>. {سخ}} | عسکری توانسته خصوصیت سنت قدیم و بیان فاخر را حفظ کند و هم به دور از ابتذال و با تجربههای ملموستر که در زندگی و مناسبات انسانی خودمان دیدیم، شعر میسراید<ref name="نجیب"/>. {{سخ}} | ||
[[محمدعلی بهمنی]] {{سخ}} | [[محمدعلی بهمنی]] {{سخ}} | ||
غزلهای حامد دارای لحنی صمیمی و با چاشنی طنز است و تا حدی سهمی نیز از | غزلهای حامد دارای لحنی صمیمی و با چاشنی طنز است و تا حدی سهمی نیز از شیرینکاریهای زبانی با خود دارد اما به رغم شورانگیزی و شیطنت، هنوز فاقد زبانی منسجم و یکدست است<ref>{{پک|عسکری|۱۳۸۵|ک= حال و حوائی از ترنج و بلوچ|ص= مقدمهٔ کتاب}}</ref>. | ||
===دیدگاه=== | ===دیدگاه=== | ||
خط ۱۰۸: | خط ۱۰۸: | ||
====شعر هنوز در ایران نفس میکشد==== | ====شعر هنوز در ایران نفس میکشد==== | ||
شعر موجودی زنده است و نفس میکشد. به هر حال هر موجود زندهای، گاهی شاداب است و گاهی بیمار. من بحرانی در وضعیت شعر نمیبینم. عیبی ندارد که تعداد شاعران - هرچند شاعران ضعیفی باشند - زیادشده است. چه بهتر که هنوز هم شعر عنصر مطلوب و باارزشی است که به آن گرایش وجود دارد. توجه به شعر نشان میدهد جامعه ما هنوز خیلی مبتذل و سطحی نشده است. شاید شاعری سعی کند با شعر ضعیف توجه جلب کند یا لایک بگیرد، اما همین هم بهتر از رفتن سراغ گزینههای بیارزش است<ref name="همشهری">{{یادکرد وب|نشانی= https://newspaper.hamshahrionline.ir/id/92935/ |عنوان= حامد عسگری، شاعر عاشقانهها از معجزه واژهها در روزهای سخت میگوید: شعر هنوز نفس میکشد| ناشر= همشهری|تاریخ انتشار= ۲۶ دی ۱۳۹۸|تاریخ بازدید= }}</ref>. | شعر موجودی زنده است و نفس میکشد. به هر حال هر موجود زندهای، گاهی شاداب است و گاهی بیمار. من بحرانی در وضعیت شعر نمیبینم. عیبی ندارد که تعداد شاعران - هرچند شاعران ضعیفی باشند - زیادشده است. چه بهتر که هنوز هم شعر عنصر مطلوب و باارزشی است که به آن گرایش وجود دارد. توجه به شعر نشان میدهد جامعه ما هنوز خیلی مبتذل و سطحی نشده است. شاید شاعری سعی کند با شعر ضعیف توجه جلب کند یا لایک بگیرد، اما همین هم بهتر از رفتن سراغ گزینههای بیارزش است<ref name="همشهری">{{یادکرد وب|نشانی= https://newspaper.hamshahrionline.ir/id/92935/ |عنوان= حامد عسگری، شاعر عاشقانهها از معجزه واژهها در روزهای سخت میگوید: شعر هنوز نفس میکشد| ناشر= همشهری|تاریخ انتشار= ۲۶ دی ۱۳۹۸|تاریخ بازدید= }}</ref>. | ||
====ماجرای | ====ماجرای ترانهنویسی==== | ||
فرق ترانه و غزل، مثل فرق فوتسال و فوتبال است. در بازی در زمین چمن کارهایی را میتوانی انجام دهی که در سالن ممکن نیست و برعکس. از نظر من ترانه یعنی شعری که آهنگسازی و خوانده شده باشد. کلمات روی کاغذ، همان شعر و گفتار است. من سراغ ترانه رفتم چون حس کردم زدن بعضی حرفها با زبان شکسته و گفتار بهتر است. بعضی حرفها در زبان گفتار، خریدار بیشتری دارد. انگار که مفاهیم از من خواستند آنها را در قالب ترانه بیاورم، ترانه نوشتم و تجربه بدی هم نبود چون از آن استقبال شد<ref name="همشهری"/>. | فرق ترانه و غزل، مثل فرق فوتسال و فوتبال است. در بازی در زمین چمن کارهایی را میتوانی انجام دهی که در سالن ممکن نیست و برعکس. از نظر من ترانه یعنی شعری که آهنگسازی و خوانده شده باشد. کلمات روی کاغذ، همان شعر و گفتار است. من سراغ ترانه رفتم چون حس کردم زدن بعضی حرفها با زبان شکسته و گفتار بهتر است. بعضی حرفها در زبان گفتار، خریدار بیشتری دارد. انگار که مفاهیم از من خواستند آنها را در قالب ترانه بیاورم، ترانه نوشتم و تجربه بدی هم نبود چون از آن استقبال شد<ref name="همشهری"/>. | ||
==== ترانه امروز از بیهویتی کلام رنج میبرد==== | ==== ترانه امروز از بیهویتی کلام رنج میبرد==== | ||
خط ۱۱۴: | خط ۱۱۴: | ||
===موسیقی سنتی و پاپ=== | ===موسیقی سنتی و پاپ=== | ||
موسیقی پاپ ما به هیچوجه در ادامه موسیقی سنتی نیست. یعنی اینکه موسیقی کلاسیک و سنتی ما به حدش رسیده و به هیچوجه نمیتواند حرفی بزند. خب! از اینجا دیگر موسیقی سنتی را کات کنیم و بیاییم از این به بعد پاپ گوش کنیم! نه! اینطور نیست. یکسری حرفها را نمیشد در موسیقی سنتی زد. شاید شما بگویید «برادر غرق خونه برادر کاکلش آتشفشونه» یک ترانه و تصنیف سیاسی است و یا «ایران ای سرای امید» تصنیف سیاسی است کلا در موسیقی سنتی شما نمیتوانید از کارتنخوابها و زبان مردم حرف بزنید. [[همایون شجریان]] وقتی میبیند این اتفاق افتاده، غزل از [[حسین منزوی]] و [[سیمین بهبهانی]] میخواند و کلامش را به روز میکند. این بسیار حرکت هوشمندانهای است که [[همایون شجریان]] پوستاندازی کرده است<ref name="وطن"/>. | موسیقی پاپ ما به هیچوجه در ادامه موسیقی سنتی نیست. یعنی اینکه موسیقی کلاسیک و سنتی ما به حدش رسیده و به هیچوجه نمیتواند حرفی بزند. خب! از اینجا دیگر موسیقی سنتی را کات کنیم و بیاییم از این به بعد پاپ گوش کنیم! نه! اینطور نیست. یکسری حرفها را نمیشد در موسیقی سنتی زد. شاید شما بگویید «برادر غرق خونه برادر کاکلش آتشفشونه» یک ترانه و تصنیف سیاسی است و یا «ایران ای سرای امید» تصنیف سیاسی است کلا در موسیقی سنتی شما نمیتوانید از کارتنخوابها و زبان مردم حرف بزنید. [[همایون شجریان]] وقتی میبیند این اتفاق افتاده، غزل از [[حسین منزوی]] و [[سیمین بهبهانی]] میخواند و کلامش را به روز میکند. این بسیار حرکت هوشمندانهای است که [[همایون شجریان]] پوستاندازی کرده است<ref name="وطن"/>. | ||
=== | ===کتابخوانی=== | ||
اشاره به لزوم کتابخوانی خاطرنشان کرد: کتاب زیستن با مغز و ذهن دیگران است<ref name="عصر"/>. | اشاره به لزوم کتابخوانی خاطرنشان کرد: کتاب زیستن با مغز و ذهن دیگران است<ref name="عصر"/>. | ||
===نقش ادبیات و شعر=== | ===نقش ادبیات و شعر=== | ||
خط ۱۲۲: | خط ۱۲۲: | ||
===روند تولید شعر=== | ===روند تولید شعر=== | ||
قصه از جایی شروع شد که ادبیات و عرفان ما از دورهای با هم یکرشته شدند در حالی که در غرب اینچنین نیست. آموزههای عرفانی ما از رسانه شعر بیان شد و هنوز یک عده فکر میکنند برای شعرگفتن به شمع و گل و خلوت نیاز داریم. هنر از لحظهه جرقهٔ تولید تا رسیدن به مخاطب یک روند دارد که جهان آن را حل کرده است اما ما هنوز به آن نرسیدهایم. درست است که شعر و ادبیات پرندهای است که روی شانه شاعر مینشیند ولی برای اینکه شعر شاعر به دست مردم برسد، باید زیرساختهایی منطقی وجود داشته باشند که رسیدن به آنها به پول نیاز دارد. تولید شعر یک روند است و در وقت به دست مخاطب رسیدنش هم یک روند. ما به بحث اقتصادی هنر توجه نداریم و دلیلش این است که همدل نیستیم. خانههای سینما، تئاتر و موسیقی داریم اما در شعر یک مدیریت واحد و سندیکا نداریم<ref>{{یادکرد وب|نشانی= http://qudsonline.ir/news/575300/|عنوان = هنرمند امروز حاضر نیست از ونک پایینتر برود|ناشر = قدس آنلاین|تاریخ بازدید =|تاریخ = ۲ آذر ۱۳۹۶}}</ref>. | قصه از جایی شروع شد که ادبیات و عرفان ما از دورهای با هم یکرشته شدند در حالی که در غرب اینچنین نیست. آموزههای عرفانی ما از رسانه شعر بیان شد و هنوز یک عده فکر میکنند برای شعرگفتن به شمع و گل و خلوت نیاز داریم. هنر از لحظهه جرقهٔ تولید تا رسیدن به مخاطب یک روند دارد که جهان آن را حل کرده است اما ما هنوز به آن نرسیدهایم. درست است که شعر و ادبیات پرندهای است که روی شانه شاعر مینشیند ولی برای اینکه شعر شاعر به دست مردم برسد، باید زیرساختهایی منطقی وجود داشته باشند که رسیدن به آنها به پول نیاز دارد. تولید شعر یک روند است و در وقت به دست مخاطب رسیدنش هم یک روند. ما به بحث اقتصادی هنر توجه نداریم و دلیلش این است که همدل نیستیم. خانههای سینما، تئاتر و موسیقی داریم اما در شعر یک مدیریت واحد و سندیکا نداریم<ref>{{یادکرد وب|نشانی= http://qudsonline.ir/news/575300/|عنوان = هنرمند امروز حاضر نیست از ونک پایینتر برود|ناشر = قدس آنلاین|تاریخ بازدید =|تاریخ = ۲ آذر ۱۳۹۶}}</ref>. | ||
=== | === مشروطهخواه=== | ||
{{شعر|سبک= color:darkblue}}{{ب|با من برنو به دست یاغی مشروطهخواه|عشق کاری کرده که تبریز میسوزد در آه}} | {{شعر|سبک= color:darkblue}}{{ب|با من برنو به دست یاغی مشروطهخواه|عشق کاری کرده که تبریز میسوزد در آه}} | ||
{{ب|بعدها تاریخ میگوید که چشمانت چه کرد|با من تنهاتر از ستارخان بیسپاه }} | {{ب|بعدها تاریخ میگوید که چشمانت چه کرد|با من تنهاتر از ستارخان بیسپاه }} | ||
خط ۱۳۶: | خط ۱۳۶: | ||
===جوایز و افتخارات=== | ===جوایز و افتخارات=== | ||
در دوره هفتم سال ۱۳۹۱ در بخش سرود و ترانه به عنوان رتبهٔ دوم برگزیدهٔ برندهٔ سرو بلورین اعلام شد. | در دوره هفتم سال ۱۳۹۱ در بخش سرود و ترانه به عنوان رتبهٔ دوم برگزیدهٔ برندهٔ سرو بلورین اعلام شد. | ||
[[پرونده: مراسم_رونمایی_از_کتاب_پری_دخت_۱۳۹۷.PNG|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|'''<center> مراسم رونمایی از کتاب پریدخت ۱۳۹۷</center>''']] | |||
[[پرونده: خانمی_که_شما_باشید.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|'''<center> </center>''']] | |||
===شعری دربارهٔ زلزله بم=== | ===شعری دربارهٔ زلزله بم=== | ||
خط ۱۷۴: | خط ۱۷۷: | ||
* «'''پریدخت'''»، مراسلات پاریس طهران، ناشر: قبسات، چاپ اول ۱۳۹۷ و چاپ چهاردهم ۱۳۹۸{{سخ}} | * «'''پریدخت'''»، مراسلات پاریس طهران، ناشر: قبسات، چاپ اول ۱۳۹۷ و چاپ چهاردهم ۱۳۹۸{{سخ}} | ||
* «'''خالسیاهعربی'''»، سفرنامه حج، ناشر: مؤسسه انتشارات امیرکبیر، چاپ اول ۱۳۹۹ و چاپ هشتم ۱۴۰۰{{سخ}} | * «'''خالسیاهعربی'''»، سفرنامه حج، ناشر: مؤسسه انتشارات امیرکبیر، چاپ اول ۱۳۹۹ و چاپ هشتم ۱۴۰۰{{سخ}} | ||
===سبک و لحن و ویژگی آثار=== | ===سبک و لحن و ویژگی آثار=== | ||
خط ۱۸۸: | خط ۱۸۸: | ||
دربرگیرندهٔ ۳۴ غزل و یک مثنوی است که همگی بدون ذکر عنوان مشخص و تاریخ سرایش در این کتاب آمدهاند. در کتاب "خانمی که شما باشید" مسائل و موضوعات متنوع و بهویژه مضامین عاطفی دستمایهٔ سرایش ۳۴ غزل این مجموعه بوده است و شاعر در تنها مثنوی این کتاب به موضوع زادگاهش شهر بم میپردازد و ویژگیهای این شهر و مردم بم را توصیف میکند. {{سخ}} | دربرگیرندهٔ ۳۴ غزل و یک مثنوی است که همگی بدون ذکر عنوان مشخص و تاریخ سرایش در این کتاب آمدهاند. در کتاب "خانمی که شما باشید" مسائل و موضوعات متنوع و بهویژه مضامین عاطفی دستمایهٔ سرایش ۳۴ غزل این مجموعه بوده است و شاعر در تنها مثنوی این کتاب به موضوع زادگاهش شهر بم میپردازد و ویژگیهای این شهر و مردم بم را توصیف میکند. {{سخ}} | ||
نویسنده سعی کرده است به تجربههای جدید در این قالب دست بزند و به سمت مفهومگرایی در شعر حرکت کند. در تمام غزلیات این کتاب رگههایی از طنز و صمیمیت دیده میشود. {{سخ}} | نویسنده سعی کرده است به تجربههای جدید در این قالب دست بزند و به سمت مفهومگرایی در شعر حرکت کند. در تمام غزلیات این کتاب رگههایی از طنز و صمیمیت دیده میشود. {{سخ}} | ||
'''''نمونه غزل''''' | '''''نمونه غزل''''' | ||
:<font color=darkblue>وقتی بهشت عزوجل اختراع شد</font> | |||
::<font color=darkblue>حوا که لب گشود عسل اختراع شد</font> | |||
:<font color=darkblue>در چشمهای خستهٔ مردی نگاه کرد</font> | |||
::<font color=darkblue>لبخند زد و قند بدل اختراع شد</font> | |||
:<font color=darkblue>آهی کشید و آه دلش رفت و رفت و رفت</font> | |||
::<font color=darkblue>تا هالهای به دور زحل اختراع شد</font> | |||
:<font color=darkblue>حوا بلوچ بود ولی در خلیجفارس؛</font> | |||
::<font color=darkblue>رقصید و در حجاز هبل اختراع شد</font> | |||
:<font color=darkblue>آدم نشسته بود، ولی واژهای نداشت</font> | |||
::<font color=darkblue>نزدیک ظهر بود، غزل اختراع شد</font> | |||
:<font color=darkblue>آدم و سعی کرد کمی منضبط شود</font> | |||
::<font color=darkblue>مفعول فاعلات فعل اختراع شد</font> | |||
:<font color=darkblue>یک دست جام باده و یک دست زلف یار</font> | |||
::<font color=darkblue>این گونه بود ها!، که بغل اختراع شد</font> | |||
:<font color=darkblue>یک شب میان شهر خرامید و عطسه زد</font> | |||
::<font color=darkblue>فرداش پنجدی، و گسل اختراع شد</font> | |||
'''''نمونه دیگری غزل | '''''نمونه دیگری از غزل''''' {{سخ}} | ||
:<font color=darkgreen>سلام سوژه نابم برای عکاسی</font> | :<font color=darkgreen>سلام سوژه نابم برای عکاسی</font> | ||
::<font color=darkgreen>ردیف منتخب شاعران وسواسی</font> | ::<font color=darkgreen>ردیف منتخب شاعران وسواسی</font> | ||
خط ۲۳۱: | خط ۲۴۰: | ||
::<span style="color:darkred">ناگزیر است لبی تا لب قلیان ببرد</font> | ::<span style="color:darkred">ناگزیر است لبی تا لب قلیان ببرد</font> | ||
:<span style="color:darkred">شعر کوتاه ولی حرف به اندازهی کوه</font> | :<span style="color:darkred">شعر کوتاه ولی حرف به اندازهی کوه</font> | ||
::<span style="color:darkred">باید این قائله را | ::<span style="color:darkred">باید این قائله را «آه» به پایان ببرد</font> | ||
:<span style="color:darkred">شب به شب قوچی ازین دهکده کم خواهد شد</font> | :<span style="color:darkred">شب به شب قوچی ازین دهکده کم خواهد شد</font> | ||
::<span style="color:darkred">ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد!</font> | ::<span style="color:darkred">ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد!</font> | ||
====<font color=red>«'''پری شب'''»</font>==== | ====<font color=red>«'''پری شب'''»</font>==== | ||
پری | ''پری شب''، مجموعهای از ترانههای حامد عسگری است. در این کتاب هم ترانههای عاشقانه یافت میشود هم ترانههایی که رنگ بوی آیینی و مذهبی دارند اما اکثر ترانهها عاشقانه هستند. کتاب "پریشب" از سه فصل با عنوانهای «دفتر اول»، «دفتر دوم» و «دفتر سوم» تشکیل شده که دفتر اول شامل ۲۵ شعر، دفتر دوم ۶ و دفتر سوم ۴ شعر است. از شعرهای موجود در این کتاب میتوان به «چه شبها که تو بارون بهاری»، «حواست نیس»، «به ساعت داری نگاه میکنی»، «پاییز»، «نگران»، «یه کم سخته»، «خدا شاهده»، «گریه» و « من هنوزم شبیه بچگیام» اشاره کرد. {{سخ}} | ||
در مقدمهٔ کتاب | در مقدمهٔ کتاب ''پریشب'' به قلم حامد عسکری آمده است: «تمام آنچه که در این دفتر گرد آمدهاند، عکاسی با واژه بودند، ثبت دلمشغولیهای رقیقی که کرشمه داشتند و بر شانههای غزل جایشان راحت نبود. همیشه سر چاپشان دغدغه داشتم که ترانه یک اثر شنیداری است که بعد از زلف گرهزدن با ساز و حنجره بایست شنیده شود؟ یا قالبیست مستقل که میشود خوانده شود و مخاطب با آن ارتباط بگیرد؟ با اصرار بسیاری از اساتید و دوستان خاصه حضرت یوسفعلی خان میرشکاک که عمرش دراز باد فرمود: پسر جان از من میشنوی ترانههاتو حتما چاپ کن ببین کی بهت گفتم. بالاخره دلم قرص شد و دفتر حاضر پدید آمد»<ref>{{پک|عسکری|۱۳۹۷|ک= پری شب|ص=مقدمهٔ کتاب}}</ref>. {{سخ}} | ||
'''''حواست نیست''''' {{سخ}} | '''''حواست نیست''''' {{سخ}} | ||
:<span style="color:darkred">داری میری و دلتنگی، از این آغوش سر میره</font> | :<span style="color:darkred">داری میری و دلتنگی، از این آغوش سر میره</font> | ||
خط ۳۰۴: | خط ۳۱۴: | ||
سطور ابتدایی اینکتاب بهترتیب زیر است: {{سخ}} | سطور ابتدایی اینکتاب بهترتیب زیر است: {{سخ}} | ||
«خدا… اینکلمه، اینمفهوم، بزرگترین سوال کودکی من بود و از سیوهفت سال پیش تا همینلحظ اکنون، مغزم دست گذاشته روی علامت سوال صفحهکلید مغزم و هنوز هنوز هم برنداشته. اینمفهوم، ایننیرو، ایننور، اینقدرت، این هرچی که هست، کیست؟ از کجا آمده؟ قرار است برای من چهکار کند و قرار است برایش چهکار کنم؟ خدا را توی همان چندسال اول کودکی از چندتا عینک مختلف دیدم». {{سخ}} | «خدا… اینکلمه، اینمفهوم، بزرگترین سوال کودکی من بود و از سیوهفت سال پیش تا همینلحظ اکنون، مغزم دست گذاشته روی علامت سوال صفحهکلید مغزم و هنوز هنوز هم برنداشته. اینمفهوم، ایننیرو، ایننور، اینقدرت، این هرچی که هست، کیست؟ از کجا آمده؟ قرار است برای من چهکار کند و قرار است برایش چهکار کنم؟ خدا را توی همان چندسال اول کودکی از چندتا عینک مختلف دیدم». {{سخ}} | ||
'''''گزیدهای از کتاب''''' {{سخ}} | |||
«عینک بعدی، عینک مادرم بود. مثل خودش بود اینخدا؛ مثل مادرم؛ مهربان و صمیمی و یکبُغضی همیشه توی صدا و چشمهایش بود. اینخدا را خیلی دوست داشتم. اگر کار بدی میکردم، سگمحلم میکرد؛ ولی با یک ببخشید گفتنِ من، با یک «دوستت دارم به خدا»، با یک «مگه چندتا پسر داری که باهام حرف نمیزنی»، یخش میشکست و دوباره بغلم میکرد و میگفت: «پسر خوبی باش! من خیلی ناراحت میشم که سرت داد میزنم. دلم ریش میشه تا برگردی و بگی ببخش». برای پرستیدن، پناهبردن و توسلکردن و چیزیخواستن سراغ همینخدا میرفتم. نه اینکه خداها متفاوت باشند، نه! خدا یکخدا بود و فقط پنجرهای که آدمها از آن به او نگاه میکردند، فرق داشت. برای اینکه مطمئن شوم انتخابم درست بوده، چندباری هم همین خدایی را که معرفش مادرم بود، امتحان کردم و شانس آورد و قبول شد و من پس از همان امتحانها بود که دیدم نه! جواب میدهد و کارش را بلد است و انتخابش کردم برای پرستیدن». | «عینک بعدی، عینک مادرم بود. مثل خودش بود اینخدا؛ مثل مادرم؛ مهربان و صمیمی و یکبُغضی همیشه توی صدا و چشمهایش بود. اینخدا را خیلی دوست داشتم. اگر کار بدی میکردم، سگمحلم میکرد؛ ولی با یک ببخشید گفتنِ من، با یک «دوستت دارم به خدا»، با یک «مگه چندتا پسر داری که باهام حرف نمیزنی»، یخش میشکست و دوباره بغلم میکرد و میگفت: «پسر خوبی باش! من خیلی ناراحت میشم که سرت داد میزنم. دلم ریش میشه تا برگردی و بگی ببخش». برای پرستیدن، پناهبردن و توسلکردن و چیزیخواستن سراغ همینخدا میرفتم. نه اینکه خداها متفاوت باشند، نه! خدا یکخدا بود و فقط پنجرهای که آدمها از آن به او نگاه میکردند، فرق داشت. برای اینکه مطمئن شوم انتخابم درست بوده، چندباری هم همین خدایی را که معرفش مادرم بود، امتحان کردم و شانس آورد و قبول شد و من پس از همان امتحانها بود که دیدم نه! جواب میدهد و کارش را بلد است و انتخابش کردم برای پرستیدن». | ||
نسخهٔ کنونی تا ۲۹ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۳:۱۷
حامد عسکری | ||||||
---|---|---|---|---|---|---|
زمینهٔ کاری | ترانه سرا و شاعر | |||||
زادروز | ۱۰ خرداد ۱۳۶۱ بم | |||||
پیشه | شاعر و نویسنده | |||||
فرزندان | باران و محمدنیکان | |||||
مدرک تحصیلی | لیسانس رشته حقوق قضایی | |||||
دانشگاه | تهران شمال | |||||
حوزه | فوق دیپلم پایه لمعتین | |||||
|
حامد عسکری شاعر، ترانه سرا و نویسنده است.
حامد عسکری بیشتر در قالبهای غزل و ترانه شعر سروده است که بیشتر مضامین عاشقانه دارند. وی شاعر و نویسنده جوانی است كه به روزنامهنگاری اشتغال دارد؛ در سالهای اخیر کتابها و نوشتهها و شعرهایش به شهرت رسیده است. او گرچه بیشتر بهعنوان شاعر شناخته شده اما برخی از آثار منثور او مانند پریدخت توان قلمی او در داستانسرایی را نشان میدهد[۱].
داستانک
احساسات دوران کودکی
کودکی عجیبی داشتم. بقیه بستنیام را کنار لانه مورچهها میگذاشتم تا درگرمای بم چیز خنک بخورند. بارها برای کارتون کوزت گریه کردم حتّی آن موقعها کارتونی پخش میشد که ۱۵ پسربچه در جزیرهای گرفتار شده بودند، یادم میآید برای شبکه ۲ نامهای نوشتم و راهکار دادم که آنها میتوانند با این کار از آن جزیره بیرون بیایند، تمام بچگی من پر از احساسات این شکلی بود. بیشتر از سن خودم میفهمیدم و گاهی خیلی دردم میآمد[۲].
ورود به شعر
روزی برای یکی از دوستان ما به نام علیرضا در مدرسه که متخصص بازی کامپیوتری به نام «سگا» بود شعری سرودم تا رمز بازیهایش را به من بدهد و از آن روز به بعد من را با عنوان شاعر خطاب کردند و شعر این بود «تو استاد سگایی / آقا علی رضایی» و پس از آن فردی برای سرودن شعر برای همسر آینده خود پیش من آمد و خواستار سرودن شعر براساس نامهاش برای همسرش بود و برایش شعر گفتم[۲].
کتابفروشی شعر ایران
در بم یک کتابفروشی بزرگ و منظمی بود و میرفتیم از او خرید میکردیم. وقتی وارد کتابفروشی میشدم میرفتم جلوی قفسه «شعر ایران» میایستادم و وقتی اسم کتابها را میخواندم انگار ته دلم یک جوری میشد. آیدا در آینه، فسانه و در حیاط کوچک پاییز. اصلا معنیشان را نمیفهمیدم ولی انگار بدون اینکه بدانم خوشم میآمد[۳].
تریبون
آن موقعها پشتیهای خانه را روی هم میچیدم و برای خودم یک تریبون درست میکردم. میرفتم پشتش میایستادم و با یک غرورخاصی یکی از کتاب شعرهای قطور پدرم را میخواندم و با تمام عشق، آخرش میگفتم متشکرم![۳].
اولین شعر
کلاس سوم یا چهارم بودم، با نثر عربی شروع کردم؛ دفتر قفلداری خریدم و شعرهایم را در آن مینوشتم. پدرم به یکی از بهترین معلمهای ادبیات شهرستان بم پول میداد تا بیاید و برای ما گلستان بخواند، مسجل صحبت کردن را تقریباً آنجا یاد گرفتم[۴].
اولین ترانه
میرفتم عین یتیمهای سامرا در جلسه مینشستم و میشنیدم و واقعاً خجالت میکشیدم که بگویم من هم یک کاری بخوانم. حتی کتاب اول من چاپ شده بود هم نتوانستم بگویم آقای افشین یداللهی من میخواهم شعر بخوانم! بعد از چندی دکتر یدالهی گفت: من با شما کار دارم شما چند جلسه است میآیی و میروی و در نقدها شرکت نمیکنی! گفتم: من علاقه دارم گفت: چیزی هم مینویسی؟ گفتم: بعله! پرسید که اسمت چیست ؟ گفتم: حامد عسگری! بعد گفت که ماه پیش کتابت را آوردم و معرفی کردم و به گونهای شده بود که آخر جلسات دکتر میگفت : خب ترانه بس است! عسکری غزل بخوان! در آن جلسه به قول معروف کمال همنشین در من اثر کرد ترانه «مرد برای دلتنگی هایش» اولین ترانه من بود که سرودم[۴].
وقتی بم زلزله شد
زلزله که شد دانشگاه رفسنجان بودم. دوساعت بعد به بم رسیدم شهر آوارشده بود ۴۷ نفر از دوستان و آشنایان نزدیکم را از دست دادم پدربزرگم، مادربزرگم، عموزادههای پدرم و همبازیهایم. اینطور بگویم که بعد از زلزله بم ۳۱۲ تا از شمارههای گوشی من پاک شد. گرچه از زلزله بم سالهای زیادی میگذرد، اما من هنوز شبها هفتهای یکبار خواب زلزله میبینم. هنوز نمیتوانم به کنسرو ماهی لب بزنم از بس آن زمان شام و ناهار صبحانهمان شده بود تن ماهی، هنوز وقتی دخترم پتو را روی سرش میکشد نمیتوانم نگاهش کنم. حالم خراب میشود[۲].
خونگرم بودن
من برای شعر خیلی رنج و فقر کشیدم در ساختمانی که بودم عربی درس می دادم. ویراستاری می کردم. فایل صوتی یکی از دوستان خبرنگارم را پیاده می کردم. کارهای پروژهای انجام میدادم. حتی گاهی مجبور به کار ساختمانی هم شدم. من آدم کویری و خونگرمی بودم کم کم با شاعرها آشنا شدم و زود به محافل ادبی راه پیدا کردم[۵].
اهلی شدن
با همسرش در یکی از انجمن های ادبی دانشگاه آشنا می شود و به قول خودش همسرش کسی بود که توانست او را اهلی کند و حالا ثمره ازدواجش بعد از ۹ سال باران و محمد نیکان است[۵].
تاریخ بیهقی
بعد از ازدواج به ثبات رسیدم و توانستم بهتر شعر بگویم. ماههای اول ازدواج حتی تلویزیون را از کارتن در نیاوردیم. مدام باهم کتاب و تاریخ بیهقی میخواندیم. بعد همسرم درسش را ادامه داد و کارشناسی ارشد در ادبیات گرفت و در شعر پشت من ایستاد تا من جلو بیایم[۵].
امضای همسر زیر شعرهایش
نصفه شبها شعر میگویم که همه خوابند اگر شعرم تمام نشد که هیچ، اگر شد پاکنویسش میکنم و میگذارم جایی که همسرم ببیند. اگر زیرش را امضا کرد یعنی تایید شد و میرود توی دفتر شعرم[۵].
روزمرگی شاعرانه
من کتاب بالینیام سعدی است و بیدل؛ شبی دو سه تا غزل از سعدی و بیدل باید بخوانم هفتهای چند صفحه نهجالبلاغه باید بخوانم. رمان و داستان کوتاه هم زیاد میخوانم. البته از شاعران معاصر و همنسلان کمتر میخوانم[۲].
زندگی و تراث
حامد عسگری متولد خرداد ۶۱ در شهرستان بم است. بعد از دوره راهنمایی وارد حوزه علمیه کرمان شد و ۶سال در آنجا درس طلبگی خواند. همزمان در مدرسه هم تحصیل میکرد. بعد از گرفتن دیپلم، کنکور داد و وارد دانشگاه شد. فارغالتحصیل رشتهٔ حقوق قضایی از دانشگاه آزاد تهران شمال است و فوقدیپلم خود را در پایه لمعتین در حوزه علمیه گذرانده است. ترم اول بود که زلزله، بم را ویران کرد. این اتفاق باعث شد به تهران مهاجرت کند و درسش را در تهران ادامه بدهد و در پایتخت ماندگار شود[۳].
از نگاه دیگران
محمدکاظم کاظمی
عسکری توانسته خصوصیت سنت قدیم و بیان فاخر را حفظ کند و هم به دور از ابتذال و با تجربههای ملموستر که در زندگی و مناسبات انسانی خودمان دیدیم، شعر میسراید[۶].
محمدعلی بهمنی
غزلهای حامد دارای لحنی صمیمی و با چاشنی طنز است و تا حدی سهمی نیز از شیرینکاریهای زبانی با خود دارد اما به رغم شورانگیزی و شیطنت، هنوز فاقد زبانی منسجم و یکدست است[۷].
دیدگاه
غزل و ترانه
من غزل را ساحت اندیشه و زبانآوری میدانم. یعنی روی کاغذ، ترانه حیاط خلوت من است و غزل پسر و ترانه دختر من است. هر دو عزیز و اولاد من هستند ولی اینکه کدام را ترجیح بدهم فعلا به آن فکر نمیکنم. ارادت من به غزل بیشتر است و ساحت فکرم است و شاید به دوستان ترانهسرا بربخورد ولی حرفهای جدیترم را در غزل میزنم. این به آن معنا نیست که در ترانه نمیتوان حرف جدی زد. وقتی میگویم غزل پسرم است، یعنی میتوانم به پسرم بگویم مثلا زاپاس ماشینم را عوض کن. یعنی وظیفه سنگینی را بر دوشش بگذارم یا آن را بفرستم به سفر و بگویم که چک مرا زنده کن. ترانه از غزل عاطفیتر است و یک قالب نجیب عروسوار دارد که در کنار خودم و زانو به زانوی خودم است و یکسری از دغدغههایم را هم آنجا میگویم. هر دو برایم عزیز و محمل روایت من هستند[۸].
دست از سر یوسف و زلیخا برنمیدارم
قصه یوسف و زلیخا همهٔ المانهای ساخت یک فیلم جهانی را دارد. از فانتزی که یوسف در خواب سجده ۱۱ ستاره میبیند از تضاد حسادت برادران تا درام افتادن در چاه و عاشقانه شدن. من در کتاب "سرمهای" ۱۷ تا یوسف و زلیخا دارم و همچنان دوست دارم از آنها بنویسم. کلا وقتی سراغ تاریخ میروید میتوانید دوبارهٔ زندگی کردن را تجربه کنید[۹].
حسرت شیرین
دوست دارم در شعرهایم همیشه از یک «حسرت شیرین» بگویم. مثل فیلمهای علی حاتمی که وقتی میبینی بغض میکنی. دلم میخواهد مخاطبم بعد از خواندن شعر بگوید آخ گفتی!»[۹].
حقیقت ترسناک و لذتبخش فضای مجازی
این فضا به گسترش شعر کمک میکند. غزلی که نوشته میشود، به سرعت و در هر کجای کره زمین قابل دسترسی است. این موضوع خیلی ترسناک و در عین حال خیلی لذتبخش است؛ اما اینکه فضای مجازی سطح ادبیاتچیهای مملکت ما را بالا برده است یا نه، من فکر نمیکنم که اینطور بوده باشد. هرچند در فضای مجازی فعال هستم؛ ولی آثار تازه نوشته خود در شعر را در فضای مجازی قرار نمیدهم با این کار میخواهم مخاطب من به کتابم رجوع کند تا همچنان عطش شعر و خواندن آن در ورقهای کتاب را داشته باشد. معتقدم که اگر همه نیازهای مخاطبان در فضای مجازی برآورده شود، آینده روشن نخواهد بود[۵].
شعر هنوز در ایران نفس میکشد
شعر موجودی زنده است و نفس میکشد. به هر حال هر موجود زندهای، گاهی شاداب است و گاهی بیمار. من بحرانی در وضعیت شعر نمیبینم. عیبی ندارد که تعداد شاعران - هرچند شاعران ضعیفی باشند - زیادشده است. چه بهتر که هنوز هم شعر عنصر مطلوب و باارزشی است که به آن گرایش وجود دارد. توجه به شعر نشان میدهد جامعه ما هنوز خیلی مبتذل و سطحی نشده است. شاید شاعری سعی کند با شعر ضعیف توجه جلب کند یا لایک بگیرد، اما همین هم بهتر از رفتن سراغ گزینههای بیارزش است[۳].
ماجرای ترانهنویسی
فرق ترانه و غزل، مثل فرق فوتسال و فوتبال است. در بازی در زمین چمن کارهایی را میتوانی انجام دهی که در سالن ممکن نیست و برعکس. از نظر من ترانه یعنی شعری که آهنگسازی و خوانده شده باشد. کلمات روی کاغذ، همان شعر و گفتار است. من سراغ ترانه رفتم چون حس کردم زدن بعضی حرفها با زبان شکسته و گفتار بهتر است. بعضی حرفها در زبان گفتار، خریدار بیشتری دارد. انگار که مفاهیم از من خواستند آنها را در قالب ترانه بیاورم، ترانه نوشتم و تجربه بدی هم نبود چون از آن استقبال شد[۳].
ترانه امروز از بیهویتی کلام رنج میبرد
معیار این است که وقتی ترانهای را گوش میدهیم بتوانیم با کلام ارتباط حسی برقرار کنیم. اتفاقی که متاسفانه در ترانههای اخیر ما به وفور افتاده است بیهویتی کلام است[۱۰]. یکی دیگر از ایرادات بخشی از ترانهسرایان جوان ما هم این است که با زبان و لهجه خودشان فکر میکند و اصطلاحات زبان استان خودشان را در زبان معیار ترانه امروز که «تهرانی» است دخالت میدهند و گاهی ترانه را لنگ و دچار دوگانگی رسانش مفهوم میکنند. در مقابل عکس آن نیز اتفاق میافتد که ترانهسرا گاهی به زبان معیار تهران آگاهی ندارد و باز مرتکب رفتارهایی در زبان شعر میشود که آن را دچار نارسایی مفهوم میکند[۸].
موسیقی سنتی و پاپ
موسیقی پاپ ما به هیچوجه در ادامه موسیقی سنتی نیست. یعنی اینکه موسیقی کلاسیک و سنتی ما به حدش رسیده و به هیچوجه نمیتواند حرفی بزند. خب! از اینجا دیگر موسیقی سنتی را کات کنیم و بیاییم از این به بعد پاپ گوش کنیم! نه! اینطور نیست. یکسری حرفها را نمیشد در موسیقی سنتی زد. شاید شما بگویید «برادر غرق خونه برادر کاکلش آتشفشونه» یک ترانه و تصنیف سیاسی است و یا «ایران ای سرای امید» تصنیف سیاسی است کلا در موسیقی سنتی شما نمیتوانید از کارتنخوابها و زبان مردم حرف بزنید. همایون شجریان وقتی میبیند این اتفاق افتاده، غزل از حسین منزوی و سیمین بهبهانی میخواند و کلامش را به روز میکند. این بسیار حرکت هوشمندانهای است که همایون شجریان پوستاندازی کرده است[۸].
کتابخوانی
اشاره به لزوم کتابخوانی خاطرنشان کرد: کتاب زیستن با مغز و ذهن دیگران است[۱۰].
نقش ادبیات و شعر
یکی از نقشهای ادبیات و شعر این است که حال آدمها را خوب کند. حال خوب، گاهی نوازش است و گاهی جراحی. هر دو نتیجه خوبی دارند؛ هرچند نوازش در لحظه، حال خوب میسازد و جراحی در درازمدت[۳].
شعر آیینی
یک وجه تمایز بین شعر آیینی با شعر آزاد وجود دارد و آن این است که در اشعار آیینی شاعر بر لبهٔ تیغ قدم میزند و دلیل آن هم این است که شاعر به خود که نگاه میکند قطره را در برابر اقیانوس میبیند اما هنگامی که شاعری قصد تولید اشعار آیینی دارد باید مراقب باشد که دچار غلو نشود، به نوع چینش کلمات دقت کافی داشته باشد و باید نوع وصفی که از این بزرگواران دارد را با نوع وصفی که مثلا معشوق و بهار و گل و طبیعت دارد متمایز بداند و نوع برخورد و گفتمان شاعر از پیامبر عظیمالشان اسلام و اهل بیت ایشان باید برخوردی مؤدبانه و حساب شده باشد و در عین رعایت ادب و پاکیزگی کلام به خلق آثار بپردازد[۱۱].
روند تولید شعر
قصه از جایی شروع شد که ادبیات و عرفان ما از دورهای با هم یکرشته شدند در حالی که در غرب اینچنین نیست. آموزههای عرفانی ما از رسانه شعر بیان شد و هنوز یک عده فکر میکنند برای شعرگفتن به شمع و گل و خلوت نیاز داریم. هنر از لحظهه جرقهٔ تولید تا رسیدن به مخاطب یک روند دارد که جهان آن را حل کرده است اما ما هنوز به آن نرسیدهایم. درست است که شعر و ادبیات پرندهای است که روی شانه شاعر مینشیند ولی برای اینکه شعر شاعر به دست مردم برسد، باید زیرساختهایی منطقی وجود داشته باشند که رسیدن به آنها به پول نیاز دارد. تولید شعر یک روند است و در وقت به دست مخاطب رسیدنش هم یک روند. ما به بحث اقتصادی هنر توجه نداریم و دلیلش این است که همدل نیستیم. خانههای سینما، تئاتر و موسیقی داریم اما در شعر یک مدیریت واحد و سندیکا نداریم[۱۲].
مشروطهخواه
با من برنو به دست یاغی مشروطهخواه | عشق کاری کرده که تبریز میسوزد در آه | |
بعدها تاریخ میگوید که چشمانت چه کرد | با من تنهاتر از ستارخان بیسپاه | |
موی من مانند یال اسب مغرورم سپید | روزگار من شبیه کتری چوپان سیاه | |
هر کسی بعد از تو من را دید، گفت از رعد و برق | کنده پیر بلوطی سوخت، نه یک مشت کاه | |
کاروانی رد نشد تا یوسفی پیدا شود | یک نفر باید زلیخا را بیندازد به چاه | |
آدمیزاد است و عشق و دل به هر کاری زدن | آدم است و سیب خوردن، آدم است و اشتباه | |
سوختم دیدم قدیمیها چه زیبا گفتهاند | «دانه فلفل سیاه و خال مهرویان سیاه» |
خلقیات
مهمان داشتن و پول قرض دادن مرا خوشحال میکند. اگر بتوانم گرهای از کار کسی باز کنم، حالم خوب میشود. رد کردن یک سالمند از خیابان، ماشین هل دادن یا تعریف کردن یک لطیفه، کارهای سادهای هستند که حال روحی مرا خوب میکنند[۳].
جوایز و افتخارات
در دوره هفتم سال ۱۳۹۱ در بخش سرود و ترانه به عنوان رتبهٔ دوم برگزیدهٔ برندهٔ سرو بلورین اعلام شد.
شعری دربارهٔ زلزله بم
داغ داريم نه داغـی كه بر آن اخم كنيم | مرگمان باد اگر شكوهای از زخم كنيم | |
مرد آن است كه از نسل سياوش باشد | "عاشقی شيوهٔ رندان بلا كش باشد" | |
چند قرن است كه زخمی متوالی دارند | از كويــر آمدهها بغض سفالـــــــی دارند | |
بنويسيد گلــــوهــــای شما راه بهشت | بنويسيد مرا شهر مرا خشت به خشت | |
بنويسيد زنـی مُرد كــــه زنبيل نداشت | پسری زير زمين بود و پدر بيل نداشت | |
بنويسيد كه با عطر وضو آوردند | نعش دلدار مرا لای پتــو آوردند | |
زلفها گرچه پر از خاک و لبش گرچه كبود | "دوش مــیآمد و رخساره بر افروخته بود | |
خوب داند كه به اين سينه چهها میگذرد | هر كه از كوچهٔ معشوقهٔ ما میگذرد | |
بنويسيد غـــم و خشت و تگرگ آمده بود | از در و پنجرهها ضجـــهٔ مرگ آمده بود | |
شهر آنقدر پريشان شده بود از تاريخ | شاه قاجار بـــه دلداری ارگ آمده بود | |
با دلی پر شده از زخـــم نمک میخورديم | دوش وقت سحر از غصه ترک میخورديم | |
بنويسيد كـــه بم مظهر گمنامیهاست | سرزمين نفس زخمی بسطامیهاست | |
ننويسيد كـــه بـــم تلـــی از آواره شده است | بم به خال لب يک دوست گرفتار شده است | |
مثل وقتی كه دل چلچلهای میشكند | مرد هـــم زير غــــم زلزلهای میشكند | |
زير بارِ غــم شهرم جگـرم میسوزد | به خدا بال و پرم بال و پرم میسوزد | |
مثل مرغی شده دل در قفسی از آتش | هــــر قدر اين ور آن ور بپرم مـــیسوزد | |
بوی نارنج و حناهای نكـــوبيده بخيـــــــر! | که در اين شهر ِ پر از دود سرم میسوزد | |
چارهای نيست گلم قسمت من هم اين است | دل بـــــه هـــر سرو قدی مـیسپرم میسوزد | |
الغرض از غـــــم دنيــا گلهای نيست عزيز! | گلهای هست اگر، حوصلهای نيست عزيز! | |
ياد دادند به ما نخل ِ كمر تا نكنيم | آنچــــه داريــم ز بيگانه تمنا نكنيم | |
آسمان هست، غزل هست، كبوتر داريم | بايد اين چـــادر ماتـــــــــــم زده را برداريم | |
تن ِ ترد ِ همهٔ چلچلهٔها در خاک و | پای هــــر گور، چهل نخل تنـاور داريم | |
مشتی از خاک تو را باد كه پاشيد به شهر | پشت هــر حنجــــــــره يک ايرج ديگر داريم | |
مثل ققنــــوس ز ما باز شرر خواهد خاست | بم همين طور نمیماند و بر خواهد خاست | |
داغ ديديم شما داغ نبينبد قبول! | تبــری همنفس باغ نبينيد قبول! | |
هيـــچ جای دل آباد شما بـــــم نشود | سايهٔ لطف خدا از سر ما كم نشود | |
گاه گاهی به لب عشق صدامان بكنيد | داغ ديديــــم اميــد است دعامان بكنيد | |
بــم به اميد خدا شاد و جوان خواهد شد | "نفس باد صبا مشك فشان خواهد شد" |
آثار و کتابشناسی
- «حال و حوایی از ترنج و بلوچ»، مجموعهٔ شعر با مقدمهٔ محمدعلی بهمنی، کرمان : ودیعت ، ۱۳۸۵
- «خانومی که شما باشی»، مجموعهٔ شعر، کرج: شانی، چاپ اول ۱۳۸۸و چاپ سیزدهم ۱۳۹۷
- «سرمهای»، دفتر غزل، تهران: نشر نیماژ، چاپ اول ۱۳۹۳و چاپ هشتم ۱۳۹۶
- «پریشب»، دفتر ترانه، کرج : شانی، چاپ اول ۱۳۹۵ و چاپ دوم و سوم ۱۳۹۷
- «پریدخت»، مراسلات پاریس طهران، ناشر: قبسات، چاپ اول ۱۳۹۷ و چاپ چهاردهم ۱۳۹۸
- «خالسیاهعربی»، سفرنامه حج، ناشر: مؤسسه انتشارات امیرکبیر، چاپ اول ۱۳۹۹ و چاپ هشتم ۱۴۰۰
سبک و لحن و ویژگی آثار
«حال و حوائی از ترنج و بلوچ»
اولين مجموعه شعر عسکری، اشعاری عمدتاً در قالب غزل و رباعی با مضامینی همچون غم، عشق و جدایی فراهم آمده است. در یکی از قطعات میخوانیم:
- دل در عطش تو شعلهور میسوزد
- از بس که نبودهای جگر میسوزد
- تقصیر من و تو نیست اما بانو
- آتش که گرفت خشک و تر میسوزد
«خانمی که شما باشید»
دربرگیرندهٔ ۳۴ غزل و یک مثنوی است که همگی بدون ذکر عنوان مشخص و تاریخ سرایش در این کتاب آمدهاند. در کتاب "خانمی که شما باشید" مسائل و موضوعات متنوع و بهویژه مضامین عاطفی دستمایهٔ سرایش ۳۴ غزل این مجموعه بوده است و شاعر در تنها مثنوی این کتاب به موضوع زادگاهش شهر بم میپردازد و ویژگیهای این شهر و مردم بم را توصیف میکند.
نویسنده سعی کرده است به تجربههای جدید در این قالب دست بزند و به سمت مفهومگرایی در شعر حرکت کند. در تمام غزلیات این کتاب رگههایی از طنز و صمیمیت دیده میشود.
نمونه غزل
- وقتی بهشت عزوجل اختراع شد
- حوا که لب گشود عسل اختراع شد
- در چشمهای خستهٔ مردی نگاه کرد
- لبخند زد و قند بدل اختراع شد
- آهی کشید و آه دلش رفت و رفت و رفت
- تا هالهای به دور زحل اختراع شد
- حوا بلوچ بود ولی در خلیجفارس؛
- رقصید و در حجاز هبل اختراع شد
- آدم نشسته بود، ولی واژهای نداشت
- نزدیک ظهر بود، غزل اختراع شد
- آدم و سعی کرد کمی منضبط شود
- مفعول فاعلات فعل اختراع شد
- یک دست جام باده و یک دست زلف یار
- این گونه بود ها!، که بغل اختراع شد
- یک شب میان شهر خرامید و عطسه زد
- فرداش پنجدی، و گسل اختراع شد
نمونه دیگری از غزل
- سلام سوژه نابم برای عکاسی
- ردیف منتخب شاعران وسواسی
- سلام «هوبره»ی فرشهای کرمانی
- ظرافت قلیانهای شاه عباسی
- تجسم شب باران و مخمل نـــوری
- تلاقی غزل و سنگ یشم الماسی
- و ذوالفنون، شب چشم تو را سه تار زده
- به روی جامهدران با کلید «سل لا سی»
- دعا، دعای همان روزگار کودکی است:
- خدا تُنه ته دوباله تو مال من باسی
«سرمهای»
کتاب "سرمهای" مجموعهٔ شعری متشکل از غزلهایی که حاصل پنج سال تلاش اوست. تلاش حامد عسکری برای ارائهٔ بهتر و محکمتر اثر، سبب شده تا این مجموعهٔ شعریاش جهش نسبتا قابل توجهی نسبت به شعرهای قبلی او داشته باشد، درجهٔ پختگی و استحکام غزلهای این مجموعه، به مراتب بالاتر رفته و ارتقای چشمگیری را نشان میدهد. این پختگی بر دلپذیر بودن و فریبندگی شعر وی نیز افزوده است.
نمونه از غزل در کتاب سرمهای
- هر نسیمی که نصیب از گل و باران ببرد
- میتواند خبر از مصر به کنعان ببرد
- آه از عشق که یک مرتبه تصمیم گرفت:
- یوسف از چاه درآورده به زندان ببرد
- وای بر تلخی فرجام رعیتپسری
- که بخواهد دلی از دختر یک خان ببرد
- ماهرویی دل من برده و ترسم این است
- سرمه بر چشم کشد، زیره به کرمان ببرد
- دودلم اینکه بیاید من معمولی را
- سر و سامان بدهد یا سر و سامان ببرد
- مرد آنگاه که از درد به خود میپیچد
- ناگزیر است لبی تا لب قلیان ببرد
- شعر کوتاه ولی حرف به اندازهی کوه
- باید این قائله را «آه» به پایان ببرد
- شب به شب قوچی ازین دهکده کم خواهد شد
- ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد!
«پری شب»
پری شب، مجموعهای از ترانههای حامد عسگری است. در این کتاب هم ترانههای عاشقانه یافت میشود هم ترانههایی که رنگ بوی آیینی و مذهبی دارند اما اکثر ترانهها عاشقانه هستند. کتاب "پریشب" از سه فصل با عنوانهای «دفتر اول»، «دفتر دوم» و «دفتر سوم» تشکیل شده که دفتر اول شامل ۲۵ شعر، دفتر دوم ۶ و دفتر سوم ۴ شعر است. از شعرهای موجود در این کتاب میتوان به «چه شبها که تو بارون بهاری»، «حواست نیس»، «به ساعت داری نگاه میکنی»، «پاییز»، «نگران»، «یه کم سخته»، «خدا شاهده»، «گریه» و « من هنوزم شبیه بچگیام» اشاره کرد.
در مقدمهٔ کتاب پریشب به قلم حامد عسکری آمده است: «تمام آنچه که در این دفتر گرد آمدهاند، عکاسی با واژه بودند، ثبت دلمشغولیهای رقیقی که کرشمه داشتند و بر شانههای غزل جایشان راحت نبود. همیشه سر چاپشان دغدغه داشتم که ترانه یک اثر شنیداری است که بعد از زلف گرهزدن با ساز و حنجره بایست شنیده شود؟ یا قالبیست مستقل که میشود خوانده شود و مخاطب با آن ارتباط بگیرد؟ با اصرار بسیاری از اساتید و دوستان خاصه حضرت یوسفعلی خان میرشکاک که عمرش دراز باد فرمود: پسر جان از من میشنوی ترانههاتو حتما چاپ کن ببین کی بهت گفتم. بالاخره دلم قرص شد و دفتر حاضر پدید آمد»[۱۳].
حواست نیست
- داری میری و دلتنگی، از این آغوش سر میره
- داری میری حواست نیست، چقدر بوسه هدر میره
- صدام از ترس میلرزه، گلوم از بغض میسوزه
- دلم این روزا آشوبه، همش از کوره در میره
- دقیقههای آخر رو، یکم این پا و اون پا کن
- ببین چی به سرم اومد، نرو، بمون تماشا کن
- زدی خاکستری کردی، روزایِ خوب و خوش رنگُ
- شکستی مثل آیینه، منِ محکم تر از سنگُ
- نوشتن از شب و ماه و گل و رنگین کمون بسه
- یه بار عاشق شدم اونم، برا هفت پشتمون بسه
- با یه جفت بالهی زخمی توی اقیانوس این دنیا
- واسه یک لاکپشت پیر، پیدا کردنت سختِ
- تو سنگینی شبیه بغضِ تویِ آخرین نامه
- که هم سوزوندنت دشوار، هم تا کردنت سختِ
- نمی خوام جای خالی شو ببینم، روزم و شب کن
- زمونه خیلی دلگیرم ازت، دارم برات … صبر کن
گریه
- گریه نمیکنم نه اینکه سنگم
- گریه غرورم رو به هم میزنه
- مرد برای هضم دلتنگیهاش
- گریه نمیکنه، قدم میزنه
- گریه نمیکنم ، نه اینکه خوبم
- نه اینکه دردی نیست، نه اینکه شادم
- یک اتفاق نصفه نیمهام که، یهو میون زندگی افتادم
- یک ماجرای تلخ ناگزیرم
- یک کهکشونم ولی بی ستاره
- یک قهوه که هرچی شکر بریزی
- بازم همون تلخی ناب رو داره
- اگر یکی باشه من رو بفهمه
- براش غرورم رو به هم میزنم
- گریه که سهله، زیر چتر شونش
- تا آخر دنیا قدم می زنم
- گریه نمیکنم نه اینکه سنگم
- گریه غرورم رو به هم میزنه
- مرد برای هضم دلتنگیهاش
- گریه نمیکنه، قدم میزنه
- گریه نمیکنم، نه اینکه خوبم
- نه اینکه دردی نیست، نه اینکه شادم
- یک اتفاق نصفه نیمهام که یهو میون زندگی افتادم
«پریدخت»
کمتر شاعری را میتوان یافت که هم خوب شعر بگوید و هم به خوبی نثر بنویسد. اما حامد عسکری که اشعارش مورد توجه دوستداران شعر و غزل واقع شده، با کتاب پریدخت نشان داد که در نثرنویسی هم طبع بلند و استعداد خوبی دارد. این کتاب روایت نامهنگاریهای عاشقانه سید محمد و پریدخت، زوج جوانی است در عهد مشروطه، که به واسطهٔ تحصیل طبابت سید محمود در پاریس، از هم دور ماندهاند. کتاب خیلی هنرمندانه عشق بین دوطرف را بیان میکند و لابهلای نامهها که مربوط به زمان ستارخان و باقرخان است؛ حوادث و سبک زندگی ایران بطور مختصر گنجانده شده است. نامهها پر از لغات قدیمی و البته قابل فهم است؛ با پایان خیلی جذاب و غافلگیرانهای که اصلا فکرش را نمیکنید مواجه میشوید.
از نگاه منصور علیمرادی ساختار و سبک و سیاق کتاب پریدخت نامهنگاری است، عسکری در مقدمهٔ کتاب او را به یاد بیهقی میاندازد. این نوع شکسته نفسی که در مقدمهٔ کتاب پریدخت است از نوع شکسته نفسیهای بیهقی است. از نگاه علیمرادی نامههای کتاب بسیار جالب تنظیم شده است[۱۴].
در این اثر به نظر محمدکاظم کاظمی یک نگاه سنتی به زندگی و عشق میبینیم که عشق نجیب، بهترین تعبیر برای پریدخت است،این نوع قرائت از عشق نجیب غالباً در ادبیات ما غایب بوده و بسیار خوشحال است در اشعار حامد عسکری و در پریدخت آن را مشاهده میکند، از منظر او دیالوگهای این اثر ما را به یاد سریال هزاردستان میاندازد[۶].
احسان حسینی نسب می گوید: عسکری در پریدخت رندی به خرج داده است، چون نویسندهٔ اثر شاعر است. شاید اگر داستاننویس بود برای اینکه رندی را به نمایش بگذارد صفحات کتاب دوبرابر میشد، اما چون شاعر است با حساسیت و ظرافت کلمات کتاب را انتخاب کرده است. نثر پریدخت فانتزی است و نویسنده در یک خط روشن و صافی جلو میرود. ولی شما چند فصل پیش میروید و ممکن است در جایی احساس کنید خسته میشوید. نویسنده سعی دارد نسبت خود را با مشروطهخواهی بگوید و دربارهاش حرف بزند[۱۴].
مهدی آخرتی نیز میگوید: این کتاب تجربهٔ اول ایشان در نوشتن نثر است اما از ساختار منسجم کلامی برخوردار است. هماهنگی لحن و کلمات با محتوای کتاب به منسجمشدن ساختار و دریافت حس زیباییشناسی از این انسجام کمک میکند. نویسنده تلاش کرده که شکل انشاء را نزدیک به همان دورهٔ تاریخی (قاجار) نگاه دارد که باز هم ارگانساز و انسجامدهندهٔ اجزاء ساختار متن است. گفتوگوهای درون متنی آمال، آرزوها و شخصیت خود را روشن میکنند، از شعارزدگی در توصیف شخصیتها جلوگیری میکند[۱۵].
از نگاه خود عسکری نامهنگاری یک سنت بین عشاق است. اگر کلمه نداشته باشیم، نمیتوانیم فکر کنیم. کلماتی در پس ذهن ما هستند که خیلی کم از آنها استفاده میکنیم و کمکم دایرهٔ واژگانی ما کوچک میشود. بعضی وقتها باید از کلمات ظریفتری در گفتوگوهای خود استفاده کنیم. نامهنوشتن ما را وادار به فکر کردن میکند و همین که وقت گذاشته و فکر کردهاید برای محبوب ارزشمند است و به علاقه در رابطه اضافه میکند. یکی از اهداف من این بود که عشق زلال ایرانی را در این کتاب نشان دهم و اینکه چه شد که از عشقهای اساطیری خود به خرس ولنتاین رسیدیم[۱۶].
بریدهای از کتاب پریدخت
بسم المعطّرٌ الحبیب
«تصدقت گردم، دردت به جانم، من که مُردم وُ زنده شدم تا کاغذتان برسد، این فراقِ لاکردار هم مصیبتی شده. زن جماعت را کارِخانه وُ طبخ وُ رُفت و روب وُ وردار و بگذار نکُشد، همین بیهمدمی و فراق میکُشد. مرقوم فرموده بودید به حبس گرفتار بودید، در دلمان انار پاره شد. پریدُخت تو را بمیرد که مَردش اسیر امنیهچیها بوده و او بیخبر، در اتاق شانهٔ نقره به زلف میکشیده...
حی لایموت سرشاهد است که حال و احوال دل ما هم کم از غرفهٔ حبس شما نبوده. اوضاع مملکت خوب نیست؛ کوچه به کوچه مشروطهچی چنان نارنجهایی چروک و از شاخه جدا بر اشجار و الوار در شهر آویزانند وُ جواب آزادیخواهی، داغ و درفش است وُ تبعید و چوب و فلک. دلمان این روزها به همین شیشهٔ عطری خوش است که از فرنگ مرسول داشتهایدُ شب به شب بر گیس میمالیم».
«خال سیاه عربی»
در این سفرنامه او بیشتر از این مساله سعی کرده به سمت ادبیات نوشتاری خودمانی و مردمی حرکت کند و حاصلش نیز سفرنامهای است که در جایجایش مخاطب احساس خوشایند شنیدن روایت سفر او و نه خواندن یک اثر کت و شلوار پوشیده ادبی را دارد؛ احساسی که ناخودآگاه ما را به یاد سنت قصهخوانیهای قدیم در محافل خانوادگی و حتی برخی برنامههای خاص رادیویی میاندازد. در این سفرنامه به جای حرکت به سمت روایتگری و توصیف مکان که ممکن است بسیاری از مخاطبان به شکلهای مختلف تجربه آن را داشته باشند با آنها از تجربه حسی خودش، خانوادهاش و نیز چند خانواده بدرقهکننده او در تهران درباره این سفر سخن میگوید. از همین منظر سفرنامهای بسیار شخصی است. نویسنده در جای جای آن سعی کرده به جای توصیفهای زائد دربارهٔ موقعیت مکانی و یا موقعیت خاص جغرافیایی که خود در آن قرار گرفته است، مخاطبش را از مجرای واژگان به نوعی همذات پنداری تاریخی و روحی با آن موقعیت فرابخواند. او را با خودش در حس بقیع، لمس مسجدالنبی و تنفس در مسجدالحرام همراه کند. هدف نویسنده از این کار نه توصیف فیزیکی بلکه کمک به مخاطب برای همذاتپنداری با او و سعی در ترسیم وجود خودش در این موقعیتهاست[۱۷].
طنز نهفته در ادبیات عسکری نیز در خوشخوان کردن این کتاب بسیار کمک کرده است. او نه در مقام یک نویسنده و محقق که دست در دست مخاطب در مقام یک زائر عادی و البته مشتی ادبیاتی در رفت و آمد میان سنت بیانی تهران و کرمان دارد قدم به سرزمین وحی میگذارد و تلفیق همین سنتهای بیانی است که مخاطب را حتی در صورت تجربه کردن سفر حج با این کتاب همراه و به آن جذب میکند[۱۷].
این اتفاق را شاید بتوان تلاش در ایجاد نوعی موقعیت تازه در نوشتار دانست. موقعیتی که نویسنده این سطور مایل است از آن به عنوان «نوشتار پویا» یاد کند. برای رسیدن به این موقعیت تازه از نوعی نوشتار ساده و در عینحال پویا بهره برده است که در آن کلمات چه در مقام طنز و چه جد بسیار هوشیارانه در پی هم میآیند، روح میپذیرند و با سحرانگیزی مخاطب را به درون خود میکشند[۱۷].
او خود در مورد اثرش می گوید: «این کتاب، حاصل بلند فکر کردنهای من است و نمیخواستم در آن عرفان بترکانم. در اینکتاب سفارشنویسی و کمفروشی نکردم. خودم بودم و صرفاً سعی کردم از مواجهام با یک امر و اتفاق عظیم بگویم؛ اتفاق و امر عظیمی که برای هر انسانی ممکن است رخ بدهد و هرکسی تجربهای از آن داشته باشد؛ در واقع سیر تحول خودم را نوشتهام.
سفرنامه خواندنی خود را به «گلهای ریز چادر نماز» همسرش تقدیم كرده كه «این سفر و سفرنامه» را از بركت دعای او میداند[۱].
سطور ابتدایی اینکتاب بهترتیب زیر است:
«خدا… اینکلمه، اینمفهوم، بزرگترین سوال کودکی من بود و از سیوهفت سال پیش تا همینلحظ اکنون، مغزم دست گذاشته روی علامت سوال صفحهکلید مغزم و هنوز هنوز هم برنداشته. اینمفهوم، ایننیرو، ایننور، اینقدرت، این هرچی که هست، کیست؟ از کجا آمده؟ قرار است برای من چهکار کند و قرار است برایش چهکار کنم؟ خدا را توی همان چندسال اول کودکی از چندتا عینک مختلف دیدم».
گزیدهای از کتاب
«عینک بعدی، عینک مادرم بود. مثل خودش بود اینخدا؛ مثل مادرم؛ مهربان و صمیمی و یکبُغضی همیشه توی صدا و چشمهایش بود. اینخدا را خیلی دوست داشتم. اگر کار بدی میکردم، سگمحلم میکرد؛ ولی با یک ببخشید گفتنِ من، با یک «دوستت دارم به خدا»، با یک «مگه چندتا پسر داری که باهام حرف نمیزنی»، یخش میشکست و دوباره بغلم میکرد و میگفت: «پسر خوبی باش! من خیلی ناراحت میشم که سرت داد میزنم. دلم ریش میشه تا برگردی و بگی ببخش». برای پرستیدن، پناهبردن و توسلکردن و چیزیخواستن سراغ همینخدا میرفتم. نه اینکه خداها متفاوت باشند، نه! خدا یکخدا بود و فقط پنجرهای که آدمها از آن به او نگاه میکردند، فرق داشت. برای اینکه مطمئن شوم انتخابم درست بوده، چندباری هم همین خدایی را که معرفش مادرم بود، امتحان کردم و شانس آورد و قبول شد و من پس از همان امتحانها بود که دیدم نه! جواب میدهد و کارش را بلد است و انتخابش کردم برای پرستیدن».
نوا، نما، نگاه
خواندنی و شنیداری و تصویری و قطعاتی از کارهای وی (بدون محدودیت و براساس جذابیت نمونههای شنیداری و تصویری انتخاب شود)
جستارهای وابسته
پانویس
- ↑ ۱٫۰ ۱٫۱ ««خال سیاه عربی»؛ حامد عسکری؛ نشر امیرکبیر چرا باید «خال سیاه عربی» را خواند؟». الف، ۷ خرداد ۱۳۹۹.
- ↑ ۲٫۰ ۲٫۱ ۲٫۲ ۲٫۳ «زندگینامه حامد عسکری شاعر و غزلسرای جوان ایران از هنرمندان شهر بم». باغ شهر، ۹ اسفند ۱۳۹۹.
- ↑ ۳٫۰ ۳٫۱ ۳٫۲ ۳٫۳ ۳٫۴ ۳٫۵ ۳٫۶ «حامد عسگری، شاعر عاشقانهها از معجزه واژهها در روزهای سخت میگوید: شعر هنوز نفس میکشد». همشهری، ۲۶ دی ۱۳۹۸.
- ↑ ۴٫۰ ۴٫۱ «ترانه گفتن را زنده یاد افشین یداللهی یادم داد». بسیج نیوز، ۲۷ فروردین ۱۳۹۸.
- ↑ ۵٫۰ ۵٫۱ ۵٫۲ ۵٫۳ ۵٫۴ «حقیقت ترسناک و لذتبخش فضای مجازی». مهر، ۱۸ تیر ۱۳۹۴.
- ↑ ۶٫۰ ۶٫۱ «محمدکاظم کاظمی: عشق نجیب بهترین تعبیر برای پریدخت است». خبرگزاری رضوی، ۱۳ بهمن ۱۳۹۷.
- ↑ عسکری، حال و حوائی از ترنج و بلوچ، مقدمهٔ کتاب.
- ↑ ۸٫۰ ۸٫۱ ۸٫۲ «حامد عسکری، شاعر و ترانهسرا در گفتوگو با «وطن امروز»: شاعر باید جامعهشناس باشد/ ترانه حیاط خلوت من است ولی حرفهای جدیترم را در غزل میزنم». وطن امروز، ۲۴ مرداد ۱۳۹۶.
- ↑ ۹٫۰ ۹٫۱ / «با حمام نرفتن کسی شاعر نمیشود!». حوزه، ۸ دی ۱۳۹۸.
- ↑ ۱۰٫۰ ۱۰٫۱ «حامد عسکری: ترانه امروز از بیهویتی کلام رنج میبرد». عصر ایران، ۸ شهریور ۱۳۹۵.
- ↑ «شاعران باید چهره پیامبر اسلام را به جهانیان معرفی کنند». نسیم، ۷ دی ۱۳۹۳.
- ↑ «هنرمند امروز حاضر نیست از ونک پایینتر برود». قدس آنلاین، ۲ آذر ۱۳۹۶.
- ↑ عسکری، پری شب، مقدمهٔ کتاب.
- ↑ ۱۴٫۰ ۱۴٫۱ «کتاب جدید حامد عسکری رونمایی شد». باشگاه خبرنگاران جوان، ۱۳ دی ۱۳۹۷.
- ↑ «عاشقانهای در پستو». قدس آنلاین، ۱۳ بهمن ۱۳۹۷.
- ↑ ««پریدخت» پرفروشترین عاشقانه سال/ عشقهای اساطیری ایران از جنس خرس ولنتاین نیست». شبستان، ۳۹ آذر ۱۳۹۸.
- ↑ ۱۷٫۰ ۱۷٫۱ ۱۷٫۲ «نگاهی به کتاب «خال سیاه عربی» / به تماشای خیالهای سپید». خبرگزاری مهر، ۵ خرداد ۱۳۹۹.
منابع
- عسکری، حامد (۱۳۸۵). حال و حوائی از ترنج و بلوچ. کرمان: ودیعت. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۷۸۰-۵۷۵-۹.
- _______ (۱۳۹۷). پری شب. کرج: شانی. شابک ۹۷۸-۶۰۰-۳۷۲-۱۷۱-۵.