محمدعلی بهمنی: تفاوت میان نسخهها
نویسا مظفر (بحث | مشارکتها) |
طراوت بارانی (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
||
(۲۶ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱: | خط ۱: | ||
{{جعبه اطلاعات شاعر و نویسنده | {{جعبه اطلاعات شاعر و نویسنده | ||
|نام = محمدعلی بهمنی | |نام = محمدعلی بهمنی | ||
|تصویر = | |تصویر = Bahmani.ghazal.jpg | ||
| | |توضیح تصویر = ساده بگم، ساده بگم، ساده بگم دهاتیم!<ref>{{یادکرد وب|نشانی= https://www.irna.ir/news/83750028/%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF%D8%B9%D9%84%DB%8C-%D8%A8%D9%87%D9%85%D9%86%DB%8C-%D8%AE%D8%A7%D9%84%D9%82-%D8%BA%D8%B2%D9%84-%D9%87%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%D8%AF%D9%84%D9%86%D8%B4%DB%8C%D9%86|عنوان= ساده بگم، ساده بگم، ساده بگم دهاتیم}}</ref> | ||
| | |||
|نام اصلی = | |نام اصلی = | ||
|زمینه فعالیت = | |زمینه فعالیت = سرایش و تدریس | ||
|ملیت = | |ملیت = | ||
|تاریخ تولد =۲۷فروردین۱۳۲۱ | |تاریخ تولد = ۲۷فروردین۱۳۲۱ | ||
|محل تولد = دزفول | |محل تولد = دزفول | ||
|والدین = | |والدین = | ||
|تاریخ مرگ = | |تاریخ مرگ = | ||
|محل مرگ = | |محل مرگ = | ||
|علت مرگ = | |علت مرگ = | ||
|محل زندگی = تهران | |محل زندگی = تهران | ||
|مختصات محل زندگی = | |مختصات محل زندگی = | ||
|مدفن = | |مدفن = | ||
|در زمان حکومت = | |در زمان حکومت = | ||
|اتفاقات مهم = | |اتفاقات مهم = | ||
|نام دیگر = | |نام دیگر = | ||
|لقب = | |لقب = | ||
|بنیانگذار = | |بنیانگذار = غزل نو | ||
|پیشه = | |پیشه = غزلسرا و ترانهسرا | ||
|سالهای نویسندگی = | |سالهای نویسندگی = | ||
|سبک نوشتاری = | |سبک نوشتاری = | ||
|کتابها = | |کتابها = «در بیوزنی»، «عامیانهها»، «گاهی دلم برای خودم تنگ میشود»، «شاعر شنیدنی است»، «همواره عشق»،... و «غزل زندگی کنیم» | ||
|مقالهها = | |مقالهها = | ||
|نمایشنامهها = | |نمایشنامهها = | ||
خط ۳۰: | خط ۲۹: | ||
|دیوان اشعار = | |دیوان اشعار = | ||
|تخلص = | |تخلص = | ||
|فیلم | |فیلم ساخته براساس اثر = | ||
|همسر | |همسر = صدیقه قرهگزلو | ||
|شریک زندگی = | |شریک زندگی = | ||
|فرزندان = | |فرزندان = ترانک، بهمن، ساده، آیه، غزل و واژه | ||
|تحصیلات = | |تحصیلات = | ||
|دانشگاه = | |دانشگاه = | ||
|حوزه = | |حوزه = | ||
|شاگرد = | |شاگرد = | ||
|استاد = | |استاد = | ||
|علت شهرت = | |علت شهرت = | ||
|تأثیرگذاشته بر = | |تأثیرگذاشته بر = | ||
|تأثیرپذیرفته از = | |تأثیرپذیرفته از = | ||
| | |وبگاه = | ||
|imdb_id = | |imdb_id = | ||
|soure_id = | |soure_id = | ||
|جوایز = | |جوایز = | ||
|گفتاورد = | |گفتاورد = | ||
|امضا = | |امضا = Bahmani.emza.png | ||
}} | }} | ||
[[ | [[پرونده:Bahmani.damadi.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''جوانی و دامادی بهمنی'''</center>]] | ||
[[پرونده:Bahmani&dostan.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''از راست: بهمنی، [[حسین منزوی|منزوی]]، آذرسینا، [[جلال سرفراز|سرافراز]]، اشعری، مازیار و احمدی، دههٔ چهل'''</center>]] | |||
[[پرونده:Bahmani&farzand pesar.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''بهمن در کنار بهمنی'''</center>]] | |||
[[پرونده:Bahmani&zehtab mizban.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''از راست: حسین غیاثی، مجید زهتاب، بهمنی، [[ابراهیم اسماعیلی اراضی|اسماعیلی اراضی]] و...{{سخ}}اصفهان، منزل زهتاب'''</center>]] | |||
[[پرونده:Bahmani&simin.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''در معیت [[سیمین بهبهانی]]'''</center>]] | |||
[[پرونده:Bahmani&Atashi.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''همراهبا مهدی فرجی در جوار{{سخ}}[[منوچهر آتشی]]'''</center>]] | |||
[[پرونده:Bahmani&monzavi.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''اگرچه منحنی خاستگاه خویشتنم{{سخ}}تو فکر کن که مجابِ فروتنی شدهام{{سخ}}چهفرق؟ شعر خروشی است در نهادِ سکوت{{سخ}}که: «[[حسین منزوی|منزوی]]» به من آموخت «بهمنی» شدهام'''</center>]] | |||
[[پرونده:Bahmani miyan jangal angor.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''میان جنگل انگور'''</center>]] | |||
[[پرونده:Bahmani&afshin yadolahi.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''جشن تولد [[افشین یداللهی]] و رونماییِ مجموعهترانهاش «جنون منطقی»{{سخ}}۲۵دی۱۳۹۳'''</center>]] | |||
[[پرونده:Bahmani&hormoz alipour.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''همنشین با [[هرمز علیپور]]'''</center>]] | |||
[[پرونده:Bahmani ba nori.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''یادگاری با محمد نوری{{سخ}}آن نور، آن صدایِ همیشه{{سخ}}آوازهای برای همیشه'''</center>]] | |||
[[پرونده:Bahmani&shahdad rohani.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''در کنار شهداد روحانی'''</center>]] | |||
[[پرونده:Bahmani kenar alvand.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''با سیروس الوند، شبِشعر ترانهسرایان{{سخ}}کافه هال، تیر۱۳۹۵'''</center>]] | |||
'''محمدعلی بهمنی''' غزلسرا، ترانهسرا، تصنیفسرا و از بنیانگذاران غزل نو یا [[نیمایی]] است. | |||
<center>* * * * *</center> | |||
ادبیاتیها بهمنی را آغازگر شعر«گفتار» یا غزل«گفتار» میدانند و معتقدند با غزلهای بهمنی دورهٔ بازگشت به خویش در شعرِ اجتماعی پرشور و آرمانگرای دههٔ شصت آغاز شد؛ دههای که نسل جوان و جویندهاش با قلم و چکش سرگرم حکاکی چهرهٔ زمخت غزلِ اجتماعی بودند. اگر جسارت بهمنی و همنسلانش همچون [[حسین منزوی|منزوی]]، [[سیمین بهبهانی|بهبهانی]] و [[منوچهر نیستانی|نیستانی]] نبود قطعاً نوگرایی در غزل بیش از چند دهه بهتأخیر میافتاد. بهمنی در غزلهایش همواره چشمی به [[نیما]] دارد و بسیار درست میگوید که: «جسمم غزل است؛ اما روحم همه نیمایی است.» در بین آثار بهمنی ''گاهی دلم برای خودم تنگ میشود'' بیهیچ تردید در رشد غزل معاصر، مجموعهایی بس تأثیرگذار است.<ref name= عیار>{{پک|قزوه|۱۳۸۳|ک= کسی عیار تو را هنوز نسنجیده است|ص= ۴۱}}</ref>{{سخ}} | |||
کانون خانوادهٔ بهمنی را مادرش امالبنین باسواد و پدرش محمدحسین، سوزنبان راهآهن و بیسواد میساخت. مادرش از نخستْ دانشآموزان دانشآموختهٔ زبان فرانسوی در ایران بود. شعر در این کانون سفرهای بود که روزی دهها بار پهن میشد. مادر وقتی همهٔ بچهها دورهم جمع میشدند یا شاهنامهخوانی میکرد یا از حافظ و سعدی میخواند. پدر اما، محمدعلی را بهجای مدرسه، به چاپخانه فرستاد. دهساله که بود در چاپخانه «تابان» سرگرم کار شد. مجلهٔ «روشنفکر» را آن چاپخانه نشر میداد و مسئول صفحهٔ «هفت تار چنگ» مجله، [[فریدون مشیری]] بود. مشیری اولین کسی بود که توانا شعرگویی را در بهمنی یافت و بهمنی اولین شعرش را در همان سن دهسالگی برای مادرش سرود و مجلهٔ «روشنفکر» در سال۱۳۳۱ چاپش کرد.<ref name= روزگار>{{پک|امیرخلیلی|۱۳۹۷|ک= روزگار من و شعر|ص= ۳۶و۲۴۷}}</ref>{{سخ}} | |||
بهمنی همکاری با رادیو و [[وزارت ارشاد|ارشاد]] را نیز تجربه کرده است، هرچند اینک حاصل مهارتهای تجربهاش مدیریت انتشارات و مسئولیت چاپخانه است.{{سخ}} | |||
محمدعلی بهمنی اولین مجموعهاش «باغ لال» را انتشارات بامداد در سال۱۳۵۱ منتشر کرد و درپی آن آثار متعددی از وی به دست مخاطبانش رسید. دو مجموعهٔ ''گاهی دلم برای خودم تنگ میشود'' و ''شاعر شنیدنی است'' از آثار بسیار مشهور در کارنامهٔ بهمنی، به چاپ دهم نیز رسیده است. بهمنی سال۱۳۷۸ غزلسرای نمونه کشور شد و سال۱۳۸۵ در نخستین دورهٔ [[جشنواره شعر فجر]] بهاتفاق حسین منزوی برگزیدهٔ بخش شعر کلاسیک شد و نیز در فهرست چهرههای ماندگار شعر قرار گرفت.<ref>{{یادکرد وب|نشانی= https://www.khabaronline.ir/news/145476/800%D8%B5%D9%81%D8%AD%D9%87-%D8%A8%D8%A7-%D8%B4%D8%A7%D8%B9%D8%B1-%DA%AF%D8%A7%D9%87%DB%8C-%D8%AF%D9%84%D9%85-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D8%AE%D9%88%D8%AF%D9%85-%D8%AA%D9%86%DA%AF-%D9%85%DB%8C-%D8%B4%D9%88%D8%AF|عنوان= با شاعر دلتنگ خود}}</ref> | |||
''' | ==از میان یادها== | ||
===اولین شعر<ref name= شعر>{{پک|امیرخلیلی|۱۳۹۷|ک= روزگار من و شعر|ص= }}</ref>=== | |||
{{گفتاورد تزیینی|داشتم وارد نهسالگی میشدم که شادروان [[فریدن مشیری|مشیری]] با مهری که در سخنش داشت به من گفت: «تو میتوانی شعر بگویی!» و من ناگهان اتفاقی را در خود حس کردم که هنوز هنگام سرودن شعر، همراه من است. یکیدو هفته سعی کردم که شعری بگویم و موفق نمیشدم. دست زیر چانه میگذاشتم و به فکر فرومیرفتم. ژست شاعرانی را در عکسها دیده بودم که انگشت روی لپشان گذاشته بودند و داشتند مینوشتند. من هم ادایشان را درمیآوردم؛ اما شعر به سراغم نمیآمد. بعد از دو هفته که استاد را دیدم اولین سؤالش از من این بود: | |||
:''«شعر گفتی؟»'' | |||
:پاسخ دادم: ''«هرچه فکر میکنم نمیتوانم.»'' | |||
:گفت: ''«اگر به کسی که از همه بیشتر دوستش داری فکر کنی، میتوانی شعری برایش بگویی.»''{{سخ}} | |||
در آن سنوسال طبیعی بود که مادرم را از همه بیشتر دوست داشته باشم. چند روزی در مجلهها گشتم و هر کلمهای را که حس کردم به زیبایی مادرم است نوشتم. معنایش را هم از خود مادرم میپرسیدم. کلمه «موشّح» یکی از آن کلمات بود. آن روزها وقتی میخواستند از کسی امضا بگیرند میگفتند «موشّح بفرمایید!» من از احترامی که در این کلمه بود و از موسیقی درونی آن لذت میبردم. شعر «مادر» که اولین شعر چاپشدهٔ من است با کلمات انتخابشده نوشته شد؛ اما آقای مشیری وقتی این شعر را خواند گفت: | |||
:''«این کلمهها چیست که ردیف کردهای؟!»'' | |||
:گفتم: ''«میخواستم شعرم در شأن مادرم باشد؛ گشتم و انتخابشان کردم.»''{{سخ}} | |||
دستی به سرم کشید و باخنده گفت: | |||
:''«این کلمهها را باید در حافظهات ثبت کنی!»''{{سخ}} | |||
زیاد متوجه مفهوم حرف استاد نمیشدم؛ اما هنوز بهدرستی یادم مانده است که از آن به بعد یاد گرفتم نباید تصمصیم بگیرم و شعر را بنویسم؛ آموختم که باید منتظر شعر بمانم تا من را بنویسد. | |||
{{شعر|نستعلیق|سبک=color:#DB7093}} | |||
{{ب|ای واژهٔ بکر جاودانه|ای شعر موشّح زمانه}} | |||
{{ب|ای چشمهٔ سینهجوش الهام|ای حس لطیف شاعرانه}} | |||
{{ب|شبها که ز دیده خواب گیرد|شعرم به سرودهٔ شبانه}} | |||
{{ب|بینم که نشستهای تو بیدار|بر بستر طفل پربهانه}} | |||
{{ب|آوازهٔ گرم لایلایت|افکنده طنین مادرانه}} | |||
{{ب|شاعر نه منم تویی که باشد|شعرت همه شور مادرانه}} | |||
{{پایان شعر}}}} | |||
===اعتراف<ref name= زیارت>{{پک|امیرخلیلی|۱۳۹۷|ک= روزگار من و شعر|ص= }}</ref>=== | |||
در شصتوسهسالگی دعوت شده بودم برای داوری جشنوارهٔ شعر رضوی. حقیقتی مرا از پذیرش این دعوت بازمیداشت. میگفتم وقتی هنوز شعری شایسته برای حضرت نگفتهام نباید به خود، اجازهٔ داوری بدهم! محل اقامتمان نزدیک حرم بود. به حرم رفتم حدود دوونیم شب. صحن خلوت بود و خوشحال از اینکه چه وقت خوبی را برای زیارت انتخاب کردم و غافل از اینکه سرمای هوا جمعیت را به داخل حرم کشانده است. به ورودی مردانه رفتم فوج جمعیت جایی برای ورود نگذاشته بود. فکر کردم نمیخواهد اجازه ورود به من بدهد. شرمگین از دور سلامش کردم و در صحن ماندم. ناگهان گرمای غزل «اعتراف» ذهن و زبانم را تسخیر کرد. دو ماه بعد، از جشنواره تلفنی به من شد و اجازهٔ خوشنویسیِ بیت آخر این غزل را برای نصب بر سردر یکی از ورودیهای حرم خواستند. پرسیدم: «چرا فقط این بیت؟» پاسخ دادند: «زوار بسیاری هستند که نمیدانند خوانده به زیارت آمدهاند یا نخوانده!» | |||
{{شعر|نستعلیق|سبک=color:#A2006D}} | |||
{{ب|شرمنده که همت آهو نداشتم|شصتوسه سال راه به این سو نداشتم}} | |||
{{ب|خوانده یا نخوانده به پابوس آمدم؟|دیگر سؤال دیگری از او نداشتم}}{{پایان شعر}} | |||
بهمنی در | ===نامهٔ [[حسین منزوی|منزوی]] به بهمنی=== | ||
هفت صفحه از هشت صفحه نامهٔ رفیقی با چهل سال قدمتِ رفاقت که پس از اتمام دیدار یکهفتهای باهم نوشته شد: | |||
در | :''بهمنیجان'' | ||
:''انشاالله که به خیر و خوبی و خوشی، قطار به ایستگاه پایانی دارد میرسد و وقت، وقت پیادهشدن است! بعد هم لابد نخودنخود هرکه بره خونه خود! تا، کی دوباره کسی یا کسانی در جایی در این دیار پهناور، سببساز و بهانهٔ دیدار من و تو شود، و چه غافل و قدرنشناس و فرصتکُشیم ماها که چهارپنج روز گرانبها را چون چهارپنج دقیقهٔ شتابناک، از کف میدهیم تا در لحظهٔ مشایعت بهیاد آوریم که باید بهخود آمده باشیم؛ آهای درنگی! آهای آرامتر:'' | |||
{{شعر|نستعلیق|سبک=color:purple}} | |||
{{ب|آهسته که اشکی به وداعت بفشانیم|ای عمر که سیلت ببرد، چیست شتابت؟}}{{پایان شعر}} | |||
:''و دیگر چه کسی ضمانت کند دیدار دوبارهٔ ما را؟ به سالی دیگر؟ مهلتی در چهارپنج سال دیگر؟ آی که چه غافلیم و عمر چه بد، در خوابمان میگذارد و میرود. چشم که میگشاییم میبینیم آفتاب در واپسین لحظههای پیش از غروب خود است و ما قرار بوده مثلاً که در واپسین لحظههای پس از طلوع از خواب برخاسته باشیم!'' | |||
:''هیچچیز از این غمانگیزتر نیست که مجبور باشی بنشینی فرصتهای ازدسترفته را شماره کنی: یک، دو، سه، سیصد، آه که'' | |||
:''سرم دارد میترکد. و چقدر باید بشمارم؟ یک عمر است دارم میشمارم. باور کن خستهام عزیزکم! برادرم! حتی برای تورق یک ورق دیگر خستهام و روزگار رویش سیاه باد که مرا و تو را باید در این لحظه بههم رسانده باشد. دو تا پیرمرد خسته و ازنفسافتاده و گرفتار در هزارمین نوبت از صعود و هبوط تقدیریمان با این دو تا صخرهٔ شومِ سنگینْ رویشانههایمان، دو تا «سیزیف»؛ دو تا کوه سرنوشت روی دو تا پشت خمگرفتهٔ ناگزیرمان:'' | |||
{{شعر|نستعلیق|سبک=color:#7B68EE}} | |||
{{ب|«سیزیف» آموخت از ما در طریق امتحان، آری|به دوشِ خسته، سنگ سرنوشت خویش بردن را}}{{پایان شعر}} | |||
:''راستی کِی دوباره؟ دوباره راستی کِی بهمنی؟ این را میپرسم که یادت بیاید که خیلیها هم فرصت نداریم که بخواهی برای آمدن به رشت ناز کنی نازنینم! کسی نمیداند چند تای دیگر، اما من میدانم که زیاد نخواهد بود. شاید هم این که در راه است، همان آخری باشد... خوش ندارم بیرحم باشم؛ اما نمیتوانم نگویم که: شاید این که دارد میگذرد و همین فرصت ۲تا۸آذر همین آخری بوده باشد، آخری!'' | |||
:''دیگر مرثیهسرایی بس! عمری اهل تغزل بودهام و حالا دلم میگیرد که بیاراده هی قلم سرکش را بهسوی غزل میرانم و هی از سوی مرثیه سر درمیآورد! راستش آن سهچهار بیتی که آن روز آن پشت خواندم، تا اینجا آخرین غزلکی است که نوشتهام.'' | |||
:''خستهام محمّد! خودت میدانی که غزلنوشتن هم دلودماغ میخواهد؛ مثل خود دلبستن، عشق که جای خود را دارد؛ مثل خود دلدلکردن!'' | |||
:''و اینطور است که احساس پیری میکنم و بوی بدی هم بههمراه آن احساس میکنم؛ چیزی مثل بوی خستگی، بوی دلزدگی و شاید شبیه بویی که آفتاب لببام باید داشته باشد. بوی کافور و تابوت و اینطور چیزها را میدهم رفیق! خدا تو را سرسبز نگاه بدارد. تو بمانی که ما بوی رفتن احاطهمان کرده است. پس فرصت، غنیمت! امروز و امشب هم با ما باش، فردا هم. رشت هم بیا! زنجان هم بیا! خلاصه تا میتوانی بیا که همدیگر را بو کنیم. لعنت به روزگار که بهقول [[شهریار]]: «حرفهاش پریشانکردن جمع مشتاقان است!»'' | |||
:''و من چه شوقی در دلم میتپد که تو را مثل آخرین لحظهها، مثل تهماندهٔ فرصتها، مثل ته بشقاب غذایی که از کودکی دوست داشتهام، بلیسم! مثل آخرین بشقابی که زندگی از خورش فسنجان به دستم میدهد.'' | |||
:''بنشین که باهم بخوریم رفیق! بنشین!'' | |||
:''این از دلتنگیها! اما زندگی آن روی دیگرش هم هست! آن روی جدی و درعینحال تلختر از زندگی! واقعیتهای زندگی...'' | |||
:''بههرحال خسته نباشی برای همهچیز و ممنون برای همهچیز.'' | |||
:''حسین منزوی'' | |||
:''۱۱آذر۱۳۷۸''<ref>{{یادکرد وب|نشانی= https://www.cloob.com/c/bahmani_poem/88581|عنوان= نامهٔ منزوی به بهمنی}}</ref> | |||
===سیب: هزار مرتبه کوچکتر<ref name= زیارت>{{پک|امیرخلیلی|۱۳۹۷|ک= روزگار من و شعر|ص= }}</ref>=== | |||
یادم نمیرود! سال۱۳۴۸ بود. بهمن اولین فرزندم دوساله شده بود. زبان شیرینش دلخوشی روزگار سختی بود که میگذراندم. بیکار بودم و هرچه تلاش میکردم کاری پیدا نمیشد. یک صبح که آمادهٔ بیرونزدن از خانه میشدم بهمن را که میبوسیدم، معصومانه نگاهم کرد و گفت: «بابا سیب بیار.» پایم لرزید. حال عجیبی داشتم. آن روز حاضر بودم هر کاری انجام دهم تا شب که خانه میروم سیب برای پسرم برده باشم. به بسیاری از چاپخانهها که کارگر کمکی میگرفتند سری زدم؛ اما هیچکدام پیشنهاد کار ندادند. غروب شد و خستهتر از هر روز باید به خانه برمیگشتم. فکر کردم امشب کمی دیرتر برمیگردم تا بهمن خواب باشد و دستِ خالیِ من را نبیند. به خانه که رسیدم بهمن بیدار بود و با همان نگاه گفت: «سیب.» حال بدی داشتم. نمیتوانستم برای نگاه معصومانهاش پاسخی پیدا کنم. فکری به سرم زد. از خانه بیرون زدم تا خانهٔ برادرم که راه کمی هم نبود پیاده راه افتادم. وقتی همسر برادرم درِ خانه را به رویم گشود فقط سلامی کردم و یکراست به طرف آشپزخانه رفتم و در یخچال را باز کردم. چند عدد سیب با خوشحالی برداشتم و به خانم برادرم گفتم: «پاکت دارید؟» پاکت را گرفتم، سیبها را بهسرعت در آن ریختم و گفتم خداحافظ. در راه برگشت درحالیکه پاکت سیب را به سینه میفشردم شعر «هزار مرتبه کوچکتر...» را سرودم. | |||
:<span style="color:darkcyan">''با کولهبار خستگیام بر دوش''</span> | |||
:<span style="color:darkcyan">''از رنج روز آمده بودم''</span> | |||
:<span style="color:darkcyan">''«بهمن» بهشوق میوه سلامم گفت''</span> | |||
:<span style="color:darkcyan">''دستم تهی ز مرحمت باغ''</span> | |||
:<span style="color:darkcyan">''آن شب هوای خانه چه شرجی بود''</span> | |||
:<span style="color:darkcyan">''پیشانیام چه بارش سردی داشت''</span> | |||
:<span style="color:darkcyan">''تصویر کن''</span> | |||
:<span style="color:darkcyan">''تصویر کن مردی در آستانه در میمُرد''</span> | |||
:<span style="color:darkcyan">''مردی هزار مرتبه کوچکتر''</span> | |||
:<span style="color:darkcyan">''از چشمهای کوچک «بهمن...»''</span> | |||
== | ===دیدار با [[اخوان]]=== | ||
اولین | هیچوقت اولین دیدارم با اخوان را فراموش نمیکنم. ''[[حسین منزوی|منزوی]]'' من را معرفی کرد و اخوان با آن لهجهٔ شیرین خراسانی گفت: «غزلاتو خیلی دوس دارم من آ!» حتی چند بیت از غزل من را خواند. برای من که اخوان جایگاه فراتری از دیگران داشت این اتفاق، بهترین اتفاقی بود که میتوانست در دیدار اول بیفتد. | ||
===دو استعفانامه=== | |||
در | {{گفتاورد تزیینی|بهمنی طی دوران همراهیهای فرهنگیاش با [[وزارت ارشاد]] دو بار کنارهگیریاش را با استعفا مکتوب کرد. بار نخست استعفایی ۳نفره از شورای شعر در سال۱۳۸۶ بود و بار دوم بهمنی بهکل ریاست شورای شعر را بوسید و کناری نهاد. | ||
* چند سطری از استعفانامهٔ بهمنی، [[عبدالجبار کاکایی|کاکایی]] و [[اهورا ایمان|ایمان]]<ref>{{یادکرد وب|نشانی= https://www.aftabir.com/news/view/2007/dec/03/c5c1196682904_art_culture_literature_verse_poem.php/%D9%83%D9%86%D8%A7%D8%B1%D9%87-%DA%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C-%D8%A8%D9%87%D9%85%D9%86%DB%8C-%D9%83%D8%A7%D9%83%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%D9%88-%D8%A7%DB%8C%D9%85%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D8%B2-%D8%B4%D9%88%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D8%B4%D8%B9%D8%B1|عنوان= کنارهگیری گروهی از شورای شعر ارشاد}}</ref> | |||
:''[[وزارت ارشاد]] ناخواسته با کشاندن عیارهای عمدتاً سلیقهای (سیاسی و اخلاقی) به حوزهٔ تولید کلام در موسیقی پاپ، هویت کاذب دیگری به تولیدکنندگان آثار پیشِپاافتاده، داده است. دانش برخورد با ابن پدیدهٔ اجتماعی در وزارت ارشاد شکل نگرفته است. درواقع ارادهایی برای شکلگرفتن این دانش نیست. موسیقی و ترانه پاپ به حمایت و هدایت احتیاج دارد؛ نه نظارت سختگیرانه. تا زمانی که تصور کنیم مردم، نوجوانانی کمآگاه و غافلاند که هدایتشان در سیاستگذاری دفتر موسیقی برآورده میشود، موسیقی دچار همین بلبشوی فرهنگی و تاریخی است. ضمناینکه گاه در شوراهای پنهان ممیزی شاهد رد آثار بزرگان ادب نظیر سعدی و حافظ و خیام هستیم. از نظر ما هیچ شورایی صلاحیت رد آثار بزرگان ادب فارسی را ندارد.'' | |||
:''۱۱اردیبهشت۱۳۸۶'' | |||
* استعفانامهٔ بهمنی از ریاست شورای شعر دفتر موسیقی<ref>{{یادکرد وب|نشانی= http://www.musicema.com/node/359542|عنوان= کنارهگیری از ریاست شورای شعر دفتر موسیقی ارشاد}}</ref> | |||
:''سال۱۳۴۲ که بهمهربانی استادم، گرامییاد [[فریدون مشیری]] در رادیو سرودن ترانه را تجربه میکردم تا امروز، هرگز از تشویقی مغرور و از انتقادی دلگیر نشدهام. درحالحاضر هم با همهٔ تلخیهایی که در شورا تحمل میکنم دوست ندارم گلهمند شرایط باشم؛ اما صادقانه اعتراف میکنم که در جوانی اگر ذات کلام در بیان را به درستی نمیشناختم در مسیرِ تا هفتادوششسالگی اندکی شاید آموخته باشم.'' | |||
{{شعر|نستعلیق|سبک=color: green}} | |||
{{ب|لبم عطشزدهٔ بوسه نیست حرف بزن|شنیدنت عطشِ روح را میافزاید}}{{پایان شعر}} | |||
:''متأسفانه روزگاری را میگذرانیم که برایتخریب «موسیقی» رندانه دارند ارج باید و نبایدهای کلمه در ترانه را از باورهامان میربایند.'' | |||
:''جهت اطلاع: من با آگاهیِ اشتباهم از قبول ریاست شورای ترانه، نه بهدلیل اینکه شش ماه است کارشناسانش هم حقوقی دریافت نکردهاند، فقط به این دلیل که دیگر مزاحم ترانههای ضعیف نباشم، با شرم خداحافظی میکنم.'' | |||
:''۱۵شهریور۱۳۹۷''}} | |||
[[پرونده:Bahmani&naveh.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''نوههای بهمنی، نیوشا و آینا'''</center>]] | |||
[[پرونده:Bahmani.rozgar man& eshgh.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''روزگار من و شعر{{سخ}}بهجوششِ احمد امیرخلیلی و کوششِ نگاه'''</center>]] | |||
[[پرونده:Bahmani.geramafilm.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''حضور در برنامهٔ گرامافیلم، بهتهیهکنندگی ناهید دلآگاه'''</center>]] | |||
[[پرونده:Bahmani&zavi panjereh.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''من پنجرهای بازشده رو بشمایم'''</center>]] | |||
[[پرونده:Bahmani&divar.sargijeh.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''دیوار نمیخواست خودم را بسرایم'''</center>]] | |||
[[پرونده:Bahmani&mat.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''کیش آنچنان شدم که خودم مات ماندهام'''</center>]] | |||
[[پرونده:Bahmani&neshast taraneh.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''پایان خوش نشست ترانهای با دوستان همنشین'''</center>]] | |||
[[پرونده:Bahmani&vorodi moze.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''درب ورودی «خانهموزه» [[نیما]] در یوش'''</center>]] | |||
[[پرونده:Bahmani&nima.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''یادگاری از حیات برفیِ خانهموزهٔ [[نیما]]'''</center>]] | |||
[[پرونده:Bahmani&karitin.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''چاپشده در ماهنامه خطخطی، ۱۳۹۷'''</center>]] | |||
==زندگی و یادگار== | |||
===روی برگهای تاریخ=== | |||
* '''۱۳۲۱''': تولد در قطار تهراناندیمشک، ۲۷فروردین | |||
* '''۱۳۳۱''': انتشار «باغ لال»، اوّلین مجموعه با انتشارات بامداد | |||
* '''۱۳۵۰''': چاپ «در بیوزنی» در انتشارات بامداد | |||
* '''۱۳۵۲''': ورود به رادیو ایران (تهران) و خلق ترانههای ماندگار | |||
* '''۱۳۵۳''': بازگشت به بندرعباس؛ چاپ دوم «باغ لال» | |||
* '''۱۳۵۵''': چاپ «عامیانهها» با انتشارات پدیده | |||
* '''۱۳۵۶''': انتشار «گیسو، کلاه، کفتر» (شعر کودک)؛ چاپ دوم عامیانهها؛ شعرخوانی در [[شبهای شعر گوته|ده شب شعر گوته]] | |||
* '''۱۳۵۸''': برگشت به تهران؛ ازدواج با صدیقه میرعلی قرهگزلو که حاصلش ۶ فرزند است: بهمن، ترانک، ساده، آیه، غزل و واژه | |||
* '''۱۳۶۳''': بازگشت به بندرعباس و اقامت دایم در آن شهر | |||
* '''۱۳۶۴''': پذیرفتن مسئولیت چاپخانه «دنیای چاپ» بندرعباس و رئیس انتشارات «چیچیکا» | |||
* '''۱۳۶۹''': چاپ «گاهی دلم برای خودم تنگ میشود» با نشر آفرینش | |||
* '''۱۳۷۰''': همکاری با صداوسیمای خلیج فارس و ارائه برنامهٔ «صفحه شعر» | |||
* '''۱۳۷۱''': چاپ دوم «گاهی دلم برای خودم تنگ میشود»، با نشر دارینوش و چاپ سوم و چهارم به فاصلهٔ زمانیِ دوساله | |||
* '''۱۳۷۴''': آغاز همکاری با هفتهنامه «ندای هرمزگان» بهسمت مسئول صفحه ادبیِ «تنفس در هوای شعر» | |||
* '''۱۳۷۷''': انتشار مجموعهٔ «غزل» بهصورت کتاب، کاست و لوحفشرده و نیز چاپ «شاعر شنیدنی است»، همگی با نشر دارینوش | |||
* '''۱۳۷۸''': انتشار مجموعهٔ «عشق است» بهصورت کتاب، کاست و لوحفشرده با نشر دارینوش؛ دریافت تنددیس «خورشید مهر» با عنوان برترین غزلسرای ایران در مهرماه؛ چاپ دوم، سوم و چهارم «شاعر شنیدنی است» طی سالهای پس از آن | |||
* '''۱۳۷۹''': چاپ گزیده ادبیات معاصر با نشر نیستان | |||
* '''۱۳۸۰''': انتشار «یه حرف یه حرف حرفای من کتاب شد (امانم بده)» با نشر دارینوش | |||
* '''۱۳۸۱''': چاپ ششم «گاهی دلم برای خودم تنگ میشود» با نشر دارینوش؛ انتشار کتاب «مهمان ماه» از سوی انجمن شاعران ایران در تیرماه | |||
* '''۱۳۸۲''': حضور در پنجاهویکمین نشست کانون ادبیات ایران در تیرماه | |||
[[پرونده:Bahmani&fajer.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''برگزیدهٔ بخش کلاسیک نخستین دورهٔ [[جشنواره شعر فجر]]'''</center>]] | |||
===از کودکی به کنون=== | |||
بهمنی فرزند هشتم و تهتغاری خانواده، ۲۷فروردین۱۳۲۱ نخستین گریهٔ زندگیاش را در خانهای با مادر باسواد و پدر بدون سواد، سرداد. از کودکی بهدلیل علاقهٔ بیحد مادر و برادران به شعر، در مکتب مادر و در مجاورت برادران شعرخوانش با این کاروان همراه شد. جالب آنکه مادر بر اشعاری که انتخاب میکرد تسلط کامل داشت. درست مثل کسی که کارگردان تئاتر باشد موقع شاهنامهخوانی یا سعدی و حافظخوانی، به بچهها میگفت که کدام بیتها را باید با قدرت و حماسی خواند و کدام بیتها را آرام و نرم. بهمنی با چنین درسهایی، گامبهگام قد کشید. اما آن سوی دوران کودکی اجبار پدر برای کارکردن بود جای مدرسهرفتن. ده سال کمتر داشت که به چاپخانه قدم گذاشت و سروکارش به حروف سربی و رنگ و جوهر افتاد و البته متن و اثر. «شعری برای مادر» خلق دهسالگی بهمنی است آنهم وقتی که استادش [[فریدن مشیری]] جوهر شعرگویی را در او مییابد و مشوقش میشود تا زبان بگشاید. سالهای کار و تؤام میشود با شناخت اهالی شعر و آشنایی و دوستی با شاعران بنامی چون [[سیمین بهبهانی|بهبهانی]]، [[منوچهر آتشی|آتشی]]، [[منوچهر نیستانی|نیستانی]]، [[حسین منزوی|منزوی]] و دیگران. کمکم ادبیات و موسیقی درهم میآمیزد و در جمع یارانش محمد نوری، شهداد روحانی و دیگر اهالی موسیقی نیز اضافه میشود.{{سخ}} | |||
بهمنی سال۱۳۴۵ با رادیو همکار شد و پس از آن به شغل آزاد روی آورد. تا سال۱۳۵۲ در تهران بود و پس از آن ساکن بندرعباس شد و بعد از انقلاب۵۷ مجدداً به تهران بازگشت و یک سال بعد از آن ازدواج کرد. سرانجام نیز سال۱۳۶۳ تصمیم قطعی به سکونت در بندرعباس گرفت و مسئولیت چاپخانه «دنیای چاپ» و مدیریت انتشارات «چیچیکا» را بپذیرد که همچنان ادامه دارد.{{سخ}} | |||
حضور در رادیو و تلویزیون برای برنامههای ادبی و نیز همکاری با شورای شعر دفتر موسیقی [[وزارت ارشاد]] بخشهایی از فعالیتهای فرهنگیدولتی اوست؛ هرچند اولی را چندان دنبال نمیکند و دومی را نیز رسماً استعفا میدهد.{{سخ}} | |||
شمار آثارش دیروقتی است که از مرز ۲۰ عنوان گذشته است و برخی از آثارش بارها تجدیدچاپ میشوند. جمعبندیِ نقدها و نظرهایی که از سوی صاحبنظران بر سبک و سیاق بهمنی میشود گویایی بدعت و شگرد و موفقیت پس از عمری تلاش ادبی اوست. | |||
===از نگاه دیگران=== | |||
====[[منوچهر آتشی]]==== | |||
محمدعلی بهمنی در غزل، در ردیف معدود شاعرانی است که از همان اول کار «غزل دیگر» گفتند. بهمنی شاعری است که تعمد دارد غزل را [[نیمایی]] و نیمایی را متغزل کند. از همین جا بهمنی صاحب سبک و شیوه و شگرد میشود. | |||
====[[محمدرضا روزبه]]==== | |||
محمدعلی بهمنی از حلقههای اصلی و اصیل زنجیرهٔ نو غزلسرایی در روزگار ماست. وی در تکوین و تکامل این جریان شعری، طی دههای اخیر نقشی بسزا ایفا کرد و آثاری ماندگار از خود برجای گذاشت. حضور بهمنی در عرصهٔ غزل دهههای اخیر در کنار حضور دیگر نامآوران این میدان موجب شد که غزل در غبار تکتازی و ترکتازی نوپردازان چه اصیل و چه بدلی گم نشود و بتواند با جذب تابش و تلألو آفاق پیشرو، رقصان و رخشان به پیش بتازد. | |||
====[[عمران صلاحی]]==== | |||
جنس بهمنی از بلور و آینه است؛ هم جنس خودش و هم جنس شعرش. همانطورکه حرف میزند، شعر میگوید و همانطورکه شعر میگوید، زندگی میکند. مفاهیم اشعارش بدون پیچوخم و دستانداز به خواننده میرسد. | |||
شاعر | ====[[محمدکاظم کاظمی]]==== | ||
بهگمان من، غالباً حالات سادهٔ عاشقانه منبع الهام و سازندهٔ تصویرهای شعر بهمنی است. بهواقع این نوعی مکتب نوین است. آنچه با همهٔ کمرنگی تخیل و کمتوجهی به پشتوانههای فرهنگی، شعر بهمنی را مقبول و مطلوب ساخته، توانایی شاعر است در تصویرگری هنرمندانهٔ «حالات عاشقانه» و این،البته هنرمندیِ اندکی نیست. | |||
===نگاه شاعر به خود و آثارش=== | |||
{{گفتاورد تزیینی|من آزادانه شعر مینویسم و خود را ادامهدهندهٔ راه [[نیما]] میدانم. وقتی کسی کتابم را بخواند متوجه خواهد شد که شاعر زمانهٔ خودم هستم. البته باید به این نکته نیز توجه داشت که تنها بخشی از پتانسیل شاعر برای زمانه خودش است و ظرفیتهای اصلی او برای آیندگان بهجای خواهد ماند.}} | |||
===مهمترین ویژگی شاعر=== | |||
بهنظرم مهمترین ویژگی یک شاعر این است که نشان دهد در عمق شعرش برای نسلهای بعد چه دارد. | |||
برگرفته شده از وبلاگ مریم جعفری آذرمانی، من شاعرم (iampoet.blog.ir) | |||
===دیدگاه بهمنی به دیگران=== | |||
===[[سهراب سپهری]]=== | |||
به سهراب در گذشته انتقادهای فراوانی میشد؛ اما همه به چشم دیدیم که او ماندگار شد و امروز همهٔ مردم او را میشناسند. این خاصیت هنر است که در زمانهٔ خودش تجزیه و تحلیل نمیشود. | |||
====[[حسین منزوی]]=== | |||
بهاعتقاد من حسین منزوی هنوز هم فراترین دیدگاه را به شعر و غزل دارد؛ اما مطمئنم اگر او هم الان زنده بود حرفهای من را تأیید میکرد و نظرش با من دربارهٔ شعر مشترک بود. | |||
[[پرونده:Bahmai&majmoeh.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''تورق مجموعهاشعار محمدعلی بهمنی{{سخ}}به دست شاعرش'''</center>]] | |||
==آثار و کتابشناسی== | ==آثار و کتابشناسی== | ||
# باغ لال | |||
# در بیوزنی | |||
# عامیانهها | |||
# گیسو، کلاه، کفتر | |||
# گاهی دلم برای خودم تنگ میشود | |||
# شاعر شنیدنی است | |||
# همواره عشق | |||
# هوا دونفره هم که باشد در من جمعیتی است | |||
# یه حرف یه حرف حرفای من کتاب شد | |||
# من زندهام هنوز غزل فکر میکنم | |||
# گزیدهای از پنج کتاب در یک کتاب | |||
# گزیده اشعار محمدعلی بهمنی | |||
# مجموعهاشعار | |||
# صبح زود یه قاصدک سوار باد خنک | |||
# عشق است | |||
# خیال که خیس نمیشود چتر برای چه؟ | |||
# چشمه صبح | |||
# خوبترین حادثه میدانمت | |||
# دوستت دارم | |||
# تنفس آزاد با محمدعلی بهمنی | |||
# جسمم غزل است؛ اما روحم همه نیمایی است | |||
# امانم بده | |||
# این خانه واژههای نسوز دارد | |||
# غزل زندگی کنیم | |||
==پانویس== | ==پانویس== | ||
{{پانویس|۲}} | {{پانویس|۲}} | ||
==منابع== | ==منابع== | ||
{{ | * {{یادکرد کتاب|نام خانوادگی= قزوه|نام= علیرضا|نام ویراستار= محمد|نام خانوادگی ویراستار= ولیزاده|عنوان= کسی عیار تو را هنوز نسنجیده است (جشننامهٔ محمدعلی بهمن)|سال= ۱۳۸۳|ناشر= داستانسرا|مکان= تهران|شابک= ۹۶۴-۷۹۷۹-۵۴-۱}} | ||
* {{یادکرد کتاب|نام خانوادگی= امیرخلیلی|نام= احمد|نام ویراستار= ابرهیم|نام خانوادگی ویراستار= اسماعیلاراضی|عنوان= روزگار من و شعر (شصتوسه روایت از زندگی محمدعلی بهمنی)|سال= ۱۳۹۷|ناشر= نگاه|مکان= تهران|شابک= ۹۷۸-۶۰۰-۳۷۶-۳۸۵-۲}} | |||
==پیوند به بیرون== | ==پیوند به بیرون== | ||
*{{یادکرد وب|نشانی= | * {{یادکرد وب|نشانی= https://www.khabaronline.ir/news/145476/800%D8%B5%D9%81%D8%AD%D9%87-%D8%A8%D8%A7-%D8%B4%D8%A7%D8%B9%D8%B1-%DA%AF%D8%A7%D9%87%DB%8C-%D8%AF%D9%84%D9%85-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D8%AE%D9%88%D8%AF%D9%85-%D8%AA%D9%86%DA%AF-%D9%85%DB%8C-%D8%B4%D9%88%D8%AF|عنوان= ۸۰۰ صفحه با شاعری دلتنگ خود|ناشر= خبرآنلاین|تاریخ انتشار= ۲اردیبهشت۱۳۹۰|تاریخ بازدید= ۲۱دی۱۳۹۷}} | ||
*{{یادکرد وب|نشانی=http://www. | * {{یادکرد وب|نشانی= https://www.cloob.com/c/bahmani_poem/88581|عنوان= نامهای از منزوی به بهمنی|ناشر= رسانهها و کلوبها|تاریخ انتشار= ۸تیر۱۳۸۵|تاریخ بازدید= ۲۵دی۱۳۹۷}} | ||
* {{یادکرد وب|نشانی= http://musicema.com/node/359542|عنوان= کنارگیریِ بهمنی از ریاست شورای شعر دفتر موسیقی ارشاد|ناشر= موسیقی ایران|تاریخ انتشار= ۲۴شهریور۱۳۹۷|تاریخ بازدید= ۳۰دی۱۳۹۷}} | |||
* {{یادکرد وب|نشانی= https://www.irna.ir/news/83750028/%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF%D8%B9%D9%84%DB%8C-%D8%A8%D9%87%D9%85%D9%86%DB%8C-%D8%AE%D8%A7%D9%84%D9%82-%D8%BA%D8%B2%D9%84-%D9%87%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%D8%AF%D9%84%D9%86%D8%B4%DB%8C%D9%86|عنوان= ساده بگم، ساده بگم، ساده بگم دهاتیم|ناشر= ایرنا|تاریخ انتشار= ۲۷فروردین۱۳۹۹|تاریخ بازدید= ۲۷فروردین۱۳۹۹}} | |||
* {{یادکرد وب|نشانی=http://hamshahrionline.ir/details/32121|عنوان = زندگینامهٔ محمدعلی بهمنی|ناشر = همشهریآنلاین|تاریخ انتشار=۳۱شهریور۱۳۸۶}} |
نسخهٔ کنونی تا ۲۷ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۲۲:۴۴
محمدعلی بهمنی | |
---|---|
ساده بگم، ساده بگم، ساده بگم دهاتیم![۱] | |
زمینهٔ کاری | سرایش و تدریس |
زادروز | ۲۷فروردین۱۳۲۱ دزفول |
محل زندگی | تهران |
پیشه | غزلسرا و ترانهسرا |
کتابها | «در بیوزنی»، «عامیانهها»، «گاهی دلم برای خودم تنگ میشود»، «شاعر شنیدنی است»، «همواره عشق»،... و «غزل زندگی کنیم» |
همسر(ها) | صدیقه قرهگزلو |
فرزندان | ترانک، بهمن، ساده، آیه، غزل و واژه |
امضا |
محمدعلی بهمنی غزلسرا، ترانهسرا، تصنیفسرا و از بنیانگذاران غزل نو یا نیمایی است.
ادبیاتیها بهمنی را آغازگر شعر«گفتار» یا غزل«گفتار» میدانند و معتقدند با غزلهای بهمنی دورهٔ بازگشت به خویش در شعرِ اجتماعی پرشور و آرمانگرای دههٔ شصت آغاز شد؛ دههای که نسل جوان و جویندهاش با قلم و چکش سرگرم حکاکی چهرهٔ زمخت غزلِ اجتماعی بودند. اگر جسارت بهمنی و همنسلانش همچون منزوی، بهبهانی و نیستانی نبود قطعاً نوگرایی در غزل بیش از چند دهه بهتأخیر میافتاد. بهمنی در غزلهایش همواره چشمی به نیما دارد و بسیار درست میگوید که: «جسمم غزل است؛ اما روحم همه نیمایی است.» در بین آثار بهمنی گاهی دلم برای خودم تنگ میشود بیهیچ تردید در رشد غزل معاصر، مجموعهایی بس تأثیرگذار است.[۲]
کانون خانوادهٔ بهمنی را مادرش امالبنین باسواد و پدرش محمدحسین، سوزنبان راهآهن و بیسواد میساخت. مادرش از نخستْ دانشآموزان دانشآموختهٔ زبان فرانسوی در ایران بود. شعر در این کانون سفرهای بود که روزی دهها بار پهن میشد. مادر وقتی همهٔ بچهها دورهم جمع میشدند یا شاهنامهخوانی میکرد یا از حافظ و سعدی میخواند. پدر اما، محمدعلی را بهجای مدرسه، به چاپخانه فرستاد. دهساله که بود در چاپخانه «تابان» سرگرم کار شد. مجلهٔ «روشنفکر» را آن چاپخانه نشر میداد و مسئول صفحهٔ «هفت تار چنگ» مجله، فریدون مشیری بود. مشیری اولین کسی بود که توانا شعرگویی را در بهمنی یافت و بهمنی اولین شعرش را در همان سن دهسالگی برای مادرش سرود و مجلهٔ «روشنفکر» در سال۱۳۳۱ چاپش کرد.[۳]
بهمنی همکاری با رادیو و ارشاد را نیز تجربه کرده است، هرچند اینک حاصل مهارتهای تجربهاش مدیریت انتشارات و مسئولیت چاپخانه است.
محمدعلی بهمنی اولین مجموعهاش «باغ لال» را انتشارات بامداد در سال۱۳۵۱ منتشر کرد و درپی آن آثار متعددی از وی به دست مخاطبانش رسید. دو مجموعهٔ گاهی دلم برای خودم تنگ میشود و شاعر شنیدنی است از آثار بسیار مشهور در کارنامهٔ بهمنی، به چاپ دهم نیز رسیده است. بهمنی سال۱۳۷۸ غزلسرای نمونه کشور شد و سال۱۳۸۵ در نخستین دورهٔ جشنواره شعر فجر بهاتفاق حسین منزوی برگزیدهٔ بخش شعر کلاسیک شد و نیز در فهرست چهرههای ماندگار شعر قرار گرفت.[۴]
از میان یادها
اولین شعر[۵]
« | داشتم وارد نهسالگی میشدم که شادروان مشیری با مهری که در سخنش داشت به من گفت: «تو میتوانی شعر بگویی!» و من ناگهان اتفاقی را در خود حس کردم که هنوز هنگام سرودن شعر، همراه من است. یکیدو هفته سعی کردم که شعری بگویم و موفق نمیشدم. دست زیر چانه میگذاشتم و به فکر فرومیرفتم. ژست شاعرانی را در عکسها دیده بودم که انگشت روی لپشان گذاشته بودند و داشتند مینوشتند. من هم ادایشان را درمیآوردم؛ اما شعر به سراغم نمیآمد. بعد از دو هفته که استاد را دیدم اولین سؤالش از من این بود:
در آن سنوسال طبیعی بود که مادرم را از همه بیشتر دوست داشته باشم. چند روزی در مجلهها گشتم و هر کلمهای را که حس کردم به زیبایی مادرم است نوشتم. معنایش را هم از خود مادرم میپرسیدم. کلمه «موشّح» یکی از آن کلمات بود. آن روزها وقتی میخواستند از کسی امضا بگیرند میگفتند «موشّح بفرمایید!» من از احترامی که در این کلمه بود و از موسیقی درونی آن لذت میبردم. شعر «مادر» که اولین شعر چاپشدهٔ من است با کلمات انتخابشده نوشته شد؛ اما آقای مشیری وقتی این شعر را خواند گفت:
دستی به سرم کشید و باخنده گفت:
زیاد متوجه مفهوم حرف استاد نمیشدم؛ اما هنوز بهدرستی یادم مانده است که از آن به بعد یاد گرفتم نباید تصمصیم بگیرم و شعر را بنویسم؛ آموختم که باید منتظر شعر بمانم تا من را بنویسد.
|
» |
اعتراف[۶]
در شصتوسهسالگی دعوت شده بودم برای داوری جشنوارهٔ شعر رضوی. حقیقتی مرا از پذیرش این دعوت بازمیداشت. میگفتم وقتی هنوز شعری شایسته برای حضرت نگفتهام نباید به خود، اجازهٔ داوری بدهم! محل اقامتمان نزدیک حرم بود. به حرم رفتم حدود دوونیم شب. صحن خلوت بود و خوشحال از اینکه چه وقت خوبی را برای زیارت انتخاب کردم و غافل از اینکه سرمای هوا جمعیت را به داخل حرم کشانده است. به ورودی مردانه رفتم فوج جمعیت جایی برای ورود نگذاشته بود. فکر کردم نمیخواهد اجازه ورود به من بدهد. شرمگین از دور سلامش کردم و در صحن ماندم. ناگهان گرمای غزل «اعتراف» ذهن و زبانم را تسخیر کرد. دو ماه بعد، از جشنواره تلفنی به من شد و اجازهٔ خوشنویسیِ بیت آخر این غزل را برای نصب بر سردر یکی از ورودیهای حرم خواستند. پرسیدم: «چرا فقط این بیت؟» پاسخ دادند: «زوار بسیاری هستند که نمیدانند خوانده به زیارت آمدهاند یا نخوانده!»
شرمنده که همت آهو نداشتم | شصتوسه سال راه به این سو نداشتم | |
خوانده یا نخوانده به پابوس آمدم؟ | دیگر سؤال دیگری از او نداشتم |
نامهٔ منزوی به بهمنی
هفت صفحه از هشت صفحه نامهٔ رفیقی با چهل سال قدمتِ رفاقت که پس از اتمام دیدار یکهفتهای باهم نوشته شد:
- بهمنیجان
- انشاالله که به خیر و خوبی و خوشی، قطار به ایستگاه پایانی دارد میرسد و وقت، وقت پیادهشدن است! بعد هم لابد نخودنخود هرکه بره خونه خود! تا، کی دوباره کسی یا کسانی در جایی در این دیار پهناور، سببساز و بهانهٔ دیدار من و تو شود، و چه غافل و قدرنشناس و فرصتکُشیم ماها که چهارپنج روز گرانبها را چون چهارپنج دقیقهٔ شتابناک، از کف میدهیم تا در لحظهٔ مشایعت بهیاد آوریم که باید بهخود آمده باشیم؛ آهای درنگی! آهای آرامتر:
آهسته که اشکی به وداعت بفشانیم | ای عمر که سیلت ببرد، چیست شتابت؟ |
- و دیگر چه کسی ضمانت کند دیدار دوبارهٔ ما را؟ به سالی دیگر؟ مهلتی در چهارپنج سال دیگر؟ آی که چه غافلیم و عمر چه بد، در خوابمان میگذارد و میرود. چشم که میگشاییم میبینیم آفتاب در واپسین لحظههای پیش از غروب خود است و ما قرار بوده مثلاً که در واپسین لحظههای پس از طلوع از خواب برخاسته باشیم!
- هیچچیز از این غمانگیزتر نیست که مجبور باشی بنشینی فرصتهای ازدسترفته را شماره کنی: یک، دو، سه، سیصد، آه که
- سرم دارد میترکد. و چقدر باید بشمارم؟ یک عمر است دارم میشمارم. باور کن خستهام عزیزکم! برادرم! حتی برای تورق یک ورق دیگر خستهام و روزگار رویش سیاه باد که مرا و تو را باید در این لحظه بههم رسانده باشد. دو تا پیرمرد خسته و ازنفسافتاده و گرفتار در هزارمین نوبت از صعود و هبوط تقدیریمان با این دو تا صخرهٔ شومِ سنگینْ رویشانههایمان، دو تا «سیزیف»؛ دو تا کوه سرنوشت روی دو تا پشت خمگرفتهٔ ناگزیرمان:
«سیزیف» آموخت از ما در طریق امتحان، آری | به دوشِ خسته، سنگ سرنوشت خویش بردن را |
- راستی کِی دوباره؟ دوباره راستی کِی بهمنی؟ این را میپرسم که یادت بیاید که خیلیها هم فرصت نداریم که بخواهی برای آمدن به رشت ناز کنی نازنینم! کسی نمیداند چند تای دیگر، اما من میدانم که زیاد نخواهد بود. شاید هم این که در راه است، همان آخری باشد... خوش ندارم بیرحم باشم؛ اما نمیتوانم نگویم که: شاید این که دارد میگذرد و همین فرصت ۲تا۸آذر همین آخری بوده باشد، آخری!
- دیگر مرثیهسرایی بس! عمری اهل تغزل بودهام و حالا دلم میگیرد که بیاراده هی قلم سرکش را بهسوی غزل میرانم و هی از سوی مرثیه سر درمیآورد! راستش آن سهچهار بیتی که آن روز آن پشت خواندم، تا اینجا آخرین غزلکی است که نوشتهام.
- خستهام محمّد! خودت میدانی که غزلنوشتن هم دلودماغ میخواهد؛ مثل خود دلبستن، عشق که جای خود را دارد؛ مثل خود دلدلکردن!
- و اینطور است که احساس پیری میکنم و بوی بدی هم بههمراه آن احساس میکنم؛ چیزی مثل بوی خستگی، بوی دلزدگی و شاید شبیه بویی که آفتاب لببام باید داشته باشد. بوی کافور و تابوت و اینطور چیزها را میدهم رفیق! خدا تو را سرسبز نگاه بدارد. تو بمانی که ما بوی رفتن احاطهمان کرده است. پس فرصت، غنیمت! امروز و امشب هم با ما باش، فردا هم. رشت هم بیا! زنجان هم بیا! خلاصه تا میتوانی بیا که همدیگر را بو کنیم. لعنت به روزگار که بهقول شهریار: «حرفهاش پریشانکردن جمع مشتاقان است!»
- و من چه شوقی در دلم میتپد که تو را مثل آخرین لحظهها، مثل تهماندهٔ فرصتها، مثل ته بشقاب غذایی که از کودکی دوست داشتهام، بلیسم! مثل آخرین بشقابی که زندگی از خورش فسنجان به دستم میدهد.
- بنشین که باهم بخوریم رفیق! بنشین!
- این از دلتنگیها! اما زندگی آن روی دیگرش هم هست! آن روی جدی و درعینحال تلختر از زندگی! واقعیتهای زندگی...
- بههرحال خسته نباشی برای همهچیز و ممنون برای همهچیز.
- حسین منزوی
- ۱۱آذر۱۳۷۸[۷]
سیب: هزار مرتبه کوچکتر[۶]
یادم نمیرود! سال۱۳۴۸ بود. بهمن اولین فرزندم دوساله شده بود. زبان شیرینش دلخوشی روزگار سختی بود که میگذراندم. بیکار بودم و هرچه تلاش میکردم کاری پیدا نمیشد. یک صبح که آمادهٔ بیرونزدن از خانه میشدم بهمن را که میبوسیدم، معصومانه نگاهم کرد و گفت: «بابا سیب بیار.» پایم لرزید. حال عجیبی داشتم. آن روز حاضر بودم هر کاری انجام دهم تا شب که خانه میروم سیب برای پسرم برده باشم. به بسیاری از چاپخانهها که کارگر کمکی میگرفتند سری زدم؛ اما هیچکدام پیشنهاد کار ندادند. غروب شد و خستهتر از هر روز باید به خانه برمیگشتم. فکر کردم امشب کمی دیرتر برمیگردم تا بهمن خواب باشد و دستِ خالیِ من را نبیند. به خانه که رسیدم بهمن بیدار بود و با همان نگاه گفت: «سیب.» حال بدی داشتم. نمیتوانستم برای نگاه معصومانهاش پاسخی پیدا کنم. فکری به سرم زد. از خانه بیرون زدم تا خانهٔ برادرم که راه کمی هم نبود پیاده راه افتادم. وقتی همسر برادرم درِ خانه را به رویم گشود فقط سلامی کردم و یکراست به طرف آشپزخانه رفتم و در یخچال را باز کردم. چند عدد سیب با خوشحالی برداشتم و به خانم برادرم گفتم: «پاکت دارید؟» پاکت را گرفتم، سیبها را بهسرعت در آن ریختم و گفتم خداحافظ. در راه برگشت درحالیکه پاکت سیب را به سینه میفشردم شعر «هزار مرتبه کوچکتر...» را سرودم.
- با کولهبار خستگیام بر دوش
- از رنج روز آمده بودم
- «بهمن» بهشوق میوه سلامم گفت
- دستم تهی ز مرحمت باغ
- آن شب هوای خانه چه شرجی بود
- پیشانیام چه بارش سردی داشت
- تصویر کن
- تصویر کن مردی در آستانه در میمُرد
- مردی هزار مرتبه کوچکتر
- از چشمهای کوچک «بهمن...»
دیدار با اخوان
هیچوقت اولین دیدارم با اخوان را فراموش نمیکنم. منزوی من را معرفی کرد و اخوان با آن لهجهٔ شیرین خراسانی گفت: «غزلاتو خیلی دوس دارم من آ!» حتی چند بیت از غزل من را خواند. برای من که اخوان جایگاه فراتری از دیگران داشت این اتفاق، بهترین اتفاقی بود که میتوانست در دیدار اول بیفتد.
دو استعفانامه
« | بهمنی طی دوران همراهیهای فرهنگیاش با وزارت ارشاد دو بار کنارهگیریاش را با استعفا مکتوب کرد. بار نخست استعفایی ۳نفره از شورای شعر در سال۱۳۸۶ بود و بار دوم بهمنی بهکل ریاست شورای شعر را بوسید و کناری نهاد.
|
» |
زندگی و یادگار
روی برگهای تاریخ
- ۱۳۲۱: تولد در قطار تهراناندیمشک، ۲۷فروردین
- ۱۳۳۱: انتشار «باغ لال»، اوّلین مجموعه با انتشارات بامداد
- ۱۳۵۰: چاپ «در بیوزنی» در انتشارات بامداد
- ۱۳۵۲: ورود به رادیو ایران (تهران) و خلق ترانههای ماندگار
- ۱۳۵۳: بازگشت به بندرعباس؛ چاپ دوم «باغ لال»
- ۱۳۵۵: چاپ «عامیانهها» با انتشارات پدیده
- ۱۳۵۶: انتشار «گیسو، کلاه، کفتر» (شعر کودک)؛ چاپ دوم عامیانهها؛ شعرخوانی در ده شب شعر گوته
- ۱۳۵۸: برگشت به تهران؛ ازدواج با صدیقه میرعلی قرهگزلو که حاصلش ۶ فرزند است: بهمن، ترانک، ساده، آیه، غزل و واژه
- ۱۳۶۳: بازگشت به بندرعباس و اقامت دایم در آن شهر
- ۱۳۶۴: پذیرفتن مسئولیت چاپخانه «دنیای چاپ» بندرعباس و رئیس انتشارات «چیچیکا»
- ۱۳۶۹: چاپ «گاهی دلم برای خودم تنگ میشود» با نشر آفرینش
- ۱۳۷۰: همکاری با صداوسیمای خلیج فارس و ارائه برنامهٔ «صفحه شعر»
- ۱۳۷۱: چاپ دوم «گاهی دلم برای خودم تنگ میشود»، با نشر دارینوش و چاپ سوم و چهارم به فاصلهٔ زمانیِ دوساله
- ۱۳۷۴: آغاز همکاری با هفتهنامه «ندای هرمزگان» بهسمت مسئول صفحه ادبیِ «تنفس در هوای شعر»
- ۱۳۷۷: انتشار مجموعهٔ «غزل» بهصورت کتاب، کاست و لوحفشرده و نیز چاپ «شاعر شنیدنی است»، همگی با نشر دارینوش
- ۱۳۷۸: انتشار مجموعهٔ «عشق است» بهصورت کتاب، کاست و لوحفشرده با نشر دارینوش؛ دریافت تنددیس «خورشید مهر» با عنوان برترین غزلسرای ایران در مهرماه؛ چاپ دوم، سوم و چهارم «شاعر شنیدنی است» طی سالهای پس از آن
- ۱۳۷۹: چاپ گزیده ادبیات معاصر با نشر نیستان
- ۱۳۸۰: انتشار «یه حرف یه حرف حرفای من کتاب شد (امانم بده)» با نشر دارینوش
- ۱۳۸۱: چاپ ششم «گاهی دلم برای خودم تنگ میشود» با نشر دارینوش؛ انتشار کتاب «مهمان ماه» از سوی انجمن شاعران ایران در تیرماه
- ۱۳۸۲: حضور در پنجاهویکمین نشست کانون ادبیات ایران در تیرماه
از کودکی به کنون
بهمنی فرزند هشتم و تهتغاری خانواده، ۲۷فروردین۱۳۲۱ نخستین گریهٔ زندگیاش را در خانهای با مادر باسواد و پدر بدون سواد، سرداد. از کودکی بهدلیل علاقهٔ بیحد مادر و برادران به شعر، در مکتب مادر و در مجاورت برادران شعرخوانش با این کاروان همراه شد. جالب آنکه مادر بر اشعاری که انتخاب میکرد تسلط کامل داشت. درست مثل کسی که کارگردان تئاتر باشد موقع شاهنامهخوانی یا سعدی و حافظخوانی، به بچهها میگفت که کدام بیتها را باید با قدرت و حماسی خواند و کدام بیتها را آرام و نرم. بهمنی با چنین درسهایی، گامبهگام قد کشید. اما آن سوی دوران کودکی اجبار پدر برای کارکردن بود جای مدرسهرفتن. ده سال کمتر داشت که به چاپخانه قدم گذاشت و سروکارش به حروف سربی و رنگ و جوهر افتاد و البته متن و اثر. «شعری برای مادر» خلق دهسالگی بهمنی است آنهم وقتی که استادش فریدن مشیری جوهر شعرگویی را در او مییابد و مشوقش میشود تا زبان بگشاید. سالهای کار و تؤام میشود با شناخت اهالی شعر و آشنایی و دوستی با شاعران بنامی چون بهبهانی، آتشی، نیستانی، منزوی و دیگران. کمکم ادبیات و موسیقی درهم میآمیزد و در جمع یارانش محمد نوری، شهداد روحانی و دیگر اهالی موسیقی نیز اضافه میشود.
بهمنی سال۱۳۴۵ با رادیو همکار شد و پس از آن به شغل آزاد روی آورد. تا سال۱۳۵۲ در تهران بود و پس از آن ساکن بندرعباس شد و بعد از انقلاب۵۷ مجدداً به تهران بازگشت و یک سال بعد از آن ازدواج کرد. سرانجام نیز سال۱۳۶۳ تصمیم قطعی به سکونت در بندرعباس گرفت و مسئولیت چاپخانه «دنیای چاپ» و مدیریت انتشارات «چیچیکا» را بپذیرد که همچنان ادامه دارد.
حضور در رادیو و تلویزیون برای برنامههای ادبی و نیز همکاری با شورای شعر دفتر موسیقی وزارت ارشاد بخشهایی از فعالیتهای فرهنگیدولتی اوست؛ هرچند اولی را چندان دنبال نمیکند و دومی را نیز رسماً استعفا میدهد.
شمار آثارش دیروقتی است که از مرز ۲۰ عنوان گذشته است و برخی از آثارش بارها تجدیدچاپ میشوند. جمعبندیِ نقدها و نظرهایی که از سوی صاحبنظران بر سبک و سیاق بهمنی میشود گویایی بدعت و شگرد و موفقیت پس از عمری تلاش ادبی اوست.
از نگاه دیگران
منوچهر آتشی
محمدعلی بهمنی در غزل، در ردیف معدود شاعرانی است که از همان اول کار «غزل دیگر» گفتند. بهمنی شاعری است که تعمد دارد غزل را نیمایی و نیمایی را متغزل کند. از همین جا بهمنی صاحب سبک و شیوه و شگرد میشود.
محمدرضا روزبه
محمدعلی بهمنی از حلقههای اصلی و اصیل زنجیرهٔ نو غزلسرایی در روزگار ماست. وی در تکوین و تکامل این جریان شعری، طی دههای اخیر نقشی بسزا ایفا کرد و آثاری ماندگار از خود برجای گذاشت. حضور بهمنی در عرصهٔ غزل دهههای اخیر در کنار حضور دیگر نامآوران این میدان موجب شد که غزل در غبار تکتازی و ترکتازی نوپردازان چه اصیل و چه بدلی گم نشود و بتواند با جذب تابش و تلألو آفاق پیشرو، رقصان و رخشان به پیش بتازد.
عمران صلاحی
جنس بهمنی از بلور و آینه است؛ هم جنس خودش و هم جنس شعرش. همانطورکه حرف میزند، شعر میگوید و همانطورکه شعر میگوید، زندگی میکند. مفاهیم اشعارش بدون پیچوخم و دستانداز به خواننده میرسد.
محمدکاظم کاظمی
بهگمان من، غالباً حالات سادهٔ عاشقانه منبع الهام و سازندهٔ تصویرهای شعر بهمنی است. بهواقع این نوعی مکتب نوین است. آنچه با همهٔ کمرنگی تخیل و کمتوجهی به پشتوانههای فرهنگی، شعر بهمنی را مقبول و مطلوب ساخته، توانایی شاعر است در تصویرگری هنرمندانهٔ «حالات عاشقانه» و این،البته هنرمندیِ اندکی نیست.
نگاه شاعر به خود و آثارش
« | من آزادانه شعر مینویسم و خود را ادامهدهندهٔ راه نیما میدانم. وقتی کسی کتابم را بخواند متوجه خواهد شد که شاعر زمانهٔ خودم هستم. البته باید به این نکته نیز توجه داشت که تنها بخشی از پتانسیل شاعر برای زمانه خودش است و ظرفیتهای اصلی او برای آیندگان بهجای خواهد ماند. | » |
مهمترین ویژگی شاعر
بهنظرم مهمترین ویژگی یک شاعر این است که نشان دهد در عمق شعرش برای نسلهای بعد چه دارد.
برگرفته شده از وبلاگ مریم جعفری آذرمانی، من شاعرم (iampoet.blog.ir)
دیدگاه بهمنی به دیگران
سهراب سپهری
به سهراب در گذشته انتقادهای فراوانی میشد؛ اما همه به چشم دیدیم که او ماندگار شد و امروز همهٔ مردم او را میشناسند. این خاصیت هنر است که در زمانهٔ خودش تجزیه و تحلیل نمیشود.
=حسین منزوی
بهاعتقاد من حسین منزوی هنوز هم فراترین دیدگاه را به شعر و غزل دارد؛ اما مطمئنم اگر او هم الان زنده بود حرفهای من را تأیید میکرد و نظرش با من دربارهٔ شعر مشترک بود.
آثار و کتابشناسی
- باغ لال
- در بیوزنی
- عامیانهها
- گیسو، کلاه، کفتر
- گاهی دلم برای خودم تنگ میشود
- شاعر شنیدنی است
- همواره عشق
- هوا دونفره هم که باشد در من جمعیتی است
- یه حرف یه حرف حرفای من کتاب شد
- من زندهام هنوز غزل فکر میکنم
- گزیدهای از پنج کتاب در یک کتاب
- گزیده اشعار محمدعلی بهمنی
- مجموعهاشعار
- صبح زود یه قاصدک سوار باد خنک
- عشق است
- خیال که خیس نمیشود چتر برای چه؟
- چشمه صبح
- خوبترین حادثه میدانمت
- دوستت دارم
- تنفس آزاد با محمدعلی بهمنی
- جسمم غزل است؛ اما روحم همه نیمایی است
- امانم بده
- این خانه واژههای نسوز دارد
- غزل زندگی کنیم
پانویس
- ↑ «ساده بگم، ساده بگم، ساده بگم دهاتیم».
- ↑ قزوه، کسی عیار تو را هنوز نسنجیده است، ۴۱.
- ↑ امیرخلیلی، روزگار من و شعر، ۳۶و۲۴۷.
- ↑ «با شاعر دلتنگ خود».
- ↑ امیرخلیلی، روزگار من و شعر.
- ↑ ۶٫۰ ۶٫۱ امیرخلیلی، روزگار من و شعر.
- ↑ «نامهٔ منزوی به بهمنی».
- ↑ «کنارهگیری گروهی از شورای شعر ارشاد».
- ↑ «کنارهگیری از ریاست شورای شعر دفتر موسیقی ارشاد».
منابع
- قزوه، علیرضا (۱۳۸۳). ولیزاده، محمد، ویراستار. کسی عیار تو را هنوز نسنجیده است (جشننامهٔ محمدعلی بهمن). تهران: داستانسرا. شابک ۹۶۴-۷۹۷۹-۵۴-۱.
- امیرخلیلی، احمد (۱۳۹۷). اسماعیلاراضی، ابرهیم، ویراستار. روزگار من و شعر (شصتوسه روایت از زندگی محمدعلی بهمنی). تهران: نگاه. شابک ۹۷۸-۶۰۰-۳۷۶-۳۸۵-۲.
پیوند به بیرون
- «۸۰۰ صفحه با شاعری دلتنگ خود». خبرآنلاین، ۲اردیبهشت۱۳۹۰. بازبینیشده در ۲۱دی۱۳۹۷.
- «نامهای از منزوی به بهمنی». رسانهها و کلوبها، ۸تیر۱۳۸۵. بازبینیشده در ۲۵دی۱۳۹۷.
- «کنارگیریِ بهمنی از ریاست شورای شعر دفتر موسیقی ارشاد». موسیقی ایران، ۲۴شهریور۱۳۹۷. بازبینیشده در ۳۰دی۱۳۹۷.
- «ساده بگم، ساده بگم، ساده بگم دهاتیم». ایرنا، ۲۷فروردین۱۳۹۹. بازبینیشده در ۲۷فروردین۱۳۹۹.
- «زندگینامهٔ محمدعلی بهمنی». همشهریآنلاین، ۳۱شهریور۱۳۸۶.