محمد ایوبی: تفاوت میان نسخهها
محمد ایوبی روز 18 دی سال 1388 برای جراحی لگن به بیمارستان ابنسینا منتقل شد و در اثر نارسایی ریه به کما رفت و ساعاتی بعد درگذشت. |
طراوت بارانی (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
||
(۱۹ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱: | خط ۱: | ||
محمد | {{جعبه اطلاعات شاعر و نویسنده | ||
| نام = '''محمد ایوبی''' | |||
| تصویر = Mohammad-ayoobi.jpg | |||
| توضیح تصویر = متونِ کهن را چشمهٔ جوشان زنده میدانست.<ref name=''تسبیح''/> | |||
| نام اصلی = | |||
| زمینه فعالیت = | |||
| ملیت = | |||
| تاریخ تولد = ۱۳۲۱ | |||
| محل تولد = اهواز | |||
| والدین = | |||
| تاریخ مرگ = ۱۹دی۱۳۸۸ (۶۷سالگی) | |||
| محل مرگ = بیمارستان ابنسینا در تهران | |||
| علت مرگ = نارسایی ریه | |||
| محل زندگی = تهران | |||
| مختصات محل زندگی = محله صادقیه | |||
| مدفن = قطعه هنرمندان بهشتزهرا | |||
| در زمان حکومت = | |||
| اتفاقات مهم = | |||
| نام دیگر = | |||
| لقب = | |||
| بنیانگذار = از بنیانگذاران مکتب داستاننویسیِ جنوب | |||
| پیشه = داستاننویس | |||
| سالهای نویسندگی = | |||
| سبک نوشتاری = | |||
| کتابها = | |||
| مقالهها = | |||
| نمایشنامهها = | |||
| فیلمنامهها = | |||
| دیوان اشعار = | |||
| تخلص = | |||
| فیلم ساخته براساس = | |||
| همسر = نسرین ایوبیفر | |||
| شریک زندگی = | |||
| فرزندان = صنم و نیما | |||
| تحصیلات = کارشناسی زبان و ادبیات فارسی | |||
| دانشگاه = | |||
| حوزه = | |||
| شاگرد = | |||
| استاد = | |||
| علت شهرت = خلق آثاری با جملات طولانی و{{سخ}} توجه به سلطهٔ اقلیمی | |||
| تأثیرگذاشته بر = داستان معاصر فارسی | |||
| تأثیرپذیرفته از = نثر کلاسیک فارسی و رمان نو | |||
| وبگاه = | |||
| imdb_id = | |||
| soure_id = | |||
| جوایز سیمرغ بلورین = | |||
| جوایز جشن سینمای ایران = | |||
| جوایز حافظ = | |||
| جوایز = نامزد دومین دورهٔ [[جایزه جلال آلاحمد|جایزهٔ جلال]] | |||
| گفتاورد = | |||
| امضا = | |||
}} | |||
[[پرونده:Mihamad ayobi.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''اتاق کارش در منزل شخصی'''</center>]] | |||
[[پرونده:Mohammad.ayoobi.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''در مراسم روز قلم'''</center>]] | |||
'''محمد ایوبی''' رماننویس پرکار و نوگرای دههٔ پنجاه که اغلب قصههایش را در زادگاهش سروشکل میداد. علاقه به سرودههای [[نیما یوشیج]] داشت و تحلیل گزیدهایی از آنها و نیز نمایشنامهنویسی از دیگر گرایشهای قلم اوست که البته همواره با تدریس در تمام فصول زندگی، همراه بود. | |||
<center>* * * * *</center> | |||
نامزد دریافت دومین [[جایزه ادبی جلال آلاحمد|جایزهٔ جلال]] در سال۱۳۸۸، برای خلق اثر [[صورتکهای تسلیم]]، معتقد بود: | |||
:«دههٔ چهل، دوران پارادوکسیکال حیرت است که بر نویسندگان جوان این دهه در جنوب کشور بهخصوص خوزستان تحمیل میشود و این سلطه اقلیمی خاص است که خواهوناخواه نویسندگان را جذب خود میکند.»{{سخ}} | |||
و شاید ازهمینروست که ایوبی در شمار معدود اعضای قدیمی [[کانون نویسندگان ایران]] بود که پس از انقلاب۱۳۵۷ همچنان در وطن ماند و در کنار آموزش نوجوانان و جوانان میهن، به خلق آثاری با رنگوبوی خوزستان پرداخت. | |||
==از میان یادها== | |||
===شخصیت خاکستری=== | |||
در رمان [[زیر چتر شیطان]] شخصیتی است به نام عیصو که دایی راوی است. عیصو جوانی لاابالی است و حضورش باعث دردسر. زیستن با شخصیتهای داستانی در زندگی محمد ایوبی نیز بهچشم میآید. یکی از سهشنبههای نقد داستان که در منزلش برگزار میشد، ''صالح تسبیحی'' پرسید: «مگه نمیگید که شخصیتها باید خاکستری باشند؟ پس چرا عیصو اینقدر سیاهه؟» ایوبی به جایی دوردست خیره بود. پُک عمیقی به سیگارش زد و دودش را پرت کرد در فضا و بعد با دست محکم کوبید روی میز و با خشم گفت: «آخه تو نمیدونی چقدر این آدم بده.» | |||
===بمیر و بنویس=== | |||
اوایل سال۱۳۸۴ بود که ۱۵۰هزار تومان پرداختی [[کانون اهل قلم]] به محمد ایوبی قطع شد. در آن زمان زندگی بر محمد ایوبی نیز مانند سایر نویسندگان مستقل سخت شده بود؛ ولی با کمال تعجب بر فعالیت ادبی خود افزود. وقتی از او پرسیدند که اینهمه انگیزه و تلاش از چیست، چنین پاسخ داد: '''بمیر و بنویس''' | |||
===پاسخ به مخاطبان خزه (مجلهٔ الکترونیکی ادبیهنری)<ref name=''خزه''>{{یادکرد وب|نشانی= http://www.khazzeh.com/archives/text/000790.php|عنوان= قلم زدید، همین مرحبا!}}</ref>=== | |||
خلایق! دوستان! بزرگان! در جادهٔ رشد، تازهراهافتادگان! دشمنان خود! خودشیفتگان! | |||
و باز و باز و دوباره و چندباره. برای همه، بهخصوص، آنانی که چند خط تازهٔ مرتکب خطایی از خاطیان مرتکب را نفیاً یا اثباتاً خواندید و گذشتید و سعهٔ صدر نشان دادید و هیچ نگفتید یا جوابی دادید و از ساطور بُرندهتر قلم شما ضربههایی بر این جهان مجازی، به مهر یا طعنه، به میخ یا نعل و گاه به هر دو فرود آورد!{{سخ}} | |||
درودم به همهٔ شمایان! چراکه قلم زدید و روانه کردید جهت خزه و همین مرحبا دارد.{{سخ}} | |||
شاید بهسهو یا عمد، به شعر امروز، بهخصوص مدعیان شعر پستمدرن، اخموتخمی از قلم تراویده باشد که مثل همیشه، اگر بد هم گفته باشم، از سر دلسوختگی و آتشگرفتن دل شرحهشرحهام بوده است.{{سخ}} | |||
عزیزی فیالمثل نوشته ما شعر میخواهیم از خزه! بهقول نسوان گذشته، نه حال که از مرد سبق میبرند! چه کنم یا چه کنیم ما اصحاب خزه، وقتی شعر خوب از هر نوعش، کم و کمتر میرسد به ما؟{{سخ}} | |||
بحث در این است که در هر کاری که میکنیم یا قصد شدنش با ماست، میخواهیم لااقل در حد و حدود «ترکیکشی ایلاقی» که از شاعران درجه ۲ و ۳ قرن چهارم خودمان بوده، جوانمردی را برای همه داشته باشیم، هم دوست هم دشمن، آشنا و بیگانه، جایی که میگوید همین ترکی:{{سخ}} | |||
{{شعر|نستعلیق|سبک=color: orange}}{{ب|'''رادمردی و مرد دانی چیست؟'''|'''باهنرتر ز خلق گویم کیست؟'''}} | |||
{{ب|'''آنکه با دوستان بداند ساخت'''|'''و آنکه با دشمنان بداند زیست'''}} | |||
{{پایان شعر}} | |||
وگرنه ما نیز با اینیاتسیو سیلونه، در «مکتب دیکتاتورها» همعقیدهایم که خیلی پیشترها نوشته است:{{سخ}} | |||
:<font color=purple>''چرا اینقدر عجله دارید؟ بعد از اینکه به قدرت رسیدید همهٔ شعرا و اسقفها و ژنرالها و خانمهای اشرافی و شوالیههایشان بهشما رو میآورند. از بعضی استثناها که بگذریم، همهٔ اینها مثل مگس دور شیرینی یا اگر ترجیح میدهید مثل موش دور قالب پنیر، به طرف قدرت جذب میشوند. هم اینها که در یک رژیم دموکراتیک دموکراتاند، طبعاً در رژیم فاشیستی فاشیست میشوند و زیر علم داس و چکش کمونیست از آب درمیآیند. شاید از رفتار کشیشها تعجب کنید؛ اما باید بدانید پیش از مسیحیت هم به ما گفته بودند که خدایان همیشه از فاتحان خوششان میآید. کلیسا بعدها بر این برداشت صحه گذاشت و گفت که حاکمیت منبعش از خداست.{{سخ}}اما دربارهٔ خانمها، همه میدانند که ونوس زیبا و لطیف همیشه کشش خاصی به طرف مارس، خدای زور و قدرت داشته است.''</font> | |||
===داستانکهای عصبانیت، ترک مجلس، مهمانیها، برنامهها، استعفا و مشابه آن=== | |||
====هر پایانی، آغازی را بهیاد میآورد!<ref name = ''خداحافظ''>{{یادکرد وب|نشانی=http://www.khazzeh.com/archives/text/000812.php|عنوان=از بهمن۸۶ تا اطلاع بعدی!}}</ref>==== | |||
{{گفتاورد تزیینی|راستش، نوعی عجیب و بینام از خستگی، نخست حوصله را دار میزند! (اصل این است!) که وادارت میکند، میخی به دستآویز در دیوار نبوده بکوبی و بهانه بیاوری، و اینک بهانه:{{سخ}} | |||
:میخواهم مدتی را بگذرانم در جمعوجورکردن نوشتههایم برای چاپ و نیز خواندن کتابهایی که گفتهام «بعد در فرصتی مناسب آنها را میخوانم». پس، از این لحظه [دوشنبه،۸بهمن۱۳۸۶] تا اطلاع بعدی که نمیدانم چند ماه و سال خواهد بود، من که محمد ایوبی باشم، در پایگاه ادبی خزه هیچ مسئولیتی ندارم و منبعد پاسخگوی کارهایی نخواهم بود که در خزه میآیند. بهواقع سردبیری و مدیریت خزه را پیشکش میکنم به جوانترهای خزه مثل خیلی مسائل معنوی دیگر: همین! پس درود و بدرود.}} | |||
[[پرونده:Tashee ayobi.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''مراسم تشییع پیکر ایوبی'''</center>]] | |||
===عکس سنگقبر و داستانکی از تشییع جنازه و جزییات آن=== | |||
اما یکباره، در نوزده دیماه سالِ پرتبوتاب۱۳۸۸ ناگهان ایستاد. قلبش. چشمانش. دهانش. و آن مغز پر از کلمات و آنهمه شعر و داستان، آنهمه خاطرهٔ مشترک با [[بهرام صادقی]] و [[احمد محمود]] و [[غلامحسین ساعدی]] و دیگران، ناگهان از کار افتاد و رفت. ایوبی رفت. بیسرو صدا و با تشیع جنازهای خلوت و سکوتی مرگآور که در عصرِ نخستین جمعهٔ بیاو در خانهاش افتاد. اما کلماتش هنوز حرکت میکنند. او این نوعِ زیستن، زیستن در کلمات و کتاب را برگزید و از جهانِ صدا به سکوت رفت و لابد به میان باغِ بزرگِ واژهها رخت کشیده و حتماً الان جایی در تار و پود مغز ما شاگردان و مخاطبانش به تنفس پرخس و آهاش ادامه میدهد و درحالیکه سیگار میکشدو تسبیح میاندازد، به دردسرهای زندهبودن ما میخندد.<ref name=''تسبیح''>{{یادکرد وب|نشانی= | |||
https://www.facebook.com/photo.php?fbid=895015767217038&set=a.102777046440918&type=3&theater|عنوان= دلنوشتههای یاران در وصف دوست}}</ref> | |||
محمد ایوبی بهدلیل شکستگی لگن در بیمارستان ابنسینای تهران بستری شد؛ ولی پیش از عمل جراحی، بهعلت نارسایی ریه، شامگاه ۱۹دی۱۳۸۸ درگذشت. | |||
==زندگی و یادگار== | |||
===کودکی و نوجوانی، جوانی، پیری=== | |||
سال۱۳۲۱ و شهر اهواز، زمان و مکان میلادِ محمد بود که و بعدها کارشناسی زبان و ادبیات فارسی گرفت و به تدریس در دبیرستانها پرداخت. | |||
ایوبی در رمان [[طیف باطل]] که سال۱۳۵۳ آن را منتشر کرد با بهتصویرکشیدن سقوط خاندان سرهنگ اقتداری، میلیتاریسم را هجو میکند و آن را بهاستهزا میگیرد. ایوبی در این رمان فصلهایی را بهصورت مونولوگ درونی سرهنگ اقتداری با همزاد خودش نوشت؛ شیوهای که در اغلب داستانها با این مضمون رایج است. ایوبی بعدها رمانها و داستانهای متعددی نوشت که از آن میان میتوان به رمان [[راه شیری]] (۱۳۷۸) اشاره کرد. او در این رمان تداعیهای شکلگرفته در ذهن شخصیت رمان را براساس خاطرات پراکنده روایت کرد و صورت داستانی به آن بخشید. یک سال پس از انتشار این رمان نیز مجموعه [[پایی برای دویدن]] را منتشر کرد که داستانهای ایوبی دربارهٔ جنگ هشتسالهٔ عراق و ایران است. از دیگر داستانها و رمانهای او میشود از [[آواز طولانی جنوب]]، [[غمزهٔ مردگان]]، [[سفر سقوط]] و [[زیتون تلخ خرمای گس]] نام برد. | |||
ایوبی همچنین در سال۱۳۷۰ نمایشنامهای را نیز با نام [[همزادان ماه]] منتشر کرد؛ ولی هرگز نمایشنامهنویسی بر داستاننویسی او سایه نیانداخت. علاوهبر داستاننویسی که دلمشغولی اصلی او بود در برههای از زندگی خود به انتخاب شعرهای [[نیما یوشیج]] دست زد که آنها را با شرح و تفسیر منتشر کرد. در سال۱۳۸۸ انتشارات ققنوس در روزهای نمایشگاه کتاب تهران رمان [[زیر چتر شیطان]] را از او منتشر کرد که ایوبی بهگفته خودش بیش از ۱۳ سال روی آن کار کرده بود. | |||
همچنین دو رمان [[راه گراز]] و [[صورتکهای تسلیم]] آخرین آثار منتشرشدهٔ این نویسنده است که توسط نشر افراز منتشر شدند. [[صورتکهای تسلیم]] در سال۱۳۸۸ نامزد دریافت دومین [[جایزه ادبی جلال آلاحمد|جایزهٔ ادبی جلال آلاحمد]] بود. وی رمان دیگری با نام [[مرد تشویش همیشه]] در دست نشر داشت. | |||
ایوبی در دههٔ هفتاد مدتی مسئول صفحهٔ ادبی روزنامه سلام بود که مجموعه مقالات او در آن روزنامه، بعدها در قالب کتاب [[جان شکر]] گردآوری و منتشر شد. ایوبی مجموعه داستان [[جنوب سوخته]] و رمان [[طیف باطل]] را نیز پیش از انقلاب سال اسلامی ایران نوشته بود که بهگفته خود او هر دو به دست ممیزان دوران به مقوا بدل گشت. | |||
رمان [[با خلخالهای طلایم خاکم کنید]]، نوشتهٔ محمد ایوبی نیز در سالهای اخیر موفق به دریافت مجوز از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ایران نشد و نهایتاً در وبگاه رادیو زمانه منتشر شد. محمد ایوبی شعاری عجیب را سرلوحهٔ کار خود قرار داده بود و همواره به شاگردان خود نیز گوشزد میکرد: ''بمیر و بنویس''. '''''نویسنده او''''' داستانی نیز با همین عنوان در سایت خزه که خود سردبیری آن را برعهده داشت، منتشر کرد.<ref name=''خزه''/> | |||
[[پرونده:Tashei ayobi.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''امرایی از درد بیایوبی میگوید'''</center>]] | |||
ایوبی دو بار ازدواج کرد و صاحب دو فرزند بنامهای نیما و صنم شد. شاگردان بسیاری را پروراند که همگی در مسیر پرپیچوخم داستان طی مسیر میکنند. سرانجام این ایوبی خاموشی در شامگاه ۱۹دی۱۳۸۸ بر تخت بیمارستان ابنسینای تهران بود. درست وقتی که اطرافیان چشمانتظار جراحی موفقیتآمیزی شکستگی پایش بودند، خبر از تمامکردنش بهدلیل نارسایی ریوی آمد. | |||
[[پرونده:Tasbihi&Ayobi.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''در کنار دوستداران'''</center>]] | |||
===شخصیت و اندیشه=== | |||
بهپندار داریوش معمار: | |||
:محمد ایوبی نویسندهای بود که همیشه در آثارش میتوانستیم بخش مهمی از میراث ادبی، ذهنی و نوستالژی جنوب را احساس کنیم. علاقه او به داستاننویسان جوان و علاقهمندیاش به مطالعهٔ آثار آنان و پیگیری انتشار این قبیل داستانها نیز از خاطرات خوبی بود که این نویسنده در ذهن علاقهمندان ادبیات داستانی بهجای گذاشت. | |||
===خلقیات و پوشش=== | |||
{{گفتاورد تزیینی|بهگفته صالح تسبیحی از شاگردان محمد ایوبی: | |||
:''ایوبی با هیکل نحیف و ابروهای پرپشت و پیراهنِ همیشه اتوکشیده، با صورت همیشه تراشیده و لبخند و اخمِ توامانش، مرشدِ خیلی از مرشد گریزانِ ادبیات و بزرگِ خیلی از جوانهایی بود که مرید و مرادبازی را دوست نداشتند. ازاینرو بود که رفتارِ برابر و به غایت انسانی او جذابش میکرد.''<ref name=''تسبیح''/>}} | |||
===زمینهٔ فعالیت=== | |||
رمان، داستانبلند و داستان کوتاه سه حوزهٔ مهم داستاننویسیِ ایوبی بود. نمایشنامهنویسی از دیگر فعالیتهایش است که البته هرگز بر داستاننویسی سایه نیانداخت. کتابی در شرح و تفسیر گزیدهای از اشعار [[نیما یوشیج]] که براساس علاقه و گرایش به شعر نوشت. تدریس زبان و ادبیات فارسی که از سالهای بسیار دور آغاز کرد و سالهای قبل از رفتنش نیز او را در فهرست بازنشستگان آموزشوپرورش قرار داد، همچنان بهصورت آموزش داستاننویسی تا پایان عمر ادامه داشت. ایوبی همچنین سردبیر مجلههای متعدد چاپی و الکترونکی بود و گاهگاهی نیز برای نقد ادبی آثار گوناگون دستبهقلم میشد. | |||
[[پرونده:Bigdeli.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''احمد از محمد میگوید'''</center>]] | |||
===در پیچوخم نگاهها=== | |||
===[[احمد بیگدلی]]=== | |||
{{گفتاورد تزیینی|با ایوبی از سال ۱۳۵۰ آشنا شدم؛ اما پیشتر داستانهایش را خوانده بودم. ۱۳۷۴ که اولین داستانم در «فردوسی» چاپ شد، ایوبی چهرهٔ شناختهشدهای داشت. آشنایی ما در تابستانِ کرمانشاه بود، کلاسهای فوقدیپلم. شبهای داستانخوانیاش را در خرمشهر با اشتیاقِ تمام بیدار مینشستم و صبح روز بعد با یک خورجین کتابهایی که او برایم نسخهپیچ کرده بود، برمیگشتم هفتتپه، بعد شوش، بعد ذفول و بعد اهواز و بعد تهران. اولین نمایشنامهٔ تلویزیونیاش را با نام «هنگام که گریه میدهد ساز» به کارگرانی علی صیادی در تلویزیون دیدم. تشویقم کرد که من هم با لهجهٔ دزفولی تلهتئاتر بنویسم، نوشتم و ازآنپس، بیشتر نمایشنامه نوشتم تا داستان. محمد ایوبی یادآور داستاننویسان جنوب است؛ بهرام حیدری، اصغر عبدالهی، محمد بهارلو، علی گلزاده، قاضی ربیحاوی، پرویز مسجدی، ناصر مؤذن، نسیم خاکسار، عدنان غریفی، شهرنوش پارسیپور و... .{{سخ}} | |||
راهورسم داستانهای کوتاهش را دوست داشتم؛ اما شیوه و روش نوشتنش در رمان را نه. از آن لذت میبرم؛ اما حوصلهام نمیگیرد. آخر من هفتماهه بهدنیا آمدهام. هرچند نوشتن جملههای بسیار طولانیام میراث اوست که برایم ماند.}} | |||
[[پرونده:Daryush mamar.jpg|150px|thumb|بندانگشتی|راست|<center>'''داریوش معمار'''</center>]] | |||
====داریوش معمار==== | |||
اگر بخواهم به چند مشخصهٔ مهم ایوبی اشاره کنم، باید بگویم:{{سخ}} | |||
{{بلی}} ایوبی شخصی بود که میتوانست ساعتها با شما دربارهٔ گذشتهٔ داستاننویسیِ جنوب، حوادث آن، آدمهای آن و آثاری که در آن دوران خلق شده بود، با جزییات صحبت کند.{{سخ}} | |||
{{بلی}} گفتههایش طی این سالها درخصوص داستاننویسان جنوب و داستاننویسی جنوب بیشتر از هرکسی بهحقیقت داستاننویسی این خطه نزدیک بود. این موضوع را براساس تجربهٔ شخصی خود از اینگونه نقل و روایتگریها بهعنوان یک روزنامهنگار در گفتوگو با افراد مختلف درخصوص داستاننویسی این خطه میگویم.{{سخ}} | |||
{{بلی}} ایوبی در خواندن آثار نویسندگان جوان جنوبی و قبول دعوت آنها برای حضور در برنامهها و نشستهای ادبی و اظهارنظر دربارهٔ آثارشان، داستاننویسی بیادعا و پرمایه بود.{{سخ}} | |||
{{بلی}} صراحت بیان ایوبی هنگام اظهارنظرا و گفتن عقایدش دربارهٔ گذشتهٔ داستاننویسی جنوب، صادقانه، نقادانه و درخور اعتناست.{{سخ}} | |||
{{بلی}} آثار داستانی محمد ایوبی هرچند نمیتواند در زمرهٔ آثار تجربی و نوآورانهٔ ادبیات داستانی جنوب قرار گیرد؛ اما در شمار آثار بسیار مهم و واقعگرایانهٔ خلقشده در تاریخ ادبیات داستانی جنوب است. | |||
[[پرونده:Tasbihi.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''صالح تسبیحی در گالری خود'''</center>]] | |||
====صالح تسبیحی==== | |||
سودای نوشتن و نشستن پای حرف و تماشای رفتار و سکنات و از برخواندن و روخوانی نویسندگان بزرگتر، سودای پرشور دورانی است که با گذر از بیستسالگی از سر خیلیهامان میافتد و کوفته میشویم. اما سالهاست از مرگِ مردی میگذرد که هرگز کوفته نشد. محمد ایوبی بیش از آنکه نویسندهای باشد، خوب و عالی و درجه یک یا نویسندهای متوسطِ سختخوانِ کممخاطب، یک کتابخوان بود؛ یک کتابخانهٔ حرفهای. او بود که کتاب دست من و ما داد و خیلیها از زیر دست و دامانش نویسنده شدند و خیلیها را به خواندنِ دائم و منسجم تشویق کرد. روزی نیست که به یادش نباشم و لحظات زیادی است که پشت قلمم دستش را احساس میکنم. او بود و تنها او بود که یک دانشجوی هنر را به نوشتن فرامیخواند و به من میگفت به نظر من تو نویسندهتری تا طراحتر. این او بود که کلیدِ بزرگِ نوشتن را دستم داد. کلیدی که هنوز نتوانسته بهخوبی بهکار برم: <span style="color:darkbule">«هر حسی وقتِ نوشتن داشته باشی دقیق است و با جزییات به خوانندهات وقت خواندن منتقل میشود.»</span><noinclude><ref name=''تسبیح''/> | |||
===ایوبی دربارهٔ دیگران میگوید:=== | |||
====در رثای [[منوچهر آتشی]]<ref name=''آتشی رفت''>{{یادکرد وب|نشانی= http://www.khazzeh.com/archives/text/000405.php|عنوان= به آتشی، چرا جفا کردیم؟!}}</ref>==== | |||
نیم قرن پیش، شاید هم کمی بیشترک «منوچهر آتشی» سرود:{{سخ}} | |||
<span style="color:darkgreen">...'''مسعود سعدم، تنگمیدان و زمینگیر'''{{سخ}} | |||
'''انعام من کند است و زنجیر است و سلاق'''</span><noinclude>{{سخ}} | |||
که اشاره دارد به این بیت مسعود سعد سلمان:{{سخ}} | |||
<span style="color:darkcyan"> | |||
'''حمله چه کنی که کُندشمشیرم'''{{سخ}} | |||
'''پویه چه دهی که تنگ میدانم'''{{سخ}} | |||
</span><noinclude> | |||
و بیپردهپوشی، روشن و مشخص نه با استعاره و کنایه یا هیچ صنعت شعری، لفظی یا معنوی، نوشت: «نیامده است تا جای شاعری دیگر را تنگ نماید، حتی جای هیچ آدم معمولی و سادهای را نخواهد گرفت.» و البته به این اشاره نکرد؛ چون در جنوبی بالیده که هیچکس، حق دیگری را ضایع نمیکند. چه میدانست بهزودیِزود، حق و مال ضعیفان را چاپیدن و برادر را فریبدادن، نام سخیف ناجوانمردی، به زرنگی تغییر میکند.{{سخ}} | |||
... و در این نوشته تنها یک سؤال پیش آمده برای نویسنده، که چرا؟ چرا به چنین مردی انسان، شاعر و شیرین، اینهمه جفا کردند و کردیم و میکنند؟{{سخ}} | |||
راستش این قلم، همین دوسهساله، بس که از مرگ این هنرمند و آن آرتیست نخبه نوشت، خشک شده و بوی نگویم مرگ، بوی کافور گرفته و سدر و الرحمان و صاحب قلم را غرق جهان خیال کرده، خیالی مبارک، بدینمعناکه این ماییم مردگان متحرک که هر روز برای گرفتاریهای مضحک میمیریم و متأسفانه زنده میشویم و منوچهر آتشیها و [[احمد شاملو|شاملو]]ها و [[هوشنگ گلشیری|گلشیری]] ها و [[فرخ تمیمی|تمیمی]]ها زندگاناند که اگر به ریش ما بخندند در جمعیت خاطری که دارند لابد در جمعهشبهای امامزاده طاهر، حق به جانبشان باشد. کافی است ندا دهند که «ای شمایان! هنوز گرفتار گرانشدن مرغ و گوشت و نخود هستید؟ پس خوشا بهحال ما رهاشدگان از هرچه که مادی است!» باید حق را به آنها بدهیم، حتی اگر به تمسخر بر ما و کار ما قاهقاه خندهشان، سکوت خاکستان را برهم بزند. طَرفه آنکه ما نیز میدانیم باید در دل بخوانیم: | |||
<span style="color:maroon">'''«کو کوزهگر و کوزهخر و کوزهفروش؟»'''</span><noinclude>{{سخ}} | |||
اما چه باید کرد با دل شرحهشرحهٔ خود، که مینالد:{{سخ}} | |||
<span style="color:darkblue">'''من مرگ هیچ عزیزی را'''</span><noinclude>{{سخ}} | |||
:::<span style="color:darkblue">'''باور نمیکنم'''</span><noinclude> | |||
===برگههایی از مصاحبههای فرد=== | |||
نوشتن جملههای بسیار طولانی میراثی از محمد ایوبی است که برای من ماند. | |||
:«ساعت نزدیک به ده صبح است؛ صبح روز نوزدهم دیماه همین سال؛ سالی که در آن هستیم، سالی که آمده است تا خیلیها را با خودش ببرد. میآیم مینشینم پشت میز توی اتاقم. شب را خوب خوابیدهام و سرحالم (کمتر سابقه دارد). اتاقم پر از بوی گل نرگس است. بچهها دیروز عصر از توی باغچه چیدهاند و گذاشتهاند توی گلدان، توی اتاقم. سر، میان گلها فرومیکنم و نفس میکشم تا از عطرِ نرگس لبریز شوم. پرده را کنار میزنم. آسمان هم امروز بهشدت آبی است، آنقدر آبی که فراموش میکنی چشم از آن برداری. (عجیب است. نیست؟!) هیچ به فکرم نمیرسید که اینهمه، باید نشانهٔ اتفاقی باشد که نزدیک است خبرش را بشنوم. همین بیخیالیهاست که امورات آدم را در این دنیا میگذارند. تلفن زنگ میزند. سلام. صدا غمگین است. صدا را میشناسم: دختری از ایسنا که همیشهٔوقت با من تماس میگیرد و شاداب است. آنقدر عاطفی است که باورت نمیشود و حالا صدایش سرشار از اندوه است و من توی باغ نیستم. میپرسد: با نوشتههای محمد ایوبی چقدر آشنا هستید؟ فکر میکنم لابد قرارِ بزرگداشتی گذاشتهاند و باید دربارهاش چیزی بنویسم؛ اما با دلواپسی ناب خود، میپرسم: چطور؟ میگوید: محمد ایوبی مُرد! دیشب در بیمارستان. از خودم انتظار دارم بهشدت گریه کنم. عجیب است! بغض آمده و گریهای در کار نیست. دارد خفهام میکند. فکر میکنم رشتهٔ الفت سیوهشت سال میان ما را چطور مرگ به این آسانی پاره کرده است، بدوناینکه مرا در جریان گذاشته باشد؟ لااقل باید خوابش را میدیدم یا اینکه آسمان اینطور صاف و زلال نبود یا گل نرگس با این بوی غریب و... . یاد بورخس میافتم در داستان الف: «بئاتریس ویتربو در یک بامدادِ سوزان فوریه، پسازآنکه توفانِ درد را شجاعانه تحمل کرد و حتی برای لحظهای ضعف یا ترس به خود راه نداد، مُرد». بورخس بیآنکه خواسته باشد، ناگهان با این حقیقت مواجه میشود که هیچ چیز در اطرافش تغییر نکرده است. همه چیز سر جایش است. حتی سیگار جدیدی را در تابلوی اعلانات تبلیغ کردهاند و ازاینروست که غمگین میشود. من بورخس نیستم، در اطرافم چیزی که خبر از تغییر ناگهانی بعد از مرگ ایوبی را بدهد، نیست؛ اما تغییر عجیبی در درونم است، من تغییر کردهام. بغضی که میآید تا نگذارد گریه کنم، دارد خفهام میکند. چه بیخیالانه شب را به صبح رساندهام. حالآنکه ایوبی در بیمارستان روی تخت دراز کشیده بود و داستان نانوشتهٔ مرگش را مینوشت: تولد۱۳۲۱، اهواز؛ مرگ: ۱۹دیماه. با ایوبی از سال۱۳۵۰ آشنا شدم. اما پیشتر داستانهایش را خوانده بودم. زمانی که اولین داستانم سال۱۳۴۷ در «فردوسی» چاپ شد، محمد ایوبی چهرهٔ شناختهشدهای داشت. آشنایی ما در تابستان و در کرمانشاه بود، کلاسهای فوقدیپلم. شبهای داستانخوانیاش را در خرمشهر با اشتیاقِ تمام بیدار مینشستم و صبح روز بعد با یک خورجین کتابهایی که او برایم نسخهپیچ کرده بود، برمیگشتم هفت تپه، بعد شوش، بعد ذفول و بعد اهواز و بعد تهران. اولین نمایشنامهٔ تلویزیونیاش را با نام «هنگام که گریه میدهد ساز» به کارگرانی علی صیادی در تلویزیون دیدم. تشویقم کرد که من هم با لهجهٔ دزفولی تلهتئاتر بنویسم، نوشتم و ازآنپس، بیشتر نمایشنامه نوشتم تا داستان. محمد ایوبی یادآور داستاننویسان جنوب است؛ بهرام حیدری، اصغر عبدالهی، محمد بهارلو، علی گلزاده، قاضی ربیحاوی، پرویز مسجدی، ناصر مؤذن، نسیم خاکسار، عدنان غریفی، شهرنوش پارسیپور و... . | |||
در «فردوسی»، «خوشه» و در بسیاری از نشریات ادبی آن روزگار داستان چاپ کرده است، داستانهای زیاد. آیا کسی هست که حوصله کند و آنها را جمعآوری کند؟ سالها پیش جُنگی به نام «خزه» را در اهواز منتشر کرد و حالا وبلاگی دارد به نام خزه. | |||
همسر نخست ایوبی، شريک انديشهها و نحوهٔ تفکرش هم بود. دوازده سال پيش یا کمی کمتر، به علت بیماری سرطان درگذشت. مرگ او، ضربهٔ سنگینی بود به روحيهٔ محمد. نیما و صنم که چقدر اين دختر وابسته به پدرش هست (بود)، دو یادگار اين دورهٔ خوش زندگی اوست. اين سالهای آخر را با دخترعمویش گذراند، زنی بهغایت صبور. | |||
راهورسم داستانهای کوتاهش را دوست داشتم؛ اما شیوه و روش نوشتنش در رمان را نه. از آن لذت میبرم؛ اما حوصلهام نمیگیرد. آخر من هفتماهه بهدنيا آمدهام. هرچند نوشتن جملههای بسیار طولانیام میراث اوست که برایم مانده. از نوشتههای ایوبی آنچه یادم میآید، اینهاست: | |||
:«جنوب سوخته»، «طیف باطل»، «راه شیری» (که گفتوگوی اوست با همسر ازدسترفتهاش و به یادآوردن خاطرات بسیار)، «پایی برای دويدن»، «میراثی بیپايان»، «شکفتن سنگ» و نمايشنامهٔ «همزادان ماه». فکر کنم اين اواخر یکی دو تا رمان دیگر نيز از او چاپ شده باشد. دلم نمیخواست بمیرد. حالا زود بود. قلب و ريهاش امانش را برید. مُرد و حالا فقط یاد و خاطرهاش برای من مانده، برای کسی که سی سال ایوبی را در خاطرهاش محفوظ نگه داشته بود و ازاینپس ناچار است بدونِ او نگه بدارد.» | |||
[[پرونده:Mihamad ayubi.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''چنین بود که همواره مینگاشت'''</center>]] | |||
==آثار و کتابشناسی== | |||
===سبک و لحن و ویژگی آثار=== | |||
ایوبی در اغلب داستانهایش از روش متداول مونولوگ بهره میبرد. در برخی از رمانها همچون [[طیف باطل]] شخصیت اصلی داستان، فصلهایی از کتاب درحال گفتوگوی با همزاد خویش است. | |||
[[پرونده:Rooz Goraz.png|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''یکصدوهجدهمین کتاب از هزار{{سخ}}کتاب ایرانی که باید خواند!'''</center>]] | |||
===کارنامهٔ درخشان <ref name= ''بهتر بشناسیم''>{{یادکرد وب|نشانی= http://www.khazzeh.com/archives/authors/ayoubi/|عنوان= کارنامه و بریده حرفهای ایوبی}}</ref>=== | |||
* رمان «طیف باطل» و مجموعه داستان «جنوب سوخته» پیش از انقلاب که هر دو بهدست ممیزان دوران به مقوا بدل شدند. | |||
* «گزیدهٔ اشعار نیما یوشیج»، ناشر: قطره | |||
* «راه شیری»، داستان بلند، ناشر: طهوری، ۱۳۷۸ | |||
* «جان شکر»، مجموعه مقالات، ناشر: سلام | |||
* «پایی برای دویدن»، مجموعه داستان، ناشر: فرهنگ گستر، ۱۳۸۰ | |||
* «مراثی بیپایان»، مجموعه داستان، ناشر: نسیم دانش، ۱۳۸۱ | |||
* «شکفتن سنگ»، مجموعه داستان، ناشر: فرهنگ گستر، ۱۳۸۳ | |||
* سهگانهٔ «آواز طولانی جنوب» (جلد اول: غمزهٔ مردگان، جلد دوم: سِفر سقوط، جلد سوم: زیتون تلخ، خرمای گس)، رمان، ناشر: فرهنگ گستر، ۱۳۸۳ | |||
* «اندوه جنوبی»، رمان، ناشر: پنجره، ۱۳۸۵ | |||
* «صورتکهای تسلیم»، رمان، ناشر: افراز، ۱۳۸۷ | |||
* «زیر چتر شیطان»، رمان، ناشر: هیلا، ۱۳۸۷ | |||
* «روز گراز»، رمان، ناشر: افق، ۱۳۸۸ | |||
* و بیش از سیصد داستان کوتاه و مقاله منتشرشده در نشریات گوناگون چاپی و الکترنیکی | |||
===جوایز و افتخارات=== | |||
ٰرمان [[صورتکهای تسلیم]] نامزد بخش داستانیِ دومین دورهٔ [[جایزه جلال|جایزهٔ ادبی جلال آلاحمد]] معرفی شده بود. | |||
===بررسی چند اثر=== | |||
===ناشرانی که با او کار کردهاند=== | |||
* نشر شاهد، شرکت چاپ و نشر فرهنگگستر، پنجره، طهوری، افق، هیلا، کتاب سیب، افراز، قطره، نسیم دانش و نمایش | |||
===تعداد چاپها و تجدیدچاپهای کتابها=== | |||
آثار ثبتشده از محمد ایوبی نزدیک به ۱۵ جلد رمان و داستان و مجموعهداستان است که در بیش از ۷۵هزار نسخه منتشر شده و در میان این شمار، «شکفتن سنگ» بیش از ۳ نوبت و «آواز طولانی جنوب» در ۳ جلد بیش از ۱۲ نوبت چاپ شده است. | |||
==نوا، نما، نگاه== | |||
== پانویس == | |||
{{پانویس|۲}} | |||
==منابع== | |||
* {{یادکرد کتاب|نام خانوادگی= سیلونه| نام= اینیاتسیو |عنوان= مکتب دیکتاتورها(چ:اول)|ترجمه= مهدی سحابی|سال= ۱۳۶۳|ناشر= نشر نو |مکان = تهران}} | |||
==پیوند به بیرون== | |||
* {{یادکرد وب|نشانی= http://www.khazzeh.com/archives/authors/ayoubi/|عنوان= جهان داستان، معرفیِ ایوبی|ناشر= تارنمای ادبیهنری خزه|تاریخ انتشار= ۹اردیبهشت۱۳۸۳|تاریخ بازبینی= ۱۶اردیبهشت۱۳۹۸}} | |||
* {{یادکرد وب|نشانی= | |||
https://www.facebook.com/photo.php?fbid=895015767217038&set=a.102777046440918&type=3&theater|عنوان= دلنوشتههای یاران در وصف دوست|ناشر= صفحهٔ فیسبوک محمد ایوبی|تاریخ انتشار= ۳بهمن۱۳۹۳|تاریخ بازدید= ۲۲شهریور۱۳۹۸}} |
نسخهٔ کنونی تا ۱۹ دی ۱۳۹۸، ساعت ۰۴:۱۶
محمد ایوبی | ||||
---|---|---|---|---|
متونِ کهن را چشمهٔ جوشان زنده میدانست.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد
| ||||
زادروز | ۱۳۲۱ اهواز | |||
مرگ | ۱۹دی۱۳۸۸ (۶۷سالگی) بیمارستان ابنسینا در تهران | |||
محل زندگی | تهران محله صادقیه | |||
علت مرگ | نارسایی ریه | |||
جایگاه خاکسپاری | قطعه هنرمندان بهشتزهرا | |||
بنیانگذار | از بنیانگذاران مکتب داستاننویسیِ جنوب | |||
پیشه | داستاننویس | |||
همسر(ها) | نسرین ایوبیفر | |||
فرزندان | صنم و نیما | |||
مدرک تحصیلی | کارشناسی زبان و ادبیات فارسی | |||
دلیل سرشناسی | خلق آثاری با جملات طولانی و توجه به سلطهٔ اقلیمی | |||
اثرگذاشته بر | داستان معاصر فارسی | |||
اثرپذیرفته از | نثر کلاسیک فارسی و رمان نو | |||
|
محمد ایوبی رماننویس پرکار و نوگرای دههٔ پنجاه که اغلب قصههایش را در زادگاهش سروشکل میداد. علاقه به سرودههای نیما یوشیج داشت و تحلیل گزیدهایی از آنها و نیز نمایشنامهنویسی از دیگر گرایشهای قلم اوست که البته همواره با تدریس در تمام فصول زندگی، همراه بود.
نامزد دریافت دومین جایزهٔ جلال در سال۱۳۸۸، برای خلق اثر صورتکهای تسلیم، معتقد بود:
- «دههٔ چهل، دوران پارادوکسیکال حیرت است که بر نویسندگان جوان این دهه در جنوب کشور بهخصوص خوزستان تحمیل میشود و این سلطه اقلیمی خاص است که خواهوناخواه نویسندگان را جذب خود میکند.»
و شاید ازهمینروست که ایوبی در شمار معدود اعضای قدیمی کانون نویسندگان ایران بود که پس از انقلاب۱۳۵۷ همچنان در وطن ماند و در کنار آموزش نوجوانان و جوانان میهن، به خلق آثاری با رنگوبوی خوزستان پرداخت.
از میان یادها
شخصیت خاکستری
در رمان زیر چتر شیطان شخصیتی است به نام عیصو که دایی راوی است. عیصو جوانی لاابالی است و حضورش باعث دردسر. زیستن با شخصیتهای داستانی در زندگی محمد ایوبی نیز بهچشم میآید. یکی از سهشنبههای نقد داستان که در منزلش برگزار میشد، صالح تسبیحی پرسید: «مگه نمیگید که شخصیتها باید خاکستری باشند؟ پس چرا عیصو اینقدر سیاهه؟» ایوبی به جایی دوردست خیره بود. پُک عمیقی به سیگارش زد و دودش را پرت کرد در فضا و بعد با دست محکم کوبید روی میز و با خشم گفت: «آخه تو نمیدونی چقدر این آدم بده.»
بمیر و بنویس
اوایل سال۱۳۸۴ بود که ۱۵۰هزار تومان پرداختی کانون اهل قلم به محمد ایوبی قطع شد. در آن زمان زندگی بر محمد ایوبی نیز مانند سایر نویسندگان مستقل سخت شده بود؛ ولی با کمال تعجب بر فعالیت ادبی خود افزود. وقتی از او پرسیدند که اینهمه انگیزه و تلاش از چیست، چنین پاسخ داد: بمیر و بنویس
پاسخ به مخاطبان خزه (مجلهٔ الکترونیکی ادبیهنری)[۱]
خلایق! دوستان! بزرگان! در جادهٔ رشد، تازهراهافتادگان! دشمنان خود! خودشیفتگان!
و باز و باز و دوباره و چندباره. برای همه، بهخصوص، آنانی که چند خط تازهٔ مرتکب خطایی از خاطیان مرتکب را نفیاً یا اثباتاً خواندید و گذشتید و سعهٔ صدر نشان دادید و هیچ نگفتید یا جوابی دادید و از ساطور بُرندهتر قلم شما ضربههایی بر این جهان مجازی، به مهر یا طعنه، به میخ یا نعل و گاه به هر دو فرود آورد!
درودم به همهٔ شمایان! چراکه قلم زدید و روانه کردید جهت خزه و همین مرحبا دارد.
شاید بهسهو یا عمد، به شعر امروز، بهخصوص مدعیان شعر پستمدرن، اخموتخمی از قلم تراویده باشد که مثل همیشه، اگر بد هم گفته باشم، از سر دلسوختگی و آتشگرفتن دل شرحهشرحهام بوده است.
عزیزی فیالمثل نوشته ما شعر میخواهیم از خزه! بهقول نسوان گذشته، نه حال که از مرد سبق میبرند! چه کنم یا چه کنیم ما اصحاب خزه، وقتی شعر خوب از هر نوعش، کم و کمتر میرسد به ما؟
بحث در این است که در هر کاری که میکنیم یا قصد شدنش با ماست، میخواهیم لااقل در حد و حدود «ترکیکشی ایلاقی» که از شاعران درجه ۲ و ۳ قرن چهارم خودمان بوده، جوانمردی را برای همه داشته باشیم، هم دوست هم دشمن، آشنا و بیگانه، جایی که میگوید همین ترکی:
رادمردی و مرد دانی چیست؟ | باهنرتر ز خلق گویم کیست؟ | |
آنکه با دوستان بداند ساخت | و آنکه با دشمنان بداند زیست |
وگرنه ما نیز با اینیاتسیو سیلونه، در «مکتب دیکتاتورها» همعقیدهایم که خیلی پیشترها نوشته است:
- چرا اینقدر عجله دارید؟ بعد از اینکه به قدرت رسیدید همهٔ شعرا و اسقفها و ژنرالها و خانمهای اشرافی و شوالیههایشان بهشما رو میآورند. از بعضی استثناها که بگذریم، همهٔ اینها مثل مگس دور شیرینی یا اگر ترجیح میدهید مثل موش دور قالب پنیر، به طرف قدرت جذب میشوند. هم اینها که در یک رژیم دموکراتیک دموکراتاند، طبعاً در رژیم فاشیستی فاشیست میشوند و زیر علم داس و چکش کمونیست از آب درمیآیند. شاید از رفتار کشیشها تعجب کنید؛ اما باید بدانید پیش از مسیحیت هم به ما گفته بودند که خدایان همیشه از فاتحان خوششان میآید. کلیسا بعدها بر این برداشت صحه گذاشت و گفت که حاکمیت منبعش از خداست.
اما دربارهٔ خانمها، همه میدانند که ونوس زیبا و لطیف همیشه کشش خاصی به طرف مارس، خدای زور و قدرت داشته است.
داستانکهای عصبانیت، ترک مجلس، مهمانیها، برنامهها، استعفا و مشابه آن
هر پایانی، آغازی را بهیاد میآورد![۲]
« | راستش، نوعی عجیب و بینام از خستگی، نخست حوصله را دار میزند! (اصل این است!) که وادارت میکند، میخی به دستآویز در دیوار نبوده بکوبی و بهانه بیاوری، و اینک بهانه:
|
» |
عکس سنگقبر و داستانکی از تشییع جنازه و جزییات آن
اما یکباره، در نوزده دیماه سالِ پرتبوتاب۱۳۸۸ ناگهان ایستاد. قلبش. چشمانش. دهانش. و آن مغز پر از کلمات و آنهمه شعر و داستان، آنهمه خاطرهٔ مشترک با بهرام صادقی و احمد محمود و غلامحسین ساعدی و دیگران، ناگهان از کار افتاد و رفت. ایوبی رفت. بیسرو صدا و با تشیع جنازهای خلوت و سکوتی مرگآور که در عصرِ نخستین جمعهٔ بیاو در خانهاش افتاد. اما کلماتش هنوز حرکت میکنند. او این نوعِ زیستن، زیستن در کلمات و کتاب را برگزید و از جهانِ صدا به سکوت رفت و لابد به میان باغِ بزرگِ واژهها رخت کشیده و حتماً الان جایی در تار و پود مغز ما شاگردان و مخاطبانش به تنفس پرخس و آهاش ادامه میدهد و درحالیکه سیگار میکشدو تسبیح میاندازد، به دردسرهای زندهبودن ما میخندد.[۳]
محمد ایوبی بهدلیل شکستگی لگن در بیمارستان ابنسینای تهران بستری شد؛ ولی پیش از عمل جراحی، بهعلت نارسایی ریه، شامگاه ۱۹دی۱۳۸۸ درگذشت.
زندگی و یادگار
کودکی و نوجوانی، جوانی، پیری
سال۱۳۲۱ و شهر اهواز، زمان و مکان میلادِ محمد بود که و بعدها کارشناسی زبان و ادبیات فارسی گرفت و به تدریس در دبیرستانها پرداخت.
ایوبی در رمان طیف باطل که سال۱۳۵۳ آن را منتشر کرد با بهتصویرکشیدن سقوط خاندان سرهنگ اقتداری، میلیتاریسم را هجو میکند و آن را بهاستهزا میگیرد. ایوبی در این رمان فصلهایی را بهصورت مونولوگ درونی سرهنگ اقتداری با همزاد خودش نوشت؛ شیوهای که در اغلب داستانها با این مضمون رایج است. ایوبی بعدها رمانها و داستانهای متعددی نوشت که از آن میان میتوان به رمان راه شیری (۱۳۷۸) اشاره کرد. او در این رمان تداعیهای شکلگرفته در ذهن شخصیت رمان را براساس خاطرات پراکنده روایت کرد و صورت داستانی به آن بخشید. یک سال پس از انتشار این رمان نیز مجموعه پایی برای دویدن را منتشر کرد که داستانهای ایوبی دربارهٔ جنگ هشتسالهٔ عراق و ایران است. از دیگر داستانها و رمانهای او میشود از آواز طولانی جنوب، غمزهٔ مردگان، سفر سقوط و زیتون تلخ خرمای گس نام برد.
ایوبی همچنین در سال۱۳۷۰ نمایشنامهای را نیز با نام همزادان ماه منتشر کرد؛ ولی هرگز نمایشنامهنویسی بر داستاننویسی او سایه نیانداخت. علاوهبر داستاننویسی که دلمشغولی اصلی او بود در برههای از زندگی خود به انتخاب شعرهای نیما یوشیج دست زد که آنها را با شرح و تفسیر منتشر کرد. در سال۱۳۸۸ انتشارات ققنوس در روزهای نمایشگاه کتاب تهران رمان زیر چتر شیطان را از او منتشر کرد که ایوبی بهگفته خودش بیش از ۱۳ سال روی آن کار کرده بود.
همچنین دو رمان راه گراز و صورتکهای تسلیم آخرین آثار منتشرشدهٔ این نویسنده است که توسط نشر افراز منتشر شدند. صورتکهای تسلیم در سال۱۳۸۸ نامزد دریافت دومین جایزهٔ ادبی جلال آلاحمد بود. وی رمان دیگری با نام مرد تشویش همیشه در دست نشر داشت.
ایوبی در دههٔ هفتاد مدتی مسئول صفحهٔ ادبی روزنامه سلام بود که مجموعه مقالات او در آن روزنامه، بعدها در قالب کتاب جان شکر گردآوری و منتشر شد. ایوبی مجموعه داستان جنوب سوخته و رمان طیف باطل را نیز پیش از انقلاب سال اسلامی ایران نوشته بود که بهگفته خود او هر دو به دست ممیزان دوران به مقوا بدل گشت.
رمان با خلخالهای طلایم خاکم کنید، نوشتهٔ محمد ایوبی نیز در سالهای اخیر موفق به دریافت مجوز از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ایران نشد و نهایتاً در وبگاه رادیو زمانه منتشر شد. محمد ایوبی شعاری عجیب را سرلوحهٔ کار خود قرار داده بود و همواره به شاگردان خود نیز گوشزد میکرد: بمیر و بنویس. نویسنده او داستانی نیز با همین عنوان در سایت خزه که خود سردبیری آن را برعهده داشت، منتشر کرد.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
ایوبی دو بار ازدواج کرد و صاحب دو فرزند بنامهای نیما و صنم شد. شاگردان بسیاری را پروراند که همگی در مسیر پرپیچوخم داستان طی مسیر میکنند. سرانجام این ایوبی خاموشی در شامگاه ۱۹دی۱۳۸۸ بر تخت بیمارستان ابنسینای تهران بود. درست وقتی که اطرافیان چشمانتظار جراحی موفقیتآمیزی شکستگی پایش بودند، خبر از تمامکردنش بهدلیل نارسایی ریوی آمد.
شخصیت و اندیشه
بهپندار داریوش معمار:
- محمد ایوبی نویسندهای بود که همیشه در آثارش میتوانستیم بخش مهمی از میراث ادبی، ذهنی و نوستالژی جنوب را احساس کنیم. علاقه او به داستاننویسان جوان و علاقهمندیاش به مطالعهٔ آثار آنان و پیگیری انتشار این قبیل داستانها نیز از خاطرات خوبی بود که این نویسنده در ذهن علاقهمندان ادبیات داستانی بهجای گذاشت.
خلقیات و پوشش
« | بهگفته صالح تسبیحی از شاگردان محمد ایوبی:
|
» |
زمینهٔ فعالیت
رمان، داستانبلند و داستان کوتاه سه حوزهٔ مهم داستاننویسیِ ایوبی بود. نمایشنامهنویسی از دیگر فعالیتهایش است که البته هرگز بر داستاننویسی سایه نیانداخت. کتابی در شرح و تفسیر گزیدهای از اشعار نیما یوشیج که براساس علاقه و گرایش به شعر نوشت. تدریس زبان و ادبیات فارسی که از سالهای بسیار دور آغاز کرد و سالهای قبل از رفتنش نیز او را در فهرست بازنشستگان آموزشوپرورش قرار داد، همچنان بهصورت آموزش داستاننویسی تا پایان عمر ادامه داشت. ایوبی همچنین سردبیر مجلههای متعدد چاپی و الکترونکی بود و گاهگاهی نیز برای نقد ادبی آثار گوناگون دستبهقلم میشد.
در پیچوخم نگاهها
احمد بیگدلی
« | با ایوبی از سال ۱۳۵۰ آشنا شدم؛ اما پیشتر داستانهایش را خوانده بودم. ۱۳۷۴ که اولین داستانم در «فردوسی» چاپ شد، ایوبی چهرهٔ شناختهشدهای داشت. آشنایی ما در تابستانِ کرمانشاه بود، کلاسهای فوقدیپلم. شبهای داستانخوانیاش را در خرمشهر با اشتیاقِ تمام بیدار مینشستم و صبح روز بعد با یک خورجین کتابهایی که او برایم نسخهپیچ کرده بود، برمیگشتم هفتتپه، بعد شوش، بعد ذفول و بعد اهواز و بعد تهران. اولین نمایشنامهٔ تلویزیونیاش را با نام «هنگام که گریه میدهد ساز» به کارگرانی علی صیادی در تلویزیون دیدم. تشویقم کرد که من هم با لهجهٔ دزفولی تلهتئاتر بنویسم، نوشتم و ازآنپس، بیشتر نمایشنامه نوشتم تا داستان. محمد ایوبی یادآور داستاننویسان جنوب است؛ بهرام حیدری، اصغر عبدالهی، محمد بهارلو، علی گلزاده، قاضی ربیحاوی، پرویز مسجدی، ناصر مؤذن، نسیم خاکسار، عدنان غریفی، شهرنوش پارسیپور و... . راهورسم داستانهای کوتاهش را دوست داشتم؛ اما شیوه و روش نوشتنش در رمان را نه. از آن لذت میبرم؛ اما حوصلهام نمیگیرد. آخر من هفتماهه بهدنیا آمدهام. هرچند نوشتن جملههای بسیار طولانیام میراث اوست که برایم ماند. |
» |
داریوش معمار
اگر بخواهم به چند مشخصهٔ مهم ایوبی اشاره کنم، باید بگویم:
ایوبی شخصی بود که میتوانست ساعتها با شما دربارهٔ گذشتهٔ داستاننویسیِ جنوب، حوادث آن، آدمهای آن و آثاری که در آن دوران خلق شده بود، با جزییات صحبت کند.
گفتههایش طی این سالها درخصوص داستاننویسان جنوب و داستاننویسی جنوب بیشتر از هرکسی بهحقیقت داستاننویسی این خطه نزدیک بود. این موضوع را براساس تجربهٔ شخصی خود از اینگونه نقل و روایتگریها بهعنوان یک روزنامهنگار در گفتوگو با افراد مختلف درخصوص داستاننویسی این خطه میگویم.
ایوبی در خواندن آثار نویسندگان جوان جنوبی و قبول دعوت آنها برای حضور در برنامهها و نشستهای ادبی و اظهارنظر دربارهٔ آثارشان، داستاننویسی بیادعا و پرمایه بود.
صراحت بیان ایوبی هنگام اظهارنظرا و گفتن عقایدش دربارهٔ گذشتهٔ داستاننویسی جنوب، صادقانه، نقادانه و درخور اعتناست.
آثار داستانی محمد ایوبی هرچند نمیتواند در زمرهٔ آثار تجربی و نوآورانهٔ ادبیات داستانی جنوب قرار گیرد؛ اما در شمار آثار بسیار مهم و واقعگرایانهٔ خلقشده در تاریخ ادبیات داستانی جنوب است.
صالح تسبیحی
سودای نوشتن و نشستن پای حرف و تماشای رفتار و سکنات و از برخواندن و روخوانی نویسندگان بزرگتر، سودای پرشور دورانی است که با گذر از بیستسالگی از سر خیلیهامان میافتد و کوفته میشویم. اما سالهاست از مرگِ مردی میگذرد که هرگز کوفته نشد. محمد ایوبی بیش از آنکه نویسندهای باشد، خوب و عالی و درجه یک یا نویسندهای متوسطِ سختخوانِ کممخاطب، یک کتابخوان بود؛ یک کتابخانهٔ حرفهای. او بود که کتاب دست من و ما داد و خیلیها از زیر دست و دامانش نویسنده شدند و خیلیها را به خواندنِ دائم و منسجم تشویق کرد. روزی نیست که به یادش نباشم و لحظات زیادی است که پشت قلمم دستش را احساس میکنم. او بود و تنها او بود که یک دانشجوی هنر را به نوشتن فرامیخواند و به من میگفت به نظر من تو نویسندهتری تا طراحتر. این او بود که کلیدِ بزرگِ نوشتن را دستم داد. کلیدی که هنوز نتوانسته بهخوبی بهکار برم: «هر حسی وقتِ نوشتن داشته باشی دقیق است و با جزییات به خوانندهات وقت خواندن منتقل میشود.»خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
ایوبی دربارهٔ دیگران میگوید:
در رثای منوچهر آتشیخطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
نیم قرن پیش، شاید هم کمی بیشترک «منوچهر آتشی» سرود:
...مسعود سعدم، تنگمیدان و زمینگیر
انعام من کند است و زنجیر است و سلاق
که اشاره دارد به این بیت مسعود سعد سلمان:
حمله چه کنی که کُندشمشیرم
پویه چه دهی که تنگ میدانم
و بیپردهپوشی، روشن و مشخص نه با استعاره و کنایه یا هیچ صنعت شعری، لفظی یا معنوی، نوشت: «نیامده است تا جای شاعری دیگر را تنگ نماید، حتی جای هیچ آدم معمولی و سادهای را نخواهد گرفت.» و البته به این اشاره نکرد؛ چون در جنوبی بالیده که هیچکس، حق دیگری را ضایع نمیکند. چه میدانست بهزودیِزود، حق و مال ضعیفان را چاپیدن و برادر را فریبدادن، نام سخیف ناجوانمردی، به زرنگی تغییر میکند.
... و در این نوشته تنها یک سؤال پیش آمده برای نویسنده، که چرا؟ چرا به چنین مردی انسان، شاعر و شیرین، اینهمه جفا کردند و کردیم و میکنند؟
راستش این قلم، همین دوسهساله، بس که از مرگ این هنرمند و آن آرتیست نخبه نوشت، خشک شده و بوی نگویم مرگ، بوی کافور گرفته و سدر و الرحمان و صاحب قلم را غرق جهان خیال کرده، خیالی مبارک، بدینمعناکه این ماییم مردگان متحرک که هر روز برای گرفتاریهای مضحک میمیریم و متأسفانه زنده میشویم و منوچهر آتشیها و شاملوها و گلشیری ها و تمیمیها زندگاناند که اگر به ریش ما بخندند در جمعیت خاطری که دارند لابد در جمعهشبهای امامزاده طاهر، حق به جانبشان باشد. کافی است ندا دهند که «ای شمایان! هنوز گرفتار گرانشدن مرغ و گوشت و نخود هستید؟ پس خوشا بهحال ما رهاشدگان از هرچه که مادی است!» باید حق را به آنها بدهیم، حتی اگر به تمسخر بر ما و کار ما قاهقاه خندهشان، سکوت خاکستان را برهم بزند. طَرفه آنکه ما نیز میدانیم باید در دل بخوانیم:
«کو کوزهگر و کوزهخر و کوزهفروش؟»
اما چه باید کرد با دل شرحهشرحهٔ خود، که مینالد:
من مرگ هیچ عزیزی را
- باور نمیکنم
برگههایی از مصاحبههای فرد
نوشتن جملههای بسیار طولانی میراثی از محمد ایوبی است که برای من ماند.
- «ساعت نزدیک به ده صبح است؛ صبح روز نوزدهم دیماه همین سال؛ سالی که در آن هستیم، سالی که آمده است تا خیلیها را با خودش ببرد. میآیم مینشینم پشت میز توی اتاقم. شب را خوب خوابیدهام و سرحالم (کمتر سابقه دارد). اتاقم پر از بوی گل نرگس است. بچهها دیروز عصر از توی باغچه چیدهاند و گذاشتهاند توی گلدان، توی اتاقم. سر، میان گلها فرومیکنم و نفس میکشم تا از عطرِ نرگس لبریز شوم. پرده را کنار میزنم. آسمان هم امروز بهشدت آبی است، آنقدر آبی که فراموش میکنی چشم از آن برداری. (عجیب است. نیست؟!) هیچ به فکرم نمیرسید که اینهمه، باید نشانهٔ اتفاقی باشد که نزدیک است خبرش را بشنوم. همین بیخیالیهاست که امورات آدم را در این دنیا میگذارند. تلفن زنگ میزند. سلام. صدا غمگین است. صدا را میشناسم: دختری از ایسنا که همیشهٔوقت با من تماس میگیرد و شاداب است. آنقدر عاطفی است که باورت نمیشود و حالا صدایش سرشار از اندوه است و من توی باغ نیستم. میپرسد: با نوشتههای محمد ایوبی چقدر آشنا هستید؟ فکر میکنم لابد قرارِ بزرگداشتی گذاشتهاند و باید دربارهاش چیزی بنویسم؛ اما با دلواپسی ناب خود، میپرسم: چطور؟ میگوید: محمد ایوبی مُرد! دیشب در بیمارستان. از خودم انتظار دارم بهشدت گریه کنم. عجیب است! بغض آمده و گریهای در کار نیست. دارد خفهام میکند. فکر میکنم رشتهٔ الفت سیوهشت سال میان ما را چطور مرگ به این آسانی پاره کرده است، بدوناینکه مرا در جریان گذاشته باشد؟ لااقل باید خوابش را میدیدم یا اینکه آسمان اینطور صاف و زلال نبود یا گل نرگس با این بوی غریب و... . یاد بورخس میافتم در داستان الف: «بئاتریس ویتربو در یک بامدادِ سوزان فوریه، پسازآنکه توفانِ درد را شجاعانه تحمل کرد و حتی برای لحظهای ضعف یا ترس به خود راه نداد، مُرد». بورخس بیآنکه خواسته باشد، ناگهان با این حقیقت مواجه میشود که هیچ چیز در اطرافش تغییر نکرده است. همه چیز سر جایش است. حتی سیگار جدیدی را در تابلوی اعلانات تبلیغ کردهاند و ازاینروست که غمگین میشود. من بورخس نیستم، در اطرافم چیزی که خبر از تغییر ناگهانی بعد از مرگ ایوبی را بدهد، نیست؛ اما تغییر عجیبی در درونم است، من تغییر کردهام. بغضی که میآید تا نگذارد گریه کنم، دارد خفهام میکند. چه بیخیالانه شب را به صبح رساندهام. حالآنکه ایوبی در بیمارستان روی تخت دراز کشیده بود و داستان نانوشتهٔ مرگش را مینوشت: تولد۱۳۲۱، اهواز؛ مرگ: ۱۹دیماه. با ایوبی از سال۱۳۵۰ آشنا شدم. اما پیشتر داستانهایش را خوانده بودم. زمانی که اولین داستانم سال۱۳۴۷ در «فردوسی» چاپ شد، محمد ایوبی چهرهٔ شناختهشدهای داشت. آشنایی ما در تابستان و در کرمانشاه بود، کلاسهای فوقدیپلم. شبهای داستانخوانیاش را در خرمشهر با اشتیاقِ تمام بیدار مینشستم و صبح روز بعد با یک خورجین کتابهایی که او برایم نسخهپیچ کرده بود، برمیگشتم هفت تپه، بعد شوش، بعد ذفول و بعد اهواز و بعد تهران. اولین نمایشنامهٔ تلویزیونیاش را با نام «هنگام که گریه میدهد ساز» به کارگرانی علی صیادی در تلویزیون دیدم. تشویقم کرد که من هم با لهجهٔ دزفولی تلهتئاتر بنویسم، نوشتم و ازآنپس، بیشتر نمایشنامه نوشتم تا داستان. محمد ایوبی یادآور داستاننویسان جنوب است؛ بهرام حیدری، اصغر عبدالهی، محمد بهارلو، علی گلزاده، قاضی ربیحاوی، پرویز مسجدی، ناصر مؤذن، نسیم خاکسار، عدنان غریفی، شهرنوش پارسیپور و... .
در «فردوسی»، «خوشه» و در بسیاری از نشریات ادبی آن روزگار داستان چاپ کرده است، داستانهای زیاد. آیا کسی هست که حوصله کند و آنها را جمعآوری کند؟ سالها پیش جُنگی به نام «خزه» را در اهواز منتشر کرد و حالا وبلاگی دارد به نام خزه. همسر نخست ایوبی، شريک انديشهها و نحوهٔ تفکرش هم بود. دوازده سال پيش یا کمی کمتر، به علت بیماری سرطان درگذشت. مرگ او، ضربهٔ سنگینی بود به روحيهٔ محمد. نیما و صنم که چقدر اين دختر وابسته به پدرش هست (بود)، دو یادگار اين دورهٔ خوش زندگی اوست. اين سالهای آخر را با دخترعمویش گذراند، زنی بهغایت صبور. راهورسم داستانهای کوتاهش را دوست داشتم؛ اما شیوه و روش نوشتنش در رمان را نه. از آن لذت میبرم؛ اما حوصلهام نمیگیرد. آخر من هفتماهه بهدنيا آمدهام. هرچند نوشتن جملههای بسیار طولانیام میراث اوست که برایم مانده. از نوشتههای ایوبی آنچه یادم میآید، اینهاست:
- «جنوب سوخته»، «طیف باطل»، «راه شیری» (که گفتوگوی اوست با همسر ازدسترفتهاش و به یادآوردن خاطرات بسیار)، «پایی برای دويدن»، «میراثی بیپايان»، «شکفتن سنگ» و نمايشنامهٔ «همزادان ماه». فکر کنم اين اواخر یکی دو تا رمان دیگر نيز از او چاپ شده باشد. دلم نمیخواست بمیرد. حالا زود بود. قلب و ريهاش امانش را برید. مُرد و حالا فقط یاد و خاطرهاش برای من مانده، برای کسی که سی سال ایوبی را در خاطرهاش محفوظ نگه داشته بود و ازاینپس ناچار است بدونِ او نگه بدارد.»
آثار و کتابشناسی
سبک و لحن و ویژگی آثار
ایوبی در اغلب داستانهایش از روش متداول مونولوگ بهره میبرد. در برخی از رمانها همچون طیف باطل شخصیت اصلی داستان، فصلهایی از کتاب درحال گفتوگوی با همزاد خویش است.
کارنامهٔ درخشان خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
- رمان «طیف باطل» و مجموعه داستان «جنوب سوخته» پیش از انقلاب که هر دو بهدست ممیزان دوران به مقوا بدل شدند.
- «گزیدهٔ اشعار نیما یوشیج»، ناشر: قطره
- «راه شیری»، داستان بلند، ناشر: طهوری، ۱۳۷۸
- «جان شکر»، مجموعه مقالات، ناشر: سلام
- «پایی برای دویدن»، مجموعه داستان، ناشر: فرهنگ گستر، ۱۳۸۰
- «مراثی بیپایان»، مجموعه داستان، ناشر: نسیم دانش، ۱۳۸۱
- «شکفتن سنگ»، مجموعه داستان، ناشر: فرهنگ گستر، ۱۳۸۳
- سهگانهٔ «آواز طولانی جنوب» (جلد اول: غمزهٔ مردگان، جلد دوم: سِفر سقوط، جلد سوم: زیتون تلخ، خرمای گس)، رمان، ناشر: فرهنگ گستر، ۱۳۸۳
- «اندوه جنوبی»، رمان، ناشر: پنجره، ۱۳۸۵
- «صورتکهای تسلیم»، رمان، ناشر: افراز، ۱۳۸۷
- «زیر چتر شیطان»، رمان، ناشر: هیلا، ۱۳۸۷
- «روز گراز»، رمان، ناشر: افق، ۱۳۸۸
- و بیش از سیصد داستان کوتاه و مقاله منتشرشده در نشریات گوناگون چاپی و الکترنیکی
جوایز و افتخارات
ٰرمان صورتکهای تسلیم نامزد بخش داستانیِ دومین دورهٔ جایزهٔ ادبی جلال آلاحمد معرفی شده بود.
بررسی چند اثر
ناشرانی که با او کار کردهاند
- نشر شاهد، شرکت چاپ و نشر فرهنگگستر، پنجره، طهوری، افق، هیلا، کتاب سیب، افراز، قطره، نسیم دانش و نمایش
تعداد چاپها و تجدیدچاپهای کتابها
آثار ثبتشده از محمد ایوبی نزدیک به ۱۵ جلد رمان و داستان و مجموعهداستان است که در بیش از ۷۵هزار نسخه منتشر شده و در میان این شمار، «شکفتن سنگ» بیش از ۳ نوبت و «آواز طولانی جنوب» در ۳ جلد بیش از ۱۲ نوبت چاپ شده است.
نوا، نما، نگاه
پانویس
منابع
- سیلونه، اینیاتسیو (۱۳۶۳). مکتب دیکتاتورها(چ:اول). ترجمهٔ مهدی سحابی. تهران: نشر نو.
پیوند به بیرون
- «جهان داستان، معرفیِ ایوبی». تارنمای ادبیهنری خزه، ۹اردیبهشت۱۳۸۳. بازبینیشده در ۱۶اردیبهشت۱۳۹۸.
- «دلنوشتههای یاران در وصف دوست». صفحهٔ فیسبوک محمد ایوبی، ۳بهمن۱۳۹۳. بازبینیشده در ۲۲شهریور۱۳۹۸.