محمد ایوبی: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی‌ادبیات
پرش به ناوبری پرش به جستجو
طراوت بارانی (بحث | مشارکت‌ها)
بدون خلاصۀ ویرایش
طراوت بارانی (بحث | مشارکت‌ها)
بدون خلاصۀ ویرایش
 
(۳ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
{{جعبه اطلاعات شاعر و نویسنده
{{جعبه اطلاعات شاعر و نویسنده
| نام                    = '''محمد ایوبی'''
| نام                    = '''محمد ایوبی'''
| تصویر                  =
| تصویر                  = Mohammad-ayoobi.jpg
| توضیح تصویر            =
| توضیح تصویر            = متونِ کهن را چشمه‌ٔ جوشان زنده می‌دانست.<ref name=''تسبیح''/>
| نام اصلی              =
| نام اصلی              =
| زمینه فعالیت          =
| زمینه فعالیت          =
| ملیت                  =  
| ملیت                  =  
| تاریخ تولد            = ۱۳۲۰
| تاریخ تولد            = ۱۳۲۱
| محل تولد              = اهواز
| محل تولد              = اهواز
| والدین                =
| والدین                =
خط ۱۹: خط ۱۹:
| نام دیگر              =
| نام دیگر              =
| لقب                    =
| لقب                    =
| بنیانگذار              = یکی از بنیان‌گذاران مکتب داستان‌نویسیِ جنوب
| بنیانگذار              = از بنیان‌گذاران مکتب داستان‌نویسیِ جنوب
| پیشه                  = داستان‌نویس
| پیشه                  = داستان‌نویس
| سال‌های نویسندگی        =
| سال‌های نویسندگی        =
خط ۲۹: خط ۲۹:
| دیوان اشعار            =
| دیوان اشعار            =
| تخلص                  =
| تخلص                  =
| فیلم(های) ساخته براساس اثر(ها)=
| فیلم ساخته براساس     =
| همسر                  = نسرین ایوبی‌فر
| همسر                  = نسرین ایوبی‌فر
| شریک زندگی            =
| شریک زندگی            =
خط ۳۶: خط ۳۶:
| دانشگاه                =
| دانشگاه                =
| حوزه                  =
| حوزه                  =
| شاگرد                  = مسعود آلی‌محمودی و احسان اسکندری
| شاگرد                  =  
| استاد                  =
| استاد                  =
| علت شهرت              =
| علت شهرت              = خلق آثاری با جملات طولانی و{{سخ}} توجه به سلطهٔ اقلیمی
| تأثیرگذاشته بر        = داستان معاصر فارسی
| تأثیرگذاشته بر        = داستان معاصر فارسی
| تأثیرپذیرفته از        = نثر کلاسیک فارسی و رمان نو
| تأثیرپذیرفته از        = نثر کلاسیک فارسی و رمان نو
خط ۴۷: خط ۴۷:
| جوایز جشن سینمای ایران =
| جوایز جشن سینمای ایران =
| جوایز حافظ            =
| جوایز حافظ            =
| جوایز                  =
| جوایز                  = نامزد دومین دورهٔ [[جایزه جلال آل‌احمد|جایزهٔ جلال]]
| گفتاورد                =
| گفتاورد                =
| امضا                  =
| امضا                  =
}}
}}


'''محمد ایوبی''' سال ۱۳۲۱ در اهواز به‌دنیا آمد و بعدها كارشناسی زبان و ادبیات فارسی گرفت و به كار تدریس در دبیرستان‌ها پرداخت. ایوبی در جایی گفته است: دههٔ ۴۰، دوران پارادوكسیكال حیرت است كه بر نویسندگان جوان دههٔ ۴۰ جنوب به‌خصوص خوزستان تحمیل می‌شود و این سلطهٔ اقلیمی خاص است كه خواه‌ناخواه نویسندگان را جذب خود می‌كند. <ref>خبرگزاری فارس</ref>
[[پرونده:Mihamad ayobi.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''اتاق کارش در منزل شخصی'''</center>]]
[[پرونده:Mohammad.ayoobi.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''در مراسم روز قلم'''</center>]]
'''محمد ایوبی''' رمان‌نویس پرکار و نوگرای دههٔ پنجاه که اغلب قصه‌هایش را در زادگاهش سروشکل می‌داد. علاقه به سروده‌های [[نیما یوشیج]] داشت و تحلیل گزیده‌ایی از آن‌ها و نیز نمایشنامه‌نویسی از دیگر گرایش‌های قلم اوست که البته همواره با تدریس در تمام فصول زندگی، همراه بود.
<center>* * * * *</center>
<center>* * * * *</center>
ایوبی در رمان [[طیف باطل]] كه سال ۱۳۵۳ آن را منتشر كرد با به‌تصویركشیدن سقوط خاندان سرهنگ اقتداری، میلیتاریسم را هجو می‌كند و آن را به‌استهزاء می‌گیرد. ایوبی در این رمان فصل‌هایی را به‌صورت مونولوگ درونی سرهنگ اقتداری با همزاد خودش نوشت؛ شيوه‌ای كه در اغلب داستان‌ها با اين مضمون رایج است. ایوبی بعدها رمان‌ها و داستان‌های متعددی نوشت كه از آن میان می‌توان به رمان [[راه شیری]] (۱۳۷۸) اشاره كرد. او در این رمان تداعی‌های شكل‌گرفته در ذهن شخصیت رمان را براساس خاطرات پراكنده روایت كرد و صورت داستانی به آن بخشید. یک سال پس از انتشار اين رمان نیز مجموعه [[پایی برای دویدن]] را منتشر كرد كه داستان‌های ایوبی دربارهٔ جنگ هشت‌سالهٔ عراق و ایران است. از دیگر داستان‌ها و رمان‌های او می‌شود از [[آواز طولانی جنوب]]، [[غمزهٔ مردگان]]، [[سفر سقوط]] و [[زیتون تلخ خرمای گس]] نام برد.
نامزد دریافت دومین [[جایزه ادبی جلال آل‌احمد|جایزهٔ‌ جلال]] در سال۱۳۸۸، برای خلق اثر [[صورتک‌های تسلیم]]، معتقد بود:
ایوبی همچنين در سال ۱۳۷۰ نمایشنامه‌ای را نيز با نام [[همزادان ماه]] منتشر كرد؛ ولی هرگز نمایشنامه‌نویسی بر داستان‌نویسی او سایه نیانداخت. علاوه‌بر داستان‌نویسی كه دل‌مشغولی اصلی او بود در برهه‌ای از زندگی خود به انتخاب شعرهای [[نیما یوشیج]] دست زد كه آن‌ها را با شرح و تفسیر منتشر كرد. در سال ۱۳۸۸ انتشارات ققنوس در روزهای نمایشگاه كتاب تهران رمان [[زیر چتر شیطان]] را از او منتشر كرد كه ایوبی به‌گفته خودش بیش از ۱۳ سال روی آن كار كرده بود. <ref>خبرگزاری فارس</ref>
:«دههٔ چهل، دوران پارادوکسیکال حیرت است که بر نویسندگان جوان این دهه در جنوب کشور به‌خصوص خوزستان تحمیل می‌شود و این سلطه اقلیمی خاص است که خواه‌وناخواه نویسندگان را جذب خود می‌کند.»{{سخ}}
همچنین دو رمان [[راه گراز]] و [[صورتک‌های تسلیم]] آخرین آثار منتشرشدهٔ این نویسنده است كه توسط نشر افراز منتشر شدند. [[صورتک‌های تسلیم]] در سال ۱۳۸۸ نامزد دریافت دومین [[جایزه ادبی جلال آل‌احمد|جایزهٔ ادبی جلال آل‌احمد]] بود. وی رمان دیگری با نام [[مرد تشویش همیشه]] در دست نشر داشت.
و شاید ازهمین‌روست که ایوبی در شمار معدود اعضای قدیمی [[کانون نویسندگان ایران]] بود که پس از انقلاب۱۳۵۷ همچنان در وطن ماند و در کنار آموزش نوجوانان و جوانان میهن، به خلق آثاری با رنگ‌وبوی خوزستان پرداخت.
ایوبی در دههٔ هفتاد مدتی مسئول صفحهٔ ادبی روزنامه سلام بود که مجموعه مقالات او در آن روزنامه، بعدها در قالب کتاب [[جان شکر]] گردآوری و منتشر شد. زنده‌یاد ایوبی مجموعه داستان [[جنوب سوخته]] و رمان [[طیف باطل]] را نیز پیش از انقلاب سال اسلامی ایران نوشته بود که به‌گفته خود او هر دو به دست ممیزان دوران به مقوا بدل گشت.
رمان [[با خلخال‌های طلایم خاکم کنید]]، نوشتهٔ محمد ایوبی نیز در سال‌های اخیر موفق به دریافت مجوز از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ایران نشد و نهایتاً در وبگاه رادیو زمانه منتشر شد. محمد ایوبی شعاری عجیب را سرلوحهٔ کار خود قرار داده بود و همواره به شاگردان خود نیز گوشزد می‌کرد: ''بمیر و بنویس''. '''''نویسنده او''''' داستانی نیز با همین عنوان در سایت خزه <ref>[http://www.khazzeh.com/archives/authors/ayoubi/| وبگاه خزه ]</ref> که خود سردبیری آن را برعهده داشت، منتشر کرد.
ایوبی دو بار ازدواج کرد و صاحب دو فرزند بنام‌های نیما و صنم شد. در طول عمر بابرکت خویش، شاگردان بسیاری را پروراند که مسعود آلی‌محمودی، احسان اسکندری و احسان رضایی کلج از آن جمله‌اند.


==داستانک==
==از میان یادها==
===داستانک‌های انتشار===
===شخصیت خاکستری===
در رمان [[زیر چتر شیطان]] شخصیتی است به نام عیصو که دایی راوی است. عیصو جوانی لاابالی است و حضورش باعث دردسر. زیستن با شخصیت‌های داستانی در زندگی محمد ایوبی نیز به‌چشم می‌آید. یکی از سه‌شنبه‌های نقد داستان که در منزلش برگزار می‌شد، ''صالح تسبیحی'' پرسید: «مگه نمی‌گید که شخصیت‌ها باید خاکستری باشند؟ پس چرا عیصو این‌قدر سیاهه؟» ایوبی به جایی دوردست خیره بود. پُک عمیقی به سیگارش زد و دودش را پرت کرد در فضا و بعد با دست محکم کوبید روی میز و با خشم گفت: «آخه تو نمی‌دونی چقدر این آدم بده.»


===داستانک عشق===
===بمیر و بنویس===
اوایل سال۱۳۸۴ بود که ۱۵۰هزار تومان پرداختی [[کانون اهل قلم]] به محمد ایوبی قطع شد. در آن زمان زندگی  بر محمد ایوبی نیز مانند سایر نویسندگان مستقل سخت شده بود؛ ولی با کمال تعجب بر فعالیت ادبی خود افزود. وقتی از او پرسیدند که این‌همه انگیزه و تلاش از چیست، چنین پاسخ داد: '''بمیر و بنویس'''


===داستانک استاد===
===پاسخ به مخاطبان خزه (مجلهٔ الکترونیکی ادبی‌هنری)<ref name=''خزه''>{{یادکرد وب|نشانی= http://www.khazzeh.com/archives/text/000790.php|عنوان= قلم زدید،‌ همین مرحبا!}}</ref>===
 
خلایق! دوستان! بزرگان! در جاده‌ٔ رشد، تازه‌راه‌افتادگان! دشمنان خود! خودشیفتگان!
===داستانک شاگرد===
و باز و باز و دوباره و چندباره. برای همه، به‌خصوص، آنانی که چند خط تازه‌ٔ مرتکب خطایی از خاطیان مرتکب را نفیاً یا اثباتاً خواندید و گذشتید و سعه‌ٔ صدر نشان دادید و هیچ نگفتید یا جوابی دادید و از ساطور بُرنده‌تر قلم شما ضربه‌هایی بر این جهان مجازی، به مهر یا طعنه، به میخ یا نعل و گاه به هر دو فرود آورد!{{سخ}}
 
درودم به همه‌ٔ شمایان! چراکه قلم زدید و روانه کردید جهت خزه و همین مرحبا دارد.{{سخ}}
===داستانک مردم===
شاید به‌سهو یا عمد، به‌ شعر امروز، به‌خصوص مدعیان شعر پست‌مدرن، اخم‌وتخمی از قلم تراویده باشد که مثل همیشه، اگر بد هم گفته باشم، از سر دل‌سوختگی و آتش‌گرفتن دل شرحه‌شرحه‌ام بوده است.{{سخ}}
 
عزیزی فی‌المثل نوشته ما شعر می‌خواهیم از خزه! به‌قول نسوان گذشته، نه حال که از مرد سبق می‌برند! چه کنم یا چه کنیم ما اصحاب خزه، وقتی شعر خوب از هر نوعش، کم و کمتر می‌رسد به ما؟{{سخ}}
===ده تا بیست مطلب از مجلات دورهٔ خود===
بحث در این است که در هر کاری که می‌کنیم یا قصد شدنش با ماست، می‌خواهیم لااقل در حد و حدود «ترکی‌کشی ایلاقی» که از شاعران درجه ۲ و ۳ قرن چهارم خودمان بوده، جوانمردی را برای همه داشته باشیم، هم دوست هم دشمن، آشنا و بیگانه، جایی که می‌گوید همین ترکی:{{سخ}}
 
{{شعر|نستعلیق|سبک=color: orange}}{{ب|'''رادمردی و مرد دانی چیست؟'''|'''باهنرتر ز خلق گویم کیست؟'''}}
===داستانک‌های دشمنی===
{{ب|'''آن‌که با دوستان بداند ساخت'''|'''و آن‌که با دشمنان بداند زیست'''}}
 
{{پایان شعر}}
===داستانک‌های دوستی===
وگرنه ما نیز با اینیاتسیو سیلونه، در «مکتب دیکتاتورها» هم‌عقیده‌ایم که خیلی پیش‌ترها نوشته است:{{سخ}}
 
:<font color=purple>''چرا این‌قدر عجله دارید؟ بعد از اینکه به قدرت رسیدید همه‌ٔ شعرا و اسقف‌ها و ژنرال‌ها و خانم‌های اشرافی و شوالیه‌های‌شان به‌شما رو می‌آورند. از بعضی استثناها که بگذریم، همه‌ٔ این‌ها مثل مگس دور شیرینی یا اگر ترجیح می‌دهید مثل موش دور قالب پنیر، به طرف قدرت جذب می‌شوند. هم این‌ها که در یک رژیم دموکراتیک دموکرات‌اند، طبعاً در رژیم فاشیستی فاشیست می‌شوند و زیر علم داس و چکش کمونیست از آب درمی‌آیند. شاید از رفتار کشیش‌ها تعجب کنید؛ اما باید بدانید پیش از مسیحیت هم به ما گفته بودند که خدایان همیشه از فاتحان خوش‌شان می‌آید. کلیسا بعدها بر این برداشت صحه گذاشت و گفت که حاکمیت منبعش از خداست.{{سخ}}اما دربارهٔ خانم‌ها، همه می‌دانند که ونوس زیبا و لطیف همیشه کشش خاصی به طرف مارس، خدای زور و قدرت داشته است.''</font>
===داستانک‌های قهر===
 
===داستانک‌های آشتی‌ها===
 
===داستانک نگرفتن جوایز===
 
===داستانک حرفی که در حین گرفتن جایزه زده است===
 
===داستانک‌های مذهب و ارتباط با خدا===


===داستانک‌های عصبانیت، ترک مجلس، مهمانی‌ها، برنامه‌ها، استعفا و مشابه آن===
===داستانک‌های عصبانیت، ترک مجلس، مهمانی‌ها، برنامه‌ها، استعفا و مشابه آن===
<ref>خبرگزاری ایسنا</ref>
====هر پایانی، آغازی را به‌یاد می‌آورد!<ref name = ''خداحافظ''>{{یادکرد وب|نشانی=http://www.khazzeh.com/archives/text/000812.php|عنوان=از بهمن۸۶ تا اطلاع بعدی!}}</ref>====
محمد ایوبی به دلیل شکستگی لگن در بیمارستان اب سینای تهران بستری شد ولی پیش از عمل چراحی و به دلیل نارسایی ریه در ساعت ۱:۳۰ دقیقه ۱۹ دی ماه سال ۱۳۸۸ درگذشت.
{{گفتاورد تزیینی|راستش، نوعی عجیب و بی‌نام از خستگی، نخست حوصله را دار می‌زند! (اصل این است!) که وادارت می‌کند، میخی به دست‌آویز در دیوار نبوده بکوبی و بهانه بیاوری، و اینک بهانه:{{سخ}}
داریوش معمار پس از مرگ او افزود: محمد ايوبي نويسنده‌اي بود که هميشه در آثارش مي‌توانستيم بخش مهمي از ميراث ادبي، ذهني و نوستالژي جنوب را احساس کنيم. علاقه‌مندي وي به داستان‌نويسان جوان و علاقه‌مندي‌اش به مطالعه‌ي آثار ايشان و پي‌گيري انتشار آن نيز از مواردي بود که خاطره‌اي خوب از اين نويسنده در ذهن علاقه‌مندان ادبيات داستاني به جاي گذاشته است. اگر بخواهم به چند مشخصه‌ي مهم محمد ايوبي اشاره کنم، بايد بگويم، محمد ايوبي شخصي بود که مي‌توانست ساعت‌ها با شما در مورد گذشته‌ي داستان‌نويسي جنوب، حوادث آن، آدم‌هاي آن و آثاري که در آن دوران خلق شده بود، با جزييات صحبت کند. ديگر اين‌كه گفته‌هاي محمد ايوبي در طي اين سال‌ها در مورد داستان‌نويسان جنوب و داستان‌نويسي جنوب بيش‌تر از هر فرد ديگري به حقيقت داستان‌نويسي اين خطه نزديک بود. اين موضوع را بر اساس تجربه‌ي شخصي خود از اين‌گونه نقل و روايت‌گري‌ها به عنوان يک روزنامه‌نگار در گفت‌وگو با افراد مختلف در خصوص داستان‌نويسي اين خطه مي‌گويم. از سوي ديگر، او در خواندن آثار نويسندگان جوان جنوبي و قبول دعوت ايشان براي حضور در برنامه‌ها و نشست‌هاي ادبي و اظهارنظر در خصوص آثار ايشان، داستان‌نويسي بي‌ادعا و پرمايه بود. همچنين صراحت بيان محمد ايوبي در بيان نظرات و عقايدش در مورد گذشته‌ي داستان‌نويسي جنوب، صادقانه، نقادانه و قابل اعتناست. نكته‌ي آخر اين‌كه آثار داستاني محمد ايوبي هرچند نمي‌تواند در زمره‌ي آثار تجربي و نوآورانه‌ي ادبيات داستاني جنوب قرار گيرد، اما در گروه مهم‌ترين آثار واقع‌گرايانه‌ي خلق‌شده در تاريخ ادبيات داستاني جنوب است.»
:می‌خواهم مدتی را بگذرانم در جمع‌وجورکردن نوشته‌هایم برای چاپ و نیز خواندن کتاب‌هایی که گفته‌ام «بعد در فرصتی مناسب آن‌ها را می‌خوانم». پس، از این لحظه [دوشنبه،۸بهمن۱۳۸۶] تا اطلاع بعدی که نمی‌دانم چند ماه و سال خواهد بود، من که محمد ایوبی باشم، در پایگاه ادبی خزه هیچ مسئولیتی ندارم و من‌بعد پاسخگوی کارهایی نخواهم بود که در خزه می‌آیند. به‌واقع سردبیری و مدیریت خزه را پیشکش می‌کنم به جوان‌ترهای خزه مثل خیلی مسائل معنوی دیگر: همین! پس درود و بدرود.}}


===داستانک‌های دارایی===
[[پرونده:Tashee ayobi.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''مراسم تشییع پیکر ایوبی'''</center>]]
===عکس سنگ‌قبر و داستانکی از تشییع جنازه و جزییات آن===
اما یک‌باره، در نوزده دی‌ماه سالِ پرتب‌وتاب۱۳۸۸ ناگهان ایستاد. قلبش. چشمانش. دهانش. و آن مغز پر از کلمات و آن‌همه شعر و داستان، آن‌همه خاطره‌ٔ مشترک با [[بهرام صادقی]] و [[احمد محمود]] و [[غلام‌حسین ساعدی]] و دیگران، ناگهان از کار افتاد و رفت. ایوبی رفت. بی‌سرو صدا و با تشیع جنازه‌ای خلوت و سکوتی مرگ‌آور که در عصرِ نخستین جمعه‌ٔ بی‌او در خانه‌اش افتاد. اما کلماتش هنوز حرکت می‌کنند. او این نوعِ زیستن، زیستن در کلمات و کتاب را برگزید و از جهانِ صدا به سکوت رفت و لابد به میان باغِ بزرگِ واژه‌ها رخت کشیده و حتماً الان جایی در تار و پود مغز ما شاگردان و مخاطبانش به تنفس پرخس و آه‌اش ادامه می‌دهد و درحالی‌که سیگار می‌کشدو تسبیح می‌اندازد، به دردسر‌های زنده‌بودن ما می‌خندد.<ref name=''تسبیح''>{{یادکرد وب|نشانی=
https://www.facebook.com/photo.php?fbid=895015767217038&set=a.102777046440918&type=3&theater|عنوان= دل‌نوشته‌های یاران در وصف دوست}}</ref>


===داستانک‌های زندگی شخصی===
محمد ایوبی به‌دلیل شکستگی لگن در بیمارستان ابن‌سینای تهران بستری شد؛ ولی پیش از عمل جراحی، به‌علت نارسایی ریه، شامگاه ۱۹دی۱۳۸۸ درگذشت.


===داستانک برخی خاله‌زنکی‌های شیرین (اشک‌ها و لبخندها)===
==زندگی و یادگار==
===کودکی و نوجوانی، جوانی، پیری===
سال۱۳۲۱ و شهر اهواز، زمان و مکان میلادِ محمد بود که و بعدها کارشناسی زبان و ادبیات فارسی گرفت و به تدریس در دبیرستان‌ها پرداخت.


===داستانک شکایت‌هایی از دیگران کرده به محاکم و شکایت‌هایی که از او شده===
ایوبی در رمان [[طیف باطل]] که سال۱۳۵۳ آن را منتشر کرد با به‌تصویرکشیدن سقوط خاندان سرهنگ اقتداری، میلیتاریسم را هجو می‌کند و آن را به‌استهزا می‌گیرد. ایوبی در این رمان فصل‌هایی را به‌صورت مونولوگ درونی سرهنگ اقتداری با همزاد خودش نوشت؛ شیوه‌ای که در اغلب داستان‌ها با این مضمون رایج است. ایوبی بعدها رمان‌ها و داستان‌های متعددی نوشت که از آن میان می‌توان به رمان [[راه شیری]] (۱۳۷۸) اشاره کرد. او در این رمان تداعی‌های شکل‌گرفته در ذهن شخصیت رمان را براساس خاطرات پراکنده روایت کرد و صورت داستانی به آن بخشید. یک سال پس از انتشار این رمان نیز مجموعه [[پایی برای دویدن]] را منتشر کرد که داستان‌های ایوبی دربارهٔ جنگ هشت‌سالهٔ عراق و ایران است. از دیگر داستان‌ها و رمان‌های او می‌شود از [[آواز طولانی جنوب]]، [[غمزهٔ مردگان]]، [[سفر سقوط]] و [[زیتون تلخ خرمای گس]] نام برد.
ایوبی همچنین در سال۱۳۷۰ نمایشنامه‌ای را نیز با نام [[همزادان ماه]] منتشر کرد؛ ولی هرگز نمایشنامه‌نویسی بر داستان‌نویسی او سایه نیانداخت. علاوه‌بر داستان‌نویسی که دل‌مشغولی اصلی او بود در برهه‌ای از زندگی خود به انتخاب شعرهای [[نیما یوشیج]] دست زد که آن‌ها را با شرح و تفسیر منتشر کرد. در سال۱۳۸۸ انتشارات ققنوس در روزهای نمایشگاه کتاب تهران رمان [[زیر چتر شیطان]] را از او منتشر کرد که ایوبی به‌گفته خودش بیش از ۱۳ سال روی آن کار کرده بود.
همچنین دو رمان [[راه گراز]] و [[صورتک‌های تسلیم]] آخرین آثار منتشرشدهٔ این نویسنده است که توسط نشر افراز منتشر شدند. [[صورتک‌های تسلیم]] در سال۱۳۸۸ نامزد دریافت دومین [[جایزه ادبی جلال آل‌احمد|جایزهٔ ادبی جلال آل‌احمد]] بود. وی رمان دیگری با نام [[مرد تشویش همیشه]] در دست نشر داشت.
ایوبی در دههٔ هفتاد مدتی مسئول صفحهٔ ادبی روزنامه سلام بود که مجموعه مقالات او در آن روزنامه، بعدها در قالب کتاب [[جان شکر]] گردآوری و منتشر شد. ایوبی مجموعه داستان [[جنوب سوخته]] و رمان [[طیف باطل]] را نیز پیش از انقلاب سال اسلامی ایران نوشته بود که به‌گفته خود او هر دو به دست ممیزان دوران به مقوا بدل گشت.
رمان [[با خلخال‌های طلایم خاکم کنید]]، نوشتهٔ محمد ایوبی نیز در سال‌های اخیر موفق به دریافت مجوز از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ایران نشد و نهایتاً در وبگاه رادیو زمانه منتشر شد. محمد ایوبی شعاری عجیب را سرلوحهٔ کار خود قرار داده بود و همواره به شاگردان خود نیز گوشزد می‌کرد: ''بمیر و بنویس''. '''''نویسنده او''''' داستانی نیز با همین عنوان در سایت خزه که خود سردبیری آن را برعهده داشت، منتشر کرد.<ref name=''خزه''/>


===داستانک‌های مشهور ممیزی===
[[پرونده:Tashei ayobi.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''امرایی از درد بی‌ایوبی می‌گوید'''</center>]]
ایوبی دو بار ازدواج کرد و صاحب دو فرزند بنام‌های نیما و صنم شد. شاگردان بسیاری را پروراند که همگی در مسیر پرپیچ‌وخم داستان طی مسیر می‌کنند. سرانجام این ایوبی خاموشی در شامگاه ۱۹دی۱۳۸۸ بر تخت بیمارستان ابن‌سینای تهران بود. درست وقتی که اطرافیان چشم‌انتظار جراحی موفقیت‌آمیزی شکستگی پایش بودند، خبر از تمام‌کردنش به‌دلیل نارسایی ریوی آمد.


===داستانک‌های مربوط به مصاحبه‌ها، سخنرانی‌ها و حضور رادیو یا تلویزیون یا فضای مجازی همراه ارايه نمونه‌هایی از آن برای بخش شنیداری و تصویری===
[[پرونده:Tasbihi&Ayobi.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''در کنار دوستداران'''</center>]]
 
===شخصیت و اندیشه===
===عکس سنگ‌قبر و داستانکی از تشییع جنازه و جزيیات آن===
به‌پندار داریوش معمار:
 
:محمد ایوبی نویسنده‌ای بود که همیشه در آثارش می‌توانستیم بخش مهمی از میراث ادبی، ذهنی و نوستالژی جنوب را احساس کنیم. علاقه او به داستان‌نویسان جوان و علاقه‌مندی‌اش به مطالعهٔ آثار آنان و پیگیری انتشار این قبیل داستان‌ها نیز از خاطرات خوبی بود که این نویسنده در ذهن علاقه‌مندان ادبیات داستانی به‌جای گذاشت.
===داستان‌های دیگر===
====شخصیت خاکستری====
در رمان [[زیر چتر شیطان]] شخصیتی است به نام عیصو که دایی راوی است. عیصو جوانی لاابالی است و حضورش باعث دردسر. یکی از نکات برجسته‌ٔ نویسنده، زیستن با شخصیت‌های داستانش است و این نکته بارها در زندگی محمد ایوبی مشهود بود. یکی از سه‌شنبه‌های نقد داستان که در منزل ایشان برگزار می‌شد، ''صالح تسبیحی'' پرسید: «مگه نمی‌گید که شخصیت‌ها باید خاکستری باشند؟ پس چرا عیصو این‌قدر سیاهه؟» ایوبی به جایی دوردست خیره بود. پُک عمیقی به سیگارش زد و دودش را پرت کرد در فضا و بعد با دست محکم کوبید روی میز و با خشم گفت: «آخه تو نمی‌دونی چقدر این آدم بده.»
 
====بمیر و بنویس====
اوایل سال ۱۳۸۴ بود که ۱۵۰هزار تومان پرداختی کانون اهل قلم به محمد ایوبی قطع شد. در آن زمان زندگی مانند سایر نویسندگان مستقل بر محمد ایوبی نیز سخت شد؛ ولی با کمال تعجب بر فعالیت ادبی خود افزود. وقتی از ایشان منشا این همه انگیزه و تلاش را جویا شدند صرفاً به بیان یک عبارت بسنده کرد: '''بمیر و بنویس'''
 
====هنگامی که گریه می‌دهد ساز====
نوشته احمد بیگدلی پس از مرگ محمد ایوبی برای او:
<ref>خبرگزاری ایسنا</ref>احمد بيگدلي نوشتن جمله‌هاي بسيار طولاني را ميراثي از محمد ايوبي مي‌داند که براي او مانده است. اين داستان‌نويس در پي درگذشت محمد ايوبي، يادداشتي را با عنوان «هنگام که گريه مي‌دهد ساز» در اختيار بخش ادب خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، گذاشته كه متن آن در پي مي‌آيد: «ساعت نزديک به ده صبح است؛ صبح روز نوزدهم دي‌ماه همين سال؛ سالي که در آن هستيم، سالي که آمده است تا خيلي‌ها را با خودش ببرد. مي‌آيم مي‌نشينم پشت ميز توي اتاقم. شب را خوب خوابيده‌ام و سر حالم (کم‌تر سابقه داشته). اتاقم پر از بوي گل نرگس است. بچه‌ها ديروز عصر از توي باغچه چيده‌اند و گذاشته‌اند توي گلدان، توي اتاقم. سر ميان گل‌ها فرو مي‌کنم و نفس مي‌کشم تا از عطرِ نرگس لبريز بشوم. پرده را کنار مي‌زنم. آسمان هم امروز به شدت آبي است، آن‌قدر آبي که فراموش مي‌کني چشم از آن برداري. (عجيب است. نيست؟) هيچ به فکرم نمي‌رسيد که اين همه، بايد نشانه‌ي اتفاقي باشد که نزديک است خبرش را بشنوم. همين بي‌خيالي‌هاست که امورات آدم را در اين دنيا مي‌گذارند. تلفن زنگ مي‌زند. سلام. صدا غمگين است. صدا را مي‌شناسم: دختري از ايسنا که هميشه وقت با من تماس مي‌گيرد و شاداب است. آن‌قدر عاطفي است که باورت نمي‌شود و حالا صدايش سرشار از اندوه است و من توي باغ نيستم. مي‌پرسد: با نوشته‌هاي محمد ايوبي چقدر آشنا هستيد؟ فکر مي‌کنم لابد قرار بزرگداشتي گذاشته‌اند و بايد درباره‌اش چيزي بنويسم. اما با دلواپسي ناب خود، مي‌پرسم: چطور؟ مي‌گويد: محمد ايوبي مرد؛ ديشب در بيمارستان. از خودم انتظار دارم به شدت گريه کنم. عجيب است، بغض آمده و گريه‌اي در کار نيست. دارد خفه‌ام مي‌کند. فکر مي‌کنم رشته‌ي الفت سي‌وهشت سال ميان ما را چطور مرگ به اين آساني پاره کرده است، بدون اين‌که مرا در جريان گذاشته باشد؟ لااقل بايد خوابش را مي‌ديدم، يا اين‌که آسمان اين‌طور صاف و زلال نبود. يا گل نرگس با اين بوي غريب و... . ياد بورخس مي‌فتم در داستان الف: «بئاتريس ويتربو در يک بامداد سوزان ماه فوريه، پس از آن‌که توفان درد را شجاعانه تحمل کرد و حتا براي لحظه‌اي ضعف يا ترس به خود راه نداد، مرد». بورخس بي‌آن‌که خواسته باشد، ناگهان با اين حقيقت مواجه مي‌شود که هيچ چيز در اطرافش تغيير نکرده است. همه چيز سر جايش است. حتا سيگار جديدي را در تابلوي اعلانات تبليغ کرده‌اند و از اين‌روست که غمگين مي‌شود. من بورخس نيستم، در اطرافم چيزي که خبر از تغيير ناگهاني بعد از مرگ ايوبي را بدهد، نيست. اما تغيير عجيبي در درونم هست، من تغيير کرده‌ام. بغضي که مي‌آيد تا نگذارد گريه کنم، دارد خفه‌ام مي‌کند. چه بي‌خيالانه شب را به صبح رسانده‌ام. حال آن‌که ايوبي در بيمارستان روي تخت دراز کشيده بود و داستان نانوشته‌ي مرگش را مي‌نوشت: تولد 1321، اهواز؛ مرگ: 19 دي‌ماه. با ايوبي از سال 1350 آشنا شدم. اما پيش‌تر داستان‌هايش را خوانده بودم. زماني که اولين داستانم سال 1347 در «فردوسي» چاپ شد، محمد ايوبي چهره‌ي شناخته‌شده‌اي داشت. آشنايي ما در تابستان و در کرمانشاه بود، کلاس‌هاي فوق ديپلم. شب‌هاي داستان‌خواني‌اش را در خرمشهر با اشتياق تمام بيدار مي‌نشستم و صبح روز بعد با يک خورجين کتاب‌هايي که او برايم نسخه‌پيچ کرده بود، برمي‌گشتم هفت تپه، بعد شوش، بعد ذفول و بعد اهواز و بعد تهران. اولين نمايشنامه‌ي تلويزيوني‌اش را با نام «هنگام که گريه مي‌دهد ساز» به کارگراني علي صيادي در تلويزيون ديدم. تشويقم کرد که من هم با لهجه‌ي دزفولي تله‌تئاتر بنويسم، نوشتم و از آن پس، بيش‌تر نمايشنامه نوشتم تا داستان. محمد ايوبي يادآور داستان‌نويسان جنوب است؛ بهرام حيدري، اصغر عبدالهي، محمد بهارلو، علي گلزاده، قاضي ربيحاوي، پرويز مسجدي، ناصر مؤذن، نسيم خاکسار، عدنان غريفي، شهرنوش پارسي پور و... . در «فردوسي»، «خوشه» و در بسياري از نشريات ادبي آن روزگار داستان چاپ کرده است، داستان‌هاي زياد. آيا کسي هست که حوصله بکند و آن‌ها را جمع‌آوري کند؟ سال‌ها پيش جُنگي به نام «خزه» را در اهواز منتشر کرد و حالا وبلاگي دارد به نام خزه. همسر نخست ايوبي، شريک انديشه‌ها و نحوه‌ي تفکرش هم بود. دوازده سال پيش يا کمي کم‌تر، به علت بيماري سرطان درگذشت. مرگ او، ضربه‌ي سنگيني بود به روحيه‌ي‌ محمد ايوبي. نيما و صنم، که چقدر اين دختر وابسته به پدرش هست (بود)، يادگار اين دوره‌ي خوش زندگي اوست. اين سال‌هاي آخر را به دخترعمويش گذراند، زني بغايت صبور. راه و رسم داستان‌هاي کوتاهش را دوست داشتم؛ اما شيوه و روش نوشتنش را در رمان نه. از آن لذت مي‌برم؛ اما حوصله‌ام نمي‌گيرد. آخر من هفت‌ماهه به دنيا آمده‌ام. هرچند نوشتن جمله‌هاي بسيار طولاني‌ام ميراث اوست که برايم مانده. از نوشته‌هاي ايوبي آن‌چه يادم مي‌آيد، اين‌هاست: «جنوب سوخته»، «طيف باطل»، «راه شيري» (که گفت‌وگوي اوست با همسر از دست‌رفته‌اش و به ياد آوردن خاطرات بسيار)، «پايي براي دويدن»، «مراثي بي‌پايان»، «شکفتن سنگ» و نمايشنامه‌ي «همزادان ماه». فکر کنم اين اواخر يکي دو تا رمان ديگر نيز از او چاپ شده باشد. دلم نمي‌خواست بميرد. حالا زود بود. قلبش و ريه‌اش امانش را بريد. مرد و حالا فقط ياد و خاطره‌اش براي من مانده، براي کسي که سي سال ايوبي را در خاطره‌اش محفوظ نگه داشته بود و از اين پس ناچار است بدون او نگه بدارد.»


==زندگی و تراث==
===خلقیات و پوشش===
===کودکی و نوجوانی، جوانی، پیری===
{{گفتاورد تزیینی|به‌گفته صالح تسبیحی از شاگردان محمد ایوبی:
 
:''ایوبی با هیکل نحیف و ابرو‌های پرپشت و پیراهنِ همیشه اتوکشیده، با صورت همیشه تراشیده و لبخند و اخمِ توامانش، مرشدِ خیلی از مرشد گریزانِ ادبیات و بزرگِ خیلی از جوان‌هایی بود که مرید و مرادبازی را دوست نداشتند. ازاین‌رو بود که رفتارِ برابر و به غایت انسانی او جذابش می‌کرد.''<ref name=''تسبیح''/>}}
===شخصیت و اندیشه===


===زمینهٔ فعالیت===
===زمینهٔ فعالیت===
رمان، داستان‌بلند و داستان کوتاه سه حوزهٔ مهم داستان‌‌نویسیِ ایوبی بودو نگارش مقاله و نوشتن متونی در باب نقد نیز در فهرست آثارش جا دارد.
رمان، داستان‌بلند و داستان کوتاه سه حوزهٔ مهم داستان‌‌نویسیِ ایوبی بود. نمایش‌نامه‌نویسی از دیگر فعالیت‌هایش است که البته هرگز بر داستان‌نویسی سایه نیانداخت. کتابی در شرح و تفسیر گزیده‌ای از اشعار [[نیما یوشیج]] که براساس علاقه و گرایش به شعر نوشت. تدریس زبان و ادبیات فارسی که از سال‌های بسیار دور آغاز کرد و سال‌های قبل از رفتنش نیز او را در فهرست بازنشستگان آموزش‌وپرورش قرار داد، همچنان به‌صورت آموزش داستان‌نویسی تا پایان عمر ادامه داشت. ایوبی همچنین سردبیر مجله‌های متعدد چاپی و الکترونکی بود و گاه‌گاهی نیز برای نقد ادبی آثار گوناگون دست‌به‌قلم می‌شد.
===یادمان و بزرگداشت‌ها===


===از نگاه دیگران (چند دیدگاه مثبت و منفی)===
[[پرونده:Bigdeli.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''احمد از محمد می‌گوید'''</center>]]
===در پیچ‌وخم نگاه‌ها===
===[[احمد بیگدلی]]===
{{گفتاورد تزیینی|با ایوبی از سال ۱۳۵۰ آشنا شدم؛ اما پیش‌تر داستان‌هایش را خوانده بودم. ۱۳۷۴ که اولین داستانم  در «فردوسی» چاپ شد، ایوبی چهرهٔ شناخته‌شده‌ای داشت. آشنایی ما در تابستانِ کرمانشاه بود، کلاس‌های فوق‌دیپلم. شب‌های داستان‌خوانی‌اش را در خرمشهر با اشتیاقِ تمام بیدار می‌نشستم و صبح روز بعد با یک خورجین کتاب‌هایی که او برایم نسخه‌پیچ کرده بود، برمی‌گشتم هفت‌تپه، بعد شوش، بعد ذفول و بعد اهواز و بعد تهران. اولین نمایشنامهٔ تلویزیونی‌اش را با نام «هنگام که گریه می‌دهد ساز» به کارگرانی علی صیادی در تلویزیون دیدم. تشویقم کرد که من هم با لهجه‌ٔ دزفولی تله‌تئاتر بنویسم، نوشتم و ازآن‌پس، بیشتر نمایشنامه نوشتم تا داستان. محمد ایوبی یادآور داستان‌نویسان جنوب است؛ بهرام حیدری، اصغر عبدالهی، محمد بهارلو، علی گل‌زاده، قاضی ربی‌حاوی، پرویز مسجدی، ناصر مؤذن، نسیم خاکسار، عدنان غریفی، شهرنوش پارسی‌پور و... .{{سخ}}
راه‌ورسم داستان‌های کوتاهش را دوست داشتم؛ اما شیوه و روش نوشتنش در رمان را نه. از آن لذت می‌برم؛ اما حوصله‌ام نمی‌گیرد. آخر من هفت‌ماهه به‌دنیا آمده‌ام. هرچند نوشتن جمله‌های بسیار طولانی‌ام میراث اوست که برایم ماند.}}


===نظرات فرد دربارهٔ خودش و آثارش===
[[پرونده:Daryush mamar.jpg|150px|thumb|بندانگشتی|راست|<center>'''داریوش معمار'''</center>]]
====داریوش معمار====
اگر بخواهم به چند مشخصهٔ مهم ایوبی اشاره کنم، باید بگویم:{{سخ}}
{{بلی}} ایوبی شخصی بود که می‌توانست ساعت‌ها با شما دربارهٔ گذشتهٔ داستان‌نویسیِ جنوب، حوادث آن، آدم‌های آن و آثاری که در آن دوران خلق شده بود، با جزییات صحبت کند.{{سخ}}
{{بلی}} گفته‌هایش طی این سال‌ها درخصوص داستان‌نویسان جنوب و داستان‌نویسی جنوب بیشتر از هرکسی به‌حقیقت داستان‌نویسی این خطه نزدیک بود. این موضوع را براساس تجربهٔ شخصی خود از این‌گونه نقل و روایت‌گری‌ها به‌عنوان یک روزنامه‌نگار در گفت‌وگو با افراد مختلف درخصوص داستان‌نویسی این خطه می‌گویم.{{سخ}}
{{بلی}} ایوبی در خواندن آثار نویسندگان جوان جنوبی و قبول دعوت آن‌ها برای حضور در برنامه‌ها و نشست‌های ادبی و اظهارنظر دربارهٔ آثارشان، داستان‌نویسی بی‌ادعا و پرمایه بود.{{سخ}}
{{بلی}} صراحت بیان ایوبی هنگام اظهارنظرا و گفتن عقایدش دربارهٔ گذشتهٔ داستان‌نویسی جنوب، صادقانه، نقادانه و درخور اعتناست.{{سخ}}
{{بلی}} آثار داستانی محمد ایوبی هرچند نمی‌تواند در زمرهٔ آثار تجربی و نوآورانهٔ ادبیات داستانی جنوب قرار گیرد؛ اما در شمار آثار بسیار مهم و واقع‌گرایانهٔ خلق‌شده در تاریخ ادبیات داستانی جنوب است.


===تفسیر خود از آثارش===
[[پرونده:Tasbihi.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''صالح تسبیحی در گالری خود'''</center>]]
====صالح تسبیحی====
سودای نوشتن و نشستن پای حرف و تماشای رفتار و سکنات و از برخواندن و روخوانی نویسندگان بزرگ‌تر، سودای پرشور دورانی است که با گذر از بیست‌سالگی از سر خیلی‌هامان می‌افتد و کوفته می‌شویم. اما سال‌هاست از مرگِ مردی می‌گذرد که هرگز کوفته نشد. محمد ایوبی بیش از آنکه نویسنده‌ای باشد، خوب و عالی و درجه یک یا نویسنده‌‌ای متوسطِ سخت‌خوانِ کم‌مخاطب، یک کتاب‌خوان بود؛ یک کتابخانه‌ٔ حرفه‌ای. او بود که کتاب دست من و ما داد و خیلی‌ها از زیر دست و دامانش نویسنده شدند و خیلی‌ها را به خواندنِ دائم و منسجم تشویق کرد. روزی نیست که به یادش نباشم و لحظات زیادی است که پشت قلمم دستش را احساس می‌کنم. او بود و تنها او بود که یک دانشجوی هنر را به نوشتن فرامی‌خواند و به من می‌گفت به نظر من تو نویسنده‌تری تا طراح‌تر. این او بود که کلیدِ بزرگِ نوشتن را دستم داد. کلیدی که هنوز نتوانسته به‌خوبی به‌کار برم: <span style="color:darkbule">«هر حسی وقتِ نوشتن داشته باشی دقیق است و با جزییات به خواننده‌ات وقت خواندن منتقل می‌شود.»</span><noinclude><ref name=''تسبیح''/>


===موضع‌گیری‌های او دربارهٔ دیگران===
===ایوبی دربارهٔ دیگران می‌گوید:===
 
====در رثای [[منوچهر آتشی]]<ref name=''آتشی رفت''>{{یادکرد وب|نشانی= http://www.khazzeh.com/archives/text/000405.php|عنوان= به آتشی، چرا جفا کردیم؟!}}</ref>====
===همراهی‌های سیاسی===
نیم قرن پیش، شاید هم کمی بیشترک «منوچهر آتشی» سرود:{{سخ}}
 
<span style="color:darkgreen">...'''مسعود سعدم، تنگ‌میدان و زمین‌گیر'''{{سخ}}
===مخالفت‌های سیاسی===
'''انعام من کند است و زنجیر است و سلاق'''</span><noinclude>{{سخ}}
 
که اشاره دارد به این بیت مسعود سعد سلمان:{{سخ}}
===نامه‌های سرگشاده===
<span style="color:darkcyan">
 
'''حمله چه کنی که کُندشمشیرم'''{{سخ}}
===نام‌های دسته‌جمعی===
'''پویه چه دهی که تنگ‌ می‌دانم'''{{سخ}}
 
</span><noinclude>
===بیانیه‌ها===
و بی‌پرده‌پوشی، روشن و مشخص نه با استعاره و کنایه یا هیچ صنعت شعری، لفظی یا معنوی، نوشت: «نیامده است تا جای شاعری دیگر را تنگ نماید، حتی جای هیچ آدم معمولی و ساده‌ای را نخواهد گرفت.» و البته به این اشاره نکرد؛ چون در جنوبی بالیده که هیچ‌کس، حق دیگری را ضایع نمی‌کند. چه می‌دانست به‌زودی‌ِزود، حق و مال ضعیفان را چاپیدن و برادر را فریب‌دادن، نام سخیف ناجوانمردی، به زرنگی تغییر می‌کند.{{سخ}}
 
... و در این نوشته تنها یک سؤال پیش آمده برای نویسنده، که چرا؟ چرا به چنین مردی انسان، شاعر و شیرین، این‌همه جفا کردند و کردیم و می‌کنند؟{{سخ}}
===جملهٔ موردعلاقه در کتاب‌هایش===
راستش این قلم، همین دوسه‌ساله، بس که از مرگ این هنرمند و آن آرتیست نخبه نوشت، خشک شده و بوی نگویم مرگ، بوی کافور گرفته و سدر و الرحمان و صاحب قلم را غرق جهان خیال کرده، خیالی مبارک، بدین‌معناکه این ماییم مردگان متحرک که هر روز برای گرفتاری‌های مضحک می‌میریم و متأسفانه زنده می‌شویم و منوچهر آتشی‌ها و [[احمد شاملو|شاملو]]ها و [[هوشنگ گلشیری‌|گلشیری‌]] ها و [[فرخ تمیمی‌|تمیمی‌]]ها زندگان‌اند که اگر به ریش ما بخندند در جمعیت خاطری که دارند لابد در جمعه‌شب‌های امام‌زاده طاهر، حق به جانب‌شان باشد. کافی است ندا دهند که «ای شمایان! هنوز گرفتار گران‌شدن مرغ و گوشت و نخود هستید؟ پس خوشا به‌حال ما رهاشدگان از هرچه که مادی است!» باید حق را به آن‌ها بدهیم، حتی اگر به تمسخر بر ما و کار ما قاه‌قاه خنده‌شان، سکوت خاکستان را برهم بزند. طَرفه آنکه ما نیز می‌دانیم باید در دل بخوانیم:
 
<span style="color:maroon">'''«کو کوزه‌گر و کوزه‌خر و کوزه‌فروش؟»'''</span><noinclude>{{سخ}}
===جمله‌ای از ایشان===
اما چه باید کرد با دل شرحه‌شرحه‌ٔ خود، که می‌نالد:{{سخ}}
 
<span style="color:darkblue">'''من مرگ هیچ عزیزی را'''</span><noinclude>{{سخ}}
===نحوهٔ پوشش===
:::<span style="color:darkblue">'''باور نمی‌کنم'''</span><noinclude>
 
===تکیه‌کلام‌ها===
 
===خلقیات===
 
===منزلی که در آن زندگی می‌کرد (باغ و ویلا)===
 
===گزارش جامعی از سفرها(نقشه همراه مکان‌هایی که به آن مسافرت کرده است)===
 
===برنامه‌های ادبی که در دیگر کشورها اجرا کرده است===
 
===ناشرانی که با او کار کرده‌اند===
 
===بنیان‌گذاری===
 
===تأثیرپذیری‌ها===
 
===استادان و شاگردان===
 
===علت شهرت===
 
===فیلم ساخته شده براساس===
 
===حضور در فیلم‌های مستند دربارهٔ خود===
 
===اتفاقات بعد از انتشار آثار===
 
===نام جاهایی که به اسم این فرد است===
 
===کاریکاتورهایی که درباره‌اش کشیده‌اند===
 
===مجسمه و نگاره‌هایی که از او کشیده‌اند===
 
===ده تا بیست مطلب نقل‌شده از نمونه‌های فوق از مجلات آن دوره===


===برگه‌هایی از مصاحبه‌های فرد===
===برگه‌هایی از مصاحبه‌های فرد===
نوشتن جمله‌های بسیار طولانی میراثی از محمد ایوبی است که برای من ماند.
:«ساعت نزدیک به ده صبح است؛ صبح روز نوزدهم دی‌ماه همین سال؛ سالی که در آن هستیم، سالی که آمده است تا خیلی‌ها را با خودش ببرد. می‌آیم می‌نشینم پشت میز توی اتاقم. شب را خوب خوابیده‌ام و سرحالم (کمتر سابقه دارد). اتاقم پر از بوی گل نرگس است. بچه‌ها دیروز عصر از توی باغچه چیده‌اند و گذاشته‌اند توی گلدان، توی اتاقم. سر، میان گل‌ها فرومی‌کنم و نفس می‌کشم تا از عطرِ نرگس لبریز شوم. پرده را کنار می‌زنم. آسمان هم امروز به‌شدت آبی است، آن‌قدر آبی که فراموش می‌کنی چشم از آن برداری. (عجیب است. نیست؟!) هیچ به فکرم نمی‌رسید که این‌همه، باید نشانهٔ اتفاقی باشد که نزدیک است خبرش را بشنوم. همین بی‌خیالی‌هاست که امورات آدم را در این دنیا می‌گذارند. تلفن زنگ می‌زند. سلام. صدا غمگین است. صدا را می‌شناسم: دختری از ایسنا که همیشهٔ‌وقت با من تماس می‌گیرد و شاداب است. آن‌قدر عاطفی است که باورت نمی‌شود و حالا صدایش سرشار از اندوه است و من توی باغ نیستم. می‌پرسد: با نوشته‌های محمد ایوبی چقدر آشنا هستید؟ فکر می‌کنم لابد قرارِ بزرگداشتی گذاشته‌اند و باید درباره‌اش چیزی بنویسم؛ اما با دلواپسی ناب خود، می‌پرسم: چطور؟ می‌گوید: محمد ایوبی مُرد! دیشب در بیمارستان. از خودم انتظار دارم به‌شدت گریه کنم. عجیب است! بغض آمده و گریه‌ای در کار نیست. دارد خفه‌ام می‌کند. فکر می‌کنم رشتهٔ الفت سی‌وهشت سال میان ما را چطور مرگ به این آسانی پاره کرده است، بدون‌اینکه مرا در جریان گذاشته باشد؟ لااقل باید خوابش را می‌دیدم یا اینکه آسمان این‌طور صاف و زلال نبود یا گل نرگس با این بوی غریب و... . یاد بورخس می‌افتم در داستان الف: «بئاتریس ویتربو در یک بامدادِ سوزان فوریه، پس‌ازآنکه توفانِ درد را شجاعانه تحمل کرد و حتی برای لحظه‌ای ضعف یا ترس به خود راه نداد، مُرد». بورخس بی‌آنکه خواسته باشد، ناگهان با این حقیقت مواجه می‌شود که هیچ چیز در اطرافش تغییر نکرده است. همه چیز سر جایش است. حتی سیگار جدیدی را در تابلوی اعلانات تبلیغ کرده‌اند و ازاین‌روست که غمگین می‌شود. من بورخس نیستم، در اطرافم چیزی که خبر از تغییر ناگهانی بعد از مرگ ایوبی را بدهد، نیست؛ اما تغییر عجیبی در درونم است، من تغییر کرده‌ام. بغضی که می‌آید تا نگذارد گریه کنم، دارد خفه‌ام می‌کند. چه بی‌خیالانه شب را به صبح رسانده‌ام. حال‌آنکه ایوبی در بیمارستان روی تخت دراز کشیده بود و داستان نانوشتهٔ مرگش را می‌نوشت: تولد۱۳۲۱، اهواز؛ مرگ: ۱۹دی‌ماه. با ایوبی از سال۱۳۵۰ آشنا شدم. اما پیش‌تر داستان‌هایش را خوانده بودم. زمانی که اولین داستانم سال۱۳۴۷ در «فردوسی» چاپ شد، محمد ایوبی چهرهٔ شناخته‌شده‌ای داشت. آشنایی ما در تابستان و در کرمانشاه بود، کلاس‌های فوق‌دیپلم. شب‌های داستان‌خوانی‌اش را در خرمشهر با اشتیاقِ تمام بیدار می‌نشستم و صبح روز بعد با یک خورجین کتاب‌هایی که او برایم نسخه‌پیچ کرده بود، برمی‌گشتم هفت تپه، بعد شوش، بعد ذفول و بعد اهواز و بعد تهران. اولین نمایشنامهٔ تلویزیونی‌اش را با نام «هنگام که گریه می‌دهد ساز» به کارگرانی علی صیادی در تلویزیون دیدم. تشویقم کرد که من هم با لهجه‌ٔ دزفولی تله‌تئاتر بنویسم، نوشتم و ازآن‌پس، بیشتر نمایشنامه نوشتم تا داستان. محمد ایوبی یادآور داستان‌نویسان جنوب است؛ بهرام حیدری، اصغر عبدالهی، محمد بهارلو، علی گل‌زاده، قاضی ربی‌حاوی، پرویز مسجدی، ناصر مؤذن، نسیم خاکسار، عدنان غریفی، شهرنوش پارسی‌پور و... .
در «فردوسی»، «خوشه» و در بسیاری از نشریات ادبی آن روزگار داستان چاپ کرده است، داستان‌های زیاد. آیا کسی هست که حوصله کند و آن‌ها را جمع‌آوری کند؟ سال‌ها پیش جُنگی به نام «خزه» را در اهواز منتشر کرد و حالا وبلاگی دارد به نام خزه.
همسر نخست ایوبی، شريک انديشه‌ها و نحوهٔ تفکرش هم بود. دوازده سال پيش یا کمی کمتر، به علت بیماری سرطان درگذشت. مرگ او، ضربهٔ سنگینی بود به روحيه‌ٔ محمد. نیما و صنم که چقدر اين دختر وابسته به پدرش هست (بود)، دو یادگار اين دورهٔ خوش زندگی اوست. اين سال‌های آخر را با دخترعمویش گذراند، زنی به‌غایت صبور.
راه‌ورسم داستان‌های کوتاهش را دوست داشتم؛ اما شیوه و روش نوشتنش در رمان را نه. از آن لذت می‌برم؛ اما حوصله‌ام نمی‌گیرد. آخر من هفت‌ماهه به‌دنيا آمده‌ام. هرچند نوشتن جمله‌های بسیار طولانی‌ام میراث اوست که برایم مانده. از نوشته‌های ایوبی آنچه یادم می‌آید، این‌هاست:
:«جنوب سوخته»، «طیف باطل»، «راه شیری» (که گفت‌وگوی اوست با همسر ازدست‌رفته‌اش و به یادآوردن خاطرات بسیار)، «پایی برای دويدن»، «میراثی بی‌پايان»، «شکفتن سنگ» و نمايشنامهٔ «هم‌زادان ماه». فکر کنم اين اواخر یکی دو تا رمان دیگر نيز از او چاپ شده باشد. دلم نمی‌خواست بمیرد. حالا زود بود. قلب و ريه‌اش امانش را برید. مُرد و حالا فقط یاد و خاطره‌اش برای من مانده، برای کسی که سی سال ایوبی را در خاطره‌اش محفوظ نگه داشته بود و ازاین‌پس ناچار است بدونِ او نگه بدارد.»


 
[[پرونده:Mihamad ayubi.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''چنین بود که همواره می‌نگاشت'''</center>]]
==آثار و منبع‌شناسی==
==آثار و کتاب‌شناسی==
===سبک و لحن و ویژگی آثار===
===سبک و لحن و ویژگی آثار===
ایوبی در اغلب داستان‌هایش از روش متداول مونولوگ بهره می‌برد. در برخی از رمان‌ها همچون [[طیف باطل]] شخصیت اصلی داستان، فصل‌هایی از کتاب درحال گفت‌وگوی با همزاد خویش است.


===کارنامه و فهرست آثار===
[[پرونده:Rooz Goraz.png|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''یکصدوهجدهمین کتاب از هزار{{سخ}}کتاب ایرانی که باید خواند!'''</center>]]
===کارنامهٔ درخشان <ref name= ''بهتر بشناسیم''>{{یادکرد وب|نشانی= http://www.khazzeh.com/archives/authors/ayoubi/|عنوان= کارنامه و بریده حرف‌های ایوبی}}</ref>===
* رمان «طیف باطل» و مجموعه داستان «جنوب سوخته» پیش از انقلاب که هر دو به‌دست ممیزان دوران به مقوا بدل شدند.
* «گزیده‌ٔ اشعار نیما یوشیج»، ناشر: قطره
* «راه شیری»، داستان بلند، ناشر: طهوری، ۱۳۷۸
* «جان شکر»، مجموعه مقالات، ناشر: سلام
* «پایی برای دویدن»، مجموعه داستان، ناشر: فرهنگ گستر، ۱۳۸۰
* «مراثی بی‌پایان»، مجموعه داستان، ناشر: نسیم دانش، ۱۳۸۱
* «شکفتن سنگ»، مجموعه داستان، ناشر: فرهنگ گستر، ۱۳۸۳
* سه‌گانه‌ٔ «آواز طولانی جنوب» (جلد اول: غمزه‌ٔ مردگان، جلد دوم: سِفر سقوط، جلد سوم: زیتون تلخ، خرمای گس)، رمان، ناشر: فرهنگ گستر، ۱۳۸۳
* «اندوه جنوبی»، رمان، ناشر: پنجره، ۱۳۸۵
* «صورتک‌های تسلیم»، رمان، ناشر: افراز، ۱۳۸۷
* «زیر چتر شیطان»، رمان، ناشر: هیلا، ۱۳۸۷
* «روز گراز»، رمان، ناشر: افق، ۱۳۸۸
* و بیش از سیصد داستان کوتاه و مقاله منتشرشده در نشریات گوناگون چاپی و الکترنیکی


===جوایز و افتخارات===
===جوایز و افتخارات===
ٰرمان [[صورتک‌های تسلیم]] نامزد بخش داستانیِ دومين دوره‌ٔ [[جایزه جلال|جایزه‌ٔ ادبی جلال آل‌احمد]] معرفی شده بود.
ٰرمان [[صورتک‌های تسلیم]] نامزد بخش داستانیِ دومین دوره‌ٔ [[جایزه جلال|جایزه‌ٔ ادبی جلال آل‌احمد]] معرفی شده بود.
 
 
===منبع‌شناسی (منابعی که دربارهٔ آثار فرد نوشته شده است)===


===بررسی چند اثر===
===بررسی چند اثر===


===ناشرانی که با او کار کرده‌اند===
===ناشرانی که با او کار کرده‌اند===
* نشر شاهد، شرکت چاپ و نشر فرهنگ‌گستر، پنجره، طهوری، افق، هیلا، کتاب سیب، افراز، قطره، نسیم دانش و نمایش


===تعداد چاپ‌ها و تجدیدچاپ‌های کتاب‌ها===
===تعداد چاپ‌ها و تجدیدچاپ‌های کتاب‌ها===
آثار ثبت‌شده از محمد ایوبی نزدیک به ۱۵ جلد رمان و داستان و مجموعه‌داستان است که در بیش از ۷۵هزار نسخه منتشر شده و در میان این شمار، «شکفتن سنگ» بیش از ۳ نوبت و «آواز طولانی جنوب» در ۳ جلد بیش از ۱۲ نوبت چاپ شده است.




==نوا، نما، نگاه==
==نوا، نما، نگاه==
===خواندنی و شنیداری و تصویری و قطعاتی از کارهای وی (بدون محدودیت و براساس جذابیت نمونه‌های شنیداری و تصویری انتخاب شود)===




== پانویس ==
== پانویس ==
{{پانویس|۲}}
{{پانویس|۲}}


==منابع==
==منابع==
 
* {{یادکرد کتاب|نام خانوادگی= سیلونه| نام= اینیاتسیو |عنوان= مکتب دیکتاتورها(چ:اول)|ترجمه= مهدی سحابی|سال= ۱۳۶۳|ناشر= نشر نو |مکان = تهران}}


==پیوند به بیرون==
==پیوند به بیرون==
*{{یادکرد وب|نشانی=http://www.khazzeh.com/archives/authors/ayoubi/ |عنوان = جهان داستان، معرفیِ ایوبی|ناشر = وبگاه ادبی و هنری خزه|تاریخ انتشار = ۹اردیبهشت۱۳۸۳}}
* {{یادکرد وب|نشانی= http://www.khazzeh.com/archives/authors/ayoubi/|عنوان= جهان داستان، معرفیِ ایوبی|ناشر= تارنمای ادبی‌هنری خزه|تاریخ انتشار= ۹اردیبهشت۱۳۸۳|تاریخ بازبینی= ۱۶اردیبهشت۱۳۹۸}}
* {{یادکرد وب|نشانی=
https://www.facebook.com/photo.php?fbid=895015767217038&set=a.102777046440918&type=3&theater|عنوان= دل‌نوشته‌های یاران در وصف دوست|ناشر= صفحهٔ فیس‌بوک محمد ایوبی|تاریخ انتشار= ۳بهمن۱۳۹۳|تاریخ بازدید= ۲۲شهریور۱۳۹۸}}

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۹ دی ۱۳۹۸، ساعت ۰۴:۱۶

محمد ایوبی

متونِ کهن را چشمه‌ٔ جوشان زنده می‌دانست.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد
زادروز ۱۳۲۱
اهواز
مرگ ۱۹دی۱۳۸۸ (۶۷سالگی)
بیمارستان ابن‌سینا در تهران
محل زندگی تهران
محله صادقیه
علت مرگ نارسایی ریه
جایگاه خاکسپاری قطعه هنرمندان بهشت‌زهرا
بنیانگذار از بنیان‌گذاران مکتب داستان‌نویسیِ جنوب
پیشه داستان‌نویس
همسر(ها) نسرین ایوبی‌فر
فرزندان صنم و نیما
مدرک تحصیلی کارشناسی زبان و ادبیات فارسی
دلیل سرشناسی خلق آثاری با جملات طولانی و
توجه به سلطهٔ اقلیمی
اثرگذاشته بر داستان معاصر فارسی
اثرپذیرفته از نثر کلاسیک فارسی و رمان نو
اتاق کارش در منزل شخصی
در مراسم روز قلم

محمد ایوبی رمان‌نویس پرکار و نوگرای دههٔ پنجاه که اغلب قصه‌هایش را در زادگاهش سروشکل می‌داد. علاقه به سروده‌های نیما یوشیج داشت و تحلیل گزیده‌ایی از آن‌ها و نیز نمایشنامه‌نویسی از دیگر گرایش‌های قلم اوست که البته همواره با تدریس در تمام فصول زندگی، همراه بود.

* * * * *

نامزد دریافت دومین جایزهٔ‌ جلال در سال۱۳۸۸، برای خلق اثر صورتک‌های تسلیم، معتقد بود:

«دههٔ چهل، دوران پارادوکسیکال حیرت است که بر نویسندگان جوان این دهه در جنوب کشور به‌خصوص خوزستان تحمیل می‌شود و این سلطه اقلیمی خاص است که خواه‌وناخواه نویسندگان را جذب خود می‌کند.»

و شاید ازهمین‌روست که ایوبی در شمار معدود اعضای قدیمی کانون نویسندگان ایران بود که پس از انقلاب۱۳۵۷ همچنان در وطن ماند و در کنار آموزش نوجوانان و جوانان میهن، به خلق آثاری با رنگ‌وبوی خوزستان پرداخت.

از میان یادها

شخصیت خاکستری

در رمان زیر چتر شیطان شخصیتی است به نام عیصو که دایی راوی است. عیصو جوانی لاابالی است و حضورش باعث دردسر. زیستن با شخصیت‌های داستانی در زندگی محمد ایوبی نیز به‌چشم می‌آید. یکی از سه‌شنبه‌های نقد داستان که در منزلش برگزار می‌شد، صالح تسبیحی پرسید: «مگه نمی‌گید که شخصیت‌ها باید خاکستری باشند؟ پس چرا عیصو این‌قدر سیاهه؟» ایوبی به جایی دوردست خیره بود. پُک عمیقی به سیگارش زد و دودش را پرت کرد در فضا و بعد با دست محکم کوبید روی میز و با خشم گفت: «آخه تو نمی‌دونی چقدر این آدم بده.»

بمیر و بنویس

اوایل سال۱۳۸۴ بود که ۱۵۰هزار تومان پرداختی کانون اهل قلم به محمد ایوبی قطع شد. در آن زمان زندگی بر محمد ایوبی نیز مانند سایر نویسندگان مستقل سخت شده بود؛ ولی با کمال تعجب بر فعالیت ادبی خود افزود. وقتی از او پرسیدند که این‌همه انگیزه و تلاش از چیست، چنین پاسخ داد: بمیر و بنویس

پاسخ به مخاطبان خزه (مجلهٔ الکترونیکی ادبی‌هنری)[۱]

خلایق! دوستان! بزرگان! در جاده‌ٔ رشد، تازه‌راه‌افتادگان! دشمنان خود! خودشیفتگان! و باز و باز و دوباره و چندباره. برای همه، به‌خصوص، آنانی که چند خط تازه‌ٔ مرتکب خطایی از خاطیان مرتکب را نفیاً یا اثباتاً خواندید و گذشتید و سعه‌ٔ صدر نشان دادید و هیچ نگفتید یا جوابی دادید و از ساطور بُرنده‌تر قلم شما ضربه‌هایی بر این جهان مجازی، به مهر یا طعنه، به میخ یا نعل و گاه به هر دو فرود آورد!
درودم به همه‌ٔ شمایان! چراکه قلم زدید و روانه کردید جهت خزه و همین مرحبا دارد.
شاید به‌سهو یا عمد، به‌ شعر امروز، به‌خصوص مدعیان شعر پست‌مدرن، اخم‌وتخمی از قلم تراویده باشد که مثل همیشه، اگر بد هم گفته باشم، از سر دل‌سوختگی و آتش‌گرفتن دل شرحه‌شرحه‌ام بوده است.
عزیزی فی‌المثل نوشته ما شعر می‌خواهیم از خزه! به‌قول نسوان گذشته، نه حال که از مرد سبق می‌برند! چه کنم یا چه کنیم ما اصحاب خزه، وقتی شعر خوب از هر نوعش، کم و کمتر می‌رسد به ما؟
بحث در این است که در هر کاری که می‌کنیم یا قصد شدنش با ماست، می‌خواهیم لااقل در حد و حدود «ترکی‌کشی ایلاقی» که از شاعران درجه ۲ و ۳ قرن چهارم خودمان بوده، جوانمردی را برای همه داشته باشیم، هم دوست هم دشمن، آشنا و بیگانه، جایی که می‌گوید همین ترکی:

رادمردی و مرد دانی چیست؟باهنرتر ز خلق گویم کیست؟
آن‌که با دوستان بداند ساختو آن‌که با دشمنان بداند زیست

وگرنه ما نیز با اینیاتسیو سیلونه، در «مکتب دیکتاتورها» هم‌عقیده‌ایم که خیلی پیش‌ترها نوشته است:

چرا این‌قدر عجله دارید؟ بعد از اینکه به قدرت رسیدید همه‌ٔ شعرا و اسقف‌ها و ژنرال‌ها و خانم‌های اشرافی و شوالیه‌های‌شان به‌شما رو می‌آورند. از بعضی استثناها که بگذریم، همه‌ٔ این‌ها مثل مگس دور شیرینی یا اگر ترجیح می‌دهید مثل موش دور قالب پنیر، به طرف قدرت جذب می‌شوند. هم این‌ها که در یک رژیم دموکراتیک دموکرات‌اند، طبعاً در رژیم فاشیستی فاشیست می‌شوند و زیر علم داس و چکش کمونیست از آب درمی‌آیند. شاید از رفتار کشیش‌ها تعجب کنید؛ اما باید بدانید پیش از مسیحیت هم به ما گفته بودند که خدایان همیشه از فاتحان خوش‌شان می‌آید. کلیسا بعدها بر این برداشت صحه گذاشت و گفت که حاکمیت منبعش از خداست.
اما دربارهٔ خانم‌ها، همه می‌دانند که ونوس زیبا و لطیف همیشه کشش خاصی به طرف مارس، خدای زور و قدرت داشته است.

داستانک‌های عصبانیت، ترک مجلس، مهمانی‌ها، برنامه‌ها، استعفا و مشابه آن

هر پایانی، آغازی را به‌یاد می‌آورد![۲]

مراسم تشییع پیکر ایوبی

عکس سنگ‌قبر و داستانکی از تشییع جنازه و جزییات آن

اما یک‌باره، در نوزده دی‌ماه سالِ پرتب‌وتاب۱۳۸۸ ناگهان ایستاد. قلبش. چشمانش. دهانش. و آن مغز پر از کلمات و آن‌همه شعر و داستان، آن‌همه خاطره‌ٔ مشترک با بهرام صادقی و احمد محمود و غلام‌حسین ساعدی و دیگران، ناگهان از کار افتاد و رفت. ایوبی رفت. بی‌سرو صدا و با تشیع جنازه‌ای خلوت و سکوتی مرگ‌آور که در عصرِ نخستین جمعه‌ٔ بی‌او در خانه‌اش افتاد. اما کلماتش هنوز حرکت می‌کنند. او این نوعِ زیستن، زیستن در کلمات و کتاب را برگزید و از جهانِ صدا به سکوت رفت و لابد به میان باغِ بزرگِ واژه‌ها رخت کشیده و حتماً الان جایی در تار و پود مغز ما شاگردان و مخاطبانش به تنفس پرخس و آه‌اش ادامه می‌دهد و درحالی‌که سیگار می‌کشدو تسبیح می‌اندازد، به دردسر‌های زنده‌بودن ما می‌خندد.[۳]

محمد ایوبی به‌دلیل شکستگی لگن در بیمارستان ابن‌سینای تهران بستری شد؛ ولی پیش از عمل جراحی، به‌علت نارسایی ریه، شامگاه ۱۹دی۱۳۸۸ درگذشت.

زندگی و یادگار

کودکی و نوجوانی، جوانی، پیری

سال۱۳۲۱ و شهر اهواز، زمان و مکان میلادِ محمد بود که و بعدها کارشناسی زبان و ادبیات فارسی گرفت و به تدریس در دبیرستان‌ها پرداخت.

ایوبی در رمان طیف باطل که سال۱۳۵۳ آن را منتشر کرد با به‌تصویرکشیدن سقوط خاندان سرهنگ اقتداری، میلیتاریسم را هجو می‌کند و آن را به‌استهزا می‌گیرد. ایوبی در این رمان فصل‌هایی را به‌صورت مونولوگ درونی سرهنگ اقتداری با همزاد خودش نوشت؛ شیوه‌ای که در اغلب داستان‌ها با این مضمون رایج است. ایوبی بعدها رمان‌ها و داستان‌های متعددی نوشت که از آن میان می‌توان به رمان راه شیری (۱۳۷۸) اشاره کرد. او در این رمان تداعی‌های شکل‌گرفته در ذهن شخصیت رمان را براساس خاطرات پراکنده روایت کرد و صورت داستانی به آن بخشید. یک سال پس از انتشار این رمان نیز مجموعه پایی برای دویدن را منتشر کرد که داستان‌های ایوبی دربارهٔ جنگ هشت‌سالهٔ عراق و ایران است. از دیگر داستان‌ها و رمان‌های او می‌شود از آواز طولانی جنوب، غمزهٔ مردگان، سفر سقوط و زیتون تلخ خرمای گس نام برد. ایوبی همچنین در سال۱۳۷۰ نمایشنامه‌ای را نیز با نام همزادان ماه منتشر کرد؛ ولی هرگز نمایشنامه‌نویسی بر داستان‌نویسی او سایه نیانداخت. علاوه‌بر داستان‌نویسی که دل‌مشغولی اصلی او بود در برهه‌ای از زندگی خود به انتخاب شعرهای نیما یوشیج دست زد که آن‌ها را با شرح و تفسیر منتشر کرد. در سال۱۳۸۸ انتشارات ققنوس در روزهای نمایشگاه کتاب تهران رمان زیر چتر شیطان را از او منتشر کرد که ایوبی به‌گفته خودش بیش از ۱۳ سال روی آن کار کرده بود. همچنین دو رمان راه گراز و صورتک‌های تسلیم آخرین آثار منتشرشدهٔ این نویسنده است که توسط نشر افراز منتشر شدند. صورتک‌های تسلیم در سال۱۳۸۸ نامزد دریافت دومین جایزهٔ ادبی جلال آل‌احمد بود. وی رمان دیگری با نام مرد تشویش همیشه در دست نشر داشت. ایوبی در دههٔ هفتاد مدتی مسئول صفحهٔ ادبی روزنامه سلام بود که مجموعه مقالات او در آن روزنامه، بعدها در قالب کتاب جان شکر گردآوری و منتشر شد. ایوبی مجموعه داستان جنوب سوخته و رمان طیف باطل را نیز پیش از انقلاب سال اسلامی ایران نوشته بود که به‌گفته خود او هر دو به دست ممیزان دوران به مقوا بدل گشت. رمان با خلخال‌های طلایم خاکم کنید، نوشتهٔ محمد ایوبی نیز در سال‌های اخیر موفق به دریافت مجوز از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ایران نشد و نهایتاً در وبگاه رادیو زمانه منتشر شد. محمد ایوبی شعاری عجیب را سرلوحهٔ کار خود قرار داده بود و همواره به شاگردان خود نیز گوشزد می‌کرد: بمیر و بنویس. نویسنده او داستانی نیز با همین عنوان در سایت خزه که خود سردبیری آن را برعهده داشت، منتشر کرد.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد

امرایی از درد بی‌ایوبی می‌گوید

ایوبی دو بار ازدواج کرد و صاحب دو فرزند بنام‌های نیما و صنم شد. شاگردان بسیاری را پروراند که همگی در مسیر پرپیچ‌وخم داستان طی مسیر می‌کنند. سرانجام این ایوبی خاموشی در شامگاه ۱۹دی۱۳۸۸ بر تخت بیمارستان ابن‌سینای تهران بود. درست وقتی که اطرافیان چشم‌انتظار جراحی موفقیت‌آمیزی شکستگی پایش بودند، خبر از تمام‌کردنش به‌دلیل نارسایی ریوی آمد.

در کنار دوستداران

شخصیت و اندیشه

به‌پندار داریوش معمار:

محمد ایوبی نویسنده‌ای بود که همیشه در آثارش می‌توانستیم بخش مهمی از میراث ادبی، ذهنی و نوستالژی جنوب را احساس کنیم. علاقه او به داستان‌نویسان جوان و علاقه‌مندی‌اش به مطالعهٔ آثار آنان و پیگیری انتشار این قبیل داستان‌ها نیز از خاطرات خوبی بود که این نویسنده در ذهن علاقه‌مندان ادبیات داستانی به‌جای گذاشت.

خلقیات و پوشش

زمینهٔ فعالیت

رمان، داستان‌بلند و داستان کوتاه سه حوزهٔ مهم داستان‌‌نویسیِ ایوبی بود. نمایش‌نامه‌نویسی از دیگر فعالیت‌هایش است که البته هرگز بر داستان‌نویسی سایه نیانداخت. کتابی در شرح و تفسیر گزیده‌ای از اشعار نیما یوشیج که براساس علاقه و گرایش به شعر نوشت. تدریس زبان و ادبیات فارسی که از سال‌های بسیار دور آغاز کرد و سال‌های قبل از رفتنش نیز او را در فهرست بازنشستگان آموزش‌وپرورش قرار داد، همچنان به‌صورت آموزش داستان‌نویسی تا پایان عمر ادامه داشت. ایوبی همچنین سردبیر مجله‌های متعدد چاپی و الکترونکی بود و گاه‌گاهی نیز برای نقد ادبی آثار گوناگون دست‌به‌قلم می‌شد.

احمد از محمد می‌گوید

در پیچ‌وخم نگاه‌ها

احمد بیگدلی

داریوش معمار

داریوش معمار

اگر بخواهم به چند مشخصهٔ مهم ایوبی اشاره کنم، باید بگویم:
YesY ایوبی شخصی بود که می‌توانست ساعت‌ها با شما دربارهٔ گذشتهٔ داستان‌نویسیِ جنوب، حوادث آن، آدم‌های آن و آثاری که در آن دوران خلق شده بود، با جزییات صحبت کند.
YesY گفته‌هایش طی این سال‌ها درخصوص داستان‌نویسان جنوب و داستان‌نویسی جنوب بیشتر از هرکسی به‌حقیقت داستان‌نویسی این خطه نزدیک بود. این موضوع را براساس تجربهٔ شخصی خود از این‌گونه نقل و روایت‌گری‌ها به‌عنوان یک روزنامه‌نگار در گفت‌وگو با افراد مختلف درخصوص داستان‌نویسی این خطه می‌گویم.
YesY ایوبی در خواندن آثار نویسندگان جوان جنوبی و قبول دعوت آن‌ها برای حضور در برنامه‌ها و نشست‌های ادبی و اظهارنظر دربارهٔ آثارشان، داستان‌نویسی بی‌ادعا و پرمایه بود.
YesY صراحت بیان ایوبی هنگام اظهارنظرا و گفتن عقایدش دربارهٔ گذشتهٔ داستان‌نویسی جنوب، صادقانه، نقادانه و درخور اعتناست.
YesY آثار داستانی محمد ایوبی هرچند نمی‌تواند در زمرهٔ آثار تجربی و نوآورانهٔ ادبیات داستانی جنوب قرار گیرد؛ اما در شمار آثار بسیار مهم و واقع‌گرایانهٔ خلق‌شده در تاریخ ادبیات داستانی جنوب است.

صالح تسبیحی در گالری خود

صالح تسبیحی

سودای نوشتن و نشستن پای حرف و تماشای رفتار و سکنات و از برخواندن و روخوانی نویسندگان بزرگ‌تر، سودای پرشور دورانی است که با گذر از بیست‌سالگی از سر خیلی‌هامان می‌افتد و کوفته می‌شویم. اما سال‌هاست از مرگِ مردی می‌گذرد که هرگز کوفته نشد. محمد ایوبی بیش از آنکه نویسنده‌ای باشد، خوب و عالی و درجه یک یا نویسنده‌‌ای متوسطِ سخت‌خوانِ کم‌مخاطب، یک کتاب‌خوان بود؛ یک کتابخانه‌ٔ حرفه‌ای. او بود که کتاب دست من و ما داد و خیلی‌ها از زیر دست و دامانش نویسنده شدند و خیلی‌ها را به خواندنِ دائم و منسجم تشویق کرد. روزی نیست که به یادش نباشم و لحظات زیادی است که پشت قلمم دستش را احساس می‌کنم. او بود و تنها او بود که یک دانشجوی هنر را به نوشتن فرامی‌خواند و به من می‌گفت به نظر من تو نویسنده‌تری تا طراح‌تر. این او بود که کلیدِ بزرگِ نوشتن را دستم داد. کلیدی که هنوز نتوانسته به‌خوبی به‌کار برم: «هر حسی وقتِ نوشتن داشته باشی دقیق است و با جزییات به خواننده‌ات وقت خواندن منتقل می‌شود.»خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد

ایوبی دربارهٔ دیگران می‌گوید:

در رثای منوچهر آتشیخطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ نام‌های نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه

نیم قرن پیش، شاید هم کمی بیشترک «منوچهر آتشی» سرود:
...مسعود سعدم، تنگ‌میدان و زمین‌گیر
انعام من کند است و زنجیر است و سلاق

که اشاره دارد به این بیت مسعود سعد سلمان:
حمله چه کنی که کُندشمشیرم
پویه چه دهی که تنگ‌ می‌دانم
و بی‌پرده‌پوشی، روشن و مشخص نه با استعاره و کنایه یا هیچ صنعت شعری، لفظی یا معنوی، نوشت: «نیامده است تا جای شاعری دیگر را تنگ نماید، حتی جای هیچ آدم معمولی و ساده‌ای را نخواهد گرفت.» و البته به این اشاره نکرد؛ چون در جنوبی بالیده که هیچ‌کس، حق دیگری را ضایع نمی‌کند. چه می‌دانست به‌زودی‌ِزود، حق و مال ضعیفان را چاپیدن و برادر را فریب‌دادن، نام سخیف ناجوانمردی، به زرنگی تغییر می‌کند.
... و در این نوشته تنها یک سؤال پیش آمده برای نویسنده، که چرا؟ چرا به چنین مردی انسان، شاعر و شیرین، این‌همه جفا کردند و کردیم و می‌کنند؟
راستش این قلم، همین دوسه‌ساله، بس که از مرگ این هنرمند و آن آرتیست نخبه نوشت، خشک شده و بوی نگویم مرگ، بوی کافور گرفته و سدر و الرحمان و صاحب قلم را غرق جهان خیال کرده، خیالی مبارک، بدین‌معناکه این ماییم مردگان متحرک که هر روز برای گرفتاری‌های مضحک می‌میریم و متأسفانه زنده می‌شویم و منوچهر آتشی‌ها و شاملوها و گلشیری‌ ها و تمیمی‌ها زندگان‌اند که اگر به ریش ما بخندند در جمعیت خاطری که دارند لابد در جمعه‌شب‌های امام‌زاده طاهر، حق به جانب‌شان باشد. کافی است ندا دهند که «ای شمایان! هنوز گرفتار گران‌شدن مرغ و گوشت و نخود هستید؟ پس خوشا به‌حال ما رهاشدگان از هرچه که مادی است!» باید حق را به آن‌ها بدهیم، حتی اگر به تمسخر بر ما و کار ما قاه‌قاه خنده‌شان، سکوت خاکستان را برهم بزند. طَرفه آنکه ما نیز می‌دانیم باید در دل بخوانیم: «کو کوزه‌گر و کوزه‌خر و کوزه‌فروش؟»
اما چه باید کرد با دل شرحه‌شرحه‌ٔ خود، که می‌نالد:
من مرگ هیچ عزیزی را

باور نمی‌کنم

برگه‌هایی از مصاحبه‌های فرد

نوشتن جمله‌های بسیار طولانی میراثی از محمد ایوبی است که برای من ماند.

«ساعت نزدیک به ده صبح است؛ صبح روز نوزدهم دی‌ماه همین سال؛ سالی که در آن هستیم، سالی که آمده است تا خیلی‌ها را با خودش ببرد. می‌آیم می‌نشینم پشت میز توی اتاقم. شب را خوب خوابیده‌ام و سرحالم (کمتر سابقه دارد). اتاقم پر از بوی گل نرگس است. بچه‌ها دیروز عصر از توی باغچه چیده‌اند و گذاشته‌اند توی گلدان، توی اتاقم. سر، میان گل‌ها فرومی‌کنم و نفس می‌کشم تا از عطرِ نرگس لبریز شوم. پرده را کنار می‌زنم. آسمان هم امروز به‌شدت آبی است، آن‌قدر آبی که فراموش می‌کنی چشم از آن برداری. (عجیب است. نیست؟!) هیچ به فکرم نمی‌رسید که این‌همه، باید نشانهٔ اتفاقی باشد که نزدیک است خبرش را بشنوم. همین بی‌خیالی‌هاست که امورات آدم را در این دنیا می‌گذارند. تلفن زنگ می‌زند. سلام. صدا غمگین است. صدا را می‌شناسم: دختری از ایسنا که همیشهٔ‌وقت با من تماس می‌گیرد و شاداب است. آن‌قدر عاطفی است که باورت نمی‌شود و حالا صدایش سرشار از اندوه است و من توی باغ نیستم. می‌پرسد: با نوشته‌های محمد ایوبی چقدر آشنا هستید؟ فکر می‌کنم لابد قرارِ بزرگداشتی گذاشته‌اند و باید درباره‌اش چیزی بنویسم؛ اما با دلواپسی ناب خود، می‌پرسم: چطور؟ می‌گوید: محمد ایوبی مُرد! دیشب در بیمارستان. از خودم انتظار دارم به‌شدت گریه کنم. عجیب است! بغض آمده و گریه‌ای در کار نیست. دارد خفه‌ام می‌کند. فکر می‌کنم رشتهٔ الفت سی‌وهشت سال میان ما را چطور مرگ به این آسانی پاره کرده است، بدون‌اینکه مرا در جریان گذاشته باشد؟ لااقل باید خوابش را می‌دیدم یا اینکه آسمان این‌طور صاف و زلال نبود یا گل نرگس با این بوی غریب و... . یاد بورخس می‌افتم در داستان الف: «بئاتریس ویتربو در یک بامدادِ سوزان فوریه، پس‌ازآنکه توفانِ درد را شجاعانه تحمل کرد و حتی برای لحظه‌ای ضعف یا ترس به خود راه نداد، مُرد». بورخس بی‌آنکه خواسته باشد، ناگهان با این حقیقت مواجه می‌شود که هیچ چیز در اطرافش تغییر نکرده است. همه چیز سر جایش است. حتی سیگار جدیدی را در تابلوی اعلانات تبلیغ کرده‌اند و ازاین‌روست که غمگین می‌شود. من بورخس نیستم، در اطرافم چیزی که خبر از تغییر ناگهانی بعد از مرگ ایوبی را بدهد، نیست؛ اما تغییر عجیبی در درونم است، من تغییر کرده‌ام. بغضی که می‌آید تا نگذارد گریه کنم، دارد خفه‌ام می‌کند. چه بی‌خیالانه شب را به صبح رسانده‌ام. حال‌آنکه ایوبی در بیمارستان روی تخت دراز کشیده بود و داستان نانوشتهٔ مرگش را می‌نوشت: تولد۱۳۲۱، اهواز؛ مرگ: ۱۹دی‌ماه. با ایوبی از سال۱۳۵۰ آشنا شدم. اما پیش‌تر داستان‌هایش را خوانده بودم. زمانی که اولین داستانم سال۱۳۴۷ در «فردوسی» چاپ شد، محمد ایوبی چهرهٔ شناخته‌شده‌ای داشت. آشنایی ما در تابستان و در کرمانشاه بود، کلاس‌های فوق‌دیپلم. شب‌های داستان‌خوانی‌اش را در خرمشهر با اشتیاقِ تمام بیدار می‌نشستم و صبح روز بعد با یک خورجین کتاب‌هایی که او برایم نسخه‌پیچ کرده بود، برمی‌گشتم هفت تپه، بعد شوش، بعد ذفول و بعد اهواز و بعد تهران. اولین نمایشنامهٔ تلویزیونی‌اش را با نام «هنگام که گریه می‌دهد ساز» به کارگرانی علی صیادی در تلویزیون دیدم. تشویقم کرد که من هم با لهجه‌ٔ دزفولی تله‌تئاتر بنویسم، نوشتم و ازآن‌پس، بیشتر نمایشنامه نوشتم تا داستان. محمد ایوبی یادآور داستان‌نویسان جنوب است؛ بهرام حیدری، اصغر عبدالهی، محمد بهارلو، علی گل‌زاده، قاضی ربی‌حاوی، پرویز مسجدی، ناصر مؤذن، نسیم خاکسار، عدنان غریفی، شهرنوش پارسی‌پور و... .

در «فردوسی»، «خوشه» و در بسیاری از نشریات ادبی آن روزگار داستان چاپ کرده است، داستان‌های زیاد. آیا کسی هست که حوصله کند و آن‌ها را جمع‌آوری کند؟ سال‌ها پیش جُنگی به نام «خزه» را در اهواز منتشر کرد و حالا وبلاگی دارد به نام خزه. همسر نخست ایوبی، شريک انديشه‌ها و نحوهٔ تفکرش هم بود. دوازده سال پيش یا کمی کمتر، به علت بیماری سرطان درگذشت. مرگ او، ضربهٔ سنگینی بود به روحيه‌ٔ محمد. نیما و صنم که چقدر اين دختر وابسته به پدرش هست (بود)، دو یادگار اين دورهٔ خوش زندگی اوست. اين سال‌های آخر را با دخترعمویش گذراند، زنی به‌غایت صبور. راه‌ورسم داستان‌های کوتاهش را دوست داشتم؛ اما شیوه و روش نوشتنش در رمان را نه. از آن لذت می‌برم؛ اما حوصله‌ام نمی‌گیرد. آخر من هفت‌ماهه به‌دنيا آمده‌ام. هرچند نوشتن جمله‌های بسیار طولانی‌ام میراث اوست که برایم مانده. از نوشته‌های ایوبی آنچه یادم می‌آید، این‌هاست:

«جنوب سوخته»، «طیف باطل»، «راه شیری» (که گفت‌وگوی اوست با همسر ازدست‌رفته‌اش و به یادآوردن خاطرات بسیار)، «پایی برای دويدن»، «میراثی بی‌پايان»، «شکفتن سنگ» و نمايشنامهٔ «هم‌زادان ماه». فکر کنم اين اواخر یکی دو تا رمان دیگر نيز از او چاپ شده باشد. دلم نمی‌خواست بمیرد. حالا زود بود. قلب و ريه‌اش امانش را برید. مُرد و حالا فقط یاد و خاطره‌اش برای من مانده، برای کسی که سی سال ایوبی را در خاطره‌اش محفوظ نگه داشته بود و ازاین‌پس ناچار است بدونِ او نگه بدارد.»
چنین بود که همواره می‌نگاشت

آثار و کتاب‌شناسی

سبک و لحن و ویژگی آثار

ایوبی در اغلب داستان‌هایش از روش متداول مونولوگ بهره می‌برد. در برخی از رمان‌ها همچون طیف باطل شخصیت اصلی داستان، فصل‌هایی از کتاب درحال گفت‌وگوی با همزاد خویش است.

پرونده:Rooz Goraz.png
یکصدوهجدهمین کتاب از هزار
کتاب ایرانی که باید خواند!

کارنامهٔ درخشان خطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ نام‌های نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه

  • رمان «طیف باطل» و مجموعه داستان «جنوب سوخته» پیش از انقلاب که هر دو به‌دست ممیزان دوران به مقوا بدل شدند.
  • «گزیده‌ٔ اشعار نیما یوشیج»، ناشر: قطره
  • «راه شیری»، داستان بلند، ناشر: طهوری، ۱۳۷۸
  • «جان شکر»، مجموعه مقالات، ناشر: سلام
  • «پایی برای دویدن»، مجموعه داستان، ناشر: فرهنگ گستر، ۱۳۸۰
  • «مراثی بی‌پایان»، مجموعه داستان، ناشر: نسیم دانش، ۱۳۸۱
  • «شکفتن سنگ»، مجموعه داستان، ناشر: فرهنگ گستر، ۱۳۸۳
  • سه‌گانه‌ٔ «آواز طولانی جنوب» (جلد اول: غمزه‌ٔ مردگان، جلد دوم: سِفر سقوط، جلد سوم: زیتون تلخ، خرمای گس)، رمان، ناشر: فرهنگ گستر، ۱۳۸۳
  • «اندوه جنوبی»، رمان، ناشر: پنجره، ۱۳۸۵
  • «صورتک‌های تسلیم»، رمان، ناشر: افراز، ۱۳۸۷
  • «زیر چتر شیطان»، رمان، ناشر: هیلا، ۱۳۸۷
  • «روز گراز»، رمان، ناشر: افق، ۱۳۸۸
  • و بیش از سیصد داستان کوتاه و مقاله منتشرشده در نشریات گوناگون چاپی و الکترنیکی

جوایز و افتخارات

ٰرمان صورتک‌های تسلیم نامزد بخش داستانیِ دومین دوره‌ٔ جایزه‌ٔ ادبی جلال آل‌احمد معرفی شده بود.

بررسی چند اثر

ناشرانی که با او کار کرده‌اند

  • نشر شاهد، شرکت چاپ و نشر فرهنگ‌گستر، پنجره، طهوری، افق، هیلا، کتاب سیب، افراز، قطره، نسیم دانش و نمایش

تعداد چاپ‌ها و تجدیدچاپ‌های کتاب‌ها

آثار ثبت‌شده از محمد ایوبی نزدیک به ۱۵ جلد رمان و داستان و مجموعه‌داستان است که در بیش از ۷۵هزار نسخه منتشر شده و در میان این شمار، «شکفتن سنگ» بیش از ۳ نوبت و «آواز طولانی جنوب» در ۳ جلد بیش از ۱۲ نوبت چاپ شده است.


نوا، نما، نگاه

پانویس

منابع

  • سیلونه، اینیاتسیو (۱۳۶۳). مکتب دیکتاتورها(چ:اول). ترجمهٔ مهدی سحابی. تهران: نشر نو.

پیوند به بیرون