حمیدرضا صدر: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی‌ادبیات
پرش به ناوبری پرش به جستجو
تکراری (بحث | مشارکت‌ها)
صفحه‌ای تازه حاوی «{{جعبه اطلاعات شاعر و نویسنده | نام = حمیدرضا صدر | تصویر = ح...» ایجاد کرد
 
تکراری (بحث | مشارکت‌ها)
بدون خلاصۀ ویرایش
 
(۱۹ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشد)
خط ۴: خط ۴:
| توضیح تصویر            = اشراف‌زاده‌ای که شاه‌زاده نبود
| توضیح تصویر            = اشراف‌زاده‌ای که شاه‌زاده نبود
| نام اصلی              =  
| نام اصلی              =  
| زمینه فعالیت          = نویسنده، منتقد سینما و مفسر فوتبال اهل ایران
| زمینه فعالیت          = نویسنده و منتقد سینما
| ملیت                  =  
| ملیت                  =  
| تاریخ تولد            = 28 اسفند 1334
| تاریخ تولد            = ۲۸اسفند۱۳۳۴
| محل تولد              = مشهد
| محل تولد              = مشهد
| والدین                =  
| والدین                =  
خط ۲۱: خط ۲۱:
|بنیانگذار              =  
|بنیانگذار              =  
|پیشه                    =
|پیشه                    =
| سال‌های نویسندگی       =
|سال‌های نویسندگی         =
|عنوان =
|عنوان                   =
|کتاب‌ها                  = ''[[تو در قاهره خواهی مرد ]]''، ''[[پسری روی سکوها]]''، ''[[از حشمت مهاجرانی تا الکس فرگوسن ]]'' و...
|کتاب‌ها                  = [[تو در قاهره خواهی مرد ]]{{سخ}} [[پسری روی سکوها]]{{سخ}}[[از حشمت مهاجرانی تا الکس فرگوسن ]] و...
|مقاله‌ها                =
|مقاله‌ها                =
|نمایشنامه‌ها            =
|نمایشنامه‌ها            =
خط ۲۹: خط ۲۹:
|دیوان اشعار            =
|دیوان اشعار            =
|تخلص                    =  
|تخلص                    =  
|فیلم(های) ساخته براساس اثر(ها) =  
|فیلم ساخته براساس اثر   =  
|همسر                    = [[مهرزاد دولتی]]  
|همسر                    = [[مهرزاد دولتی]]  
|شریک زندگی              =
|شریک زندگی              =
|فرزندان                =1دختر
|فرزندان                = غزاله
|تحصیلات                  = ''اقتصاد''(کارشناسی) {{سخ}} ''شهرسازی'' (کارشناسی ارشد) ''شهرسازی''(دکتری)
|تحصیلات                  = کارشناسی اقتصاد{{سخ}} کارشناسی ارشد شهرسازی{{سخ}}  دکتری شهرسازی
|دانشگاه                = ''دانشگاه تهران''  {{سخ}} ''دانشگاه لیدز''
|دانشگاه                = تهران و لیدز
|حوزه                    =  
|حوزه                    =  
|شاگرد                  =
|شاگرد                  =
خط ۵۳: خط ۵۳:


<center>* * * * *</center>
<center>* * * * *</center>
وقتی صدر شروع به تحلیل فوتبال می‌کند، زمان به سرعت یک مسابقه هیجان‌انگیز سریع می‌گذرد. مردم با صدای صدر در دل تاریخ فوتبال سفر می‌کنند، یاد به یادماندی‌ترین روزهای زندگی‌شان می‌افتند و گاهی وقتی نام اسطوره‌شان را می‌برد، با یک آه حسرت درد نبودن اسطوره‌شان در مستطیل سبز را فرومی‌خورند.
حمیدرضا صدر فرزند یک ارتشی است  که روحیه فرهنگی‌اش  باعث شد تا حمیدرضا از اول ابتدایی معلم خصوصی عربی و خط داشته باشد، و برای او  فرصتی فراهم کند تا او در دوران ابتدایی بر زبان انگلیسی مسلط شود.
حمیدرضا در خانواده‌ای به دنیا آمد، که هر فرزندش در یک گوشه از ایران به دنیا می‌آمدند. سهم حمیدرضا مشهد بود. او در سال 1334 در مشهد به دنیا آمد. اقامت او در مشهد زیاد طولانی نبود و در شش ماهگی به تهران بازگشت و از آنجا عازم سنندج شد. کردستان و کرمانشاه شهرهایی است که او را به یاد دوران شیرین کودکی می‌اندازد.
روزهای جوانی حمیدرضا در دانشگاه و البته ورزشگاه امجدیه می‌گذشت. همان جایی که او دوربین عکاسی به قول خودش خیلی خوبش را به دست می‌گرفت و از همان جایگاه تماشاگران از بازیکن محبوبش عکس می‌انداخت.
وقتی در دهه 70 میلادی تیم محبوبش در لیگ ایران منحل شد، او فقط نگریست بلکه برای تیم عقاب کتاب [[پسری روی سکوها]] را نوشت تا با کتابش روی سکوها بروی و به تماشای تیمی بنشینی که حمیدرضا شیدا و عاشقش بود.
علایق صدر کم کم داشت بزرگ می‌شد، موهای سفید صورتش  فقط از درد تیم‌های کوچک نبود که با یک مشت پول ستاره‌های خود را از دست می‌دهند. از فرهنگ شاه و شاهزادگی بود که از بچگی با آن آشنا بود. او اشراف‌زاده‌ای بود که از نگاه بالا به پایین متنفر بود، بوی این تنفر را در برگ برگ صفحات کتاب [[تو در قاهره خواهی مرد]] می توان شنید. کتابی که آن‌قدر خوب بود که برنده گران‌ترین جایزه ادبی ایران شد و [[جایزه ادبی جلال آل‌احمد]] را در بخش مستندنویسی برد.


از نگاه جمهور اهالی ادبیات، آل‌احمد از نویسندگان مؤثر و جریان‌ساز ادبیات معاصر بود. نثر و نظر آل‌احمد محل بحث‌های پردامنه‌ای بین روشنفکران و نویسندگان بوده است. از همین روی، دیدگاه‌های آل‌احمد و سبک نویسندگی وی، موافقان و مخالفان بسیاری داشت. بخشی از این دیدگاه‌های متنوع دربارۀ وی در کتاب ''[[یادنامۀ جلال آل‌احمد]]'' بازتاب داده شده است؛ در «[[این گفت‌ و سخن‌ها]]» هم «مبلغ نویسندگی لومپنیسم» نامیده شده است، هم «آذرخشی در دل تاریکی.»
==داستان‌های چند خطی از زبان صدر==
===خانواده صدر===
پدرم ارتشی و مهندس بود و پنج فرزندش در گوشه کنار ایران به دنیا آمدند. مثلا من در مشهد به دنیا آمدم، ولی شش ماهه که بودم به تهران برگشتیم و کمی بعد به سنندج رفتیم و بعد هم راهی کرمانشاه شدیم. <ref name=''بیوگرافی حمید''>{{یادکرد وب|نشانی = https://photokade.com/%D8%A8%DB%8C%D9%88%DA%AF%D8%B1%D8%A7%D9%81%DB%8C-%D8%AD%D9%85%DB%8C%D8%AF%D8%B1%D8%B6%D8%A7-%D8%B5%D8%AF%D8%B1-%D9%88-%D9%87%D9%85%D8%B3%D8%B1%D8%B4/|عنوان = بیوگرافی حمیدرضا صدر |ناشر =|تاریخ بازدید = |تاریخ = }}</ref>


آل‌احمد در خانواده‌ای پر جمعیت و پس از تولد هفت دختر به دنیا آمد.پدر وی [آیت‌الله] سیداحمد طالقانی از مجتهدان زمانه بود  و با [آیت‌الله] [[سید محمود طالقانی]] پیوند خویشی داشت. پدر آل‌احمد با اصلاحات دورۀ پهلوی اوّل بر سر مهر نبود. به همین خاطر در دستگاه اداری-حقوقی زمان وارد نشد و به تعبیر آل‌احمد ترجیح داد «آقای محل» باقی بماند. چنین شخصیتی راضی نبود فرزندش جز علوم حوزوی بخواند. او انتظار داشت که جلال وارد بازار کار شود، ولی آل‌احمد دور از چشم پدر به تحصیل پرداخت و از آموزش‌های مدارس جدید بهره برد. در مدرسه شبانه دیپلم گرفت و بعد از [[دانشسرای عالی]] دانش‌آموخته شد.<ref name=''خودزندگی‌نامهٔ جلال''/> با آن‌که می‌توانست دکتری ادبیات فارسی از [[دانشکدهٔ ادبیات دانشگاه تهران]] دریافت کند،<ref name=''نظر افشار''/> تحصیلات عالیه را رها کرد و پای در ورطه ادبیات خلاقه نهاد. سال‌ها معلم بود، چنان‌ که برخی از داستان‌های جلال از تجربه‌های معلّمی او نیرو می‌گرفت.<ref name=''خودزندگی‌نامهٔ جلال''/>


آل‌احمد از ابتدای دهه ۲۰ وارد دنیای ادبیات شد. اولین مجموعه داستان وی ''[[دید و بازدید]]'' نام داشت. از آن زمان تا لحظه مرگ به سال ۱۳۴۸ آثار آل‌احمد به شکلی منظم در قالب‌های گوناگون ادبی منتشر می‌شدند. او همانند بسیاری از هم‌نسلان روشنفکرش جذب حزب توده شد و مدتی نیز سردبیر [[ماهنامۀ مردم]] بود. او در میانهٔ التهابات سیاسی دهه سی از این حزب جدا شد و دیگر به طور رسمی فعالیت سیاسی نمی‌کرد.<ref name=''خودزندگی‌نامهٔ جلال''/>


.
===پدری فرهنگی===
کلاس اول بودم که پدرم برایم هم معلم عربی گرفت و هم معلم خط، زبان انگلیسی را هم در دبستان و هم از معلمی که پدر گرفت یاد گرفتم، پدرم فردی فرهنگی بود و ما رامیان کتاب و روزنامه بزرگ کرد.<ref name=''بیوگرافی حمید''/>


آل‌احمد بسیار اهل سفر بود. به هزاران آبادی سفر کرد و تا آخرین لحظه‌های عمرش برنامه‌های سفرهای آتی را برنامه‌ریزی می‌کرد. به آمریکا و روسیه و فلسطین اشغالی و کشورهای اروپایی و ممالک عربی هم سفر کرد. شرح تمام این سفرها را می‌نوشت و از روزهایش یادداشت‌برداری می‌کرد. هم‌زمان با این یادداشت‌برداری‌های در سفر به همسرش سیمین دانشور هم نامه می‌نوشت.<ref name=''خودزندگی‌نامهٔ جلال''/> با عنایت به مقاله‌ها و یادداشت‌ها و ده‌ها کتاب منتشر شده از او و سیاههٔ نامه‌های او می‌توان چنین نتیجه گرفت که آل‌احمد پیوسته می‌نوشت.  
===دوران دانشجویی===
در سال های دانشجویی دوربین عکاسی بسیار خوبی داشتم و وقتی به امجدیه می رفتم از همان جایگاه تماشاچی ها عکس می گرفتم. بعد با دوربین هشت میلی متری فیلم برداری می‌کردم. الان چند تا از بازی های جام تخت جمشید را هم دارم.<ref name=''بیوگرافی حمید''/>
===شورت ورزشی===
سوای بازی‌های خیابانی که پایم در آنها شکست، هم در تیم دانشکده اقتصاد دانشگاه تهران و هم در تیم دانشکده هنرهای زیبا بودم برادر کوچترم شاهین در تیم هما کنار حمید علیدوستی بازی می‌کرد و کمی بعد کنار مجید صالح به میدان رفت سه برادر بودیم و آنها خوره‌تر از من بودند.<ref name=''بیوگرافی حمید''/>
===آشنایی با فوتبال===
من با فوتبال به طور جدی، از وقتی که برای همیشه برگشتیم به تهران آشنا شدم، از آن زمان بود که  من امجدیه رو شدم؛ من حوالی کلاس چهارم دبستان. پس از تماشای هر دیداری، برای خودم یادداشت بر می داشتم و به بازیکن ها رتبه می‌دادم. بعد همه چیز مصادف شد با عصری که من اسمش را آغاز عصر طلایی فوتبال ایران می‌گذارم؛ یعنی زمان بازی های جام ملت های آسیا 1347 که ایران قهرمان شد. فوتبال ایران به قبل و بعد از این بازی ها تقسیم می‌شود و ما تا یک دهه بعد، بی بروبرگرد آقای آسیا بودیم.<ref name=''بیوگرافی حمید''/>
===نوستراداموس===
ای کاش همیشه پیش بینی‌هایم درست از آب در می آمدند. اولین بار هم برای بازی های یورو 2004 وارد سیما شدم. یادم است درباره قهرمانی یونان با آقای لارودی صحبت می‌کردیم و تحلیلم این بود که بسکتبال یونان خیلی قوی است و در بسکتبال، زونینگ و منطقه بندی کردن خیلی اهمیت دارد و رهاگل در تیم یونان حریفانش را با چنین منطقی به بند کشید و از این حرف ها.<ref name=''بیوگرافی حمید''/>


آل‌احمد با شخصیت‌های سیاسی بسیاری هم دیدار می‌کرد. با هویدا یکی از آنان بود؛<ref name=''دیدار هویدا''>{{یادکرد وب|نشانی = http://tarikhirani.ir/fa/news/37/bodyView/4753/%D8%AC%D9%84%D8%B3%D9%87.%D9%86%D9%88%DB%8C%D8%B3%D9%86%D8%AF%DA%AF%D8%A7%D9%86.%D8%A8%D8%A7.%D9%87%D9%88%DB%8C%D8%AF%D8%A7.%D8%A8%D9%87.%D8%AD%D8%B0%D9%81.%D8%B3%D8%A7%D9%86%D8%B3%D9%88%D8%B1.%DA%A9%D9%85%DA%A9.%DA%A9%D8%B1%D8%AF%D8%9F.html|عنوان =دیدار جلال با هویدا|ناشر = تاریخ ایرانی |تاریخ بازدید = ۱ بهمن ۱۳۹۷|تاریخ = ۱۸ مهر ۱۳۹۳}} </ref> ثابتی نیز به دیدار او رفت و پیوسته با اراباب قدرت در تماس و مذاکره و مشاجره بود.<ref name=''ثابتی''>{{یادکرد وب|نشانی = http://tarikhirani.ir/fa/news/10/bodyView/3081/%D8%B1%D9%88%D8%A7%DB%8C%D8%AA.%D9%86%D8%A7%DA%AF%D9%81%D8%AA%DB%80.%D8%B3%D9%BE%D8%A7%D9%86%D9%84%D9%88.%D8%A7%D8%B2.%D8%AF%DB%8C%D8%AF%D8%A7%D8%B1.%D8%AC%D9%84%D8%A7%D9%84.%D8%A2%D9%84%E2%80%8C%D8%A7%D8%AD%D9%85%D8%AF.%D8%A8%D8%A7.%D9%BE%D8%B1%D9%88%DB%8C%D8%B2.%D8%AB%D8%A7%D8%A8%D8%AA%DB%8C.html|عنوان =ناگفته‌هایی از دیدار جلال با ثابتی|ناشر = تاریخ ایرانی |تاریخ بازدید = ۲ بهمن ۱۳۹۷|تاریخ = ۱۵ فروردین ۱۳۹۲}} </ref> شرح یکی از این مشاجرات را [[مسعود بهنود]] در برنامه هزار داستان خود نقل کرده است.
===سرطان و صدر===
<ref name=''هزارداستان''>{{یادکرد وب|نشانی = https://www.youtube.com/watch?v=bYgV8oV1tgs|عنوان =هزارداستان بهنود دربارهٔ جلال|ناشر = بی‌بی‌سی فارسی |تاریخ بازدید = ۲ بهمن ۱۳۹۷|تاریخ = ۱۵ فروردین ۱۳۹۲}} </ref> آل‌احمد، پس از انتشار ''[[غرب‌زدگی]]'' با [امام] روح‌الله موسوی خمینی دیدار و نسبت به آیندۀ او ابراز خوشبینی کرد. با عنایت به همین دیدار و اظهار نظر آل‌احمد، شخصیت‌های انقلابی تاریخ معاصر ایران از او به نیکویی نام می‌برند. <ref>{{پک|شمس آل‌احمد|۱۳۶۹|ک= از چشم برادر}}</ref> <ref name= ''جلال آل‌قلم''/>
تلاش می کنم از هر چیز کوچکی بهره‌ای ببرم. نمی‌دانم شاید دلیلش هم این است که در خانواده پدری‌ام، خیلی‌ها خیلی زود به دلیل سرطان جان دادند. پدرم در 60 سالگی فوت کرد و مادرم خیلی جوان بود که با پنج بچه تنها ماند. دخترعمو و پسرعموی من به 30 سال نرسیدند که جان دادند.
همیشه فکر می کردم تا 35 سالگی بیشتر زنده نخواهم ماند. زمانی که ازدواج کردیم به خانمم همین را گفتم و او هم به طنز گفت:" نگران نباش پس از آن فکری خواهم کرد". جلو که آمدیم همسرم در 35 سالگی درگیر سرطان شد. ولی خوشبختانه او برخلاف من آدمی قوی است.<ref name=''بیوگرافی حمید''/>


‌آل‌احمد در سال ۱۳۲۹ با [[سیمین دانشور]] ازدواج کرد و تا پایان عمر بچه‌دار نشد. او شرح این ماجرا را در کتاب ''[[سنگی بر گوری]]'' نوشته است. آل‌احمد زمانی در اسالم گیلان از دنیا رفت که به تصحیح سفرنامه‌هایش مشغول بود و قصد داشت داستانی بنویسید به نام «نسل جدید».<ref name=''خودزندگی‌نامهٔ جلال''/>
===همه می‌فهمند===
از نظر من نقد فیلم در دنیا تمام شده است و مخاطبان خودشان صاحب نظرند، چرا که نسل جدید این امکانات را دارند که فیلمی را بارها ببینند و در موردش صحبت کنند.<ref name=''بیوگرافی حمید''/>
===عقابی که مرد===
عقاب هیچ وقت قهرمان نشد و بعد هم منحلش کردند. من مثل جوانی شدم که عشقش رادر جوانی از دست داده اما دیگر هیچ وقت این عشق را فراموش نکرده. احتمالا برای همین همیشه طرفدار تیم های کوچک و ضعیف شدم. و من می دانم که به خاطر علاقه ام به فریبرز اسماعیلی و اکبر افتخاری عقابی شدم.
پس از انحلال عقاب همه چیز تمام شد. در کتاب «پسری روی سکوها» تلاش کرده ام این شیدایی زخم خورده درباره طرفداری را توصیف کنم. <ref name=''مصاحبهٔ حمید''>{{یادکرد وب|نشانی = https://www.bartarinha.ir/fa/news/376002/%D8%AD%D9%85%DB%8C%D8%AF%D8%B1%D8%B6%D8%A7-%D8%B5%D8%AF%D8%B1-%D8%A7%D8%B4%D8%B1%D8%A7%D9%81-%D8%B2%D8%A7%D8%AF%D9%87-%D8%A7%DB%8C-%D8%A7%D8%B2-%D8%AC%D9%86%D8%B3-%D9%81%D9%88%D8%AA%D8%A8%D8%A7%D9%84|عنوان = حمیدرضا صدر، اشراف زاده ای از جنس فوتبال|ناشر =|تاریخ بازدید = |تاریخ = }}</ref>
===دوستان پرتقالی دخترم===
او سه چهار سال پیش رفته بود پرتغال و با یک سری دانشجوی پرتغالی آشنا شده بود. یک سال بعد شش تا از آن دانشجوهای پرتغالی راهی ایران شدند و غزاله برای شان هتل گرفت و کارهای شان را انجام داد. یک شب هم آنها را به خانه دعوت کرد تا همسرم با غذاهای ایرانی از آنها پذیرایی کند. من که وارد خانه شدم صحبت از کی روش و سیموئز شد.
سیموئز برای شان مثل ناصر حجازی برای ما است. من با سیموئز رابطه صمیمانه ای داشتم و هر بار او را می دیدم به بازی هایش برای پرتغال و بنفیکا اشاره می کردم. دانشجویان پرتغالی مهمان گفتند می توانیم با سیموئز صحبت کنیم؟ من هم شماره سیموئز را گرفتم و به او گفتم چند نفر از همشهری‌هایت اینجا هستند و بعد هم گوشی را به آنها دادم و صحبت کردند. آنها فردا صبح صبحانه مهمان کی روش و سیموئز جایی در شهرک غرب بودند.<ref name=''مصاحبهٔ حمید''/>


‌آثار آل‌احمد صدها بار تجدید چاپ شده است. ''[[مدیر مدرسه]]'' رمان مشهور آل‌احمد است که پس از پیروزی انقلاب اسلامی تا کنون (مطابق اطلاعات بانک داده‌های [[خانۀ کتاب]]) ۹۸ بار چاپ شده است. در یک سال اخیر نیز ۹۹ بار آثار آل‌احمد چاپ شده است. ''[[غرب‌زدگی]]'' و ''[[در خدمت و خیانت روشنفکران]]'' دو اثر مهم آل‌احمد در [[جستارنویسی]] است که جمعا ۷۸ بار به چاپ رسیده‌اند. با نگاه به میانگین تعداد نسخه‌های منتشر شده از سفرنامه‌ها، سفرنامه‌های آل‌احمد نیز پرخواننده هستند. ''[[خسی در میقات]]'' سفرنامۀ حج اوست که پس از انقلاب اسلامی تا کنون ۸۵ بار تجدید چاپ شده است. ترجمه آل‌احمد از کتاب ''[[قمارباز]]'' نوشتۀ [[داستایفسکی]] نیز ۸۰ بار چاپ شده است.(این داده‌ها مبتنی بر جست‌وجوی پیشرفتهٔ وب‌سایت [http://www.ketab.ir/ خانه کتاب] صورت گرفته است.)
===کتابی که پدرم دوستش نداشت ===
کتاب [[تو در قاهره خواهی مرد]] به پدرم تقدیم شده؛ نوشته ام «به یاد پدرم که اگر این کتاب را می خواند مرا مواخذه می کرد». پدر من مهندس ارتشی زمانی شاه بود. هم سید بود و هم شازده قاجاری. عموی پدرم سال 1325 نخست وزیر بود محسن صدر یا همان صدرالاشراف بود. من در این محیط ها بزرگ شده و تکبر از بالا به پایین را همیشه در خانواده پدرم می دیدم و به همین دلیل هم همیشه با پدرم مشکل داشتم. اتفاقا «تو در قاهره خواهی مرد»، نقد قدرت و نظامی و نظامی گری است. درباره چیزی نوشته ام که حال و هوایش را زندگی کرده‌ام.<ref name=''مصاحبهٔ حمید''/>




‌گران‌ترین جایزۀ ادبی حال حاضر ایران به نام این نویسنده ضرب شده است.<ref name=''جایزه گران''>{{یادکرد وب|نشانی = http://www.nasimonline.ir/Content/Detail/965660/%D9%85%D9%87%D9%85%D8%AA%D8%B1%DB%8C%D9%86-%D8%AC%D9%88%D8%A7%DB%8C%D8%B2-%D8%A7%D8%AF%D8%A8%DB%8C-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86-%DA%A9%D8%AF%D8%A7%D9%85-%D8%AC%D9%88%D8%A7%DB%8C%D8%B2-%D9%87%D8%B3%D8%AA%D9%86%D8%AF|عنوان =گران‌ترین جایزهٔ ادبی کشور|ناشر = نسیم آنلاین |تاریخ بازدید = ۲ بهمن ۱۳۹۷|تاریخ = ۱۳ دی ۱۳۹۳}} </ref> [[جایزه ادبی جلال آل‌احمد|جایزهٔ ادبی جلال آل‌احمد]] سالانه به همت [[بنیاد شعر و ادبیات داستانی ایرانیان]] مستقر در [[وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی]] در آذرماه -در ایام نزدیک به سالروز تولد جلال آل‌احمد- برگزار می‌شود. در این رویداد ادبی، نشان ویژۀ جلال آل‌احمد نیز به برگزیدگان اهداء می‌شود. <ref name=''سایت جایزه''>{{یادکرد وب|نشانی = http://jalal.adabiatirani.com|عنوان =صفحهٔ اینترنتی جایزهٔ ادبی جلال|ناشر = |تاریخ بازدید = ۲ بهمن ۱۳۹۷|تاریخ =}} </ref>
==داستانک‌ها==
زندگی و دیدارهای آل‌احمد از خانه دزاشیب تا [[کافه فیروز]] و از [[کافه نادری]] تا کلبه‌اش در دهکدهٔ اسالم سرشار از نکته و خاطره و داستان است. شمّه‌ای از این روایت‌ها در ادامه می‌آید.
===آشنایی در اتوبوس===
در تعطیلات عید سال ۲۹ سیمین و ویکتوریا در  شهرستان مهمان بودند. بلیط بازگشت پیدا نمی‌شد. یأس‌شان نپایید. چند دانشجوی بانشاط برنامه‌شان را تغییر دادند. آن‌ها تصمیم گرفتند چند روزی بیشتر از بهار آن شهر بهشتی استفاده کنند. بلیط‌ها را به سیمین و ویکتوریا دادند. در اتوبوس جوانی بلندبالا و خوش‌پوش جایش را به سیمین سپرد. به همین بهانه، با او از کتاب و ادبیات و فرهنگ حرف زد. گره رفاقت و وفاداری افکنده شد و آن دو یک‌دیگر را پسندیدند و پیوند بستند. آن جوان جلال بود.
<ref>
{{یادکرد وب|نشانی = https://www.mashreghnews.ir/news/342152/%D8%AC%D9%84%D8%A7%D9%84-%DA%A9%D8%AC%D8%A7-%D8%A8%D8%A7-%D8%B3%DB%8C%D9%85%DB%8C%D9%86-%D8%A2%D8%B4%D9%86%D8%A7-%D8%B4%D8%AF ‏|عنوان = آشنایی جلال با سیمین|ناشر = مشرق‌نیوز|تاریخ بازدید = ۱۱ دی ۱۳۹۷|تاریخ = ۱۶ شهریور ۱۳۹۳}}
</ref>
===مخالفت با [[ولایت عزرائیل]]===
وقتی یادداشت‌های سفر آل‌احمد و دانشور به «ولایت عزرائیل» منتشر شد، صداهای مخالف در فضا طنین انداخت. [آیت‌الله] [[سید علی خامنه‌ای]] که از دوستداران کتاب‌های آل‌احمد بود، این اعتراض را به گوش او رساند. آل‌احمد سربالا پاسخ داد، ولی به سال ۴۶ متنی را در [[نشریه دنیای جدید]] منتشر کرد با عنوان «آغاز یک نفرت». دنیای جدید برای همیشه تعطیل شد. قمی‌ها همان متن را با تیتر «اسرائیل، عامل امپرالیسم» منتشر کردند. رضایت نسبی کسب شد. <ref>{{پک|جلال آل‌احمد|۱۳۷۳| ک=سفر به ولایت عزرائیل}}</ref>
===سر پرشور===
مجابی و سپانلو مصاحبه را شروع کردند و رفته رفته تعدادی دیگری نیز به آن‌ها اضافه شدند. بحث به موضوعات سیاسی کشید. جلال با صدای بلند شروع به انتقاد از حکومت کرد و گفت:


«می‌خواهند تا سال ۲۰۰۰ در این مملکت تعداد دهات را از ۱۰ هزار به ۲ هزار برسانند و این قتل‌عام بزرگ سنت‌های ایرانی است...»
==دوران زندگی صدر==
===کودکی===
کودکی صدر در کردستان رقم می‌خورد، همان جایی که کوه‌هایش را زیباترین کوه‌های دنیا می‌خواند و اعتقاد دارد خون کردی در رگ‌های او جاری است، او خطاب به مادرش می‌گوید:
«... ببین مادرجونم شما از من درست مراقبت نکردید، من آنجاها که بازی می کردم گم شدم و یکی از بومی های کرد مرا به فرزندی اش پذیرفت و شما هم که نمی توانستید بگویید پسر بزرگ تان را گم کرده اید، رفتید از پرورشگاه یک پسربچه کرد را آوردید به تهران و به نام من بزرگ کردید. حالا حمید صد واقعی جایی در کردستان مشغول کشاورزی یا شکار است و من که اینجا هستم در رگ هایم خون کرد واقعی جاری است...»؛
لهجه و زبان کردی همیشه صدر را به دنیای شیرین کودکی می‌برد.<ref name=''مصاحبهٔ حمید''/>
===جوانی===
دوران جوانی او در دانشگاه گذشت و البته امجدیه، یک شاهینی او را امجدیه‌رو کرد تا او در امجدیه عاشق  فریبرز اسماعیلی و اکبر افتخاری شود و به یک عقابی  شش آتیشه تبدیل شود. همان عقابی که منحل شدنش از خاطرات تلخ جوانی اوست.<ref name=''مصاحبهٔ حمید''/>
او در سال ۱۳۵۲ به دانشگاه تهران رفت و مدرک کارشناسی را در رشته‌ی اقتصاد گرفت و بعد در دانشکده‌ی هنرهای زیبا مدرک کارشناسی ارشد برنامه ریزی شهری گرفت. عنوان پایان‌نامه‌ی او، مکان مدلی شهرهای کناره‌ی خلیج فارس بود. او مدرک دکترای خود را در رشته‌ی برنامه ریزی شهری از دانشگاه لیدز انگلستان گرفت. <ref name=''مدرک حمید''>{{یادکرد وب|نشانی = http://mashhadenc.ir/%D8%AD%D9%85%DB%8C%D8%AF%D8%B1%D8%B6%D8%A7-%D8%B5%D8%AF%D8%B1/ |عنوان = حمیدرضا صدر |ناشر =|تاریخ بازدید = |تاریخ = }}</ref>


ناگهان سیمین بلند شد و با بغض گفت:  
===صدر در آمریکا===
حمیدرضا صدر اکنون ساکن کالیفرنیا شده تا با همسرش در کنار دخترشان زندگی جدیدی را سر بگیرند.صدر در آمریکا مشغول نوشتن است و در اینستاگرامش اشاره به نگارش کتابی جدید به نام از قیطریه تا اورنج کانتی کرده است <ref name=''آمریکا حمید''>{{یادکرد وب|نشانی = https://persianv.com/goonagoon/%D8%AD%D9%85%DB%8C%D8%AF%D8%B1%D8%B6%D8%A7-%D8%B5%D8%AF%D8%B1.html|عنوان = زندگی جدید حمیدرضا صدر به همراه همسر و دخترش در آمریکا!! |ناشر =|تاریخ بازدید = |تاریخ = }}</ref>


«او را‌‌ رها کنید. چرا وادارش می‌کنید چنین حرف‌هایی را در جمع عمومی بزند؟ به صلاحش نیست.»
.
==فعالیت‌های کاری صدر==
===روزنامه‌نگاری===
حمیدرضا صدر نویسنده ثابت مجله فیلم است، و با نشریات زن روز، هفت، مجله سروش، تهران امروز، وبگاه گل و تعدادی نشریه ورزشی همکاری دارد، و ستون های ثابتی در روزنامه ها برای خود دارد"<ref name=''مصاحبهٔ حمید''/>.
آغاز کار حرفه‌ای ژورنالیسمی فوتبالی صدر در نشریه «تماشاگران» بود. صدر در این زمینه می‌گوید: "در نشریه «تماشاگران» کنار گروه فوق العاده‌ای قرار گرفتم. آن روزها فکر می کردم می توان بحث هایی راه انداخت و به فوتبال ورای نتیجه و پیروزی و شکست نگاه کرد. همان موقع مجله فیلم ما را ببینید برای جام جهانی 98شماره مخصوصی درآوردیم. آن دوران با مجید اسلامی نشستیم و با عادل فردوسی پور گفت و گو کردیم"<ref name=''مصاحبهٔ حمید''/>
.
===کارشناش فوتبال و سینما===
فوتبال صدر را مشهور کرده است ولی صدر یک منتقد سینما است، زمانی در برنامه هفت می‌آمد و تاریخ سینما را مرور می‌کرد و در مورد ضعف و قوت فیلم‌ها و بازیگران سخن می‌گفت.وی نویسنده ثابت مجله تخصصی «فیلم» بود و با نشریات دیگری چون «مجله سروش»، «تهران امروز»‌و «هفت» نیز همکاری داشت.
او اولین بار در بازی‌های یورو 2004 وارد سیما شد و کم کم به بهترین کارشناس فوتبالی سیما تبدیل شد، مردی که بازی‌های حساس را در ورزشگاه‌های مختلف دنیا می‌بیند و وقتی فوتبال را تحلیل می‌کند، عاشقی است که دارد در مورد زیبایی‌های معشوقش صحبت می‌کند<ref name=''مصاحبهٔ حمید''/>
.
او طراح اوليه  برنامه‌ی آن سوی نیمکت بود.اين برنامه رويکرد تحليلي جامعه شناسانه، فرهنگي، تاريخي و حتي اقتصادي و آماري به فوتبال اروپا داشت. برای تولید یکی از این برنامه‌ها صدر خودش به تورین ایتالیا سفر کرد تا گزارشی از فینال لیگ اروپا تهیه کند<ref name=''نیمکت حمید''>{{یادکرد وب|نشانی = http://www.magiran.com/npview.asp?ID=2965638|عنوان = حاشيه هاي جذاب فوتبال در «آن سوي نيمكت»|ناشر =|تاریخ بازدید = |تاریخ = }}</ref>
.
===نویسنده===
صدر  تابحال چندین کتاب منتشر کرده است از جمله به کتاب روزی روزگاری فوتبال، تو در قاهره خواهی مرد، پسری روی سکوها، ز حشمت مهاجرانی تا الکس فرگوسن و ژوزه مورینیو، یونایتد نفرین‌ شده، درآمدی بر تاریخ سیاسی سینمای ایران، سيصد و بيست و پنج و … اشاره کرد.
علاقه صدر به تاریخ به رمان‌های تاریخی باعث شد تا کتاب [[تو در قاهره خواهی مرد]] را بنویسد، او تلاش کرده همه جزییات کتاب بر مبنای تحقیقات و مستند باشد. او برای نوشتن این کتاب صدها فیش از کتب موجود در کتابخانه ملی و کتابخانه مجلس برداشته است.<ref name=''بیوگرافی حمید''/>


و گفت‌وگو قطع شد.<ref>{{یادکرد وب|نشانی =http://tarikhirani.ir/fa/news/4/bodyView/3345/%D8%AE%D8%A7%D8%B7%D8%B1%D9%87.%D8%AC%D9%88%D8%A7%D8%AF.%D9%85%D8%AC%D8%A7%D8%A8%DB%8C.%D8%A7%D8%B2.%D9%85%D8%B5%D8%A7%D8%AD%D8%A8%D9%87.%D9%86%D8%A7%D8%AA%D9%85%D8%A7%D9%85.%D8%AC%D9%84%D8%A7%D9%84.%D8%A2%D9%84%E2%80%8C%D8%A7%D8%AD%D9%85%D8%AF.html ‏|عنوان = گفت‌وگوی ناتمام مجابی و سپانلو با جلال|ناشر = تاریخ ایرانی|تاریخ بازدید = ۲ بهمن ۱۳۹۷|تاریخ = ۱۵ تير ۱۳۹۲}}</ref>
===دیدار با بنیان‌گذار===
احمد واسطه بود و آیت‌الله در بیرونی خانه‌اش مهمان‌ها را پذیرفت. آن‌چه دیده به آن جلب می‌شد، تشکچه‌ای بود در بالای اتاق. از زیر تشکچه گوشه‌ کتابی بیرون زده  بود. جلال جلد [[غرب‌زدگی]] را شناخت. به آیت‌الله گفت:‌


«این پرت‌وپلاها به دست شما هم رسیده؟»
==سیری در آثار حمیدرضا صدر==
===سبک قلم و تنوع آثار===
قلم صدر منحصر به فرد است، کوتاه و سریع مانند حرف زدنش، کلماتی که مخاطب را به هیجان می‌آورد،  کتاب‌های فوتبالی صدر تپش قلب هر مخاطبی را بالا می‌برد، زمانی که قلم او به رد و بدل شدن توپ در مقابل دروازه را گزارش می‌کند، نه فقط احساس تماشای بازی که گاهی احساس پا به توپ شدن در میدان را تیز به مخاطب منتقل می‌کند.
کتاب‌های صدر در ژانر‌های مختلف است. هم «درآمدی بر تاریخ سیاسی سینمای ایران» را در کارنامه‌اش دارد و هم «روزی روزگاری فوتبال» را. هم رمانی درباره زندگی محمدرضا پهلوی نوشته‌ و هم کتابی درباره زندگی 31 مربی مطرح فوتبال دنیا. قلم پر جنب و جوشی او و  زاویه نگاه خاصش موجب شده که به هر حوزه‌ای ورود می‌کند، حرف‌های تازه و جذابی برای گفتن دارد<ref name=''قلم حمید''>{{یادکرد وب|نشانی = https://snn.ir/fa/news/622298/مروری-بر-آثار-حمیدرضا-صدر-به-بهانه-انتشار-کتاب-جدیدش-آقای-خاص-ادبیات-در-ایستگاه-سیصدوبیست‌وپنج|عنوان = مروری بر آثار حمیدرضا صدر به بهانه کتاب جدیدش|ناشر =|تاریخ بازدید = |تاریخ = }}</ref>
.
===فهرست آثار===
* [[یونایتد نفرین‌شده ]] اثر دیوید پیس (ترجمه حمیدرضا صدر، ‍١٣٨٩)
* ''[[روزی روزگاری فوتبال|''روزی روزگاری فوتبال'' ]]''(١٣٨٩) (نگاه به فوتبال با رویکرد جامعه‌شناسی)
* ''[[نیمکت داغ|''نیمکت داغ'' ]]''(١٣٩١) (نگاه به فوتبال از چشمان مربیان)
* ''[[پسری روی سکوها|''پسری روی سکوها'' ]]''(١٣٩٢) (وقایع نگاری چهاردهه‌ای فوتبال ایرانی)
* ''[[تودر قاهره خواهی مرد|''تو در قاهره خواهی مرد'' ]]''(١٣٩٣) (زندگی محمدضا پهلوی از ترور نافرجام تا مرگ)
* [[یه چیزی بگو]] اثر لاوری هالس اندرسن  (ترجمه حمیدرضا صدر، ‍١٣٩٥)
* ''[[سیصد و بیست و پنج|''سیصد و بیست و پنج]]''(١٣٩٦) (نخست‍‌وزیری حسنعلی منصور)
* ''[[پیراهن‌های همیشه|''پیراهن‌های همیشه]]''(١٣٩٧) (تک نگاری های شاعرانه درباره بزرگان دنیای فوتبال)


آیت‌الله پرت‌وپلا را اباطیل شنید. انکار کرد و ادامه داد:‌
«این حرف‌ها را ما باید می‌زدیم.»


آیت‌الله از زیر همان تشکچه پاکتی بیرون آورد. آن‌قدری بود که پیش‌پرداخت خانه‌ای را تأمین کند که بعدها [[شمس آل‌احمد]] در آن زندگی کند.<ref>{{یادکرد ژورنال | نام خانوادگی =پروین‌زاد | نام =مهدی | نام خانوادگی۲ = | نام۲ = | عنوان =گفت‌وگو با شمس آل‌احمد | ژورنال = کیهان فرهنگی| مکان = | دوره = | شماره =۲۲ | سال =۱۳۹۲ | ص=۱۰-۱۱}}
===گران‌ترین جایزه ادبی===
</ref>
حمیدرضا صدر به دلیل چاپ کتاب  [[ تو در قاهره خواهی مرد]] در سال ١٣٩٤ برنده [[جایزه ادبی جلال آل‌احمد]] در بخش مستندنویسی شد<ref name=''جایزه حمید''>{{یادکرد وب|نشانی = https://www.farsnews.com/news/13940830001467/%D8%A8%D8%B1%DA%AF%D8%B2%DB%8C%D8%AF%DA%AF%D8%A7%D9%86-%D9%87%D8%B4%D8%AA%D9%85%DB%8C%D9%86-%D8%AF%D9%88%D8%B1%D9%87-%D8%AC%D8%A7%DB%8C%D8%B2%D9%87-%D8%A7%D8%AF%D8%A8%DB%8C-%D8%AC%D9%84%D8%A7%D9%84-%D8%A2%D9%84-%D8%A7%D8%AD%D9%85%D8%AF-%D9%85%D8%B9%D8%B1%D9%81%DB%8C-%D8%B4%D8%AF%D9%86%D8%AF|عنوان = برگزیدگان هشتمین دوره جایزه ادبی جلال آل احمد معرفی شدند|ناشر =|تاریخ بازدید = |تاریخ = }}</ref>
===فرزندخواندگان===
.
اولی‌ گزینه [[لیلی گلستان]] بود.<ref name=''لیلی گلستان''>{{یادکرد ژورنال | عنوان: گفت‌وگو با لیلی گلستان| ژورنال = یادآور | شماره = سوم | تاریخ = ۱۳۸۶ | ص = ۱۴۸-۱۵۰}}</ref> او خاطرات شیرین گذشته و محبت‌های سیمین و جلال را راوی است نه به اندازه امکانی این‌که بتواند فرزندخوانده آنان باشد. امّا فرزند داشتن مهم‌ترین مسأله زندگی زناشویی سیمین و جلال بود. فرزند هوشیاری را هم در سال‌های آخر یافته بودند. احمد یاسمی‌ نامی بود در اسالم. جلال و سیمین هر دو موافق بودند که احمد را به تهران بفرستند. شاید هم فرزندشان باشد؛ این که سنگی بر گور جلال باشد که نه؛ برای آن پدرِ خونی بودن ذاتی است. احمد نپذیرفت، هم‌چنان که هیچ کس دیگری هم نپذیرفت. امّا احمد با حسرت از خاطرات گذشته یاد می‌کند و الان پشیمان است.<ref name="اسالم شهر مرگ جلال">{{یادکرد وب|نام‌خانوادگی = |نام = |عنوان = فرازهایی از تاریخ ایران|ناشر = تاریخ‌نگار| نشانی = https://www.mehrnews.com/news/1698731/%D8%AC%D9%84%D8%A7%D9%84-%D8%A8%D9%87-%D8%B3%DB%8C%D9%85%DB%8C%D9%86-%D9%85%DB%8C-%DA%AF%D9%81%D8%AA-%D8%AF%D8%AE%D8%AA%D8%B1-%D8%B4%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D8%B2%DB%8C-%D9%86%D8%B2%D8%AF%DB%8C%DA%A9-%D8%A8%D9%88%D8%AF-%D9%BE%D8%B3%D8%B1-%D8%A2%D9%86%D9%87%D8%A7-%D8%B4%D9%88%D9%85 |تاریخ = ۲۸ شهریور ۱۳۹۱| تاریخ بازبینی = ۱۷ دی ۱۳۹۷|شناسه={{شناسه یادکرد|تاریخ‌نگار}} }}
[[پرونده:8765_748.jpg|200px|thumb||امضای حمیدرضا صدر]]
</ref>
===آن‌چه ثابتی گفت===
«فکر نکن ما آنقدر ناشی هستیم که تو را بکشیم و اجازه بدهیم شهید راه آزادی شوی و از قبرت امامزاده ساخته شود. روزی که در خیابان راه می‌روی یک کامیون ترمز بریده زیرت می‌گیرد و لهت می‌کند. بعد با عزت و احترام در شاه عبدالعظیم دفنت می‌کنیم و نخست‌وزیر هم هر هفته یک دسته گل تقدیم مزارت می‌کند.»


این روایتی بود که پرویز ثابتی ساواک برای جلال ساخت. آن‌چه رخ داد، دور بود و نبود.<ref>{{پک|کائینی|۱۳۹۲|ک= دو برادر|ص=۲۱۷-۲۱۸}}</ref>
===عزاداری نامشروع===
این‌که سید محسن امین حق داشته باشد منتقد سنت‌های عزاداری حسینی باشد حرفی بود، این که جلال راوی این دیدگاه و مبشّر آن باشد حرفی دیگر. پدر دوّمی را تاب نیاورد. کدورت ایجاد شده بود. بعدها نحوه پوشش سیمین هم بر این کدورت می‌افزود. امّا اوّلین کتاب منتشر شده جلال خشمی را در پدر افروخت که به گفته بستگان تا آخر باقی ماند.<ref name=''دو برادر''>{{پک|کائینی|۱۳۹۲|ک= دو برادر}}</ref>
===نصر و جلال===
نصر نباید جلوی جلال و کتاب‌هایش را گرفت.


«من آمدم اجازه گرفتم که ما کتاب‌های جلال آل‌احمد را به نمایش بگذاریم در کتابخانۀ مرکزی دانشگاه تهران.»


دلیلش این بود که:
===بررسی چند اثر===
[[روزی روزگاری فوتبال]] (فوتبال با اسانس جامعه‌شناسی){{سخ}}
دور دنیا با فوتبال. این شاید خلاصه‌ترین توصیف ممکن برای این کتاب باشد. کتابی که در سال 1379 و در نشر آویژه منتشر شد و ده سال بعد، با اصلاحات تازه، این بار از نشر چشمه روانه بازار گردید. حمیدرضا صدر در این کتاب، دنیای فوتبال را گشته‌است تا پیوند‌های فوتبال و سیاست، فوتبال و جامعه، فوتبال و زندگی را بیابد و به مخاطبش عرضه کند. هر کشور، با دنیای خاص خودش، با مختصات انحصاری خودش، با فرهنگ ویژه خودش، برای صدر در این کتاب محملی است تا عمق نفوذ فوتبال، این ورزش شگفت‌انگیز را نشان دهد. صدر در «روزی روزگاری فوتبال» جهانگرد است. برای مخاطب از انگلستان؛ ایتالیا، آلمان، فرانسه، ترکیه، آرژانتین، کلمبیا،سوئد،برزیل،یوگسلاوی سابق و خیلی کشورهای دیگرگفته‌ و عمق نفوذ فوتبال تا مغز استخوان یک جامعه را به تصویر کشیده‌است. «طرفداران تیم‌ها هرهفته در مکان ثابتی گرد می‌آیند و در یک لحظه به نقطه‌ی ثابتی می‌نگرند و کنار هم با بیم و امید،با شور و عشق فریاد می‌کشند. در غم و شادی شریک می‌شوند و به فاصله‌های سنی،جنسی،قومی،فرهنگی،مالی و طبقاتی پوزخند می‌زنند.»<ref name=''قلم حمید''/>
{{سخ}}
[[نیمکت داغ]] (فوتبال، این بار از نمایی دیگر){{سخ}}
این بار صدر جایش  را عوض می‌کند. از روی سکوها به کنار زمین می‌آید. به جایی پر تب و تاب‌تر. جایی پر از استرس. حالا، راوی غم و شادی، حسرت و اندوه، تلخ و شیرینِ مربیان می‌شود. مردانی که سایه سنگین بودن‌شان روی سر هر تیمی هست و البته باید باشد. کنار زمین می‌ایستد و روایت‌هایت از مربیان برتر تاریخ فوتبال را می‌نویسد. از هربرت چاپمن، مربی کم‌نام‌ونشان اما مهم دهه 20 میلادی، تا خوزه مورینیو و پپ گواردیولا. «نیمکت داغ» اثر خوبی از آب درآمده است. متفاوت و روان. با فصل‌های کوتاه و جملات کوتاه و جذابیت‌های حاصل از شوری که در قلمت صدر ذاتی است. در این کتاب، بیش از همیشه «تحلیل» به چشم می‌خورد. تکامل سیستم‌های فوتبال را مرور می‌کند و آرام آرام از سیستم‌های بدون هافبک قدیمی، به سیستم هافبک‌ محور گواردیولا در بارسلونا می‌رسد. شاید اگر صدر بخواهد جلد دومی برای نیمکت داغ بنویسد، نام مربیانی مثل آنتونیو کونته، یوآخیم لو، یورگن کلوپ، زین‌الدین زیدان، لوییز انریکه و احتمالا برانکو ایوانکوویچ هم به سیاهه مربیان «نیمکت داغ» اضافه خواهد شد. البته صدر در نیمکت داغ به آن‌هایی پرداخته‌ که نقطه اوج‌شان را گذرانده‌اند. <ref name=''قلم حمید''/>{{سخ}}
[[پسری روی سکوها]] (سیری در تاریخ فوتبال){{سخ}}
همچنان قلمش را در فوتبال می‌چرخاند و دوباره روی سکوها می‌رود. این بار البته سری به بچگی‌هایش می‌زند و برای هر مسابقه فوتبالی که روی سکوهای امجدیه و یا روی صندلی‌های آزادی دیده‌، روایتی دارد. یک بازی فوتبال معمولی، کاملاً معمولی هم می‌تواند با شور و احساسِ آمیخته به قلم او تبدیل به یک نبرد مرگ و زندگی شود. روایت‌هایی از مهم‌ترین بازی‌های تاریخ فوتبال ایران، از دهه 40 تا دهه 70 را در «پسری روی سکوها» گرد آورده‌ تا عشق و شور و اشک و شادی یک ملت را مستند کرده باشد. او در این کتاب، قصه یک ملت را روایت می‌کند. ملتی که فوتبال، به طرز کنایه‌آمیزی می‌تواند بازتابنده زیستن‌شان باشد. <ref name=''قلم حمید''/>{{سخ}}
[[تو در قاهره خواهی مرد]] (مرگ و زندگی محمدرضا پهلوی){{سخ}}
قلم صدر این بار برای نوشتن تاریخ کشورش می‌چرخد، وقتی حسابی خاک کتاب‌های کتابخانه مجلس را خورد، نوشتن را آغاز می‌کند. رمانی تاریخی که به واکاوی زندگی محمدرضا پهلوی، آخرین شاه ایران می‌پردازد. «تو در قاهره خواهی مرد» را دوم شخص روایت می‌کند. مالامال از جزئیاتی که حاصل ساعت‌ها موشکافی از روزنامه‌ها و مجلات سال‌های دهه ٤٠ و ٥٠ شمسی است و به قول خودش از کتاب‌های مجلس و کتابخانه ملی صدها فیش برداشته تا کسی نتواند اولین کتاب تاریخی او را زیر سوال ببرد. گاهی معمولی‌ترین چیزها را بارها و بارها بیان می‌کند. او، دنیای دهه ٤٠ و ٥٠  شمسی را پیش چشم مخاطبش، مثل یک جراح چیره‌دست، می‌شکافد. بند بند اجزای آن دوران را پیش چشم مخاطبت به تصویر می‌کشد. او رمان‌هایش را «دوم شخص» می‌نویسد. مخاطب را صدا می‌کند، پیش می‌کشد و جلو می‌آورد. دستش را می‌گیرد و در جهان رمان با او قدم می‌زند.این نحوه روایت، دستش را باز تر می‌کند.
«تو در قاهره خواهی مرد» روایت زندگی شاه مخلوع ایران در سال ١٣٤٤ است. چرا سال ٤٤ را انتخاب کرده‌است؟ می‌گوید چون در آن سالها زیسته‌. سال ١٣٤١ به مدرسه رفته‌ و دوران کودکی و نوجوانی‌اش مصادف آن سال‌ها بوده است. آن دوران را لمس کرده‌ و برای همین می‌تواند خوب به تصویرش بکشد. زنده و پرخون.
سال ٤٤ اما برای  یک بهانه است. رفت و برگشت‌های پیاپی باعث شده تا این کتاب، روایتی فشرده از تمام دوران سلطنت محمدرضا پهلوی باشد. آیا روایت او جهت دار است؟ به نظر نمی‌رسد اینطور باشد. او در کتاب‌هایش روی هیچ شخصیتی قضاوت نکرده‌. روایت کرده‌ و در میان سطور این روایت‌ها، هنرمندانه توانسته‌ای طعم تلخ مستی ِ قدرت، زهرِ قدرت‌طلبی را پیش چشم مخاطب بیاورد. مخاطب «تو در قاهره خواهی مرد» چیزی خلاف واقعیت نمی‌خواند و در سیری متلاطم اما آرام، می‌فهمد که چرا مردمانی در روزگار گذشته، برای سرنگونی این پادشاه برخاستند. <ref name=''قلم حمید''/>


« مردم خیال نکنند این‌ها اسرار مگوست؛ خود کارل مارکس را هم بگذارید، داس ‌کاپیتال را هم بگذارید روی میز جوان‌ها ببینند، ببینند داخلش چیست.»
[[سیصد و بیست و پنج]] (دوران نخست وزیری حسنعلی منصور){{سخ}}
همچنان روایت تاریخ،همچنان دوم شخص، همچنان پر جزئیات و هم چنان خاص. این بار سراغ حسنعلی منصور می‌رود. نخست وزیر ٣٢٥ روزه دوران پهلوی که توسط بچه‌های گروه موتلفه به سزای اعمالش رسید. او اما تاریخ را این طور ندیده. کاری به قصد و انگیزه‌ی موتلفه‌ای‌ها نداشته‌.به موشکافی علت این تصمیم مهم و ریشه‌یابی این اعدام انقلابی نپرداخته‌. او روایتش را کرده‌است. روایتی از زندگی یک نخست‌وزیر اشراف‌زاده‌ی اعیانی که نامش در تاریخ، همواره در کنار نام یک جوان مذهبی ِ انقلابی، یعنی محمد بخارایی عجین خواهد بود. او به این پیوند‌های ناگسستنی تاریحی اشاره کرده‌ و همین، دست‌مایه فصل آخر کتاب شده که جذاب از کار درآمده است. او در ٣٢٥ هم جزئی‌نگر بوده‌ است. ریز و جزءِ مکالمات و مذاکرات مجلسی‌ها بر سر کابینه حسنعلی منصور و یا مجادلات ایجاد شده بر سر لایحه کاپیتولاسیون را هم در کتاب آورده‌است. <ref name=''قلم حمید''/>
===اثری که دزدیده شد===
در تابستان سال ١٣٩٦ لپ‌تاپ و هارد صدر به سرقت رفت. دو تا از آثار او هم مفقود شد، صدر در مورد این تالیفات می‌گوید: “کتابی بود که سال‌ها بود روی آن کار می‌کردم، نامش را گذاشته بودم «خاورمیانه‌ای‌ها در سینمای غرب» که درباره تصویری است که عمدتا از ما ایرانی‌ها و آدم‌های این طرف دنیا در سینمای غرب شکل گرفته است. هنوز تصور می‌کنم هیچ فیلم غربی که تصویر درستی از ما داشته باشد -یعنی من، شما، تهرانی‌ها و حتی اقوام مختلفی که در کشور هستند- عرضه نشده و تصاویر اعوجاج‌ یافته است. حتی فیلم‌های قبل از انقلاب هم به همین گونه است. تصویری که سینمای غرب از آدم‌های این‌طرف دنیا عرضه می‌کند، به دوران سینمای صامت برمی‌گردد. این فیلم‌ها را یکی‌یکی می‌دیدم، جزئیات آن را درمی‌آوردم و زیر ذره‌بین می‌بردم که چرا ما تصویر مثبتی نداریم. این کتاب، تحقیق جالبی بود و خیلی آرام جلو می‌رفت. کتاب بعدی‌ام در واقع ادامه‌ای بر «تو در قاهره خواهی مرد» و «سیصدوبیست‌و‌پنج» بود. برای این‌که خودم را آرام کنم کتاب دوم را دوباره شروع کرده‌ام اما کتاب اولی را نمی‌دانم چگونه باید شروع کنم چون ۱۵-۱۰سال بود که یکی‌یکی فیلم‌ها را می‌دیدم و این‌گونه نبود که قلم را بگذارم و بنویسم. کتاب دوم را هم دوسال بود که درگیرش بودم. در کنار همه این‌ها در مورد فوتبال هم آرشیوی داشتم که از روزنامه‌ها و مجلاتی که از سال ۱۳۰۵ منتشر شدند شروع می‌شد تا به الان و هرجا چیزی می‌دیدم عکس می‌گرفتم یا کپی می‌کردم، یک یادداشت می‌نوشتم و در فولدر مربوط به آن سال می‌گذاشتم. چیزهای مختلفی در آن وجود داشت که تاکیدش بر تاریخ ورزش ایران بود؛ همه این‌ها رفت.”
<ref name=''دزد حمید''>{{یادکرد وب|نشانی = http://f-f.ir/%D9%BE%D8%B1%D8%B3%D9%87-%D8%AF%D8%B1-%D9%BE%D8%B3%E2%80%8C%DA%A9%D9%88%DA%86%D9%87%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%D9%8A-%D8%AA%D8%A7%D8%B1%D9%8A%D8%AE-%DA%AF%D9%81%D8%AA%E2%80%8C%D9%88%E2%80%8C%DA%AF%D9%88/|عنوان = پرسه در پس‌کوچه‌های تاریخ| گفت‌و‌گو با حمیدرضا صدر |ناشر =|تاریخ بازدید = |تاریخ = }}</ref>


آخرش چه شد؟ نصر می‌گوید:


«متأسفانه سازمان امنیت مخالفت می‌کرد و نگذاشتند.»
<ref name="نصر">{{یادکرد وب|نام‌خانوادگی = نصر |نام = سید حسین|عنوان = دربارهٔ جلال در گفت‌وگو با سید حسین نصر|ناشر = تاریخ‌ ایرانی| نشانی = http://tarikhirani.ir/fa/news/4/bodyView/3087/%D8%B1%D9%88%D8%A7%DB%8C%D8%AA.%D8%AA%D8%A7%D8%B2%D9%87.%D8%AD%D8%B3%DB%8C%D9%86.%D9%86%D8%B5%D8%B1:.%D8%A8%D8%A7.%D8%B4%D8%A7%D9%87.%D9%85%D8%B0%D8%A7%DA%A9%D8%B1%D9%87.%DA%A9%D8%B1%D8%AF%D9%85%D8%8C.%D8%B4%D8%B1%DB%8C%D8%B9%D8%AA%DB%8C.%D8%A2%D8%B2%D8%A7%D8%AF.%D8%B4%D8%AF.html |تاریخ = ۱۹ فروردین ۱۳۹۲| تاریخ بازبینی = ۲ بهمن ۱۳۹۷|}}
</ref>
===مذهب مختار===
جلال به حج رفت و در آن‌جا نماز گزارد و بعد از سال‌ها نماز صبح خواند. در [[غرب‌زدگی]] به نگاه مذهبی روحانیون امید بست. آن‌ها را تنها گروهی می‌دانست که می‌توانستند آن‌ بکنند که آل‌احمد انتظار می‌کشید؛ رهایی از غرب و دل سپردن به هویت خود. با این همه در تک‌نگاری‌هایش رفتار مذهبی از خود گزارش نکرده است با این‌که از نوشیدن‌هایش حرف زده است و گاهی هم از تقیدات همراهان گله می‌کرد. جناب جیم در [[سفر فرنگ]] یکی از آنان بود.
===رفیق شفیق===
با هم مخالفت می‌کردند. سروصدای بسیار داشتند. فریادهایی می‌کشیدند که رگ گردن‌شان را سرخ‌تر می‌جنباند. این هم‌بحث قدیمی، این یار همیشه، نزدیک‌ترین رفیقش [[خلیل ملکی]] بود. او به تیر ماه سال ۴۸ رفت. ریش توپی عکس آخر جلال هم به خاطر از دست دادن این رفیق دیرین بود.  حتی [[انور خامه‌ای]] بعید نمی‌داند مرگ ملکی در سال ۴۸ جلال را از پای انداخته باشد. این اظهار نظر اگر ذوقی هم باشد، حاکی از صمیمیت بین جلال و خلیل ملکیِ نیروی سوّم بود. <ref name=''یادنامه''>{{پک|دهباشی|۱۳۶۴|ک=یادنامهٔ جلال آل‌احمد}}</ref><ref name=''خامه‌ای''>{{یادکرد ژورنال | نام خانوادگی =خامه‌ای | نام =انور | نام خانوادگی۲ = | نام۲ = | عنوان =خاطراتی از جلال آل‌احمد | ژورنال = کلک| مکان = | دوره = | شماره =۱۸ و ۱۹ | سال =۱۳۷۰ | تاریخ بازبینی = ۱ بهمن ۱۳۹۷}}</ref>


===با سیمین===
مطابق مستند [[جلال به روایت اسالم]] که ساخته [[حسن حبیب‌زاده]] است، مردم رابطه بین سیمین و جلال را عاشقانه توصیف کرده‌اند.<ref name=''اسالم''>{{یادکرد وب|نشانی =https://khanemostanad.ir/?p=4884 ‏|عنوان = جلال به روایت اسالم|ناشر = خانه مستند انقلاب اسلامی|تاریخ بازدید = ۲ بهمن ۱۳۹۷|تاریخ =}}</ref> نامه‌ها که در چند جلد به همت [[نشر نیلوفر]] منتشر شده است گواه همین  علاقه است. عبارت‌های پر از مهر بین آن‌ها می‌پایید. نامه‌های جلال به سیمین در سفر آمریکا از خود سفرنامه آمریکا جلال بیشتر حجم یافته است و نامه‌های سیمین به جلال از هر دوی این‌ها بیشتر.


===القاب===
===یک یادداشضت از صدر در مورد بازی شش تایی‌ها===
از مدرسه شروع کرده بود. انتر ساواک و دلقک دربار نخسین خطاب‌ها بود. بعدها ادامه یافت. مهربان‌ترش عبارت «دوست پیر شده» بود خطاب به [[نیما یوشیج]] و تندترهایش «بار قاطر» برای [[احسان یار شاطر]]. «خانلرخان» نصیب [[پرویز ناتل خانلری]] شد
در نخستین دوره رقابت‌های جام تخت جمشید. دو هفته تا باز شدن مدارس. دو هفته تا آغاز سال تحصیلی. دو هفته تا بازگشت به دبیرستان. روزهای عذاب‌آور پایان تابستان. تمام شدن تابستان. فرارسیدن مهرماه. درس و مدرسه. معلم و امتحان. روزهای باقیمانده. بازی بزرگ. چهارنفری به سوی استادیوم صدهزار نفری. بی‌شتاب و عاری از دغدغه بلیت و یافتن جا. طبقه بالای استادیوم. روی سکوهای شرقی. با دو رفیق پرسپولیسی و یک تاجی. می‌نشینی تا عجیب ترین، تا غیر‌منتظره ترین، تا به یادماندنی‌ترین بازی تاریخ فوتبال باشگاهی ایران را تماشا کنی. در غیاب دوربین‌های تلویزیونی تماشا کنی. دوربین‌های تلویزیونی راهی ورزشگاه دیگری شده‌اند تا رقابت‌های مسابقات قهرمانی کشتی جهان را ثبت کنند. دوربین‌ها صحنه‌هایی را ثبت می‌کنند که کسی آن را به یاد نمی‌سپارد. دوربین‌ها نیستند تا صحنه‌هایی را ثبت کنند که همه نسل‌های بعدی آرزوی تماشاشان را خواهد کرد. تو شاهد صحنه‌هایی هستی که فقط حدود پنجاه هزار نفر نشسته روی سکوها آنها را می‌بینند. می‌بینند و در ذهن ثبت می‌کنند. دیگران نمی‌بینند و فقط قصه‌هایش را خواهند شنید. قصه‌هایش را خواهند خواند. می‌شنوند و می‌خوانند و آرزو می‌کنند آنجا بودند. روی همان سکوها کنار تو... بازی ساعت شش آغاز می‌شود و دو ساعت بعدش، ساعت هشت، احساس می‌کنی تاریخ چه مفهومی دارد. چراکه همان اطراف بوده‌ای. روی این سکوها. رایکوف بزرگ برابر آلن راجرز تماشاگرپسند. می‌گویند همان صبح از انگلیس به تهران بازگشته. می‌گویند مردانش را دیگران تمرین داده‌اند. اما او امروز این جاست. در این روز تاریخی. روی آن نیمکت. نامش را اینجا ماندنی خواهد کرد. در کمتر از دو ساعت.
<ref name=''یادنامه''/> <ref>{{پک|آل‌احمد|۱۳۷۶| ک= ارزیابی شتاب‌زده}}</ref> و البته «سرور» نهایت احترامی بود که می‌توانست به «حضرت» [[احمد فردید]] هدیه شود.<ref>{{پک|آل‌احمد|۱۳۸۸|ک= غرب‌زدگی|ص=}}</ref> با این همه جلال صراحتا نظرش را درباره دیگران اعلام می‌کرد. یک بار هم از آمریکا خطاب به سیمین نوشت:


«یکی بزن توی سر آن دخترک ترک [...] و بهش حالی کن که این شهر غیر از علی‌آباد است و این ژلال غیر از شوهر احمق اوست. پدرسوخته! مرده‌شورش را ببرد.»<ref>{{پک|دانشور|۱۳۸۴|ک= نامه‌های سیمین دانشور و جلال آل‌احمد|ص=}}</ref>
اولین نبرد پرسپولیس و تاج دور از امجدیه. در خانه جدید فوتبال تهرانی ها. در استادیوم صدهزار نفری. دو تیم ده امتیازی (با احتساب دو امتیاز برای هر پیروزی). دو تیم بدون شکست. دو تیم بالای جدول. نیکلای پتریچیان داور رومانیایی جلوی بازیکنان راه می‌رود. ده روزی می‌شود در ایران است و هفته پیش بازی پرسپولیس و پاس را قضاوت کرده که صفر صفر پایان یافته. او پرسپولیسی‌ها را خوب می‌شناسد. او نمی‌داند این جا بر خلاف آن دیدار بارها در سوتش خواهد دمید و نقطه میانه میدان را نشان خواهد داد. بارها و بارها. پرسپولیسی‌ها پشت سر او وارد می‌شوند تا تاریخ را عوض کنند: بهرام مودت، ابراهیم آشتیانی، مسیح مسیح نیا، جعفر کاشانی، رضا وطن خواه، ایرج سلیمانی، علی پروین، اصغر ادیبی، حسین کلانی، اسماعیل حاجی رحیمی پور و همایون بهزادی. راجرز به اطراف می‌نگرد و چرخی می‌زند و برای همه دست می‌زند. برخلاف رایکوف.


===نکند ساواکی باشید؟===
تاجی‌ها شانه به شانه پرسپولیسی‌ها وارد می‌شوند. تاجی‌ها نمی‌دانند تاریخ چه شلاقی به آنها خواهد زد. شلاق... شلاق... شلاق. نمی‌دانند چه بر سرشان خواهد آمد: منصور رشیدی، نصرالله عبداللهی، اکبرکارگرجم، جواد‌الله وردی، عزت جان ملکی، کارو حق وردیان، جواد قراب، علی جباری، محمدرضا عادل خانی، حسن روشن و غلام حسین مظلومی. غایب بزرگ صفر ایرانپاک از جبهه پرسپولسی هاست. یعنی پرسپولیس بهترین گلزنش را در اختیار ندارد. در‌حالی‌که ترکیب مظلومی و روشن در خط حمله تاج ترسناک به نظر می‌رسد. خوفناک. ده دقیقه آغازین همراه با درگیری‌های بی‌رحمانه است. جباری برابر ادیبی. حق وردیان برابر سلیمانی، جان ملکی برابر حاجی رحیمی پور. آنها از مصدم کردن یکدیگر ابایی ندارند. ساق‌های یکدیگر را نشانه نشانه می‌روند. گلادیاتور مآبانه بازی می‌کنند ولی این اتفاق دوام چندانی ندارد و کم‌کم آرام می‌گیرند. بازی آرام می‌شود. از حمله‌های احساسی متداول پرسپولسی‌ها و سانترهای متوالی‌شان روی دروازه خبری نیست. از بازی سنجیده و زمینی تاج هم نشانی به چشم نمی‌خورد. اکبر کارگرجم که معمولا در دفاع بازی می‌کند در دفاع کناری قرار گرفته. بیش از یک سوم بازی سپری شده و گلی به ثمر نرسیده. حال و هوای بازی یادآور دیدارهای کرکری خیابانی هم هست. اما سرانجام داور پس از چند نفوذ حاجی رحیمی پور که عزت جان ملکی را عذاب می‌دهد، به نشانه خطا روی او در سوتش می‌دمد. دقیقه 31: پروین آرام ضربه‌اش را می‌نوازد. آشتیانی توپ دفع شده را روی دروازه ارسال می‌کند. رشیدی برای مهار توپ مردد است. تردید... تردید... تردید ولی کلانی تردید به خود راه نمی‌دهد و با سرعت جلو می‌اید. سریع... سریع... سریع. ولی ضربه‌اش آرام است. عبداللهی جان می‌کند ولی با توپ وارد دروازه می‌شود: 1-0.
راححت به موسوی گرمارودی اعتماد نکرد. باید زمان می‌گذشت. حق با جلال بود چون همیشه تحت تعقیب ساواک بود.  


«وقتی گفتم از کجا آمده‌ام و با چه افرادی آشنا هستم، به‌‌تدریج به من اعتماد کرد. در این فاصله نعمت آزرم هم از مشهد آمد و همراه ایشان به منزل مرحوم جلال رفتیم. از همه مهم‌تر این که آدم بسیار باهوش و باتجربه‌ای بود و سریع اهل و نااهل را می‌شناخت. در کافه فیروز، من یک روز سر میز ایشان بودم، آقای براهنی هم می‌آمد. مرحوم جلال از ایشان دعوت کرد به خانه‌اش برود و بفرمایی هم به بنده زد. من هم سریع پذیرفتم!<ref>{{یادکرد وب|نشانی =https://www.mashreghnews.ir/news/342698/%D8%A2%D9%84-%D8%A7%D8%AD%D9%85%D8%AF-%D8%A8%D8%B2%D8%B1%DA%AF-%D8%AA%D8%B1%DB%8C%D9%86-%D9%85%D8%B9%D9%84%D9%85-%D9%85%D9%86-%D8%A8%D9%88%D8%AF ‏|عنوان = خاطرهٔ گرمارودی از جلال|ناشر = مشرق‌نیوز|تاریخ بازدید = ۲ بهمن ۱۳۹۷|تاریخ =۱۸ شهریور ۱۳۹۳}}</ref>
ستاره‌های تاجی که بیشترشان ملی‌پوش هستند خشمگین می‌شوند و به خشونت روی می‌آورند، اما پیش از پایان نیمه‌اول گل دوم را هم می‌خورند. دقیقه43: پروین توپ را به سلیمانی می‌دهد و او با شوت سرکشی از فاصله بیست و پنج متری دروازه رشیدی را نشانه می‌رود. توپ زوزه کشان به پرواز در می‌اید. دروازه باز می‌شود: 2-0.
رفیق تاجی با اطمینان از جبران دو گل در نیمه‌دوم حرف می‌زند. با آب و تاب. از تعویض های جادویی رایکوف بزرگ. از نیمکت‌نشینان بزرگ. او به رایکوف ایمان دارد. جبران دو گل همیشه محتمل به نظر می‌رسد. دیدارهای 2-2 پرشماری را مرور می‌کنی. ولی رایکوف بزرگ نیمه‌دوم را بدون تعویض آغاز می‌کند. بدون تغییر. نیمکت‌نشینان بزرگ روی نیمکت باقی می‌مانند. رایکوف هنوز به بازیکنان تو میدان اعتماد دارد. اعتماد... اعتماد... اعتماد اما نیمه‌دوم برخلاف انتظار با حمله‌های پرسپولیس شروع می‌شود. با ارسال سانترهایی از جنس پرسپولیس آلن راجرز تماشاگرپسند. رایکوف بزرگ اشتباه کرده. اشتباه... اشتباه... اشتباه. دقیقه 50: توپ با چند پاس پشت پرسپولیسی‌ها به حاج رحیمی پور می‌رسد. او توپ را سانتر می‌کند. کاپیتان بهزادی آن جاست؛ روی محوطه جریمه و با شلیک سر توپ را سمت راست دروزاه جای می‌دهد (احتمالا بهترین گل بازی): 3-0. رشیدی درمانده شده. درمانده... درمانده... درمانده . مدافعانش سردرگم‌اند و کناری‌ها نمی‌توانند جلو نفوذ پرسپولیس را بگیرند. رفیق تاجی زیر لب زمزمه میکند: ‌ای کاش حجازی بازی می‌کرد.‌ای کاش... و دیگر نمی‌فهمی چه می‌گوید. رشیدی سرش را آرام تکان می‌دهد. او که همیشه از نیمکت‌نشینی و فرار کردن پشت سر حجازی گله می‌کرد احتمالا آرزو می‌کند کاش حجازی در این دیدار به میدان می‌آمد و او روی نیمکت می‌نشست.‌ای کاش...‌ای کاش...‌ای کاش...


===با هم‌ولایتی===
تاج چند پاره می‌شو. شکست را می‌پذیرد. دست‌ها را بالا می‌برد. دیدار 3-3 پایان‌یافته‌ای را به یاد نمی‌آورید. باران گل ادامه خواهد داشت. دقیقه 57: ایرج سیمانی بار دیگر در محوطه جریمه حاضر می‌شود. نه قراب، نه جباری و نه حق وردیان او را که درخششی کم‌نظیر دارد، زیر نظر نگرفته‌اند. مهارش نکرده‌اند. ‌الله وردی و عبداللهی بدترین بازی زندگی حرفه‌ای‌شان را ارائه می‌دهند. سلیمانی این بار با ضربه‌ای سرکش نقطه پایین راست دروزاه رشیدی سرگیجه گرفته را نشانه می‌رود: 4-0. گروهی از تاجی‌ها شعار «حجای، حجازی» را سر می‌دهند و پرسپولیسی‌ها شعار «مامنتظر پنجمی هستیم. . و رایکوف بزرگ سرانجام به تغییر روی می‌آورد. تغییر... تغییر... تغییر. نیمکت‌نشینان بزرگ از روی نیمکت بلند می‌شوند. هادی نراقی و مسعود مژدهی جای روشن و مظلومی را می‌گیرند. سپس حجازی درون دروازه می‌ایستد. برای لحظاتی به نظر می‌رسد در میدان تعادلی به وجود آمده، ولی ستاره‌های تاج نمی‌توانند فاصله عمیق ایجاد شده را کم کنند. نمی‌توانند گل بزنند. نمی‌توانند... نمی‌توانند... نمی‌توانند... بهزادی در دقایق پایانی دو گل دیگر می‌زند. دقیقه 88: سانتر کلانی. اشتباه حجازی. ضربه بهزادی آسوده خیال: 5-0. دقیقه 90: سانتر دیگری از حاج رحیمی پور. چند ضربه بی‌هدف در محوطه جریمه. سرانجام بهزادی سرطلایی در آستانه 32 سالگی با ضربه پا دروازه حجازی را باز می‌کند تا سه گله شود و معروف‌ترین گل‌هایش را با پا زده باشد. تا جایگاهی بی‌همتا در تاریخ مسابقات دو رقیب ازلی بیاید. حجازی هم در شکست بزرگ سهیم شده. رشیدی دیگر تنها نیست. بارش کمی سبک‌تر شده. فقط کمی.
سید محمود اهل طالقان و آیت‌الله جبهه ملّی بود. جلال را می‌ستود و جلال هم دوست داشت که با او صحبت کند؛ درباره اسلام و سیاست. جلال می‌گفت:  


«آقا سرم آتش گرفته. این روزها دارم منفجر می‌شوم.»  
تاجی‌ها پس از پایان بازی بلافاصله ادعا خواهند کرد پرسپولیسی‌ها از داروی محرک استفاده کرده‌اند. دوپینگ کرده‌اند. فدراسیون دست به کار گرفتن نمونه ادرار بازیکنان پرسپولیس می‌شود و تقاضای پنج هزار تومان از باشگاه تاج برای انجام آزمایشات می‌کنند. تاجی‌ها زیر بار نمی‌روند. نمی‌روند و نمونه‌ای راهی آزماشگاه نخواهد شد. نتیجه 6-0 بر تاریخ فوتبال ایران حک می‌شود و شعار «شش تایی ها» برای همیشه باقی خواهد ماند. تیمسار پرویز خسروانی دستور تشکیل کمیته مخفی را برای کشف دلایل این شکست سنگین صادر خواهد کرد. زمزمه شب زنده‌داری چند بازیکن به گوش خواهد رسید. تیمشار در نخستین تمرین پس از شکست شش گله در روزشگاه وحیدیه، در سالن غذاخوری فریاد بر می‌آورد. خواهد گفت: «شکست شما افتضاح بود. در تاریخ باشگاه تاج سابقه نداشته تیم این چنین مفتضحانه و ننگ‌آور ببازد. شما باعث این ننگ بزرگ شده‌اید. شما که شنیده‌ام پیش از مسابقه بساط عیش و نوش به پا کرده بودید. شما که از امکانات باشگاه، پول کافی و هه چیز بهره‌مند هستید. چرا این طور بازی کردید؟ چرا آبروی مرا بردید؟ چرا باعث شدید مردم برای این باخت به من ناسزا بگویند و حرف‌های نامربوط بزنند؟ اگر چنین باشد تیم تاج را منحل خواهم کرد. دستور خواهم داد عکس‌های شما را جایی به دیوار بزنند و زیرش بنویسند اینها باعث ننگ باشگاه تاج و انحلال تیم فوتبالش شدند... » جواد‌الله وردی واکنش نشان خواهد داد. او را از جلسه بیرون خواهند انداخت. کمیته تحقیق رشیدی و‌ الله وردی را مقصر شکست قلمداد خواهند کرد. آن دو از همراهی تیم محروم خواهند شد. ‌الله وردی مصاحبه پر تب و تابی انجام خواهد داد. از دورانی به دوران دیگر از خود دفاع خواهد کرد. دیگر برای تاج به میدان نخواهد رفت و با قراردادی دوازده هزار تومانی پر سروصدای، که رسانه‌ها را به وجود می‌آورد، راهی پرسپولیس شد. رشیدی می‌گوید ایران را ترک خواهد کرد. می‌گوید به استرالیا خواهد رفت. ولی فصل بعد به تاج باز خواهد گشت. تاج یک ماه پس از این شکست ادعا خواهد کرد داوران علیه آنها سوت می‌زنند. ادعا خواهد کرد تماشاگران علیه آنها شعار می‌دهند. ادعا خواهد کرد بازیکنان‌شان را در رختکن سنگ باران می‌کنند. ادعا خواهد کرد فدارسیون فوتبال از آنها دفاعی نمی‌کند. ادعا خواهد کرد ابوالقاسم حاج ابوالحسنی در بازی با برق علیه آنها قضاوت کرده. ادعا خواهد کرد محمود بیاتی، مربی تیم ملی پیش از بازی با استرالیا توماری علیه باشگاه تاج جمع کرده. ادعا خواهد کرد محمود بیاتی باشگاه برق را به نبرد علیه آنها فراخوانده. ادعا خواهد کرد کارگردانان تیم ملی تیشه به ریشه باشگاه می‌زنند. ادعا خواهد کرد پاداش بازیکنان‌شان برای حضور در تیم ملی کمتر از پرسپولیسی‌ها بوده... ولی هیچ یک از اینها سنگین شکست شش گله را کم نخواهد کرد. هرگز. هیچ وقت.
<ref name=''یادداشت حمید''>{{یادکرد وب|نشانی = https://www.yjc.ir/fa/news/4541643/%D8%AF%D8%B1%D8%A8%DB%8C-6%D8%AA%D8%A7%DB%8C%DB%8C%E2%80%8C%D9%87%D8%A7-%D8%A8%D9%87-%D8%B1%D9%88%D8%A7%DB%8C%D8%AA-%D8%AD%D9%85%DB%8C%D8%AF%D8%B1%D8%B6%D8%A7-%D8%B5%D8%AF%D8%B1-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%B4%D9%86%D8%A7%D8%B3-%D9%81%D9%88%D8%AA%D8%A8%D8%A7%D9%84|عنوان = دربی 6تایی‌ها به روایت حمیدرضا صدر، کارشناس فوتبال |ناشر =|تاریخ بازدید = |تاریخ = }}</ref>


سید محمود گفت در اوّلین فرصت به کلبه جلال در اسالم خواهد رفت تا از اوضاع زمانه بگویند. سید محمود حکمت آتش در سرِ جلال را نیافته بود. اوّلین فرصت هیچگاه پیش نیامد.<ref>{{پک|دهباشی|۱۳۶۴|ک= یادنامهٔ جلال آل‌احمد|ص=۲۹۲-۲۹۴}}</ref>
[[پرونده:450px-taleghani-big.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|[آیت‌الله]سید محمود طالقانی از خویشاوندان و دوست‌داران جلال بود.]]


===ساعتی پس از مرگ===
سیمین خودش پشت فرمان نشست تا برود دنبال دکتر شیخ. جلال امّا در دنیای ما نبود. سرایدار نظام بابایی نام داشت که کنار سیمین نشست. باران آمده بود و باریکه راه از سرِ خلیف‌آباد تا ساحل آلالان گِلی بود. سیمین امّا نمی‌دانست بر کدام زمین راه می‌راند. لندرور بین زمین و آسمان و مماس با پرچین‌ها می‌تازید. نظام گفت:


«آن رفته، ما را هم می‌خواهید مثل او کنید... آرام‌تر بروید.»
== پانویس ==
{{پانویس|۲}}


سیمین دستش را آورد بالا و گریان گفت:
== منابع ==
 
# {{یادکرد کتاب | نام خانوادگی =صدر | نام =حمیدرضا | پیوند نویسنده =حمیدرضا صدر| عنوان =[[روزی روزگاری فوتبال]] | ترجمه = | جلد = | سال = 1391| ناشر = چشمه|مکان = تهران | شابک | صفحه = ٤١١| پیوند = | تاریخ بازبینی =}}
«نظام! جلال مرده.»<ref name=''اسالم''/>
# {{یادکرد کتاب | نام خانوادگی =صدر | نام =حمیدرضا | پیوند نویسنده =حمیدرضا صدر| عنوان =[[نیمکت داغ]] | ترجمه = | جلد = | سال = 1391| ناشر =چشمه|مکان = تهران | شابک =| صفحه = ٤١٣| پیوند = | تاریخ بازبینی =}}
===پنج‌شنبه‌ها===
# {{یادکرد کتاب | نام خانوادگی =صدر | نام =حمیدرضا | پیوند نویسنده =حمیدرضا صدر| عنوان =[[پسری روی سکوها]] | ترجمه = | جلد = | سال = 1393| ناشر =چشمه|مکان = تهران | شابک =| صفحه = ٤٩٠| پیوند = | تاریخ بازبینی =}}
اسلام کاظمیه، برادران رویایی، منوچهر هزارخانی، ابراهیم گلستان، احمد شاملو، سیروس طاهباز، یوسف شریعت‌زاده، میرزای توکلی، حسین توکلی، رضا براهنی، پرویز داریوش، ناصر پاکدامن، نادر نادرپور، محمود به‌آذین، غلامحسین ساعدی، هانیبال الخاص، اصغر خبره‌زاده، منوچهر آتشی، رحیم عابدی، عبدالعلی دستغیب، مهری آهی، علی اصغر حاج سیدجوادی، هوشنگ ساعدلو و داریوش آشوری از جمله افرادی بودند که در جلسه پنج‌شنبه‌های خانهٔ سیمین و جلال حاضر بودند.<ref name=''دو برادر''/>
# {{یادکرد کتاب | نام خانوادگی =صدر | نام =حمیدرضا | پیوند نویسنده =حمیدرضا صدر| عنوان =[[تودر قاهره خواهی مرد]] | ترجمه = | جلد = | سال = 1393| ناشر =چشمه|مکان = تهران | شابک =| صفحه = ٢٥٢| پیوند = | تاریخ بازبینی =}}
===ساعدی پس از مرگ جلال===
# {{یادکرد کتاب | نام خانوادگی =صدر | نام =حمیدرضا | پیوند نویسنده =حمیدرضا صدر| عنوان =[[سیصد و بیست و پنج]] | ترجمه = | جلد = | سال = 1396| ناشر =چشمه|مکان = تهران | شابک =| صفحه = ٣٠٧| پیوند = | تاریخ بازبینی =}}
سیدحسینی مترجم نقل می‌کند در روز مرگ جلال، ساعدی حال زاری داشت. به گل‌سرخی گفت:
# {{یادکرد کتاب | نام خانوادگی =صدر | نام =حمیدرضا | پیوند نویسنده =حمیدرضا صدر| عنوان =[[پیراهن‌های همیشه]] | ترجمه = | جلد = |سال= 1397| ناشر =چشمه|مکان = تهران | شابک = | صفحه = ٣٣٩ | پیوند = | تاریخ بازبینی =}}
 
«هیچ چیز ننویسید.»
 
و بعد گریه سر داد. توی ماشین هم ادامه داد. مثل زن‌ها نوحه می‌کرد. در خانه صبا به ترکی گفت:
 
«هجده ساعت است که گریه می‌کنم و مثل جغد شده‌ام.»<ref>{{پک|دهباشی|۱۳۶۸|ک= یادمان جلال آل‌احمد|ص=۵۵-۵۷}}</ref>
===اهلش نبود===
اهلش نبود، ولی بخاری هیزمی گذاشته بود و ارادت‌مندان را آرزو به دل نمی‌گذاشت. آن‌ها از مصاحبت با بخاری هیزمی سیر نمی‌شدند. او هم احترام مهمان را به جا می‌آورد. مهمان‌ها از مطرح‌ترین شاعران زمان بودند؛‌ یکی در شعر کلاسیک و دیگری در شعر نو. ولی هر دو مصاحبتی یکسان را در کنار بخاری هیزمی طلب می‌کردند.<ref>{{پک|دهباشی|۱۳۹۲|ک= دو بردر|ص=۲۸۴}}</ref>
 
===نرخ‌ها===
جلال از عددها نمی‌گذشت. تک‌نگاری‌های جلال از قیمت‌های روز آکنده بود و مثل هر ایرانی دیگری عددها را سبک‌سنگین می‌کرد و این سبک‌سنگین کردن‌ها را هم می‌نوشت. در سفر فرنگ به سال ۴۱ پالتوی جیر خوب در پاریس ۱۰۰۰ فرانک بود در حالی که حق‌الزحمه جلال برای هر روزش ۴۵ فرانک. برای ۳۸ روز اقامت در فرنگ ۱۵۵۰ فرانک خرج کرده بود:
 
«ساندویچ به سه فرانک، یک حمام در هتل، دو و نیم. و هشت تا برای نهار. یک قهوه و دو تا کنیاک، شش و نیم.»
 
و همین طور دیگر خرج‌وبرج‌ها را می‌نوشت در سفر روسیه به روبل و در سفر حجاز به ریال و در دیگر یادداشت‌ها به واحدهای پولی دیگر.
[[پرونده:Jalal-forough.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|جلال در مراسم ترحیم فروغ فرخزاد]]
 
===فروغ؛ آن‌چنان که بود===
با او فاصله داشت. خبرهایی به گوشش می‌رسید. برایش پذیرفتنی نبود. ولی علیه‌اش نبود. حمایت می‌کرد. درباره کمتر کسی این‌گونه سکوت کرده بود. روز ترحیم هم سرش پایین‌تر بود. لبه‌های پالتو بالا آمده بود. چشم‌هایش هم نمی‌خواست روبه‌رو را بشکافد.
 
===دیدار با [[محمد قاضی]]===
قاضی روزی در کتاب‌‌فروشی نیل به آل‌احمد برخورد. آل‌احمد هم مشغول به کار خود بود و قاضی هم شعر نویی را می‌خواند. رو می‌کند به جلال:
 
«نوشته ناشتایی خود را کارد زدم. این یعنی چه؟»
 
جلال گفت:‌
 
«پدر از آن روز که چشم ما به کتاب باز شد با ترجمه‌های تو باز شد. حالا تو می‌گویی نمی‌فهمم؟»<ref name=''یادنامه''/>
===پرخاش به هویدا===
در دیدار با امیر عباس هویدا، همراهان دیگری هم داشت. امّا آن‌که پرشورتر از باقی به هویدا پرخاش کرد او بود. هویدا از وجود سانسور اظهار بی‌خبری کرد. او از هیأت نویسندگان خواست تا طرحی برای سانسور بیاورند. آل‌احمد گفت:
 
«ما برای اعتراض به سانسور به اینجا آمده‌ایم حال شما می‌خواهید از ما مشتی سانسورچی درست کنید؟»
 
هویدا پاسخی نداشت. دستور بررسی داد. تا امروز گزارشی از آن کمیته مورد نظر هویدا به دست نیامده است.<ref name=''دیدار هویدا''/>
===بن‌بست ارض===
این نام بن‌بستی بود که به خانه جلال و سیمین در دزاشیب ختم می‌شد. جلال این اسم را بر روی آن گذاشت. گویی جلالْ زمین را بن‌بستی می‌دانست که او هم در آن زندگی می‌کرد. خانهٔ بن‌بست ارض در سال ۹۷ تبدیل شد به [[خانه موزه سیمین دانشور و جلال آل‌احمد|خانه‌موزهٔ سیمین و جلال]].
===کلاس انشاء===
رسم نبود که معلّمان در آن روزگار در انتهای کلاس بنشینند. جلال امّا با دانش‌آموزان می‌جوشید. یک‌بار هم رفت پای تخته و نوشت: «چرا زنده‌ام؟»  یکی گفت برای انتقام زنده است. انتقام از «طبقه‌ای که ظلم می‌کند.» جلال گفت:
 
«انسان نمی‌تواند برای انتقام زنده بماند.» بلکه برای «پی‌ریزی جامعه‌ای نو» می‌تواند همه را «به زیستن فرا بخواند.»<ref>{{پک|دهباشی|۱۳۶۴|ک= یادنامهٔ جلال آل‌احمد|ص=۱۴۳}}</ref>
[[پرونده:20120714110248cgb-42.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|آل‌احمد در سال‌های جوانی]]
 
===پالتوفروشی در مشهد===
جلال تازه از حرم بیرون آمده بود. پالتو را روی دوشش انداخته بود. مردی از حرم بیرون آمده بود. رو کرد به جلال:
 
«پالتو را چند می‌فروشی؟»
 
جلال گفت:
 
«عموجان فروشی نیست.»
 
جلال ذوق کرد. به شریعتی می‌گفت خیلی خوشحال است از این که می‌بیند که یک دهاتی او را مثل خودش دیده و فکر نکرده است مثلا «روشنفکری» است که از تهران آمده است. شریعتی به جلال گفت:
 
«او خوب با تو تا کرده، ولی تو خوب جوابش را ندادی. یک آدم معمولی که نمی‌گوید عموجان فروشی نیست... اصلا نمی‌گوید عموجان. این یعنی تو بیگانه‌ای، من از طبقه‌ای دیگرم.»<ref name=''شریعتی''>{{پک|دهباشی|۱۳۶۴|ک= یادمان جلال آل‌احمد|ص=۴۳-۵۳}}</ref>
 
===مرگ مشکوک===
غیر از شمس، خواهرزاده‌اش هم این اواخر مرگ او را مشکوک نامید. سیمین چنین باوری نداشت. جلال خودش استاد این داستان بود. در موضوع [[صمد بهرنگی]] و آقا تختی مرگ‌ها را مشکوک جلوه داد و آن را بر گردن حکومت انداخت.  طنز روزگار این بود که مرگ جلال هم چنین شد؛‌ هم‌چون [[پابلو نرودا]] و سید مصطفی خمینی و یاسر عرفات و سعیدی سیرجانی.
===پس از===
[[امیرحسین فردی]] او را عمو خطاب می‌کرد. [[رضا امیرخانی]] خودش و مانند خودش را فرزند زنِ زیادیِ آل‌احمد می‌دانست. [[سید علی موسوی گرمارودی]] او را بزرگ‌ترین معلم خود خطاب کرد. [[محمدعلی مهدوی‌راد]] کار جلال را مصداق عمل صالح می‌دانست. هر روز بر این اظهارنظرهای «پس از» افزوده می‌شود.
 
==زندگی و تراث==
===سوانح عمر===
سال‌شمار زندگی آل‌احمد در پایین مي‌آید. این سال‌شمار بر مبنای پژوهش [[علی دهباشی]] تهیه شده است:<ref name=''یادنامه''/>
 
۱۳۰۲: تولد در محله پاچنار تهران
 
۱۳۲۲: سفر به نجف که دیری نپایید. بازگشت به ایران و تأسیس انجمن اصلاح. اخذ مدرک دیپلم از دارالفنون.
 
۱۳۲۳: پیوستن به حزب توده ایران
 
۱۳۲۴: چاپ اوّلین داستان به نام زیارت. آشنایی با [[صادق هدایت]]. انتشار کتاب [[دید و بازدید عید]].
[[پرونده:Ok (1).jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|جلال در نخستین سال‌های کنش‌های ادبی خود بیشتر داستان کوتاه می‌نوشت.]]
 
۱۳۲۵: اتمام دورهٔ دانشکدهٔ ادبیات در [[دانشسرای عالی]]. آشنایی با نیما یوشیج. مدیریت چاپخانه [[شعله‌ور]]. انتشار گزارش‌هایی از بازدیدهای کلاس‌های دبیرستانی. مدیریت داخلی [[روزنامه بشر]]؛ روزنامه هفتگی و ارگان دانشجویان حزب توده. مدیریت داخلی [[مجله مردم]] مجلهٔ ماهانهٔ و تئوریک حزب توده ایران.
 
۱۳۲۶: تدریس در مدارس تهران. انشعاب از حزب توده به همراه [[خلیل ملکی]]. تأسیس حزب سوسیالیست تودهٔ ایران به همراه ملکی. انتشار [[از رنجی که می‌بریم]]. انتشار [[حزب توده بر سر دو راه]] به همراه [[اسحاق پریم]]. ترجمه و انتشار [[محمد آخرالزمان]] از [[پل کازانوا]].
 
۱۳۲۷: انتشار مجموعه داستان کوتاه [[سه تار]]. ترجمه و چاپ [[قمارباز]] از [[فیودر داستایفسکی]].
 
۱۳۲۸: ترجمه و انتشار داستان [[بیگانه]] اثر [[آلبر کامو]] به همراه [[علی اصغر خبره‌زاده]].
 
۱۳۲۹: مدیریت شاهد به صاحب امتیازی [[علی زهری]] و به سردبیری [[مظفر بقایی]]. تأسیس [[حزب زحمتکشان ایران]] به همراه بقایی و ملکی. انتشار نمایشنامه‌ای از کامو به نام [[سوء تفاهم]]. ازدواج با [[سیمین دانشور]].
 
۱۳۳۱: همراهی با خلیل ملکی در انتشار مجلهٔ [[نبرد زندگی]]. تأسیس [[نیروی سوم]] به همراه خلیل ملکی. انتشار مجموعه داستان [[زن زیادی]] و ترجمه [[دست‌های آلوده]] اثر [[ژان پل سارتر]].
 
۱۳۳۲: همسایگی و همنشینی با [[نیما یوشیج]]. کناره‌گیری از نیروی سوم. تأسیس بنگاه مطبوعاتی [[رواق]] به همراه [[باقر کمیلی]].
 
۱۳۳۳: انتشار کتاب [[اورازان]] و ترجمهٔ [[بازگشت از شوروی]] اثر [[آندره ژید]].
 
۱۳۳۴: انتشار کتاب [[تات‌نشین‌های بلوک زهرا]]. انتشار [[مائده‌های زمینی]] از [[آندره ژید]] به همراه [[پرویز داریوش]]. انتشار [[هفت مقاله]].
 
۱۳۳۶: سفر به اروپا به همراه [[سیمین دانشور]].
 
۱۳۳۷: انتشار داستان‌های [[مدیر مدرسه]] و [[سرگذشت کندوها]].
 
۱۳۳۹: مدیریت مجلهٔ [[علم و زندگی]].
 
۱۳۴۰: انتشار [[نون و القلم]].
 
۱۳۴۱: سرپرستی [[کیهان ماه]] که به اندازه دو شماره دوام آورد. انتشار کتاب‌های [[سه مقاله دیگر]] و [[کارنامه سه ساله]] و [[غرب‌زدگی]]. سفر به اروپا.
 
۱۳۴۲: حضور در اعتراضات مردمی سال ۴۲ و یادداشت‌برداری از آن وقایع.
 
۱۳۴۳: سفر به حج. سفر به شوروی به دعوت هفتمین کنگره بین‌المللی مردم‌شناسی.
 
۱۳۴۴: سفر به آمریکا به دعوت سمینار بین‌المللی و ادبی سیاسی دانشگاه هاروارد.
 
۱۳۴۵: انتشار ترجمهٔ [[کرگردن]] اثر [[اوژن یونسکو]] و انتشار سفرنامهٔ [[خسی در میقات]].
 
۱۳۴۶: انتشار کتاب [[نفرین زمین]] و ترجمهٔ رساله‌ای از [[ارنست یونگر]] به نام [[عبور از خط]].
 
۱۳۴۷: تشکیل [[کانون نویسندگان ایران]]. توقیف [[کارنامه سه ساله]].
 
۱۳۴۸: مرگ خلیل ملکی در تیرماه. مرگ در بعد از ظهر هجدهم شهریورهاه ۱۳۴۸ در اسالم گیلان.
[[پرونده:ok.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|دهباشی چندین کتاب درباره آل‌احمد منتشر کرده است.]]
 
=== روی دور تند ===
زندگی جلال آل‌احمد از سال ۱۳۰۲ که به دنیا آمد تا ۱۳۴۸ که از دنیا رفت، از هیجان آکنده بود و شرح آن زندگانی را جابه‌جا در داستان‌ها و تک‌نگاری‌ها و جستارهایش آورده بود. مثلا دوچرخه‌سواری و سال‌های کودکی‌اش در داستان گلدسته‌ها و فلک نمودار شده بود. سابقه معلمی و مدیر مدرسه بودنش در [[مدیر مدرسه]] و [[نفرین زمین]] پررنگ بود. چنان می‌نوشت که چنان می‌زیست. نوشته‌های آل‌احمد به حتم کم یا زیاد رد پایی در واقعیت داشته‌اند. اهل نوشتن از فضاهای تجربه‌ نشده یا صرفا خیال‌انگیز نبود. از این رو جلال را نویسنده‌ای واقع‌گرا نامیده‌اند.<ref name=''جوادی یگانه''/>
آل‌احمد روی دور تند می‌زیست. چنان که گفته‌اند ازدواجش را باور نمی‌کردند. صاعقه‌وار بود.<ref>{{پک|دهباشی|۱۳۶۴|ک= یادنامهٔ جلال آل‌احمد|ص=۱۴۷-۱۵۳}}</ref> ظرف چند روز دوستی و دلبستگی، قرار زناشویی بسته شد. سیمین دانشور که آل‌احمد «دختر شیرازی» هم صدایش می‌کرد، به خواستگارهای دیگر جواب رد داده بود و در برابر جذبه جلال آل‌احمد تاب نیاورد.<ref name= ''اسالم''/>
 
همین زندگی روی دور تند برای آثار جلال هم اتّفاق افتاد. برخلاف برخی از نویسندگان و شاعران، جمهور آثار آل‌احمد در زمان حیات او به چاپ رسیده بود. عادت نداشت نوشته را در پستو پنهان کند. می‌نوشت. حروف‌چینی می‌کرد. به سلیقه خود ویرایش و پیرایش می‌کرد و به دست چاپ می‌سپرد. فاصله بین نوشته شدن یک کتاب تا انتشارش برای آل‌احمد چندان طولانی نبود.
 
تولدش در تهران و محلهٔ پاچنار از او نویسنده‌ای شهری می‌ساخت و او را نویسنده‌ای شهری هم نامیده‌اند و می‌توانست از محیط‌های شهری بنویسد و از روابط آدم‌های شهر. بعدها که به حوزه نجف رفت و در کار دین شده بود به سنت‌های اصلاح دینی توجه نشان داد. عزاداری‌های نامشروع را ترجمه کرد و ناگهان شهرت یافت. با نگاه به سال‌شمار زندگی آل‌احمد می‌توان چنین گفت که در سال‌های ابتدایی نویسندگی بیشتر داستان کوتاه می‌نوشت. این عادت را در دهه‌های بعدی زندگی‌اش ادامه نداد. در سال‌های پایانی عمر تماما به رمان‌نویسی روی آورده بود.
 
در دهه‌های جوانی بیشتر به سفرهای داخلی می‌رفت. در دهه آخر عمر توانست به تعبیر خودش چهار قبله را زیارت کند. مسکو و آمریکا و مکه و بیت‌المقدس. سفر به اروپا هم در همین دهه رخ داد. سفری طولانی که شرحش را در سفر فرنگ نوشته است و ردپایی از آن سفر در کتاب‌های دیگری هم دیده می‌شود؛‌ هم‌چون سنگی بر گوری. 
 
آل‌احمد به نسبت نویسندگان ایرانی پرکار بود. سیاهه آثار آل‌احمد در بخش منبع‌شناسی همین جستار نشان می‌دهد که آل‌احمد از مقاله‌نویسی تا روزنامه‌نگاری از نقد تا تک‌نگاری از داستان‌نویسی تا نامه‌نگاری را پرحجم و منظم دنبال می‌کرد. تنها آثار ترجمه شده آل‌احمد می‌تواند برای سبدِ آثار یک مترجم تمام وقت کافی باشد.
 
آل‌احمد پیری و فرتوتی را به چشم ندید. اوّلین بار که به طور جدّی مریض شد، آخرین‌ بارش بود و از دنیا رفت. همین شد که لیلی گلستان با شنیدن خبر درگذشت آل‌احمد غش کرد<ref name=''لیلی گلستان''/> و سیمین نمی‌توانست آن رفتن روی دور تند را باور کند. مرگ آل‌احمد شبیه زندگی‌اش بود. دفعی، آنی، چنان که هزاران بار درباره‌اش گفته‌اند: سخت «تلگرافی.»
====از زبان خود====
آل‌احمد متن خودزندگی‌نامه‌اش را در دی‌ماه ۴۳ منتشر کرد. آل‌احمد درباره زندگی‌اش به همان بیان همیشگی‌اش نوشت. از «نزول اجلالش به باغ وحش این عالم» گفته است تا جایی که دربارهٔ تک‌ تک آثارش صحبت کرده است. امّا دربارهٔ روزهایی که پیش‌رو داشت نوشته بود:
 
«و می بینی که تنها آن بازرگان نیست که به جزیره کیش شبی ترا به حجره خویش خواند و چه مایه مالیخولیا که به سرداشت...»<ref name=''خودزندگی‌نامهٔ جلال''/>
 
===از نگاه دیگران===
دیدگاه‌های مثبت و منفی درباره آل‌احمد فراوان است. برخی از این دیدگاه‌ها چکیده‌وار در ادامه می‌آیند. کتاب دیدگاه‌های آل احمد به اندازه آثار آل‌احمد حجیم و پرحاشیه است. در نظر دیگران آن‌چنان بود که [امام] خمینی مایل به دیدارش بود، هویدا درباره‌اش نظر می‌داد و رهبر فعلی جمهوری اسلامی شیفته وی بود. این گرایش‌ها و نظرها تنها به سیاست‌مداران محدود نمی‌شد، همه طیف‌های فکری نیز از او سخن می‌گفتند. شمّه‌ای از این دیدگاه‌ها در ادامه می‌آید.
====دیدگاه [[داریوش آشوری]]====
داریوش آشوری به خانه آل‌احمد رفت‌وآمد داشت. درباره او می‌نویسد: «همه را وامی‌داشت که در برابر او موضع بگیرند» چرا که «هیچ‌کس نمی‌توانست او را ندیده بگیرد.» به نظر آشوری، آل‌احمد «حضوری شدید داشت که تمام فضا را پر می‌کرد.» او ادبیات آل‌احمد را پس از ادبیات هدایت، از گونه و لونی دیگر تحلیل می‌کند. آشوری می‌نویسد: «ادبیات سرخورده، غمگین، و رنگ‌پریدهٔ [[بوف کور]] جایش را به ادبیاتی ستیزنده و شتابنده و جهنده و پرغوغا داد.» به نظر آشوری نثر آل‌احمد به او این امکان را می‌داد که بتواند «ضعف‌»هایش را بپوشاند. آشوری که از منتقدان [[غرب‌زدگی]] آل‌احمد هم بود، با جمله «باری، یادش بخیر، این برادر بزرگ» مقاله‌اش دربارهٔ او را به پایان برد.<ref>{{پک|دهباشی|۱۳۶۴|ک= یادنامهٔ جلال آل‌احمد|ص=۲۴۹-۲۶۴}}</ref>
[[پرونده:68ya69.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|آشوری از منتقدان کتاب غرب‌زدگی است.]]
 
====دیدگاه [[فریدون آدمیت]]====
به نظر آدمیت، آل‌احمد از «سیر برخورد تمدن‌ها» آگاهی نداشت. آل‌احمد نه تاریخ مدرنیت غرب را می‌شناخت، «نه در فرهنگ غرب مایه‌ای داشت.» آدمیت چنین می‌نوشت که آل‌احمد «آشفته»فکر و به لحاظ «اجتماعی» هم نویسنده‌ای متوسط بود. در نظر وی، آل‌احمد در «موضوع» و حتی در «سبک» هم بازاری بود. آدمیت نمونه درست اعتراض در نوشتن را در [[صادق هدایت]] می‌دید نه در کلمه‌های «مصنف [[غرب‌زدگی]]». آدمیت بر این باور استوار بود که آل‌احمد، نقش نویسندگی «لومپنیسم» را به بهترین وجهی ایفا می‌کرد. جمله‌های آخر آدمیت درباره آل‌احمد دل‌جویانه بود:‌ «گرچه شاید در اصل چنین نیتی نداشت.»<ref>{{پک|دهباشی|۱۳۶۴|ک= یادنامهٔ جلال آل‌احمد|ص=۵۳۸-۵۵۱}}</ref>
====دیدگاه [[مهدی اخوان ثالث]]====
آل‌احمد چنان بود که شاعران زمان هم درباره‌اش نظر بدهند و نثر بنویسند. نثر آل‌احمد در نظر اخوان ثالث یک نثر «ممتاز و درخشان» بود. او آل‌احمد را نویسنده‌ای «با استعداد پرشور و حساس و فعالی» می‌دید که با حساسیت فوق‌العاده‌ای با «مسائل و امور تازه» درگیر می‌شد. به نظر اخوان ثالث مسائلی در جامعه ایرانی مطرح نمی‌شد مگر آن که آل‌احمد در آن مسأله «داوری پرشور و شجاعانه و انسانی» نکرده باشد.<ref>{{پک|دهباشی|۱۳۶۴|ک= یادنامهٔ جلال آل‌احمد|ص=۲۷۸}}</ref>
 
====دیدگاه [[ایرج افشار]]====
به نظر افشار آل‌احمد «چشمه جوشنده و زلالی از کوهسار زیبای ادب معاصر ایران» بود که چون «بادپایی تندسیر از کاروان فهم و ذوق» جلوه می‌کرد و  «جاودانه» می‌ماند. افشار با نثری از آل‌احمد تمجید می‌کرد که او از آن دوری می‌کرد و حتّی منتقد آن بود! افشار می‌نویسد: «این هنرمنده جوینده، انسان دلیر و جوشان از میان ما رفت و زود هم رفت. شمع سراپا نسوخته بود.» به تعبیر افشار، «نویسندگی زندگی او بود. او با این لذّت زندگی می‌کرد.» به عقیده افشار، آل‌احمد «به ادبیان و محققان اعتقادی نداشت.» از همین روی بود که دوره دکتری ادبیات فارسی در دانشگاه تهران را به پایان نبرد.<ref name=''نظر افشار''/>
====دیدگاه [[هانیبال الخاص]]====
الخاص، مورد علاقه آل‌احمد بود و بذله‌گویی و خوش‌محضری‌اش سیمین و جلال را سرِ ذوق می‌آورد. او آل‌احمد را «انسان» می‌دانست فراتر از آن‌که او را آدمی سیاسی یا حتّی اجتماعی بداند. الخاص او را انسانی «پرمحبت و هنرمند و ایرانی» می‌دانست. الخاص هم‌چنین معتقد است آل‌احمد در نثر و هنر «غول بود» و با دانشور هم‌نظر است که «هیچ کس نمی‌تواند جای جلال را پر» کند.<ref>{{پک|دهباشی|۱۳۶۴|ک= یادنامهٔ جلال آل‌احمد|ص=۱۳۶-۱۴۱}}</ref>
====دیدگاه [[امیرپرویز پویان]]====
پویان بر این باور بود که آل‌احمد در صف آن‌ها که از گونه چریک‌های چپ زمانه می‌گنجیدند نبود، هرچند در صف «دشمن» هم تحلیل نمی‌شد. به همین اعتبار، به نسبتی «محدود» دوست آن‌ها بود. پویان در همان متن اشاره می‌کرد آل‌احمد «دشمن را هدایت می‌کرد» چرا که از «انقلاب می‌ترسید.» به نظر پویان، از آن‌جایی که جلال از «دیکتاتوری پرولتاریا» می‌هراسید نسبت به «دیکتاتوری بورژوازی» منعطف می‌شد. پویان آل‌احمد را به طور هم‌زمان ضد امپرایالیسم و ضد کمونیسم می‌دانست.<ref>{{پک|دهباشی|۱۳۶۴|ک= یادنامهٔ جلال آل‌احمد|ص=۱۱۹-۱۲۴}}</ref>
[[پرونده:Download.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|پویان، آل‌احمد را یک انقلابی نمی‌دانست.]]
 
====دیدگاه [آیت‌الله][[سید علی خامنه‌ای]]====
«بهترین سال‌های جوانی» [آیت‌الله] خامنه‌ای «با محبت و ارادت به» آل‌احمد «گذشته است.» او معتقد است: «در نظر من، آل‌احمد، شاخصه‌ی یک جریان در محیط تفکر اجتماعی ایران است. تعریف این جریان، کار مشکل و محتاج تفصیلی است. امّا در یک کلمه می‌شود آن را «توبه‌ی روشنفکری» نامید. با همه‌ی بار مفهوم مذهبی و اسلامی که در کلمه «توبه» هست.» وی از گپ‌وگفتی تلفنی با آل‌احمد صحبت می‌کند که با این که به نتیجه‌ای دلخواه نرسید، ولی از علاقه‌اش به جلال نکاست.<ref name= ''جلال آل‌قلم''/>
 
====دیدگاه [[پرویز خرسند]]====
«بزرگ‌ترین اثر جلال خود جلال بود. کتابی که نزدیک به پنجاه سال در حال نوشتنش بود... برجسته‌ترین صفت جلال را وجودش می‌گفت. وجودی که تجسم کامل یگانگی بود. یگانگی جسم و روح. ماده و معنی. واژه و مفهوم. آدم و عمل. جلال تصویر روشن نویسنده بود و مانیفست ادبیات و مقاومت. بی‌جلال ادبیات هجرت بي‌معنی است.»<ref>{{پک|دهباشی|۱۳۶۴|ک= یادنامهٔ جلال آل‌احمد|ص=۲۷۳-۲۷۴}}</ref>
====دیدگاه [[محمدعلی جمال‌زاده]]====
جمال‌زاده، آل‌احمد را «مرد مردانه‌ای» می‌دانست که تنها یک بار بیشتر نتوانست ببیندش. با این‌که پیش‌تر بر سر [[مدیر مدرسه]] نامه‌نگاری انتقادی بین این دو نفر رقم خورده بود، ولی دیدار با «صفا و محبت» همراه بود. جمال‌زاده با خواندن کتاب [[غروب جلال]] نوشته [[سیمین دانشور]] بر این موضوع اشاره می‌کند که «جلال چه وجود نادر و فیاض و سرمشق سعی و کوشش و نمونه خدمت‌گزاری و مردم‌دوستی بوده است.»<ref>{{پک|دهباشی|۱۳۶۴|ک= یادنامهٔ جلال آل‌احمد|ص=۵۵۹-۵۶۵}}</ref>
====دیدگاه [[سیمین دانشور]]====
دانشور در کتاب [[غروب جلال]] دیدگاه‌های خود درباره آل‌احمد را شرح داده بود. این کتاب مشحون از ستایش‌های دانشور بود. او زندگی و مرگ جلال را «زیبا» توصیف می‌کرد.او می‌گفت که آل‌احمد تحمل «دست‌های آلوده» را نداشت. «تحمل نوکری و نان به نرخ روز خوردن» هم. دانشور نوشت: «جلال خوب می‌بیند و خوب هم نشان می‌دهد. سر نترسی دارد.» دانشور بر این باور بود که کوشش‌های آل‌احمد در فضای ادبیات در حد «فداکاری» بود. سیمین می‌گفت کمتر زنی در جهان اقبال او را داشته است که جفتی مناسب خودش پیدا کند.
[[پرونده:10971307-b.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|جلال و سیمین در کنار پرویز داریوش و همسرش]]
 
====دیدگاه [[رضا داوری اردکانی]]====
داوری اردکانی صفت «دردمندی» را در بین نوشته‌های جلال برجسته می‌بیند. او بر این باور است که آل‌احمد «حاضر بود از هر کس که چیزی می‌دانست یاد بگیرد و سخن درست را از زبان هر کس که می‌شنید، تصدیق می‌کرد.» داوری اردکانی تحلیل [[سید احمد فردید]] درباره [[غرب‌زدگی]] را می‌پسندد و درست می‌پندارد. با این حال، معتقد است آل‌احمد «وجه سیاسی» این پدیده را به خوبی توضیح داده است. داوری اردکانی، آل‌احمد را از بسیاری از «ملامت‌گران» او «بزرگ‌تر و خوش‌ذوق‌تر و فاضل‌تر» می‌داند. <ref>{{پک|دهباشی|۱۳۶۴|ک= یادنامهٔ جلال آل‌احمد|ص=۲۷۴-۲۷۶}}</ref>
====دیدگاه [[محمود دولت‌آبادی]]====
دولت‌آبادی خود را منتقد آثار آل‌احمد می‌نامد و [[نفرین زمین]] را «سطحی» می‌داند. داستان‌نویسی آل‌احمد چنان نبود که مورد توجه محمود دولت‌آبادی قرار گیرد. با این همه، دولت‌آبادی «مردم دوستی» آل‌احمد را می‌ستود. او معتقد است که آل‌احمد با «صمیمیتی باطنی» می‌نوشت ولی قلم او از عهده تحلیل «عمیق و همه‌جانبه تاریخی» برنمی‌آمد.<ref name=''دولت‌آبادی''>{{یادکرد ژورنال | نام خانوادگی =دولت‌آبادی | نام =محمود | نام خانوادگی۲ = | نام۲ = | عنوان =مردم‌دوستی‌اش را برجسته می‌کنم و می‌ستایم | ژورنال = یادآور| مکان = | دوره = ۳| شماره =۱ | سال =۱۳۸۷ | تاریخ بازبینی = ۳ بهمن ۱۳۹۷}}</ref>
====دیدگاه [[احمد شاملو]]====
یک آل احمد و دو شاملو. شاملوی اوّل به سال ۴۸ شعری سرود که به آل‌احمد تقدیم شد؛ گفت:
 
«مردی با گردشِ آب
 
مردی مختصر
 
که خلاصه‌ی خود بود.»
 
شاملو بعدها از آل‌احمد انتقاد کرد و [[غرب‌زدگی]] را کتابی «یاوه» نامید. او آل‌احمد را «بچه آخوند» نامید که تا آخر عمر هم «بچه آخوند» مانده بود.<ref>{{یادکرد وب|نشانی =https://www.aparat.com/v/6mZOY/%D9%86%D8%B8%D8%B1_%D8%A7%D8%AD%D9%85%D8%AF_%D8%B4%D8%A7%D9%85%D9%84%D9%88_%D8%AF%D8%B1_%D9%85%D9%88%D8%B1%D8%AF_%D8%AC%D9%84%D8%A7%D9%84_%D8%A2%D9%84_%D8%A7%D8%AD%D9%85%D8%AF ‏|عنوان = دیدگاه شاملو درباره آل‌احمد|ناشر = |تاریخ بازدید = ۳ بهمن ۱۳۹۷|تاریخ =}}</ref> این اظهار نظر شاملو فراتر از یک اظهار نظر انتقادی علیه یک کتاب بود، نمایان‌گر دیدگاهی تازه بود.
[[پرونده:IMG16433466.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|پوستر دوره هشتم جایزهٔ ادبی جلال]]
 
====دیدگاه [[علی شریعتی]]====
شریعتی می‌گفت بعد از «سه سال» روحش از عزای آل‌احمد بیرون نیامده بود. او جلال را «روشنفکری» می‌دانست که «بازگشت به خویش را تمرین» می‌کرد. او «جرأت» داشتن آل‌احمد را می‌ستود و این «گستاخی» را ارج می‌نهاد. از نگاه شریعتی، آل‌احمد مسئول و بیدار و «آگاه» بود. شریعتی بیش از یک بار از آل‌احمد سخن گفت و ستایشش کرد.<ref name=''شریعتی''/><ref>{{پک|دهباشی|۱۳۶۸|ک= یادمان جلال آل‌احمد|ص=۷۸-۸۱}}</ref>
====دیدگاه [[بهرام صادقی]]====
«آل‌احمد خیلی طبیعت نویسندگی دارد» و علاوه بر آن مدام در جوش و خروش است و «راکد» نیست. صادقی امیداور بود که آل‌احمد «نوول»‌های بهتری می‌نوشت ولی مقاله‌های او را «بی‌نهایت» دوست می‌داشت. به نظر صادقی، آل‌احمد «زنده‌ترین نویسنده‌ای است که» او می‌شناسد. با این حال، صادقی نسبت به تقلید از آل‌احمد ابراز نگرانی می‌کرد و معتقد بود چنین رفتاری، ارزش کار آل‌احمد را از بین می‌برد.<ref name=''یادنامه''/>
 
====دیدگاه [[طاهره صفارزاده]]====
صفارزاده می‌نویسد: «نثر آل‌احمد شباهتی با شخصیتی دارد متحرک و تندرو و تیز و نافذ.» به نظر او آل‌احمد نویسنده‌ای با «تعهد» بود که «خلاقیت» خود را هم برای «دفاع از حق و حقیقت» به کار می‌گرفت. صفارزاده، دیدگاه‌های آل‌احمد در [[غرب‌زدگی]] و [[در خدمت و خیانت روشنفکران]] را نقد می‌کرد و بر این باور بود که راه‌حل‌های آل‌احمد بیشتر راه‌حل‌هایی «سیاسی» بودند و او با فاصله از «قدرت و عملکرد درونی مذهب ایستاده» بود.<ref name=''یادنامه''/>
[[پرونده:n00000400-b.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|جواد طباطبایی از منتقدان آل‌احمد است.]]
 
====دیدگاه [[جواد طباطبایی]]====
در برنامه پروهشی طباطبایی نقد دو کتاب آل‌احمد دیده می‌شود؛ یکی [[غرب‌زدگی]] و دیگری [[در خدمت و خیانت روشنفکران]]. طباطبایی، آل‌احمد را گرفتار در «پرده پندار ایدئولوژی» می‌داند و «التقاط»نویسی آل‌ احمد را به بلندپروازی‌های ایدئولوژیک او نسبت می‌دهد و پیگیری پیکاری سیاسی را غایت کوشش‌های «نظری» آل احمد می‌داند. طباطبایی این دو کتاب آل احمد را بر «ضابطه‌ای» استوار نمی‌بیند مگر «موضع‌گیری خاص در مناسبات قدرت.» به تعبیر طباطبایی، آل احمد در «دام نوعی مشروعه‌نویسی» گرفتار آمد که «اعتقادی به آن نمی‌توانست داشته باشد.» چه آن‌که آل احمد در میدان سیاسی در جست‌وجوی «پرچمی» بود که به نشانه «استیلای غرب‌زدگی» برافراشته باشد. در واقع به زعم طباطبایی، آل‌احمد به دنبال صدور «بیانیه‌ای سیاسی» بوده است. طباطبایی در زوال اندیشه سیاسی در ایران پایه تحلیل خود درباره آل‌احمد را چنین توضیح می‌دهد:
 
«اگر تذکره‌نویس تاریخ نباشیم، نمی‌توان نظریه نداشت، اما اگر نتوان نظریه را به محک مواد و داده‌های تاریخی زد، و مفاهیم و مقولات آن نظریه را با ارجاع به داده‌های تاریخی دقیق‌تر کرد، تاریخ و نظریه‌ای وجود نخواهد داشت. نظریه تاریخی زمانی نظریه است که بتوان بر مبنای آن تاریخ نوشت وگرنه نظریه به عنصری در ایدئولوژی تبدیل خواهد شد که جز در مناسبات قدرت به کار نمی‌آید.»<ref> {{یادکرد وب|نشانی =http://tilem.blog.ir/1397/09/07/Jala12 ‏|عنوان = آل‌احمد از نگاه طباطبایی|ناشر = وبلاگ تی‌لم|تاریخ بازدید = ۴ بهمن ۱۳۹۷|تاریخ =۷ آذر ۱۳۹۷}}</ref>
 
====دیدگاه بزرگ علوی====
علوی بر این باور بود که همان احترامی را برای آل‌احمد قائل می‌شد که نسلی از روشنفکران برای [[صادق هدایت]] قائل می‌شدند. با این همه علوی معتقد بود که این دو نویسنده -آل‌احمد و هدایت- که تقریبا هم‌اندازه هم عمر کرده‌اند، «شاهکار» خود را ننوشته‌اند.<ref name=''یادنامه''/>
====دیدگاه [[هوشنگ گلشیری]]====
گلشیری می‌نوشت اگر بخواهید با نثر آل‌احمد یک «فنجان چای» بنوشید، «یا فنجان خواهد شکست و یا چای خواهد ریخت، اما اگر از فاجعه‌ای بخواهید عکس بگیرید یا چشم‌اندازهای مسافر قطار را ثبت کنید» نثر آل‌احمد «بهترین نثر است. نمونه‌اش را می‌شود در نفرین زمین دید... به همین دلیل است که این نثر در داستان کوتاه بهتر می‌تواند خودش را نشان بدهد، به خصوص اگر داستان اول شخص مفرد باشد.» با این همه گلشیری دیدگاهش را چنین جمع‌بندی‌ می‌کرد:
 
«کار او و حیاتش در این محدوده که من حرف می‌زنم نمی‌گنجد.»<ref name=''یادنامه''/>
[[پرونده:IMG 0802.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|آیدین آغاداشلو در شب جلال]]
 
====دیدگاه [[شاهرخ مسکوب]]====
مسکوب، آل‌احمد را بیش از هر چیزی «جستارنویس» می‌دانست و «گزارشگری چیره‌دست». به نظر مسکوب، شخصیت اجتماعی آل‌احمد از شخصیت ادبی‌اش «نمایان‌تر» بود. مسکوب معتقد بود آل‌آحمد در «مرکز اجتماع خود ایستاده بود» و «در گرانیگاه رویدادها.» مسکوب آل‌احمد را «وجدان مضطربی» می‌دانست که می‌توانست «خواب خوش هر که را می‌توانست آشفته کند.»<ref name=''یادنامه''/>
====دیدگاه [[اسماعیل نوری‌علاء]]====
نوری‌علاء، آل‌احمد را «متفکری» می‌دانست که «جز از پشت عینک سیاست» به جهان نمی‌نگریست. در نظر نوری‌علاء، در شناخت آل‌احمد باید اولویت را به سیاست داد. نوری‌علاء می‌نویسد:‌
 
«درست به همین خاطر است که آثار او با تاریخ حیات سیاسی جامعهٔ ما درهم می‌آمیزد و جزیی از آن می‌شود و هم‌چنان که از آن تأثیر پذیرفته است، بر آن تأثیر نیز می‌گذارد.»
 
نوری‌علاء، آل‌احمد را «سرآغاز یک نهضت واقعی ملّی می‌دانست» که توانست «صاحب فکران» رااز «حقارت در برابر غرب» برهاند و سبب شود تا به «خویشتن‌شناسی» بپردازد.<ref name=''یادنامه''/>
 
==== دیدگاه [[محمدعلی همایون کاتوزیان]] ====
«جلال آنچنان که از نامش برمی‌آید، روشنی بود و شکوه. باغبان بود و بیش از همه انسانی مهربان. دریغ که عمر کوتاهی داشت و نتوانست تمامی آنچه را می‌اندیشید و به آن دل بسته بود را عرضه کند.»
این گفته‌های همایون کاتوزیان درباره آل‌احمد است.<ref name=''یادمان''>{{پک|دهباشی|۱۳۶۴|ک= یادمان جلال آل‌احمد|ص=}}</ref>
 
====دیدگاه [[مایکل هیلمن]]====
هیلمن استاد ایرانشناسی دانشگاه آستین در ایالت تکزاس است. او معتقد است آل‌احمد «معروف‌ترین روشنفکر ایرانی» در روزگار خود بود. او در مقاله‌ای بلند به تحلیل شخصیت آل‌احمد می‌پردازد و وجوهی از «تضاد» را درباره شخصیت او بیان می‌کند. او بر این باور است که جلال نماینده روشنفکران «ضد رژیم پهلوی» بود. هیلمن کوشید در مقاله‌اش به معضلات فرهنگی این «شخصیت ادبی» اشاره کند و گزارش جامعی از زمانه و آثار وی به دست دهد.<ref name=''یادنامه''/> 
===یادمان‌ها===
===[[جایزه جلال آل‌احمد|جایزهٔ ادبی جلال آل‌احمد]]===
این رویداد ادبی که به پشتوانه مصوبه شورای عالی انقلاب فرهنگی تأسیس شده است، سالانه هم‌زمان با روزهای تولد جلال آل‌احمد برگزار می‌شود. این جایزه ادبی ابتدا با تعیین اهداء ۱۱۰ سکه بهار آزادی آغاز به کار کرد و پس از دوره دهم، جایزه‌‌ای ۳۰ سکه‌ای معادل جایزه کتاب سال به برگزیدگان اهداء می‌کند.<ref name=''سایت جایزه''/>
====[[شب بخارا]]ی جلال آل‌احمد====
در سال ۹۲، صد و سی و دومین برنامه شب بخارا ویژه جلال آل‌احمد برگزار شد. در این بزرگذاشت [[علی دهباشی]]، [[عبدالله انوار]]، [[محمدعلی همایون کاتوزیان]]، [[آیدین آغاداشلو]] و [[غلامرضا امامی]] صحبت کردند.<ref>{{یادکرد وب|نشانی =http://bukharamag.com/1392.07.3882.html ‏|عنوان = شب جلال|ناشر = بخارا|تاریخ بازدید = ۴ بهمن ۱۳۹۷|تاریخ =۳ مهر ۱۳۹۲}}</ref>
 
===بنیان‌گذاری===
====تأسیس انجمن اصلاح====
یک انجمن کوچک در «کوچهٔ انتظام، امیریه.» که به گفتهٔ آل‌احمد «شب ها در کلاس‌هایش مجانی فنارسه (فرانسه) درس می دادیم و عربی و آداب سخنرانی و روزنامه دیواری داشتیم... تا عاقبت تصمیم گرفتیم که دسته جمعی به حزب توده بپیوندیم.»<ref name=''خودزندگی‌نامهٔ جلال''/> 
====تأسیس حزب سوسیالیست تودهٔ ایران====
آل‌احمد همراه با خلیل ملکی و با انشعاب از حرب توده، این تشکیلات سیاسی را تأسیس کرد که «تاب چندانی نیاورد و منحل شد و ما ناچار شدیم به سکوت.»<ref name=''خودزندگی‌نامهٔ جلال''/>
[[پرونده:8g.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|راست|فعالیت‌های سیاسی آل‌احمد نپایید]]
 
====تأسیس حزب زحمتکشان ایران====
این حزب را هم با همراهی خلیل ملکی و البته کمک مظفر بقایی تأسیس کرد. این تشکیلات هم دیری نپایید.<ref name=''خودزندگی‌نامهٔ جلال''/>
====تأسیس نیروی سوم====
همراه با خلیل ملکی تأسیس شد و با کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ برای همیشه از فعالیت آشکار سیاسی و حضور در نیروی سوم کناره گرفت.<ref name=''خودزندگی‌نامهٔ جلال''/>
====[[کانون نویسندگان ایران]]====
آل‌احمد از بنیان‌گذاران [[کانون نویسندگان ایران]] و از امضاءکنندگان نخستین بیانیه بود. جلسه اول این کانون در منزل آل‌احمد تشکیل شد. اسماعیل نوری‌علاء در شبکه‌ای ماهواره به طور مفصل دربارهٔ تشکیل کانون نویسندگان ایران و نقش آل‌احمد صحبت کرده است.<ref>{{یادکرد وب|نشانی =http://iranefardalive.com/?s=%D9%86%D9%88%D8%B1%DB%8C+%D8%B9%D9%84%D8%A7 ‏|عنوان =روایت نوری‌علا از کانون نویسندگان ایران|ناشر = شبکه ماهواره‌ای ایران فردا|تاریخ بازدید = ۴ بهمن ۱۳۹۷|تاریخ =}}</ref>
 
===زمینه و شیوه فعالیت===
زمینه‌های فعالیت آل‌احمد در هر کدام‌ از شاخه‌های ادبی پر تعداد و قابل توجه است. از چیزی می‌نوشت که تجربه‌اش کرده بود. مثلا برای نوشتن «سرگذشت کندوها» به کندو‌های عسل در دهات سر می‌زد. حتی می‌خواست در خانه‌اش کندو بگذارد که سیمین اجازه نداد. می‌ترسید که جلال سراغ حیوانات بزرگ‌تری برود و خانه به باغ وحش تبدیل شود. سیمین می‌گوید هیچ‌گاه ندیده است که جلال برای نوشتن متنی زور زده باشد. در اتاق را می‌بست و با انباشتن فضای اتاقش از دود سیگار به شکل مداوم می‌نوشت و به شکار سوژه‌ها می‌رفت. هیچ‌گاه هم وقت نوشتن افسرده‌حال به نظر نمی‌رسید. از کاری که می‌کرد لذّت می‌برد. احتیاط نمی‌شناخت و به استقبال خطر و حادثه می‌رفت.<ref>{{پک|دانشور|۱۳۹۰|ک= غروب جلال}}</ref>   
====داستان‌نویسی====
اوّلین نوشته‌های آل‌احمد داستان بودند. داستان کوتاه‌هایی منبعث از فضای واقعی جامعه که در دهه بیست خورشیدی منتشر می‌شد. آل‌احمد بعدها به رمان‌نویسی روی آورد و بیشتر داستان‌های آخر عمر جلال، داستان بلند و رمان بودند.
====جستارنویسی====
آل‌احمد از جستارنویسی ابایی نداشت؛ او بیشتر از آن‌که مقیّد به داستان‌نویسی باشد، به فعل نوشتن اهتمام داشت. جستارهای جلال جزء پر سر و صداترین نوشته‌هایش بودند. غرب‌زدگی‌اش توقیف بود و دیگر نوشته‌هایش هم دردسرساز. با این همه آل‌احمد -به تعبیر مصطفی رحیمی- از درگاه ادبیات سخن می‌گفت. رحیمی معتقد بود کار بزرگ جلال در جستارنویسی بود.<ref name=''یادنامه''/>
[[پرونده:48e84429-17fe-482d-95f4-563c51a2abf4.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|جلال در سفر]]
 
====مستندنگاری====
از اورازان آغاز کرد و تا آخر عمر به طور مرتب سفرنامه‌ها و تک‌‌نگاری‌ها و شرح توصیف‌هایش را می‌نوشت. عدّه‌ای جلال را اساسا جلال مستندنویس می‌دانند و برجستگی او را در مستندنگاری‌هایش می‌دانند. جلال آن‌قدر در این کار اهتمام داشت که به تعبیر [[غلامرضا امامی]] حتی در گورستان‌ها به روی سنگ قبرها به دنبال گذشته‌ها می‌گشت و یادداشت برمی‌داشت. یک بار هم از سرما و باد و باران اِبا نکرد. سرما خورد، لرزید، ولی از تمام قبرستانی دوره افتاده در دلِ زاگرس یادداشت‌برداری کرد.<ref name=''یادنامه''/>
====ترجمه====
آل‌احمد هم داستان ترجمه می‌کرد، هم نمایشنامه. برخی از ترجمه‌های آل‌احمد به طور مشترک صورت می‌پذیرفت. اوّلین کارش ترجمه و آخرین کاری که در زمان حیاتش به چاپ نخست رسید هم‌چنین.<ref name=''یادنامه''/>
===از نگاه جلال===
افراد، نحله‌ها، کتاب‌ها و کنش‌ها در معرض داوری آل‌احمد بودند.
====دربارهٔ [[علی‌اکبر دهخدا]] و [[محمدتقی بهار]]====
آ‌ل‌احمد، دهخدا را «با طنزی و بینش اجتماعی در نثر» می‌دانست؛ «با نوآوری‌هایی در شعر.» دهخدا «نمونهٔ دیگری است از روشنفکر چند ارزشه. که عین ملک‌الشعرای بهار در جست‌وجوی ملاک‌های تازه است در عالم ادب.» به نظر آل‌احمد، محمدتقی بهار «آخرین اعتبار خراسان و خراسانی است در هوای تازه‌ای که انگ و رنگ پرچم‌ها و ملیت‌های ساختگی، خراسان را سه چهار پاره کرده. با تمایل بیشتری به سیاست.» آل‌احمد دربارهٔ بهار و دهخدا هم‌زمان چنین می‌گوید:
«درست است که بهار به خلاف دهخدا غرب‌زده است و بینش سیاسی و اجتماعی مستقری ندارد و هم قصیده برای نفت می‌گوید و هم برای جغد جنگ؛‌ اما به هر حال تحول شخصیت او [چنان است که] بدل می‌شود روشنفکری خلاصهٔ یک دورهٔ تاریخی.»<ref>{{پک|آل‌احمد|۱۳۷۳|ک= ادب و هنر امروز ایران|ص=}}</ref>
[[پرونده:Museum-of-Simin-Daneshvar4.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|نمای خانهٔ سیمین و جلال از بیرون]]
 
====دربارهٔ [[شهریار]]====
شهریار «شاعر غزل‌سرای معاصر؛ که به عنوان شاعر دست اوّل در زبان ترکی شناخته شده است و حیدر بابایه سلام او قابل قیاس با افسانهٔ نیما، اما اما به عنوان شاعر فارسی‌زبان، غزل‌سرای دست سوم یا چهارمی است.»<ref>{{پک|آل‌احمد|۱۳۷۳|ک= ادب و هنر امروز ایران|ص=}}</ref>
====دربارهٔ [[ابراهیم پورداود]]====
آل‌احمد شاگرد پورداود بود در دانشگاه تهران. با آن که او را «مرد سالمی» می‌دانست، ولی برآن شد مقدمه پورداود بر بیژن و منیژه را نقد کند. آل‌احمد، «زردتشتی‌بازی» پورداود را نقد می‌کرد و زشت می‌دانست «حضرت»ش به جای نشستن بر کرسی استادی، بر کرسی «مؤبدی» بنشیند.او کتاب پورداود را «دست‌پخت کنسرسیوم» می‌دانست و «تعصب» این «آخوند زردتشتی» را نقد می‌کرد.<ref>{{پک|آل‌احمد|۱۳۷۳|ک= ادب و هنر امروز ایران|ص=}}</ref>
====دربارهٔ [[صادق هدایت]]====
آل‌احمد به بیانی تحلیلی از صادق هدایت و [[بوف کور]] یاد می‌کرد و [[بوف کور|اثر مشهور]] او را می‌ستود. او بر این باور بود که «هدایت را تا زنده بود کسی نشناخت.» آل‌احمد شناخت هدایت را کاری «دشوار» می‌دانست. آل‌احمد به جای اظهار نظر دربارهٔ هدایت، درباره آثار او نظر داشت؛ آثاری که «جاودان خواهد ماند.» آل‌احمد این طور جمع‌بندی می‌کرد که هدایت را هم باید بر اساس آثارش شناخت. «آثاری که صمیمانه‌ترین وصفی و تعبیری از «خود» خجول و دزدیدهٔ او است.»<ref>{{پک|آل‌احمد|۱۳۷۳|ک= ادب و هنر امروز ایران|ص=}}</ref>
[[پرونده:12g.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|با ابراهیم گلستان]]
 
====ابراهیم گلستان====
«گلستان مثل همه ما فعال بود. اما نوعی خودخواهی نمایش‌دهنده داشت که کمتر در دیگران می‌دیدی. همیشه متلکم وحده بود. مجال گوش دادن به دیگری را نداشت. این‌ها را هنوز هم دارد. اما باهوش بود و باذوق. خوب می‌نوشت و خوب عکس برمی‌داشت. تحمل شنیدن دو کلمه حرف حساب را داشت. اما حیف که درست و حسابی درس نخوانده بود. یعنی تحمل نیاموخته بود. ناچار نخوانده ملا بود.»<ref>{{پک|آل‌احمد|۱۳۷۶|ک= یک چاه و دو چاله|ص=}}</ref>
====نیما یوشیج====
جستارهای آل‌احمد دربارهٔ نیما یوشیج می‌تواند یک کتاب را تشکیل دهد. آل‌احمد متن مفصلی درباره [[مجموعه شعر افسانه]] می‌نویسد و بر این باور است که نیما «تکامل یافته است و شعرش زبان احتیاجات هنری روز است. همین خصوصیت است که نیما را در شمار بزرگ‌ترین رهبران شعرای جوان ما قرار داده و مکتبی که او باز کرده است، چه بسیار تقلید می‌کنند.» آل‌احمد «اعتراف» می‌کند که شعر نیما را «بیشتر می‌پسندد و بیش‌تر از همه می‌خواند»ش. او با بازخوانی شعرهای نیما و بررسی آن‌ها نتیجه می‌گیرد که نیما شاعری «زبردست» است که «دریچه‌ای تازه» رو به مخاطب می‌گشاید و تنها به «تخیل اکتفا نمی‌کند.» او نیما را یک «هنرمند شاعر» می‌داند؛ «به معنی دارندهٔ شعود هنری و وجدان بیدار طبقاتی.»
 
آل‌احمد بعدها نامه‌ای خطاب به نیما می‌نویسد و از حضورش در فستیوال بخارست انتقاد می‌کند. این نامه با ترجیع‌بندِ «دوست پیر شدهٔ من آقای نیما» از همراهی او در «صدای قهقههٔ دسته‌جمعی بی‌خبران» انتقاد می‌کند و به او هشدار می‌دهد که باید در آن فستیوال «هر چه را دارد بپردازد.» آل‌احمد این نامه سرباز را با امضای «کدخدا رستم» به دست نیما می‌رساند و آرزوی می‌کند «دست علی همراه»ش باشد.
 
آل‌احمد نوشته‌هایی را پس از مرگ نیما منتشر کرده بود. عنوان یکی از این نوشته‌ها «نیما دیگر شعر نخواهد گفت» بوده است. او نوشت که نیمی از آن‌چه نیما سرود، «میراث یک عمر را بسنده بود.» به نظر آل‌احمد، نیما «فدایی شعر معاصر» بود و «پیش‌مرگ جوانهٔ شعر جوانان.» او در این نوشته نیز نیما و کارهای او را ستود.
[[پرونده:322277 746.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|تندیسی از نیما و سیمین و جلال در موزه مشاهیر برج میلاد تهران]]
آل‌احمد گزارش مرگ نیما را نیز در نوشته‌ای جدا شرح داد. درباره «زندگی درویشی» او نوشت و عنوان کرد که نیما «قدمی جز در راه شعر برنداشت.» پس این گزارش کوتاه، «پیرمرد چشم ما بود» را منتشر کرد که گزارشی تک‌نگارانه و جزیی بود از خاطرات آل‌احمد با نیما و هم‌زیستی آن دو نفر. این متن طولانی به روحیات نیما هم یاد می‌کرد و برگ‌هایی از زندگی خصوصی نیما را هم رو. دست آخر هم لحظه به لحظه از دقایقی نوشت که مرگ نیما را شنیده و باور کرده بود.
 
آل‌احمد در سال ۴۷ نیز بار دیگر در دانشگاه تهران از نیما سخن گفته بود. از این جلسه فیلم کوتاهی هم به دست آمده است. آل‌احمد این جلسه را به شور و هیجان رساند و توضیح ‌داد که «نیما از تمام دوران خودش خبر داشت.» با این حال از خاطره‌گویی پرهیز کرد و گفت آن قدر پیر نشده که بخواهد خاطره بگوید.<ref>{{پک|آل‌احمد|۱۳۷۳|ک= ادب و هنر امروز ایران|ص=}}</ref>
 
===چهره===
امامی، آل‌احمد را چنین توصیف کرده است:
«چهره‌اش استخوانی بود. سری بزرگ داشت که دو چشم درشتش مثل فانوس در آن می‌درخشید. سیمایش سبزه بود و شیارهایی از رنج درون بر آن نمودار... دست‌هایش کشیده بود، انگشت‌های لاغرش را گاه به شدت درهم می‌فشرد و قلم به دست می‌گرفت لب‌ها هم با آن تکان می‌خورد، گویی قلم یکی از انگشتانش بود. از انگشتش خشم و عصیان بیرون می‌ریخت و اشنو را به لبش می‌گذاشت و فشارش می‌داد، گمان می‌کردی بر سنگی دندان می‌زند. تند راه می‌رفت، پنداشتی که از دامنه کوه به زمین می‌آید. او به قله رسیده بود. قامتش بلند که در میان جمع آن رفعت به چشم می‌خورد.»<ref name=''یادنامه''/>
[[پرونده:11g.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|در کنار غلامرضا امامی]]
 
===تکیه کلام‌ها===
«رییس» واژهٔ پرتکرار آل‌احمد بود خطاب به دیگران. در مورادی هم از «مرد ناحسابی» هم استفاده می‌کرد. در نامه‌ها و گفته‌ها از کلمه «حضرت» هم بهره می‌برد. گاهی برای احترام و گاهی هم به طعنه. یک بار هم نوشت: «علامه»؛ در نقد کارهای [[پرویز ناتل خانلری]]. از آن‌جا که نثر آل‌احمد موجز و اختصاری بود، «الخ» به همراه «...» بسیار در آثارش دیده می‌شود؛ حتّی در وصیت‌نامه‌اش.
===خلقیات===
نوشته‌اند که «حرف که می‌زد مثل آتشفشان بود. لحظاتی گدازه‌ها را از دهان بیرون می‌ریخت. آتشی بود پرلهیب که همه را می‌سوزاند. یخ‌ها را آب می‌کرد و هیزم‌ها را گرم.» دانشور می‌نویسد آل‌احمد از زندگی «مرفه و راحت» گریزان بود. با این‌حال به اطرافش توجه می‌کرد. با «آرامشی بی‌نظیر» به گل‌های باغچه «ور» می‌رفت. مو حرس می‌کرد. شاخه‌های خشک درخت را می‌زد. یاس‌ها را می‌پیرایید و قلمه می‌زد. سیم‌کشی و تعمیر دستگاه‌های برقی و کار با تلفن و تعمیر خودرو را هم به خوبی بلد بود. مهارت‌های فنّی جلال بیشتر از حد متعارف بود.<ref>{{پک|دانشور|۱۳۹۰|ک= غروب جلال}}</ref> 
[[پرونده:Steam-train-design.png|90px|thumb|راست]]
===گزارش از سفرها===
مطابق یادداشت‌های به دست آمده از آل‌احمد می‌توان به سفرهای او نیز اشاره کرد.
====[[اورازان]]====
اورازان مسقط‌الرأس آل‌احمد بود. این کتاب یکی از نخستین تک‌نگاری‌ها آل‌احمد است. سفر به اورزان مکرر اتفاق می‌افتاد. کتاب اورازان یک تک‌نگاری ادبی و یک اثر در مردم‌شناسی شناخته می‌شود. او نسبت به این روستا حساس بود و حتّی دست‌رسی مردم اورازان به جاده پایین‌دست را تسهیل کرد و می‌خواست برق هم به آن‌جا بکشد.
====[[تات‌نشین‌های بلوک زهرا]]====
این منطقه هم به طالقان و زادگاه اجداد جلال آل‌احمد نزدیک بود. نوشتن از تات‌ها در دسته علاقه‌مندی‌های آل‌احمد می‌گنجید. حتّی در سال‌های آخر عمر هم دوست داشت از تات‌نشین‌های تالش نیز بنویسید. کتاب تات‌نشین‌های بلوک زهرا در دهه سی نوشته شده بود و جامعه‌شناسان را به تک‌نگاری از جای‌جای مملکت علاقه‌مند کرده بود.<ref name=''یادنامه''/>
[[پرونده:10g.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|سفر به اورازان]]
 
====سفر به یزد====
گزارش سفر به یزد در [[ارزیابی شتاب‌زده]] منتشر شده بود. این سفر به سال ۳۷ صورت گرفته بود و گزارش جلال سبک زندگی مردم یزد و مسالهٔ آب در شهر را مورد توجه قرار داده بود.
====سفر به کرمان====
این سفر هم در ادامه همان سفر یزد رخ داد در بهار سال ۳۷. این سفر با نثری «شتاب‌زده» در سال ۴۸ منتشر شد.
====سفر به خارگ====
ابراهیم گلستان بانی این سفر و تک‌نگاری بود. کتاب جلال با عنایت به توسعه صنعت نفت ایران در خارگ به سال ۳۹ منتشر شد. از نامی که آل‌احمد برای تک‌نگاری خارگ برگزید، می‌توان دریافت که آل‌احمد هم خارگ را گنجی گران‌بها می‌دید که ممکن است در تکنولوژی نفتی تاراج بشود. [[جزیره خارگ در یتیم فارس]] نام کتاب او است.
====سفر به کاشان====
این هم یکی از صدها سفر آل‌احمد به منطقه‌ای از ایران بود. در ایام قالی‌شویان سال ۴۳ به مشهد اردهال رفت و گزارش آن را نوشت.
====سفر به خوزستان====
سال ۴۳، جلال به هدف نوشتن و سفارش سازمان آب و برق به خوزستان رفت. این گزارش در سال ۴۵ در مجله آرش منتشر شد. جلال از ۲۰ سال قبل از آن چندباری به خوزستان سفر کرد. در سفر سال ۴۳، جلال از آبادان و اهواز و اندیمشک و هفت‌تپه.<ref>{{پک|آل‌احمد|۱۳۷۳|ک= ادب و هنر امروز ایران|ص=}}</ref>
===در دیگر کشورها===
برنامه‌های ادبی آل‌احمد در دیگر کشورها هم گزارش شده‌‌اند. این سفرها بیشتر به هدف نوشتن صورت گرفته بود.
====سفر به عراق====
یکی از اوّلین سفرهای آل‌احمد سفر به نجف بود برای کسب مراتب علمی حوزی. مطابق آن‌چه که از بعد از او به دست ما رسیده است، می‌توان گفت بدیهی بود که آل‌احمد در آن محیط دوام نمی‌آورد. حضورش طولی نکشید. چند ماهی مقیمِ حوزه علمیه نجف شدن و بعد هم بازگشتن به مملکت.<ref name=''دو برادر''/>
[[پرونده:15g.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|جلال در سفر به اروپا]]
 
====سفر به فرنگ====
سفر به کشورهای اروپایی چند ماهی طول کشید. شرح سفر جلال در کتاب [[سفر فرنگ]] آمده است. این سفر ۴ ماهه و به سفارش دولت وقت بود برای شناخت روش‌های مختلف در نوشتن کتاب‌های درسی. او در این سفر با [[محمدعلی جمال‌زاده]] دیدار کرد.
====سفر به آمریکا====
این سفر به سال ۴۴ روی داد. بعدها یادداشت‌های آل‌احمد در کتابی به نام [[سفر آمریکا]] منتشر شد. مهم‌ترین بخش این سفر به حضور جلال در هاروارد اختصاص می‌یابد. گزارش حضور جلال در هاروارد در گزارش جلال به نام [[گزارش دو ماهه هاروارد]] آمده است.
===سفر به فلسطین اشغالی===
[[سفر به ولایت عزارئیل]] گزارشی از سفر هفده روزهٔ آل‌احمد و دانشور به سرزمین اشغال‌شدهٔ فلسطین. این سفر با دعوت دولت [غاصب] اسرائیل صورت گرفته بود.
====سفر حج تمتع====
سفر حج تمتع جلال آل‌احمد در سال ۴۳ صورت گرفت و شرح آن در کتاب [[خسی در میقات]] آمده است. بنا به متن آل‌احمد، این سفر بر روحیات آل‌احمد اثر گذاشته است.
====سفر به شوروی====
این سفر درست بعد از سفر حج جلال پیش آمد. آل‌احمد به ممالک شوروی سفر کرد و شرح دیده‌های خود را در کتاب [[سفر روس]] آورده است.
 
===استادان===
نمی‌توان سبک آل‌احمد در نوشتن را شاگرد کسی دانست. با این که او قطعا شاگرد کسانی چون [[ابراهیم پور داود]] در دانشگاه تهران بوده است.
===فیلم‌های مستند===
جلال به روایت اسالم ساخته حسن حبیب‌زاده و به سفارش [[بنیاد شعر و ادبیات داستانی ایرانیان]] و نویسنده بودن ساخته مصطفی آل‌احمد از جمله فیلم‌های مستندی است که درباره جلال آل‌احمد ساخته شده است. دیگر مستندی دربارهٔ آل‌احمد را پریسا عشقی با عنوان «جلال آل‌احمد» ساخته است. این مستند در چهل‌سالگی جلال آل‌احمد از سیمای جمهوری اسلامی پخش شده است.
===به نام جلال===
برخی از خیابان‌ها یا معابر یا مراکز فرهنگی یا بهداشتی یا مجموعه‌های فروشگاهی به اسم جلال نام‌گذاری شده است. برخی از این جاها، سیاهه‌وار در ادامه می‌آید. این مکان‌ها با رجوع به [https://www.google.com/maps]  در دسترس است.
====خیابان جلال در اسالم====
خیابانی در شهر اسالم واقع شهرستان تالش  به اسم جلال‌ آل‌احمد است که از سرِ خلیف‌آباد آغاز می‌شود و تا ساحل آلالان کشیده می‌شود.
====بزرگ‌راه جلال ‌آل‌احمد در تهران====
این بزرگراه در حدود مرکز متمایل به غرب شهرستان تهران نام‌گذاری شده است. این بزرگراه از بزرگراه اشرفی اصفهانی آغاز می‌شود و به طول حدود هفت کیلومتر تا بعد از خیابان کارگر شمالی امتداد می‌یابد.
[[پرونده:IMG 3211-Copy.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|داروخانه‌ای به نام جلال در تهران]]
 
====خیابان جلال آل‌احمد در مشهد====
این خیابان به طول حدود سه کیلومتر در منطقه زیباشهر مشهد واقع شده است.
====مدرسه راهنمایی جلال ‌آل‌احمد در تهران و جاهای دیگر====
یکی از مدارسی که به اسم جلال نام‌گذاری شده است در منطقه یک تهران در خیابان تختی در باغ فرودس واقع شده است. بیمارستانی به نام این نویسنده یک مدرسه ابتدایی در شهرک فرهنگیان شهرستان هشتگرد در استان البرز به نام جلال آل‌احمد نام‌گذاری شده است. دبیرستان دخترانه جلال آل‌احمد در کرمانشاه در خیابان شریعتی در قسمت جنوبی شهر واقع شده است. البته دبیرستان‌های دیگری در سیریک و گُشت (بین سراوان و خاش) و آبادان به نام این نویسنده نام‌گذاری شده است و البته در ده‌ها نقطهٔ دیگر هم.
 
====داروخانه شبانه‌روزی جلال آل‌احمد در تهران====
این داروخانه در منطقه گیشا تهران و برِ بزرگراه جلال واقع شده است. این داروخانه در سال ۱۳۸۰ تأسیس شده است.
====میدان میوه و تره‌بار جلال آل‌احمد در تهران====
این میدان میوه‌فروشی نیز در برِ بزرگراه جلال در منطقه امیرآباد تهران قرار گرفته است.
====فرهنگسرای جلال‌ آل‌احمد در طالقان====
این فرهنگسرا در شهرک منطقه طالقان در استان البرز قرار گرفته است. برنامه‌های فرهنگی و هنری در این مرکز برگزار می‌شود.
====خیابان جلال آل‌احمد در اراک====
این خیابان به طول حدود یک کیلوکتر در مرکز شهرستان اراک نام‌گذاری شده است. یک طرف این خیابان به میدان علی‌ بن ابی‌طالب و طرفِ دیگر آن به بلوار شهدا مشرف است.
===شکل جلال===
تصویرهای مختلفی از جلال کشیده شده است. سیاهه برخی از این طر‌ح‌ها و نگاره‌ها در پایین می‌آید:
[[پرونده:Taleghan-Jalal.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|اثر بهروز گلزاری]]
====پرتره‌ها و نقاشی‌ها از جلال====
* چهره جلال اثر الهام ناظر به سال ۱۳۶۷
 
* چهره جلال اثر بهروز گلزاری به سال ۱۳۶۳
 
* چهره جلال کار زمان زمانی
 
* پرتره جلال اثر بهروز رضوی به سال ۱۳۵۸
 
* چهره جلال اثر نقاشی آبرنگِ داراب بهنام
 
* نقاشی روی شیشه از جلال کاری از رویا فیضی
 
* پرتره جلال کاری از مرتضی ممیز به سال ۱۳۵۱
 
* طرح جلال اثری از آیدین آغاداشلو
 
* طرح جلال و سیمین اثر هانیبال الخاص
====تندیس‌های جلال====
* تندیسی در میدان معلم شهرستان طالقان
 
* تندیسی از جلال کار مریم خزاعی به سال ۱۳۶۳
 
* تندیسی از جلال کار علیرضا خاقانی در برج میلاد تهران
====یادبودهای جلال آل‌احمد====
* نشان جایزه ادبی جلال آل‌احمد که منقش به نام جلال آل‌احمد است و روی فلز یا چوب مزین شده است
 
* تمبر ده ریالی یادبود جلال آل‌احمد
[[پرونده:jalal15.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|شهریور ۱۳۴۸.آخرین تصویر از جلال آل‌احمد در اسالم خلخال]]
 
===مصاحبه‌ها===
آل‌احمد چند مصاحبه معروف دارد. یکی از آن‌ها با شیمیم بهار است و دیگری گفت‌وگویی است بین او دانشجویان دانشگاه تهران. گفت‌وگوی معروف دیگری از جلال گزارش شده است که با همراهی [[غلامحسین ساعدی]] در دانشگاه تبریز صورت گرفته بود.
 
===گزارش مرگ===
مرگ جلال را دانشور در [[غروب جلال]] گزارش کرده است. شمس آل‌احمد هم گزارشی از مرگ جلال در کتاب [[از چشم برادر]] آورده است. دانشور به جنبه‌های فردی و اجتماعی و نویسندگی آل‌احمد پرداخته است. شمس آل‌احمد هم فرضیه خود دربارهٔ مرگ برادرش را پرورده است.
===وصیت‌نامه===
متن وصیت‌نامهٔ آل‌احمد به تاریخ پنج‌شنبه ۶ فروردین ۱۳۴۳ ساعت ۱۰:۳۰ تنظیم شده است. عین متن وصیت‌نامه با رسم‌الخط آل‌احمد در ادامه می‌آید:
 
«دیگر اینکه دیشب همان در لارک... این وصیت‌نامه را نوشتم بعنوان امر استحبابی پیش از حج...
 
نوشته‌های چاپ شده و نشده همه‌اش زیر نظر عیال و شمس و داریوش و گلستان و در اختیار ایشان خواهد بود.
 
آن‌چه چاپ شده است که شده است و اگر خدای نکرده به تجدید چاپ رفت زیر نظر آنها است و آنهائی که چاپ نشده (یادداشت‌های روزانه و سفرنامه و قصه‌های ناتمام و الخ...) با نظر همین سه نفر چاپ خواهد شد. البته اگر مشتری داشت -و بهرصورت درآمد همه این اباطیل در یک صندوق متمرکز خواهد شد که یه نظر همان سه نفر صرف ادامه تحصیل کسانی از فامیل خود من خواهد شد که پول ندارند و الخ... کتابهایم را نیز به‌این سه نفر می‌بخشممیان خودشان قسمت کنند، غیر از اینها دارائی آخری من یک جسم خواهد بود آنهم مال نزدیک‌ترین تالار تشریحی که میتوان در محل مرگ من یافت.»<ref name=''یادنامه''/>
==آثار و منبع‌شناسی==
ابتدا کتاب‌شناسی آل‌احمد مرور و سپس شمّه‌ای از بحث‌ها دربارهٔ آثار او نوشته می‌شود.
=== کتاب‌شناسی ===
آثار آل‌احمد در ۴ بخش کلان داستان‌ها، جستارها، مستندنگاری‌ها و ترجمه قابل دسته‌بندی است.
===== داستان=====
[[پرونده:316081.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|آل‌احمد ترجمه هم می‌کرد]]
* ''[[دید و بازدید (مجموعه داستان)|''دید و بازدید'' (مجموعه داستان)]]'' (۱۳۲۴) (مجموعهٔ دوازده داستان کوتاه)
* ''[[از رنجی که می‌بریم]]'' (۱۳۲۶) (مجموعه هفت داستان کوتاه)
* ''[[سه‌تار (کتاب)|سه تار]]'' (۱۳۲۷) (مجموعهٔ سیزده داستان کوتاه)
* ''[[زن زیادی]]'' (۱۳۳۱) (مجموعهٔ نه داستان کوتاه)
* ''[[سرگذشت کندوها]]'' (۱۳۳۷) (رمان)
* ''[[مدیر مدرسه]]'' (۱۳۳۷) (رمان)
* ''[[نون والقلم]]'' (۱۳۴۰) (رمان)
* ''[[سنگی بر گوری]]'' (نوشتهٔ ۱۳۴۲، چاپ ۱۳۶۰) (رمان)
* ''[[نفرین زمین]]'' (۱۳۴۶) (رمان)
* ''[[پنج داستان]]'' (۱۳۵۰) (مجموعهٔ پنج داستان کوتاه)
 
===== جستار=====
* «[[گزارش‌ها]]» (۱۳۲۵)
* «[[حزب توده سر دو راه]]» (۱۳۲۶)
* ''[[غرب‌زدگی (کتاب)|غرب زدگی]]'' (۱۳۴۱)
* «[[کارنامه سه ساله]]» (۱۳۴۱)
* ''[[ارزیابی شتاب‌زده]]'' (۱۳۴۳)
* ''[[یک چاه و دو چاله]]'' (۱۳۵۶)
* ''[[در خدمت و خیانت روشنفکران]]'' (۱۳۵۶) (انتشار پس از مرگ)
* ''[[ادب و هنر امروز ایران]]'' (۱۳۷۳) (مجموعهٔ چهار جلدی شامل مقالات و یادداشت‌های پراکنده)
[[پرونده:JalalAlAhmad-Articles-4.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|جلد چهارم ادب و هنر امروز ایران ویژه جلال آل‌احمد]]
 
=====مستندنگاری‌=====
* ''[[اورازان (کتاب)|اورازان]]'' (۱۳۳۳)
* ''[[تات‌نشین‌های بلوک زهرا]]'' (۱۳۳۷)
* ''[[جزیره خارک، درّ یتیم خلیج فارس|جزیرهٔ خارک درّ یتیم خلیج فارس]]'' (۱۳۳۹)
* ''[[خسی در میقات]]'' (۱۳۴۵)
* ''[[سفر به ولایت عزرائیل]]'' (۱۳۶۳)
* ''[[سفر روس]]''
* ''[[سفر آمریکا]]'' (۱۳۸۵)
 
===== ترجمه =====
* ''تشنگی و گشنگی'' اثر [[اوژن یونسکو]] (به همراه [[منوچهر هزارخانی]]، ‍۱۳۵۱)
* ''چهل طوطی''، قصه‌های کهن هندوستان (با [[سیمین دانشور]]، ۱۳۵۱)
* ''عبور از خط'' اثر [[ارنست یونگر]] (با ''[[محمود هومن]]''، ۱۳۴۶)
* ''[[مائده‌های زمینی]]'' اثر [[آندره ژید]] (با [[پرویز داریوش]]، ۱۳۴۳)
* ''[[کرگدن (کتاب)|کرگدن]]'' اثر [[اوژن یونسکو]] (۱۳۴۵)
* ''[[بازگشت از شوروی]]'' اثر [[آندره ژید]] (۱۳۳۳)
* ''[[دست‌های آلوده (نمایش‌نامه)|دست‌های آلوده]]'' اثر [[ژان پل سارتر]] (۱۳۳۱)
* ''[[سوء تفاهم]]'' اثر [[آلبر کامو]] (۱۳۲۹)
* ''[[بیگانه (کتاب)|بیگانه]]'' اثر [[آلبر کامو]] (با ''خبره‌زاده''، ۱۳۲۸)
* ''[[قمارباز (رمان)]]'' اثر [[فیودور داستایفسکی|فئودور داستایفسکی]] (۱۳۲۷)
* ''عزاداری‌های نامشروع'' اثر محسن امین (از عربی، ۱۳۲۲)
 
===ویژگی===
* یکی از ویژگی‌های آثار آل‌احمد عامیانه‌نویسی او بوده است. به تعبیر فرامز خبیری او با کتاب لغت میانه‌ای نداشت. در نامه جمال‌زاده به آل‌احمد نیز دربارهٔ همین کوشش آل‌احمد صحبت شده است. هم‌چنان که جلال از رسالهٔ پولس ترجمه کرده بود: «کلام تو ای کاتب هم‌چون گل باشد، که چون شکفت بوید و دل جوید و سپس که پژمرد صد دانه از آن بماند و بپراکند. نه هم‌چون خاری که در پای مردمان خلد و چون بیخ‌برکنی هیچ نماند.»<ref name=''یادنامه''/><ref>{{پک|آل‌احمد|۱۳۷۳|ک= ادب و هنر امروز ایران|ص=}}</ref>
[[پرونده:800491-JALAL-BE-REVAYATE-ASAALEM-Po.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|مستندی دربارهٔ آل‌احمد]]
* اساس نوشته‌های آل‌احمد بر موجزنویسی بوده است. از آن به نثر «تلگرافی» هم یاد کرده‌اند. نثری گزیده‌گو که می‌کوشد در کمترین عبارت‌ها سخن خود را عرصه بنشاند.<ref>{{پک|دانشور|۱۳۹۰|ک= غروب جلال}}</ref>  با این حال نثر آل‌احمد در یکی دو اثر هم‌چون غرب‌زدگی یا نون والقلم از دیگر آثار او فاصله می‌گیرد. برخی از پژوهندگان هم چون جواد طباطبایی نثر آل‌احمد در نون والقلم را مصداق «هبوط نثر فارسی» از نوشته‌های «معنادار میرزا ابوالقاسم قائم مقام» دانسته‌اند.<ref> {{یادکرد وب|نشانی =http://tilem.blog.ir/1397/09/07/Jala12 ‏|عنوان = آل‌احمد از نگاه طباطبایی|ناشر = وبلاگ تی‌لم|تاریخ بازدید = ۴ بهمن ۱۳۹۷|تاریخ =۷ آذر ۱۳۹۷}}</ref> 
* نثر جلال سخت برون‌گراست. براهنی معتقد است نثر آل‌احمد یک‌سره در کار بیرونی‌نویسی و نگاهی اجتماعی است. او معتقد است کاش این نثر -که از نثر هدایت هم «بهتر» است- در خدمت بررسی درونی شخصیت‌ها قرار می‌گرفت.<ref name=''یادنامه''/>
* آل‌احمد واقع‌گرایانه می‌نویسد. چندین مقاله در این باره نوشته شده است و پژوهش‌گران به وجوه پررنگی از رئالیسم یا واقع‌گرایی در آثار آل‌احمد اشاره کرده‌اند. هیچ‌ گفت‌وگو ندارد که اگر آل‌احمد نویسنده‌ای واقع‌گرا نباشد، قطعا نویسنده مستحیل در واقعیت است. تمام عمر مستندنگاری کرده و کوشیده است واقعیت را ببیند و بنویسد. حسن میرعابدینی از آن به «تصویر بدون دخل و تصرف رویدادها» یاد می‌کند.<ref>{{پک|میرعابدینی|۱۳۸۸|ک= صد سال داستان‌نویسی ایران|ص=}}</ref>
 
===عادت نویسندگی آل‌احمد===
مهم‌ترین عادت نویسندگی آل‌احمد آن بود که به نوشتن عادت داشت. هر روز می‌نوشت. جز نویسندگی کاری نمی‌شناخت و به تعبیر سیمین ساعت‌ها اتاق کارش را ترک نمی‌کرد تا کار به ثمر برسد.<ref>{{پک|دانشور|۱۳۹۰|ک= غروب جلال}}</ref> یادداشت‌برداری می‌کرد. بسیار نامه می‌نوشت. به گفتهٔ شمس نیمی از زباله‌های خانه آل‌احمد مرتبط با نوشتن و کاغذ بود. هم‌زمان به نوشتن به انتشار هم اهتمام داشت. کمتر نوشته‌ای از آل‌احمد به جا مانده است که گفته باشند از انتشارش ابا داشته باشد.<ref>{{پک|شمس آل‌احمد|۱۳۶۹|ک= از چشم برادر}}</ref> از این جهت هم آل‌احمد را می‌توان استثنایی نامید. 
===آثار ترجمه شده از جلال آل‌احمد به دیگر زبان‌ها===
 
* کتاب [[ولایت عزرائیل]] با عنوان The Israeli Republic ترجمه شده توسط [[سامئول تروپه]]
 
* [[مدیر مدرسه]]  با عنوان The School Principal ترجمه شده توسط [[جان کی. نورتن]]
 
* [[سنگی بر گوری]] با عنوان A Stone on a Grave ترجمه شده توسط [[آذفر معین]]
 
* [[نون والقلم]] با عنوان By the Pen ترجمه شده توسط [[قانون‌پرور]]
[[پرونده:Israeli+Republic+cover+only+-+new.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|نسخه انگلیسی ولایت عزرائیل]]
 
===منبع‌شناسی===
درباره آل‌احمد ده‌ها کتاب‌ و صدها پایان‌نامه و رساله و هزاران مقاله نوشته شده است.
====کتاب‌ها دربارهٔ آل‌احمد====
ده‌ها کتاب درباره آل‌احمد نوشته شده است. برخی از این کتاب‌ها در ادامه سیاهه‌وار می‌آیند.
====[[یادنامهٔ جلال]] به کوشش [[علی دهباشی]] در نشر شهاب ثاقب====
این یادنامه کوشیده است دیدگاه‌های مختلف درباره آل‌احمد را منعکس کند. نوشته‌هایی چون [[غروب جلال]] نوشتهٔ [[سیمین دانشور]]، [[آشفتگی فکر تاریخی]] نوشتهٔ [[فریدون آدمیت]]، جلال آل‌احمد نوشتهٔ [[داریوش آشوری]]، [[سوگ آل‌احمد]] نوشتهٔ [[ایرج افشار]]، [[نگاهی دوباره به تاریخ]] نوشتهٔ [[آیدین آغاداشلو]]، مدیر مدرسه، نون والقلم و جلال آل‌احمد نوشتهٔ [[شمیم بهار]، غروب جلال نوشتهٔ [[محمدعلی جمال‌زاده]]، [[به یاد جلال]] نوشتهٔ [[علی شریعتی]] به همراه نشر دیدگاه‌های از [[هوشنگ گلشیری]]، [[احسان یاشاطر]]، [[محمود دولت‌آبادی]]، [[بزرگ علوی]]، [[جمال میرصادقی]]، [[شاهرخ مسکوب]]، [[مهدی اخوان ثالث]]، [[محمدر ضا شفیعی کدکنی]]، [[جواد مجابی]]، [[غلامرضا امامی]]، [[هانیبال الخاص]]، [[جواد مجابی]]، [[اسماعیل خویی]] از جمله مطالب این کتاب هستند.
====[[آقا جلال به روایت تازه]] نوشته [[محمود گلاب‌دره‌ای]]====
دربارهٔ این کتاب نوشته شده است:
 
«نویسنده در این داستان از خاطرات دوره تحصیل خود سخن می‌گوید و این که چگونه با «جلال آل‌احمد» آشنا شده و روزگاری شاگرد او بوده است. فضای تهران گذشته، حال و هوای زمان، چگونگی دوره تحصیل و جمع دوستان در قالب خاطرات گوناگون، مضمون اصلی این داستان را تشکیل می‌دهد. در این داستان، اغلب به اندیشه‌های جلال توجه شده است، به ویژه مفهوم «بازگشت به خویشتن» و «اتکا به فرهنگ بومی»، بن مایه اصلی این داستان به شمار می‌آید.»
[[پرونده:1471405.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|سنگ قبر جلال در مسجد فیروزآبادیِ شهر ری]]
 
====[[القصه... جلال آل‌احمد]] نوشتهٔ [[مصطفی جمشیدی]] در نشر [[امیرکبیر]]====
این کتاب از مجموعه کتاب‌های ستاره‌های درخشان در نشر امیرکبیر و اوّلین آن‌ها هم بوده است. این سرگذشت‌نامه بر اساس زندگی جلال آل‌احمد نوشته شده است. هدف این کتاب بیشتر آشنایی نسل امروز مخاطبان ادبیات ایرانی با جلال آل‌احمد نوشته شده است.
====[[جای پای جلال]] نوشتهٔ [[مهدی قزلی]] در نشر [[سوره مهر]]====
این کتاب حاوی روایت هشت سفر داخلی نویسنده است. هفت سفر از این هشت سفر -پس از بیش از نیم قرن- بازآفرینی شدهٔ سفرهای آل‌احمد است. او بر آن بوده است تا زمانه و جامعه را دوباره ببیند و بنویسد. یک سفر هم روایت نویسنده است از سفر او به اسالم؛ «شهر مرگ جلال».
====دیگر آثار درباره آل‌احمد====
از دیگر آثاری دربارهٔ آل‌احمد می‌توان به جلال آل‌احمد نوشتهٔ [[حبیبه جعفریان]]، جلال آل‌احمد نوشتهٔ [[کامران پارسی‌نژاد]] و [[[جلال آل‌احمد و گذار از سنت به تجدد]] نوشتهٔ [[حسین قاضیان]] اشاره کرد.
====پایان‌نامه و رساله‌ها درباره آل‌احمد====
صدها پایان‌نامه کارشناسی ارشد درباره آل‌احمد و آثارش به طور کلّی نوشته یا بخشی از آن نوشته‌ها به آل‌احمد و آثار او اشاره شده است. صرف‌نظر از حیطه‌های ادبی، توجه به وجوه سیاسی و اجتماعی شخصیت آل‌احمد و آثار وی در این پایان‌نامه‌ها دیده می‌شود. هجده رساله دکتری دربارهٔ آل‌احمد نوشته یا در بخشی از آن به او و آثارش شده است. در عنوان چهار رساله دکتری نام آل‌احمد به صراحت دیده می‌شود.
<ref>{{یادکرد وب|نشانی =https://ganj-beta.irandoc.ac.ir/#/search?keywords=%D8%AC%D9%84%D8%A7%D9%84%20%D8%A2%D9%84%20%D8%A7%D8%AD%D9%85%D8%AF&basicscope=1 ‏|عنوان = جلال در پایان‌نامه‌ها و رساله‌ها|ناشر = پایگاه اطلاعات علمی ایران|تاریخ بازدید = ۱ بهمن ۱۳۹۷|تاریخ =}}</ref>
[[پرونده:16g_%281%29.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|از یادداشت‌های جلال]]
 
====شعرها درباره آل‌احمد====
اشعار سروده شدهٔ دربارهٔ جلال آل‌احمد به اندازهٔ یک کتاب است. بخشی از این سروده‌ها در ادامه می‌آید:<ref name=''یادنامه''/>
====[[مهدی اخوان ثالث]]====
ز صف ما چه سری رفت و گرامی گهری          ای دریغا! چه بگویم که چه‌ها بود جلال
 
ریشۀ خون و گل گوشت رها کن، که تمام        عصب شعله‌ور و عاصی ما بود جلال
 
همۀ تن، رگِ غیرت، همه خون، خشم و خروش      همه جان شور و شرر، نور و نوا بود جلال
 
استخوان‌قرص تنی، پیکرۀ جهد و جهاد          تن بهل؛ کز جنم و جان جدا بود جلال
 
دل ما بود و در آن،  درد و دلیری ضربان    سینه‌اش خانقه سِرّ و صفا بود جلال
 
هم زبان دل ما، هم ضربان دل ما            تپش و تابش آتشکده‌ها بود جلال
 
هر خط او خطری، هر قدمش اقدامی            هر نگه نایرۀ نور و ذکا بود جلال
 
پیشگامان خطر، گاه خطا نیز کنند            گرچه گویند که معصوم‌نیا بود جلال
 
دم عصمت نزد، اما قدم عبرت زد              جای کتمان پی جبران خطا بود جلال
 
قلمش پیک خطر پویه، که بر لوح سکوت        تازه صد سینه سخن، بلکه صلا بود جلال
 
چه یلی از صف ما، بی بدلی از کف ما        رفت و دردا که به صد درد دوا بود جلال
 
گر چه میرفت از اولاد پیمبر به‌شمار          من بر آنم که ز ابنای خدا بود جلال
 
گر چه در خانه و بر بستر خود رفت به خواب  شک ندارم که یکی از شهدا بود جلال
[[پرونده:اخوان.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|اخوان به منزل جلال رفت‌وآمد داشت.]]
 
====[[حسین منزوی]]====
[[پرونده:139109160000734.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ| پرتره‌ای از جلال]]
روزگاری بود
 
و فصل زرد و زبون
 
از برون بهاری بود
 
کنار خانۀ دل‌های ما که بارو داشت
 
درخت لاغری آرام رست و ریشه دواند
 
به ناگهان نه، ولی از همان نخست، بلند
 
و از همان آغاز
 
چه بادها که وزید از چهارسوی درخت
 
که ریشه‌کن کندش
 
ولی درخت به پا ایستاد و باز ریشه دواند
 
که از بن بارو
 
درون خانۀ دل‌های ما گشود رهی
 
و ما برخی ز خون خویش
 
به رگ‌های ریشه‌اش دادیم
 
و ما برخی
 
بلند باروی اطراف قلب‌‌هامان را
 
ز پیش روی درخت بلند برچیدیم
 
و آن درخت از آن پس
 
درست در دل ماست


و آن درخت، همیشه


درست در دل ماست


کنون دریغ از آن سودها که رفت که نیست
به شاخه‌شاخۀ آن
آشیان مرغان بود
به سایه‌های بلندی که می‌فکند به خاک
[[پرونده:841973.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|وقتی جلال از دنیا رفت، منزوی ۲۳ ساله بود.]]
چه خسته‌های مسافر
که بار می‌افکند
و در نسیم نجیبی که می‌وزید از آن
حرارت و عرق تند چهره می‌خشکید
هزارها قلم از شاخه‌های نازک آن
به هر کویر نشاندند و بارور گردید
کنون دریغ از آن سودها که رفت
که نیست
کنون دریغ تو ای خوب
ای بلندترین
دریغا تو
تو ای نجیب‌ترین و تو ای اصیل‌ترین
تو ای تناور گشن
دریغا تو
تو ای تجسم پاک اصالت و رادی
تو ای مجسمۀ راستین آزادی
دریغا تو
تو ای فریاد
سکوت و خلوت این باغ بخ
ما را کشت
کجاست آن‌همه آوای جاودانه بلند
====[[سیمین بهبهانی]]====
ز شب خفتگان یاد کن، شبی آرمیدی اگر                    سلامی هم از ما رسان، به صبحی رسیدی اگر
به حجت در این داوری، ز دوزخ نشان می‌دهم                به دعوی ز خوش‌باوری، بهشت آفریدی اگر
کجا می‌کند چاره‌ای، شبی بر ورق پاره‌ای                  زخورشید انگاره‌ای، چو طفلان کشیدی اگر...
[[پرونده:03515543-17b3-47ea-8b5a-666e1f6627bd.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|دو سیمین در کنار هم؛ یکی دل‌بسته و دیگری دوست‌دارِ جلال]]
====[[سید حسن حسینی]]====
چون شیر در این بیشه خروشید جلال                        جز از خم حق باده ننوشید جلال
تا سبز شود باغ خزان‌دیدۀ شرق                            گلگونه قبای عشق پوشید جلال
====[[احمد شاملو]]====
قناعت‌وار
تکیده بود
باریک و بلند
چون پیامی دشوار
که در لغتی
با چشمانی
از سوآل و
عسل
و رُخساری برتافته
از حقیقت و
باد.
مردی با گردشِ آب
مردی مختصر
که خلاصه‌ی خود بود.
خرخاکی‌ها در جنازه‌ات به سوءِظن می‌نگرند.
[[پرونده:Shamloo2-96.jpg|420px|thumb|بندانگشتی|چپ|شاملو -بعدها- شعر خود دربارهٔ جلال را پس گرفت.]]
پیش از آن که خشمِ صاعقه خاکسترش کند
تسمه از گُرده‌ی گاوِ توفان کشیده بود.
آزمونِ ایمان‌های کهن را
بر قفلِ معجرهای عتیق
دندان فرسوده بود.
بر پرت‌افتاده‌ترینِ راه‌ها
پوزار کشیده بود
رهگذری نامنتظر
که هر بیشه و هر پُل آوازش را می‌شناخت.
جاده‌ها با خاطره‌ی قدم‌های تو بیدار می‌مانند
که روز را پیشباز می‌رفتی،
هرچند
سپیده
تو را
از آن پیش‌تر دمید
که خروسان
بانگِ سحر کنند.
مرغی در بال‌هایش شکفت
زنی در پستان‌هایش
باغی در درختش.
ما در عتابِ تو می‌شکوفیم
در شتابت
ما در کتابِ تو می‌شکوفیم
در دفاع از لبخندِ تو
که یقین است و باور است.
دریا به جُرعه‌یی که تو از چاه خورده‌ای حسادت می‌کند.
===بررسی چند اثر===
[[پرونده: 1331382422_jalal-simin002.jpg|230px|thumb|بندانگشتی|چپ|جلال عاشق طبیعت بود؛ سیمین هم هم‌پای او.]]
نقد چند اثر از کتاب‌های جلال آل‌احمد در ادامه می‌آید.<ref name=''یادنامه''/> 
====[[سرگذشت کندوها]]====
این کتاب درباره کندوداری به اسم  کمند علی‌بک است که کار و بارش در کندوداری رونق می‌گیرد. داستان از آن‌جا آغاز می‌شود که زنبورها خود را گرفتار بلا می‌بینند و این بلا سرانجام به جان کندودار هم می‌افتد.
=====نقد [[سرگذشت کندوها]] نوشتهٔ [[غلامعلی سیار]]=====
سیار، سرگذشت کندوها را بهترین اثر آل‌احمد می‌داند. او این کتاب را «بهترین نمونه توصیف طبیعت در نثر جدید» فارسی می‌شمارد. او معتقد است که «روش ساده‌نویسی» آل‌احمد ستودنی است. سیار می‌نویسد: «هر نویسنده‌ای ممکن است سال‌ها خودش را گم کند و ناگهان در کتابی قسمتی از استعداد باطنی و زوایای نامکشوفی از روحیه خود را بدون این‌که بداند بروز بدهد.»
====[[مدیر مدرسه]]====
داستان از زبان مدیری است که داستان معلمان و دانش‌آموزان یک مدرسه را روایت می‌کند. در ابتدای داستان‌، مدرسه بر روالی طبیعی اداره می‌شود. کم‌ کم مسائلی اندک اندک پدید می‌آید.
=====نقد [[مدیر مدرسه]] نوشتهٔ [[محمدعلی جمال‌زاده]]=====
جمال‌زاده معتقد است کتاب مدیر مدرسه چندان دربارهٔ درس و مشق نیست و مدیر و ناظم و معلمین عموماً در فکر کارهای دیگری هستند. با این حال، نویسنده توانسته است جزئیات مدارس را به خوبی توضیح و «شمه‌ای از گرفتاری‌ها و بدبختی‌ها»ی مدیران و معلمین را شرح دهد. ولی جمال‌زاده ایراداتی را به نثر این کتاب وارد ساخته است. او می‌نویسد:‌ «چندان لزومی ندارد که کلمات را با املاء عوامانه بنویسیم.» جمال‌زاده در ادامه این نقد به برخی از این کلمه‌ها اشاره می‌کند و فراتر از این موضوع، برخی از ترکیب‌های ساخته‌شده در کتاب را نامأنوس و غریب می‌پندارد.
[[پرونده: GharbzadegiJeld.JPG|230px|thumb|بندانگشتی|چپ|انتشار غرب‌زدگی در دورهٔ پهلوی ممنوع بود.]]
====[[جزیره خارک، در یتیم خلیج]]====
یکی از سفرنامه‌های آل‌احمد که به سفارش ابراهیم گلستان و وزارت نفت آن زمان نوشته شد. آل‌احمد در بازدیدی از خارک -خارک در حال ساخت و تغییر- گزارشی از منطقه، مردم و موقعیت این جزیزه به دست می‌دهد.
====دیدگاه [[احمد آرام]] درباره کتاب جزیره خارک، در یتیم خلیج====
آرام بر این باور است آل‌احمد توانسته است در آثار تک‌نگاری خود گزارشی از اوضاع و احوال محلی نقاطی از ایران به دست بدهد. در خارک هم با «عرق ریختن» و «تفحص» کردن توانسته است اوضاع و احوال این «جزیره گرانبها» را روشن کند. آرام فصل به فصل کار آل‌احمد را مرور کند و «روشن‌بینی، موشکافی و دلسوزی» او را در دیدن خارک نشان دهد.
====[[غرب‌زدگی]]====
آل‌احمد در این کتاب مشکل بزرگ اجتماع ایرانیان را غرب‌زدگی می‌نامد. او در این کتاب مؤلفه‌های غرب‌زدگی را برمی‌شمرد. او می‌کوشد به دلایلی را بشمرد که به عقیده وی زبونی و حقارت ملل شرقی را توضیح می‌دهد.
====دیدگاه [[داریوش آشوری]] درباره [[غرب‌زدگی]]====
آشوری بر این باور است که غرب‌زدگی از اشکالات اساسی رنج می‌برد. یکی از آن اشکال‌ها در تعاریف کتاب دیده می‌شود. آشوری تأکید می‌کند که نویسنده تعریف غرب را به درستی به کار نبرده است. آشوری بر این باور است که آل‌احمد به «گل‌آلود کردن آب» قصد «عمیق» نشان دادنش را دارد. او معتقد است آل‌احمد به برخی اقتضائات جغرافیایی و تمدنی کشور ما توجه ندارد. او می‌نویسد:‌
«مشکل آل‌احمد همان طور که گفتم این است که میان آن‌چه که به تمدن غرب معروف است و آن سابقهٔ تاریخی آن از پنج شش قرن نمی‌گذرد، با اصطلاح جغرافیایی «غرب» تفاوتی نمی‌گذارد و دچار این سوء تفاهم بزرگ می‌شود که حتّی اسلام هم از «غرب» آمده است!»
آشوری دیگر اشتباه آل‌احمد را دراین می‌داند که رابطهٔ بین «بورژوازی» و «شهرنشینی» را به درستی درک نکرده بلکه ارتباط بین آن‌ها را «معکوس» فهمیده است. آشوری از این که آل‌احمد غرب را یک کل یک‌پارچه در نظر می‌گیرد انتقاد می‌کند و می‌کوشد در عباراتی موجز تاریخ غرب جدید را توضیح دهد.
آشوری تبیین آل‌احمد از ارتباط بین روحانیون و مدرنیته را هم زیر سؤال می‌برد و متن خود را با نقد این مسأله پایه‌ای در غرب‌زدگی به پایان می‌برد.
==نوا، نما، نگاه==
تصاویر، صداها و فیلم‌های از جلال یا درباره جلال و آثار وی در ادامه می‌آید.
===بریده کتاب===
[[پرونده:Sangibargori.JPG|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>''گشایش داستان[[سنگی بر گوری]]''</center>]]
[[پرونده:Gharbzadegi.JPG|220px|thumb|بندانگشتی|راست|<center>''بخشی از [[غرب‌زدگی]]''</center>]]{{سخ}}
[[پرونده:Zanziadi.JPG|240px|thumb|بندانگشتی|وسط|<center>''آغاز داستان کوتاهی در [[زن زیادی]]''</center>]]
[[پرونده:Khasidamighat.JPG|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>''خشی از‌ [[خسی در میقات]]''</center>]]
[[پرونده:YkchahVdochaleh.JPG|220px|thumb|بندانگشتی|راست|<center>''چاله‌ای از [[یک چاه و دو چاله]]''</center>]]{{سخ}}
[[پرونده:Bofekor.JPG|240px|thumb|بندانگشتی|وسط|<center>''از نوشتار هدایت بوف کور در [[هفت مقاله]]''</center>]]
== پانویس ==
{{پانویس|۲}}
== منابع ==
{{پانویس|۲}}
# {{یادکرد کتاب | نام خانوادگی =دانشور | نام =سیمین | پیوند نویسنده =سیمین دانشور | عنوان =[[غروب جلال]] | ترجمه = | جلد = | سال = ۱۳۹۰| ناشر = |مکان = | شابک =| صفحه = | پیوند = | تاریخ بازبینی =}}
#{{یادکرد ژورنال | نام خانوادگی =جوادی یگانه | نام =محمدرضا | نام خانوادگی۲ = مهدی‌پور | نام۲ = فرشاد | عنوان =روش‌شناسی جلال آل‌احمد | ژورنال = پژوهش‌های انسان‌شناسی ایران| مکان = | دوره = ۳| شماره =۱ | سال =۱۳۹۲ | تاریخ بازبینی = ۱ بهمن ۱۳۹۷}}
# {{یادکرد کتاب | نام خانوادگی =دهباشی | نام =علی | پیوند نویسنده =علی دهباشی | عنوان =[[یادنامهٔ جلال آل‌احمد]] | ترجمه = | جلد = | سال = ۱۳۶۴| ناشر = شهاب ثاقب |مکان = | شابک =| صفحه = | پیوند = | تاریخ بازبینی =}}
# {{یادکرد کتاب | نام خانوادگی =کائینی | نام =محمدرضا | پیوند نویسنده = | عنوان =دو برادر (ناگفته‌هایی از زندگی و زمانه جلال و شمس آل‌احمد) | ترجمه = | جلد = | سال = ۱۳۹۲| ناشر = اطلاعات |مکان = | شابک =| صفحه = | پیوند = | تاریخ بازبینی =}}
# {{یادکرد کتاب | نام خانوادگی =آل‌احمد | نام =شمس | پیوند نویسنده = | عنوان =از چشم برادر | ترجمه = | جلد = | سال = ۱۳۶۹| ناشر = سعدی |مکان = | شابک =| صفحه = | پیوند = | تاریخ بازبینی =}}
# {{یادکرد کتاب | نام خانوادگی =آل‌احمد | نام =جلال| پیوند نویسنده = | عنوان =سفر به ولایت عزرائیل | ترجمه = | جلد = | سال = ۱۳۷۳| ناشر = رواق |مکان = | شابک =| صفحه = | پیوند = | تاریخ بازبینی =}}
#{{یادکرد ژورنال | نام خانوادگی =پروین‌زاد | نام =مهدی | نام خانوادگی۲ = | نام۲ = | عنوان =گفت‌وگو با شمس آل‌احمد | ژورنال = کیهان فرهنگی| مکان = | دوره = | شماره =۲۲ | سال =۱۳۹۲ | ص=۱۰-۱۱}}
#{{یادکرد ژورنال | عنوان: گفت‌وگو با لیلی گلستان| ژورنال = یادآور | شماره = سوم | تاریخ = ۱۳۸۶ | ص = }}
# {{یادکرد کتاب | نام خانوادگی =آل‌احمد | نام =جلال| پیوند نویسنده = | عنوان =ارزیابی شتاب‌زده | ترجمه = | جلد = | سال = ۱۳۷۶| ناشر = فردوس |مکان = | شابک =| صفحه = | پیوند = | تاریخ بازبینی =}}
#{{یادکرد کتاب | نام خانوادگی =آل‌احمد | نام =جلال| پیوند نویسنده = | عنوان =غرب‌زدگی | ترجمه = | جلد = | سال = ۱۳۸۸| ناشر = مجید |مکان = | شابک =| صفحه = | پیوند = | تاریخ بازبینی =}}
#{{یادکرد کتاب | نام خانوادگی =دانشور | نام =سیمین| پیوند نویسنده = | عنوان =نامه‌های سیمین دانشور و جلال آل‌احمد | ترجمه = | جلد = (۱و ۲) | سال = ۱۳۸۴| ناشر = نیلوفر |مکان = | شابک =| صفحه = | پیوند = | تاریخ بازبینی =}}
#{{یادکرد کتاب | نام خانوادگی =دهباشی | نام =علی| پیوند نویسنده = علی دهباشی| عنوان =یادمان جلال آل‌احمد | ترجمه = | جلد =  | سال = ۱۳۶۸| ناشر = مؤسسه فرهنگی هنری گسترش هنر |مکان = | شابک =| صفحه = | پیوند = | تاریخ بازبینی =}}
#{{یادکرد کتاب | نام خانوادگی =آل‌احمد | نام =جلال| پیوند نویسنده =| عنوان =ادب و هنر امروز ایران | ترجمه = | جلد = (مجموعه ۴ جلدی)  | سال = ۱۳۷۳| ناشر = ميترا |مکان = | شابک =| صفحه = | پیوند = | تاریخ بازبینی =}}
#{{یادکرد کتاب | نام خانوادگی =آل‌احمد | نام =جلال| پیوند نویسنده =| عنوان =یک چاه و دو چاله | ترجمه = | جلد = | سال = ۱۳۷۶| ناشر = فردوس |مکان = | شابک =| صفحه = | پیوند = | تاریخ بازبینی =}}
#{{یادکرد کتاب | نام خانوادگی =میرعابدینی | نام =حسن| پیوند نویسنده = حسن میرعابدینی| عنوان =صد سال داستان‌نویسی ایران | ترجمه = | جلد = ۱ و ۲| سال = ۱۳۸۸| ناشر = چشمه |مکان = | شابک =964-6194-77-9-978| صفحه = | پیوند = | تاریخ بازبینی =}}
#{{یادکرد ژورنال | نام خانوادگی =خامه‌ای | نام =انور | نام خانوادگی۲ = | نام۲ = | عنوان =خاطراتی از جلال آل‌احمد | ژورنال = کلک| مکان = | دوره = | شماره =۱۸ و ۱۹ | سال =۱۳۷۰ | تاریخ بازبینی = ۱ بهمن ۱۳۹۷}}
==پیوند به بیرون==
==پیوند به بیرون==
* {{یادکرد وب|نشانی = https://article.tebyan.net/11017/%D8%B2%D9%86%D8%AF%DA%AF%DB%8C-%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%AC%D9%84%D8%A7%D9%84-%D8%A2%D9%84-%D8%A7%D8%AD%D9%85%D8%AF-%D8%A7%D8%B2-%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86-%D8%AE%D9%88%D8%AF%D8%B4-|عنوان=زندگی‌نامهٔ جلال آل‌احمد از زبان خودش|ناشر= https://article.tebyan.net، وبگاه تبیان|تاریخ انتشار= ۱۸فروردین۱۳۸۴}}
„“„“
*{{یادکرد وب|نام‌خانوادگی = |نام = |عنوان = فرازهایی از تاریخ ایران|ناشر = تاریخ‌نگار| نشانی = https://www.mehrnews.com/news/1698731/%D8%AC%D9%84%D8%A7%D9%84-%D8%A8%D9%87-%D8%B3%DB%8C%D9%85%DB%8C%D9%86-%D9%85%DB%8C-%DA%AF%D9%81%D8%AA-%D8%AF%D8%AE%D8%AA%D8%B1-%D8%B4%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D8%B2%DB%8C-%D9%86%D8%B2%D8%AF%DB%8C%DA%A9-%D8%A8%D9%88%D8%AF-%D9%BE%D8%B3%D8%B1-%D8%A2%D9%86%D9%87%D8%A7-%D8%B4%D9%88%D9%85 |تاریخ = ۲۸ شهریور ۱۳۹۱| تاریخ بازبینی = ۱۷ دی ۱۳۹۷|شناسه={{شناسه یادکرد|تاریخ‌نگار}} }}
{{ترتیب‌پیش‌فرض:آل‌احمد، جلال}}
[[رده:درگذشتگان ۱۳۴۸]]
[[رده:زادگان ۱۳۰۲]]
[[رده:رمان‌نویسان]]
[[رده:مترجمان]]
[[رده:نویسندگان داستان کوتاه]]
[[رده:جستارنویسان]]
[[رده:نویسندگان مرد]]
[[رده:اعضای کانون نویسندگان ایران]]
[[رده:مستندنویسان]]
[[رده:بنیان‌گذاران ادبی]]
[[رده:اعضای حزب توده ایران]]
[[رده:نویسندگان چپ‌گرا]]
[[رده:دیدارکنندگان با خمینی]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۱ خرداد ۱۳۹۸، ساعت ۱۰:۴۵

حمیدرضا صدر

اشراف‌زاده‌ای که شاه‌زاده نبود
زمینهٔ کاری نویسنده و منتقد سینما
زادروز ۲۸اسفند۱۳۳۴
مشهد
کتاب‌ها تو در قاهره خواهی مرد
پسری روی سکوها
از حشمت مهاجرانی تا الکس فرگوسن و...
همسر(ها) مهرزاد دولتی
فرزندان غزاله
مدرک تحصیلی کارشناسی اقتصاد
کارشناسی ارشد شهرسازی
دکتری شهرسازی
دانشگاه تهران و لیدز


حمیدرضا صدر نویسنده، منتقد سینما و مفسر فوتبال که گران‌ترین جایزه ادبی ایران را برد.

* * * * *

وقتی صدر شروع به تحلیل فوتبال می‌کند، زمان به سرعت یک مسابقه هیجان‌انگیز سریع می‌گذرد. مردم با صدای صدر در دل تاریخ فوتبال سفر می‌کنند، یاد به یادماندی‌ترین روزهای زندگی‌شان می‌افتند و گاهی وقتی نام اسطوره‌شان را می‌برد، با یک آه حسرت درد نبودن اسطوره‌شان در مستطیل سبز را فرومی‌خورند. حمیدرضا صدر فرزند یک ارتشی است که روحیه فرهنگی‌اش باعث شد تا حمیدرضا از اول ابتدایی معلم خصوصی عربی و خط داشته باشد، و برای او فرصتی فراهم کند تا او در دوران ابتدایی بر زبان انگلیسی مسلط شود. حمیدرضا در خانواده‌ای به دنیا آمد، که هر فرزندش در یک گوشه از ایران به دنیا می‌آمدند. سهم حمیدرضا مشهد بود. او در سال 1334 در مشهد به دنیا آمد. اقامت او در مشهد زیاد طولانی نبود و در شش ماهگی به تهران بازگشت و از آنجا عازم سنندج شد. کردستان و کرمانشاه شهرهایی است که او را به یاد دوران شیرین کودکی می‌اندازد. روزهای جوانی حمیدرضا در دانشگاه و البته ورزشگاه امجدیه می‌گذشت. همان جایی که او دوربین عکاسی به قول خودش خیلی خوبش را به دست می‌گرفت و از همان جایگاه تماشاگران از بازیکن محبوبش عکس می‌انداخت. وقتی در دهه 70 میلادی تیم محبوبش در لیگ ایران منحل شد، او فقط نگریست بلکه برای تیم عقاب کتاب پسری روی سکوها را نوشت تا با کتابش روی سکوها بروی و به تماشای تیمی بنشینی که حمیدرضا شیدا و عاشقش بود. علایق صدر کم کم داشت بزرگ می‌شد، موهای سفید صورتش فقط از درد تیم‌های کوچک نبود که با یک مشت پول ستاره‌های خود را از دست می‌دهند. از فرهنگ شاه و شاهزادگی بود که از بچگی با آن آشنا بود. او اشراف‌زاده‌ای بود که از نگاه بالا به پایین متنفر بود، بوی این تنفر را در برگ برگ صفحات کتاب تو در قاهره خواهی مرد می توان شنید. کتابی که آن‌قدر خوب بود که برنده گران‌ترین جایزه ادبی ایران شد و جایزه ادبی جلال آل‌احمد را در بخش مستندنویسی برد.

داستان‌های چند خطی از زبان صدر

خانواده صدر

پدرم ارتشی و مهندس بود و پنج فرزندش در گوشه کنار ایران به دنیا آمدند. مثلا من در مشهد به دنیا آمدم، ولی شش ماهه که بودم به تهران برگشتیم و کمی بعد به سنندج رفتیم و بعد هم راهی کرمانشاه شدیم. خطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ نام‌های نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه


.

پدری فرهنگی

کلاس اول بودم که پدرم برایم هم معلم عربی گرفت و هم معلم خط، زبان انگلیسی را هم در دبستان و هم از معلمی که پدر گرفت یاد گرفتم، پدرم فردی فرهنگی بود و ما رامیان کتاب و روزنامه بزرگ کرد.خطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ نام‌های نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه

دوران دانشجویی

در سال های دانشجویی دوربین عکاسی بسیار خوبی داشتم و وقتی به امجدیه می رفتم از همان جایگاه تماشاچی ها عکس می گرفتم. بعد با دوربین هشت میلی متری فیلم برداری می‌کردم. الان چند تا از بازی های جام تخت جمشید را هم دارم.خطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ نام‌های نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه

شورت ورزشی

سوای بازی‌های خیابانی که پایم در آنها شکست، هم در تیم دانشکده اقتصاد دانشگاه تهران و هم در تیم دانشکده هنرهای زیبا بودم برادر کوچترم شاهین در تیم هما کنار حمید علیدوستی بازی می‌کرد و کمی بعد کنار مجید صالح به میدان رفت سه برادر بودیم و آنها خوره‌تر از من بودند.خطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ نام‌های نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه

آشنایی با فوتبال

من با فوتبال به طور جدی، از وقتی که برای همیشه برگشتیم به تهران آشنا شدم، از آن زمان بود که من امجدیه رو شدم؛ من حوالی کلاس چهارم دبستان. پس از تماشای هر دیداری، برای خودم یادداشت بر می داشتم و به بازیکن ها رتبه می‌دادم. بعد همه چیز مصادف شد با عصری که من اسمش را آغاز عصر طلایی فوتبال ایران می‌گذارم؛ یعنی زمان بازی های جام ملت های آسیا 1347 که ایران قهرمان شد. فوتبال ایران به قبل و بعد از این بازی ها تقسیم می‌شود و ما تا یک دهه بعد، بی بروبرگرد آقای آسیا بودیم.خطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ نام‌های نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه

نوستراداموس

ای کاش همیشه پیش بینی‌هایم درست از آب در می آمدند. اولین بار هم برای بازی های یورو 2004 وارد سیما شدم. یادم است درباره قهرمانی یونان با آقای لارودی صحبت می‌کردیم و تحلیلم این بود که بسکتبال یونان خیلی قوی است و در بسکتبال، زونینگ و منطقه بندی کردن خیلی اهمیت دارد و رهاگل در تیم یونان حریفانش را با چنین منطقی به بند کشید و از این حرف ها.خطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ نام‌های نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه

سرطان و صدر

تلاش می کنم از هر چیز کوچکی بهره‌ای ببرم. نمی‌دانم شاید دلیلش هم این است که در خانواده پدری‌ام، خیلی‌ها خیلی زود به دلیل سرطان جان دادند. پدرم در 60 سالگی فوت کرد و مادرم خیلی جوان بود که با پنج بچه تنها ماند. دخترعمو و پسرعموی من به 30 سال نرسیدند که جان دادند. همیشه فکر می کردم تا 35 سالگی بیشتر زنده نخواهم ماند. زمانی که ازدواج کردیم به خانمم همین را گفتم و او هم به طنز گفت:" نگران نباش پس از آن فکری خواهم کرد". جلو که آمدیم همسرم در 35 سالگی درگیر سرطان شد. ولی خوشبختانه او برخلاف من آدمی قوی است.خطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ نام‌های نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه

همه می‌فهمند

از نظر من نقد فیلم در دنیا تمام شده است و مخاطبان خودشان صاحب نظرند، چرا که نسل جدید این امکانات را دارند که فیلمی را بارها ببینند و در موردش صحبت کنند.خطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ نام‌های نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه

عقابی که مرد

عقاب هیچ وقت قهرمان نشد و بعد هم منحلش کردند. من مثل جوانی شدم که عشقش رادر جوانی از دست داده اما دیگر هیچ وقت این عشق را فراموش نکرده. احتمالا برای همین همیشه طرفدار تیم های کوچک و ضعیف شدم. و من می دانم که به خاطر علاقه ام به فریبرز اسماعیلی و اکبر افتخاری عقابی شدم. پس از انحلال عقاب همه چیز تمام شد. در کتاب «پسری روی سکوها» تلاش کرده ام این شیدایی زخم خورده درباره طرفداری را توصیف کنم. [۱]

دوستان پرتقالی دخترم

او سه چهار سال پیش رفته بود پرتغال و با یک سری دانشجوی پرتغالی آشنا شده بود. یک سال بعد شش تا از آن دانشجوهای پرتغالی راهی ایران شدند و غزاله برای شان هتل گرفت و کارهای شان را انجام داد. یک شب هم آنها را به خانه دعوت کرد تا همسرم با غذاهای ایرانی از آنها پذیرایی کند. من که وارد خانه شدم صحبت از کی روش و سیموئز شد. سیموئز برای شان مثل ناصر حجازی برای ما است. من با سیموئز رابطه صمیمانه ای داشتم و هر بار او را می دیدم به بازی هایش برای پرتغال و بنفیکا اشاره می کردم. دانشجویان پرتغالی مهمان گفتند می توانیم با سیموئز صحبت کنیم؟ من هم شماره سیموئز را گرفتم و به او گفتم چند نفر از همشهری‌هایت اینجا هستند و بعد هم گوشی را به آنها دادم و صحبت کردند. آنها فردا صبح صبحانه مهمان کی روش و سیموئز جایی در شهرک غرب بودند.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد

کتابی که پدرم دوستش نداشت

کتاب تو در قاهره خواهی مرد به پدرم تقدیم شده؛ نوشته ام «به یاد پدرم که اگر این کتاب را می خواند مرا مواخذه می کرد». پدر من مهندس ارتشی زمانی شاه بود. هم سید بود و هم شازده قاجاری. عموی پدرم سال 1325 نخست وزیر بود محسن صدر یا همان صدرالاشراف بود. من در این محیط ها بزرگ شده و تکبر از بالا به پایین را همیشه در خانواده پدرم می دیدم و به همین دلیل هم همیشه با پدرم مشکل داشتم. اتفاقا «تو در قاهره خواهی مرد»، نقد قدرت و نظامی و نظامی گری است. درباره چیزی نوشته ام که حال و هوایش را زندگی کرده‌ام.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد


دوران زندگی صدر

کودکی

کودکی صدر در کردستان رقم می‌خورد، همان جایی که کوه‌هایش را زیباترین کوه‌های دنیا می‌خواند و اعتقاد دارد خون کردی در رگ‌های او جاری است، او خطاب به مادرش می‌گوید: «... ببین مادرجونم شما از من درست مراقبت نکردید، من آنجاها که بازی می کردم گم شدم و یکی از بومی های کرد مرا به فرزندی اش پذیرفت و شما هم که نمی توانستید بگویید پسر بزرگ تان را گم کرده اید، رفتید از پرورشگاه یک پسربچه کرد را آوردید به تهران و به نام من بزرگ کردید. حالا حمید صد واقعی جایی در کردستان مشغول کشاورزی یا شکار است و من که اینجا هستم در رگ هایم خون کرد واقعی جاری است...»؛ لهجه و زبان کردی همیشه صدر را به دنیای شیرین کودکی می‌برد.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد

جوانی

دوران جوانی او در دانشگاه گذشت و البته امجدیه، یک شاهینی او را امجدیه‌رو کرد تا او در امجدیه عاشق فریبرز اسماعیلی و اکبر افتخاری شود و به یک عقابی شش آتیشه تبدیل شود. همان عقابی که منحل شدنش از خاطرات تلخ جوانی اوست.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد او در سال ۱۳۵۲ به دانشگاه تهران رفت و مدرک کارشناسی را در رشته‌ی اقتصاد گرفت و بعد در دانشکده‌ی هنرهای زیبا مدرک کارشناسی ارشد برنامه ریزی شهری گرفت. عنوان پایان‌نامه‌ی او، مکان مدلی شهرهای کناره‌ی خلیج فارس بود. او مدرک دکترای خود را در رشته‌ی برنامه ریزی شهری از دانشگاه لیدز انگلستان گرفت. خطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ نام‌های نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه

صدر در آمریکا

حمیدرضا صدر اکنون ساکن کالیفرنیا شده تا با همسرش در کنار دخترشان زندگی جدیدی را سر بگیرند.صدر در آمریکا مشغول نوشتن است و در اینستاگرامش اشاره به نگارش کتابی جدید به نام از قیطریه تا اورنج کانتی کرده است خطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ نام‌های نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه

.

فعالیت‌های کاری صدر

روزنامه‌نگاری

حمیدرضا صدر نویسنده ثابت مجله فیلم است، و با نشریات زن روز، هفت، مجله سروش، تهران امروز، وبگاه گل و تعدادی نشریه ورزشی همکاری دارد، و ستون های ثابتی در روزنامه ها برای خود دارد"خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد. آغاز کار حرفه‌ای ژورنالیسمی فوتبالی صدر در نشریه «تماشاگران» بود. صدر در این زمینه می‌گوید: "در نشریه «تماشاگران» کنار گروه فوق العاده‌ای قرار گرفتم. آن روزها فکر می کردم می توان بحث هایی راه انداخت و به فوتبال ورای نتیجه و پیروزی و شکست نگاه کرد. همان موقع مجله فیلم ما را ببینید برای جام جهانی 98شماره مخصوصی درآوردیم. آن دوران با مجید اسلامی نشستیم و با عادل فردوسی پور گفت و گو کردیم"خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد .

کارشناش فوتبال و سینما

فوتبال صدر را مشهور کرده است ولی صدر یک منتقد سینما است، زمانی در برنامه هفت می‌آمد و تاریخ سینما را مرور می‌کرد و در مورد ضعف و قوت فیلم‌ها و بازیگران سخن می‌گفت.وی نویسنده ثابت مجله تخصصی «فیلم» بود و با نشریات دیگری چون «مجله سروش»، «تهران امروز»‌و «هفت» نیز همکاری داشت. او اولین بار در بازی‌های یورو 2004 وارد سیما شد و کم کم به بهترین کارشناس فوتبالی سیما تبدیل شد، مردی که بازی‌های حساس را در ورزشگاه‌های مختلف دنیا می‌بیند و وقتی فوتبال را تحلیل می‌کند، عاشقی است که دارد در مورد زیبایی‌های معشوقش صحبت می‌کندخطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد . او طراح اوليه برنامه‌ی آن سوی نیمکت بود.اين برنامه رويکرد تحليلي جامعه شناسانه، فرهنگي، تاريخي و حتي اقتصادي و آماري به فوتبال اروپا داشت. برای تولید یکی از این برنامه‌ها صدر خودش به تورین ایتالیا سفر کرد تا گزارشی از فینال لیگ اروپا تهیه کندخطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ نام‌های نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه .

نویسنده

صدر تابحال چندین کتاب منتشر کرده است از جمله به کتاب روزی روزگاری فوتبال، تو در قاهره خواهی مرد، پسری روی سکوها، ز حشمت مهاجرانی تا الکس فرگوسن و ژوزه مورینیو، یونایتد نفرین‌ شده، درآمدی بر تاریخ سیاسی سینمای ایران، سيصد و بيست و پنج و … اشاره کرد. علاقه صدر به تاریخ به رمان‌های تاریخی باعث شد تا کتاب تو در قاهره خواهی مرد را بنویسد، او تلاش کرده همه جزییات کتاب بر مبنای تحقیقات و مستند باشد. او برای نوشتن این کتاب صدها فیش از کتب موجود در کتابخانه ملی و کتابخانه مجلس برداشته است.خطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ نام‌های نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه


سیری در آثار حمیدرضا صدر

سبک قلم و تنوع آثار

قلم صدر منحصر به فرد است، کوتاه و سریع مانند حرف زدنش، کلماتی که مخاطب را به هیجان می‌آورد، کتاب‌های فوتبالی صدر تپش قلب هر مخاطبی را بالا می‌برد، زمانی که قلم او به رد و بدل شدن توپ در مقابل دروازه را گزارش می‌کند، نه فقط احساس تماشای بازی که گاهی احساس پا به توپ شدن در میدان را تیز به مخاطب منتقل می‌کند. کتاب‌های صدر در ژانر‌های مختلف است. هم «درآمدی بر تاریخ سیاسی سینمای ایران» را در کارنامه‌اش دارد و هم «روزی روزگاری فوتبال» را. هم رمانی درباره زندگی محمدرضا پهلوی نوشته‌ و هم کتابی درباره زندگی 31 مربی مطرح فوتبال دنیا. قلم پر جنب و جوشی او و زاویه نگاه خاصش موجب شده که به هر حوزه‌ای ورود می‌کند، حرف‌های تازه و جذابی برای گفتن داردخطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ نام‌های نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه .

فهرست آثار


گران‌ترین جایزه ادبی

حمیدرضا صدر به دلیل چاپ کتاب تو در قاهره خواهی مرد در سال ١٣٩٤ برنده جایزه ادبی جلال آل‌احمد در بخش مستندنویسی شدخطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ نام‌های نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه .

امضای حمیدرضا صدر


بررسی چند اثر

روزی روزگاری فوتبال (فوتبال با اسانس جامعه‌شناسی)
دور دنیا با فوتبال. این شاید خلاصه‌ترین توصیف ممکن برای این کتاب باشد. کتابی که در سال 1379 و در نشر آویژه منتشر شد و ده سال بعد، با اصلاحات تازه، این بار از نشر چشمه روانه بازار گردید. حمیدرضا صدر در این کتاب، دنیای فوتبال را گشته‌است تا پیوند‌های فوتبال و سیاست، فوتبال و جامعه، فوتبال و زندگی را بیابد و به مخاطبش عرضه کند. هر کشور، با دنیای خاص خودش، با مختصات انحصاری خودش، با فرهنگ ویژه خودش، برای صدر در این کتاب محملی است تا عمق نفوذ فوتبال، این ورزش شگفت‌انگیز را نشان دهد. صدر در «روزی روزگاری فوتبال» جهانگرد است. برای مخاطب از انگلستان؛ ایتالیا، آلمان، فرانسه، ترکیه، آرژانتین، کلمبیا،سوئد،برزیل،یوگسلاوی سابق و خیلی کشورهای دیگرگفته‌ و عمق نفوذ فوتبال تا مغز استخوان یک جامعه را به تصویر کشیده‌است. «طرفداران تیم‌ها هرهفته در مکان ثابتی گرد می‌آیند و در یک لحظه به نقطه‌ی ثابتی می‌نگرند و کنار هم با بیم و امید،با شور و عشق فریاد می‌کشند. در غم و شادی شریک می‌شوند و به فاصله‌های سنی،جنسی،قومی،فرهنگی،مالی و طبقاتی پوزخند می‌زنند.»خطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ نام‌های نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
نیمکت داغ (فوتبال، این بار از نمایی دیگر)
این بار صدر جایش را عوض می‌کند. از روی سکوها به کنار زمین می‌آید. به جایی پر تب و تاب‌تر. جایی پر از استرس. حالا، راوی غم و شادی، حسرت و اندوه، تلخ و شیرینِ مربیان می‌شود. مردانی که سایه سنگین بودن‌شان روی سر هر تیمی هست و البته باید باشد. کنار زمین می‌ایستد و روایت‌هایت از مربیان برتر تاریخ فوتبال را می‌نویسد. از هربرت چاپمن، مربی کم‌نام‌ونشان اما مهم دهه 20 میلادی، تا خوزه مورینیو و پپ گواردیولا. «نیمکت داغ» اثر خوبی از آب درآمده است. متفاوت و روان. با فصل‌های کوتاه و جملات کوتاه و جذابیت‌های حاصل از شوری که در قلمت صدر ذاتی است. در این کتاب، بیش از همیشه «تحلیل» به چشم می‌خورد. تکامل سیستم‌های فوتبال را مرور می‌کند و آرام آرام از سیستم‌های بدون هافبک قدیمی، به سیستم هافبک‌ محور گواردیولا در بارسلونا می‌رسد. شاید اگر صدر بخواهد جلد دومی برای نیمکت داغ بنویسد، نام مربیانی مثل آنتونیو کونته، یوآخیم لو، یورگن کلوپ، زین‌الدین زیدان، لوییز انریکه و احتمالا برانکو ایوانکوویچ هم به سیاهه مربیان «نیمکت داغ» اضافه خواهد شد. البته صدر در نیمکت داغ به آن‌هایی پرداخته‌ که نقطه اوج‌شان را گذرانده‌اند. خطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ نام‌های نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
پسری روی سکوها (سیری در تاریخ فوتبال)
همچنان قلمش را در فوتبال می‌چرخاند و دوباره روی سکوها می‌رود. این بار البته سری به بچگی‌هایش می‌زند و برای هر مسابقه فوتبالی که روی سکوهای امجدیه و یا روی صندلی‌های آزادی دیده‌، روایتی دارد. یک بازی فوتبال معمولی، کاملاً معمولی هم می‌تواند با شور و احساسِ آمیخته به قلم او تبدیل به یک نبرد مرگ و زندگی شود. روایت‌هایی از مهم‌ترین بازی‌های تاریخ فوتبال ایران، از دهه 40 تا دهه 70 را در «پسری روی سکوها» گرد آورده‌ تا عشق و شور و اشک و شادی یک ملت را مستند کرده باشد. او در این کتاب، قصه یک ملت را روایت می‌کند. ملتی که فوتبال، به طرز کنایه‌آمیزی می‌تواند بازتابنده زیستن‌شان باشد. خطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ نام‌های نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
تو در قاهره خواهی مرد (مرگ و زندگی محمدرضا پهلوی)
قلم صدر این بار برای نوشتن تاریخ کشورش می‌چرخد، وقتی حسابی خاک کتاب‌های کتابخانه مجلس را خورد، نوشتن را آغاز می‌کند. رمانی تاریخی که به واکاوی زندگی محمدرضا پهلوی، آخرین شاه ایران می‌پردازد. «تو در قاهره خواهی مرد» را دوم شخص روایت می‌کند. مالامال از جزئیاتی که حاصل ساعت‌ها موشکافی از روزنامه‌ها و مجلات سال‌های دهه ٤٠ و ٥٠ شمسی است و به قول خودش از کتاب‌های مجلس و کتابخانه ملی صدها فیش برداشته تا کسی نتواند اولین کتاب تاریخی او را زیر سوال ببرد. گاهی معمولی‌ترین چیزها را بارها و بارها بیان می‌کند. او، دنیای دهه ٤٠ و ٥٠ شمسی را پیش چشم مخاطبش، مثل یک جراح چیره‌دست، می‌شکافد. بند بند اجزای آن دوران را پیش چشم مخاطبت به تصویر می‌کشد. او رمان‌هایش را «دوم شخص» می‌نویسد. مخاطب را صدا می‌کند، پیش می‌کشد و جلو می‌آورد. دستش را می‌گیرد و در جهان رمان با او قدم می‌زند.این نحوه روایت، دستش را باز تر می‌کند. «تو در قاهره خواهی مرد» روایت زندگی شاه مخلوع ایران در سال ١٣٤٤ است. چرا سال ٤٤ را انتخاب کرده‌است؟ می‌گوید چون در آن سالها زیسته‌. سال ١٣٤١ به مدرسه رفته‌ و دوران کودکی و نوجوانی‌اش مصادف آن سال‌ها بوده است. آن دوران را لمس کرده‌ و برای همین می‌تواند خوب به تصویرش بکشد. زنده و پرخون. سال ٤٤ اما برای یک بهانه است. رفت و برگشت‌های پیاپی باعث شده تا این کتاب، روایتی فشرده از تمام دوران سلطنت محمدرضا پهلوی باشد. آیا روایت او جهت دار است؟ به نظر نمی‌رسد اینطور باشد. او در کتاب‌هایش روی هیچ شخصیتی قضاوت نکرده‌. روایت کرده‌ و در میان سطور این روایت‌ها، هنرمندانه توانسته‌ای طعم تلخ مستی ِ قدرت، زهرِ قدرت‌طلبی را پیش چشم مخاطب بیاورد. مخاطب «تو در قاهره خواهی مرد» چیزی خلاف واقعیت نمی‌خواند و در سیری متلاطم اما آرام، می‌فهمد که چرا مردمانی در روزگار گذشته، برای سرنگونی این پادشاه برخاستند. خطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ نام‌های نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه

سیصد و بیست و پنج (دوران نخست وزیری حسنعلی منصور)
همچنان روایت تاریخ،همچنان دوم شخص، همچنان پر جزئیات و هم چنان خاص. این بار سراغ حسنعلی منصور می‌رود. نخست وزیر ٣٢٥ روزه دوران پهلوی که توسط بچه‌های گروه موتلفه به سزای اعمالش رسید. او اما تاریخ را این طور ندیده. کاری به قصد و انگیزه‌ی موتلفه‌ای‌ها نداشته‌.به موشکافی علت این تصمیم مهم و ریشه‌یابی این اعدام انقلابی نپرداخته‌. او روایتش را کرده‌است. روایتی از زندگی یک نخست‌وزیر اشراف‌زاده‌ی اعیانی که نامش در تاریخ، همواره در کنار نام یک جوان مذهبی ِ انقلابی، یعنی محمد بخارایی عجین خواهد بود. او به این پیوند‌های ناگسستنی تاریحی اشاره کرده‌ و همین، دست‌مایه فصل آخر کتاب شده که جذاب از کار درآمده است. او در ٣٢٥ هم جزئی‌نگر بوده‌ است. ریز و جزءِ مکالمات و مذاکرات مجلسی‌ها بر سر کابینه حسنعلی منصور و یا مجادلات ایجاد شده بر سر لایحه کاپیتولاسیون را هم در کتاب آورده‌است. خطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ نام‌های نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه

اثری که دزدیده شد

در تابستان سال ١٣٩٦ لپ‌تاپ و هارد صدر به سرقت رفت. دو تا از آثار او هم مفقود شد، صدر در مورد این تالیفات می‌گوید: “کتابی بود که سال‌ها بود روی آن کار می‌کردم، نامش را گذاشته بودم «خاورمیانه‌ای‌ها در سینمای غرب» که درباره تصویری است که عمدتا از ما ایرانی‌ها و آدم‌های این طرف دنیا در سینمای غرب شکل گرفته است. هنوز تصور می‌کنم هیچ فیلم غربی که تصویر درستی از ما داشته باشد -یعنی من، شما، تهرانی‌ها و حتی اقوام مختلفی که در کشور هستند- عرضه نشده و تصاویر اعوجاج‌ یافته است. حتی فیلم‌های قبل از انقلاب هم به همین گونه است. تصویری که سینمای غرب از آدم‌های این‌طرف دنیا عرضه می‌کند، به دوران سینمای صامت برمی‌گردد. این فیلم‌ها را یکی‌یکی می‌دیدم، جزئیات آن را درمی‌آوردم و زیر ذره‌بین می‌بردم که چرا ما تصویر مثبتی نداریم. این کتاب، تحقیق جالبی بود و خیلی آرام جلو می‌رفت. کتاب بعدی‌ام در واقع ادامه‌ای بر «تو در قاهره خواهی مرد» و «سیصدوبیست‌و‌پنج» بود. برای این‌که خودم را آرام کنم کتاب دوم را دوباره شروع کرده‌ام اما کتاب اولی را نمی‌دانم چگونه باید شروع کنم چون ۱۵-۱۰سال بود که یکی‌یکی فیلم‌ها را می‌دیدم و این‌گونه نبود که قلم را بگذارم و بنویسم. کتاب دوم را هم دوسال بود که درگیرش بودم. در کنار همه این‌ها در مورد فوتبال هم آرشیوی داشتم که از روزنامه‌ها و مجلاتی که از سال ۱۳۰۵ منتشر شدند شروع می‌شد تا به الان و هرجا چیزی می‌دیدم عکس می‌گرفتم یا کپی می‌کردم، یک یادداشت می‌نوشتم و در فولدر مربوط به آن سال می‌گذاشتم. چیزهای مختلفی در آن وجود داشت که تاکیدش بر تاریخ ورزش ایران بود؛ همه این‌ها رفت.” خطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ نام‌های نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه



یک یادداشضت از صدر در مورد بازی شش تایی‌ها

در نخستین دوره رقابت‌های جام تخت جمشید. دو هفته تا باز شدن مدارس. دو هفته تا آغاز سال تحصیلی. دو هفته تا بازگشت به دبیرستان. روزهای عذاب‌آور پایان تابستان. تمام شدن تابستان. فرارسیدن مهرماه. درس و مدرسه. معلم و امتحان. روزهای باقیمانده. بازی بزرگ. چهارنفری به سوی استادیوم صدهزار نفری. بی‌شتاب و عاری از دغدغه بلیت و یافتن جا. طبقه بالای استادیوم. روی سکوهای شرقی. با دو رفیق پرسپولیسی و یک تاجی. می‌نشینی تا عجیب ترین، تا غیر‌منتظره ترین، تا به یادماندنی‌ترین بازی تاریخ فوتبال باشگاهی ایران را تماشا کنی. در غیاب دوربین‌های تلویزیونی تماشا کنی. دوربین‌های تلویزیونی راهی ورزشگاه دیگری شده‌اند تا رقابت‌های مسابقات قهرمانی کشتی جهان را ثبت کنند. دوربین‌ها صحنه‌هایی را ثبت می‌کنند که کسی آن را به یاد نمی‌سپارد. دوربین‌ها نیستند تا صحنه‌هایی را ثبت کنند که همه نسل‌های بعدی آرزوی تماشاشان را خواهد کرد. تو شاهد صحنه‌هایی هستی که فقط حدود پنجاه هزار نفر نشسته روی سکوها آنها را می‌بینند. می‌بینند و در ذهن ثبت می‌کنند. دیگران نمی‌بینند و فقط قصه‌هایش را خواهند شنید. قصه‌هایش را خواهند خواند. می‌شنوند و می‌خوانند و آرزو می‌کنند آنجا بودند. روی همان سکوها کنار تو... بازی ساعت شش آغاز می‌شود و دو ساعت بعدش، ساعت هشت، احساس می‌کنی تاریخ چه مفهومی دارد. چراکه همان اطراف بوده‌ای. روی این سکوها. رایکوف بزرگ برابر آلن راجرز تماشاگرپسند. می‌گویند همان صبح از انگلیس به تهران بازگشته. می‌گویند مردانش را دیگران تمرین داده‌اند. اما او امروز این جاست. در این روز تاریخی. روی آن نیمکت. نامش را اینجا ماندنی خواهد کرد. در کمتر از دو ساعت.

اولین نبرد پرسپولیس و تاج دور از امجدیه. در خانه جدید فوتبال تهرانی ها. در استادیوم صدهزار نفری. دو تیم ده امتیازی (با احتساب دو امتیاز برای هر پیروزی). دو تیم بدون شکست. دو تیم بالای جدول. نیکلای پتریچیان داور رومانیایی جلوی بازیکنان راه می‌رود. ده روزی می‌شود در ایران است و هفته پیش بازی پرسپولیس و پاس را قضاوت کرده که صفر صفر پایان یافته. او پرسپولیسی‌ها را خوب می‌شناسد. او نمی‌داند این جا بر خلاف آن دیدار بارها در سوتش خواهد دمید و نقطه میانه میدان را نشان خواهد داد. بارها و بارها. پرسپولیسی‌ها پشت سر او وارد می‌شوند تا تاریخ را عوض کنند: بهرام مودت، ابراهیم آشتیانی، مسیح مسیح نیا، جعفر کاشانی، رضا وطن خواه، ایرج سلیمانی، علی پروین، اصغر ادیبی، حسین کلانی، اسماعیل حاجی رحیمی پور و همایون بهزادی. راجرز به اطراف می‌نگرد و چرخی می‌زند و برای همه دست می‌زند. برخلاف رایکوف.

تاجی‌ها شانه به شانه پرسپولیسی‌ها وارد می‌شوند. تاجی‌ها نمی‌دانند تاریخ چه شلاقی به آنها خواهد زد. شلاق... شلاق... شلاق. نمی‌دانند چه بر سرشان خواهد آمد: منصور رشیدی، نصرالله عبداللهی، اکبرکارگرجم، جواد‌الله وردی، عزت جان ملکی، کارو حق وردیان، جواد قراب، علی جباری، محمدرضا عادل خانی، حسن روشن و غلام حسین مظلومی. غایب بزرگ صفر ایرانپاک از جبهه پرسپولسی هاست. یعنی پرسپولیس بهترین گلزنش را در اختیار ندارد. در‌حالی‌که ترکیب مظلومی و روشن در خط حمله تاج ترسناک به نظر می‌رسد. خوفناک. ده دقیقه آغازین همراه با درگیری‌های بی‌رحمانه است. جباری برابر ادیبی. حق وردیان برابر سلیمانی، جان ملکی برابر حاجی رحیمی پور. آنها از مصدم کردن یکدیگر ابایی ندارند. ساق‌های یکدیگر را نشانه نشانه می‌روند. گلادیاتور مآبانه بازی می‌کنند ولی این اتفاق دوام چندانی ندارد و کم‌کم آرام می‌گیرند. بازی آرام می‌شود. از حمله‌های احساسی متداول پرسپولسی‌ها و سانترهای متوالی‌شان روی دروازه خبری نیست. از بازی سنجیده و زمینی تاج هم نشانی به چشم نمی‌خورد. اکبر کارگرجم که معمولا در دفاع بازی می‌کند در دفاع کناری قرار گرفته. بیش از یک سوم بازی سپری شده و گلی به ثمر نرسیده. حال و هوای بازی یادآور دیدارهای کرکری خیابانی هم هست. اما سرانجام داور پس از چند نفوذ حاجی رحیمی پور که عزت جان ملکی را عذاب می‌دهد، به نشانه خطا روی او در سوتش می‌دمد. دقیقه 31: پروین آرام ضربه‌اش را می‌نوازد. آشتیانی توپ دفع شده را روی دروازه ارسال می‌کند. رشیدی برای مهار توپ مردد است. تردید... تردید... تردید ولی کلانی تردید به خود راه نمی‌دهد و با سرعت جلو می‌اید. سریع... سریع... سریع. ولی ضربه‌اش آرام است. عبداللهی جان می‌کند ولی با توپ وارد دروازه می‌شود: 1-0.

ستاره‌های تاجی که بیشترشان ملی‌پوش هستند خشمگین می‌شوند و به خشونت روی می‌آورند، اما پیش از پایان نیمه‌اول گل دوم را هم می‌خورند. دقیقه43: پروین توپ را به سلیمانی می‌دهد و او با شوت سرکشی از فاصله بیست و پنج متری دروازه رشیدی را نشانه می‌رود. توپ زوزه کشان به پرواز در می‌اید. دروازه باز می‌شود: 2-0. رفیق تاجی با اطمینان از جبران دو گل در نیمه‌دوم حرف می‌زند. با آب و تاب. از تعویض های جادویی رایکوف بزرگ. از نیمکت‌نشینان بزرگ. او به رایکوف ایمان دارد. جبران دو گل همیشه محتمل به نظر می‌رسد. دیدارهای 2-2 پرشماری را مرور می‌کنی. ولی رایکوف بزرگ نیمه‌دوم را بدون تعویض آغاز می‌کند. بدون تغییر. نیمکت‌نشینان بزرگ روی نیمکت باقی می‌مانند. رایکوف هنوز به بازیکنان تو میدان اعتماد دارد. اعتماد... اعتماد... اعتماد اما نیمه‌دوم برخلاف انتظار با حمله‌های پرسپولیس شروع می‌شود. با ارسال سانترهایی از جنس پرسپولیس آلن راجرز تماشاگرپسند. رایکوف بزرگ اشتباه کرده. اشتباه... اشتباه... اشتباه. دقیقه 50: توپ با چند پاس پشت پرسپولیسی‌ها به حاج رحیمی پور می‌رسد. او توپ را سانتر می‌کند. کاپیتان بهزادی آن جاست؛ روی محوطه جریمه و با شلیک سر توپ را سمت راست دروزاه جای می‌دهد (احتمالا بهترین گل بازی): 3-0. رشیدی درمانده شده. درمانده... درمانده... درمانده . مدافعانش سردرگم‌اند و کناری‌ها نمی‌توانند جلو نفوذ پرسپولیس را بگیرند. رفیق تاجی زیر لب زمزمه میکند: ‌ای کاش حجازی بازی می‌کرد.‌ای کاش... و دیگر نمی‌فهمی چه می‌گوید. رشیدی سرش را آرام تکان می‌دهد. او که همیشه از نیمکت‌نشینی و فرار کردن پشت سر حجازی گله می‌کرد احتمالا آرزو می‌کند کاش حجازی در این دیدار به میدان می‌آمد و او روی نیمکت می‌نشست.‌ای کاش...‌ای کاش...‌ای کاش...

تاج چند پاره می‌شو. شکست را می‌پذیرد. دست‌ها را بالا می‌برد. دیدار 3-3 پایان‌یافته‌ای را به یاد نمی‌آورید. باران گل ادامه خواهد داشت. دقیقه 57: ایرج سیمانی بار دیگر در محوطه جریمه حاضر می‌شود. نه قراب، نه جباری و نه حق وردیان او را که درخششی کم‌نظیر دارد، زیر نظر نگرفته‌اند. مهارش نکرده‌اند. ‌الله وردی و عبداللهی بدترین بازی زندگی حرفه‌ای‌شان را ارائه می‌دهند. سلیمانی این بار با ضربه‌ای سرکش نقطه پایین راست دروزاه رشیدی سرگیجه گرفته را نشانه می‌رود: 4-0. گروهی از تاجی‌ها شعار «حجای، حجازی» را سر می‌دهند و پرسپولیسی‌ها شعار «مامنتظر پنجمی هستیم. . و رایکوف بزرگ سرانجام به تغییر روی می‌آورد. تغییر... تغییر... تغییر. نیمکت‌نشینان بزرگ از روی نیمکت بلند می‌شوند. هادی نراقی و مسعود مژدهی جای روشن و مظلومی را می‌گیرند. سپس حجازی درون دروازه می‌ایستد. برای لحظاتی به نظر می‌رسد در میدان تعادلی به وجود آمده، ولی ستاره‌های تاج نمی‌توانند فاصله عمیق ایجاد شده را کم کنند. نمی‌توانند گل بزنند. نمی‌توانند... نمی‌توانند... نمی‌توانند... بهزادی در دقایق پایانی دو گل دیگر می‌زند. دقیقه 88: سانتر کلانی. اشتباه حجازی. ضربه بهزادی آسوده خیال: 5-0. دقیقه 90: سانتر دیگری از حاج رحیمی پور. چند ضربه بی‌هدف در محوطه جریمه. سرانجام بهزادی سرطلایی در آستانه 32 سالگی با ضربه پا دروازه حجازی را باز می‌کند تا سه گله شود و معروف‌ترین گل‌هایش را با پا زده باشد. تا جایگاهی بی‌همتا در تاریخ مسابقات دو رقیب ازلی بیاید. حجازی هم در شکست بزرگ سهیم شده. رشیدی دیگر تنها نیست. بارش کمی سبک‌تر شده. فقط کمی.

تاجی‌ها پس از پایان بازی بلافاصله ادعا خواهند کرد پرسپولیسی‌ها از داروی محرک استفاده کرده‌اند. دوپینگ کرده‌اند. فدراسیون دست به کار گرفتن نمونه ادرار بازیکنان پرسپولیس می‌شود و تقاضای پنج هزار تومان از باشگاه تاج برای انجام آزمایشات می‌کنند. تاجی‌ها زیر بار نمی‌روند. نمی‌روند و نمونه‌ای راهی آزماشگاه نخواهد شد. نتیجه 6-0 بر تاریخ فوتبال ایران حک می‌شود و شعار «شش تایی ها» برای همیشه باقی خواهد ماند. تیمسار پرویز خسروانی دستور تشکیل کمیته مخفی را برای کشف دلایل این شکست سنگین صادر خواهد کرد. زمزمه شب زنده‌داری چند بازیکن به گوش خواهد رسید. تیمشار در نخستین تمرین پس از شکست شش گله در روزشگاه وحیدیه، در سالن غذاخوری فریاد بر می‌آورد. خواهد گفت: «شکست شما افتضاح بود. در تاریخ باشگاه تاج سابقه نداشته تیم این چنین مفتضحانه و ننگ‌آور ببازد. شما باعث این ننگ بزرگ شده‌اید. شما که شنیده‌ام پیش از مسابقه بساط عیش و نوش به پا کرده بودید. شما که از امکانات باشگاه، پول کافی و هه چیز بهره‌مند هستید. چرا این طور بازی کردید؟ چرا آبروی مرا بردید؟ چرا باعث شدید مردم برای این باخت به من ناسزا بگویند و حرف‌های نامربوط بزنند؟ اگر چنین باشد تیم تاج را منحل خواهم کرد. دستور خواهم داد عکس‌های شما را جایی به دیوار بزنند و زیرش بنویسند اینها باعث ننگ باشگاه تاج و انحلال تیم فوتبالش شدند... » جواد‌الله وردی واکنش نشان خواهد داد. او را از جلسه بیرون خواهند انداخت. کمیته تحقیق رشیدی و‌ الله وردی را مقصر شکست قلمداد خواهند کرد. آن دو از همراهی تیم محروم خواهند شد. ‌الله وردی مصاحبه پر تب و تابی انجام خواهد داد. از دورانی به دوران دیگر از خود دفاع خواهد کرد. دیگر برای تاج به میدان نخواهد رفت و با قراردادی دوازده هزار تومانی پر سروصدای، که رسانه‌ها را به وجود می‌آورد، راهی پرسپولیس شد. رشیدی می‌گوید ایران را ترک خواهد کرد. می‌گوید به استرالیا خواهد رفت. ولی فصل بعد به تاج باز خواهد گشت. تاج یک ماه پس از این شکست ادعا خواهد کرد داوران علیه آنها سوت می‌زنند. ادعا خواهد کرد تماشاگران علیه آنها شعار می‌دهند. ادعا خواهد کرد بازیکنان‌شان را در رختکن سنگ باران می‌کنند. ادعا خواهد کرد فدارسیون فوتبال از آنها دفاعی نمی‌کند. ادعا خواهد کرد ابوالقاسم حاج ابوالحسنی در بازی با برق علیه آنها قضاوت کرده. ادعا خواهد کرد محمود بیاتی، مربی تیم ملی پیش از بازی با استرالیا توماری علیه باشگاه تاج جمع کرده. ادعا خواهد کرد محمود بیاتی باشگاه برق را به نبرد علیه آنها فراخوانده. ادعا خواهد کرد کارگردانان تیم ملی تیشه به ریشه باشگاه می‌زنند. ادعا خواهد کرد پاداش بازیکنان‌شان برای حضور در تیم ملی کمتر از پرسپولیسی‌ها بوده... ولی هیچ یک از اینها سنگین شکست شش گله را کم نخواهد کرد. هرگز. هیچ وقت. خطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ نام‌های نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه


پانویس

منابع

  1. صدر، حمیدرضا (۱۳۹۱). روزی روزگاری فوتبال. تهران: چشمه. ص. ۴۱۱.
  2. صدر، حمیدرضا (۱۳۹۱). نیمکت داغ. تهران: چشمه. ص. ۴۱۳.
  3. صدر، حمیدرضا (۱۳۹۳). پسری روی سکوها. تهران: چشمه. ص. ۴۹۰.
  4. صدر، حمیدرضا (۱۳۹۳). تودر قاهره خواهی مرد. تهران: چشمه. ص. ۲۵۲.
  5. صدر، حمیدرضا (۱۳۹۶). سیصد و بیست و پنج. تهران: چشمه. ص. ۳۰۷.
  6. صدر، حمیدرضا (۱۳۹۷). پیراهن‌های همیشه. تهران: چشمه. ص. ۳۳۹.


پیوند به بیرون

„“„“