قیدار
«قیدار» رمانی به قلم رضا امیرخانی است که توسط انتشارات افق اولین بار در سال ۱۳۹۱ در تهران به چاپ رسید. این کتاب داستان مردی به نام «قیدار» است که از نو، جوانمردی را زنده میکند. او که اهل تهران است صاحب گاراژ بزرگی است؛ افراد بسیاری را نان میدهد و همهجا به جوانمردی و مردانگی معروف است. این رمان توانسته جوایزی از جمله؛ برگزیده جایزه کتاب فصل در سال ۱۳۹۱، اثر شایسته تقدیر دوره یازدهم جایزه قلم زرین در سال ۱۳۹۲ و سیزدهمین جایزه شهید غنیپور در بخش رمان دفاعمقدس و انقلاب اسلامی را به خود اختصاص هد.
قیدار | |
---|---|
![]() | |
نویسنده | رضا امیرخانی |
ناشر | افق |
محل نشر | تهران |
تاریخ نشر | ۱۳۹۱ |
نخستین چاپ | ۱۳۹۱ |
آخرین چاپ | ۱۹ در سال ۱۴۰۲ |
شابک | ۹۷۸۹۶۴۳۶۹۸۳۲۴ |
تعداد صفحات | ۲۹۴ |
موضوع | ادبیات امروز، رمان |
زبان | فارسی |
قطع | رقعی |
نوع جلد | شومیز |
«قیدار» نام رمانی از رضا امیرخانی است. این رمان در تهران قدیم روایت میشود و داستان مرام و لوطیگری شخصیت اصلی داستان، قیدار است که طبق گفته نویسنده در حقیقت برداشتی آزاد از جهانپهلوان تختی است. قیدار در این داستان یک مرد اهل تهران است که صاحب گاراژی با چندین ماشین سنگین میباشد. نویسنده سعی داشته تا با بیان فضیلتهای اخلاقی که از منظر وی در گذشته وجود داشته، آنها را از فراموشی و نابودی رها کند، چرا که از دید او در دنیای امروزی این فضیلتها کمرنگ شدهاند. قیدار جوانمردی است که در پی گمنامی است؛ او نماینده ارزشهایی است که اکنون دیگر وجود ندارد، ارزشهایی که نویسنده به گفته خود در پی زنده کردن آن است. این کتاب مشتمل بر ۹ فصل است و هر فصل یک داستان از قیدار را روایت میکند. نویسنده برای نگارش این کتاب از فتوتنامههای قدیمی کمک گرفته است. او برای ترسیم فضای دهه پنجاه، اصطلاحاتی قدیمی بهکار برده است.
رضا امیرخانی، یکی از چهرههای برجسته جریان ادبی هنر متعهد است؛ این وجه از او به خوبی در تمام آثارش دیده میشود و «قیدار» نیز از این قاعده مستثنی نیست.
خلاصه اثر
کتاب «قیدار» روایت مردی سرمایهدار و ماشینباز است که در دهه پنجاه شمسی زندگی میکند. او صاحب یک گاراژ باربری بزرگ در تهران و نانآور تعداد زیادی از مردم تنگدست است. برخلاف شرایط اقتصادی زندگیاش، اصول اخلاقیاش وابسته به ارزشهای طبقات فرودست و متوسط جامعه است. قیدار بین کوچک و بزرگ به خیرخواهی، انسانیت، جوانمردی، پهلوانی، تمامعیاربودن و لوطیمنشی معروف است. جهانبینی و ارزشهای اخلاقی قیدار باعث شکلگیری هالهای از تقدس و عرفانیت حول شخصیت وی شده است. نامی که نویسنده برای قهرمان داستانش انتخاب کرده هم او را پیوند میزند به تقدس نام فرزند حضرت اسماعیل. قیدار شمایل پهلوان خیرخواه مسلمانی است که در زندگیاش با پیروی از مرام پهلوانی و لوطیگری خود میکوشد دستگیر هر نیازمندی باشد و به همان اندازه به دنبال تسویه حساب با کسی باشد که رسم انسانیت را زیر پا گذاشته است. میکوشد حسینهای بزرگ بسازد برای اسکان بیسرپناهان و معتادان، یا با زنی که پیشتر توسط مردی به نام شاهرخ قرتی مورد تجاوز قرار گرفته بوده، ازدواج میکند.[۱] او با مردان بزرگی چون تختی همنشین بوده و ارادت ویژهای به دستگاه اهلبیت دارد. معتقد به حلال و حرام و پایه مردانگی و دستگیری ضعفا است.[۲]
داستان قیدار اینگونه آغاز میشود که او به همراه نامزدش «شهلا» راهی اصفهان میشوند تا بر سر قبر پدر شهلا برسند و از او کسب اجازه برای ازدواج کنند. اما مرسدس کروک قیدار به طور اتفاقی با یکی از تریلیهای خودش تصادف میکند و این سفر هرگز به پایان خودش نمیرسد. در ادامه این ماجرا اتفاقهایی برای قیدار رقم میخورد که شروع تغییراتی در زندگی او است. مرام و مسلک رفتاری وی در میان تمام افرادی که با او در ارتباط هستند به نوعی زبانزد است، اما در طول داستان با مجموعه وقایعی که برای وی رخ میدهد، قیدار به نوعی تکامل و بازتعریف از خود دست پیدا میکند. این تغییرات او را از خوشنامی به گمنامی میرساند.[۳] قیدار مرید سیدی روحانی به نام «گلپا» است. یکی از آن شخصیتها که شاید نقش کلیدی در مسیر تغییر او داشته است، سیدگلپاست که قیدار بسیار روی حرف و نظر او حساب میکند. روحانی باطنداری که امیرخانی برای خلق این شخصیت از آیت الله گلپایگانی الگو گرفته است.[۴]
این رمان ۹ فصل دارد که هر فصل آن به روایت بخشی از زندگی قیدار میپردازد. عنوان فصلهای این کتاب، به شکل متفاوتی انتخاب شدهاند. هر فصل، با نام یک ماشین و لقبدادن به آن آغاز میشود:
- فصل اول: مرسدسِ کوپه کروک آلبالویی متالیک
- فصل دوم: تاکسی فیات، کبریتیِ دویست و دو
- فصل سوم: اسبِ اینترنشنال
- فصل چهارم: موتور وسپای فاق گلابی
- فصل پنجم: هجدهچرخِ اتاقدار
- فصل ششم: پلیموثِ کورسیِ سیبفروشها
- فصل هفتم: اف-هشتاد و پنجِ عینکیِ شیشه شکسته
- فصل هشتم: گاومیشِ دوازده سیلندر
- فصل نهم: براق، مرکبی آسمانی، سپیدرنگ، با گوشی لرزان و یالی پرمو و دو بال در نزدیکی رانها؛ که در هر گام، یک افقِ دید را میپیمود؛ که میراثِ ابراهیمِ خلیل بود و در اسرا به رسولِ خاتم رسید![۱]
درباره نویسنده
رضا امیرخانی، از چهرههای مؤثر جریان ادبی هنر متعهد است. او داستاننویس، مستندنگار، جستارنویس، روزنامهنگار، مدرس، خلبان، مدیر فرهنگی، کارآفرین و مدیر اجرایی است. آثار وی از پرمخاطبترین آثار ادبی امروز ایران به شمار میرود و در شمار برندگان جایزه ادبی جلال قرار دارند. او تجربه نگارش آثار مختلف از جمله رمان، داستان بلند، مجموعه داستان کوتاه، سفرنامه و مقالات بلند تحلیلی اجتماعی را دارد. برخی از آثار وی به زبانهای روسی، اندونزیایی، عربی، اردو و ترکی ترجمه شده است.[۵]
امیرخانی در سال ۱۳۵۲ در تهران متولد شد. پدرش محمدعلی کارخانهدار بود. کودکیاش را در محله بیست و پنج شهریور تهران سپری کرد. دوره ابتدایی را در دبستان بهرستگان و دوره راهنمایی و دبیرستان را در دبیرستان سمپاد علامه حلی تهران گذراند و در سال ۱۳۷۰ وارد دانشگاه صنعتی شریف و موفق به اخذ مدرک مهندسی مکانیک شد. او در سال ۱۳۷۱ زمانی که کمتر از بیست سال داشت موفق به دریافت گواهینامه خلبانی شد وجوانترین خلبان ایرانی لقب گرفت. وی در همین سالها بر روی یک پروژه هواپیمایی دونفره آموزشی کار کرد و در هیئت مدیره مؤسسه خصوصی هواپویان عضو شد. اما پروژه او در یک مزایده داخلی و دولتی رد شد و دولت با یک شرکت خارجی همکاری خود را آغاز کرد. این اتفاق رضا امیرخانی را به شدت تحت تأثیر قرار داد و او را در دام افسردگی انداخت. به این ترتیب او به فعالیتهای فرهنگی در دبیرستان علامه حلی روی آورد.[۶]
علاقهمندی ادبیاش از شبهای شعر انقلاب اسلامی در دبیرستان علامه حلی شروع شد و از همان اواخر دوران دبیرستان نوشتن را آغاز کرد. حاصل این قلمزدنها اولین رمان امیرخانی به نام «ارمیا» بود که در سال ۱۳۷۴ منتشر شد. وی در این رمان سعی داشت به نقد دوران سازندگی بپردازد. علیرغم آن که رمان بدون طرح قبلی بود و ضعفهای تکنیکی داشت، ولی توانست رمان برگزیده جشنواره آثار ۲۰ سال دفاع مقدس شود. دیگر اثر رضا امیرخانی در سال ۱۳۷۸ با نام من او منتشر شد. وی برای نوشتن «منِ او» نزدیک دو سال از عمرش را وقف مطالعه آثاری درباره تهران قدیم کرد. این رمان از پر خوانندهترین رمانهای دهه هشتاد ایران بود. از سال ۱۳۸۱ سردبیری سایت لوح، ارگان نویسندگان ادبیات پایداری را بر عهده داشت و در پاییز ۱۳۸۴ از این مقام استعفا داد. وی از سال ۱۳۸۴ تا ۱۳۸۶ رئیس هیئت مدیره انجمن قلم ایران بود. سرلوحهها گزیدهای از یادداشتهای پراکنده سالهای ۸۱ تا ۸۴ در سایت لوح؛ نوشته شده و توسط انتشارات سپیده باوران اسفند ماه ۱۳۸۷به چاپ رسیده است. وی در سال ۱۳۷۹ راهی آمریکا شد که رهاوردِ آن، دو کتاب به نامهای «نشتِ نشا» و «بیوتن» بود.[۶]
امیرخانی بعدها توانست جایزه ادبی شهیدحبیب غنیپور را از آن خود کند. او در سالهای میانی دهه نود، پس از دو دهه حضور فعال و مستمر و مؤثر در دنیای ادبیات، دوباره از سوی کارگزاران فرهنگی دولت به جایگاه جایزه و تجلیل فراخوانده شد و نشان درجه یک هنری گرفت. برای نوشتن «نفحات نفت»، منتخب ده سال ادبیات اقتصادی در دهمین دوره جایزه ادبی جلال شد. در دوره یازدهم جایزه ادبی جلال، جایزه بخش رمان را تصاحب کرد.[۵]
در سال ۱۳۹۵ مراسم پاسداشت رضا امیرخانی از سوی اتحادیه ناشران و نویسندگان افغانستان در کابل برگزار شد. این مراسم برای نوشتن کتاب «جانستان کابلستان» بود. مهدی قزلی و محمدحسین جعفریان نیز در جشنواره ادبیات داستانی افغانستان امیرخانی را در این سفر همراهی کردند.[۷]
آثار نویسنده
- «اِرمیا»، ۱۳۷۴
- «ناصر ارمنی»، ۱۳۷۸
- «مَنِ او»، ۱۳۷۸
- «اَز به»، ۱۳۸۰
- «داستان سیستان؛ ده روز با رهبر»، ۱۳۸۲
- «نَشتِ نِشا»، ۱۳۸۴
- «بیوَتَن»، ۱۳۸۷
- «سرلوحهها»، ۱۳۸۸
- «نَفَحاتِ نفت»، ۱۳۸۹
- «جانِستان کابُلستان»، ۱۳۹۰
- «قِیدار»، ۱۳۹۱
- «رَهِش»، ۱۳۹۶
- «نیمدانگ پیونگیانگ»، ۱۳۹۸
افتخارات نویسنده
- «اِرمیا» برگزیده جشنواره آثار ۲۰ سال دفاع مقدس است. از این کتاب در اولین دوره جشنواره مهر و دومین جشنواره دفاع مقدس تقدیر شد.[۵]
- «منِاو» در دومین جشنواره مهر مورد تقدیر قرار گرفت و بهعنوان یکی از سه کتاب برگزیده منتقدان مطبوعات و سه کتاب برگزیده سال ۱۳۷۹ معرفی شد.[۵]
- «قیدار» بهعنوان برگزیده بخش داستان بیستویکمین دوره جایزه کتاب فصل انتخاب شد.[۵]
- «نفحات نفت» اثر شایسته تقدیر دهمین دوره جایزه ادبی جلال آلاحمد در بخش ویژه معرفی شد.[۵]
- «رهش» بهعنوان اثر برگزیده یازدهمین دوره جایزه ادبی جلال آلاحمد در بخش رمان و داستان بلند انتخاب شد.[۵]
نظر نویسنده درباره اثر
قیدار، ضرورت جامعه امروز ماست
روایت قیدار، ضرورت جامعه امروز ماست. قیدار یادآور شخصیتهایی در بطن جامعه است که جایشان در زمانه معاصر ما خالی است و یافتن دوباره مرام و مسلک پهلوانی با سویههای مذهبی میتواند یکی از راههای نجات جامعه امروز از تناقضها و فقدان هویت باشد.[۸]
شروع نگارش
در دفتر من تصویری است از یکی از اقوامم که در سال ۱۳۴۵ هنگام سفرش به حج گرفته شده است. در آن سفر، مرحوم تختی به بدرقه وی در فرودگاه آمده و حضور تختی موجب شلوغی شده است. من حس کردم که چقدر امروز جای این تصویر میان ما خالی است و قصه قیدار اینگونه شروع شد.[۹]
امیرخانی: برای نوشتن «قیدار» تمام فتوتنامههای قدیمی را خواندم
برای نوشتن «قیدار» تمام فتوتنامههای قدیمی فارسی را خواندم. سعی کردم تا آنجا که میشود آنها را پیدا کنم تا جایی که ناگهان حس کردم خودم به یک فتوتنامه نویس تبدیل شده ام.[۱۰]
موضوع امروز ایران
هیچکس به من نگفت بنویس؛ به خاطر آنکه من آن گوش شنوا را نداشتم که «بنویس» را دریافت کنم. آنچه جامعه من از من میخواست این کتاب نبود، آنچه فرهنگ و مسئولان فرهنگی جامعه هم از من میخواستند این کتاب نبود. من نزدیک به ۴ سال درگیر موضوع این کتاب بودم. زمانی این موضوع ذهن مرا مشغول کرد و معتقدم که این موضوع، موضوع امروز ایران است و من هم وظیفهای ندارم که جز آن چیزی بنویسیم.[۱۰]
«قیدار» اصلا رمان نیست، ادای دین است
من «قیدار» را برای ادای دین به یک تصویر نوشتم. تصویری که به یکی از اعضاء خانواده ما برای رفتن به سفر حج مربوط میشود و در آن تصویر تختی در کنار این فامیل ما حضور دارد. «قیدار» اصلا رمان نیست و یک ادای دینی است به یک شخصیت داستانی. من از همان ابتدا در مورد این کتاب سپر انداخته ام و حتی به ضعفهای این کتاب هم کاملا اشراف دارم.[۱۱] «قیدار» برای من، ادای دِین به یک عده آدمها در اجتماع است که سعی کردیم در جامعه این شخصیتها را نبینیم و آنها را حذف کنیم. قیدار را میتوانیم در شرایط امروزی هم بیابیم و دربارهاش بنویسیم تا بفهمیم که قیدار اساساً فرو افتاده نیست و فرو افتادنی هم نیست. گرچه رفتار او به لحاظ امروزی یک رفتار محتوم به شکست است. ولی من دوست داشتم جور دیگری این آدمها را ببینم و ادای دین به آنها بکنم؛ شخصیتهایی که ما آنها را به چشم دیده بودیم.[۱۲]
سعی کردم قیدار را بدون تکنیک بنویسم
ایده من در «قیدار» ایدهای بود که شاید در برخی داستانهای پستمدرن رعایت شود، یعنی آدم قصه آرام آرام به جلو میرود و هیچ بازگشتی به گذشته (فلش بکی) نیز وجود ندارد. من هم سعی کردم قیدار را بدون تکنیک بنویسم. کار سختی بود، اما جزو خواستهها و ایدههای من بود. من ایده دیگری هم داشتم که میخواستم با آن در هر فصل آدمهایی بیایند و بخورند به سنگ محک قیدار، ولی خب زور من به چنین چیزی نرسید و وسط کار دیدم که دارم همان فکر قدیمی خودم را ادامه میدهم و این به خواننده نزدیکتر است.[۹]
تلمیحی به داستان قیدار نبی
این داستان تلمیحی دارد به زندگی نه چندان آشکار قیدار نبی(ع). از قیدار نبی متن زیادی نداریم. در کتاب عهد عتیق در چند سفر، نامی از این پیامبر برده شده، اما بیش از آنکه از این نبی نامی در میان باشد، از بنیقیدار نام برده شده است. در کتب تاریخ انبیایی ما نیز از بنیقیدار نام برده شده است. البته در کتاب عهد عتیق به دلیل اینکه تأکید ویژه بر خاندان اسحاق(ع) بهعنوان اصل نبوت است که به پیامبران اسرائیلی منتهی میشود، طبیعی است که انبیای اسماعیلی مورد توجه قرار نگیرند. اما مورخان مسلمان به موضوع بنیاسماعیل و بنیقیدار تا حدی پرداخته اند. بااینحال، ما از زندگی آن حضرت چیز زیادی نمیدانیم؛ جز اینکه گفته شده قیدار نبی در سفرهداری و مدارا از نیای بزرگش حضرت ابراهیم(ع) بهره برده بوده است.[۱۲]
قیدار میخواهد به جای صاحب کامیون بودن، صاحب راننده کامیون شود
کار قیدار این است که وقتی کنار رفت، خود مخاطب هم به سنگ محک قیدار بخورد و کنار برود. قرار نیست کسی هم بیشتر از این بداند. قیدار بهعنوان یک شخصیت کامل شده در شغل خودش وارد داستان میشود. اینکه چگونه به اینجا رسیده، به نظرم اهمیتی ندارد. تصمیم وجودی اینکه قیداری میخواهد به جای صاحب کامیون بودن، صاحب راننده کامیون شود، ارجمندترین ظریفه قصه است و ما باید این را از آن بفهمیم که در هر تمدنی و در هر نظمی، انسان بالاترین ارزش است. ابزار کار پیامبران هم انسان است. خود انسان موضوع کار معلم، مصلح و هر دلسوز دیگری است.[۱۲]
قیدار، قهرمانی متفاوت
قیدار بر خلاف بیشتر قهرمانهای داستانهای مشابه انسانی، متعلق به قشر ستمکشیده و مستضعف نیست. گرچه در اندازههای خود، از طاغوت زمان زجر میکشد و گاهی با آن مبارزه هم میکند، اما جنس مبارزه او درد داشتن از بیعدالتی و آرمان طبقات محروم نیست.[۱۲]
قیدار، رمان انقلاب نبود
رمان «قیدار»، رمان انقلاب نبود؛ رمان انقلاب شد. انقلاب اسلامی یکی از مردمیترین وقایع اجتماعی بود. حتی جنگ ما هم به اندازه انقلاب، مردمی نبود؛ زیرا دفاع مقدس شرفش به داوطلبانه بودن آن بود. داوطلبان در جنگ حاضر بودند؛ یعنی اگر کسی نمیخواست در جنگ حاضر نمیشد و جایی میرفت که به او کاری نداشته باشند. اما ویژگی انقلاب این بود که همه اقشار باید داخل آن موضع میداشتند. عده زیادی از آدمهای بینام و نشان در این انقلاب بودند که مبارزه آنها با نظام، یک مبارزه فطری و طبیعی بود. ولی بعد از انقلاب به مناسبت اینکه وارد دستگاه سیاسی نشدند، کسی به نقش آنها توجه زیادی نکرد.[۱۲] قیدار، نمونهای از این آدمهاست که به طور طبیعی وارد مبارزه میشود. او نگاه سیاسی ندارد. مانند مجاهدان و فداییان و چریکها، دید ایدئولوژی هم ندارد و جزء خواص فکری جامعه هم نیست. قیدار برای حفظ دنیای شخصی خودساخته خود وارد مبارزه میشود و حسینیهای که باید حفظ شود، میشود انگیزه قیدار برای مخالفت با رژیم. قیدار را واقعاً طوری طراحی کرده بودم که در آرامترین سالهای رژیم شاه شروع شده و اوج بگیرد؛ اما در ادامه دیدم مقتضای قیدار بودن ایجاب نمیکند نسبت به امام خمینی(ره) بیتفاوت باشد. اصلاً نمیتوانی قیدار باشی و مسیرت به خط مقدم و پشت سنگر محمد جهانآرا نیفتد.[۱۲]
«قیدار» را برای آقای حاتمیکیا نوشتم
راستش را بخواهید «قیدار» را برای آقای حاتمیکیا نوشتم. برای همین کار چندان مطلوبی از نظر خودم نیست چون کار سینمایی است و صحنه زیاد دارد. وقتی ابراهیم خواند گفت: این برای کیمیاییه، چیه تو نوشتی! آنجا فهمیدم اینها چقدر لج هستند. خیلی بامزه بود برای من که مثلاً خودم را اندازه آقا ابراهیم انقلابی میدانستم ولی دیدم نسل من باز تفاوت دارد. یعنی نسل من میتواند با کیمیایی گفتوگو داشته باشد ولی با نسل حاتمیکیا نه.[۱۳]
شخصیت قیدار واقعی نیست
شخصیت قیدار واقعی نیست، چون معتقدم نویسنده ای که میخواهد عین واقعیت را نشان دهد کار بسیار سختی دارد.[۱۴]
قیدار را برای احیاء طریقت در کنار شریعت نوشتم
قیدار یک رمان دهه پنجاه در فضای تهران است که در آن بشود فضای فتوتنامه جدید و فراموشی آن در عصر امروز را بازگو کرد. در قدیم یک درمان و یک نسخهای که وقتی شریعت نمیتوانست نجاتبخش باشد، نسخه بزرگان بود. خیلی از سنتهای عمیق در کنار سنت اهل فتوت ما شکل گرفته است که البته این فقط مختص ایران نیست. در ژاپن آیین هاگاکوره سامورائیها هم یک آئین شبیه فتوتنامه است که عدهای مثل سامورائیها جان خود را در این راه میگذاشتند که از دیگران دفاع نمایند، ولی امروز بهنوعی دیگر این آئین را زنده نمودند. ولی ما فتوتنامههای خودمان را فراموش کردیم. در قدیم همه شجرهنامه صنف خودشان را به بزرگان میرساندند، به طور مثال قصابها. این در زندگی مدرن امروز ما کمرنگ شده است. در «قیدار» هم سعی شده فتوتنامهای برای یک کامیوندار تعریف شود. در قیدار یک کامیون٬دار میخواهد با آداب و شیوه خودش زندگی کند که این یک فضیلت محسوب میشود. قیدار را نوشتم برای این که احساس کردم قسمتهای طریقتی در مقابل قسمتهای شریعتی کمرنگ شده است.[۱۴]
قیدار میخواهد بر جهان بیرونی خود موثر باشد
داستان این رمان به مردی بازمیگردد که به شدت دوست دارد ادامهدهنده سلسله خود باشد و به عبارت دیگر نیاز دارد که به شدت خودش باشد. شخصیت این رمان دوست دارد تا جهان خودش را خودش بسازد و به نوعی بر جهان بیرونی خود موثر باشد. در واقع شخصیت این رمان سعی دارد با ساحت شخصی خود بر جهان بیرونیاش موثر باشد.[۱۵]
فتوتنامهها مرا در صورتبندی کار کمک کرد
در مورد فتوتنامهها هم بگویم که فتوتنامهها مرا در صورتبندی کار کمک کرد. به این شکل که متوجه شدم هیچ قسمت از کار نباید خارج از فتوتنامه باشد؛ یعنی قیدار هر کاری میکند باید در فتوتنامه قیدار وجود داشته باشد. فتوتنامه قیدار یک فتوتنامه امروزی بود که باید بندهایش با عمل داستانی گفته میشد نه با یک دو سه.
مثلاً در فتوتنامه قصابها، چاقو را یک مدلی برمیدارند که مختص خودشان است. پس فهمیدم که سفتکردن پیچ ماشین قیدار باید از جنس فتوتنامه خودش باشد. وقتی فتوتنامهها را خواندم رسیدم به آچارکشی ماشین نو. باید بعد برای آچارکشی یک وجهی پیدا میکردم. قیدار ماشین نو را برد پیش سید مکانیک و او گفت که کارگر دختر کارخانه مرسدس بنز آلمان چه میدونه که موقع پیچ سفت کردن باید چی بگه. بعد پیچها را باز کرد و با ذکر هر کدام را دوباره بست سرجایش. این فکر را از فتوتنامه گرفتم ولی در فتوتنامه که آچارکشی نبود. فتوتنامه به من یاد داد که وسیله قیدار باید با مرامش همگون باشد. و از موتورش صدای یاهو علی مدد بیاید بیرون. همه ارکان زندگی قیدار باید طبق اصول فتوتنامهاش باشد. استفاده من از فتوتنامهها استنباطی بوده و نه کپی پیستی. هیچکدام از فتیان بنیهندل این کار را قبلتر نکرده بودند ولی من با تأثیر از تفکر فتوتنامه این کار را در زندگی قیدار بهکار گرفتم.[16]
شیفته قیدار بودم
قیدار من را واقعاً موقع نوشتن به وجد میآورد. خودم شیفتهاش بودم دوست داشتم بنویسمش. من راستش از راه رفتن قیدار خوشم میآمد.[17]
«قیدار» به دنبال ساخت یک شبکه شیعی است
من میخواستم بگویم تا بلد نباشی یک گاراژ را اداره کنی نمیتوانی دو گاراژ را اداره کنی و بعد تعمیم دهم که اگر نتوانی چند گاراژ را اداره کنی نمیتوانی یک شهر را اداره کنی. البته گفته باشم من در عمل دیدم در داستان هم اداره یک گاراژ چقدر سخت است چه برسد به اداره یک گاراژ واقعی. اما اگر ما نتوانیم داستان اداره یک گاراژ را بنویسیم، اصلاً نمیتوانیم داستان اداره یک شهر را بنویسیم. من میخواستم بگویم نحوه برخورد قیدار با یک خلافکار چیست. خود شخصیت قیدار سفید نیست. در این رمان رقاص به داخل گاراژ میآید و بعد برایش چهار لیتری عرق میآورند. از اینجا مخاطبها دو دسته میشوند عدهای میگویند این شخصیت سیاه است و شایسته مرگ و برخی او را ستایش میکنند.
به زعم من جامعه آرمانی شیعه از چند کلید اصلی تشکیل شده است؛ کلید عاشورا برای ساخت شبکه انسانی. در قیدار هم این کلید وجود دارد. آیهای که در تابلوی زیارت عاشورا به وضوح دیده میشود این است «إنی سلم لمن سالکم و حرب لمن حاربکم». با کسانی که با تو دوست هستند دوستم و با کسانی که با تو دشمناند، دشمن هستم. براساس این حرف میتوان یک شبکه انسانی ساخت. این موضوع خیلی مخصوص ما هم نیست. من اسم این شبکه را گذاشتم شبکه زیارت عاشورایی یا در حالت کلیتر شبکه شیعی. در قیدار، او سعی میکند این شبکه را بسازد و این به نظر من آرمان است.[18]
راوی داستان باید شیفته میبود
راستش به نظر من راوی اصلی این کار باید همان نوجوانی میشد که مداح است و بعدها هم شهید میشود (قاسم بن حسن). ولی خوب من دیدم قاسم مثل من به قیدار نگاه میکند از پایین به بالا. دیدم اگر بخواهم داستان را از زبان او بگویم باید قضاوتهای قیدار و مسائل دیگری را از او نشان میدادم که به نظرم از توان من خارج است. لذا راه آسانتر را انتخاب کردم. راوی من شیفته قیدار است، اگر اینطور نباشد و بخواهد با منطق افعال قیدار را بگوید آن وقت کار خراب میشود. مثلاً صحنههای دعوای صفدر و همسرش. نوشتن این صحنهها برایم خیلی دشوار بود.[19]
با صحنهی همصحبتی علی فتاح و قیدار حال کردم
من توی قیدار از یک صحنه خیلی حال کردم. صحنهای که علی فتاح من او با قیدار همصحبت میشود. هر کدام لحن خودشان را دارند. این مورد خیلی مرا خوشحال کرد.[20]
صحنه فاتحه خواندن سیدگلپا واقعی بوده است
من برای اینکه سیدگلپا بیاید پیش قیدار هزار فکر و راهحل داشتم. اما بهنظرم اینکه آمد و فاتحه خواند خوب درآمده ضمن اینکه من آن صحنهای را که دختر مقابل سیدگلپا در پیادهرو میآید و دست سید را میبوسد، خودم از نزدیک دیدم. من همراه مرحوم آیتالله گلپایگانی از منزلش داشتیم میرفتیم مسجد. توی خیابان یوسفآباد دیدم یک دختر خانم کم حجاب (بیحجاب بعد از انقلابی) آمد و به ایشان سلام کرد. من رویم را برگرداندم، ولی ایشان ایستاد و احوال دختر خانم را پرسید و گفت دخترم خوبی و خیلی گرم پاسخ او را داد. اگر این صحنه خوب درآمده دلیلش این است که واقعی بوده. چرا؟ چون یک عکس است؛ یعنی یک برش کوچک از زندگی اوست.[21]
قیدار طریقت دین است
اگر دین بین شریعت و طریقت باشد. قیدار طریقت دین است. مثل هیئت و مسجد. قیدار بخش هیئت است.[22]
[12]
[16] ««قیدار» به دنبال ساخت یک شبکه شیعی است/ تصویری از جامعه آرمانی». خبرگزاری مهر. 12 اسفند 1393
[17] ««قیدار» به دنبال ساخت یک شبکه شیعی است/ تصویری از جامعه آرمانی». خبرگزاری مهر. 12 اسفند 1393
[18] ««قیدار» به دنبال ساخت یک شبکه شیعی است/ تصویری از جامعه آرمانی». خبرگزاری مهر. 12 اسفند 1393
[19] ««قیدار» به دنبال ساخت یک شبکه شیعی است/ تصویری از جامعه آرمانی». خبرگزاری مهر. 12 اسفند 1393
[20] ««قیدار» به دنبال ساخت یک شبکه شیعی است/ تصویری از جامعه آرمانی». خبرگزاری مهر. 12 اسفند 1393
[21] ««قیدار» به دنبال ساخت یک شبکه شیعی است/ تصویری از جامعه آرمانی». خبرگزاری مهر. 12 اسفند 1393
[22] ««قیدار» به دنبال ساخت یک شبکه شیعی است/ تصویری از جامعه آرمانی». خبرگزاری مهر. 12 اسفند 1393
پانوشت
- ↑ پرش به بالا به: ۱٫۰ ۱٫۱ «معرفی و دانلود کتاب قیدار». کتابراه. بیتا. دریافت شده در ۳ دی ۱۴۰۳
- ↑ «معرفی و دانلود کتاب صوتی قیدار اثر رضا امیرخانی». نوار. بیتا. دریافت شده در ۳ دی ۱۴۰۳
- ↑ «نگاهی به لوطینامه «قیدار»!». شهرستان ادب. ۲۲ مرداد ۱۳۹۲
- ↑ «مروری بر رمان قیدار و فرهنگ فتوت». همشهری. ۱۸ مهر ۱۴۰۱
- ↑ پرش به بالا به: ۵٫۰ ۵٫۱ ۵٫۲ ۵٫۳ ۵٫۴ ۵٫۵ ۵٫۶ «رضا امیرخانی». ویکی ادبیات. بیتا. دریافت شده ۳ بهمن ۱۴۰۳
- ↑ پرش به بالا به: ۶٫۰ ۶٫۱ «رضا امیرخانی». ویکی پدیا. بیتا. دریافت شده ۳ بهمن ۱۴۰۳
- ↑ «پاسداشت نویسنده «جانستان کابلستان» امروز در کابل». باشگاه خبرنگاران جوان. ۲۵ دی ۱۳۹۵
- ↑ «امیرخانی: هیچوقت گوش شنوا نداشتم چون «قیدار» ضرورت جامعه امروز ماست». خبرگزاری ایبنا. ۱۲ مهر ۱۳۹۴
- ↑ پرش به بالا به: ۹٫۰ ۹٫۱ ««قیدار» ادای دینی به شیوه داستانی که در ذهنم بود». خبرگزاری شبستان. ۲۳ خرداد ۱۳۹۱
- ↑ پرش به بالا به: ۱۰٫۰ ۱۰٫۱ «امیرخانی: برای نوشتن «قیدار» تمام فتوتنامههای قدیمی را خواندم». خبرگزاری مهر. ۱۲ مهر ۱۳۹۱
- ↑ «امیرخانی: قیدار اصلا رمان نیست». خبرگزاری مشرق. ۲۳ خرداد ۱۳۹۱
- ↑ پرش به بالا به: ۱۲٫۰ ۱۲٫۱ ۱۲٫۲ ۱۲٫۳ ۱۲٫۴ ۱۲٫۵ «گفتوگو با رضا امیرخانی دربارهی رمان قیدار». خبرگزاری دفاع مقدس. ۱۵ بهمن ۱۳۹۱
- ↑ «امیرخانی: نسل من میتواند با کیمیایی گفتوگو کند ولی نسل حاتمیکیا نه!». خبرگزاری میزان. ۱۸ فروردین ۱۳۹۶
- ↑ پرش به بالا به: ۱۴٫۰ ۱۴٫۱ «شخصیت «ارمیا» و «قیدار» واقعی نیستند/ افغانستان سی سال دیگر به ما میرسد». گیل خبر. ۲۹ آبان ۱۳۹۴
- ↑ ««قیدار» به آخرین خط رسید». خبرگزاری مهر. ۱۴ فروردین ۱۳۹۱