هواتو دارم

از ویکی‌ادبیات
پرش به ناوبری پرش به جستجو
هواتو دارم
نویسندهمحمدرسول ملاحسنی
ناشرشهید کاظمی
محل نشرتهران
تاریخ نشر۱۴۰۲
تعداد چاپچاپ بیست و پنجم ۱۴۰۳
شابک۹۷۸۶۲۲۲۸۵۱۳۹۲‬‬‬
تعداد صفحات۳۰۴
موضوعزندگینامه، رمان مستند، مدافع حرم
زبانفارسی
قطعرقعی
نوع جلدنرم

رمان «هواتو دارم؛ روایت زندگی شهید مدافع حرم مهندس مرتضی عبداللهی» روایت زندگی شهید مدافع حرم مهندس مرتضی عبدالهی به قلم محمدرسول ملاحسنی است. این اثر در سال ۱۴۰۱ توسط انشارات شهید کاظمی منتشر شد و  در سال ۱۴۰۳ به چاپ بیست و پنجم رسید. «هواتو دارم» در تیرماه ۱۴۰۲ مورد تقریظ رهبر انقلاب قرار گرفت.

*****

«هواتو دارم؛ روایت زندگی شهید مدافع حرم مهندس مرتضی عبداللهی» نوشته محمدرسول ملاحسنی، روایتی از سرگذشت زندگی شهید مدافع حرم مهندس مرتضی عبداللهی است. این قصه از خواب عجیبی که همسر شهید، سال‌ها پیش از ازدواجشان دیده شروع می‌شود و به مرور، داستان اعزام به جبهه جنگ و شهادت را روایت می‌کند. این اثر دارای دو قهرمان است كه قهرمان اول شهید و قهرمان دوم همسر شهید است. این اثر از مجموعه کتاب‌های مرتبط با شهدای مدافع حرم است که زندگی‌نامه و خاطرات شهید مهندس مرتضی عبدالهی را با قلمی مستند و روایی بازگو می‌کند. شهید عبدالهی از جمله شهدای جوان و تحصیل‌کرده‌ای است که با انگیزه دفاع از ارزش‌های اسلامی و حفاظت از حرم اهل‌بیت (ع)، به جبهه‌های مقاومت در سوریه اعزام شد و جان خود را در این مسیر فدا می­‌کند. متن کتاب هواتو دارم از زبان افرادی که او را از نزدیک می‌شناختند، غنی شده و به بیان ویژگی‌هایی همچون ایمان عمیق، اخلاص، روحیه جهادی و مهارت‌های فنی شهید عبدالهی پرداخته شده است. همچنین، نثر کتاب ساده و صمیمی است که می‌تواند برای طیف وسیعی از مخاطبان جذاب باشد. رسیدن به چاپ بیست و پنجم کتاب گواه این مدعا است.

خلاصه اثر

«هواتو دارم» از دوازده فصل تشکیل شده و قصه زندگی شهید مهندس مرتضی عبداللهی است که از سال ۱۳۸۵ شروع می‌شود و در سال ۱۳۹۷ تمام می‌شود؛ روایت دوازده سال از زندگی پُرپیچ‌وخم و مملو از لحظه‌های ناب یک قهرمان. داستان از یک خواب شروع می‌شود. خوابی که سرچشمه تغییرات اساسی در یک انسان است؛ خوابی که همسر او قبل از ازدواجشان می‌بیند و تحول عجیبی را در او ایجاد می‌کند. همسر مرتضی با اسم مستعار «ستاره» راوی داستان زندگی آن‌ها است. ماجرای خواستگاری پسری بیست‌ساله را تعریف می‌کند. «مرتضی» آن موقع دانشجوی سال سوم مهندسی عمران بود. بعد از کش‌وقوس‌های فراوان، در آذرماه سال ۱۳۸۷ عقد می‌کنند و مهرماه سال ۱۳۹۰ و در شب ولادت حضرت معصومه (سلام‌الله‌علیها) سر زندگی مشترکشان می‌روند.[۱]

کتاب، از یک طرف، به‌نوعی جنس زنانه دارد و از طرف دیگر، روایتگر سبک زندگی یک شهید مدافع حرم است. خواننده، از یک‌سو، نکات اخلاقی جالبی را از شهید به خاطر می‌سپارد و از سوی دیگر، با ابعاد مختلف شخصیتی شهید آشنا می‌شود و همچنین، با جنایت‌های داعش بیشتر آشنا می‌شود.‌ با این‌که نویسنده کتاب مرد است، ولی به‌خوبی توانسته احساسات و عواطف زنانه را به تصویر بکشد؛ این اتفاق در دو کتاب قبلی ملاحسنی هم به‌خوبی مشهود بود.[۱]

مرتضی انواع و اقسام ورزش‌های رزمی را بلد بود، شجاع بود و باهوش و به درس اهمیت می‌داد. برای این‌که بتواند عازم سوریه شود، دوره‌های مختلف غواصی، پاراگلایدر و راپل را یاد گرفت؛ با این اوصاف، نتوانست به دفاع از حرم اهل‌بیت (علیهم‌السلام) برود. این اتفاق را با پدرش در میان گذاشت؛ پدری که در دوران دفاع مقدس از فرماندهان گردان تخریبچی بود. پدر به کمک کوچکی اکتفا می‌کند که آن‌هم کارساز نمی‌افتد. بالاخره، با اختراعش بود که جواز مدافع حرم شدن را کسب کرد، تا جایی که خود سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی توصیه مؤکد کردند تا مرتضی به ‌عنوان مدافع حرم به سوریه اعزام شود. او در عملیات آزاد‌سازی گذرگاه القائم در عراق حضور داشت. القائم گذرگاهی بین استان اَلانبار عراق و دیرالزور سوریه است که نیرو‌های داعش، از ابتدای بحران سوریه و عراق، بر این گذرگاه مسلط بودند. وقتی این گذرگاه از داعش پاک‌سازی می‌شد، رزمنده‌ها باید از عراق به پایانه مرزی بو‌کمال برمی‌گشتند.

شهید مرتضی عبداللهی

به‌ واسطه این پیروزی، همان جا بین رزمندگان قرعه‌کشی ‌شد که اسم هر کس بیفتد، می‌تواند به نیابت از همه بچه‌های آنجا برای زیارت اربعین به کربلا برود. قرعه‌ به نام مرتضی افتاد؛ با آنکه همان موقع همسرش برای بار اول در اربعین راهی سفر کربلا بود و اگر او هم می‌آمد می‌توانستند هم‌سفر باشند، ولی مرتضی انصراف داد، به مرز بوکمال برگشت و بین تکلیف جهاد و زیارت، جهاد را انتخاب کرد تا اینکه در همان منطقه به شهادت می‌رسد. مرتضی، بیست‌وسوم آبان‌ماه سال ۱۳۹۶ در استان دیرالزور در شرق سوریه و در جریان آزاد‌سازی بوکمال سوریه، در عملیات شناسایی نقاط حساس دشمن به شهادت رسید. او قبلاً در وصیتی مزارش را مشخص کرده بود و نمی‌خواست سنگ مزار داشته باشد.[۱]

روایت کتاب، روایتی خطی است، هر چند در کتاب روایت‌های افراد دیگر را هم شاهد هستیم. نگارش کتاب از سال ۱۳۹۸ تا ۱۴۰۱ به طول انجامیده است.  یک فصل کامل از کتاب به علاقه و توجه ویژه شهید عبداللهی به عید غدیر و بخش دیگر کتاب به ارتباطات او با مسجد صفا اختصاص دارد، چون ایشان اهل محله نظام‌آباد بودند.[۲]

درباره نویسنده

محمدرسول ملاحسنی، نویسنده اثر

محمدرسول ملاحسنی در ۱۰ خرداد ۱۳۶۶در قزوین متولد شده است. او نویسنده و مدیر عامل مجموعه دلتکانی و فارغ التحصیل کارشناسی ارشد زبان و ادبیات فارسی است. از مشهورترین آثار او می­‌توان کتاب «یادت باشد» را نام برد که زندگی نامه شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی به روایت همسرش است. نام دیگر آثار او «کاش برگردی»، روایت زندگی نامه شهید مدافع حرم زکریا شیری که از سوی مادر شهید ذکر شده می‌­باشد.[۳] گفتنی است ملاحسنی از فعالان رسانه‌ای استان قزوین است و مسئولیت‌‌هایی چون مدیر عامل باشگاه کتابخوانی دلتکانی، معاون فضای مجازی، روابط عمومی بسیج دانشجویی استان و مدیر مسئولی نشریات و سایت‌های متعدد دانشجویی را در کارنامه دارد.[۴]

نظر نویسنده درباره اثر

داستان شکل گیری ایده کتاب

علی‌رغم این­که من ساکن شهر قزوین هستم، شهید عبدالهی را اصلاً نمی‌شناختم. در واقع نمی‌دانستم که مثلاً در تهران مزاری هست و به مزار خاکی معروف است و این شهید با یک چنین شخصیتی وجود دارد. از آن موقع که کتاب «یادم باشد» منتشر شد و رهبر معظم انقلاب نسبت به این کتاب لطف داشتن و در یکی از سخنرانی‌هایشان آن را مطرح کردند، خیلی‌ها تماس می‌گرفتند و سوژه­‌های مختلف معرفی می‌کردند.

اواخر کار کتاب دوم بود که تلفن من زنگ خورد و همسر شهید عبداللهی با من تماس گرفتند و شهید را معرفی کردند. گفتند در تهران مزار شهید معروف است و شهید راه قدس بوده و نیروی حاج قاسم سلیمانی بوده است. چون این تماس‌ها برایم خیلی تکرار شده بود، برایم سوال شد که چرا ایشان به من زنگ زده است.

در تهران همه اساتید هستند و نویسنده‌های خیلی زیادی هستند که می‌توانند راحت‌تر این کار را انجام دهند. ایشان گفتند ما همسران شهدای مدافع حرم معمولاً چهار پنج روز اول ماه صفر که می‌شود ایام شهادت حضرت رقیه(س) در قالب کاروانی می‌رویم حرم حضرت زینب(س) در سوریه و در حرم حضرت زینب(س) و حرم حضرت رقیه (س)خادم می‌شویم. هم زیارت می‌کنیم هم آن‌جا کمک می‌کنیم و زائران را راهنمایی می‌کنیم. یه گروه چهل، پنجاه نفری از همسران شهدای مدافع حرم. گفت من در آن کاروان رفته بودم سوریه. روز دوم و سوم بود که مشغول کمک به زائران بودم، یک دفعه چشمم به خانم سیاهکالی، راوی کتاب«یادم باشد» افتاد.

رفتم جلو و حال و احوال کردم و گفتم خیلی خوشحال شدم و تو این فضا بودیم که گفتند من مستند زندگی شما را با آقا مرتضی نگاه کردم و خلاصه خیلی ابراز خوشحالی کرد که بالاخره تو این فضا همدیگر را دیدیم و از این صحبت‌ها. حرف‌ ما کشید به کتاب و من گفتم بعد از شهادت آقا مرتضی، کتاب شما را خوندم، خیلی کتاب خوبی بود و بعد همسرش پیشنهاد داد اگر خوشتان آمده می‌توانم شما را وصل کنم به نویسنده آن کتاب و شماره نویسنده را بدهم که کتاب شهید عبداللهی را هم همان نویسنده بنویسد.

آن جا شماره را گرفته بودند و بعد هم که برگشته بودند ایران و این تماس برقرار شده بود. من خودم این را عنایت حضرت زینب(س)می‌بینم. چنین دیداری در آن فضا انجام شد و آشنایی صورت گرفت. احساس کردم واقعاً خود حضرت زینب(س) این سوژه را فرستاده است. با وجود اینکه سخت هم بود، بعد مسافت بود و دقیقاً افتاد در ایام کرونا که به راحتی نمی­‌توانستیم تردد کنیم. جاده‌ها بسته بود. ولی با همه سختی‌ها سه سال هم زمان برد چون خیلی پروژه خاص و سنگینی بود ولی الحمدالله کارهای کتاب انجام شد و نهایتاً هم منتشر و در نمایشگاه کتاب تهران رونمایی شد.[۵]

چرا طولانی شد...

از جمله دلایل طولانی شدن نوشتن این کتاب یکی این بود که هم داستان، داستان ثقیلی بود و هم بعد مسافت بین دو شهر تهران و قزوین که باید برای انجام مصاحبه‌ها رفت و آمد می‌کردم، اثر‌گذار بود.[۲]

درسنامه اخلاق

اصلا هدف من از روایت این زندگی پشت جبهه، بیان سبک زندگی است. من فکر می‌کنم مقدمه کتاب کسی که این کتاب را با دقت بخواند شاید بیش از ۸۰ تا نکته اخلاقی یا درسنامه بتواند از این کتاب در بیاورد. این درسنامه می­تواند در واقع یک الگو باشد. یک زندگی جدید را به ما هدیه بدهد. [۵]

اسم کتاب

همسر شهید می‌گوید روز‌های آخری که می‌خواست به سوریه برود آمد و توی آشپزخانه روی صندلی کنار میز چهار گوش کوچکی نشست. لیوان چای را که برایش ریخته بودم، برداشت، اما، چون داغ بود دوباره روی میز گذاشت و تک تک اعضای خانواده‌اش را به من سپرد؛ خانواده خودش که تمام شد، شروع کرد به سفارش اعضای خانواده من. از من خواست حواسم به همه باشد؛ منتظر بودم بین همه این حرف‌ها، سفارشی هم برای خودم داشته باشد، ولی چیزی نگفت. همه را که به من سپرد، از روی صندلی بلند شد؛ با همان چشم‌های اشکبار به مرتضی گفتم: تو که خیلی بامعرفت بودی، همه را سپردی، پس من چی؟ لبخند آرامی زد و گفت: نگران نباش، خودم هواتو دارم! من هم همین جمله شهید را به عنوان اسم کتاب انتخاب کردم.[۲]

رونمایی از کتاب هواتو دارم. نمایشگاه بین‌­المللی کتاب تهران. ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۱

پویش کتابخوانی خط امین

مسابقه بزرگ کتاب‌خوانی «رویداد خط امین» به منظور ترویج فرهنگ کتاب‌خوانی و گسترش دانش عمومی در جامعه با مبنا قراردادن شش اثر، از جمله کتاب هواتو دارم، در آبان ۱۴۰۳ آغاز به کار کرد. مهلت شرکت در این مسابقه تا تاریخ ۱۰ بهمن ۱۴۰۳ تعیین شد.[۶]

تقریظ مقام معظم رهبری

متن تقریظ رهبر
بسم الله الرحمن الرحیم

این نیز جلوه‌ئی دیگر از رویشهای انقلاب است: جوان دلاوری با عقلانیت دهه‌ی ۹۰ و احساسات دهه‌ی ۶۰. مصداق: الیه یصعد الکلم الطیب و العمل الصالح یرفعه. با جهادی در بهترین راه و سرانجامی برترین سرانجام.. هنیئاً لأرباب النعیم نعیمُهم.. معرفت و صبر راوی (همسر شهید) در خور ستایش است.. گرامی و سربلند باد.

۲ تیر ۱۴۰۲





[۷]

نشست‌های برگزار شده درباره اثر

  • نشست رونمایی از کتاب هواتو دارم در قزوین در ۹ خرداد ۱۴۰۱. طی مراسمی، کتاب «هواتو دارم»روایت زندگی شهید مدافع حرم مرتضی عبداللهی به قلم محمد رسول ملاحسنی نویسنده قزوینی با حضور مسئولان و مردم شهیدپرور به‌ویژه خانواده‌های شهدا و ایثارگران رونمایی شد.[۸]
  • آیین رونمایی از کتاب هواتو دارم در نمایشگاه بین‌­المللی کتاب تهران در ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۱. آیین رونمایی از کتاب هواتو دارم به همت انتشارات شهید کاظمی با حضور نویسنده و جمعی از مشتاقان ادبیات پایداری برگزار شد.[۹]
  • آیین رونمایی از تقریظ مقام معظم رهبری بر سه کتاب «هواتو دارم»، «مجید بربری» و «بیست سال و سه روز» در تهران در ۳۰ آبان ۱۴۰۳. همزمان با ۳۰ آبان، روز «قهرمان ملی» و سالگرد پیروزی جبهه مقاومت و پایان سیطره داعش، «رویداد ملی قهرمان» و هفدهمین پاسداشت ادبیات جهاد و مقاومت همراه با انتشار تقریظ‌های حضرت آیت‌الله العظمی خامنه‌ای بر سه کتاب مربوط به شهدای جبهه مقاومت با عناوین «هواتو دارم»، «مجید بربری» و «بیست سال و سه روز» از سوی مؤسسه پژوهشی-فرهنگی انقلاب اسلامی برگزار شد. در این مراسم که با حضور تعدادی از خانواده شهدا و جمعی از مسئولان فرهنگی برگزار شد، سردار سرلشکر پاسدار حسین سلامی فرمانده کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، دکتر سیدعباس صالحی وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی و مهدی ابراهیم‌زاده معاون دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت‌الله خامنه‌ای (مدظله‌العالی) به بیان دیدگاه‌های خود در رابطه با سیره حضرت آیت‌الله العظمی خامنه‌ای نسبت به گسترش فرهنگ جهاد و ایثار و شهادت پرداختند.[۱۰]
نشست رونمایی از کتاب هواتو دارم. قزوین. ۹ خرداد ۱۴۰۱
  • نشست نقد و بررسی کتاب هواتو دارم در اراک در ۴ آذر ۱۴۰۳. این نشست با حضور نویسنده کتاب همزمان با هفته بسیج در اراک خوانش نقد و بررسی شد.[۱۱]

اظهارنظرها درباره اثر

سردارعبداللهی؛ پدر شهید

احساس غرور می­کنم

[۱۲]

الهام قاسمی؛ منتقد ادبی

خاطراتی از جنس زنانه

آیین رونمایی از تقریظ رهبر بر سه کتاب «هواتو دارم»، «مجید بربری» و «بیست سال و سه روز». تهران. ۳۰ آبان ۱۴۰۳

[۱۳]

برشی از متن

شروع كرد تک­‌تک اعضای خانواده را به من سپرد، خانواده خودش كه تمام شد شروع كرد به سفارش اعضای خانواده من،منتظر بودم بین همه این حرف ها سفارشی هم برای خودم داشته باشد؛ ولی چیزی نگفت، همه را كه به من سپرد از روی صندلی بلند شد، با همان چشم­‌های اشک‌­بار به مرتضی گفتم: با معرفت پس من چی، منو به كی می­‌سپری؟

لبخند آرامی زد و گفت: نگران نباش، بهت قول میدم، خودم همه‌­جا، هم هروقت، هر­طوری هم كه بشه هواتو دارم...

□□□

به ورودی خانه خودمان که رسیدم نگاهم به دمپایی‌های مرتضی افتاد که همیشه دم در بود، ناخودآگاه نشستم و دمپایی را دست گرفتم، اشک امانم نمی‌داد، در دلم درد بزرگی داشت جوانه می‌زد، دردی به سنگینی این غم که دیگر صاحب این دمپایی‌ها به این خانه سر نخواهد زد.

کف دمپایی را بوسیدم و به صورتم کشیدم، دوست داشتم خاک کف پای فدایی حضرت زینب روی صورتم شهادت بدهد که من اگر اختیار داشتم هیچ وقت بدون مرتضی به این خانه برنمی‌گشتم.

به زور کلید انداختم و وارد خانه شدم، خانه‌ای که همه جایش بوی مرتضی می‌داد.

□□□

بدنم خشک شده بود، بدون هیچ تحرکی. رنگ به چهره نداشتم. مرگ تمام وجودم را فراگرفته بود، همه ۱۸ سال عمرم در کسری از ثانیه مرور شد و احساس کردم در آن لحظه بی‌اختیارترین موجود زمینم؛ خیلی حقیر، خیلی ناچیز! جوری که انگار از اول نبوده‌ام و از اول هیچ اختیاری نداشته‌ام، حتی به‌اندازه یک دست تکان‌دادن، حتی به‌اندازه یک چشم برهم‌زدن! من مانده بودم و جسم بی‌جانم که حتی نمی‌دانستم این‌همه تاریکی تا کجا ادامه دارد. صدای اذان که از مناره‌های مسجد محل داخل خانه ریخت، چشم‌هایم باز شد. نور جای تاریکی را گرفت. همه آن چیز که دیده بودم، خواب بود؛ ولی خیلی روشن. یک تصویر کاملاً گویا که می‌خواست من را زنده کند. صدای هق‌هق گریه‌هایم اتاق را برداشته بود. اشک امانم نمی‌داد.

مامان که با شنیدن صدای گریه من هول کرده بود، با یک لیوان آب داخل اتاق آمد و گفت: «چی شده دخترم؟ خواب دیده؟ دلت درد می‌کنه؟» گریه حتی اجازه نمی‌داد حرف بزنم. با دست اشاره کردم که چیزی نیست. دور خودم می‌چرخیدم و نمی‌دانستم این خواب قرار است با من چه کند. شبیه تشنه‌ای بودم که در برهوت بیابانی بی‌آب‌وعلف به‌دنبال یک جرعه آرامش می‌گشت. حس شرمندگی از عمر گذشته یک لحظه رهایم نمی‌کرد. برای رسیدن به آرامش به وضو پناه بردم. سرودستی شستم و بی‌اختیار چادر نماز گُل‌گلی خودم را سر کردم. کمی بعد، ضربان قلبم آرام‌تر شده بود. دودستی چسبیده بودم به چادر. در آن بی‌قراری احساس می‌کردم نخ این چادر مایه آرامش من شده. به خوابی که دیده بودم فکر می‌کردم. خوابی که تمام وجودم را شکست، زندگی‌ام را به هم ریخت و من اراده کردم دوباره آن را بچینم؛ ولی با شکل‌وشمایلی متفاوت. نمی‌دانستم دقیقاً باید چه‌کار کنم. تنها چیزی که در آن شک نداشتم، این بود که باید تغییر کنم. همان‌طور که نشسته بودم، به مامان گفتم: «می‌خوام از همین امروز دیگه چادر سر کنم!» مامان گفت: «تو؟ چادر؟» گفتم: «آره مامان. دوست دارم یه مدت چادر سر کنم.» مامان جواب داد: «آفتاب نزده خواب‌نما شده انگار. حالا یه کم استراحت کن تا صبح خدا بزرگه. معلومه شب درست‌حسابی نخوابیده، ستاره.» اما تصمیمم را گرفته بودم. حالم خیلی منقلب بود و هرچه که ساعت می‌گذشت این خواب دست از سرم برنمی‌داشت. صبحانه را که خوردیم، یکراست رفتم سراغ کمد لباس‌ها. دنبال چادرم می‌گشتم. می‌خواستم از همین اولین روز با چادر به کلاس زبان بروم. از قبل چادر داشتم. مامان به من یاد داده بود که باید هرکجا می‌رویم طبق شأن همان جا رفتار کنیم و لباس بپوشیم؛ برای همین، تأکید داشت وقتی مسجد می‌رویم یا ایام محرم داخل هیئت حتماً چادر سر کنیم.

□□□

مامان گفت: «شما جوونید. خوب نیست از این حرفا بزنین. صلوات بفرستید پاشید برید دنبال کارهاتون. اصلاً حوصله ندارم.» مرتضی گفت: «اتفاقا خیلی هم خوبه. من شهید بشم، زهرا سادات هم همسر شهید می‌شه.» بعد، رو کرد به من و گفت: «تو دوست نداری همسر شهید بشی؟» من هم بدون فاصله گفتم: «چرا که نه؟ چی بهتر از این؟!»

همین چند کلمه رو گفته و نگفته، دیدم یک پرتقال بزرگ محکم خورد وسط پیشانی‌ام! مادرها هم که نشانه‌گیر دقیق! جوری مامان سیمین پرتقال را به سرم کوبید که تا چند لحظه چشم‌هایم سیاهی می‌رفت. بعد خیلی جدی برگشت گفت: «بابات شهید بشه! این حرفا چیه؟!»

نشست نقد و بررسی کتاب هواتو دارم. اراک. ۳ آذر ۱۴۰۳

مشخصات کتاب‌شناختی

«هواتو دارم»  روایت زندگی شهید مدافع حرم مهندس مرتضی مرتضی عبداللهی نوشته محمدرسول ملاحسنی در ۳۰۴ صفحه، در قطع رقعی با جلد نرم ، برای اولین بار در سال  ۱۴۰۱ توسط انتشارات شهیدکاظمی چاپ شده است. چاپ بیست و پنجم این اثر در سال ۱۴۰۳ روانه بازار چاپ شد.

نسخه­‌ی الکترونیکی «هواتو دارم» در بستر طاقچه قابل خرید و مطالعه است.

نوا، نما، نگاه

پانوشت

  1. پرش به بالا به: ۱٫۰ ۱٫۱ ۱٫۲ «معرفی کتاب «هواتو دارم» حواسش به همه بود...». نشر شهید کاظمی. بی‌­تا. دریافت شده ۲۳ آذر ۱۴۰۳
  2. پرش به بالا به: ۲٫۰ ۲٫۱ ۲٫۲ ««هواتو دارم» درباره شهیدی است که وصیت کرد برای مزارش سنگ نگذارند». جوان آنلاین. ۲۳ آبان ۱۴۰۳
  3. «محمدرسول ملاحسنی». بوکریز. بی­‌تا. دریافت شده در ۲۳ آذر ۱۴۰۳
  4. «مدیر روابط عمومی و امور بین الملل استانداری قزوین تغییر کرد». تسنیم. ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
  5. پرش به بالا به: ۵٫۰ ۵٫۱ «این شهید با ترشی درست کردن و ضایعات فروختن امرار معاش می کرد».  همشهری آنلاین. ۱۰ آذر ۱۴۰۳
  6. «برگزاری مسابقه کتاب‌خوانی «رویداد خط امین» درباره شش کتاب تقریظی رهبر انقلاب». مهر. ۱۷ آذر ۱۴۰۳
  7. «تقریظ رهبر انقلاب بر کتاب «هواتو دارم»». دفتر حفظ و نشر آثار آیت الله خامنه‌­ای. ۳۰ آبان ۱۴۰۳
  8. «کتاب «هواتو دارم» در قزوین رونمایی شد». نوید شاهد. ۹ خرداد ۱۴۰۱
  9. «کتاب «هواتو دارم»؛ روایت زندگی شهید مدافع حرم «مرتضی عبداللهی»». میزان. ۳۱ ارديبهشت ۱۴۰۱
  10. «تقریظ رهبر انقلاب بر سه کتاب «هواتو دارم»، «مجید بربری» و «بیست سال و سه روز» منتشر شد». دفتر حفظ و نشر آثار آیت الله خامنه‌­ای. ۳۰ آبان ۱۴۰۳
  11. «کتاب «هواتو دارم» در اراک نقد و بررسی شد». ایبنا. ۴ آذر ۱۴۰۳
  12. «سردار عبداللهی: تقریظ رهبر انقلاب بر کتاب «هواتو دارم» باعث غرور و افتخار است». نوید شاهد. ۲ آذر ۱۴۰۳
  13. «مروری بر هواتو دارم». جام جم.  ۹ اسفند ۱۴۰۱