قلب زیبای بابور
قلب زیبای بابور | |
---|---|
مرز گروه سنی را شکست | |
نویسنده | جمشید خانیان |
ناشر | کانون پرورش فکری کودکانونوجوانان |
محل نشر | تهران |
شابک | ۹۷۸-۹۶۴-۳۹-۱۰-۰ |
تعداد صفحات | ۸۰ |
موضوع | عشق، گذشت و صلح |
تصویرگر | علیاصغر محتاج |
قلب زیبای بابور قصهای است از جمشید خانیان، دربارهٔ پسر نوجوان جنوبی که قلب مهربانش، دو بندر را آشتی میدهد تا این کتاب در اواخر سال۱۳۸۳ و از سوی کانون پرورش فکری کودکونوجوان، در ۸۰ صفحه و در قطع وزیری و با ۷نوبت چاپ با بیش از ۴۵هزار نسخه بهدست علاقهمندان آن برسد.[۱]
علیاصغر محتاج بهسفارش انتشارات کانون پرورش فکری کودکانونوجوانان کتابی را تصویرگری کردهاست که باوجود فهرستشدن در محدودۀ کودکونوجوان، مرز سنی را شکسته و به دنیای نسل پدرومادران نیز پامیگذارد.
بااینکه جمشید خانیان، «قلب زیبای بابور» را در اواخر سال۱۳۸۳ بهچاپ رسانیده است،خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه توانست کاندید نهایی جایزهٔ مهرگان همان سال و برگزیدۀ کتابخانهٔ بینالمللی کتاب کودکونوجوان مونیخ بهسال۲۰۰۵ شود.
[۲]
قصه در ژانر عاشقانهٔ سنتگریزی است و فراخور این سنتشکنی قبیلهای، سایهٔ حسرت یک زندگی آرامِ معمولی، نه فقط بر سر عاشق و معشوق که بر تمام جامعهٔ حاضر سنگینی میکند. در بخش اخلاقمحوریِ داستان، نقد آشکار بهویژه از سوی مخاطبان سنی کتاب، همزادپنداریِ قصه با نظایری چون شازدهکوچولوست که تاحدی بیرویه مینماید. درمقابل آنچه از پهلوگرفتن در نظرات جامعهٔ ادبی درمییابیم این است که وقتی جمشید خانیان در آثار گوناگون و متفاوتش و در گروههای سنیِ مختلف به کسب جایزه میرسد؛ یعنی ادبیات داستانی با پدیدهای روبهرو است که میطلبد بیشتر بدان بیاندیشد.
اگر هنوز نخواندهاید
آغاز نوجوانی و شروع کار جدی
از یازدهسالگی که وارد کانون شدم و کارم را از آنجا شروع کردم، جذب قصهخوانی شدم و کتاب قصه زیاد خواندم. البته قصهٔ عامیانهٔ مکتوب نخواندم؛ اما قصههای فولکلوریک را شنیدم.[۳]
وسوسه نمیشوم که به ادبیات بزرگسال برگردم
دیگران میگویند برگردم؛ اما هیچ نیاز و احساسی در من نیست که به آن ادبیات برگردم.البته همچنان در عرصهٔ ادبیات نمایشی، کار بزرگسال میکنم و نتوانستهام وارد ادبیات نمایشی کودکونوجوان شوم. انگار برای خودم سخت است. هنوز جدی به آن فکر نکردهام.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
منابع نوشتن
منابعِ هریک از کارهایم را روی میز میگذارم، البته هم روی میز و هم روی زمین. دو جلد فرهنگ لغت عمید که از بس زیاد استفاده کردم، کهنه شده، روی میزم حق آبوگل دارند. خودکار قرمز که حتماً باید باشد، چون دور مطالب را با خودکار قرمز خط میکشم و خودکار مشکی هم هرگز از من دور نیست. پوشهای پر از کاغذها و نوشتههای نصفه، نگه میدارم که نسخهٔ اول نوشتههایم را پشتشان مینویسم. از کامپیوتر استفاده نمیکنم هیچ چیز جای خودکار قرمز و مشکی را برایم نمیگیرد.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
افشرهٔ داستان
داستان «بابور» بسیار پیش از تولد او شروع میشود؛ زمانی که پدرومادر نزدیک به سن او بودند، اتفاقهایی رقم میخورد که نهتنها زندگی کهور، پدر بابور، را تغییر میدهد؛ بلکه سالهای سال بعد، پسرش بابور، بهتأسی از پدر، دست به کار شجاعانهای میزند که...[۴]
جذابیت و شهرت، باهم
قلب زیبای بابور محدود به ردهٔ سنی خاصی نیست. داستانی است که ذهن هر مخاطبی را به خود جلب میکند. به اعتقاد منتقدان ادبی، شیوهٔ داستانگوییِ متفاوت نویسنده یعنی بهکارگیری داستانهای دیگر در دل قصهٔ اصلی، جذابیت داستان را دوچندان کرده است.خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
قصد خانیان از گفتن این قصه صرفاً نویسندگی نیست؛ بلکه انگیزهٔ شاعرانهای برای خلق جهانی سرشار از آرامش و صلح و عشق در این داستان دیده میشود.[۵]
جمشید خانیان این داستان را برای کودکان نوشت؛ اما «قلب زیبای بابور» با بزرگترها نیز مأنوس شد و در دنیا همهگیر. بنابراین، با کسب افتخارات و جوایزی چون مهرگان و مونیخ[۲] و با نامزدشدن خانیان برای دریافت جایزهٔ آسترید لیندگرن ۲۰۱۹ بهانتخاب انجمن نویسندگان کودکونوجوان، «قلب زیبای بابور» خواندنیتر شده است.[۶]
بچههای معروف «قلب زیبای بابور»
قصه، به دنیای دختر نوجوانی ورود میکند که عاشق قصههاست. جملات و عبارتهای زیبای کتابها را قاب میگیرد و به دیوار میزند. خانیان با همین نوع اشارهها خواننده را با ذهنیت خاص یک نوجوان قصهخوان آشنا میکند و قبل از آشنایی با دیگر شخصیتها، شخصیت راوی را برجسته میسازد.
«کهور» بازیگر بعدی این داستان است. پسری سیاهپوست و فقیر که عاشق «حزبا»، دخترِ تاجری بزرگ و ثروتمند میشود. کهور قلبی مهربان دارد و عشق را مقدسترین سرمایهٔ زندگی میشناسد. پدر حزبا مردی است ثروتمند و خودخواه که روزگاری سخت و پُررنجی را برای مردم بندر ملو رقم زده است.
«بابور» پسر کهور و حزباست و شخصیت اصلی این داستان، که خانیان عنوان کتاب خود را از نام او وام گرفته است. بابورِ نوجوان که همچون پدرش قلبی آکنده از مهر و عطوفت دارد، دل به دریا میزند و با شجاعت ذاتی خود، تکتنه دو بندر را باهم آشتی میدهد.[۱][۷]
در صفحهٔ تقدیم
خانیان میگوید: «قلب زیبای بابور» را به دخترم آناهیتا تقدیم میکنم؛ چون در نگارش آن سهم جدی داشته است. آن موقع آناهیتا نوجوان بود و حالا بزرگ شده؛ بااینحال همچنان او اولین کسی است که داستانهایم را میخواند و نظر میدهد. آناهیتا مخاطبی حرفهای و بیغرض است. وقتی دربارهٔ کارهایم صحبت میکند بهدقت گوش میدهم و به نظراتش فکر میکنم.
نویسنده با این تقدیمنامه درواقع راوی داستان را معرفی میکند و نشان میدهد که چنین شخصیتی گاه حتی بسیار به ما نزدیک است و بدینترتیب راوی داستان برای مخاطب باورپذیرتر میشود.[۸]
چرا باید قصهٔ «بابور» را خواند؟!
دغدغهٔ اصلیِ نویسنده، آموزش مفاهیم صلح، شجاعت و عشق به نسل نوجوان و جوان با هدف داشتن جهانی زیباتر است. پیامِ محوری داستان یعنی عشق و آشتی، خواننده را هرچه بیشتر بهسوی قصه جلب میکند.
«قلب زیبای بابور» چشمها را بر حقایق پیشرو باز میکند و دردهای مردم را نمایان میسازد. پرهیز از تبعیض نژادی، بیداری وجدان جمعی و بهخطرانداختن خود برای دیگران نکات اخلاقیِ ارزشمندی است که محبوبیت قصه را فراگیر میسازد.[۷]
قصهٔ خانیان، بیانی است از واقعیتِ مشکلات و دردهای طبقۀ فقیری که سلطهٔ طبقۀ ثروتمند، آن را تشدید میکند. قصه نمایشی است از تلاش و شجاعت برای رسیدن به آرمانی دستیافتنی در جهان هستی.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
مفصلتر و دقیقتر بخوانیم
موضوع خاصِ نوجوان، نیاز نداریم
خانیان بر این باور است که اکثر موضوعها کشش «پرداخت» برای نوجوانان را دارد:
- موقع نوشتن خیلی فکر نمیکنم برای گروه سنی نوجوان مینویسم. دنیای نوجوان در من همیشگی است و حلشده. شاید برای همین، ساختارهای فرمی که برای بیان قصههایم استفاده میکنم، غیرمتعارف و سخت است؛ چون همیشه فکر میکنم که برای انسانها مینویسم. به انسان فکر میکنم، فارغ از اینکه چه سنی دارد.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
بلندخوانی و آهنگ کلمه
آهنگ کلمه برایم خیلی مهم است. این حساسیت از من قصهگوی خوبی ساخته است و بیشتر مواقع داستانهایم را بلندبلند برای خودم یا اطرافیان میخوانم تا آنچه در پس ذهنم نهفته بود و نمیدیدمش، سرانجام درمیآید.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
آناهیتا طرح را بههم زد!
داستانی که من طی چهار ماه نوشتم ۲۴ فصل داشت. البته در هیچ مرحلهای لذت نمیبردم. منتظر بودم شاید فصل بعدی جذاب شود؛ اما فصل پایانی هم هیچ تحولی در من ایجاد نکرد.[۹] وقتی برای دخترم، آناهیتا خواندم، باتعجب گفت:«خب، چی شد؟» این حرف باعث شد هم کل اثر را پاره کنم و دور بریزم و هم در تعامل با خودش «قلب زیبای بابور» را بنویسم. باهم نوشتیم و اغلب نظراتش را در داستان اِعمال کردم. زبان و راویِ قصه از او گرفته شد. هر فصل را برایش میخواندم و بعد با تأیید دونفره آن را نهایی میکردیم.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد تأکیدی که در داستان بهچشم میخورد، ماحصل همان «چی شد؟» است و من با بههمریختن ترکیب روایی و فرم داستان اولیه، دوباره دنبال شخصیتهای داستانیام راه افتادم؛ درحالیکه نمیدانستم چرا بابور دستهایش را فقط در دامن آن زن باز میکند و نمیدانستم چرا داستان این طوری شروع میشود... .خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
زندگی میکنم با شخصیتهای داستان
موقع نوشتن طرحی که گاه شاید یک سالی با آن درگیرم، این اتفاق برایم میافتد که با آدمهای قصه زندگی کنم. بیشتر به این دلیل که تصوری کلی از اثر دارم و دقیقاً نمیدانم چه اتفاقی قرار است بیافتد. درواقع طرح کاملی از آن آدمها در ذهنم نیست. مرتب با شخصیت زیست میکنم تا بهقطع زاده میشوند.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
شرح قصه
سالها پیش وقتی هنوز بابور پا بهدنیا نگذاشته بود مرد سیاهپوستی به نام کهور در روستای بندر ملو زندگی میکرد. روزی بهمحض اینکه کشتی بادبانی ناخدا ماجد از سفر صید مروارید بازگشت، ناخدا به کهور پیغام فرستاد که هرچه زودتر نزد او برود.
کهور در خانهٔ ناخدا کسی را میبیند که زندگی او را برای همیشه تغییر میدهد: حزبا دختر ناخدا.
پدر حزبا بهشدت با علاقه و عشق بین این دو جوان مخالفت میکند؛ اما ماجرا برای کهور و حزبا جدی است. پس شبانه فرار میکنند و بعد از ازدواج پنهانی، به قبیلۀ کهور پناه میبرند. ناخدا، اهالی بندر ملو را که زندگیشان وابسته به اوست، تحریم میکند و شرط پایان این تحریم را برگرداندن حزبا میداند. کهور که اینک صاحب دختر و پسری است، به قصد یافتن مروارید راهی دریا میشود و دیگر بازنمیگردد. سالهای سختی بر مردم ملو میگذرد تااینکه بابور، پسر کهور، با شجاعت دل به دریا میزند و با رنج بسیار، مروارید را مییابد و با قدرت، صلح را بین ارتباطات دو بندر برقرار میکند.[۱۰][۱۱]
[۱۲]
سلاح گرم قلب زیبای بابور
روایت قصه بهصورت عینی و لحظهبهلحظه و در زمان حال است، آنهم با پررنگکردن نقش و شخصیت روای در ابتدای داستان.
داستان پیامْمحور است و نکوهشگر تبعیض طبقاتی.
در تعریف زیبایی آشنازدایی دارد و فهم عمومی جامعه را به درک درست از زیبایی سوق میدهد. با پسزدن زیباترین مروارید جهان و پذیرفتن مهربانترین قلب عالم.
ناظر به اهمیت رسانه است و با خلق شخصیت شنبه، نمایانگر قدرت خبررسانی.
تداعیکنندهٔ ارزشهای اخلاقی است و گریززننده به قصههایی چون شازده کوچولو و جوجهاردک زشت.
به قصههای فولکلوریک توجه دارد و بهگفتهٔ نویسنده، این توجه، از داستاننویسی شرقی وام میگیرد.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
سبک کتاب
زبان داستان ساده و روان است و کاملاً ملموس و متصور.
قصه راویِ همنسل قهرمان دارد که نویسنده بهعمد شخصیتش را برجسته کرده است.
قهرمان، از نسل دوم شخصیتهای داستان میجوشد و صلح و آرامش ارمغان اوست.
داستان تخیلی است؛ اما تخیلی که معمول است نه فرای تصور خواننده.
پایان قصه باز است و داستان بابور به باور نویسندهاش با ناتمامماندن، به دنیای قصهها میپیوندد.
پیوند و حس مشترک بین شخصیتهای مختلف داستان برقرار است.
داستان با نمونههایی از جنس خودش، مقایسهپذیر است؛ اما گاهی بیش از حدی تاجایی که باعث سردرگمی میشود.
آزادیِ اندیشه در انتهای داستان، دستآورد این اثر است.[۱۳]
تحلیل قصه براساس نکات اخلاقی
- تبعیضنژادی و فاصلهٔ طبقاتی
- بهستوهآوردن دیگران برای منافع خود
- بهخطرانداختن خود برای منافع دیگران
گرهٔ اصلی داستان در برخورد با سیاهپوستی و فقر زدهمیشود و تبعیضنژادی در کل طرح قصه پیش میرود. قوت داستان در برخواستن علیه این ضدارزش و مبارزهٔ صلحآمیز با آن است. آنهم وقتی که از سوی کلانسیستم حاکم که همواره ارزشهایش در تضاد با ارزشهای انسانی است، ضدارزشها در جامعه تسری مییابد.
دو راهی اخلاقی زمانی شکل میگیرد که حزبا در نقش دختری زادهشده در طبقه متمول و حاکم تصمیم میگیرد از پدر و خواستههاش عبور کند و مرز فاصلهٔ طبقانی را بشکند. با کهورِ سیاهپوستِ فقیر، پنهانی ازدواج میکند و به قبیلهٔ او میپیوندد و بهدنبال این حرکت، پدر در جایگاه ناخدایی که معاش مردم در دست اوست، بهتلافی خسران وارده، قبیله را تحریم میکند. اما سؤال اینجاست:
آیا کار این زوج که گویی منفعتطلبانه است و باعث رنج و محنت افراد قبیله شده، اخلاقی است؟
این پرسش گرچه مستقیم در داستان طرح نمیشود؛ اما بهواسطهٔ بروز مولفهٔ احساس گناه و عذاب وجدان، اهمیت اخلاقی مییابد. درنتیجه کهور برای جبران این رنج تحمیلشده بر قبیله، خود را بهخطر میاندازد و به دریا میرود تا مروارید صید کند که در این راه جانش را از دست میدهد. پاسخ به وجدان بیدار از پدر به پسر بهارث میرسد و این بار بابور راه پدر را ادامه میدهد و برای قبیلهاش فداکاری میکند. داستان اینک به نقطهای رسیده که خواننده با تجربهٔ بهخطرانداختن جان، برای دیگران مواجه میشود؛ سرمشقی مستقیم و مثبت که بابور آن را از پدرش گرفته است.[۷]
نوجوانان همسن بابور میگویند
- نظرات همسالان بابور، گویای آن است که مؤلفههایی چون اسم قصه، طرح روی جلد، تصویرسازیها و خلاصهنویسی پشت کتاب، بهترتیب در جلب توجۀ خواننده نقش بازی کردند.
- نقد مثبت و منفی دانشآموزان از این داستان، معرف ارتباطگرفتن آنان با اثر است و از آنهم ناشی بیشتر فهمی درست از قصه.
- مقایسهٔ «قلب زیبای بابور» با قصههایی چون «شازدهکوچولو» و «جوجه اردک زشت» نقدی است که اغلب خوانندگان نوجوان بر خانیان وارد کردند با طرح این پرسش که «اگر خواننده شازدهکوچولو و جوجهاردک زشت را نخوانده بود، چه؟»
- ضرورت پیشنیاز برای درک بهتر داستان، حرف مشترک تمام کودکانی است که «قلب زیبای بابور» را ردپای «شازده کوچولو» میدانند چه آنان که با این دنبالکردن ردپا توسط خانیان موافق بودند و جمعآوری چند کتاب در یک کتاب را کار جالبی میپنداشتند و چه مخالفانی که عملاً این روش خانیان را زیادهگویی و سردرگمی تلقی کردند.
- موافقان خانیان، بازآفرینی داستانهای پرطرفدار جهانی را هم ارزش میدانند و هم تبلیغی برای داستانهایی که حافظهٔ بشری و دنیای زیبای قصه، هرگز آنها را به فراموشی نمیسپارد.خطای یادکرد: برچسب
<ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
ما قلب زیبا را دیدیم؟!
ما آدمها را دیدیم؛ یکی سفید، یکی سیاه، یکی زرد، یکی سرخ...
یکی به پوست زیبایش مینازید و یکی به چشمانش...
یکی به لبهایش و یکی به اندامش...
و ما نیز شاید به همه ببالیم...
ما همانهایی را دیدیم که چشم سرمان دید...
ما نگاههای معصوم... دستان بیگناه... دلهای پاک را ندیدیم...
پس چرا میخواهیم «قلب زیبای بابور» را ببینیم؟
ما هیچ نمیبینیم...
حتی قلب سنگی خودمان را...
کاش بهجای جلادادن به صورتمان قدری به فکر جلادادن به دلهایمان بودیم...
کاش بهجای اینکه در فکر درشتبودن چشمانمان باشیم کمی برای بزرگی دلهایمان کاری میکردیم...
کاش و کاش و کاش...[۱۵]
تقابل افسانه و قصههای مدرن
خالق «قلب زیبای بابور» میگوید: آنچه در دل این داستان نهفته است، جز تقابل افسانه و قصههای مدرن یا بهبیان امروزی، رویارویی سنت و مدرنیه نیست.
در عالم واقعیت، بابور و ننهدریا و... نداریم؛ تمام اینها در باور بخشی از مردمِ ما جریان دارد.
داستان بابور از واقعیتها و زندگی روزمرهٔ مردم شروع میشود و بهسمت افسانه پیش میرود و خانیان، هوشمندانه تمام تلاش خود را بهمنظور باورپذیرشدن آن اعمال کرده است.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
توصیف خانیان از واکنشها
واکنشها به این اثر برایم لذتبخش بود: «بچهها شوخیشوخی به قورباغهها سنگ میزنند و قورباغهها جدیجدی میمیرند»
برای هر نویسندهای دو اتفاق خیلی مهم است: اول نوشتن و دوم نحوۀ رویارویی مخاطبان با اثر
نحوهٔ مواجهه با این اثر نقد نبود؛ بلکه واکنشی مقدم بر نقد بود و این برایم جالب است؛ چراکه ما در واکنش مقدم بر نقد با تمام هویت و آگاهی رویاروی اثر مینشینیم و در برابر آن واکنش نشان میدهیم؛ اما در نقد واقعی ما نیازمند آگاهی از عناصر مختلفی همچون درونمایه، فضاسازیِ زمینه، سبک و... هستیم. بااینحال واکنشها در برابر این اثر اصالتی داشت که مرا شگفتزده کرد.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
بینامتنیبودن در یک فراداستان
اثر خانیان، قصهای است فراداستانی که درپی بهکارگیری شیوههای تازه در روایت و گریز از شیوههای سنتی، شکل گرفته است. در «قلب زیبای بابور» راوی به روشهای داستانگویی میاندیشد و از مهارت بینامتنی بهره میگیرد.
اصلیترین شگرد خانیان در این داستان، برقراریِ مکالمه با داستانهای نامآشنا بهویژه شازدهکوچولو اثر اگزوپری است. احضار متون شناختهشده درخلال داستان، با هدف پیشبرد فرایند روایت، شکلگیری عنصر باورپذیری و القای معانی، ابزاری است که خانیان به آن چنگ میزند و از قضا، این شیوه به برقراریِ ارتباط مخاطب با اثر، سرعت بخشیده است.خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
«قلب زیبای بابور» گویا میشود
این قصهٔ خانیان که منتخب کتابخانهٔ مونیخ ۲۰۰۵ است در چند ردیف نخست کتابهای گویا از سوی کانون پرورش فکری کودکانونوجوانان قرار گرفت.[۱۶]
در نشست شیراز
جلسهٔ نقدوبررسی کتاب «قلب زیبای بابور» را مجتمع فرهنگیهنری کانون پرورش فکری کودکانونوجوانان فارس دیماه ۱۳۹۵ با دعوت از جمشید خانیان و در جمع مربیان و کارشناسان برگزار کرد. خانیان به نقدهای مثبتومنفی صاحبنظران و سخنان مربیان و کارشناسان کانون دربارهٔ «قلب زیبای بابور» گوشسپرد و حین بحث دربارهٔ اثر، به برخی قواعد داستانهای رئالیستی و داستانهای مدرن اشاره کرد. زاویهٔ دید در «قلب زیبای بابور» را روشن کرد و درباب نویسندگی سخن گفت. پیامی اصلی خانیان چنین بود:
- آنچه که امروز در جامعه باید با آن مواجه باشیم، آموزش است؛ آموزش درواقع برنامهریزی برای یاددادن و تأثیر مطلوب و پایدار گذاشتن در مخاطب است.[۱۷]
ادیبان، پژوهشگران و نظراتشان
بهگفتهٔ اهالی قلم، جمشید خانیان معرف جریانهای ادبی معاصر ایران و از آن گروه نویسندگانی است که مخاطب نوجوانِ کتابخوان را دستکم نمیگیرد. استراتژی او ارتقای سطح ذائقه و نگاه زیباشناختی است.[۱۸]
خلوتنشینیِ حافظهگونه
عباس جهانگیریان نویسنده و پژوهشگر کودکانونوجوانان در نشست «مهرآیین» کانون پرورش فکری کودکانونوجوانان گفت:
- جمشید خانیان از نویسندگان بیحاشیه امروز ایران است. اگر تاکنون به خانیان رشکی برده باشم، به خلوتنشینی حافظگونه اوست. به اینکه بتوانی دور از هیاهوی سپهر تهران، در خلوت و سکوتی که آرزوی هر نویسندهای است، بنشینی و بیوقفه بخوانی و بنویسی و هر روز رنگ و جانی تازه به ذهن و زبانت ببخشی.
- خانیان خلاقیتش را مدام در گردش سنی کودک، نوجوان و بزرگسال آزمایش میکند و از همهٔ این آزمونها سربلند میگذرد؛ اما این نگرانی هم بهچشم میخورد که دوزیستی جهان آفرینش خانیان، زبان و تجربههای ادبی، او را دو پاره کند. برخی میگویند، بعضی آثار خانیان با مخاطب معمولی ارتباط برقرار نمیکند، بهنظرم این عیب خانیان نیست، نتیجه وضعیتی است که در غیبت زیباییشناختی جمعی ما ایرانیان شکل گرفته است!
- خانیان اگر زخم جنگ را بر تن نداشته باشد بر روح دارد. او روایتگر و گزارشگر واقعیتهای هشتسال جنگ نیست. جنگ با همهٔ زشتیاش از عواطف و قلب صلحطلب خانیان عبور کرده و از او نویسندهای با پشتوانهٔ تجربیِ تمامنشدنی و ژرفنگر ساخته که میتواند همچنان از جنگ بگوید بیآنکه سخنش بر کام جنگطلبان خوش آید.[۱۸]
کهنسال، خانیان را تحلیل میکند
« | مریم کهنسال، منتقد ادبی، در خانیان خلقهایی ارزشمند یافته است:
|
» |
میخواستم از جایزه انصراف دهم
« | وقتی انجمن نویسندگان کودکونوجوان، بهعنوان نامزد این جایزه انتخابم کرد، ایران نبودم:
۱۰روز بعد از بازگشتم، فقط ۴۰روز برای آمادهکردن پروندهام وقت داشتم، درحالیکه هیچ اطلاعات سختافزاری و نرمافزاری از خودم نداشتم و انجمن هم خودش را کنار کشید و کارها را به من سپرد. نمیدانستم کجای ادبیات کودکونوجوان ایران قرار دارم و از سویی هیچچیز برایم مهمتر از نوشتن نبوده و نیست. تابهحال هیچ جایزهای در روند نوشتن من اثری نگذاشته است.
|
» |
ادبیات کودک هنوز ۲۰ساله نشده
جمشید خانیان براین باور است که:
- عمر ادبیات کودک در ایران بسیار کوتاه است. ما تا دههٔ ۸۰ ادبیات کودکونوجوان نداشتیم. سابقهٔ ادبیات کودک، به کمتر از ۲۰سال میرسد و وقتی میگویند به پاس سالها تلاش فلان نویسنده، منظور همین چند سال اخیر است که ۲۰سال هم نمیشود.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
جوایز و افتخارات
آثار جمشید خانیان همواره توجه کارشناسان و منتقدان و دانشآموختههای ادبیات را جلب کرده است و نقدها و پایاننامههای تحصیلی بسیاری را در مقاطع تحصیلی کارشناسی ارشد و دکتری، پایهٔ تحقیقات خود را بر آن نهادهاند. برخی آثارش منتخب و برگزیدهٔ بینالمللی بوده که «قلب زیبای بابور» نیز از آنهاست.
- کاندید نهایی جایزهٔ مهرگان ۱۳۸۳
- برگزیده کتابخانه مونیخ ۲۰۰۵
- جایزه آسترید لیندگرن ۲۰۱۹
در کنار افتخاراتی چون برگزیدهشدن برای جایزهٔ «۲۰ سال ادبیات»، جایزهٔ «کتاب فصل»، جایزهٔ «رمان نوجوان» و... انتخابش از سوی انجمن نویسندگان کودکونوجوان ایران بهعنوان نامزد بخش نویسندگی جایزهٔ ادبی آسترید لیندگرن ۲۰۱۹، عاملی است که شاخکهای خوانندهٔ پیگیر آثارش را تیزتر میکند تا وقت بیشتری برای خواندن کتابهای او بگذارد.
این جایزه از جوایز بسیار معتبر بینالمللی در رشتۀ ادبیات کودکونوجوان است که پس از درگذشت آسترید لیندگرن در سال ۲۰۰۲، هرساله به بهترین برنامه یا برترین افراد در رشتۀ ادبیات کودکونوجوان اهدا میشود و مبلغ آن پنجمیلیون کرون سوئد است.[۱۸]
کجا و چند بار و با چه تیراژی
«قلب زیبای بابور» نوشتهٔ جمشید خانیان با تصویرگریِ علیاصغر محتاج در ۸۰صفحه نخستین بار، اسفند۱۳۸۳ در قطع وزیری با جلد شومیز از سوی کانون پرورش فکری کودکانونوجوانان در ۵هزار نسخه و با قیمت ۵۸۰تومان چاپ شد.
در کمتر از یک سال یعنی بهمن۱۳۸۴ با همان مشخصات ظاهری و صرفاً در ۷هزار نسخه این بار با قیمت ۶۰۰تومان بهچاپ رسید. آذر۱۳۸۵ بود که افسون امینی، اثر را ویرایش کرد و از آن پس اثرِ ویراسته، طی سالیان متمادی به ۷ نوبت چاپ و حدود ۴۵هزار نسخه رسید. آخرین ارزشگذاریِ اثر تاکنون بهاستناد گزارش تارنمای خانه کتاب، ۴هزار تومان بوده است.
[۱۹]
پانویس
- ↑ ۱٫۰ ۱٫۱ «ناگهان یک واژه».
- ↑ ۲٫۰ ۲٫۱ «جشنواره تئاتر فجر در صحنهٔ پایانی».
- ↑ «حرفونقل پدبدآور قلب زیبای بابور».
- ↑ «نیمنگاهی به داستان».
- ↑ «چهار رمان خانیان در اردبیل نقد شد».
- ↑ «معرفیِ نامزدهای جایزه آسترید لیندگرن».
- ↑ ۷٫۰ ۷٫۱ ۷٫۲ «بررسی آثار خانیان از منظر بلوغ اجتماع و رشد اخلاقی کودک».
- ↑ «تقدیم به آناهیتا دخترم».
- ↑ «تقابل افسانه و قصههای مدرن».
- ↑ «خلاصهای مفصلتر از رمان».
- ↑ «بندرشناس، جانکلامِ قلب زیبای بابور».
- ↑ «داستان خانیان و خلاصهٔ اثر».
- ↑ «چلتکهدوزی داستانی، گزارش بیستویکمین نشست نقد مخاطبان».
- ↑ «داستان خیلی از ما شبیه جوجه اردک زشت است».
- ↑ «ما قلب زیبای بابور را دیدیم؟!».
- ↑ «قلب زیبای بابور گویا میشود».
- ↑ «نقد اثر در شیراز».
- ↑ ۱۸٫۰ ۱۸٫۱ ۱۸٫۲ ۱۸٫۳ ۱۸٫۴ «نظر کارشناسان و اهالی ادب».
- ↑ «گزارش ادواری انتشار کتاب».
پیوند به بیرون
- «ناگهان یک واژه». وبلاگ آسمانک، احمدرضا عشقی، ۵شهریور۱۳۸۷. بازبینیشده در ۲۹تیر۱۳۹۸.
- «نقد قلب زیبای بابور، نوشتهٔ نرگس باقری عضو هیئت علمی دانشگاه ولیعصر رفسنجان». پرتال جامع علومانسانی، برگرفته از مجلهٔ علمیپژوهشی ادبیات کودک دانشگاه شیراز، پاییز و زمستان۱۳۹۳. بازبینیشده در ۲مرداد۱۳۹۸.
- «جشنواره تئاتر فجر در صحنهٔ پایانی». ایسنا، ۹بهمن۱۳۹۶. بازبینیشده در ۱مرداد۱۳۹۸.
- «حرفونقل پدیدآور قلب زیبای بابور». تارنمای مجلهٔ کتاب و کتابخوانی کانون، ۲۷شهریور۱۳۸۹. بازبینیشده در ۳مرداد۱۳۹۸.
- «نیمنگاهی به داستان». گودریدز. بازبینیشده در ۲مرداد۱۳۹۸.
- «چهار رمان خانیان در اردبیل نقد شد». پایگاه خبری کودک و نوجوان اردبیل، ۱۰آذر۱۳۹۱. بازبینیشده در ۳مرداد۱۳۹۸.
- «معرفیِ نامزدهای جایزه آسترید لیندگرن». کتابستان، ۱۴آذر۱۳۹۲. بازبینیشده در ۴مرداد۱۳۹۸.
- «بررسی آثار خانیان از منظر بلوغ اجتماعی و رشد اخلاقی کودک». پرتال جامع علومانسانی، برگرفته از مجلهٔ تفکر و کودک، منتشره در پژوهشگاه، بهار و تابستان۱۳۸۹. بازبینیشده در ۲مرداد۱۳۹۸.
- «تقدیم به آناهیتا دخترم». همشهری آنلاین، ۳۰مهر۱۳۹۰. بازبینیشده در ۱مرداد۱۳۹۸.
- «تقابل افسانه و قصههای مدرن». ایسنا، ۲۳آذر۱۳۸۳. بازبینیشده در ۵مرداد۱۳۹۸.
- «خلاصهای مفصلتر از رمان». کتاب هدهد. بازبینیشده در ۱مرداد۱۳۹۸.
- «بندرشناس، جانکلامِ قلب زیبای بابور». وبلاگ بندرشناس، ۱تیر۱۳۸۸. بازبینیشده در ۱مرداد۱۳۹۸.
- «داستان خانیان و خلاصهٔ اثر». آقتاب آنلاین. بازبینیشده در ۱مرداد۱۳۹۸.
- «چلتکهدوزی داستانی، گزارش بیستویکمین نشست نقد مخاطبان». نورمگز. بازبینیشده در ۳مرداد۱۳۹۸.
- «چلتکه دوزی داستانی، گزارش بیستویکمین نشست نقد مخاطبان». نورمگز. بازبینیشده در ۳مرداد۱۳۹۸.
- «داستان خیلی از ما شبیه جوجه اردک زشت است». کندونیوز، ۲۵بهمن۱۳۹۷. بازبینیشده در ۱۱مرداد۱۳۹۸.
- «ما قلب زیبای بابور را دیدیم؟!». وبلاگ پنچدری، ۳شهریور۱۳۸۷. بازبینیشده در ۲مرداد۱۳۹۸.
- «قلب زیبای بابور گویا میشود». کتابنیوز، ۲۱شهریور۱۳۸۸. بازبینیشده در ۳مرداد۱۳۹۸.
- «نقد اثر در شیراز». خبرگزاری مهر، ۱۱دی۱۳۹۵. بازبینیشده در ۵مرداد۱۳۹۸.
- «نظر کارشناسان و اهالی ادب». ایرنا، ۸اسفند۱۳۹۷. بازبینیشده در ۵مرداد۱۳۹۸.
- «گزارش ادواری انتشار کتاب». خانه کتاب. بازبینیشده در ۶مرداد۱۳۹۸.