آبنبات هلدار
رمان طنز «آبنبات هلدار» اثری از مهرداد صدقی، روایتی از فضای جنگ در دهه شصت و پشت جبهههاست. این اثر برای اولین بار در سال ۱۳۹۱ توسط انتشارات سوره مهر، به چاپ رسید. این کتاب در چهاردهمین دوره ادبی جایزه شهید حبیب غنیپور عنوان کتاب سال را دریافت کرد. همچنین این اثر نامزد بیست و پنجمین دوره جایزه کتاب فصل جمهوری اسلامی ایران شد.

«آبنبات هلدار»، نوشته مهرداد صدقی داستانی طنز است که در بیست فصل قصه یک خانواده بجنوردی قشر متوسط جامعه را در روزگار جنگ بیان میکند. این اثر روایتی از فضای پشت جبهههاست. داستان را «محسن» ته تغاری یک خانوادهی پنج نفره که برادرش به جبهه رفته، روایت میکند. فضای داستان در یکی از محلههای قدیمی بجنورد، در سایهسار محبت مادربزرگی پیر اتفاق میافتد. محسن راوی داستان، پسری بسیار بازیگوش و پرشیطنت است، همیشه خرابکاری میکند و همین باعث ایجاد اتفاقات کمدی میشود. او از روزگاری میگوید که مردم با مسائل ساده شادیهای بزرگی میآفریدند؛ مثلِ اولین تجربه رفتن به سینما، دیدنِ اولین تلویزیون رنگی و تجربه حضورِ نخستین خوراکیهای تازه و جدید در خانه مردم.
«آبنبات هلدار» اولین کتاب از سری آبنباتها است. جلدهای بعدی این کتاب با عنوان «آبنبات پستهای»، «آبنبات دارچینی»، «آبنبات نارگیلی» و «آبنبات لیمویی» ادامهی زندگی شخصیت اصلی است.
خلاصه اثر
آبنبات هلدار روایتی طنز اثر مهرداد صدیقی که باگویش بجنوردی به نگارش درآمده است. این کتاب روایتی از دوران جنگ و دهه شصت است. ایران درگیر جنگ نظامی با عراق است، اما در پس میدانهای مبارزه، مردم زندگی عادی و روزمرهی خود را دارند. راوی این داستان محسن کودکی بجنوردیست که برادرش به جنگ میرود و اسیر میشود. او فرزند آخر یک خانواده پنج نفری است. آنها همراه مادربزرگشان در یکی از محلههای قدیم بجنورد زندگی میکنند. پدر و مادر خانواده، هرکدام دلمشغولیهای خاص خود را دارند، اما دغدغهی مشترکشان حفظ زندگی و فرزندانشان است. محمد، فرزند ارشد خانواده، جوانی دانشجو و در آستانهی ازدواج است که میخواهد به جبهه برود و محسن و ملیحه سالهای پرماجرای نوجوانی را میگذرانند.[۱]
دردسرها و ماجراجوییهای محسن، اسیر شدن محمد در جنگ و شروع یک بحران خانوادگی، به دنیا آمدن فرزند او، سفر بیبی به مکه، دلبستگی محسن به خواهر دوستش، دوستیها و روابط، آمدوشدها و مناسبات جاری میان آشنایان، مراسمها، اتفاقات و حوادث خاص و پیشبینینشده، همگی در کنار یکدیگر این داستان را شکل میدهند. محسن بازیگوش قصه، از هر کار کوچکی ماجرایی در میآورد و از رفتن به مدرسه گرفته تا پخش کردن کارتهای عروسی و بردن آش نذری، هر جا که بتواند آتش میسوزاند.[۲]
کتاب آبنبات هلدار شامل بیست داستان به شرح زیر است:
- «راز»؛
- «خواستگاری»؛
- «کارت اضافی»؛
- «پلاک دوازده به علاوه یک»؛
- «بفرمایید حلیم»؛
- «عقابها و لاشخورها»؛
- «از سر نو قزل خانوم»؛
- «آب دادن دسته گل»؛
- «روز رفتن»؛
- «نامه»؛
- «عمل و عکس العمل»؛
- «چله چخده بهار گلده»؛
- «بوی عیدی»؛
- «غروب سیزده»؛
- «خیانت در خیانت و اعتراف یک دروغچی»؛
- «روز خوب»؛
- «روز بد»؛
- «چند درس خالنزدیک»؛
- «اولین موزی که نخوردم»؛
- «معتاد»؛
- «کیش و مات»؛
- «خانم اوشین، آقای دلار»؛
- «چشمداشت»؛
- «اولین موزی که خوردم»؛
- «از نگاه یاران».[۳]
درباره نویسنده
مهرداد صدقی در سال ۱۳۵۶ در بجنورد متولد شد. او پنج ساله بود که جنگ ایران و عراق آغاز شد و کودکی خود را در جنگ گذراند. در سال ۱۳۷۵ وارد دانشگاه شد. وی دارای دکترای صنایع چوب و کاغذ از دانشگاه گرگان است. مهرداد صدقی اکنون به عنوان عضو هیات علمی، در دانشگاه گنبد کاووس مشغول تدریس است.
آثار:
- «آبنبات هلدار»؛
- «آبنبات پستهای»؛
- «آبنبات دارچینی»؛
- «آبنبات نارگیلی»؛
- «تعلیمات غیراجتماعی»؛
- «دومین نشان مردی»؛
- «آخرین نشان مردی»؛
- ، «سال سیل»؛
- «لعبتکان»؛
- «دژاوو، میرزا روبات»؛
- «مغزنوشتههای یک نوزاد»؛
- «مغزنوشتههای یک جنین».
سریال تلویزیونی «پدر پسری» که در رمضان ۱۳۹۹ از شبکه پنج پخش شد، اقتباسی از کتاب «آخرین نشان مردی» نوشته این نویسنده است.[۴]
نظر نویسنده درباره اثر
جرقه تالیف کتاب
از چندین سال قبل ضرورت تألیف چنین آثاری را احساس میکردم. ماجرا به مدتها قبل از آغاز تألیف جلد نخست مجموعه آبنباتها بازمی گردد. زمانیکه خیلی از دوستان و اطرافیان، به ویژه آنهایی که گرفتار مشکلات زندگی امروزی شده بودند، از من که میدانستند کتاب دوست هستم، راهنمایی میخواستند. راهنمایی درباره اینکه چه کتابی بخوانند تا قدری حالشان بهتر شود. دنبال کتابهای روان شناسی زرد و بازاری هم نبودند! کتاب داستانی میخواستند؛ رمان و داستان. اما واقعیت این است که داستانهای ایرانی، از دورهای که قصه و داستان نویسی به سبک قدما جای خود را به سبک جدید داستان نویسی میدهد، در فضایی تلخ ارائه شدهاند.[۵]
به دنبال امیدبخشی به مخاطب بودم
در تألیف این کتابها به دنبال این بودم که حداقل باری به دوش خوانندگان احتمالی آثارم اضافه نکنم. این خط قرمز من در مجموعه آبنباتها بود واگرنه در بخشهای مختلف هر کدام از این کتابها، گاهی لازم به افزودن بر تلخیها بود، اما این کار را نکردم. در مقابل روی مسائلی کار کردم که امیدبخشی را به مخاطبان القا میکرد.[۵]
مطالعه این کتاب را به همه پیشنهاد میدهم
مطالعه این کتاب را به همه پیشنهاد میدهم. وقتی نوشتن آن را آغاز کردم دنبال این بودم که نوشتهی من مثل یک تراپی عمل کند و به بهبود حال مخاطب، حتی اگر شده در زمانی که آن را میخواند کمک کند. این مسئله فارغ از بحث ساختار ادبی و سؤالی که درباره گروه سنی مخاطبان آن پرسیدید، برای من مهم بود. برای خانواده در آثارم اهمیت زیادی قائل هستم، چراکه شکل درست خانواده در موقع بروز هر مشکلی میتواند حامی افراد باشد.[۵]
فلسفه نام کتاب
فلسفه نام آبنباتها از سوغات شهرم یعنی بجنورد میآید که میخواستم مردم ایران با این محصول شهرم بیشتر آشنا شوند. دیگر دلیل اصلی که من را ترغیب کرد تا این نام را روی این کتاب بگذارم، این بود که میخواستم رابطه طنز بودن کتاب را با شیرینی آبنبات وصل کنم تا مفهوم بیشتری داشته باشد.[۶]
محسن، شخصیتی خیالی
خیلیها که با من صحبت میکردند و میگفتند: «محسن خود شما هستید؟» من همیشه تکذیب میکردم که این شخصیت فقط در سالهایی زندگی میکند که یک زمانی من نیز آن را تجربه کردهام. باقی موارد تنها خیال و داستان و شخصیتپردازی است.[۶]
بیشتر بازخوردها را از نوجوانان و جوانان دریافت کردهام
روایت «آبنباتها» مربوط به دهه ۶۰ است و بسیاری از مخاطبان آن دوران را لمس نکردهاند. جالب اینجاست با توجه به اینکه داستان را برای رده سنی بزرگسال روایت کردهام، بیشتر بازخوردها را از نوجوانان و جوانان دهه ۷۰ و ۸۰ گرفتهام. البته تعدادی مخاطب دهه نودی هم نسبت به این اثر اظهار نظر کردهاند. گمانم سبک زندگی و روابط بین آدمها که در گذشته رواج داشته و امروز هیچ اثری از آن نیست، برای این افراد که آن دوران را ندیدهاند، جالب است.[۷]
داستان آبنباتها در حرکت است
داستان «آبنباتها» ساکن نیست و حرکت دارد و جلد آخر آن در دهه ۷۰ روایت میشود. در نگارش رمان «آبنباتها» تلاش کردهام داستان را طوری روایت کنم تا مخاطبانی هم که آن دوران را درک نکردهاند با آن ارتباط برقرار کنند و همراه شوند. جلد بعدی که پنجمین جلد از رمان «آبنباتها» خواهد بود در دهه ۸۰ روایت میشود.[۷]
در نگارش کتاب از تجربه زیسته استفاده کردم
دوست داشتم برای شهر خودم اثری خلق کنم که بر طاقچه همه خانهها باشد. نمیخواستم صرفاً یک داستان شهری با موقعیت محدودی خلق کنم، بلکه جهان شمول بودن آن برای من بسیار مهم بود. همچنین نمیخواستم صرفا خاطره بنویسم بلکه دوست داشتم ادبیات هم در آن باشد. همچنین در کتاب از تجربه زیسته استفاده کردم. در جلد اول کتاب از پانویس استفاده کردم که بخشی به خاطر بیتجربگی و بخشی هم به علت اصرار ویراستار بود.[۸]
سیر انتخاب اسم کتاب
در ابتدا اسم سه گانه کتابهای (آبنبات هلدار ، آبنبات پستهای و آبنبات دارچینی)، «روزگار آقای اوشین و آقای دلار» بود که با آن موافقت نشد و سپس اسم ترکی برای آن انتخاب کردم که باز هم مورد قبول واقع نشد. در نهایت اسم آبنبات با طعمهای مختلف را برای آن انتخاب کردم که میتواند سوغات فرهنگی مردم خراسان شمالی باشد[۸]
نقد و بررسی اثر
نوستالژی دهه شصتی
آبنبات هلدار اثری خوشخوان و فرحبخش است که زندگی ساده و صمیمی خانوادههای ایرانی در سالهای جنگ را با تمام تلخیها، سختیها، شیرینیها و شادیهای کوچکش با بیانی طنزآمیز و لذتبخش روایت میکند. داستان مملوء از نشانهها و کدهای خاطرهانگیز برای دههشصتیهاست؛ از لباسها و کفشهای بزرگی که برای مصرف در چند سال متوالی خریداری میشدند تا شوق تماشای تلویزیون رنگی، خوردن موز و رفتن به سینما. کتاب خواننده را با اتفاقات بسیار ساده میخنداند و این نشان از ظرافت و باریکبینی شیوهی روایت و آشنایی کامل نویسنده با ساحتهای گوناگون زندگی «آدمهای معمولی» دارد. [۲]
روایت زندگی مردم در پشت جبههها
مهرداد صدیقی با این روایت سعی دارد تا به ما بگویید مردم ایران در آن دوران و در پشت جبهه چگونه میگذراندند و روحیهشان را حفظ میکردند. نویسنده در این اثر نشان میدهد که در دل جنگ و اضطراب آن سالها، عدهی زیادی از مردم با صبوری، سرگرمیهای خودشان را ایجاد میکردند و زندگی مفرح و پر ماجرایی داشتند.[۹]
شخصیتپردازی داستان
شخصیت اصلی کتاب فرازونشیبهای بسیاری در قصه ایجاد میکند و شیطنتهایش منبع دردسرهایی جالب و دوستداشتنی هستند که روایت را پیش میبرند. داستان سرشار از لحظات دوگانه است که همزمان چند حس را در خواننده فعال میکند و درنهایت او را میخنداند؛ در پایان تمام لحظات دراماتیک، غمانگیز و دلهرهآور قصه یک مینِ کمیک جاگذاری شده است.
از دیگر ویژگیهای درخور توجه کتاب، شخصیتپردازی خوب، باورپذیر و ملموس آن است. محسن، محمد، ملیحه، بیبی، آقاجان، مامان، دوستان محسن، همسایهها و اغلب شخصیتهای داستان بهدرستی طراحی شدهاند و خواننده برای یکایک آنها میتواند نمونههای عینی و مابهازایهای بیرونی فراوانی پیدا کند. شخصیتها همچنین با تمام خصلتهای مثبتی و منفیشان دوستداشتنیاند و همحسی و همدلی مخاطب را جلب میکنند.[۲]
استفاده از لهجه بجنوردی
یکی از مشخصههای نسبتاً کمنظیر آبنبات هلدار استفاده از لهجه و زبان بجنوردی در متن کتاب و در میانهی گفتوگوهاست که شیرینی خواندنش را دوچندان میکند. نام اثر نیز به یکی از سوغاتیهای بجنوردی اشاره دارد.[۲]
باورپذیری داستان
با توجه به توضیح ابتدایی کتاب در مورد واقعی نبودن داستان «آبنبات هلدار»، به نظر میرسد مؤلف از خاطره گونگی داستان به طور ماهرانهای به عنوان یک تمهید در ایجاد باورپذیری این روایت بهره برده است. بیشترین توفیق مهرداد صدقی در «آبنبات هلدار» در این است که راوی به رغم بُعد زمانی و حتی مکانی با روایت واقعاً از دل وقایع و داستان با مخاطب حرف میزند. او توانسته به خوبی موقعیت شخصیتها را در دل حوادث بازیافت کند. بنابراین، داستان به رغم طنز درونیاش، بسیار موثق به نظر میرسد و حتی همین بیان طنز، هم افزایی مؤثری با سایر تمهیدات اثر داشته است.[۱۰]
راوی داستان
استفاده از دیدگاه اول شخص فاصله خواننده و متن را کم کرده است. راوی با ندادن اطلاعات درباره سایر شخصیتها مخاطب را تا حدودی از حالت انفعال بیرون میآورد.[۱۱]
مشارکت مخاطب در آفرینش متن
شکافهای داستانی در مجموعه صدقی در بسیاری از موارد پر شده است. بیشترین شکافی که دیده میشود، در پایان باز داستان است. پایان داستان به گونهای است که مخاطب برداشتهای گوناگونی از آن دارد و به مخاطب این اجازه را میدهد که تا حدی در آفرینش متن مشارکت کند.[۱۱]
آبنبات هلدار در سری دوم مسابقه بخون و ببر
کتاب آبنبات هلدار نوشته مهرداد صدقی در سری دوم مسابقه کتابخوانی بخون و ببر برنامه تلویزیونی خندوانه، از کتابهای معرفی شده این مسابقه بود.[۱۲]
نمایشنامهخوانی کتاب «آبنبات هلدار»
نمایشنامهخوانی کتاب «آبنبات هلدار»، به همت بانوان در هفته کتابوکتابخوانی سال ۱۴۰۳، در کتابخانه مرکزی شهر بجنورد برگزار شد. هاجر گوهری، کارگردانی این نمایشنامهخوانی را بر عهده داشت.[۱۳]
جوایز و افتخارات
- نامزد بیست و پنجمین دوره جایزه کتاب فصل جمهوری اسلامی ایران در سال ۱۳۹۲.[۱۴]
- اثر برگزیده جایزه کتاب سال چهاردهمین دوره جشنواره شهید حبیب غنیپور در سال ۱۳۹۳.[۱۵]
نشستهای برگزار شده درباره اثر
- رونمایی از کتاب «آبنبات هلدار» در حوزه هنری خراسان شمالی در سال ۱۳۹۲. این مراسم با حضور نویسنده این اثر و شماری از مسئولین فرهنگی برگزار شد.[۱۶]
- نقد و بررسی رمان «آبنبات هلدار» در سومین نشست از سلسله نشستهای گلستان هنر در سال ۱۴۰۳. این نشست با حضور مهرداد صدقی، وحید حاجسعیدی و سید حسن حسینینژاد در گرگان برگزار شد.[۱۷]
- نشست جمع خوانی «آبنبات هلدار» بهصورت برخط در سال ۱۳۹۹. این نشست با حضور ۱۵ نفر از اعضاء در فضای مجازی کتابخانه عمومی حضرت ولیعصر(عج) تهران برگزار شد.[۱۸]
- جشن امضای سری کتابهای «آبنبات» مهرداد صدقی در خراسان شمالی در سال ۱۳۹۵. جشن امضای دو کتاب آبنبات هلدار و آبنبات پستهای با حضور مهرداد صدقی، نویسنده این آثار در نمایشگاه کتاب بجنورد برگزار شد.[۱۹]
- نشست تخصصی «داستان طنز بعد از انقلاب با نگاه به سهگانه کتابهای طنز مهرداد صدقی» در تهران در سال ۱۳۹۸. این نشست با حضور علی زراندوز، مهدی فرج اللهی، مهرداد صدقی و داوود امیریان در سرای اهل قلم موسسه خانه کتاب برگزار شد.[۲۰]
جشن امضای آبنباتهای طنز مهرداد صدقی در نمایشگاه کتاب بجنورد. خراسان شمالی. ۱۳۹۵ - جشن امضای مجموعه «آبنباتها» در تهران در ۱۴۰۳. مراسم جشن امضای مجموعه آبنباتها با حضور نویسنده این مجموعه، در غرفه انتشارات سورهمهر در سیوپنجمین نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران برگزار شد.[۲۱]
- جلسه نقد و بررسی «آبنبات هلدار» در خراسان شمالی در سال ۱۳۹۳. ابن جلسه با حضور ناصر فیض و رئیس حوزه هنری خراسان شمالی و بدون حضور نویسنده برگزار شد.[۲۲]
- نشست نقد و بررسی کتاب «آبنبات هلدار» در شیراز در سال ۱۴۰۳. این نشست با حضور یسنا شادی، مریم باجلان و مرضیه حاجیوندی در غرفه مرکز مطالعات کودک و نوجوان واقع در پردیس مرکزی دانشگاه شیراز برگزار شد.[۲۳]
اظهارنظرها درباره اثر
منصور ضابطیان؛ روزنامهنگار، کارگردان، مجری رادیو و تلویزیون، پادکستساز، نویسنده و تهیهکننده
مهرداد صدقی طنز را میفهمد
« | مهرداد صدقی آدمی است که طنز را میفهمد. او طنزی را در داستانهایش دارد که طنز موقعیت است و با قرار گرفتن شخصیت اصلی که گویا نوجوانی خودش بود، قصه را پیش میبرد. یکی از ویژگیهای کارهای مهرداد صدقی که هنوز هم برای من جذاب است، پرداختن به فرهنگ منطقهای است که در آن متولد شده است. او به خوبی توانسته فرهنگ منطقهی خراسان جنوبی را در کارهایش عرضه کند. | » |
داوود امیریان؛ نویسنده کودک و نوجوان
حجم کار صدقی را در آثار هیچ کدام از نویسندههای طنز نمیبینیم
« | حجم کار آقای صدقی را در آثار هیچ کدام از نویسندههای طنز نمیبینیم. آبنبات هلدار را در چهارصد صفحه نوشتن کار سختی است؛ شخصیتشناسی، چهارچوب، زبان و لحن در این حجم سختی است. رشته کلام در سهگانه مهرداد صدقی از دستش خارج نمیشود، با تمام روزمرگیهای زندگی به نوشتن آن ادامه میدهد و ناامید نمیشود. | » |
اضافات داستان
« | کتاب اضافههایی دارد که باید چکش کاری شود. کار صدقی از نظر خودش بهترین کار است، اما باید یک ویرایش و پیرایش شود. این اضافات اگر برداشته شود، ریتم داستان زیباتر و تندتر میشود. همچنین، نباید در داستان پانویس داشته باشیم این یک ضعف است و باید برای آن یک راهحل پیدا کرد. این پانویسها میتواند در انتهای کتاب آورده شود چرا که حواس مخاطب را پرت میکند. | » |
ناصر فیض؛ شاعر طنزپرداز، داور و منقد محافل ادبی
کار ملی
« | کتاب آبنبات هلدار به معرفی فرهنگ، آداب و رسوم، لهجه و زبان این استان با زبان طنز اجتماعی میپردازد؛ رمان «آبنبات هلدار» به نوبه خود یک کار ملی است. | » |
برشی از متن
به خانه که برگشتیم، مامان چادرش را روی زمین پهن کرد تا پوست تخمه و میوه را روی آن بریزیم. به هر حال لطف شب چله به همین خوردنِ شلختهوارش است؛ اینکه نگران نباشی پوست تخمه کجا فرود میآید. آقا جان دیوان حافظ را برداشت تا برایمان شعر بخواند. سالی یک بار هوس شعر خواندن میکرد و با خواندن غلطغلوط مایهی نشاط دیگران میشد. با زدن عینک یکدسته، من و ملیحه منتظر جرقهای بودیم تا بخندیم. خوشبختانه خودش بهانه را دستمان داد و از همان اولین بیتی که اشتباه خواند، من و ملیحه غشغش زدیم زیر خنده. آقا جان ناراحت شد و گفت: شما لیاقت این چیزا رِ ندارین. برای شما همون نون خشکی خوبه. راستش چون حرف آقا جان بیربط بود، باز هم من و ملیحه خندیدیم. آقا جان که عصبی شد، تهدید کرد از هفتگیِ هفتهی بعد خبری نیست. این دفعه فقط بیبیخندید.
برای توشله بازی [تیلهبازی]، از قبل، توی زمین خاکی خانه درست کرده بودیم و دیگر نیازی به کندن مجدد زمین نبود. حمید توشلههای رنگیاش را یکییکی از جیبهایش درآورد. بیشتر آنها قبلاً مال من بودند؛ اما به او باخته بودم. بقیهاش هم مال یک مال باخته دیگر بود. توشلهای را که قبلاً با تقلب از سعید برده بودم، به عنوان سرشان [از اصطلاحات تیلهبازی] گذاشتم. پرسیدم: «چی تیر؟ چی خانه؟» [تیلهام را میخواهی بزنی یا تیلهات را در خانه میخواهی بیندازی؟!]
- خانه.
- حرام نگیر. [از اصطلاحات تیلهبازی]
حمید چنان محکم توشلهام را زد که آن را از وسط شکست. با ناراحتی، توشله دوم را گذاشتم و بازی را ادامه دادیم. حمید، که از بس توشله بازی کرده بود قیافه خودش هم عین توشلههای تیرخورده شده بود، یکییکی توشلههایم را زد و بُرد. حرصم گرفته بود؛ چون لامذهب خیلی توشلهبازیاش قوی بود.
برای اینکه توجهش را جلب کنم و بتوانم توشلههایم را پس بگیرم، به رغم تاکید مامان گفتم: «راستی، مخوایم برای محمدمان زن بگیریم.»
- عروس کیه؟
- مریم، هم کلاسی ملیحهمان. یک وقت به کسی نگیا! فعلا کسی خبر نداره. تازه، پدربزرگشم پالان دوز بوده.
- تو عروسیش ما یَم دعوتیم؟
- خدایی نمدانم؛ ولی تو از طرف من دعوتی. البته اگه خودمم دعوت باشم...
- اگه به ما کارت دادن، ولی خودِ تو رِ دعوت نکردن، با ما بیا. تازه، پسرعموم پس فردا از تهران میآد. اونم میآرمش.
حمید گفت که به دلیل بمباران، مدرسه پسرعمویش را زودتر تعطیل کردهاند و او قرار بود به بجنورد بیاید تا در اینجا به مدرسه برود. حمید، همینطور که توشلههایم را یکییکی میبُرد؛ همچنان از پسرعمویش تعریف میکرد.
- لامصب هم درساش خیلی قویه هم فوتبالش! توی دریب گل یک دریبای مِزنه که چی.
حمید توشلههایی را که از من برده بود میشمرد که مادرش، عذرا خانم، درِ خانهشان را باز کرد و آمد توی کوچه. چادر سرش کرده بود که برود باغ شمسی خانم سبزی بخرد. همین که ما دو نفر را دید که باهم بازی میکنیم، با عصبانیت صدا زد: «حمید... باز داری با بچههای بیتربیت بازی مُکنی که؟!»
از وقتی یک بار از بالای پشت بام مرا دیده بود که سرظهر زنگ خانه آقای احمدی را زدم و فرار کردم، بدش میآمد حمید با من بگردد. تازه، خبر نداشت همه این کارهای بد را خود حمید به بقیه بچهها یاد داده بود. توی دلم از همان ناسزاهایی که از حمید یاد گرفته بودم، به حمید دادم تا عذراخانم دیگر به من نگوید بیتربیت!
حمید با لجبازی به مادرش گفت: «دلم مخواد بازی کنم. به تو چی؟» عذرا خانم چنان سیلی محکمی به او زد که همه توشلههایش از دستش ریخت توی کوچه.
- باهمین بچههای بیتربیت بازی مکنی که این طوری جواب مدی!
حمید با گریه میخواست جمعشان کند؛ ولی عذرا خانم گوشهایش را گرفت که زود برود توی خانه. حمید هم، برای اینکه خودش را نجات دهد، گفت: «اینا برای محمدشان مخوان زن بگیرن. اسمشم مریمه. همکلاسیِ ملیحهشانه.»
عذراخانم نگاهی به حمید انداخت که یعنی مگر به تو نگفتم برو تو. یک نگاهی هم به من انداخت که یعنی زود باش اطلاعات بیشتری بده. من هم، در حالی که به عنوان غنیمت توشلههایی را که باخته بودم از روی زمین جمع میکردم، برای اینکه چیزی بروز ندهم، فرار کردم و داد زدم: «حمید خبر تازه [خبرچین]... باباش تیراندازه...»
مامان همیشه میگفت عذارخانم یک کم دیوانه است؛ ولی من حرفش را قبول نداشتم، چون فکر میکردم، یک کم که نه، خیلی دیوانه است. واقعا شانس آوردم که دمپایی پرتاب شدهاش از کنار گوشم رد شد. این اسلحه تدافعی و تهاجمی همه اعضای خانواده آنها بود!
مردانه توی خانه همسایهمان بود و زنانه توی خانه خودمان. شام را هم قرار بود تو خانه عمو ابراهیم، همسایهمان، بدهیم.
همکلاسیهای مریم و ملیحه از سرصبح آمده بودند خانه و سفره عقد را تزئین میکردند. صمد برقی هم داشت دمِ در را چراغانی میکرد. آقاجان سفارش کرد وقتی مردها شامشان را خوردند زود کمک کنم سفره را جمع کنیم و دوباره برای زنها پهن کنیم. من شده بودم عضو تیم سفرهجمعکنها و به قول بیبی، باید بقیه دوستانم را نیز برای کمک کردن در این کار خیر «خر» میکردم.
توی کوچه، دیگهای پلو را بار گذاشتند، بوی پلوی دودی همه محله را پر کرد و کمکم باورمان شد امشب مجلس داداش محمد است.
محمد با ماشین بیوک آقای اشرفی رفت عروس را از آرایشگاه بردارد. چون محمد رانندگی بلد نبود، خود آقای اشرفی پشت فرمان نشسته بود. من هم با بقیه بچهها دم در منتظر بودیم تا وقتی عروس را میآورند و شاباش پخش میکنند، فوری، پولها را از روی زمین جمع کنیم. در حالی که منتظر محمد بودیم، برای گوسفند که مَدوَلی [محمدولی] آورده بود و قرار بود موقع آمدن عروس سرش را ببرد قدری قروتو [نوعی غذای محلی بحنوردی] ریختم. هرکار کردم نخورد. به مَدوَلی آورده بود و قرار بود موقع آمدن عروس سرش را ببرد قدری قروتو ریختم. هر کار کردم نخورد. به مَدوَلی گفتم: «نگا، ایی قورتویی که مخوریمِ همین گوسفندم نمخوره!»
حمید و عذرا خانم فرهاد [پسرعموی حمید] را هم با خودشان آوردند. یک جعبه کادو هم دستشان بود. حمید میگفت توی کادو یک دست لیوان است که قبلاً زن عمویش برایشان آورده بود. از یقه فرهاد دو تا بند مثل بندکفش آویزان بود که به هم گره زده بودشان. به طور غیرارادی، کمی به لباس او حسودیام شد؛ چون او از من خوشتیپتر شده بود. بنابراین، با صدای بلند، جوری که بقیه بچهها هم بشنوند و به فرهاد بخندند، گفتم: «قلاده سگ بستی؟!» فرهاد که ناراحت شده بود، گفت: «دهاتی، این یقه مارشاله.»به حرف من کسی نخندید؛ ولی به حرف فرهاد همه بچهها خندیدند. البته نه اینکه حرف فرهاد بامزه باشد؛ چون خود بچهها نمیدانستند یقه مارشال چیست، عمداً بلند خندیدند تا نشان دهند که میدانند! من و فرهاد از حرفی که به هم زدیم معذرتخواهی کردیم؛ اما نه معذرتخوایه او از ته دل بود و نه معذرتخواهی من.
ماشین عروس بوقزنان و چشمک زنان وارد کوچه شد و جلوی در خانه نگه داشت. آقای اشرفی خودش در را برای هر دو باز کرد و عروس و داماد باهم وارد خانه شدند. عمه بتول داد زد: «به افتخار شاداماد!» و بعدش کِل کشید.
توی مردانه همه در یک ردیف نشسته بودند و داشتند از جبهه و کوپن روغن نباتی و نفت برای زمستان حرف میزدند. انگار نه انگار که عروسی است. مجلس مردانه هیچ فرقی با مجلس عزا نداشت.
موقع شام بقیه بچهها را خر کردم که کمک کنند. توی مردانه چند نفری آمده بودند که معلوم بود نه از طرف ما دعوتاند و نه از طرف خانواده عروس. برای اینکه خودشان را خودمانی نشان دهند داشتند در آوردن غذا و پهن کردن سفره کمک میکردند و همین امر موجب شد کمی از بار کار کردن ما کم شود.
به آقاجان گفتم: «با این چتربازا یک وقت غذا کم نیاد؟»
- نه، قرار شده سرپاییها و آشناهای خودمان فعلا شام نخورن و آخر مجلس غذا بخورن.
- یَنی منم فعلا نخورم؟
- چرا، تو برو اونجا بشین پیش دوستات و غذا بخور.
بچهها غذا را شروع کرده بودند. فرهاد گفت: «نوشابه نمیدین؟ اینجوری که غذا پایین نمیره.» من هم گفتم: «دیگه چی؟ خیلی یَم دعوتی که بدون نوشابه غذا از گلوت پایین نِمره!»
عمورجب با دیس تهدیگ آمد. من دو تا برداشتم. حمید هم خواست دو تا بردارد؛ ولی عمو رجب نگذاشت و زد روی دستش. حمید گفت: «پس چرا این دو تا برداشت؟» عمو رجب گفت: «اولاً برای اینکه برادر داماده، دوماً برای اینکه طفلکی ناهار قروتو خورده.»
فرهاد ته دیگ خودش را داد به حمید. برای اینکه امین [یکی از دوستان محسن که خواهری کوچکتر از خود دارد و محسن به او علاقه دارد] به نمایندگی از اعضای خانوادهاش، فکر نکند فرهاد در قیاس با من بچه با ادبی است، گفتم: «مدانی چرا تهدیگشِ داد به حمید؟ برای اینکه خودش دعوت نیست و اضافی آمده!» خواستم من هم یک تهدیگ برای امین بردارم ولی خیلی زود تمام شد.
عروسی تا نصف شب طول کشید. یکی دوبار ماشین کمیته آمد؛ ولی وقتی فهمیدند داماد محمد است و مراد هم دمِ مردانه دیدند، توی همان ماشین شیرینی خوردند و رفتند.
فردای عروسی، اریالاجان با برات آقا سرپول کرایه صندلیها حرفش شده بود. برات، برخلاف قرارِ قبلی، حاضر نبود کرایه آنها را بدهد. میگفت در این زمینه قبلاً توافقی نشده. آقاجان بالاخره توانست کرایه صندلیها را به گردن او بیندازد. البته معلوم بود به سختی توانسته این کار را انجام دهد؛ چون وقتی با عصبانیت به خانه آمد، در اولین اقدام برای فرونشاندن خشمش، مرا برد آرایشگاه و به جای نمره چهار، موهایم را با نمره دو ماشین کرد. کلا نمیدانم چرا با کچل کردن من عصبانیتش میخوابید.
از آرایشگاه که بیرون آمدم، کلهام مثل کلهقند شده بود. وقتی به خانه برگشتیم، همین که ملیحه مرا دید خندید و گفت: «وای... محسن، عین ماه شدی.»
- جداً؟
- ها... خداییش. کلهت هم عین ماه داره مدرخشه و هم پر از چالهچُغر [گودی] شده!
مادر امین شاخه گل را از دستم گرفت و مرا بوسید. اولین بار بود که زنی، غیر از مادرم، مرا میبوسید. حتی عمه بتول هم چنین کاری نکرده بود؛ چون وسواس داشت و به قول او من هَپَلی [از شخصیتهای برنامه تلویزیونی محله بهداشت؛ ارائهگر نقش میکروب و آلودگی] بودم. وقتی مادر امین جلوتر از من وارد خانه شد، فوراً جایِ بوس را پاک کردم که بعداً به جهنم نروم.
- امین جان، ببین کی اومده دیدنت...
امین، با دیدن من، به جای نشان دادن اشتیاق و خوشحالی، بلافاصله سرش را توی سطلی که کنار رختخوابش گذاشته بودند، خم کرد... مادرش با خحالت گفت: «نمیدونم کدوم دوستش به زور بهش تخممرغ گندیده داده و پسرم رو به این روز انداخته.»
رنگم پرید و ملتمسانه به امین نگاه کردم که مبادا مرا لو بدهد! امین هم، به خاطر اینکه به عیادتش رفته بودم، چیزی نگفت. خواستم جلوتر بروم، اما امین با دست اشاه کرد که زیاد نزدیک نشوم. مادرِامین فوراً پنجره را باز کرد و گفت: «فکر کنم به بوی عطرت حساسیت داره.» توی دلم گفتم: «چی سوسول!» اما، برای اینکه خودم را خوب نشان دهم، گفتم: «عطرش مال مشهده. پارسال خودم خریدمش. امروز زدم که به تبرکش حال امینم ایشالله زودتر خوب بشه.»
مادر امین، درحالی که از ادب و لطف من تشکر میکرد، خودش کنار پنجره نشست. ظاهرا، به خاطر بوی عطر، حال خودش هم داشت بد میشد.
بعد از آن شروع کردم تا توانستم از خودم خوب گفتم و بقیه را خراب کردم. به همین خاطر بود که تا لحظهای که نشسته بودم همه داشتند تحسینم میکردند و با شخصیتی که از خودم ساخته بودم حتی خودم هم داشتم به خودم علاقمند میشدم؛ اما همین که بلند شدم تا بروم، امین و دریا [خواهر امین که محسن به او علاقه دارد] با صدای بلند خندیدند. مادرِ امین هم خندهاش گرفته بود؛ اما به زور سعی میکرد خندهاش را نگه دارد. به پشتم که دت زدم، متوجه شدم یک کاغذ چسبیده شده است. با خجالت و در حالی که عرق میریختم، کاغذ را از پشتم جدا کردم. رویش نوشته شده بود: «این خر به فروش میرسد.»
- کدوم بیادبی اینو زده پشتت محسن جان؟
- فرهاد... باز بگین بچه با ادبیه... مگه دستم بهش نرسه!
با وساطت مادرِ امین قرار شد فرهاد را نزنم؛ اما وقتی میخواستم ملیحه را بزنم کجا بود تا بخواهد وساطت کند؟!
اولین بار بود که کسی از آمدن نامه محمد خوشحال نشد. خبر داده بود که فعلا نمیتواند بیاید و آمدنش بنابه دلایلی به تعویق افتاده است. آقاجان چند بار نامه را بالا و پایین کرد. انگار شم پلیسیاش گل کرده بود. گفت: «احتمالا عملیاتی چیزی دارن؛ وگرنه هرجور بود میآمد.»
ملیحه که از نیامدن محمد دلخور شده بود، سعی کرد از جنبه دیگری هم به ماجرا نگاه کند.
- یعنی عملیات انقدر واجبه؟ حالا برای ما یَم که نه، لااقل برای مریم که باید میآمد. طفلی خیلی بیتابی مکنه.
مامان هم خودش و بقیه را دلداری میداد. البته خود مامان هم ترجیح میداد محمد هرچه زودتر برگردد.
ملیحه با مشاوره مریم تصمیم گرفت هرطور هست محمد را برگرداند. برای همین مخفیانه برای محمد نامه نوشت و آن را به من سپرد تا پست کنم. اما من که تحریک شده بودم تا نامه را بخوانم، وقتی فهمیدم آنها میخواهند به بهانه مریضی بیبی محمد را به خانه بکشانند؛ تصمیم گرفتم تا به جای این نامه، خودم برای محمد نامهای بنویسم؛ اما هرچه فکر کردم چیزی به ذهنم نرسید. عاقبت نوشتم که یک نفر به خواستگاری بیبی آمده و بیبی گفته تا محمد نیاید به کسی جواب نمیدهد.
چند روزی گذشت و محمد تلفن کرد. رنگم پرید. خودم را زیر لحاف قایم کردم و یواشکی گوشه لحاف را بالا دادم تا ببینم چه اتفاقی میافتد. محمد میخواست با بیبی صحبت کند؛ اما ملیحه و مامان، بدون اینکه گوشی را به بیبی بدهند، میگفتند شرایط روحی بیبی برای صحبت مساعد نیست و فقط منتظر آمدن اوست. مامان هر چه را محمد در تلفن به او میگفت عمداً بلند بلند تکرار میکرد تا ملیحه و بیبی هم متوجه شوند و به او همفکری بدهند.
- ها، پس چی که راسته...یعنی چی که لازم نکرده؟ تو الان اگه بیبی ر ببینی چقدر برای آمدنت بیتابه!... مگه اینجوری خیلی داره اذیت مشه... این حرفا یعنی چی محمدجان؟ ناسلامتی بیبیتهها...
محمد گفت حتی اگر یک درصد قرار بوده بیاید، آمدنش برای این جریان غیرممکن است. حتی به بیبی هم سفارش کرد باهمین شرایط بسازد. نه محمد میدانست جریان چیست و نه مامان و نه بیبی. همه به خصوص خود بیبی حسابی ناراحت شده بودند.
من که دیدم بیبی دارد به محمد و به خصوص به مریم بیگناه بد و بیراه میگوید، قبل از آمدن آقاجان، مجبور شدم حقیقت ماجرا را بگویم. مامان با عصبانیت سرم داد زد و هرچه فحش بلد بود و ردیف کرد.
- بیشورِ نفهمِ اخمقِ ذلیلمرده خاکبرسرِ... همین کاره که تو کردی؟!
ملیحه هم ار فرصت سواستفاده کرد و یک پسگردنی به من زد و در رفت. تنها کسی که با من دعوا نکرد بیبی بود. بعد از دعوای همه، با مهربانی و در حالی که لبخندی بر لب داشت پرسید: «محسن، ای گلّه بخوری تو. مِگَم خواستگاره کی بود؟!»
آقاجان که غیرتی شده بود، بعد از زدن پسگردنی و گفتن این مسئله که باید فردا دوباره موهایم را با نمره چهار بتراشم و از هفتگی هفته بعد هم خبری نیست، مجبورم کرد نامهای برای محمد بنویسم و همه چیز را توضیح بدهم. کلاً آقاجان همیشه منتظر بهانهای بود تا هم هفتگیام را ندهد و هم موهایم را کچل کند. انگار کلید حل همه مشکلات عالم در کچل کردن من بود!
مشخصات کتابشناختی
رمان طنز «آبنبات هلدار» اثری از مهرداد صدقی است که اولینبار در سال ۱۳۹۱ توسط انتشارات سوره مهر در ۴۱۱ صفحه قطع رقعی با جلد شومیز در تهران به چاپ رسید. این کتاب در سال ۱۴۰۳، به چاپ چهل و پنجم رسید.
نسخه الکترونیکی «آبنبات هلدار» در سایتهای کتابراه، طاقچه، فیدیبو و فراکتاب قابل مطالعه است.
نوا، نما، نگاه
- مهرداد صدقی از رمان طنز میگوید. رادیو صبا. ۲۲ فروردین ۱۴۰۱
- حضور وحید حاج سعیدی در جلسه نقد و بررسی کتاب آبنبات هلدار. ندای کتول. ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
- آبنبات هلدار، مهرداد صدقی در برنامه کتابخوانی. تلویبیون. ۱۴ اسفند ۱۴۰۱
- معرفی و خرید کتاب آبنبات هلدار اثر مهرداد صدقی. سوره مهر اصفهان. ۲ دی ۱۴۰۱
- آبنبات هلدار در برنامه کتابخوانی. تلویبیون. ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲
- آبنبات هلدار. تلویزیون اینترنتی کتاب. ۱۴ اسفند ۱۴۰۱
- آبنبات هلدار را مطالعه کنید!. خبرگزاری برنا. ۲ فروردین ۱۴۰۲
- معرفی کتاب آبنبات هلدار نوشته مهرداد صدقی. تبیان. بیتا. دریافت شده در ۲۶ دی ۱۴۰۳
- روایت منصور ضابطیان از علاقهاش به آبنباتهای هلدار و دارچینی. سوره مهر. ۶ اردیبهشت ۱۳۹۸
- ویدیو تایم لپس امضای «آبنبــات هـــلدار» توسط نویسنده. سوره مهر. ۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۵
- مهرداد صدقی از طعم «آبنبات هلدار» میگوید. سوره مهر. ۲۱ شهریور ۱۳۹۵
- تیزر کتاب صوتی آبنبات هلدار با صدای میرطاهر مظلومی. نشر سماوا. ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۲
- کتاب صوتی آبنبات هلدار با صدای میرطاهر مظلومی. نشر سماوا. ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۲
پانوشت
- ↑ «بخشهای خواندنی کتاب «آبنبات هلدار»». خبرگزاری مهر. ۲ مهر ۱۳۹۵
- ↑ پرش به بالا به: ۲٫۰ ۲٫۱ ۲٫۲ ۲٫۳ «مروری بر کتاب آبنبات هلدار نوشتهی مهرداد صدقی». آوانگارد. ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
- ↑ «کتاب آبنبات هلدار نشر انتشارات سوره مهر». فیدیبو. بیتا. دریافت شده در ۲۶ دی ۱۴۰۳
- ↑ «ثقفی: «پدر پسری» اقتباس آزاد از «آخرین نشان مردی» است/ خلق فضاها و موقعیتها از کتاب». خبرگزاری فارس. ۹ اردیبهشت ۱۳۹۹
- ↑ پرش به بالا به: ۵٫۰ ۵٫۱ ۵٫۲ «درباره مجموعه «آبنبات ها» در گفتگو با مهرداد صدقی، نویسنده خراسانی». شهرآرا نیوز. ۲۹ فروردین ۱۴۰۳
- ↑ پرش به بالا به: ۶٫۰ ۶٫۱ «شیرین مثل کتابِ آبنباتها». کتاب بازی. بیتا. دریافت شده در ۲۶ دی ۱۴۰۳
- ↑ پرش به بالا به: ۷٫۰ ۷٫۱ «مهرداد صدقی از رمان طنز میگوید». رادیو صبا. ۲۲ فروردین ۱۴۰۱
- ↑ پرش به بالا به: ۸٫۰ ۸٫۱ ۸٫۲ ۸٫۳ «مهرداد صدقی را به عنوان وودی آلن آینده ایران میبینم». خبرگزاری ایبنا. ۲۵ فروردین ۱۳۹۸
- ↑ «کتاب آبنبات هلدار نشر انتشارات سوره مهر». فیدیبو. بیتا. دریافت شده در ۲۶ دی ۱۴۰۳
- ↑ «ترتیب خواندن کتابهای آبنبات مهرداد صدقی». مجله فراکتاب. اسفند ۱۴۰۲
- ↑ پرش به بالا به: ۱۱٫۰ ۱۱٫۱ زینب شیخحسینی. «طنز و خواننده نهفته در مجموعه آبنبات صدقی». ۱۴۵.
- ↑ «بخشهای خواندنی کتاب «آبنبات هلدار». خبرگزاری مهر. ۲ مهر ۱۳۹۵
- ↑ «نمایشنامهخوانی کتاب «آبنبات هلدار» در کتابخانه مرکزی بجنورد برگزار شد». خبرگزاری ایبنا. ۲۸ آبان ۱۴۰۳
- ↑ ««آبنبات هلدار» نامزد جایزه کتاب فصل شد». خبرگزاری شبستان. ۱۰ مهر ۱۳۹۲
- ↑ «آبنبات هلدار جایزه کتاب سال شهید حبیب غنیپور را دریافت کرد». حوزه هنری انقلاب اسلامی استان خراسان شمالی. ۱۲ اسفند ۱۳۹۳
- ↑ «آبنبات هلدار» سوغات فرهنگی بجنوردیها رونمایی شد». حوزه هنری انقلاب اسلامی استان خراسان شمالی. ۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۲
- ↑ «رمان «آبنبات هلدار» در گرگان بررسی میشود». جام جم. ۲۰ فروردین ۱۴۰۳
- ↑ «نشست جمع خوانی «آبنبات هلدار» در فضای مجازی». پایگاه اطلاعرسانی نهاد کتابخانههای عمومی کشور. ۲۹ آبان ۱۳۹۹
- ↑ «جشن امضای آبنباتهای طنز مهرداد صدقی در نمایشگاه کتاب بجنورد برگزار شد». پایگاه خبری شیرین طنز. ۱ دی ۱۳۹۵
- ↑ «مهرداد صدقی را به عنوان وودی آلن آینده ایران میبینم». خبرگزاری ایبنا. ۲۵ فروردین ۱۳۹۸
- ↑ «جشن امضای «مجموعه آبنباتها» برگزار میشود». خبرگزاری ایبنا. ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
- ↑ پرش به بالا به: ۲۲٫۰ ۲۲٫۱ «جلسه نقد و بررسی «آبنبات هلدار» نوشتهی مهرداد صدقی». پایگاه خبری شیرین طنز. ۱۲ مهر ۱۳۹۳
- ↑ «نقد و بررسی کتاب آبنبات هلدار». مرکز مطالعات ادبیات کودک شیراز. ۲۵ مهر ۱۴۰۳
- ↑ «روایت منصور ضابطیان از علاقهاش به آبنباتهای هلدار و دارچینی». سوره مهر. ۶ اردیبهشت ۱۳۹۸
منابع و ماخذ
- ترکمننیا، نعیمه. عباسزاده، حسین. (۱۴۰۰). بررسی تکنیکهای طنز در رمان آبنبات هلدار، نشریه ادبیات دفاع مقدس، ش ۷.
- شیخحسینی، زینب. (۱۳۹۹). طنز و خواننده نهفته در مجموعه آبنبات صدقی، فصلنامه ادب فارسی، ش ۲۶.
- رحمانیفرد، فاطمه. و رضایی, حمید. (۱۴۰۲). بررسی بومیگرایی در رمان آبنبات هلدار. چهارمین کنفرانس ملی نوآوری و تحقیق در فرهنگ، زبان و ادبیات فارسی.
- اسماعیلی، جواد. (۱۴۰۲). بررسی عناصر داستانی در رمان آبنبات هلدار. بجنورد: انتشارات آذرین مهر. شابک ۹۷۸۶۲۲۲۷۲۱۶۳۳.